Return to آرشیو نشریه آزادگی

نشریه ازادگی – شماره 241


تصویر روی جلد

تصویر پشت جلد

مدیرمسئول و صاحب امتیاز:

  • منوچهر شفائی Manoochehr Shafaei

همکاران:

  • جمشید غلامی ساوزان Jamshid Gholami Siavazan
  • سید ابراهیم حسینی Seyed ebrahim hosseini
  • سمیه علیمرادی     Somayeh Alimoradi

یادآوری:

  • آزادگی نشریه ای مستقل و بدون وابستگی است که زیر نظر مدیر مسئول منتشر می شود.
  • نشر آثار، سخنرانی ها و اطلاعیه ها به معنی تائید نبوده و فقط بدلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار ، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری به عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می باشد.

فهرست مطالب:

 سی و پنج سال در حجاب : گزارشی پیرامون نقض گسترده حقوق زنان در ایران بخش 3 سمیه علیمرادی
 جنایتکاران سرشناس انقلاب اسلامی بخش 2  حمیدرضا تقی پور دهقان تبریزی
 عرفان از ابتدا تا کنون  سهیلا مرادی
 لیبرالیسم مهدی تاجیک
 مردم قربانی اختلاف حکومت و پارلمان در افغانستان جمشید غلامی سیاوزان
 بهانه مبارزه با تروریسم و مسئله نقض کرامت انسانی سید ابراهیم حسینی
 ایدئولوژی و مشروعیت سیاسی در قرن سقوط ائیسم ها سمیه علیمرادی
 حقوق بشر گروگانی در دست ناقضان حقوق انسان ها مونیکا قریشی
 حق اندیشیدن مریم مرادی
 شعر خدا کارو

سی و پنج سال در حجاب : گزارشی پیرامون نقض گسترده حقوق زنان در ایران بخش 3
سمیه علیمرادی

۱. نقض اصل عدم تبعیض، حق آزادی عقیده و بیان و برخورداری از امنیت
حجاب اجباری که در ۳۵ سال گذشته از سوی جمهوری اسلامی ایران به زنان ایرانی تحمیل شده است، یکی از بارزترین و فراگیرترین مصادیق تبعیض جنسیتی در این کشور است. زنان به دلیل جنسیت‌شان از انتخاب نوع پوشش دلخواه خود در تمامی اماکن عمومی محروم هستند و مجبورند در قالب چارچوب‌های تعیین شده از سوی حکومت اسلامی که مبتنی بر رعایت حجاب اسلامی (پوشاندن مو و تمامی بدن به غیر از گردی صورت و دو دست از مچ به پایین) لباس بپوشند. لباسی که رنگ و مدل آن نیز همیشه از سوی حکومت کنترل می‌شود و اگر از دیدگاه ماموران پلیس مصداق “خودنمایی و جلب توجه” باشد، با آن برخورد می‌شود. این شیوه برخورد با پوشش زنان، حق آنها را برای آزادی ابراز عقیده‌شان دربارۀ انتخاب نوع پوشش خود، زیر سوال می‌برد. روش‌های خشونت‌آمیزی که حکومت اسلامی در راستای این اجبار به کار گرفته نیز امنیت و آزادی زنان را به عنوان یک شهروند خدشه‌دار کرده است.
برخورد پلیسی با پوشش زنان، محدود به زنان مسلمان نیست و تمامی زنان ساکن ایران فارغ از اینکه پیروان مذاهب مسیحی، یهودی و زرتشتی به عنوان مذاهب مورد قبول در قانون اساسی ایران باشند یا پیروان مذهب بهایی و بی‌دین، همگی بر اساس موازینی یکسان موظف به رعایت کامل حجاب اسلامی هستند و در صورت سرپیچی از آن مجازات می‌شوند. آناهیتا زن ۳۰ ساله زرتشتی که دو سال پیش از ایران خارج شده و در آمریکا زندگی می‌کند می‌گوید: “هیچ فرق نمی‌کند که مسلمان باشیم یا نباشم. همیشه به ما گفته می‌شود به دلیل اینکه در نظام جمهوری اسلامی زندگی می‌کنیم باید اصول نظام را بپذیریم و حجاب را رعایت کنیم.
او که در هنگام خروج از ایران به دلیل نوع پوشش مورد توبیخ ماموران مستقر در فرودگاه قرار گرفته، ادامه می‌دهد: “در فرودگاه وقتی داشتم از ایران بیرون می‌رفتم حجابم افتاده بود و مامور آنجا گفت که حجابم را رعایت کنم. به او گفتم که من اقلیت مذهبی‌ام. در واقع چون داشتم می‌رفتم بیرون پررو شده بودم و برایم دیگر مهم نبود. آن مامور هم گفت به ما ربطی ندارد و هنوز در خاک ایران هستید.
به او گفتم ما در مذهب‌مان حجاب نداریم. او هم جواب داد که برو بیرون حجاب نداشته باش. ” به گفتۀ آناهیتا خانواده اقلیت‌های مذهبی از همان زمان دختربچگی مدام به دخترانشان یادآوری می‌کنند که باید در ملأ عام حجاب داشته باشند تا ضربه بیشتری نخورند. او می‌گوید که در رابطه با برخورد به خاطر حجاب، اقلیت مذهبی بودن هیچ تفاوتی بین آنها و زنان دیگر ایجاد نمی‌کند و اتفاقاً آنها بیشتر از دیگران حجاب را رعایت می‌کردند.
این زن زرتشتی اضافه می‌کند: “شاید حتی باورش مشکل باشد اما تعداد زرتشتی‌هایی که توسط گشت ارشاد تذکر گرفتند خیلی خیلی کم بوده، ما از بچگی یاد گرفتیم از خودمون مراقبت کنیم چون همین اقلیت مذهبی بودن ما مساله حساسیت برانگیزی در جامعه بوده که رعایت نکردن حجاب واقعاً پیشکش باشد. چون مشکل اضافه‌تر و بیشتری نمی‌‌خواستیم.” بر اساس داده‌های این گزارش، برخورد با زنان و توبیخ و بازداشت آنها به خاطر رعایت نکردن حجاب اسلامی که از نخستین ماه‌‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شده، هیچ‌گاه موقف نشده و تقریبا در تمامی نقاط ایران گزارش شده است. هرچند تغییرات سیاسی و اجتماعی کشور در شدت و تعداد برخوردها تاثیرگزار بوده اما هیچ‌گاه آن را متوقف نکرده است. آماری که در این گزارش به آنها اشاره شده اگرچه نمی‌تواند تصویری جامع از چگونگی بازداشت زنان به دلیل رعایت نکردن حجاب اسلامی ارائه کند، اما شاهدی بر برخوردهای پلیسی و قضایی با پوشش زنان است و نقض حقوق اولیه شهروندی آنها را به صورت مداوم و سازمان‌یافته نشان می‌دهد.
نگاهی به بازداشت زنان به دلیل عدم رعایت قوانین حجاب در دو دهۀ اول پس از انقلاب ۱۳۵۷
نخستین برخوردهای رسمی خشونت‌آمیز با پوشش زنان در اماکن عمومی در سال ۱۳۵۸ با راه‌اندازی “دایره مبارزه با منکرات” آغاز شد،[۲۶] شدت برخوردهای صورت گرفته از سوی ماموران این دایره به‌گونه‌ای بود که حتی اعتراض برخی مقام‌های دولتی را نیز در پی داشت. به عنوان مثال، صادق قطب‌زاده، وزیر امور خارجه ایران (آذر ۱۳۵۸- مرداد ۱۳۵۹) در اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ طی نامه‌ای به دایره مبارزه با منکرات نوشت: “آنچه مورد اعتراض بوده و است، بخشی از اقدامات و فعالیت‌هایی است که به نام شما صورت گرفته و در شرایط فعلی نه ضرورت قطعی دارد و نه به مصلحت است…… اعمال زور بدون ارشاد و با روش غلط بستر حقیقی رشد و نمو همه مفاسد است و دیکتاتوری نیز شیوه تباهکاران.
دایرۀ مبارزه با منکرات در اواخر پاییز ۱۳۵۹منحل شد و جای خود را به “سازمان امر به معروف و نهی از منکر” داد. بر اساس گزارشی که در روزنامه اطلاعات منتشر شد، یکی از کارکنان دایرۀ مبارزه با منکرات در یک نشست مطبوعاتی احتمال داد که علت انحلال این دایره “‌سوء‌استفاده-‌ها و یا خطاهایی باشد که از بعضی کارکنان این دایره سر زده است”. او همچنین درباره شیوه مجازات “متهمان دستگیر شده” گفت: “ما به مقررات و ضوابط دادسراها کاری نداریم، بلکه از کتاب “رساله” (تحریرالوسیله) امام عمل می‌کنیم، این رساله در اختیار حجت‌الاسلام انصاریان حاکم شرع که از طرف آقای قدوسی انتخاب شده بود، قرار داشت و مجرمین طبق حکم حاکم شرع مجازات می‌شدند.” شنیده‌هایی مبنی بر “اجرای حد شرعی برای زنان باردار و موردی که زنی بر اثر اجرای حد شرعی سقط جنین کرده” از جمله مواردی بود که در این نشست از سوی یکی از خبرنگاران طرح شد، این عضو دایرۀ مبارزه با منکرات، بدون رد کردن، شلاق زدن زنان گفت: “موردی پیش آمد که زن حامله‌ای محکوم به ۷۰ ضربه شلاق شد، ولی ما با گرفتن وثیقه آن زن را آزاد کردیم و قرار شد دو ماه پس از زایمان، ایشان به اینجا مراجعه کند تا حد شرعی را درباره‌اش جاری کنیم. با این حال در ۲۹ فروردین ماه ۱۳۶۰ “دادگاه مبارزه با منکرات” بار دیگر راه اندازی شد[۲۹] و گشت‌های مبارزه با منکرات (گشت ثارالله و جندالله) نیز از پاییز ۱۳۶۲ به طور رسمی آغاز به کار کردند. تا قبل از انحلال کمیته و تفویض مسوولیت برخورد با حجاب، این گشت‌ها وظیفۀ برخورد و بازداشت زنان بی‌حجاب و “بدحجاب” را بر عهده داشتند.
مریم ابدالی، متولد ۱۳۲۹ که در سال ۱۳۶۰ از طرف نیروی‌های کمیته دستگیر شده می‌گوید:
“تیر ماه سال ۶۰ رفتم از یک فروشگاه در خیابان نادری تهران شیر بخرم. به محض اینکه رسیدم جلوی مغازه دیدم یک ماشینی از گشت‌های کمیته آنجا هستند. یکی از آنها به من گفت برو سوار مینی بوس بشو. بدحجاب هستی. مانتو و شلوار پوشیده بودم و فقط چون روسری‌ام ژورژت بود کمی عقب رفته بود و یک مقدار مویم بیرون بود.
اما نه آرایش داشتم و نه موهایم شکل فانتزی مثل جوان‌ها بیرون گذاشته بودم. خیلی ساده بودم. نه گردنم پیدا بود، نه هیچ جایی دیگر بدنم، لباسم هم تنگ یا کوتاه نبود. برای همین گفتم من آمده‌ام برای بچه ۸ ماهه‌ام شیر بخرم، چرا باید سوار مینی‌بوس‌های شما بشوم؟
ولی دیدم حریفش نمی‌شوم و سوار شدم. ما را بردند جایی چشم‌مان را بستند و بعد که پیاده شدیم اصلاً نمی‌دانستیم کجا بود. ما را از یک راهروهای درازی عبور دادند و داخل یک اتاق کردند. در آنجا چشم‌بندها را باز کردند و برای چند ساعت، ‌بدون اینکه بتوانیم به کسی خبر بدهیم آنجا بودیم. در نهایت یک آخوندی آمد و گفت چکار کردی؟
گفتم من آمدم شیر بخرم گفتند سوار شو و من را آوردند اینجا. گفت مویت بیرون بود. می‌دانی فردای قیامت تو را از همین مو آویزان می‌کنند؟
من که حرفی با این آدمها نداشتم بزنم. گفتم ببخشید. دفعه دیگر بهتر رعایت می‌کنم. گفت که باید تعهد بدهی و یک تعهد هم از من گرفتند و گفتند می‌توانی بروی. وقتی برگشتم همه جلوی در خانه بودند و نگران شده بودند که من این چند ساعت را کجا بوده‌ام.”
شدت برخوردهای خشونت‌آمیز با زنان در این دوره به حدی است که برخی مقامات رسمی جمهوری اسلامی نیز گاه به آن اعتراف کرده‌اند. به عنوان مثال محمد حسین صفارهرندی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت محمود احمدی‌نژاد طی سال‌های ۱۳۸۴- ۱۳۸۸ در تاریخ فروردین ماه ۱۳۹۰ در نشستی که در دانشگاه آزاد، واحد تهران- شمال برگزار ‌شد، در راستای تخریب برخی اصلاح‌طلبانی که مسیری متفاوت با گذشته خود را پیش رو گرفته‌اند، به اقدامات خشونت‌آمیز آنها در برخورد با زنان بدحجاب اشاره می‌کند. به گفته او :”اکبر گنجی…. آن روزها دنبال دخترهایی می‌گشت که چند تار مو از زلف‌شان بیرون زده و به روی آن‌ها اسید می‌پاشید و این‌که به او اکبر پونز می‌گفتند برای این بود که به پیشانی دخترهای جوانی که پوشش متفاوتی داشتند پونز می‌چسباند.
اکبر گنجی تا کنون هیچگاه به این اتهام پاسخ نداده است.
آنچه از سال‌های نخست پس از انقلاب تا اواخر دهه ۶۰ گزارش شده، حضور پررنگ گشت‌های ثارلله و نیروهای کمیته در سطح شهرهای مختلف ایران و برخوردهای خشن آنها با نوع پوشش زنان است. برخی گزارش‌های تأیید نشده که در آن دوران دهان به دهان می‌چرخید حاکی از آن بود که حتی مواردی همچون جوراب نازک زنان با برخوردهای شدیدی همچون گذاشتن پای این زنان در کیسه‌هایی پر از سوسک مواجه می‌شد. چنین گزارش‌هایی حتی در صورت شایعه بودن و اجرا نشدن نیز فضای رعب و وحشتی را در جامعه پراکنده بود. به‌گونه‌ای که نه تنها سر نکردن روسری، بلکه تخطی از موازین حجاب تعیین شده از سوی حکومت نیز برای زنان آسان نبود و می‌توانست پیامدهایی جدی‌تر از تذکر یا برخورد توهین‌آمیز را در پی داشته باشد.


جنایتکاران سرشناس انقلاب اسلامی بخش 2
حمیدرضا تقی پور دهقان تبریزی

وی افزود:پدیده دزدی همیشه در جامعه بوده و هست ولی کار اینها دزدی نیست بلکه نامردی است آثاری که این پدیده در خانواده‌ام گذاشت باعث شده فرزندم به مدرسه نرود و همسرم نیز قادر به بیرون رفتن از خانه نباشد. محکومان در سحرگاه ۱ بهمن در بوستان هنرمندان اعدام شدند که انتخاب نامناسب محل اعدام نیز انتقاداتی را برانگیخت. در اردیبهشت ۱۳۹۱، صدور حکم ده سال زندان برای امید کوکبی دانشجوی نخبه رشته فیزیک اتمی در آمریکا و رتبه بیست و نه کنکور سراسری ایران به اتهام همکاری با کشور متخاصم. کوکبی پیش از آن همکاری با با دانشگاه‌ای نظامی ایران را نپذیرفته بود.
صدور حکم ۱۱ سال زندان محمد توسلی رئیس ۷۵ ساله دفتر سیاسی نهضت آزادی. توسلی در آبان ۱۳۹۰ که به اتهام امضای نامه ۱۴۳ نفر به سید محمد خاتمی و مقدمات آن توسط قاضی علی‌اکبر حیدری‌فر انجام شد اما پس از زندانی شدن خود حیدری‌فر به اتهام تیراندازی در پمپ بنزین، صلواتی رسیدگی پرونده را بر عهده گرفت و اتهام توسلی به عضویت در نهضت آزادی تغییر کرد. وحید اصغری مدافع آزادی بیان، فعال حقوق زنان و زندانی سیاسی، دو بار در سال‌های ۹۰ و ۹۱ بدون اینکه خودش در دادگاه حضور داشته باشد و بدون امکان انتخاب وکیل مورد نظر خود توسط قاضی صلواتی محکوم به اعدام شد که هر دو حکم توسط شعبه ۶ دیوان عالی کشور نقض شد. هنوز هیچ حکم قطعی ای برای وی تأیید نشده و وی پس از گذشت هفت سال در بازداشت موقت به سر می‌برد. ‌این فعال حقوق بشر در نامه‌ای به قاضی صلواتی از شکنجه‌های خود در طول دو سال انفرادی در بند ۲-الف سپاه سخن گفته است. قاضی پرونده ویژه‌نامه خاتون که در آن رنگ چادر سیاه مورد نقد قرار گرفته بود، در این پرونده علی‌اکبر جوانفکرمدیرعامل خبرگزاری ایرنا و مدیر روزنامه ایران به دلیل چاپ مطالب خلاف موازین اسلامی به شش ماه و انتشار تصاویر خلاف عفت عمومی به شش ماه دیگر و در مجموع به یک سال زندان و همچنین سه سال محرومیت از فعالیت‌های مطبوعاتی محکوم شد.
قاضی پرونده فائزه هاشمی رفسنجانی، سعید تاجیک و چند نفر دیگر در نزدیکی حرم عبدالعظیم برای فائزه هاشمی ایجاد مزاحمت و به او و پدرش اهانت کردند. در مورد این حادثه او با روزآنلاین مصاحبه‌ای انجام داد و به دلیل همین مصاحبه، به جرم تبلیغ علیه نظام توسط وی به صورت غیر علنی محاکمه و شش ماه زندانی شد.قاضی پرونده و صادر کننده حکم اعدام برای مجید جمالی فشی که به ترور مسعود علیمحمدی متهم شد.
قاضی پرونده زندانیان کرد که در نهایت فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی و شیرین علم‌هولی به حکم وی اعدام شدند.
قاضی پرونده ابراهیم یزدی، وی به اتهام شرکت در نماز جمعه غیرقانونی در سن هشتاد سالگی از ۹ مهر ۱۳۸۹ تا ۲۹ اسفند ۱۳۸۹ در بازداشت بود. صلواتی در جریان این پرونده از پذیرش وکیل یزدی خودداری کرد و به او گفت که باید وکیلش را عوض کند.قاضی پرونده زهرا بهرامی، شهروند ایرانی-هلندی که در تظاهرات عاشورا دستگیر شده بود و بعداً به قاچاق مواد مخدر متهم و در همین ارتباط به اعدام محکوم شد. وی در ۲ بهمن ۱۳۸۹ اعدام شد.قاضی تعیین شده جهت محاکمه سه آمریکایی بازداشت شده توسط ایران قاضی اعضای سابق یا هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران که در جریان حوادث پس از انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸دستگیر شده بودند و نهایتاً اعدام علی صارمی، محمدعلی حاج‌آقایی و جعفر کاظمی به حکم وی. صارمی قبل از ابلاغ حکم دادگاه بدوی و بدون رسیدگی پرونده در دیوان عالی کشور اعدام شد.صدور حکم اعدام برای دو شهروند کرد به نام‌های زانیا مرادی و لقمان مرادی به اتهام دست داشتن در ترور فرزند امام جمعه مریوان.
قاضی دادگاه معترضان ظهر عاشورا که در آن صلواتی یک دانشجوی دامغانی را به اعدام محکوم کرد. در این مورد گفته شد که حکم اعدام بر اساس فتوای مکارم شیرازی صادر شده ولی او این موضوع را تکذیب کرد.قاضی پرونده حسین درخشان. در ابتدا برای او حکم اعدام درخواست شد و در نهایت به نوزده و نیم سال زندان محکوم گشت.
صدور حکم اعدام برای امیر میرزایی حکمتی به اتهام همکاری با دولت متخاصم و عضویت در سازمان جاسوسی آمریکا و همچنین تلاش برای متهم سازی ایران به تروریسم.
قاضی دادگاه متهمان پرونده کودتای مخملی که به حکم وی شماری از سیاستمداران ایران به زندان‌های طولانی مدت محکوم شدند و محمدرضا علی‌زمانی و آرش رحمانی‌پور نیز اعدام شدند. در مورد همین دادگاه عبدالله مؤمنی گفت که چند بار قبل از دادگاه همراه با بازجوها تمرین کرده است و صلواتی به او گفته که اگر بازجوها از او راضی باشند آزاد خواهد شد.
تعدادی از کسانی که در این محاکمات از سوی او با احکام سنگین حبس تعزیری و یا اعدام مواجه شده‌اند عبارتند از: محمدرضا علی‌زمانی (اعدام)، آرش رحمانی‌پور (اعدام)، عبدالرضا قنبری (اعدام)، امیررضا عارفی، مجید توکلی (۸ سال و نیم حبس تعزیری) رسول بداقی (۶ سال حبس تعزیری)،قاسم شعله‌سعدی(۳ سال زندان)،امید منتظری، عبدالله مؤمنی، سلمان سیما، مسعود باستانی، (۶ سال حبس تعزیری)، حسام سلامت، شهاب‌الدین طباطبایی (۵ سال حبس تعزیری)، سینا گلچین(۸ سال حبس تعزیری) مرتضی الویری(۶ سال حبس تعلیقی)، محسن صفایی فراهانی (۶ سال حبس تعزیری)، عماد بهاور، رئیس شاخه جوانان نهضت آزادی (۱۰ سال حبس قطعی)، علی تاجرنیا (۶ سال حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق)، مصطفی تاج‌زاده (۶ سال حبس تعزیری)، احمد زیدآبادی (۶ سال حبس تعزیری و ۵ سال تبعید)، رضا شهابی (۶ سال حبس تعزیری و ۵ سال محرومیت از فعالیت‌های سندیکایی)،محسن میردامادی (۶ سال حبس تعزیری)، محمد سیف‌زاده (۹ سال حبس)،عیسی سحرخیز (۵ سال حبس)،داوود سلیمانی (۶ سال حبس تعزیری)، عبدالله رمضان‌زاده (۶ سال حبس تعزیری)، محسن امین‌زاده (۶ سال حبس تعزیری)، بهزاد نبوی (۶ سال حبس تعزیری)، محمدعلی ابطحی (۶ سال حبس تعزیری)، محسن آرمین (۶ سال حبس)،عذراسادات قاضی‌میرسعید، محمد پورعبدالله، کیارش کامرانی، مهرداد ورشویی، فرامرز عبدالله‌نژاد، سعید متین‌پور (۸ سال حبس)، احمدکریمی، مرتضی لایقی، قادر رحیمی، رضا خادمی، حامد روحی‌نژاد، ناصر عبدالحسینی و حسین باستانی‌نژادقاضی پرونده‌ای از سید ابراهیم نبوی نویسنده و طنزنویس ایرانی در تیرماه ۱۳۸۸، که به گفتهٔ نبوی برای او احضاریه‌ای صادر کرد و پس از حاضر نشدن وی در دادگاه، قاضی صلواتی وکیل او، نعمت احمدی، را مدتی در بازداشت نگه داشته و مورد تهدید قرار داد.قاضی پروندهٔ برادران علایی در سال ۱۳۸۷.قاضی پروندهٔ بمب‌گذاری ۱۳۸۷ در شیراز که به حکم وی سه نفر به نامهای محسن اسلامیان (دانشجو)، علی‌اصغر پشتر (دانشجو)، و روزبه یحیی‌زاده (کارگر تراشکار) در فروردین ۱۳۸۸ اعدام شدند. اعدام‌شدگان از اعضای انجمن پادشاهی ایران خوانده شدند. یکسال بعد نیز مهدی اسلامیان(برادر محسن اسلامیان) به همین جرم و با رای همین قاضی اعدام گردیدقاضی پروندهٔ ترور حسن احمدی مقدس که به حکم او مجید کاووسی‌فر و برادرزاده‌اش در سال ۱۳۸۶ اعدام شدند.حكم اعدام ٦جوان اهل سنت سحرگاه ١٣اسفند٩٣
حكم اعدام بيش از ١٠زنداني اهل سنت در١٢مرداد١٣٩٥
تخلفات آشکار کیفری قاضی صلواتی
نسیرن ستوده از وکلای دادگستری که وکالت شماری از دستگیر شدگان حوادث پس از انتخابات ایران را برعهده دارد، در گفتگویی با خبرگزاری دویچه وله از تخلفات آشکار کیفری قاضی صلواتی سخن می گوید. او بر این باور است که عنوان مجرمانه ای در کیفرخواست برخی از متهمان وجود ندارد. او به پرونده آرش رحمانی پور که توسط قاضی صلواتی به اعدام محکوم شده اشاره می کند و می گوید: «نکته‌ ای که من در مورد یکی از موکلان خودم آقای آرش رحمانی‌پور می‌خواهم به آن اشاره کنم، که ایشان هم توسط قاضی صلواتی به اعدام محکوم شده‌اند، این است که اساساً با ورود وکلای مستقل به این پرونده‌ها، تخلفات کیفری و انتظامی متعددی در این پرونده‌ها آشکار شده است. در بسیاری از این پرونده‌ها اساساً کیفرخواستی وجود ندارد. در پرونده‌ آقای آرش رحمانی‌پور موکل ۱۹ ساله‌ی من اساساً قرار مجرمیتی وجود ندارد. قرار مجرمیت یک رکن اساسی پرونده است و وقتی این قرار وجود نداشته باشد اصلاً نمی‌شود ثابت کرد که این شخص جرمی مرتکب شده است. ناگهان طبق اظهار پدرشان وزارت اطلاعات پرونده را از شعبه‌ی ۳ بازپرسی تحویل گرفته و سپس قاضی مرتضوی کیفرخواست صادر کرده و قاضی صلواتی هم ایشان را محاکمه کرده است. بنابراین الان آن پرونده برای رسیدگی مجدد باید به شعبه‌ بازپرسی مربوطه عودت داده شود. بنابراین من فکر می‌کنم حتی در آن پرونده‌ها اگر دقیق مورد بررسی قرار بگیرند، ما با چنین تخلفات آشکاری مواجه خواهیم شد.»
نسرین ستوده همچنین به تخلفات صورت گرفته در پرونده عاطفه نبوی که به محاربه از طریق ارتباط با سازمان مجاهدین خلق متهم شده، اشاره می کند و می گوید: «قاضی صلواتی به عاطفه نبوی گفته است که براساس گزارشی که وزارت اطلاعات داده است شما محارب هستی و حکم محارب از پنج سال زندان تا اعدام است و وقتی با اعتراض موکلم مواجه شده، گفته حالا ببینیم شاید حکم اعدام دادم.»
این سه قاضی دادگاه انقلاب، صلواتي ،مقيسه،پير عباسي همچنان قضاوت پرونده های زندانیان سیاسی و مطبوعاتی را بر عهده دارند و با اینکه هم وکلای حقوق بشر و هم زندانیان سیاسی، مفصلا از تخلفات گسترده آنان سخن می گویند اما پرونده های سیاسی همچنان تنها به این سه قاضی سپرده . قاضی صلواتی اولین و آخرین کسی نیست که در دستگاه قضایی می کوشد با ایفای نقشی همچون نقش قاضی مرتضوی نام خود را بر زبانها جاری و پله های ترقی را به سرعت طی کند. اما آنچه از آنها باقی مانده نه نامی نیک بلکه لکه های ننگی است بر دستگاهی که باید گسترش دهنده عدالت باشد. شریفی دادستان پرونده متهمان دادگاه برلین که در یک سانحه رانندگی کشته شد، احمد مقدس قاضی پیشین دادگاه انقلاب که چندی پیش ترور شد و … از این جمله اند. از قاضی صلواتی باز خواهیم شنید ولی آنچه روشن است اینکه سرنوشت چنین چهره های به سیاهی آلوده است.برگرفته از منابع مختلف حقوق بشريایران از نظر تفاوت های ملی و مذهبی كشوری بسیار متنوع است که متاسفانه همیشه تمام ملیت ها و مذاهب دیگر زیر سلطه یکی از ملت ها و مذاهب بوده و هستند و هرگز و در هیچ زمانی امکان و حق تعیین سرنوشت برای بقیه ملل و مذاهب ایران به رسمیت شناخته نشده چرا که حاکمان به خوبی دانسته‌ اند که ظلم و ستم به درازای تاریخ آنچنان در میان این مردم اختلافات عمیق به وجود آورده است که در صورت برگزاری رفراندوم حق تعیین سرنوشت به جدایی رای خواهند داد،از طرف احزاب اپوزسیون و شخصیت های سیاسی طرح ها و برنامه های زیادی از جمله خودمختاری و فدرالیسم و تمرکز زدایی ارائه شده است اما همیشه جواب قدرت حاکم تند و خشن و سرکوب گرانه بوده است و همین امر زمینه دفاع مشروع و حق استفاده از خشونت را برای طرف مقابل به رسمیت شناخته و بر مشکلات افزوده شده ، با سرکار آمدن رژیم جمهوری اسلامی ایران اقلیت های مذهبی از جمله اهل سنت ایران که تقریبا در تمام مناطق مرزی ایران سکونت دارند و بخش بزرگی از جمعیت ایران را تشکیل می دهند بیشتر به حاشیه رانده شدند و همین مسئله در کنار احساسات ملی گرایانه ملیت های درون ایران باعث افزایش احساسات مذهبی شد و زمینه خشونت مذهبی را روز به روز بیشتر کرد. اعدام دست جمعی زندانیان اهل سنت در چند روز گذشته سوالات بسیاری را به وجود آورده است از جمله این که آیا واقعا همه این افراد تروریست بودند و اقدام مسلحانه انجام داده‌اند ؟ و اینکه رژیم ایران چرا پس از گذشت سال ها از دستگیری عده‌ زیادی از این افراد اکنون و در این شرایط حساس منطقه که احساسات مذهبی و خشونت مذهبی بسیار شدت گرفته اقدام به اعدام دسته جمعی این افراد گرفتە برای اینکه درک بهتری از شرایط کنونی و چگونگی ایجاد و ازدیاد جنبش ها و گروها و احزاب اسلامی در ایران و به خشونت کشیده شدن فعالیت های آنان داشته باشیم لازم است نگاهی کوتاه به عمل کرد این جنبش ها و رژیم ایران از زمان به قدرت رسیدن رژیم اسلامی ایران از سال ١٣٥٧ بندازیم. در اینکه روحانیت شیعه در سرنگونی رژیم دیکتاتوری شاه نقش مهمی داشتند هیچ شکی نیست اما عده ای از روحانیون شیعه به رهبری خمینی پس از بدست گرفتن قدرت بلافاصله رفتار و عمل کردی متفاوت با سخنان و وعده و وعیدهای خود انجام دادن و همین امر حتی در میان روحانیون شیعه هم اعتراضاتی بهمراه داشت و این اعتراضات بعدها خودیترین های نظام همچون منتظری را هم فرا گرفت و مورد غذب خمینی و باقی نظام قرار گرفت ، اما اقلیت های دینی و مذهبی به دلیل تحقیر و تبعیض و توهین به مقدساتشان از سوی رهبران رژیم ایران واکنش های گسترده تر و اعتراضات تندتری نسبت به روحانیت شیعه علیه رژیم داشتند و این بسیار طبیعی بود چرا که روحانیت شیعه غیر حکومتی حداقل در بیان عقاید آزاد بود اما بقیه ادیان و مذاهب از کمترین آزادی و امکانات برخوردار بودند برای نمونه بهایت در ایران به خودی خود جرم است و یک بهایی حتی لب به سخن نگشاید تنها و تنها به دلیل عقیده‌ اش از نظر رژیم ایران یک مجرم است و برخورد شدید رژیم با آنان را در دههای گذشته را بارها و بارها دیده و شنیده ایم ، اهل سنت ایران هم از این درد ها و رنج ها و تبعیضات در امان نبوده ، حتی اکنون پس از گذشت چند دهه هنوز اهل سنت اجازه ساخت یک مسجد در تهران را ندارند و چندین نماز خانه اهل سنتی که در تهران بود یا بسته شده اند یا با محدودیت شدید مواجه هستند ، بیشترین تمرکز جمعیتی اهل سنت ایران در غرب ایران (بخشی از کردستان) و جنوب شرقی ایران (مناطق بلوچستان) هستند که هر دو منطقه به دلیل ملی و مذهبی همیشه از سوی رژیم با بی مهری و تبعیض گسترده مواجه بوده و هستند . به علت محدودیت مقاله و ارتباط موضوع با اعدام های اخیر که بیشترشان کرد بودند بر روی کردستان تمرکز می کنیم ، پس از شکست تلاش ها و پیشنهادات احزاب ملی کردستان از جمله حزب دموکرات کردستان برای احقاق حقوق ملت کرد و یا رفع مقداری از تبعیضات نیروهای رژیم حمله وحشیانه ای به کردستان کردند که با واکنش و دفاع تمام اقشار مردم کردستان از مسلمانان شیعه و سنی گرفته تا غیر مسلمان و از ملی ها و لبیرال ها گرفته تا چپ ها مواجه شد ، بخشی از روحانیت اهل سنت که به صورت تشکیلاتی و گروهی فعالیت می کردند ضمن محکوم کردن هر نوع جنگ و خشونتی به ایجاد ارتباط دوستان و همکاری مثبت با رژیم امیدوار بودند و همین مسئله باعث شد دست به اسلح نبردند اما دست گیری و ظلم و ستم علیه اهل سنت و به حاشیه راندن آنان در تمام امور باعث شد که در سال ١٣٦٣ گروهای هرچند کوچک اهل سنت سلاح بردارند و درگیری های پراکنده ای با رژیم داشته باشند (البته لازم به ذکر است گروهی از اهل تصوف کردستان از همان ابتدای حمله رژیم با نیروهای مهاجم درگیر شدند) ، به علت آنکه اکثریت مردم کردستان از احزاب لائیک و ملی مثل دموکرات و کومله دفاع می کردند احزاب و گروهای مذهبی مسلح با حمایت مردمی روبه رو نشدند، آن عده از اسلام گرایان کرد که دست به اسلحه برده بودند پس از شکست مسلحانه به عراق رفتند اما با طرفداران اندک خود ارتباط تشکیلاتی را حفظ کردند ، پس از حوادث یازده سپتامبر و متایل شدن عده ای از این اسلامیان به القاعده به عنوان تنها راه نجات وهمچنین پس از حمله آمریکا به عراق و نابودی گروه تندرو مذهبی همچون انصار اسلام و فرار عده ای از آنان به ایران شاهد ظهور و فعالیت گروهای تندرو اسلامی در کردستان ایران از آن زمان تا کنون بوده ایم که آزادانه در مساجد شهرها و روستاها از عاقید تندروانه خود صحبت می کردند که بسیار جای تعجب و سوال است که چرا سازمان اطلاعات ایران از همان ابتدا نسبت به آنان واکنش نشان نداد در حالیکه بر کسی پوشیده نیست. عقاید این گروهای تندرو بشدت بر ضد مذهبت اهل تشیع است در بالا اشاره ای به چگونگی شروع و ادامه فعالیت اسلام گرایان تندرو در ایران داشتیم که به روشنی معلوم است که ریشه افراط گرایی مذهبی در ایران خود رژیم ایران است که با سرکوب و تبعیض و توهین علیه اهل سنت زمینه ایجاد و رشد افراط گرایی را فراهم کرده است همان گونه که با حمایت از رژیم دیکتاتوری بشار اسد و ادامه جنگ داخلی سوریه زمینه رشد افراط گرایی را در سوریه فراهم کرد ! بخشی از اعدام شدگان چند روز پیش در هیچ اقدام مسلحانه و خصمانه ای هرگز شرکت نکرده بودند و تنها به خاطر افکار تندروانه اعدام شده اند و این جای سوال است که اگر افکار آنان آنقدر خطرناک است که زنده بودنشان حتی در زندان برای ایران مشکل امنیتی دارد پس چرا سازمان اطلاعات سال ها نسبت به فعالیت و تبلیغ آشکار آنان واکنشی نشان نداد ؟ اعدام دسته جمعی این افراد پس از سال ها در زندان بودن در شرایط حساس منطقه که سایه جنگ مذهبی بر روی خاورمیانه افتاده است بی گمان هدفمند است و از نظر نویسندە این مقاله رژیم دو هدف داخلی و دو هدف منطقه ای را داشته است . با این اعدام ها و بازتاب گسترده آن در جامعه خواسته است تا به مردم ایران گوش زد کند که اگر رژیم ایران و سازمان اطلاعات آن نباشند افراط گرایانی خطرناکی که به خون شما تشنه هستند ایران را به سوریه دیگری تبدیل خواهند کرد و همچنین با این کار زمینه اختلاف میان کردهای شیعه و سنی را بیشتر فراهم کند تا ملی گرایی در میان آنان به حاشیه برود ،
همچنین با این اعدام ها به شیعیان منطقه پیغامی داده که اگر شیعیان در کشورهای دیگر مظلوم هستند در ایران قدرتمند هستند و ایران حافظ مذهب تشیع و خامنه ای امام آنان است و همچنین به نوعی پیغام و واکنشی نسبت به اقدامات بحرین و عربستان در مقابل شیعیان است . بدون شک اگر رژیم ایران به این اعمال خشونت آمیز و تحریک کننده ادامه دهد و شعله های جنگ مذهبی را در خاورمیانه افراشته کند شاید در کوتاه مدت بتوانند برای فرار از مشکلات و حفظ رژیم از آن بهره ببرد اما در دراز مدت دود آن بیشتر به چشم کشور ایران خواهد رفت .


عرفان از ابتدا تا کنون
سهیلا مرادی

در ابتدا مروری میکنم بر تعریف و انواع عرفان و سپس میپردازم به سرگذت عرفان از ابتدا تا کنون .
چیست عرفان از خدا آگه شدن
همزبان روز و مهر و مه شدن
عرفان ، خدا شناسی محض یا اعتقاد به عشق مطلق است. عشق به وجود، حضور و اللهیت مستدام حضرت حق سبحانه تعالی در تن و روان همه اشیاء و کاینات.
عرفان به مفهوم خاص‚ یافتن حقایق اشیاء به طریق کشف و شهود است ، که تصوف یکی از جلوه های عرفان است. تصوف یک نحله و طریقه سیر و سلوک عملی است که از منبع عرفان سرچشمه میگیرد. اما عرفان یک مفهوم عام کلی تری است که شامل تصوف و سایر نحله ها نیز می شود.
اگر بشناختی خود را به تحقیق
هم از عرفان ِحق یابی تو توفیق
عرفان مجموعه ی شگفت‌انگیزیست از ارزشهایی مکتب‌های مختلف فلسفی جهان. عرفان اوقیانوسی است که همه آب های عقاید و ادیان اللهی را در خود دارد. از کلمه‌ی عرفان به‌ طور متداول و معمول جهان‌بینی دینی خاصی مفهوم می‌گردد، که امکان ارتباط مستقیم و شخصی و نزدیک و وصل آدمی را با خداوند کریم از طریق آنچه به اصطلاح: «شهود» و «تجربه‌ی باطن» و «حال» نامیده می‌شود جایز و سهل‌الحصول می‌شمارد.
بلی، عرفان، شناختن و معرفت حق تعالی جل جلاله است. نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء و صفات اوست . و بالجمله راه و روشی که اهل اﷲ برای شناسائی حق انتخاب کرده اند عرفان مینامند.
عرفان و شناسائی حق به دو طریق میسر است: یکی به طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات، و این مخصوص علماء است. دوم طریق تصفیه ٔ باطن و تخلیه ٔ سر از غیر و تخلیه ٔ روح ، و آن طریق معرفت خاصه ٔ انبیاء و اولیا و عرفا است . و این معرفت کشفی و شهودی غیر از مجذوب مطلق هیچ کس را میسر نیست مگر به سبب طاعت و عبادت قالبی و نفسی و قلبی و روحی و سری و خفی ، و غرض از ایجاد عالم معرفت شهودی است . عرفا عقیده دارند برای رسیدن به حق و حقیقت بایستی مراحلی را طی کرد تا نفَس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهی حاصل کند. و تفاوت آنها با حکما این است که تنها گرد استدلال عقلی نمیگردند بلکه مبنای کار آنها بر شهود و کشف است .
ابن سینا به عنوان یک فیلسوف مشایی، در نمط نهم اثر معروفش “الاشارات والتنبیهات” در مورد عرفان چنین می گوید: (به این معنی که عرفان با جدا سازی ذات از شواغل آغاز شده و با دست افشاندن به ماسوی، ادامه یافته با دست شستن از خویش و سرانجام با فدا و فنا کردن خویش و رسیدن به مقام جمع که جمع صفات حق است برای ذاتی که با صدق ارادت همراه پیش رفته آنگاه با تخلّق به اخلاق ربوبی، رسیدن به حقیقت واحد و سپس با “وقوف” به کمال می رسد.)
خواجه نصیر طوسی می گوید:
“در این مرحله همه اوست و غیر او نیست…. نه واصفی نه موصوفی، نه سالکی نه مسلوکی، نه عارفی نه معروفی و این است مقام وقوف بر آستان حق “.
جامعترین تعریف عرفان مربوط به پس از قرن ششم، که دوران اوج انتظام تعالیم عرفانی است، میباشد که چنین آمده است:
عرفان عبارت است از علم به حضرت حق سبحان از حیث اسماء و صفات و مظاهرش و علم به احوال مبدا و معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس از تنگناهای جزئیت و پیوستن به مبدا خویش و اتصاف وی به نعمت اطلاق و کلیت .
عرفان به مفهوم عام ، وقوف به دقایق و رموز چیزی است. چیزی که خودش به ذات خود شی است یا چیز چیز هاست.
با عرفان رابطه های انسان با محیط قایم و شناسایی می گردد. عرفان علم «سیر و سلوک‏» نامیده می‏شود. عرفان سلک پرورِ منزل نورد است که با روح تحرک و پویای میآمیزد.
عرفان آیین و آیینه است. پرورشگاه ارزشهای اخلاقی و فرهنگی عبادی. طریقه پرور و حالت گستر سلک . از توحید، فنا، عشق، محبت، فقر، اخلاص و رضا دم میزند و با آداب ویژه آنرا مسیر می بخشد. عرفان راه میانبر و تلفیقی بین حس و ماده ، شعر و شعور، ظواهر و ذات، طبیعت و سرشت، اصالت و فرع ، دین و علم، ادراک و لمس میباشد.
با عرفان بینش ، دانش و فهم و ادراک سلیم در شعایر ، سلوک و حواس پنجگانه ای انسان تعبیه می گردد.
عرفان درباره روابط انسان با خودش ، با جهان و با خدا بحث می‏کند و بصورت قطع نظرش درباره روابط انسان با خدا (ج) است . و با عرفان آموزش و آگهی از اصول ایمان و گستره های دیانت آدمی شکل می گیرد.عرفان پلی است بین ذهن و شعور با محیط زیست. عرفان مشعلی است برای رهنمای و روشنایی سطوح زندگی و مقامات عالیه ای رهیابی بندگی و عبودیت برای مؤمن دیانت ورز و باور مند. عرفان آگاهی تطبیقی و تطبیق آگاهی و تعمیل معرفت است که به پرورش روان و درمان جان می انجامد.
شفای درد دلها گشت عرفان
زعرفان روشن آمد جاودان جان
عرفان به ما از گذشته های دور و نزدیک پیدایش عالم ِ پیش از ما، و هم از فردا ها و آینده ای جهان بعد از ما می آموزاند.
عرفان نور افگن زندگی است که پرتو افروز آمیزه های عاطفی ما میگردد. عرفان طبیعت و خلقت آدمی را وفاق می بخشد. جلای روشن ظاهر، قروغمندی رخسار و پاکی باطن را می پرورد.عرفان به ما یاد میدهد تا از فرصت سالم برای کار ارزنده و مفید، و از زمان معین برای پرورش عمر خود استفادۀ درست و بجا کنیم. عرفان به ما نشان میدهد تا رابطه های مان را بصورت افقی با مخلوقات عالم و بصورت عمودی با آفریدگار جان و جهان برقرار کنیم.عرفان به ما قدرت درک ، و سیطره ای تحلیل و تشخیص راست از کج، خوب از بد و ثواب از گناه را می بخشد.عرفان تمیز پرور ِ خرد گستر است. و همواره مومنان را به تفکر و تعقل و اندیشه ورزی فرا می خواند. دویی را می زداید. و پرورشگاه تعهد و التزام انسان یکتا پرور در بین مثلث آسمان، زمین و زمان است.
عرفان نور افگن قدرتمندیست در فرا راه ، فرا سطح و فرا دید انسان. و یاری دهنده ای آگهی آدمی از مبداء تا مرجع.
عرفان خورشید روح نواز بهاری ، و ماه فروزندۀ شب های غباری است. که رهروان را در گذرگاه های حیات رهنمایی و کمک می کند. از تملکات بی بقای انسان و نقش ماندگار فرا مادی و منزلی او میگوید.
عرفان از پویایی و پایایی انسان، از ارتفاعات، از فضاها، سفینه ها، پرواز ها و مهواره های نوری ، از افتادن، نشستن، برخاستن و رفتن و رسیدن می آموزاند. از نعارف ها، رابطه ها ، زبان تماس و فرهنگ آدم والا و انسان کامل حرف ها و رهنمود ها دارد. عرفان زبان فریاد سکوت در خلوتگه ی باور است. از سیستم خواجگانی اولادۀ حصزت آدم و آدم زاده های نبی و رسول در زمین، در فلک و با ملک سخن ها و متن ها دارد.
عرفان روشنگر راه است بین ما تا زادگاه. از زادگاه تا خاستگاه. از شعور تا شعر. از آفتاب تا سایه . از روز تا شب.
از عاطفه تا احساس. از اسلام تا کفر. از لاهوت تا ناسوت. از نقطه تا عدد. از الف تا یا. از حروف تا هجا. از واژه تا معنی. از معنی تا هدف. از متن تا حاشیه.
از غیابت تا حضور. از قرار تا مدار. از سلام تا کلام. از کلام تا اشاره. از اشاره تا نگاه.
از نگاه تا سکوت. از سکوت تا حیرت. از حیرت تا کشف. از کشف تا شهود. از شهود تا عبرت. از عبرت تا وقف. و از وقف تا ایثار.
عرفان نوعی روش برای حصول به حقیقت است که بر این فرض بنا شده است که عقل و حواس پنجگانه به دلیل خطاهای ادراکی قابل اتکا نیستند و به تنهایی قادر به درک حقیقت نمی‌باشند و از این رو به نوعی
همچنین گفته می‌شود عرفان شناخت قلبی است که از طریق کشف و شهود، نه بحث و استدلال حاصل می‌شود و آن را علم وجدانی هم می‌خوانند. کسی را که واجد مقام عرفان است عارف گویند. عرفان و تصوف در بسیاری از اقوام و ملل و مذاهب مختلف جهان و حتی مکاتب فلسفی شایع و رایج است.
در عرفان‌های منتسب به ادیان حقیقت وجود خداست و رسیدن به او غالباً از طریق زهد (و جذبه) می‌باشد. توجه به امور معنوی، زهد و پرهیزگاری و بی‌اعتنایی به امور مادی و انصراف و بی‌توجهی به دنیا از ویژگی‌های عمومی مذاهب و ادیان است، در برخی ادیان مانند دین موسوی نشانه‌های این مطلب اندک است، ولی در بعضی آیینها مانند مسیحیت و آیین بودایی و تائوگرایی و دیگران این مطلب قوی‌تر است.
در تورات، انجیل و قرآن و کلمات بودا، لائوتسه، مانی و مزدک نیز چنین مطالب‌ی به وفور یافت می‌شود. به باور بسیاری عرفان زاییده و مولود دین می‌باشد ولی به تازگی این باور که عرفان کشف سوالات اساسی بشریت توسط احساسات می‌باشد مادر دین است؛ با این توجیه که عرفان متعلق به قشر خاص و معدودی از افراد جامعه بشری می‌باشد که با گوشه گیری و ریاضت و گذشتن از نفسانیات و تکیه بر احساسات و امور ماورائی به این مهم می‌رسند، ولی دین همان عرفان می‌باشد که برای پذیرا شدن توسط عده بیشتری از افراد جامعه سخت گیریهای عرفان در آن کاهش یافته و از طرف دیگر دلایل و توجیهاتی به ظاهر منطقی برای امور عرفانی که تنها بر اساس احساسات پایه ریزی شده به آن افزوده شده، گوی سبقت را از باور نخست ربوده است .
انواع عرفان :
عرفان هندی درعرفان هندی جوکیان هند راه وصول به عرفان را خشن‌پوشی و ریاضت دانسته و قناعت و خرسندی را نردبان معرفت خدا شناخته‌اند و «اسنی» های یهود و پارسایان مسیحی مسمی به «گوشه‌گیران» نیز پس از آنها چنین راهی داشته‌اند. عرفان هندی که از آن به «یوگا Yoga» تعبیر می‌شود مانند ادیان هندی بر این پایه استوار است که انسان چگونه وجود جزئی و محدود خود را در وجود کل فانی سازد؟
عرفان یهود
عرفان یهود از جمله بوسیله فلسطینیان یا فرقهٔ ربانیم ترویج شده که تعالیم آنها در تلمود جلوه‌ گر است و نیز فرقهٔ یهود اسکندریه که عرفان یهود را با روش حکیمان یونان درآمیختند؛ و حکمت اسکندرانی افلوطین که مظهر کاملی از عرفان، و ترکیبی از حکمت افلاطون و علم کلام یهود و دیگر عوامل است. حکمت گنوسی نیز نوعی عرفان به شمار می‌رود و آن نیز در حقیقت عرفان شرقی پیش از روزگار عیسی است که در اوایل تاریخ میلادی با آیین مسیحی درآمیخت و رنگ مسیحیت به خود گرفت، که و برخی آن را از عقاید یهود پیش از روزگار عیسی، و برخی برگرفته از افکار معنوی مصریان یا ایرانیان قدیم می‌دانند.
عرفان مسیحی .
عرفان مسیحی نیز دنباله عرفان یهود است؛ و ریشه و اساس این تعالیم را در زندگانی خود مسیح و حواریان او، در روح‌القدس، در انجیل یوحنا، و در اعمال رسولان می‌توان یافت. گذشته از این غسل تعمید و عشاء ربانی و قیام مردگان نیز خود از عناصر عرفانی خالی نیست.
عرفان مانوی
مذهب مانی (۲۱۵–۲۷۶م) آمیزه‌ای از آیینهای زرتشتی – مسیحی – بودایی و فلسفهٔ یونانی و اساطیر قدیم است. به عقیدهٔ مانی جهان از دو عنصر روشنایی و تاریکی پیدا شده، و پایهٔ آن بر نیکی و بدی است؛ ولی اصل چنان است که سرانجام روشنایی از تاریکی جدا خواهد شد و بر آن پیروز خواهد گشت. وظیفهٔ یک مانوی این است که این دو عنصر یعنی نور و ظلمت را از هم جدا سازد و آمیزش آنها را به هم زند. اما این کار از یک راه ممکن است و آن اینکه:
وجود خویش از بدی و فسادی که منسوب به تاریکی است، پاک کند؛ و از لذات این جهانی چون زن خواستن و گوشت خوردن و شراب خوردن و مال گردآوردن و نفس پرستیدن خودداری کند. کم و بیش شباهتی در اصول این دین با صوفی‌گری وجود دارد.
عرفان اسلامی
در اسلام نیز آیات گوناگون در قرآن زهد و پارسایی و بی‌اعتنایی به امور دنیوی را مایه خشنودی خدا از بنده و سبب وصول او به مراتب و مقامات برتر و نزدیکی به پروردگار شمرده است. پیامبر اسلام، روش زاهدان و پارسایان را داشت و در برخی اوقات از ترس خدا به خود می‌پیچید و مردم را نیز بدین راه می‌خواند اما آنها را از گوشه‌گیری و سختی‌گیری بر خود برحذر می‌داشت. خلفای راشدین در آغاز اسلام نیز در نهایت سادگی به سر می‌بردند؛ و عرفان و بخصوص تصوف اسلامی اگرچه متأثر از خارج خود بوده اما بن مایه‌های درونی داشته است. به اعتقاد مسلمانان، عرفان اسلامی عالیترین روش، علم جهان‌بینی و خداجویی است و حقیقت آن برآمده از متن اسلام است که در دامن فرهنگ اسلامی، رشد و تکامل پیدا کرده است. مسلمانان اعتقاد دارند که عرفان اسلامی کاملترین نوع عرفان را در جهان به وجود آورده است. مسلمانان معتقدند، عرفان اسلامی، در میان مکاتب [روشها] و دیگر علوم اسلامی جهانبین‌نگر مانند فلسفه، کلام و اخلاق به مراتب با تعالی و جدیت بیشتر به دنبال حقیقت و خداجویی است .
عرفان اسلامی و تصوف
دربارهٔ عرفان از دو جنبه می‌توان بحث و تحقیق کرد: یکی از جنبهٔ اجتماعی، و دیگر از جنبهٔ فرهنگی. عُرَفا با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل مفسرین، محدثین، فقها، متکلمین، فلاسفه، ادبا و شعرا یک تفاوت مهم دارند و آن اینکه علاوه بر اینکه یک طبقهٔ فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان را به وجود آوردند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور کردند و کتب مهمی نیز تألیف کردند، یک فرقهٔ اجتماعی در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتی مخصوص به خود، بر خلاف سایر طبقات فرهنگی مثل فقها و حکما و غیره، که صرفاً طبقهٔ فرهنگی هستند و یک فرقهٔ مجزا از دیگران به شمار نمی‌روند.
اهل عرفان هر گاه با عنوان فرهنگی خود، یاد شوند با عنوان «عُرَفا» و هر گاه با عنوان اجتماعی شان یاد شوند غالباً با عنوان «متصوفه» مورد خطاب قرار می‌گیرند.
عرفان‌های نوظهور
عرفان‌های نوظهور مجموعه جنبش‌های معنوی مدعی ارمغان آرامش و شادی درونی و رستگاری برای بشر می‌باشند و عموماً با عرفانهای دینی و سنتی تفاوتها و اهداف اساسی دارند و در مواردی در تقابل قرار می‌گیرند، از اینرو این مرامهای نوپدید از دیدگاه سنتی بعضی ادیان از جمله اسلام غیرقابل پذیرش و کاذب خوانده می‌شوند.
بعضی عرفانهای سنتی و قدیمی که در یک منطقه به تازگی وارد می‌شوند نیز نسبت به آنجا نوپدید تلقی می‌شوند. مهمترین تفاوت عرفانهای نوپدید با عرفانهای دینی در غایت آنهاست چرا که غایت در عرفانهای نوظهور لزوماً خدا نیست بلکه کسب آرامش برای انسان است هر چند ممکن است خدا بعنوان یک عامل مهم مطرح باشد در حالیکه عرفان دینی بخصوص اسلامی خدامحوری است نه انسان محوری .
عرفان حلقه (کیهانی) و برخورد حکومت با آن
این عرفان که دردهه هشتاد شمسی توسط آقای محمد علی طاهری پا به عرصه وجود گذاشت با وجود اینکه در ابتدا مورد توجه نظام جمهوری اسلامیقرار گرفت و از آن تقدیر شده، ولی در اواخر سال ۱۳۸۹ و پس از گسترده‌تر شدن دامنهٔ مخاطبانش، با محدودیت‌های گسترده‌ای روبرو شد. که در نهایت منجر به زندانی شدن ایشان توسط حکومت وقت شد .
اساس عرفان کیهانی به گفته آقای طاهری بر این است که انسان موجودی نیست که در اسفلالسافلین بی کس و تنها رها شده باشد با توجه به اینکه نقشه خلقت براساس طرح و برنامه ی حساب شده ایی آغاز گشته و تصور کار بدون طرح و برنامه , عبص و بیهوده از سوی خداوند محال است لذا خلقت وو حکت انیان نیز بدنبال هدف و نقشه ی عظیمی آغاز گشته و مسیر خود را طی میکند و این هدف رسیدن انسان به کمال و تعالی است . برای تحقق این حرکت تسهیلاتی از جانب خداوند برای انسان پیش بینی شده است , که این تسهیلات در چهارچوب رحمت عام الهی قابل بحث و بررسی هستند و بدون رحمت عام الهی انسان نمیتواند پا را از حدی فراتر بگذارد.
جایی نرسد کس به توانایی خویش
الا تو چراغ رحمتش داری پیش
(سعدی )
اساسي‌ترين موضوع در عرفان حلقه، اتصال به حلقه‌هاي شبكه‌ي شعور كيهاني است. بزرگ‌ترين ارمغاني كه عرفان حلقه به پيروان خود مي‌بخشد و مدعي است كه با اين ارمغان پيروانش را در مسير عرفان عملي قرار مي‌دهد و پيش مي‌برد، همين اتصالات است. اما شعور كيهاني چيست؟
اتصال به آن چه معنايي دارد؟
و چگونه اين اتصال افراد را در مسير عرفان عملي قرار مي‌دهد؟
اين پرسش‌هاي اساسي براي تمامي كساني كه فرصت تأمل روي گفته و نوشته‌هاي عرفان حلقه را به خودشان مي‌دهند، پيش مي‌آيد.
در اين مقاله‌ي كوتاه به بررسي اين پرسش‌ها، پاسخ‌ها و ادعاهايي كه از منابع عرفان حلقه براي آن‌ها به دست مي‌آيد، مي‌پردازيم.
شعور كيهاني
از ديدگاه عرفان حلقه، شعور كيهاني هوشمندي نهفته در جهان مادي است. به اين معنا كه اگر از منظر فيزيك كوآنتوم جهان مادي به واقع انرژي است، از منظر عرفان حلقه جهان مادي از شعور آفريده شده و حقيقتاً شعور است.
جهان هستي مادي از شعور آفريده شده و تمامي اجزا و ذرات آن شعور هستند.
(انسان از منظري ديگر.ص69) با اين وصف شعور كيهاني حقيقتي متعالي نيست، بلكه جوهره‌ي اصلي اين جهان است كه تمامي جهان مادي از آن درست شده است. شعور كيهاني در حقيقت ميلي دروني است كه هر ذره را به رقص و حركت وادار مي‌كند؛ (انسان از منظري ديگر.ص59) و حقيقتي را كه به صورت ماده به نظر ما مي‌رسد، پويا مي‌سازد.
جهان مادي اگر چه به واقع همان‌طور كه مي‌بينيم به نظر ما مي‌رسد، اما در حقيقت شعور است و از ذرات و اجزاي شعوري تشكيل شده است و عرفان حلقه مي‌كوشد تا مردم را به اين شعور متصل كند. از نظر حلقه اين شعور همان رحمت عام خداست كه تمامي موجودات را فراگرفته و اتصال با آن، راه خداشناسي است. (انسان‌از منظري ديگر ص 15تا18) با اين وصف در اساس‌نامه‌ي عرفان حلقه آمده است كه شعور كيهاني يا هوشمندي الاهي شامل دو شبكه‌ي منفي و مثبت است. (عرفان كيهاني (حلقه).ص93)
اگر شبكه‌ي شعور كيهاني را به تعبير عرفان حلقه رحمت عام خدا بدانيم يا شعور الاهي بدانيم مشتمل بر جنبه‌هاي منفي و مثبت پنداشتن آن خطايي فاحش و سقوطي سخت در راه خداشناسي است. اساساً رحمت منفي يا شعور منفي در عالم وجود ندارد، به‌خصوص آن‌گاه كه به خداوند نسبت داده مي‌شود. قهر خداوند منفي نيست بلكه عملكرد بنده، منفي است كه او را سزاوار قهر الاهي مي‌سازد. قهر خداوند كاملاً مثبت است و از حكمت، قدرت و عدالت او جاري مي‌شود.
كساني كه از رحمت خداوند برخوردار مي‌گردند منفي يا مثبت عمل مي‌كنند. فرصتي كه خداوند به شيطان داد، منفي نيست بلكه او و عملش با تباه كردن اين فرصت منفي مي‌شوند و در شقاوت خود بيش‌تر و بيش‌تر فرو مي‌روند.شعور منفي وجود ندارد، از ديدگاه قرآن كريم موجودات عالم يا با شعوراند و يا بي‌شعور. البته كساني كه در شمار از گروه اول نيستند، ممكن است شعور الاهي را منفي تصور كنند و متوجه نشوند كه مشكل در خودشان است.
زيرا به طور معمول حبّ ذات باعث مي‌شود كه انسان نقايص خود را نبيند و متوجه اشكالات خود نشود. اما برهان‌هاي قاطع و نشانه‌هاي روشن تأييد مي‌كند كه هوشمندي الاهي سراسر مثبت است و رحمت عام و خاص او سراسر خير و روشنايي است، اما كساني هستند كه از شعور الاهي كناره مي‌گيرند و از رحمت او به درستي بهره نمي‌برند، در شبكه‌ي منفي قرار مي‌گيرند.
خداشناسي، چگونه؟
پرسش ديگر اين است كه عرفان حلقه در جست‌وجوي خداشناسي و ارتباط با خداست و يا به شعور كيهاني سرگرم شده است؟
تبييني كه از خداشناسي و راه خداشناسي در عرفان حلقه وجود دارد اين است:
«عرفان كيهاني (حلقه)، شعور الاهي را به طور نظري و عملي ثابت نموده، از اين راه وجود صاحب اين هوشمندي يعني خداوند را به اثبات مي‌رساند و در واقع اين عرفان، منجر به خداشناسي عملي مي‌گردد.»
سرنوشت عرفان کیهانی
پس از گذشت حدود یک دهه از عمرعرفان کیهانی و با وجود جلسات آموزشی که در دانشگاههای دولتی ایران برگزارگردیده و چندین جلد کتاب که در زمینه عرفان حلقه در ایران به چاپ رسیده و همچنان از طرف حکومت تقدیر و تشویق هم شده است ولی حکومت اسلامی با مشاهده افزایش پیروان این عرفان و از آنجاییکه هرگونه آزادی عقیده و مرام در ایران ممنوع است با دسیسه های مختلف اقدام به دستگیری بنیان گزار این عرفان و سرکوب پیروان آن نمود وحتی مجال گفتگو و دفاع از خود را حتی در مخافل دینی هم نداده است .
بنابراین به این نتیجه میرسیم که وجود حکومت دینی در هر کشوری مساوی با استبداد و صلب آزادی به معنای تام است .


لیبرالیسم
مهدی تاجیک

لیبرالیسم نسبت به سیاست, اقتصاد, سیاست بین الملل و همکاری میان بازیگران بین المللی و فرصت ایجاد جهانی پر از صلح بسیار خوش بین است به باور لیبرالیسم سیاست بین الملل به طور ذاتی پر منازعه و خشونت بار نیست و دسترسی به صلح و امنیت امکان پذیر می باشد
مقدمه
سنت لیبرالیسم معمولاً به عصر روشنگری به خصوص به زمان جان لاک و امانوئل کانت باز می گردد. لیبرالیسم در عرصه سیاست بین الملل و پس از جنگ جهانی اول و با رهبری سیاسی وودرا ویلسون رئیس جمهور ایالات متحده به اوج خود رسید. وودرا ویلسون سعی داشت تا لیبرالیسم را مبنایی سازد برای تغییر شکل سیاست بین الملل از جنگ به سمت صلح. وی در تلاش های خود موفق شد مضامین اصلی رهیافت لیبرالیسم را مورد تایید و توجه قرار دهد (کگلی ۱۹۹۵). با ظهور فاشیسم و جنگ جهانی دوم و متعاقب آن بروز جنگ سرد، این رهیافت در مطالعات مرتبط با سیاست بین الملل، اندکی تحت الشعاع قرار گرفت اما با این حال باز هم این رهیافت در توسعه روابط بین الملل در میان کشورهای غربی در عصر جنگ سرد نقشی مهم و اساسی داشت. با پایان جنگ سرد و خاتمه منازعه میان غرب و شرق و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی لیبرالیسم نیز به شکوفایی رسید.
ویژگی های شاخص رهیافت لیبرالیستی
چندین ویژگی را می توان برای لیبرالیسم نام برد که این ویژگیها در کنار هم می توانند به تبیین رویکردی متمایز از لیبرالیسم نسبت به سیاست بین الملل بپردازند. شاید مهم ترین ویژگی لیبرالیسم این باشد که اساساً نگاهی خوشبینانه به سیاست بین الملل دارد. لیبرالیسم نسبت به سیاست، اقتصاد، سیاست بین الملل و همکاری میان بازیگران بین المللی و فرصت ایجاد جهانی پر از صلح بسیار خوش بین است. به باور لیبرالیسم سیاست بین الملل به طور ذاتی پر منازعه و خشونت بار نیست و دسترسی به صلح و امنیت امکان پذیر می باشد. همچنین از دید لیبرالیسم همکاری میان دولتها و جوامع نیز دشوار نمی باشد و به طور خلاصه از نگرش لیبرالیسم سیاست بین الملل نباید همانند گذشته تاریخی آن تیره و تار باشد و از اینرو مطالعه سیاست بین الملل یک علم تاریک و پر از سیاهی امروزین نمی باشد.
دومین ویژگی برجسته لیبرالیسم این است که به رغم آنکه رهیافت لیبرالیسم در برگیرنده عناصر یک نظریه می باشد اما نمی توان آنرا بعنوان یک نظریه در نظر گرفت. لیبرالیسم یک رهیافت تحلیلی و مجموعه ای از ایده ها و رفتارهای مرتبط است. لیبرالیسم اگرچه دستور العملهای راهنمایی و مشاوره و سمت گیری هایی را برای اجرای بهتر امور بین المللی ارائه می کند اما توضیح نظری مناسبی برای چگونگی اجرای آنها ارائه نمی دهد. تحلیلگران برای سایر رهیافتهای نظری نیز چنین نواقص و کمبودهایی را نیز مطرح می کنند اما این کمبودهای در لیبرالیسم مشهودتر است. با این حال رهیافت لیبرالیسم دارای نقاط مثبت زیادیست. امروزه این رهیافت مفهوم غالب رفتار سیاست بین الملل است و در مطالعه سیاست بین الملل نیز بسیار تاثیرگذار می باشد.
این رهیافت دارای قدمتی است که می توان آن را در ردیف رهیافت های سنتی قرار داد، همچنین این رهیافت پیوند های مناسبی با رهیافت رئالیستی دارد، هر چند که رئالیست را قبول ندارد. لیبرالیسم دولتهای ملی را به عنوان مهمترین بازیگران سیاست بین الملل می شناسد و معتقد است که باید رفتار آنها مورد توجه قرار گیرد. البته این رهیافت به سایر بازیگران از جمله سازمان ها و رژیمهای بین المللی، سازمان های غیر دولتی بین المللی، شرکت های چند ملیتی و بازیگران داخلی از جمله گروههای ذی نفوذ، نخبگان و احزاب سیاسی نیز توجه بسیاری می کند. لیبرالیسم همچنین این ایده را قبول دارد که نظام بین الملل یعنی ماهیت ساختار آن می تواند به رفتار بازیگران تاثیرات مهمی داشته باشد. با این حال بر این نظر متضاد استوار است که نظام در نهایت به اندازه قدرت بازیگران داخلی و ماهیت نظام های سیاسی داخلی دولتها در تعیین رفتار آنها مهم و تاثیرگذار نیست.
با توجه به مطالبی که اشاره شد می توان گفت رهیافت لیبرالیستی بر این نکته پا فشاری می کند که دولتهای ملی اساساً شبیه به هم نیستند و نحوه کارکرد سیاست بین الملل بیانگر تفاوتهای ماهیتی آنهاست. دولتها می توانند با بهره مندی از انواع مناسب نظام های سیاسی و گروه های داخلی لیبرال محور، ترتیباتی اتخاذ کنند که موجب شکوفایی همکاری و مشارکت بین المللی شود و از این طریق همکاری و مشارکت قدرتمند سازمانهای بین المللی و بازیگران غیردولتی را تحمل کنند. بنابراین سیاستهای بین الملل در همه جا یکسان نیست و تنها در برخی مواقع و برخی مکانها رئالیستی است. ماهیت سیاست بین الملل همیشه توسط آنارشی موجود در سطح نظام بین الملل تعیین نمی گردد بلکه انتخابهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که افراد جامعه در درون یک دولت انجام می دهند باعث شکل گیری سیاست بین الملل می شود. انتخابهایی که ضرورتاً از سوی نظام بین الملل به وجود نمی آید. از اینرو لیبرالیستها از این منظر با رئالیستها موافق هستند که سیاست بین الملل در ماهیت آن تا حد زیادی می تواند رئالیستی باشد. لیبرالیسم رهیافتی “از درون به خارج” برای تشریح و توضیح دلایل عملکرد و نوع رفتار دولتها است. اما در رهیافت رئالیستی محیط خارجی بسیار تعیین کننده است. دولتها در انجام تعاملات خارجی خود تصمیمات مهمی اتخاذ می کنند و در پایان عوامل داخلی موجب شکل گیری سیاست و اقدامات خارجی می شوند. به خصوص عوامل سیاسی که تعیین می کنند چه کسانی حکومت و تصمیم گیری کنند در این میان بسیار تاثیر گذارند. منافع گروههای مختلف و مبارزات سیاسی داخلی، بعلاوه فشارهای گروههای ذی نفوذ، نخبگان و سایر گروههای جامعه بسیار مهم هستند. سیاست داخلی خود به نوعی رقابت میان منافع و افکار گروههای مختلف است که در آن رهبران و نخبگان درصدد کسب قدرت و نفوذ می باشند و نتایج این رقابت در نهایت سیاست خارجی آن دولت را تعیین می کند. مطمئناً فرصتها و فشارهای خارجی به خصوص تهدیدات بسیار حائز اهمیت بوده اما عاملی اصلی و تعیین کننده نمی باشند. از اینرو در برخی مواقع با بررسی سیاستهای برخی دولتهای بزرگ می توان گفت که سیاست خارجی در واقع تلاشی است از سوی عناصر سیاسی داخلی برای تعقیب اولویتها و سیاست داخلی خود در خارج از مرزهای سیاسی آن دولتها. بدین معنا که سیاست خارجی، اولویت های سیاست داخلی است که به سمت جهان خارج طراحی و برنامه ریزی شده است. منافع ملی یک دولت و سیاست های آن در تعقیب این سیاست ها از پیش تعیین شده نیست بلکه افراد باید در مورد آنها و چگونگی اجرای آنها تصمیم گیری کنند.از اینرو دولت فارغ از جامعه آن به عنوان یک واحد و به عنوان جزء مهمی در تصمیم گیری های سیاست خارجی محسوب می شود، هر چند در مقایسه با رئالیسم اغلب به عنوان یک عامل و کارگزار ائتلافها و منافع غالب جامعه ایفای نقش می کند. دولتها در مقام دولت دارای برخی منافع و دغدغه هایی هستند اما عامل کنترل کننده و مهم این است که چه کسی حکومت می کند. در واقع منازعه و کشمکش مداوم درون حکومت و گروههای مهم نخبگان عامل اصلی محسوب می شود. بنابراین دولتها بازیگران مرکزی و اصلی نیستند. منافع، ارزشها و نیروهای داخلی را نیز باید به عنوان عوامل مهم و تاثیرگذار سیاست بین الملل مورد توجه قرار داد. برای نمونه، ممکن است آنچه که به نظر عناصر داخلی تاثیرگذار برای حفظ امنیت و منافع دولت باشد با نظرات مقامات نظامی دولت کاملاً متفاوت بوده و در نهایت سیاست های مورد علاقه گروههای داخلی مورد تصویب قرار گیرد.
مبانی اصلی تفکر لیبرالیستی، لیبرالیسم تجاری
به لحاظ سیاسی، لیبرالیسم بر برخی سیاست ها، منافع، ارزشها و تعابیر مشخص تاکید دارد. لیبرالیسم بر حمایت قوی از دمکراسی (که برای مشروعیت یک دولت حیاتی و ضروری است)، حمایت قوی از مالکیت خصوصی و اقتصاد آزاد در داخل و خارج و اعتقاد بر روابط آزاد و شفاف میان جوامع ( هم در تجارت و سرمایه گذاری و هم در جریان اطلاعات و تبادل افکار و مناسبات فرهنگی ) و حمایت قوی بر همکاری در مسائل بین المللی و حمایت قوی تر از حقوق بشر مبتنی بر اقدام بر افراد استوار است. طرفداران این رهیافت در مورد درجه اهمیت و اولویت هر یک از این موضوعات با یکدیگر اختلاف دارند و همین امر موجب سردرگمی در سیاستها و موضوعات تحلیلی می شود. تحلیلگران برای رفع این معضل موضوعات را بر پایه موارد زیر طبقه بندی می کنند:
لیبرالیسم اقتصادی یا تجاری
لیبرالیسم حقوق بشر
لیبرالیسم نهادی یا سازمان بین المللی
لیبرالیسم دمکراتیک
می توان گفت لیبرالیسم اقتصادی یا تجاری قدیمی ترین جریان لیبرالیستی به شمارمی آید. لیبرالیسم اقتصادی از ایده تجارت آزاد نشات می گیرد که در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به ویژه در انگلستان ظهور پیدا کرد و به تدریج رشد و نمو نمود. اصطلاح «تجارت آزاد»، جریان تبادل کالا و سرمایه را در برمی گرفت و طرفداران این نظریه فعالیتهای اقتصادی داخلی و بین الملل را مدنظر داشتند. ایده کلی این است که تولید و انباشت سرمایه در شرایطی کارآیی خواهد داشت که فعالیت های اقتصادی به طور عمده در اختیار بازیگران و صاحبان بخش خصوصی قرار داشته باشد، چرا که این گروه به طور عمده می تواند تعامل مناسبی با شرایط بازار برقرار کنند. در واقع این نوع فعالیت صاحبان بخش خصوصی در تضاد کامل با اقتصادی است که در آن دولت تمامی فعالیت های اقتصادی داخلی و بین المللی را سازماندهی، اجرا و تنظیم می کند. از این رو لیبرالیسم مخالف ایجاد محدودیت در جریان آزاد تجارت و سرمایه گذاریست. ایالات متحده پس از سال ۱۹۴۵ به این سو به اصلی ترین حامی و طرفدار این نوع نظام اقتصادی تبدیل شده است. نظام اقتصاد جهانی معاصر عمدتاً بر مبنای مدل اقتصادی تحت رهبری آمریکا شکل گرفته است. در واقع ایالات متحده این نظام اقتصادی را در دوره جنگ سرد و در میان کشورهای غیرکمونیست پایه ریزی کرد. از خصوصیات این نظام اقتصادی می توان به این موارد اشاره کرد : جریان گسترده سرمایه (روزانه بیش از تریلیون دلار) و گسترش و توسعه مستمر تجارت، انتقال فن آوری، تحرک و جابجایی کارگران بین تمام کشورها. این نظام اقتصادی در مورد درجه و میزان وابستگی متقابل تقریباً معادل نظام اقتصادی بین الملل است که پیش از دو جنگ جهانی در عرصه جهانی حکم فرما بود.
عقیده طرفداران این نوع اقتصاد بر این است که این چنین نظام اقتصادی بین المللی و ایجاد وابستگی متقابل اقتصادی در نهایت موجب ایجاد صلح و امنیت می شود. پیش از شروع جنگ جهانی اول باور عمومی بر این بود که احتمال بروز جنگ بسیار پایین است چرا که آغاز و شرکت در جنگ برای دولتها بسیار پرهزینه و ویرانگر است. پس از جنگ جهانی دوم نیز ایجاد تصور وابستگی متقابل تاثیر فراوانی در ایجاد بازار مشترک اروپایی داشت. در واقع هدف از تشکیل این بازار علاوه بر ارتقاء سطح روابط اقتصادی، ایجاد روابط سیاسی بهتر میان اعضای آن و جلوگیری از بروز جنگ جدید بود.
هم اکنون مدل کنونی مزایای استفاده از اقتصاد آزاد بین المللی بر این پایه استوار است که هر گاه نخبگان معتقد به اقتصاد لیبرالیسم (که اعتقاد فراوانی به رشد اقتصادی و تحرک و آزادی اقتصاد داخلی دارند) راس امور دولتهای مهم یک منطقه قرار گیرند، این دولتها تمایل فراوانی به ارتقاء سطح توسعه ملی از طریق صادرات پیدا خواهند نمود. در واقع این دولتها درصدد جذب سرمایه گذاری خارجی برای کمک به توسعه ظرفیت های مفید و سازنده داخلی برای صادرات برخواهند آمد. از اینرو دولتها برای ایجاد محیطی امن برای سرمایه گذاری خارجی منازعه و کشمکش های خود را با سایر دولت ها کاهش خواهند داد و سطح همکاری، مشارکت، تعامل و روابط اقتصادی را با سایر دولتها گسترش خواهند داد. در نتیجه احتمال بروز جنگ میان آنها کاهش پیدا خواهد کرد.
از دیگر آثار این تعامل و همکاری کاهش احتمال گسترش تسلیحات اتمی و افزایش احتمال موفقیت در امر کنترل تسلیحات خواهد بود. ( سولینگن ۲۰۰۷ ؛ ۱۹۹۸)
بنابراین یک دلیل برای خوشبینی لیبرالیسم، گسترش کاپیتالیسم است با امید به اینکه این رهیافت به همراه خود ثروت می آورد و تا بدان حد موجب ارتقاء سطح و استاندارد زندگی جوامع می شود که دیگر جنگ ارزش و کارآیی خود را از دست می دهد و موجب کاهش نفوذ و تاثیرگذاری نخبگانی می شود که به طور تاریخی همواره علاقمند به ایجاد جنگ و افزایش قدرت ملی دولتهای خود هستند (در نتیجه نفوذ و تاثیرگذاری آنها را محدود می نماید). در مقابل، علاقه مندی دولتها نسبت به ارتقاء سطح همکاری و تعامل برای پیشرفت و تحول افزایش پیدا می کند.
علاقمندی دولتها به اثرات مثبت و پتانسیل موجود در وابستگی متقابل اقتصادی پس از جنگ سرد بیشتر نیز شد چرا که بسیاری از دولتهای عضو بلوک شرق به نظام اقتصاد بین المللی لیبرال ملحق شدند و بدین ترتیب روند پدیده جهانی شدن شتاب بیشتری گرفت. جهانی شدن یک نماد معاصر قوی از نظر لیبرالیستی به خصوص در عرصه اقتصادیست.
طرفداران جهانی شدن معتقدند این فرآینده موجب تضعیف مرزهای ملی می شود و تمام کشورهای جهان را به یکدیگر پیوند می دهد.
پیگیری حقوق بشر
دومین مکتب تفکر لیبرالیستی به موضوع حقوق بشر می پردازد. از یک منظر می توان گفت ریشه های این تفکر از این نگرانی دولتها نشات می گیرد (حتی از زمان نظام بین المللی وستفالیایی) که همسایگان آنها با گروههای قومی و مذهبی علاقمند به آنها چه نوع رفتاری دارند. در ابتدا این دغدغه و نگرانیها به شکل فشارهای دیپلماتیک، مداخله نظامی و توافق نامه های صلح ابرازمی شد (کرانسر ۱۹۹۹). با این حال، در حدود چند قرن این نگرانیها تنها بخاطر احساسات لیبرالیستی نبود بلکه این اعضای گروههای نژادی و مذهبی بودند که در مورد سرنوشت هموطنان خود در سایر کشورها دغدغه جدی داشتند. این وضعیت در قرن نوزدهم خصوصاً با جنبش در بریتانیا و سایر کشورها برای پایان تجارت برده داری کاملاً تغییر پیدا کرد، چرا که مخالفت با برده داری یک نگرانی جهانی در مورد حقوق بشر بود. این نوع طرز تفکر به حوزه های دیگر از جمله حمایت از خود مختاری ملتهای تحت ستم تسری پیدا نمود و مخالفت با امپراتوری های استعمارگر روز به روز افزایش پیدا کرد. این مخالفتها پس از پایان جنگ سرد و در جریان گفتگوهای صلح تشدید گردید.
حقوق بشر مدرن امروزی نیز که دارای رویکرد لیبرالیستی می باشد هنوز هم در مورد آزادی و خودمختاری کشورها دغدغه و نگرانی جدی دارد. البته این رویکرد از تجزیه طلبی حمایت نمی کند چرا که بیشتر کشورها چند قومیتی هستند و حمایت از جدایی خواهی موجب فروپاشی و هرج و مرج خواهد شد. هر چند این طرز تفکر آن زمان که جدایی خواهی غیرقابل اجتناب باشد و عدم جدایی موجب جنگ و خونریزی شود از جدایی طلبی حمایت می کند. این موضوع در شکلگیری تدریجی مسئله و استقلال آن بخوبی قابل مشاهده است. در دیدگاه لیبرالیستی ، جمهوری های سابق شوروی از این حق برخوردارند که تمایلی به حضور در حوزه نفوذ روسیه نداشته باشند. آزار و اذیت مذهبی نیز یکی از دغدغه ها و نگرانی های اصلی لیبرالیسم است. در تمامی این موضوعات هدف حمایت از حقوق بشر است. امروزه حامیان رهیافت لیبرالیسم چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی از یک لیست بلند بالای حقوق بشر در حوزه های مختلف اقتصادی، بهداشتی، سیاسی، جنسیتی و سایر موضوعات محرومیت و تبعیض نژادی حمایت می کنند .
دولتهای دمکراتیک همواره با اعمال فشار به سایر دولتها و البته یکدیگر خواستار حمایت و حساسیت بیشتر آنها در مورد موضوعات حقوق بشری هستند. آنها در حمایت از زندانیان سیاسی، حقوق و فرصتهای مناسب برای زنان، آزادی مذهبی، حقوق مدنی، دست به اقدامات مختلفی می زنند. گروههای داخلی فعال در زمینه حقوق بشر و سازمان های غیر دولتی خارجی نیز که به عنوان جامعه مدنی بین المللی شناخته می شوند در این زمینه نقش بسیار فعال ایفا می کنند. در واقع می توان گفت این جامعه مدنی بین المللی به نوعی یک جنبه دیگر از جهانی شدن می باشد. این سازمانها در زمینه حقوق بشر فعالیت می کنند و اغلب با انجام فعالیتهای مختلف در خارج از مرزها و فعالیتهای مرتبط با ایجاد صلح، سعی در ارتقاء سطح حقوق بشر دارند. بودجه فعالیتهای این سازمانها از طریق منابع داخلی خود، دولتها، بنیادها و سازمانهای بین المللی تامین می گردد.
متن فوق بخش نخست از ترجمه مقاله لیبرالیسم اثر پاتریک مورگان می باشد. ادامه دارد


مردم قربانی اختلاف حکومت و پارلمان در افغانستان
جمشید غلامی سیاوزان

درست پس از تشکیل حکومت وحدت ملی، مردم افغانستان با مشکلات متفاوتی مواجه شده، دست و پنجه نرم می کنند. قطعا‍ مردم امیدوار بودند که پس از دوره ریاست جمهوری حامد کرزی و آغاز دوره حاکمیت ملی، چنانکه رهبران دو تیم وعده می دادند، با تغییرات عمده و اساسی در زندگی شان رو به رو خواهند شد.
تغییراتی که رضایت همه ی مردم افغانستان را جلب کرده و به بسیاری از ناهنجاری های موجود در کشور، پایان می بخشد. اما شوربختانه و از اقبال بد مردم، اوضاع نه تنها چنان نشد که مردم می خواست؛ بلکه اوضاع امنیتی، سیاسی و اقتصادی، حتی وخیم تر و اسف بار تر از دوره ریاست جمهوری آقای کرزی، خود را بر زندگی مردم افغانستان تحمیل کرد.
اوضاع امنیتی بیداد می کند و مخالفان مسلح با مشاهده ضعف و بی کفایتی حکومت گران در تقریباً همه زمینه ها، جسورتر و گستاخ تر از قبل وارد میدان شده و حامیان پاکستانی آنها نیز با بهره بری از اوضاع آشفته و تاسفبار حکومت وحدت ملی، با امیدواری های بیشتر به تسلیح و تجهیز و تقویت طالبان و سایر گروههای مسلح چون گروه حقانی و داعش، همت گماشته اند و با وضع موجود در افغانستان، رویاهای تازه تر و شیرین تر از تسلط دوباره عوامل خویش در افغانستان را به سر می پرورانند و برای آن روز، نقشه ها کشیده اند.

در میان سایر ناهنجاری ها و بحرانهای جاری در کشور، یکی هم اختلاف نظر هر از گاه و بیگاه خانه ملت و حکومت است. اختلاف نظری که قطعا‍ً ضربه و لطمه ای به زندگی شخصی و خانوادگی اعضای پارلمان و نیز حکومت نمی زند؛ اما ثمره این بگو مگو ها و کشمکش های سیاسی به گونه مستقیم، زندگی مردم محروم و بی چاره ما را نشانه رفته است.
اختلاف اصلی حکومت با پارلمان بر سر معرفی وزیر دفاع آغاز شد. آنزمان که رئیس جمهور غنی معصوم استانکزی را به عنوان وزیر دفاع ملی پیشنهاد کرد و اما این پیشنهاد به دلایلی از سوی نمایندگان در خانه ملت رد شد و به همین دلیل وزارت دفاع کشوری مانند افغانستان که همیشه در حال جنگ و دفاع می باشد، هنوز و پس از گذر یک سال و اندی، وزیر ندارد.
علت این بی وزیری هم آن است که پارلمان و اعضای آن ظاهراً سوگند یاد کرده اند که به معصوم استانکزی به عنوان وزیر دفاع رای نمی دهند و از سوی دیگر محمد اشرف غنی رئیس جمهور حکومت وحدت ملی نیز قسم خورده که از استانکزی و وزارت او قویاً دفاع کرده و بقول خودش:” چه اعضای پارلمان بخواهند و چه نه، معصوم استانکزی در نزد ایشان وزیر دفاع است”.
این اولین اختلاف، ضربه شدیدی به امنیت جانی و مالی مردم در ساحات مختلف کشور وارد کرد و موجب شد تا نیروهای رزمی و امنیتی کشور در خلا و نبود یک وزیر دفاع شایسته و کاردان، ناکامی های قابل توجهی را تجربه کنند و از طرف دیگر، به مخالفان مسلح جرئت و جسارت فوق العاده ای داد تا آنها و حامیان خارجی شان، دلگرم تر از گذشته، به کشتار و تخریب مردم و کشور، ادامه دهند و با روحیه بالا و امیدوار، به موفقیت ها و پیروزی های جدی و شاید هم نهایی، علیه دولت و ملت افغانستان، بیندیشند!.
واقعه شرم آور و ننگین قندوز قطعاً یکی از نمونه های بارز و آشکار جرئت پیدا کردن دشمن با هدف پیروزی بر نیروهای امنیتی کشور در نبود یک وزیر دفاع با کفایت و قوی بود و به دنبال آن حملات جدی و پیاپی آنها در غزنی و بغلان و ولایات دیگر، نشانگر ذوق زده شدن آنان از خلای امنیتی و دفاعی ای بود و است که در وزارت دفاع کشور رخ نموده است.
اختلاف دوم میان حکومت و اعضای پارلمان کشور بر سر موضوع قرار دادن مالیات بر کارت های مبایل در شبکه های مخابراتی کشور در یک ماه اخیر در سال جاری بود و است. حدود دو ماه پیش حکومت لایحه ای را به پارلمان کشور جهت تصویب فرستاد که طبق آن ۱۰ فیصد از هزینه کارت های مبایل خریداری شده توسط مردم، به خزانه دولت مواصلت می کرد.
اما به محض ورود این قانون مالیاتی به مجلس شورای اسلامی، نمایندگان با اکثریت آرا با آن مخالفت کردند؛ اما نکته جالب و عجیب اینجاست که این قانون بدون توجه به نظر و خواست و فیصله پارلمان کشور، حتی قبل از فرستاده شدن به پارلمان، اجرایی شد و پس از مخالفت نمایندگان و رد آنها این لایحه را، حکومت توجهی به فیصله مجلس نکرد و اخذ مالیات ۱۰ در صدی از جیب مردم همچنان ادامه دارد!.
این بار نیز متضرر اصلی مردم است و اخذ این مالیات و امثال آن نه برای اعضای پارلمان و نه هم برای حکومتگران ما که معاشات بالای دالری دریافت می کنند، اهمیتی چندانی ندارد؛ بلکه بالاتر از آن سود سرشار و بدون کار و تلاش را در جیب حکومتگرانِ تشنه قدرت و ریاست ونه خدمت به مردم و کشور، سرازیر می کند.
سود بدون ارائه خدمت و نیز بی زحمت و تلاش از آن جهت گفته می شود که دریافت این مبالغ هنگفت از ناحیه وضع در صدی نسبت به کارتهای مبایل، هیچ گونه تاثیری در بلند بردن معاشات کارمندان و ماموران پایین رتبه دولت، معلمان و سایر خدمتگذاران واقعی این سامان نداشته است!.
این مسایل را غیر از رئیس جمهور و تیم ایشان، سایر مردم نیز می دانند که اخذ مالیات برای گذراندن امور یک کشور مستقل، لازم و ضروری است؛ اما مردم این را نیز می دانند که دولت و حکومت موظف است تا در برابر هر پولی که به عنوان مالیات از مردم می ستاند، خدمات شایسته و بایسته دولتی به مردم را نیز باید ارائه دهد؛ و گر نه اخذ این همه مبالغ هنگفت از مردم به عنوان مالیات و عرضه نکردن خدمات مناسب برای آنها، نام دیگری را بخود خواهد گرفت که آن باج و جزیه گرفتن از مردم است که این عمل نه با دموکراسی بلکه با استبداد و دیکتاتوری معنی پیدا می کند و بس.
حکومت وحدت ملی، شعارهای فریبنده عملکردهای نا امید کننده
دو سال تمام از عمر حکومت وحدت ملی می گذرد، اما این حکومت تاکنون بر مشکلات عمده ی داخلی و حتی ساختار تشکیلاتی خویش فایق نیامده است، تا چه رسد به تنظیم سیاستهای خارجی، تامین امنیت، سامان دادن وضعیت اجتماعی و توسعه اقتصادی در کشور.
برخی از آگاهان بر این باور هستند که هیچ یکی از شعارهای سران حکومت وحدت ملی تاکنون نه تنها تحقق پیدا نکرده است، بلکه روز بروز برخلاف گفته های آنان ناهنجاریهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و… رو به افزونی است.
دین محمد جاوید استاد دانشگاه و تحلیلگر مسایل سیاسی در گفتگو با آوا، با بیان مطلب فوق، افزود: رهبران حکومت وحدت ملی در وهله اول شعار میدادند که فساد را از سیستم نظام محو خواهند کرد، اما برعکس، امروز افغانستان در صدر جدول کشورهای فساد پیشه قرار دارد.
اوهمچنان گفت: تامین امنیت از وعده های دیگر این حکومت بود که نه تنها تامین نشده است، بلکه نا امنی ها هر روز از مردم قربانی می گیرد و در نقاط مختلف کشور جنگ به شدت جریان دارد.
جاوید به این باور است که این حکومت روز به روز ضعیف شده است و دارد توانایی اداره مملکت را از دست می دهد.
به گفته او، این حکومت حتی توانایی این را ندارد که اگر جایی از شهر آتش بگیرد، آنرا خاموش کند.
به گفته او، دو روز پیش مارکیت زدران در کوته سنگی یک روز مکمل درآتش سوخت و مردم میلیونها دالر خساره دیدند، اما این حکومت نتوانست آتش را خاموش و درصدی اندکی از اموال مردم را از طعمه حریق نجات دهد.
وی، در پاسخ به اینکه حکومت وحدت ملی در مقایسه با حکومت آقای کرزی چه تفاوتهایی، می تواند داشته باشد، گفت: هر چند حکومت آقای کرزی نیز بسیار قابل توصیف نیست، اما یک تفاوت بسیارعمده احساس می شود و آن اینکه در آن زمان مردم تا اندازه ای به آینده افغانستان امیدوار شده بودند، اما امروز آن امیدواری را نیز از دست داده اند.
به گفته او، در زمان کرزی تمام مردم افغانستان، اعم از زن و مرد تلاش می کردند تا افغانستانِ پس از جنگ و مخروبه را آباد کنند، اما امروز مردم در یک حالت سر درگمی، بیچارگی و ناامیدی قرار دارند و نمی توانند آینده خود را درست پیش بینی کنند.
جاوید همچنان اظهار داشت: سیل مهاجرتها از کشور، بی کاری و فقر و در کنار همه بی تفاوتی دولت در قبال مردم، روز بروز اعتماد مردم نسبت به حکومت را کاهش داده و روند دولت ملت سازی را کند کرده است.
به گفته او، به نظر می رسد که اگر وضعیت اینگونه ادامه پیدا کند، امید چندانی به آینده افغانستان نخواهد بود.
جاوید تصریح کرد: آقای اشرف غنی به مردم وعده داده بود که با جلب سرمایه گذاریهای داخلی و خارجی اقتصاد افغانستان را توسعه می بخشد، اما جز بالا بردن صرفیه آب و برق و فشار بیشتر بالای مردم فقیر، کار دیگری تاکنون انجام نداده است.


بهانه مبارزه با تروریسم و مسئله نقض کرامت انسانی
سید ابراهیم حسینی

به این عبارات توجه کنید:
آزادی یک هزار گناهکار، بهتر از مجازات یک بی گناه است.
اگر کسی فقط یک دشمن حقیقی بشریت را به قتل رساند، او کل بشریت را (به قتل نرسانده، بلکه) نجات داده است.
زندگی انسانی، نمی تواند اهمیتی عینی داشته باشد مگر اینکه این اهمیت عینی به یکسان به زندگی همه انسان ها تسری پیدا کند. پس محال است بتوان بین عزت نفس و احترام به اهمیت زندگی دیگران فرقی گذاشت. شما با انکار اهمیت ذاتی هر انسان عملاً به کرامت انسانی خودتان توهین می کنید. این یک بینش آشنا در فلسفه اخلاق است و جوهر نظریه امانوئل کانت را تشکیل می دهد که احترام به عزت نفس خویش یعنی احترام متقابل به کل بشریت. کانت تاکید می کند که اگر شما با دیگران چنان رفتار کنید که گویی ابزاری بیش نیستند و گویی زندگی آنها هیچ اهمیت ذاتی ندارد در آن صورت عملاً اهمیت ذاتی زندگی خودتان را منکر شده بنابراین ضروری است که بفهمید چه وقت اعمالتان نشانه خوار پنداشتن ارزش زندگی دیگران است.
بر اساس آنچه ذکر شد، مناقشه اصلی در زمینه سیاست های ضدتروریستی، بر سر این مسئله است که این سیاست ها، حقوق بشر را نقض می کند یا خیر. چرا که «هیچ اتهامی علیه یک دولت، جدی تر از اتهام نقض حقوق بشر نیست. (همان، ص 39) مسئله این است که چگونه می توان میان امنیت و حقوق شهروندان و مخاطبان موازنه برقرار کرد و رعایت اخلاقیات ولو به ضرر ما در گرو چیست و تا کجا می تواند ادامه داشته باشد. هرچند در صدد آن نیستم که عمیقاً بدین پرسش ها پاسخ دهم و تنها در جهت هدایت پژوهش های آتی آنان را مطرح می نمایم، باید گفت:
در فضای مابین تروریست ها و دولت ها، این مخاطبان هستند که از سوی هر دو طرف آسیب می بینند و هر دو طرف از ایدئولوژی قربانی سازی بهره می برد تا پیروز گردد.
اکنون که حقوق شهروندی و بخش خصوصی زندگی انسانی به خطر افتاده است، امنیتی سازی بیش از پیش حاصل شکست سیاسی است و تروریست ها بی توجه به کرامت انسانی با اقدامات تروریستی شان آب در آسیاب امنیتی شدن می ریزند و اساس انسانی را با خطر مواجه می کنند. اکنون که می خواهیم رفتار خود را بر اساس احترام به ارزش زندگی خود و دیگران در نظر بگیریم، در مواجهه با تروریست ها و اقداماتشان، چگونه باید میان امنیت خودمان و ارزش زندگی خودمان یکی را انتخاب کنیم؟ آیا اکنون آنقدر وحشت زده ایم که تهدیدهای دیگر همچون ایدز، مواد مخدر و … را نمی بینیم و حاضریم کرامت انسانی مان را قربانی امنیت مان کنیم؟
شاید هنوز به عبارت «اگر کسی فقط یک دشمن حقیقی بشریت را به قتل رساند، او کل بشریت را (به قتل نرسانده، بلکه) نجات داده است» می اندیشیم و به یکباره آن را می پذیریم. اگر چنین است پس به بیابان وحشت خوش آمدید. بیابانی برای دفاع از خشونت اخلاقی و اخلاقِ خشونت.
در عین حال، حمایت برخی دولت ها از تروریست ها از این نظر نیز قابل تامل است. اگرچه به نظر می رسد که تروریست ها دارای مفاهیمی همچون بازیگران نوین و سیاست گذاری هستند، اما می توان در سیاست بین الملل آنها را مزدوران نوین عرصه جنگ و سیاست نیز تلقی نمود.
اغلب کشورهای خاورمیانه، از بحران مشروعیت رنج می برند، و به لحاظ سیستم های امنیتی و دفاعی به شدت طفیلی کشورهای غربی می باشند. تروریسم بحرانی عمیق تر از آنی است که به نظر می رسد. بدون تردید، هرگونه ائتلاف با تروریست ها چه به صورت مستقیم و چه به صورت غیرمستقیم، حاوی پیام های عمیقی است. این اتحادها و ائتلاف های پنهانی، بدون هیچ تردیدی نقض حقوق بشر است. به نظر می رسد هم فیلسوفان و هم دانشمندان علم سیاست و روابط بین الملل و نیز تصمیم گیران و تصمیم سازان می بایست اندیشه ای جدی و جدیدی را پی ریزی نمایند. به نظر می رسد، کاستی های عمیقی در این رابطه وجود دارد و نجات یک انسان، هرچه زودتر، نجات بشریت است.


ایدئولوژی و مشروعیت سیاسی در قرن سقوط ائیسم ها
سمیه علیمرادی

ایدئولوژی چسیت و چه مفهومی را در بر می گیرد کارکردهای آن چیست و تفاوتش با مفاهیم دینی در چه می باشد و ایا مفاهیم ایدئولوژیک در قرن کنونی می تواند مشروعیت بخش به نظام های سیاسی باشد یا خیر این ها سوالاتی است که در این مقوله بدان پرداخته ایم
چکیده: ایدئولوژی چیست؟ و چه مفهومی را در بر می گیرد؟ کارکردهای آن چیست و تفاوتش با مفاهیم دینی در چه می باشد؟ و ایا مفاهیم ایدئولوژیک در قرن کنونی می تواند مشروعیت بخش به نظام های سیاسی باشد یا خیر ؟ این ها سوالاتی است که در این مقوله بدان پرداخته ایم.
مقدمه: ایدئولوژی از پیوند میان مفاهیم فلسفی و نحوه حکومت داری در علم سیاست تولد یافت. اندیشه های عمیق فلسفی ای که در صدد ارائه نوع خاصی از جهان بینی برای مشروعیت بخشی به حکومت و جهت بخشی به سمت و سوی زندگی مردم تحت حاکمیت ان داشت نقش ویژه ای را در تاریخ تحولات سیاسی جهان ایفا کرده است. اما به راستی ایدئولوژی می تواند مشروعیت بخش باشد؟ و یا آیا ایدئولوژی می تواند در قالب ارائه مفاهیم انتزاعی و آرمانی راهبر و هدایتگر جامعه و چه بسا جوامع گوناگون با طیف وسیعی از تکثرات فرهنگی ،‌سیاسی ، قومی ، فکری ، مذهبی و … باشد. یا اینکه ایدئولوژی تنها می تواند مختص به یک حوزه کوچک و همگون محدود شود که خب در غیر این صورت دیگر نام ایدئولوژی نمی تواند بر ان نهاد چرا که ماهیت تعمیم پذیری ایدئولوژی که غایت و جوهره آن را تشکیل می دهد بی معنا می گردد. شناخت این مفهوم و کارکردهای آن در عصر مفاهیم عقلانی که مبتنی بر واقعیات عینی است می تواند حد و مرز این مفاهیم و از مفاهیم دینی و فلسفی مشخص ، و کارکرد آن در دوره تکاملی بشری را که بر مشاهدات واقعیات بنا شده را مورد بررسی قرار دهد.
مفهوم دانشواژه ایدئولوژی از منظر صاحب نظران
در نگاه اولیه ایدئولوژی ها را می توان به نظامی از اندیشه ها ، که ذهن و عمل مردم را با توجه به مواردی مانند ملیت، نژاد، دین، نقش و کار کرد حکومت ، روابط بین مردم جامعه و مسئولیت انسان در برابر همدیگر و جهان و محیطی که در آن زیست می کنند شکل می دهد اطلاق کرد ، این سیستم های اندیشه نشان داده اند که دارای قدرت و نفوذ بسیار زیاد در میان پیروان آن نوع خاص از تفکر هستند.اصطلاح ایدئولوژی توسط “دستوت دوتریسی” فیلسوف فرانسوی به معنای علم اندیشه ها ، در آغاز قرن نوزدهم ابداع گردید. پس از مرگ مارکس کتاب ایدئولوژی آلمانی “مارکس” و “انگلس” در (۱۹۲۷م) انتشار یافت که در آن از اصطلاح ایدئولوژی به معنای آگاهی دروغین یاد شده است ، یعنی تحریف واقعیات ، بدین معنا که تحریف اندیشه مسلط بر جامعه را که حاصل مبارزه طبقاتی است نفی کرد. “کارل مانهایم” ایدئولوژی را سبک های اندیشه درباره پدیده های اجتماعی تعریف کرد و این موضوع را مطرح کرد که مارکسیسم خود یک ایدئولوژی است. ایدئولوژی می تواند یک پدیده فرد تا یک جهان بینی را تبیین کند. “کلیفورد گیرتس” ایدئولوژی را یکی از چند نظام نمادی و فرهنگی تعریف می کند که نظام های دیگر آن عبارتند از نظام مذهبی ، نظام زیبا شناختی و نظام علمی و اساساً نقش ایدئولوژی را بی طرف در نظر می گیرد. بنابر این می توان برای مفاهیم ایدئولوژی دو دیدگاه کلی در نظر گرفت یک دیدگاه بر اساس نظریات مارکسیتی که ایدئولوژی را در واقعیات طبقاتی آن می جوید و معتقد است ایدئولوژی حاصل اندیشه های طبقات مسلط بر جامعه است یعنی هر طبقه ای که بر مسند قدرت رسد سعی بر سیطره و بسط افکار طبقاتی خود بر جامعه دارد ، این تز ایدئولوژی مسلط است که بر اساس آن شیوه های تولید حیات مادی فرایند کلی زندگی را تعیین می کند و این آگاهی انسانها نیست که وجود آن را تعیین می کند بلکه وجود اجتماعی آنهاست که آگاهی را مشخص می کند یک دیدگاه دیگر از منظر غیر مارکسیستی به پدیده ایدئولوژی می نگرد و را آن بر نوع خاصی از جهان بینی در مورد بخش یا کل هستی در یک نظام تعریف شده و هماهنگ با یکدیگر می داند. رهبران سیاسی به طور معمول دارای نظریات اند که برای توضیح رهبری و مشروعیت بخشیدن به کار حکومت می آیند به عقیده “دال” این این قبیل نظریات اغلب ایدئولوژی سیاسی نامیده می شوند. “موسکا” آن را فرمول سیاسی نامیده است. دلیل تلاش رهبران به ایجاد ایدئولوزی بسیار ساده است آناها می خواهند به رهبری خود مشروعیت بخشند ، یعنی بتوانند نفوذ سیاسی خود را به صورت اقتدار در آورند. ایدئولوژی رهبران ایدئولوژی رسمی یا حاکم دانسته می شود که به طور معمول روحیه ، روش ، و واقعیتها و دیگر مسائل مشروع کننده نظام را مشخص می کند. به گفته “دال” در سیستم سیاسی وقتی ایدئولوژی قبول عام پیدا می کند رهبران هم در حدوده آن واقع شده و زندانی آن می گردند به طوریکه ممکن است حتی در کمترین تجاوز از ضوابط آن خطر برانداختن مشروعیت رهبری آنها را همراه داشته باشد. دانشواره ایدئولوژی زمانی به کار برده می شود که یک رشته اندیشه ها رابطه تنگاتنگی وجود داشته باشد می توان گفت ایدئولوژی الگوی ارتباطی ارزشها و فرضیه هایی است که ارتباطات سیاسی را پی ریزی می کند.
ایدئولوژی در ایران: کاربرد واژه ایدئولوژی در ایران با تغییراتی همراه بوده است اما در مجموع می توان گفت که از سال (۱۳۴۰ش) به بعد لفظ ایدئولوژی در جامعه ایرانی به کار برده شد در این بین سه گروه به دو معنای مثبت و منفی به کار برده شده است. گروه اول: روشنفکران غیر دینی بودند که معنای مثبت ایدئولوژی در نزد آنها همان اندیشه های ذهنی به روزی بود که متناسب با شرایط جامعه در پوشش مارکسیسم شکل گرفت این نوع از ایدئولوژی کاربرد و جاذبه فراوانی داشت. درواقع معنای صنفی ایدئولوژی شامل عقاید دینی و عرفی موجود در جامعه ایرانی بود که ریشه در پیشینه اجتماعی داشت.
گروه دوم: گروههای مذهبی سکولار بودند که این گروه ضمن آنکه به معنای نخستین ایدئولوژی آشنایی داشتند بلکه به گونه ای اعلام نشده به اصل آن تعریف وفادار بودند و در تشخیص مصادیق مثبت و منفی ایدئولوژی با گروه اول مخالفت می ورزیدند ، در نزد آنها مذهب و بسیاری از باورهای عرفی جامعه از مصادیق منفی ایدئولوژی بود ولی ایدئولوژی مثبت برای جامعه ایران الزاماً یک ایدئولوزی غیر مذهبی نبود بلکه ایدئولوژی ای بود که شامل مجموعه ای از اندیشه ها و باورهای ذهنی می شدکه با رجوع به ذهنیت مذهبی و عرفی جامعه بازسازی آن پدید می آمد. گروه سوم: اندیشمندانی بودند که در نظام حوزوی و سنتی تعلیم و تعلم یافته بودند و با تفکرات عقلی و برهانی از مبانی وحیانی دین دفاع می کردند. معنی مثبت ایئولوژی در میان این گروه همان ایدئولوژی توحید الهی بود و معنای منفی آن ایدئولوژی عیر توحیدی بود. در نظر این گروه دو لفظ جهان بینی و ایدئولوژی مترادف با حکمت نظری و حکمت عملی قرار گرفت و بنابراین شهید مطهری ایدئولوزی را مترادف با شریعت و عبارت از یک تئوری کلی و طرح جامع هماهنگ که در آن خطوط اصلی روشن و باید ها و نباید ها ، خوب ها و بدها ، نیازها ، دردها و درمان ها مشخص شده باشد را معرفی نمود و این ها را در جهت سعادت همگان دانست.
نگاه این سه گروه به مسئله ایدئولوژی نگاهی متضاد و در تقابل یکدیگر قرار داست به طوری که نفی دیگری و صحه گذاردن بر مسلک فکری ان طیف بر نقش مثب و منفی بودن تعاریف مطرح شده برای ایدئولوژی تاثیر مستقیم داشت.
تفاوت ایدئولوژی و فلسفه ایدئولوژی و فلسفه به دلیل ارائه مفاهیم خاص و ایجاد نوعی نگاه خاص نسبت به مسائل جاری در ذهن مخاطب می تواند گاها به اشتباه گرفته شوند بنابراین ترسیم حدود و ثقور این دو از هم می تواند در درک مفاهیم این دو واژه مهم باشد. ایدئولوژی یک مفهوم کلی تر نسبت به فلسفه است و در نتیجه تفکر درباره تفکر است ولو اینکه تبیینها یا دیدگاههایی درباره شیوه زندگی ارائه نماید. بنابراین فلسفه شامل معرفت شناسی یا نظریه معرفت ، متافیزیک یا تحقیق درباره آنچه وجود دارد و علم اخلاق یا تحقیق درباره اخلاقیات است.
تا آنجا که توجیه عمل یا تمایل برای عمل را تشکیل می دهد. “دانیل بل” ایدئولوژی را تبدیل اندیشه ها با اهرم های اجتماعی تعریف می کند. بنابراین مفاهیم ایدئولوژیک به دنبال جهت دهی بر افکار جامعه با استفاده از مفاهیم فلسفه و تبیین مفاهیم موجود در پدیدار شناختی است. لذا ایدئولوژی از جهان بینی و فلسفه به عنوان ابزاری در تبیین مفاهیم خود بهره می برد.ویژگی ها و کارکرد های ایدئولوژی ایدئولوژی چهار ویژگی مهم و به هم وابسته دارد نخست: داشتن یک عقیده یا اندیشه خاص به داشتن یک یا چند عقیده یا اندیشه دیگر وابسته دوم : این گونه اعتقادات کم و بیش وضوح انسجام و همسازی درونی خواهد داشت سوم : این اندیشه ها و باور ها ممکن است مربوط به طبیعت نژاد انسانی مثل طبیعت خود خواهانه ، همکارانه ، عقلانی ، فرد گرایانه اشتراکی و اجتماعی را منعکس کنند چهارم : این گونه باور ها ممکن است با وضعیت اجتماعی خاص یا مجموعه ترتیباتی در ارتباط باشند که برای رسیدن با آنها باید تلاش کرد باید آنها را به دست آورد و حفظ کرد بدیهی است چنین وضعیتی ممکن است به واقعیت نزدیک یا بسیار دور از واقعیت و جنبه آرمانی داشته باشد. به طور کلی ایدئولوژی یک رشته کارکرد های مرتبط با هم را به شرح زیر انجام می دهد.


حقوق بشر گروگانی در دست ناقضان حقوق انسان ها
مونیکا قریشی

مدت هاست که موضوع استفاده ابزاری از حقوق بشر و تبدیل آن به ابزار فشار سیاسی, مورد انتقاد صاحب نظرانی قرار می گیرد که ورای منافع قدرت های بزرگ, دغدغه حفظ حقوق انسانی را در سرتاسر جهان دارند.
مدت‌هاست که موضوع استفاده ابزاری از حقوق بشر و تبدیل آن به ابزار فشار سیاسی، مورد انتقاد صاحب‌نظرانی قرار می‌گیرد که ورای منافع قدرت‌های بزرگ، دغدغه حفظ حقوق انسانی را در سرتاسر جهان دارند.
گرچه این نوع سوءاستفاده از حقوق بشر ریشه در خوی استکباری کشورهایی دارد که در دوران پسااستعماری، استراتژی های استعماری خود را پیگیری می کنند، اما با همه تلاش های رسانه ای برای جلوگیری از علنی شدن این راهبرد بلندمدت استعماری و به رغم تنگ کردن حلقه محاصره رسانه ای برای دور نگاه داشتن مخاطبان از واقعیت های موجود در جهان، ماجرای قتل عام مسلمانان در نوار غزه به دست رژیم صهیونیستی، نه تنها چهره واقعی این رژیم را برملا ساخت، بلکه باعث بی آبرویی نهادهایی شد که پیش از این خود را مدعی حمایت از حقوق تک تک شهروندان در هر نقطه از جهان معرفی می کردند.به دنبال این رسوایی، مدعیان دفاع از حقوق بشر تلاش کردند موضعی بیطرفانه به خود گرفته و به انتقادهایی هرچند فاقد ضمانت اجرایی لازم از تل آویو به عمل آورند. مثلا هرچند ناوی پیلای، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، گفت که حملات اسرائیل به نوار غزه را می توان «جنایت جنگی» تعبیر کرد اما وی بلافاصله حملات راکتی حماس را هم محکوم کرد تا مبادا متهم به حمایت از مقاومت فلسطین شود.
البته اظهارات او در محکومیت صهیونیست ها فاقد هرگونه ابزارهای موثر عملی چون تحریم رژیم اشغالگر بود و نشان از آن داشت که نهادهای مدعی، عملا اراده ای برای پایان دادن به نسل کشی مسلمانان در نوار غزه ندارند.
این نوع انفعال معنادار نهادهای حقوق بشری درحالی صورت می گیرد که براساس آمارها، در هر ساعت یک کودک فلسطینی در غزه به شهادت رسیده و تندروی صهیونیست ها به حدی رسیده است که روزنامه اسرائیلی هاآرتص نوشته، «داو لیور، یک خاخام یهودی در شهر الخلیل، در کرانه باختری رود اردن، فتوا داده است که اگر لازم باشد اسرائیل می تواند تمام غزه را نابود کند».
این نوع اظهارنظرها را می توان دعوت به تداوم و حتی تشدید جنایات جنگی اشغالگران در اراضی فلسطینی دانست؛ جنایاتی که حالا دامن نهادهای وابسته به سازمان ملل در غزه را هم گرفته است.در چنین شرایطی وزیر امور خارجه آمریکا در قاهره به دنبال «وقفه بشردوستانه در جنگ مرگبار غزه» است.
وقفه ای که هرچند عنوان «بشردوستانه» را یدک می کشد، اما در حقیقت راهی برای تجدیدقوای صهیونیست ها و بیرون کشیدن آنها از زیر بار فشار افکارعمومی جهان برای توقف آدمکشی است.
با این همه به نظر می رسد آنچه در ادامه این جنایات در کنار مردم بی دفاع غزه در حال قربانی شدن است، ایده مظلوم «دفاع از حقوق بشر» است که در چنگال ناقضان حقوق انسان ها گرفتار آمده است.


حق اندیشیدن
مریم مرادی

بحث آزادی اندیشه را میتوان یکی از بحث های پایه ای جامعه مدنی دانست . جامعه مدنی بدون آزادی فردی بیشتر به همان تمثیل معروف شیر بی دم و بی یال مولوی همانند است .
در اعلامیه جهانی حقوق بشر داشتن آزادی فکر ، وجدان و مذهب حق هر انسان دانسته شده است . البته این حق زمانی میتواند مفهوم و هستی کامل خود را پیدا کند که هر انسان بدون هراس ، اندیشه اش را بیان کند و همچنان بدون هراس بتواند مراسم مذهبی خود را به جای آورد . هر کس عقیده و اندیشه ای دارد و این عقیده و اندیشه را آگاهانه پذیرفته است . به آن باورمند است و آن را تبلور اساسی شخصیت و هویت خود میداند . اما اگر این فرد بنا بر حاکمیت استبداد چه سیاسی و چه مذهبی نتواند عقیده اش را بیان کند و نتواند برای خود در جامعه همفکرانی جستجو کند و همچنان نتواند که کسانی را به عالم فکری و اندیشه ای خود فرا خواند بدون تردید در چنین وضعی هرگز نمیتوان از آزادی راستین عقیده و فکر سخنی به میان آورد آزادی عقیده و اندیشه این نیست که ما به چیزی باورمند باشیم و آن را با خویشتن خویش تکرار کنیم و در بیان آن از موشهای گوش دار دیوار ها بهراسیم . آزادی اندیشه یعنی آزادی بیان آن . اگر آزادی بیان وجود نداشته باشد آزادی اندیشه از مفهوم خالی میشود . آزادی بیان مکمل آزادی اندیشه است . آن سوی سکه ی آزادی اندیشه است و اگر آن را از این سکه برداریم این سکه ارزش خود را در داد و ستد و گفتمان های فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی از دست میدهد .
در اعلامیه جهانی حقوق بشر حق آزادی عقیده با حق آزادی بیان مطرح است . یعنی این که نه تنها کسی از داشتن عقیده ی خود بیمناک نباشد ، بلکه او بتواند افکار و عقاید خود را بدون هر نوع بیم و ممانعتی بیان کند و آزادی انتشار آن را نیز داشته باشد . آزادی بیان در طول تاریخ پیوسته از دغدغه های بزرگ بشری بوده است . اگر دیروز سقراط را جام شوکران نوشانیدند و منصور حلاج را به جرم گفتن (( انا الحق )) بر دار کردند و یا هم سلطان محمود غزنوی ، خطاب به ابوریحان بیرونی میگفت : سخن بر مدار نیت سلطان بگو ، نه بر مدار علم خود ! همه و همه نمونه هایی از شقاوت و استبداد است که میخواهد بر لب ها قفل نهد و بر دهان ها مهر بکوبد .
شمس الحق تبریز وقتی فریاد میزد :
« …تمام گفتن، مي بايد
و تمام شنودن !
بر دلها مهر است ،
و بر گوشها مهر است ! ))
در حقیقت میخواست تصویری عارفانه یی از اختناق سیاه روزگار به دست دهد .
امروزه این وضع به گونه ای دیگر ادامه دارد . یعنی تفتیش عقاید و اندیشه همچنان بر جای خویش باقی است . اما شیوه های تفتیش عقاید و شیوه های خاموش سازی روشنفکر دگرگون شده است . دیگر گالیله ای را به جرم بیان حقیقتی به محاکمه نمی کشند ، بلکه گالیله های امروزین به شیوه های دیگری خاموش میشوند . شاید هم گالیله های امروز را نخست میکشند و بعد بر جنازه اش اشک تمساح میریزند . از کسی پرسیدم که در این اواخر کمتر چهره اش در بحث ها و گفتگو ها دیده میشود ! گفت : در نهادی کار میکنم که برایم اجازه ی چنین بحث و گفتگو هایی را نمیدهد .انسان بدون آزادی عقیده و بیان یک مفهوم ناقص است ، یک مفهوم مفلوج است . چگونه میتوان انسان را با این همه ظرفیتی که دارد ناگزیر از آن ساخت که خاموش بنشیند . سیاه ببیند و سپید بگوید ! اجبار در عقیده ، چه اجبار مذهبی باشد و چه اجبار غیر مذهبی ، هیچگاه مفید نبوده است . اجبار در عقیده از هر نوع آن که باشد همیشه نکوهیده است .
اساسا عقیده ای که بر بنیاد جبر پذیرفته می شود ، عقیده نیست . عقیده ، انسان را قوت روحی می بخشد . عقیده ی جبری از چنین چیزی خالی است . انسان بی عقیده از انسانیت کم دارد . به گفته مولانا جلال ادین محمد بلخی :
ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
وقتی برای کسی اجازه بیان عقیده و اندیشه داده نمی شود ، در حقیقت آن کس از شخصیت تهی میگردد . مسخ میشود و به گفته استاد خلیل الله خلیلی (( به یک جعبه استخوان ، دو پیمانه خون )) بدل میشود . استخوان و خون و غریزه ، رشته های پیوند انسان با جانوران دیگر است . امتیاز انسان در خرد انسان و در اندیشه و عقیده انسان است . آنهایی که بر ضد اندیشه و خرد انسان قیام میکنند ، در حقیقت تیغ بر رخ انسانیت میکشند . در حقیقت میخواهند انسان را از ریشه اش جدا سازند .
مساله آزادی اندیشه و آزادی بیان امروزه از چنان اهمیتی در حیاب سیاسی – اجتماعی کشورها برخوردار است که حتی دیکتاتور ترین نظام ها هم ، دست کم ، ظاهرا از در سازش با آن پیش می آیند و میخواهند این امر را تلقین کنند که گویا آن ها نیز از طرفداران آزادی اندیشه و بیان اند .
اما ازادی اندیشه و بیان تا جایی که آن ها خود میخواهند . یعنی مردم چنان اندیشه ای داشته باشند و آن اندیشه را چنان بیان کنند که این جباران میخواهند .
جایگاه آزادی اندیشه و بیان
امروزه بشر هر آنچه که از تنوع فکری ، اندیشه ای ، سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی و سرانجام مذهبی دارد ، در نتیجه آزادی بیان به دست آمده است .
جوامع بشر گوناگون است ، دیدگاههای انسان متفاوت است . هر کشوری سرود ملی جداگانه ای دارد . هر کشوری پرچم جداگانه ای دارد . برای آن که انسان صاحب خرد اند .
جامعه بدون اختلاف ، جامعه جانوران است . برای آن که جانوران خرد ندارند . انسان خرد دارد و این خرد میتواند یکی از سرچشمه های اختلاف در میان انسان ها باشد . البته اختلاف همیشه بد نیست . آن گونه که گفته اند از برخورد اندیشه ها جرقه ی حقیقت پدید می آید و این برخورد زمانی صورت میگیرد که اندیشه ها بیان شوند و بر یکدیگر اثر بگذارند . آزادی بیان پنجره گشوره ای رو به خورشید است که از آن میتوان تنوع رنگ رنگ عقیده و اندیشه های بشری را تماشا کرد .
این نتوع اندیشه و عقیده است که ضرورت آزادی بیان را به میان میآورد . اگر آزادی اندیشه بدون آزادی بیان نمیتواند مفهوم و هستی کامل خود را پیدا کند ، در جهت دیگر آزادی بیان بدون عقیده و اندیشه نیز نمیتواند مفهومی داشته باشد . رمه ی گوسفندان به آزادی بیان نیازی ندارند . برای آن که آنها اندیشه و عقیده ای ندارند که آن را بیان کنند . در این مفهوم آزادی بیان یعنی آزادی اندیشه و عقیده . به مفهوم دیگر ، آزادی بیان ابزاری است جهت رساندن اندیشه و عقیده ای برای دیگران .
حقیقت همیشه مشخص است و آزادی بیان نیز چنین است .
در تمامی کشورهایی که اعلامیه جهانی حقوق بشر را پذیرفته اند و در پای آن امضا کرده اند ، میتوان از نوعی آزادی اندیشه و بیان در آن کشورها سخن گفت . اما این آزادی بیان و اندیشه در همه ی این کشورها در یک سطح معین قرار ندارند . حتی در یک کشور واحد نیز آزادی بیان نمیتواند همیشه در یک سطح معین باقی بماند . این امر وابسته به چگونگی دولت هاست . دولت های استبدادی و توتالیتر دشمن آزادی اندیشه و بیان اند و در مقابل دولت های قانون سالار ، آزادی اندیشه و بیان را از اجزای تکمیل کننده جامعه مدنی میدانند .
در جهت دیگر آزادی یک فرد آن جا پایان می یابد که آزادی کسی دیگر آغاز میشود . انسان در یک شبکه گسترده ی اجتماعی زندگی میکند ، حالا این شبکه پیچیده و یا هم ساده ، مساله دیگریست . مهم آن است که هر فرد در این شبکه ناگزیر از آن است نتا از یک رشته قوانین ، سنت ها و خواسته های اجتماعی اطاعت کند . هر فردی در این شبکه میتواند عقیده خود را بیان کند . البته آن کسی که در کنار تو ایستاده است و در کنار تو زندگی میکند ، همان کسی است که دشمن توست که میتواند به بیان آزادانه اندیشه های خویش بپردتازد . حالا این اندیشه ها شاید با یکدیگر هم آهنگی و هم گونی نداشته باشند . شاید در نقطه مقابل هم قرار داشته باشند . نکته مشترک در بیان این همه اندیشه های متفاوت این است که کسی حق ندارد که به عقیده مخالف خود اهانت کند و بر کرانمت بشری شهروند دیگری تعرض نماید و یا هم با جبر عقیده خود را بر دیگران تحمیل کند . اصل عمده این است که با در نظر داشتن چنین شرایطی ، هر شهروندی حق بیان اندیشه و عقیده خود را دارد . اگر کسی یا گروهی بر این پندار ناصواب باشد که عقیده او یگانه راه رسیدن به حقیقت است و دیگران باید به دنبال او بیایند و حق مخالفت با او ندارد ، بدون تردید چنین کسی شایستگی زیستن در جامعه مدنی را ندارد . او یک شهروند نیست ، بلکه یک فاشیست خود رای و یک دیکتاتور خودکامه است .
گفته اند : (( همه چیز را همه گان میدانند و همه گان هنوز به دنیا نیامده اند . ))
هیچ عقیده ای در بر گیرنده کلیت حقیقت نیست . بلکه هر عقیده ای پاره ای از حقیقت را با خود دارد . بنای آزادی بیان ، زمینه گفتمان اندیشه ها را پدید می آورد و آن ها را چنان آیینه هایی در برابر هم میگذارد و این جاست که ما میتوانیم حقیقت تا بی نهایت جاری را تماشا کنیم .
عوامل باز دارنده آزادی اندیشه و بیان
تنوع و گستردگی عوامل بازدارنده ی آزادی بیان با تنوع و گسترده گی عوامل بازدارنده ی آزادی بیان با تنوع و گستردگی نظام های سیاسی در جهان پیوند دارد. عوامل بازدارنده ازادی بیان در نظام های گوناگون میتواند ظهور و عملکردهای گوناگونی داشته باشد .
در موجودیت یک چنین عوامل شبکه ای است که گاهی حتی در نظام های متکی بر قانون نیز ، قلم ها آزادانه بر برگهای کاغذ حرکت نمیکنند و زبانها در کامها آزادانه نمی چرخند . سانسور و نظارت بر آزادی اندیشه و بیان در حقیقت ، سایه هر نظام سیاسی است . به هر پیمانه ای که یک نظام سیاسی از ارزش های دموکراسی به دور باشد به همان اندازه سانسور ، سایه ی سنگینتر و خوفناکتری را بر امر آزادی اندیشه و بیان میگستراند . شاید بتوان گفت که سانسور همزاد زندگی اجتماعی انسان است که پس از پیدایش مطبوعات و رسانه های همگانی حضور دو چندانی یافته است . سانسور در گذشته ها چنان بوضوح ظاهر میشد که همه جا را تاریک میساخت . همه گان او را میدیدند و صدای وحشتناک نفس کشیدنش را می شنیدند ، اما سانسور امروزه در کشورهایی که ادعای داشتن قانون آزادی اندیشه و بیان را دارند به گونه ی سایه وار عمل میکنند.
سانسور ، همچون غول ویرانگر ، آرام نفس میکشد و گامهایش سبک و بیصداست . در کنار تو راه میرود . در نوک قلم تو جاری میشود . به جای تو می اندیشد. به جای تو ابراز عقیده میکند ، اما تو ظاهرا حضور او را احساس نمیکنی . امروزه سانسور ، استدلال میکند ، از ویرانگری خود به دفاع بر میخیزد . ویرانگری خود را به نام آبادانی قوم و نگهداری ارزش های ملی و مذهبی جا میزند . امروزه سانسور چنان چهره ی معصومانه ای بخود میگیرد . دلسوزی نشان میدهد . خود را وارث ارزشها میداند . گویی دل نگران فروپاشی تمام ارزش هاست . ارزش های مذهبی ، ملی ، استقلال و تمامیت ارضی و چه ها و چه ها ی دیگر . دشواری در اینجاست که او هیچگاه نمیخواهد در پیوند به این ارزشها با تو درک همگونی داشته باشد . اینکه ارزشها چیست و چه مرزهای مشخصی دارند ، این را دیگر او تععین میکند و تو باید با آن موافقت کنی . در غیر اینصورت آن به شیوه ی دیگر و ابزاری دیگر عمل میکند . امروزه سانسور چنین عمل میکند . بهانه گیر است . با تو دوست میشود و بعد با بهانه ای زبان تو را می برد . در این ارتباط میخواهم به حکایتی از لقمان حکیم اشاره ای کنم :
روزگاری در میان عقاب تیز چنگالی و کبک خوش آوازی رشته ی دوستی تنیده شد . کبک در سایه ی این دوستی از چنگال عقاب آسوده خاطر گشت و دیگر هراسی سبب نمی شد که روزان و شبان خاموش بماند و آن همه سرود و تغنی را در گلو خفه سازد . بلکه او دیگر آزادی بیانش ! را به دست آورده بود و هر چه دل تنگش میخواست میخواند . روزها و شب ها اینگونه در میان این دو دوست میگذشت ، ولی اندک اندک دلچسبی عقاب به خواندن های کبک کم میشد . عقاب ، دیگر نه تنها علاقه ای به شنیدن آن نداشت ، بلکه در فکر آن بود که چگونه و با چه بهانه ای این صداها را خاموش سازد . اتفاقا در یکی از شب های مهتابی که زیبایی ، زمین و آسمان را به هم پیوند میزد ، کبک فراز صخره ی بزرگی پر زد و از دیدن آن آسمان شفاف با ماه و ستارگان بیشمار ، شوق آزادی بیانش ! گل کرد و هوای گوارای کوهستان را در سینه فرو برد و با چهچه ی دلنشینی ، سرود تازه ای را در سکوت کوهستان رها کرد . عقاب که منتظر بهانه ای بود سر از زیر بال تفکر و مشورت ! بیرون آورد و با صدای خشم آگینی فریاد زد : (( های ! تو چگونه دوستی که من این جا در زیر این خورشید سوزان میسوزم و تو در زیر سایه ی آن درخت سرو ، سرود میخوانی ؟ )) کبک با حیرانی گفت : (( دوست بزرگ من ! حالا شب است و من روی این تخته سنگم نه در زیر درخت ! آنچه که در آسمان می تابد ماه است نه خورشید ! پس تو چگونه از تابش خورشید سوزان ، میسوزی !))
کبک تا خواست سرود نا تمام خود را از سر گیرد که عقاب بر خاست و چنگال تیزش را در گلو گاه او فرو برد و گفت : (( پس من دروغ میگویم ! پس من دروغگو هستم !
تو چگونه دوستی هستی که دوست خود را دروغگو میخوانی ؟))
کوهستان از صدای کبک خالی گردید ، اما شکم عقاب پر بود .
این روزها سانسور این گونه عمل میکند . در جامه ی قانون رسانه های همگانی به نام آزادی بیان به دیدار تو می آید . با تو دوست میشود و بعد بهانه میگیرد و تو تا تکانی بخود داده ای ، چنگال های خونریز او در گلوگاه و سینه تو فرو رفته است . با آنچه گفته ایم ، عوامل بازدارنده ی آزادی اندیشه و بیان در کشور را میتوان به شرح ذیل دسته بندی نمود :
دستگاه حاکمه
انگاره های نادرست دینی
سنت های سنگ شده ی اجتماعی آمیخته با نوع تقدس
شیونیزم قومی
فرهنگ خشونت و موجودیت نیروهای متکی بر تفنگ
مافیای رسانه ای
سانسور ساختاری
وابستگی مالی
خود سانسوری
شاید هم بتوان عوامل دیگری را نیز به این فهرست اضافه کرد .
در ارتباط به عامل خود سانسوری میتوان بحث جداگانه ایی را به میان آورد . اما اجالتا میتوان گفت خود سانسور از هر نوع آن که باشد آرادی اندیشه و بیان را صدمه می زند .
در نگاه نخست خود سانسوری ، معلول تمام عواملی است که از آنها نام برده شد ، اما در جهت دیگر این امر خود مانع بیان آزادانه ی اندیشه و عقیده میگردد . خود سانسوری میتواند ریشه در هراس نویسنده از وضعیت داشته باشد و یا هم میتواند برخاسته از نوع گرایش مذهبی – ایدئولوژیک باشد . در حالت نخست نمیتوان از نویسنده ای که به اصطلاح از سایه خویش می ترسد . انتظار داشت که رویدادها را آن گونه که رخ داده است بیان کند . او مسلما رویدادها را به گونه ای مینویسد که او را با کوچکترین خطری رو به رو نسازد .
در حالت دوم نویسنده ای که جهان را از پشت عینک دودی ایدئولوژیک نگاه میکند ، مسلما او در تلاش آن است تا جهان را آن در چار چوب تنگ ایدئولوژیک خویش بیان کند . چنین است که او نمیتواند که به بیان بیطرفانه رویدادها بپردازد .
به گفته ی مولانا جلا ل الدین محمد بلخی :
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
غیر از آنچه که گفته شد ، جاه طلبی و غریزه رسیدن به جاه و مال نیز سبب میشود تا نویسنده آن گونه بنویسد که بتواند غرایز خود را ارضا کند . البته چنین نویسندگان و خبر نگارانی در مطبوعات ما کم نیستند . روزگاری اندیشه گر فرزانه ای به یکی از مخالفان خود گفته بود : (( من دشمن تو و دشمن اندیشه ی تو ام ، اما برای آن که بتوانی اندیشه ات را بیان کنی حاضرم که جانم را فدا سازم . ))


شعر خدا
کارو

شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
در آن یک شب خدایا من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم
کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم
خدا را بنده ی خود کرده خود گشتم خدای او
خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم
میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین
هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم
نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم
کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم
نمازو روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم
حساب بندگی را از ریاکاری جدا کردم
امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب
خدایی بر زمین و بر زمان بی کدخدا کردم
نکردم خلق ، ملا و فقید و زاهد و صوفی
نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم
شدم خود عهده دار پیشوایی در همه عالم
به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم
بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم
خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم
نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال
نه کس را مفتخور و هرزه و لات و گدا کردم
نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم
ندادم فرصت مردم فریبی بر عباپوشان
نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم
به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر
میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم
مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را
نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم
نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد
به مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم
هر آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد
نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم
به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک
قلوب مردمان را مرکز مهر ووفا کردم
سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم
دگر قانون استثمار را زیر پا کردم
رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم
نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت
نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم
نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندی دوصد ظلم و جفا کردم
نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری
گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم
به جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت
گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم
به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم
جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض
تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم
نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول
نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم
چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد
نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم
نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم
خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم
زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحر لیکن
چو از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم
سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار
خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم
شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم
خداوندا نفهمیدم خطا کردم