ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید


مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

 

سطر درباره جعفر شهري ننوشته و در عوض فلان کسي که يک رساله در نشريه چپي دانشکده لاهيجان چاپ کرده بود، بعنوان روشنفکر مورد تقدير قرار ميگرفت، به لحاظ اينکه ملاک روشنفکري اش شجاعت بود، ملاکش تقابل با قدرت بود...".

از اين اظهارات چنين بر مي آيد که او معتقد است ملاک روشنفکري شجاعت و تقابل با قدرت نيست، ارزش فرهنگي و ادبي کار فرد است؛ اما در ادامه گفتار خود به هدايت ميتازد، در حالي که بارزترين مشخصه هدايت، ارزش او بعنوان نويسنده حرفه اي و خلاقيت ادبي و هنري اوست، نه تقابل عملي او با قدرت. اين تضادهاي آشکار در گفتار مدعي نشان ميدهد که توجيهات او بهانه است و در پس اين بهانه ها اغراض ديگري نهفته است؛ وانگهي مگر در فروزانفر و جعفر شهري خلاقيت ادبي و هنري وجود دارد که او اين همه آنها را بالا و پائين ميکند؟ اين برخورد مدعي منحصر به ايراني ها نيست. او به سارتر و کامو و آرتورکستلر و رايت و مالرو و بتلهايم هم ايراد ميگيرد که چرا آنها مجذوب چپ شده اند و کساني را روشنفکران واقعي ايران معرفي ميکند که خودشان هم هرگز چنين ادعائي نداشته اند.

 بي آنکه کسي بخواهد منکر ارزش کارهاي صديقي، فروغي و ... در حد واقعي آنها شود، بايد پرسيد چگونه در شرايطي که دکتر صديقي خدمتگزار فرهنگ معرفي و خواندن کارهاي او توصيه مي شود، بايد دکتر آريان پور را يکي از زيرنويسهاي تاريخ روشنفکري ايران به حساب آورد؟ دکتر صديقي در سراسر عمر خو جز گزارش مربوط به روز 28 مرداد که در مجله آينده ايرج افشار چاپ شد، کار ديگري ندارد. اگر مجموع تاليفات او غير از اين گزارش را جمع کنيد، به يک جزوه پنجاه صفحه اي نميرسد. چگونه دکتر صديقي خدمتگزار فرهنگ است اما دکتر آريان پور که صاحب مکتب و تفکر و طي يک دوره طولاني نوعي مرجع فکري بوده و با حضور و آثار خود حداقل بر سه نسل از روشنفکران اين کشور تاثير گذار بوده است، با آنهمه آثار منتشر شده و نشده "يکي از زيرنويسهاي تاريخ روشنفکري ايران" به حساب مي آيد؟

مدعي ميگويد اگر پنجاه سال ديگر بخواهند در مورد تاريخ روشنفکري ايران قضاوت کنند در مورد دکتر آريان پور چنين خواهند گفت. سوال من اينست : اگر پنج سال ديگر بخواهند در مورد تاريخ روشنفکري ايران قضاوت کنند، آقاي ميلاني کجاي اين تاريخ قرار خواهد گرفت؟ آقاي ميلاني از آنرو به بيراهه مي افتد که معيارهايش از اساس يکجانبه و معيوب است.

او اصرار دارد که موضع اجتماعي روشنفکر و رابطه او با قدرت را از مفهوم روشنفکري بزدايد، و اين ، خلاف مقتضاي ذاتي روشنفکري است.او در خدمت ايدئولوژي اي قرار دارد که ذاتا ضد روشنفکري است، اما ضمنا ميخواهد ظاهر و "ويترين" را هم حفظ کند و از اينرو به چنين "تهافتي" در مي غلطد.

جامعه و مردم، هم خلاقيت و ارزشهاي فرهنگي و ادبي هدايت و علوي و آريان پور و ساعدي و بهرنگي و ... را ارج ميگذارند و هم آنها را بخاطر شرافت و شجاعتشان ، بخاطر آزادگي و مناعتشان، بخاطر آنکه بر سر سفره اي ننشستند که با خون مردم تدارک شده بود، دوست دارند. هدايت و علوي و ساعدي و بهرنگي، بر خلاف فروزانفر و صديقي ، خلاقيت و قريحه خلق ادبي و هنري هم داشتند و کارشان فقط پرسه زدن در متون کهن نبود، مانند فروزانفر همه عمر در تقلاي تقرب به قدرت نبودند، کارهاي ديگران را به نام خود منتشر نمي کردند و به اين انگيزه ها و سوداها مي خنديدند(فروزانفر تحقيقات صادق گوهرين پيرامون مولوي را بنام خود منتشر کرد.

خواص کاملا در جريان قضيه هستند و کساني هم که خواهان اطلاعات بيشتري در اين زمينه باشند ميتوانند مثلا به خاطرات مصطفي فرزانه زير عنوان آشنائي با صادق هدايت (نشر مرکز بخش 14 ص77) رجوع کنند.) اما نکته مهم اين است که بين دو جنبه اي که در اينجا مورد بحث است هم ، پيوند ذاتي وجود دارد.

بعبارت ديگر خلاقيت و فوران چشمه ذهني و دروني آنان ناشي از اين است که درد جامعه را داشته اند، نگران سرنوشت و آينده انسان بوده اند و با غم انسان زندگي کرده اند. مدعي مختار است اين خصوصيات را چپ گرائي بنامد يا هر نام ديگري بر آن بگذارد، اما اين همان رابطه اي است که او و امثال او همواره تقلا مي کنند آنرا کم رنگ کنند و از آن بگريزند. ولي مگر ميتوان رابطه ميان خلاقيت نويسنده، يعني توانائي او در خلق ارزشهاي ادبي و هنري را با هستي مادي او و نوع رابطه اش با جهان ناديده گرفت؟ مگر ذهن خلاق نويسنده و هنرمند در خارج از تاريخ و جامعه قابل تصور است؟ مگر کار ادبي و هنري در خلاء، در خارج از جامعه و مناسبات اجتماعي و انساني معنائي دارد؟ کارهاي هدايت و شاملو و ساعدي و بهرنگي و ... بيان درد درون آنها بود. فروزانفر و صديقي و فروغي چنين دردي نداشتند. آقاي ميلاني در اين مصاحبه به کرات از تيراژ صحبت کرده است. کتابهاي ذبيح الله منصوري و مفاتيح الجنان را مثال زده است که فروش بالا داشتند، اما کارهاي روشنفکران چنين فروشي نداشته است و... گرچه سخافت اينگونه مقايسه هاي بي معني، با اندکي تامل در مورد استفاده متفاوت و عملکرد و جايگاه متفاوت مفاتيح الجنان با ادبيات داستاني بر ملا ميشود (مانند آنکه کسي مثلا تيراژ کتابهاي درسي را با آثار شکسپير مقايسه کند) اما اگر ملاک قضاوت فقط تيراژ باشد، جا دارد براي اطلاع مدعي يادآوري کنيم که آثار هدايت، شاملو، آل احمد، بهرنگي و ... در زمره پرفروش ترين آثار معاصر ايران بوده است. قصه هاي بهرنگي بالاترين تيراژهاي موجود در ايران را داشت و زماني هم که در سالهاي اخير پس از يک دوره بيست ساله فترت و فراموشي، امکان چاپ مجدد آنها پديد آمد، بازهم چند ناشر مختلف از طريق تجديد چاپ آنها بار خود را بستند. موضوع ديگري که در اين مصاحبه مورد بحث قرار گرفته کودتاي 28 مرداد است.

ابتدا به مضمون سوال مصاحبه کننده در اين باره توجه کنيد: "ما در ايران در حوزه روشنفکري مسئله اي داريم بنام کودتاي 28 مرداد، که در دوران خود اهميت و بازتاب خودش را داشت ولي اثرات اين کودتا هنوز هم بر جريان فکري روشنفکري ايران باقي مانده است. نوستالژي دوران کودتا، مرثيه نويسي از آن دوران و خيلي چيزهاي ديگر باعث شده که اين سوال پيش بيايد که آيا واقعا کودتاي 28 مرداد تا اين اندازه اهميت داشته که با وجودي که چند دهد از آن ميگذرد، هنوز روشنفکري ايران به اين شکل دغدغه اش را دارد؟

" سوال کننده نه از اهميت و دامنه تاثيرات اين کودتا و عواقب و آثار بعدي آن در ايران و منطقه چيزي ميداند، و نه جز فراموش کردن اين واقعه و دغدغه آن، براي روشنفکران ايران وظيفه ديگري در قبال آن قائل است و ميخواهد "نوستالژي" آن دوران را کنار بگذارند و درباره آن ديگر مرثيه نويسي نکنند!

کلمه "نوستالژي" يک کلمه بيگانه است که در زبان فارسي براي آن حتي معادلي که در قالب يک کلمه واحد، حامل معناي کامل آن باشد، وجود ندارد. انسان بوسيله زبان فکر ميکند و ذهني که طرز تلقي و برخورد خود را با کودتاي 28 مرداد و آثار آن به اين زبان بيان کرده، در اصل، ذهن يک ايراني نبوده و بوسيله زبان فارسي فکر نمي کرده است. بعبارت ديگر به زبان بيگانه درباره کودتا فکر کرده است. ذهن مردمي که خود قرباني اين کودتا بوده اند، تاثر خود را از اين رويداد يا احساس خود نسبت به آن را با کلمه اي بيان نمي کنند که هنوز در زبان آنها حتي معادل دقيق ندارد.

بعبارت ديگر اين گفته نتيجه برخورد و نگرش يک ذهن ايراني به رويداد مورد بحث نيست و پيداست که مصاحبه کننده اين حرف را از دهان کسي گرفته است که افاضات طرف بيگانه را درباره کودتاي 28 مرداد بيان و تکرار ميکند. اما فقط براي آنکه تلنگر کوچکي به ذهن غافل اين مصاحبه کننده زده باشيم، نتيجه گيري استيفن کينزر، خبرنگار کهنه کار نيويورک تايمز و مولف يکي از آخرين کتابهائي را که بوسيله خود امريکائي ها در اين زمينه نوشته و ترجمه فارسي آن هم اخيرا در ايران منتشر شده، يعني کتاب "همه مردان شاه" را در اينجا نقل مي کنيم. او مينويسد:

 "دور از ذهن نمي نمايد که بتوان خط ممتدي را از نقطه آغاز عمليات آژاکس(نام رمزي کودتا) تا رژيم سرکوبگر شاه و انقلاب اسلامي و تا

 

قبلی

برگشت

بعدی