ارتباط با ما

دانشجو لینک ها

درباره آزادگی

شماره جدید آزادگی 

بایگانی


مسئله ملی و فدرالیسم

اطلاعیه و پیام ها

مقالات

سید ابراهیم نبوی

صدا

ملاحسنی

 

سالروز ترور احمد کسروی

20 اسفند سالروز ترور احمد کسروی تبريزی ميباشد و ما يادبود اين ايرانی بزرگوار و آزاديخواه را گرامی ميداريم. مبارزه آقای کسروی در جهت بازسازی فرهنگ و زبان ديرينه پارسی بود که در اين راه ملی و فرهنگی جان خود را از دست داد. ياد احمد کسروی هميشه در ميان ما ايرانيان زنده خواهد ماند.

لیلا جعفری تهرانی 11 مارس 2004

   

خدا آدمي را از دو گوهر سرشته: گوهر جان و روان. جان همان است كه زندگان همگي ميدارند و با آن زندهاند و سرچشمه كناكها و خواهاكهايش خودخواهي ميباشد. ولي روان را تنها آدمي ميدارد و سرچشمه كناكها و خواهاكهاي آن دلسوزي و نيكخواهي به ديگران و راستي پژوهي و دادگري است. ارج آدمي از اين گوهر است. اين دو گوهر با هم در كشاكشاند و چون يكي نيرو گيرد آن ديگري از نيرو افتد. اين است كه هر كسي بايد به نيرومندي روان و خرد خود بكوشد. دروغ است آنچه ميگويند: آدمي نيكي نپذيرد. آدميان بهر چه ميميرند؟ مگر در روي زمين همگي را جا نيست؟

مگر به همگي خوراك و پوشاك نميرسد؟ چرا به جاي آن دست هم نگيرند؟

چرا با يكديگر دلسوزي و نيكخواهي ننمايند؟ آن سگان و گرگاناند كه بايد به نبرد زيند. آدميان را نبرد نا شاياست... آرمان زندگي خرسندي است و خرسندي هر كس جز در خرسندي همگان نتواند بود.

گرانمايهترين چيزي كه خدا به آدميان داده است خرد است. خرد داور راست و كج و شناسندة نيك و بد ميباشد. بايد زندگي به آيين خرد باشد. آدميان همگي از يك ريشهاند و يكي را بر ديگري برتري نيست. برتري يك مرد و يا يك توده جز از راه درستي روان و خرد و پاكي دين و زندگي نتواند بود. جدايي ميان تودهها بيش از جدايي ميانة خانوادهها نيست. تودهها نتوانند با هم چنان زيند كه خانوادهها ميزيند. اين بسيار شاياست كه براي سگالش و گفتگو دربارة جهان و كارهايش انجمن بزرگي برپا گردد. ولي زينهار، اينها افزارهايي در دست تودههاي آزمند نباشد. زينهار، نيرنگ و دغل به آنها راه نيابد! خدا آدميان را آفريده و در كارهاشان آزاد گذارده. دروغ است آنچه ميگويند: بودنيها بوده، دروغ است آنچه ميگويند: بدبختي يا نيكبختي هر كس به سرش نوشته شده. هر كس به هر كاري كوشد هوده خواهد برداشت. ولي كوشش از راه و با افزارش بايد بود13. كسروي همة گفتهها و نوشتههايش بر اين پايه بود و بر همين انديشه و آيين بود كه در كتابهاي بهائيگري، صوفيگري، در پيرامون خرد، در پيرامون روان، دين و جهان، راه رستگاري، پندارها، و حافظ چه ميگويد؟ و مانند آنها به باطنيان و خراباتيان و بهاييان و به بعضي از شعرا و نويسندگان به سختي ميتاخت و بدكاريها و بدآموزيهاي آنان را فاش ميكرد؛ و چون به گفتههاي خود ايمان داشت، هرگز نميتوانست با مخالفان خود سازش كند؛ و همين صراحت لهجه و تندي و بي پروايي در بيان انديشهها بود كه باعث شد كساني كينه او را به دل گرفتند؛ و تنها كتاب دادگاه، كه كوس رسوايي و بدنامي جمعي از مردان سياست و مدعيان فضل و دانش را (كه بعضي از آنان دوستان نزديك او بودند) بر سر كوچه و بازار زد، براي تلاش جهت رهايي يافتن از نيش قلم چنان مرد بيباك و آشتيناپذيري كافي بود.

مخالفت با شعر و شاعري:

 مخالفت با شعر و شاعري تازگي ندارد. در سرتاسر تاريخ كساني به مخالفت با شعر برخاسته آن را كاري لغو و بيهوده پنداشتهاند. بعضي اديان و بعضي از فلاسفه نظر خوبي به شعر نداشتهاند. در قرآن كريم آياتي درباره اثر شعر و خوصيات شعرا مييابيم14. استفن گوسون، از پوريتنهاي انگليسي، چهار قرن پيش، به سال 1579 ميلادي، عقيده داشت كه شاعري مكتب بداخلاقي است و شعر با خرد سازگار نيست. آنتوان هوارد دو لامورت فرانسوي، كه در اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هجدهم ميزيست، شعر را بر ضد عقل و زحمتي بيهوده ميدانست و ميگفت من از كار خندهآور كساني در شگفتم كه عمداً دست به شيوهاي زدهاند كه نتوانند مقاصد خود را به درستي بيان كنند. در اوايل قرن نوزدهم ـ كه گروهي از نويسندگان فرانسه از شيوه ادبي معروف به رمانتيسم روگردان شده و سبك نويني به نام رئاليسم، يعني پيروي از واقع، در ادبيات پديد آوردند ـ كار مخالفت با اين دو گروه بالا گرفت و به جايي كشيد كه دورانتي، يكي از پيشوايان شيوة جديد، به مزاح پيشنهاد كرد قانوني براي منع شاعري وضع شود كه مواد نخستين آن چنين بود:

ماده اول ـ سرودن هر گونه شعر از اين تاريخ ممنوع است و سراينده آن محكوم به اعدام ميشود و هر شعري كه به وجود آيد معدوم خواهد شد. 

ماده دوم ـ اين قانون عطف به ماسبق نميشود.

ماده سوم ـ اشعاري كه قبل از اين قانون سروده شده باشد، از جريان خارج و در كشوهاي مقفل مهر و موم شده نگهداري خواهد شد15.

خود شاعران نيز كم و بيش از شعر بد گفته و گاهي از آن بيزاري جستهاند. ملكم، از نويسندگان و متفكران عهد اخير، عقيده داشت كه شعر از نتايج ايام طفوليت بشر است، و وقتي صنعت خط به حد كمال رسيد، شعر نيست بجز تضييع اوقات. شما هم معمولاً هر چه را كه لغو و بي معني يافتيد شعر ميناميد. اما پيداست كه غالب اين مخالفتها با خود شعر، يعني سخن آراسته و آهنگدار نيست. سراسر قرآن يكپارچه شعرگونه است. مسلماً مراد كتاب آسماني از ”شعر“ ياوهگويي و هرزهدرايي و سخنان منظوم ناسنجيده بوده ، سخناني كه هيچ معني و مقصودي در بر ندارد، وگرنه قرآن، كه سراپا از سخنان سنجيده و آراسته پر است، چگونه توانستي با شعر مخالفت كند.

مخالفت كسروي هم با شعر و شاعري از همين راه است. او شعر را از نظر مضمون و محتوي و نتايجي كه بر آن مترتب است، مطالعه ميكند. سخنان او در اين باره روشن است. ميگويد:

شعر سخن است، سخن آراسته (با وزن و قافيه). سخن نيز بايد از روي نياز باشد. سخني كه از روي نياز نباشد ياوهگويي است

. پس شعر، اگر از روي نايز گفته شود و خواست گوينده فهمانيدن سخن بوده، ايرادي به آن نيست؛ اگر بي نياز و تنها براي قافيهبافي گفته شده، ياوهگويي است و گويندهاش درخور نكوهش ميباشد16. كساني پنداشتهاند كه ما از هرگونه شعر بيزاريم... چنيني پنداري درست نيست. نميتوان انكار كرد كه شعرسرايي جربزة خدادادي است، و از شعر، در جاي خود،كارهايي ساخته ميشود كه از نثر ساخته نشود. ولي پوشيده نبايد داشت كه، با همة رواج شعر در ايران، در قرنهاي گذشته چندان سودي از آن بهره اين كشور نگرديده. اگر روزي به حساب شعرا رسيدگي نمائيم، خواهيم ديد كه زيان آنان بر ايران بيش از سودشان بود. اينكه زبان پارسي پر از گزافه شده كه يك هزار است و هزار هيچ، اينكه نيك و بد رنگ خود را از دست داده كه هر دو به يك ديده ديده ميشود، اينكه زتشي چاپلوسي و بندگي از ميان برخاسته كه كساني آزادي و گردنفرازي خود را زير پاي هر كس و ناكسي پايمال ميگردانند، اينكه پندارهاي پوچ صوفيانه بازاري گرديده و گوش و دل هر كسي را پر ساخته، در همة اين زشتيها شعراي ايران دست داشتهاند. ديوانهاي فراوان بيشماري كه از شعرا، امروز، در دست ماست، بيشتر آنها ،يادگار دورههاي زبوني ايران و چيرگي بيگانگان است. و از زمانهايي بازمانده كه خردها پستي گرفته و رادي و مردانگي بس كمياب شده بوده. پيداست كه از خواندن آنها جز زيان بهرة خواننده نخواهد بود. اگر خود شعرا را بشناسيم كه چگونه بيشتر ايشان ريزهخوار زورآوران و توانگران بودهاند و چاپلوسي را سرماية زندگاني خود ساخته بودند، اين شناسايي ما را از زحمت گفتگو از سرودههاي ايشان آسوده خواهد ساخت... با اينهمه ما از شعر بيزاري نميجوييم؛ بلكه آرزو داريم كه اين جربزة خدادادي از اين پس در راه پيشرفت و سربلندي ايران به كار رود17.

خلاصه، كسروي شعر را نوعي از سخن ميداند، سخني آراسته، يعني منظوم و موزون و احياناً مقفي، و معتقد است كه شعر هم مانند هر سخني، بايد از روي نياز باشد، يعني بايد انديشههاي بزرگ و ارجمند را بسرايد و خادم صفات عالية بشري، مانند بشردوستي و دينداري و رادمردي و نكوخويي و سرافرازي و آزادگي باشد. شاهنامه فردوسي را كه به دليري و گردنفرازي و پهلواني برميانگيزد، از نمونههاي نيك ادبيات فارسي مي شمارد، و گداطبعيها و دلقكبازيهاي سخنوراني چون انوري را مايه رسوايي و بي آبرويي ادبيات ايران ميداند. و اينجاست كه حضرات ادبا سرگيجه ميگيرند و، چنان كه گويي به عزيزترين مظاهر جامعه توهين شده است. فرياد و فغان برميآورند كه اي واي، مگر ميشود بر گذشته رقم بطلان كشيد، مگر ميشود ـ العياذباللـه ـ شاعر نامداري مانند انوري را يك مسخره و دلقك درباري ناميد!

كتابسوزان:

نظر به اين عقايد بود كه كسروي و پيروان او، همه سال، روز يكم دي ماه را جشن ميگرفتند و كتابهاي ، به گفته خود، زيانمند يا ناسودمند يعني كتابهايي را كه از تنبلي و بي پروايي در اين جهان سخن مي گويند، با آفريدگار توانا ستيز ميكنند، دروغ و دغل ياد ميدهند، مفتخواري و شرابخواري و گدايي و خوشگذراني و تملق و بلهوسي و پندارهاي ناراست ميآموزند، و گمراهي و پراكندگي را در تودهها رواج ميدهند، به آتش ميكشيدند. خود كسروي در گفتاري كه در روزنامة پرچم نوشته، در اين باره ميگويد: ميگويم آري، ما كتاب ميسوزانيم. ولي كدام كتاب، ـ آن كتابي كه يك شاعرك بي ارجي، با خدا بي فرهنگيها مي كند (در فابريك خدا بسته شود)، آن كتابي كه يك جوان بدنامي به آفرينش خرده مي گيرد (خلقت من از ازل يك وصلة ناجور بود)، آن كتابي كه يك شاعرك ياوهگوي مفتخواري دستگاه به اين بزرگي و آراستگي را نمي پسندد (جهان و هر چه در او هست هيچ در هيچ است)، آن كتابي كه يك مرد ناپاكي به ديگران درس ناپاكي ميدهد (در ايم جواني، چنان كه افتد و داني، با نوجوان پسري سر و سري داشتم)، آن كتابي كه عربيهاي مغلوط ميبافد و آن را به خداي آفريدگار نسبت ميدهد (و كان من عند ربك منزولا)، آن كتابي كه يك پدر درمانده به يك پسر درمانده نامه مي نويسد و با صد بيشرمي چنين عنوان مي كند: (كتاب مناللـةالعزيزالحكيم الي اللـه الحميد المجيد)...

اينگونه كتابهاي ناپاك و مانند اينهاست كه آتش ميزنيم و نابود ميكنيم.                                                                        .
1ـ زندگاني من، ص. 43. 2 ـ همانجا، ص. 46. 3 ـ همانجا، ص. 47. 4 ـ
Memorial School . 5 ـ در اين هنگام بود كه من كسروي را شناختم و يك سال در كلاس ششم دبيرستان از او درس عربي خواندم. مؤلف. 6 ـ زندگاني من، ص. 271. 7ـ همانجا، ص. 342. 8ـ شمارة يكم پيمان روز يكم فروردين 1322 تا نيمة دوم شهريور آن سال تا خرداد 1321 انتشار يافت. 9ـ از نيمة يكم فروردين 1322 تا نيمة دوم شهريور آن سال دوازده شماره انتشار يافت. 10ـ پروفسور نيكلاي مارّ، يافثي شناس نامي روس، در آن هنگام، تقريظي بر اين كتاب نوشت كه به قلم حمزه سردادور ترجمه و در مجلة ارمغان چاپ گرديد. مارّ، در اين مقاله، از كسروي ارجشناسي كرده و گفته بود: ”اين دانشمند ايراني مكتبي نوين در زبانشناسي باز كرده است”. 11ـ پيمان، سال يكم، شمارة 9، ص. 7-6. 12ـ پيمان، سال يكم، شمارة 13، ص. 10-13. 13ـ ورجاوند بنياد، بخش يكم. 14ـ مانند اين آيات: وَ ما عَلِّمناهُ اَلشَعرَ وَ ما يَنبَغي هُوَ اِلا ذِكرُ وَ قرآنُ مبينُ (يس 36:69) وَ الشّعراُ يَتبَعُهُمُ الغاوون. اَلَم تَرَ اَنهُم في كلّ و ادِيَهيمون. وَ انهُم يَقولونَ ما لا يَفعَلونَ (شعراء 26: 224). 15ـ مجلة سخن، سال يكم، شمارة 5-4، شهريور و مهر 1322. مجله، پس از ذكر اين مطالب، سئوال كرده است: آيا گمان نميكنيد كه در كشور ما وضع چنين قانوني لازم و مفيد باشد؟! 16ـ در پيرامون خرد، ص. 12. 17ـ پيمان، سال يكم، شمارة 10.

 

 

برگشت