ارتباط با ما

اشتراک لینک ها

درباره آزادگی

شماره جدید آزادگی 

بایگانی


 

مقالات

 
 

مرزهاي جاذبه و دافعه (مدارا و خشونت) در اسلام
 

توضيح مفاهيم «جاذبه و دافعه» و «اسلام»

همه ما با مفهوم جاذبه و دافعه آشنا هستيم و وقتى اين اصطلاح را مى شنويم معمولاً ابتدا جذب و دفعى كه در طبيعيات و فيزيك مطرح است به ذهنمان مى آيد، به ويژه براى امثال شما اساتيد رشته هاى مهندسى، معمولاً قانون جاذبه عمومى نيوتن به ذهن مى آيد. مصداق دافعه هم در علوم طبيعى، نيروى گريز از مركز يا دافعه اى است كه بين دو قطب هم نام مغناطيسى وجود دارد. اما اين مفهوم وقتى وارد علوم انسانى و اجتماعى مى شود طبعاً تغييراتى در آن به وجود مى آيد و ديگر جذب و دفع فيزيكى و مادى منظور نيست، بلكه به معناى جذب و دفع روانى و معنوى به كار مى رود; يعنى مثلاً انسان احساس مى كند يك عاملى او را به سوى خود مى كشد و ميل دارد كه به او نزديك شود و حتى اگر امكان داشته باشد با آن يكى گرديده و متحد شود، و يا بر عكس، مى بيند به برخى از چيزها و افراد مايل نيست نزديك شود و وجود آنها به گونه اى است كه دوست دارد از آنها فاصله بگيرد و مايه دورى او مى شوند. عامل جذب و دفع روحى و روانى، مى تواند يك شيئ مادى، يك شخص و يا يك عقيده و فكر باشد. گاهى منظره اى آن چنان زيباست كه بى اختيار شما را به طرف خود مى كشد و گر چه با جسمتان به آن نزديك نمى شويد و سر جاى خودتان ايستاده ايد، اما تمام توجه و حواس شما را به خود معطوف داشته و غرق تماشاى آن شده ايد. گاهى هم صداى گوش خراش و يا منظره غير قابل تحملى است كه انسان مى خواهد هر چه زودتر از آن دور شود.

جاذب بودن شخصيت يك فرد هم به اين معناست كه غير از ويژگى هاى جسمانى و ظاهرى، اخلاق و روحيات و صفاتى در او وجود دارد كه باعث تمايل ديگران به وى و جذب آنان مى گردد. افرادى كه رفتارى مؤدبانه و با نزاكت دارند و با گشاده رويى و مهر و محبت با ديگران برخورد مى كنند، در دل ديگران جا باز كرده و همه دوست دارند با آنان معاشرت نموده و به آنها نزديك شوند. افراد بى ادب و بد اخلاق و خود خواه هم، شخصيتشان به گونه اى است كه ديگران را از خود دور كرده و باعث مى شود مردم از آنها فاصله بگيرند. البته وقتى بحث جاذبه و دافعه در مورد افراد و انسان ها مطرح مى شود، بايد توجه داشته باشيم كه اين مسأله تابع فرهنگ و ارزش هاست; يعنى ممكن است برخى ويژگى ها در يك جامعه و فرهنگ، از ارزش مثبت برخوردار باشد و همان ويژگى ها، در فرهنگ و جامعه اى ديگر، فاقد ارزش و يا حتى ضدّ ارزش محسوب شوند و بديهى است كه فرد برخوردار از اين ويژگى ها، در فرهنگ و جامعه اول، شخصيتى جاذب داشته و محبوب و مورد احترام است ولى در فرهنگ و جامعه دوم، فردى معمولى و يا حتى منفور خواهد بود. به هر حال، فقط خواستم تذكرى داده باشم كه جاذبه و دافعه شخصيت انسان، بسته به نظام ارزشى و فرهنگ حاكم بر يك جامعه، تفاوت مى كند. در هر صورت، اين مسأله خود نياز به بحث مستقلى دارد كه فعلاً در صدد آن نيستيم.

تا اين جا با توضيحاتى كه داديم مفهوم جاذبه و دافعه كه در عنوان بحث ما آمده، تا حدودى روشن شد، اما موضوع بحث ما جاذبه و دافعه در اسلام است، بنابراين بايد منظورمان از «اسلام» را هم روشن كنيم. اسلام از نظر ما، مجموعه اى از باورها (عقايد)، ارزش ها و احكام است و هم مسائل اعتقادى، هم مسائل ارزشى و هم قوانين فردى و اجتماعى را شامل مى شود. وقتى مى گوييم اسلام چنين و چنان است، منظور از اسلام، مجموعه اين باورها و ارزش ها و احكام است. در اين بحث هم وقتى مى گوييم جاذبه و دافعه در اسلام، يعنى جاذبه و دافعه اى كه در اصول و مبانى اعتقادى، اصول و مبانى ارزشى و قوانين و مقررات اسلام وجود دارد. در بخش عقايد، جاذبه داشتن اسلام به اين معنا است كه عقايد اسلامى، موافق فطرت حقيقت جوى انسان است; يعنى عقايدى است كه بر اساس حقايق هستى استوار است و چون فطرت انسان طالب حقيقت است، اين عقايد با فطرت انسان سازگارى داشته و مى تواند براى او جاذبه داشته باشد. به هر حال، جاذبه و دافعه مربوط به عقايد اسلامى فعلاً در اين بحث مد نظر نيست و آن چه در اين جا مهم تر است جاذبه و دافعه مربوط به ارزش ها و احكام اسلام، به ويژه جاذبه و دافعه مربوط به احكام تكليفى و دستورى اسلام است و بيشتر مى خواهيم ببينيم آيا مجموعه ارزش ها و احكام اسلامى، براى انسان جاذبه دارد يا دافعه؟

 آيا فرض دافعه در مورد اسلام ممكن است؟

ممكن است اين سؤال به ذهن بيايد كه اگر مجموعه معارف اسلام، بر اساس فطرت انسان تنظيم شده پس طبيعتاً بايد براى او جاذبه داشته باشد، چگونه مى توان دافعه براى آن تصور كرد؟

پاسخ اين است كه: درست است كه انسان فطرتاً حقيقت جو، كمال خواه و زيبا طلب است اما يك سلسله امور غريزى و فطرى ديگر نيز در انسان وجود دارند كه در بسيارى از موارد، بين اين امور مختلف فطرى و غريزى، تعارض ها و تزاحم هايى به وجود مى آيد و يكى ديگرى را كنار مى زند. يا به عبارتى اگر، براى پرهيز از اشتباه و خلط بحث، خواسته هاى مادى و حيوانى انسان را غريزه و ساير خواسته هاى او را فطرت بناميم، در بسيارى از موارد، بين غريزه و فطرت، عدم سازگارى به وجود مى آيد. غريزه، تنها به اشباع و ارضاى خود مى انديشد و عدالت و رحم و انصاف نمى شناسد. شكم گرسنه فقط نان را مى شناسد، حلال و حرام و خوب و بد و مال من و مال ديگرى برايش فرقى نمى كند، چه نان حلال به آن بدهند و چه نان حرام، سير مى شود. طبيعتِ رفاه طلب انسان، به دنبال كسب پول و درآمد براى تأمين رفاه خويش است، اين پول از راه منصفانه و عادلانه بدست بيايد يا غير آن، برايش تفاوت ندارد. اما فطرت انسان، طالب انصاف و موافق عدالت و امانت است و از حق كشى و ظلم و خيانت بيزار است. على رغم اين فطرت عدالت خواه و ظلم ستيز، گاهى واقعيت خارجى به گونه اى است كه ارضاى غرايز مادى و نيازهاى جسمانى و رسيدن به لذايذ حيوانى، جز از طريق ظلم و خيانت حاصل نمى شود. اين جاست كه انسان اگر طالب كمال حقيقى و انسانى خويش باشد مجبور است از برخى لذت ها صرف نظر كند و بعضى چيزها را نخورد، نپوشد، نبيند، نشنود و خلاصه بايد خود را محدود كند. اسلام هم كه مى خواهد انسان را به كمال حقيقى اش برساند طبيعتاً در اين گونه موارد، جانب فطرت را گرفته و غرايز و برخوردارى از لذت هاى مادى را محدود نموده است. در اين ميان، كسانى كه مهار غرايز خود را در دست ندارند، يا به تعبيرى، هنوز حيوانيت در آنها غلبه دارد، طبيعى است كه برخى از احكام اسلام، براى آنان جاذبه نداشته و حتى دافعه نيز داشته باشد. اسلام يك سلسله دستوراتى دارد كه هم موافق با فطرت و هم موافق با غريزه انسان است نظير: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا؛[1] بخوريد و بياشاميد» و يا «كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ;[2] از چيزهاى پاكيزه اى كه روزيتان كرده ايم بخوريد.» اين گونه دستورات، مشكلى براى افراد ندارد. اما وقتى بگويد شراب نخوريد، گوشت خوك نخوريد و...، اين چنين دستوراتى براى همه جاذبه ندارد و هستند كسانى كه اين احكام خوشايند آنها نيست.

  نمونه اي تاريخي از دافعه احكام اسلام

در اين جا بى مناسبت نيست به داستانى از تاريخ اسلام اشاره كنم. همان طور كه مى دانيد در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نصاراى نجران آمدند و با آن حضرت بر سر عقايد خود در باب توحيد، بحث و مناظره كردند و در بحث علمى شكست خوردند. اما على رغم اين مسأله حاضر نشدند اسلام اختيار كنند. پيامبر، آنان را دعوت به مباهله كرد، آنان نيز پذيرفتند و قرار شد مباهله كنند. وقتى پيامبر به اتفاق عزيزترين كسانش، يعنى حضرت فاطمه و على و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) براى مباهله تشريف آوردند، چشم علماى نصرانى كه به خمسه طيبه و چهره هاى نورانى آنان افتاد، گفتند كسى كه با اين پنج نفر در بيفتد جز لعنت و خوارى دنيا و آخرت نصيبش نخواهد شد، لذا عقب نشينى كرده و حاضر به مباهله نشدند. اما باز هم على رغم آن كه هم در بحث علمى شكست خوردند و هم از مباهله عقب نشينى كردند، حاضر نشدند مسلمان شوند و گفتند مسيحى مى مانيم و جزيه مى دهيم. وقتى اصحاب از پيامبر سؤال كردند كه چرا اينها حاضر نشدند اسلام بياورند، آن حضرت فرمودند به خاطر عادت و علاقه اى كه به خوردن گوشت خوك و نوشيدن شراب داشتند و اسلام اين دو را حرام كرده است.

اين يك نمونه تاريخى است ازاين كه گروهى، على رغم ثابت شدن حقانيت اسلام براى ايشان، دافعه اى كه برخى احكام اسلام براى آنان داشت مانع آن شد كه به اسلام روى آورده، آن را بپذيرند; يعنى فطرت انسانى آنها با غرايز حيوانى ايشان اصطكاك پيدا كرد و آنان در اين تعارض، غرايز حيوانى را ترجيح دادند. اين مسأله، اختصاصى به نصاراى نجران ندارد، بلكه نسبت به همه كسانى كه هنوز تربيت الهى پيدا نكرده و مقهور غرايز و شهوت هاى حيوانى خويشند عموميت دارد. احكام و دستوراتى كه به نوعى غرايز و علايق مادى انسان را محدود كند براى اين طايفه دافعه دارد; و همان طور كه اشاره شد در اسلام چنين قوانينى وجود دارد. قانونى كه بگويد در تابستان چهل درجه، بايد شانزده ساعت آب و غذا نخورى و روزه باشى، چندان با غرايز و تمايلات حيوانى انسان سازگارى ندارد و امرى دشوار مى نمايد; به ويژه براى كسانى نظير نانواها و مانند آنها كه مجبورند در كنار آتش سوزان نيز كار كنند. البته هستند كسانى كه على رغم كار در زير آفتاب سوزان يا آتش پر حرارت، همين دستور را عاشقانه اجرا مى كنند و روزه مى گيرند، اما اين قبيل افراد خود ساخته زياد نيستند.

يا مثلاً قانونى مثل خمس، ممكن است براى بنده و شما مشكلى نداشته باشد، اما كسى كه مى خواهد ميليون ها تومان خمس پرداخت كند، انصافاً كار سخت و دشوارى است. بسيارى از مردم در صدر اسلام، به خاطر فرمان زكات، اسلام را رها كرده و مقابل پيامبر ايستادند و هنگامى كه فرستاده پيامبر، براى اخذ ماليات از آنان مى رفت، مى گفتند پيامبر هم باج بگير شده! ما به كسى باج نمى دهيم. اين قانون براى آنها دافعه داشت و باعث مى شد از اسلام فاصله بگيرند و حتى به جنگ با خليفه مسلمين برخيزند.

يا مثلاً اسلام دستور جنگ و جهاد مى دهد. طبيعى است كه در جنگ نان و حلوا خير نمى كنند و احتمال كشته شدن، اسير شدن، كور شدن، از دست دادن دست و پا و هزاران خطر ديگر وجود دارد و بسيارى از افراد حاضر به پذيرش اين خطرها نيستند و در برابر فرمان جنگ و حضور در جبهه، مقاومت مى كنند. البته بسيجيانى نيز هستند كه براى حضور در جبهه سر از پا نمى شناسند و عاشقانه به استقبال همه اين خطرها مى روند، ولى به هر حال نمى توان انكار كرد كه اين حكم براى اكثريت مردم كه خود را اين گونه نساخته اند، جاذبه اى ندارد و به هر بهانه اى از زير آن شانه خالى كرده و فرار مى كنند.

بنابراين، پاسخ اين سؤال كه آيا احكام و قوانين اسلام جاذبه دارد يا دافعه، اين است كه براى نوع انسان ها و انسان هاى متعارف، برخى از دستورات اسلام جاذبه و برخى نيز دافعه دارد.

دستور اسلام نسبت به جاذبه و دافعه در رفتار

و اما اين مسأله كه رفتار مسلمانان نسبت به يكديگر و نيز نسبت به غير مسلمانان چگونه بايد باشد، پاسخش اين است كه بناى اسلام بر ايجاد جاذبه است. اسلام مى خواهد افراد و جامعه را به كمال و سعادت برساند، بنابراين رفتار جامعه اسلامى بايد به گونه اى باشد كه ديگرانى كه خارج از اين جامعه هستند، به آن تمايل پيدا كرده و جذب آن بشوند تا بتوان اسلام را براى آنها تبيين نموده و هدايتشان كرد. اگر مردم از جامعه اسلامى و مركز اسلام فاصله بگيرند، نمى توان اسلام را براى آنان تبليغ كرد و در نتيجه هدايت نمى شوند. پس اصل اين است كه مسلمانان به گونه اى رفتار كنند كه هم نسبت به يكديگر جاذبه داشته باشند و روز به روز همبستگى و همدلى آنها بيشتر شود و هم نسبت به غير مسلمانانى كه خارج از اين مجموعه هستند جاذبه داشته باشند تا بتوانند آنان را هدايت كنند. البته گر چه اصل بر ايجاد جاذبه است اما اين گونه هم نيست كه بگوييم به طور مطلق و در هر شرايطى بايد چنين رفتارى داشته باشند، بلكه در برخى موارد نيز قطعاً بايد از چاشنى دافعه استفاده كنند. براى توضيح اين مطلب و اثبات آن، در فرصتى كه براى اين جلسه باقى است مطالبى را عرض مى كنيم و ادامه آن را به جلسه آينده موكول مى نماييم.

نمونه هايي از رفتارهاي جاذبه دار اسلامي

ما در اسلام، تأكيد فراوانى بر رعايت عدل و انصاف و احسان و خدمت به ديگران و شاد كردن آنان داريم. يكى از بزرگ ترين عبادات اسلامى اين است كه انسان، ديگرى را شاد كند و اگر غم و اندوهى دارد به نحوى آن را بر طرف نمايد. در برخى روايات، ثواب شاد كردن مؤمن و زدودن غم و اندوه او را بيشتر از سال ها عبادت ذكر كرده است; حتى اگر اين عمل فقط در اين حد باشد كه رفتارى محبت آميز با او داشته و سخنى بگويد كه موجب اميدوارى و آرامش خاطر او گردد. براى اعمالى نظير لبخند زدن به روى مؤمن، دست دادن با او، در آغوش گرفتن وى، به هنگام بيمارى از او عيادت كردن و در كارها به كمك او شتافتن، كه موجب ايجاد صميميت و جاذبه بين مسلمانان مى شود، ثواب هاى متعدد و بسيار زيادى در روايات اسلامى وارد شده است. اسلام حتى به اين مقدار اكتفا نمى كند و بسيارى از اين دستورات را حتى در مورد رفتار با غير مسلمانان نيز توصيه و نسبت به آن تاكيد اكيد كرده است. اسلام مى گويد اگر كافرى همسايه شما شد يا با او هم سفر شديد، نسبت به شما حق پيدا مى كند. اگر با كافرى هم سفر شديد و به جايى رسيديد كه راهتان دو تا مى شود و خواستيد از هم جدا شويد، اسلام مى گويد آن هم سفر كافر اين حق را به گردن شما دارد كه چند قدم همراه او برويد و او را مشايعت كنيد و سپس از او جدا شده، به راه خود برويد. اسلام رعايت قسط و عدل را نسبت به هر كس، حتى كفار لازم دانسته و ظلم را مطلقاً مردود مى شمارد. فرد اگر كافر هم باشد شما حق نداريد به او ظلم كنيد: «وَ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئَانُ قَوْم عَلَى اَلاَّ تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوى؛[3] قطعاً نبايد دشمنى با گروهى، شما را بر آن بدارد كه عدالت نكنيد. عدالت ورزيد كه آن به تقوا نزديك تر است.» حتى بالاتر، رعايت عدل به تنهايى هم در مورد كفار كافى نيست، بلكه احسان هم، كه مرتبه اى بالاتر از عدل است، بايد در كار باشد: «لاَ يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ اَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا اِلَيْهِمْ;[4] خدا شما را از كسانى كه در ]امر[ دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند، باز نمى دارد كه به آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد.» و حتى در مواردى، از اين حد هم فراتر رفته و مى فرمايد از محل مالياتى كه مسلمانان به حكومت اسلامى پرداخت كرده اند، بخشى از آن را به كفار مرزنشين و كفارى كه در مجاورت سرزمين اسلام زندگى مى كنند، بدهيد تا قلب هاى آنان را به اسلام متمايل كنيد و جذب اسلام شوند.[5] لازم هم نيست كه حتماً در اثر اين كار مسلمان بشوند، بلكه همين مقدار كه دل هايشان نسبت به مسلمانان مهربان گردد و به آنان علاقه و محبت پيدا كنند، خوب است. اين كار، كم كم زمينه ايجاد مى كند كه هر چه بيشتر به شما نزديك تر شده و با شما انس بگيرند و رفتار و اعمال و زندگى شما را از نزديك مشاهده كرده و صحبت هايتان را بشوند و چه بسا تحت تأثير قرار گرفته و مسلمان شوند. در طول تاريخ، كم نبوده اند كفارى كه در اثر ارتباط با مسلمانان و شنيدن منطق اسلام و مشاهده منش و رفتار پيروان آن به اسلام گرويده اند. به هر حال، اينها نمونه هايى بود از دستورات و برنامه هايى كه اسلام براى جاذبه در نظر گرفته است.

آيا اسلام همواره سياست جاذبه در رفتار را توصيه مي كند؟

نكته اى كه توجه به آن لازم است اين است كه اين سياست ايجاد جاذبه كه به آن اشاره كرديم، چه نسبت به مسلمانان و چه نسبت به كفار، كليت نداشته و در مواردى جاى خود را به سياست اِعمال دافعه مى دهد. گاهى محبت و احسان نه تنها كمكى به رشد و تكامل روحى و هدايت فرد نمى كند بلكه بر عكس، سدّى در مقابل آن ايجاد مى نمايد. انسان، گاه در اثر طغيان غرايز حيوانى و شهوت هاى مادى، يا تحت تأثير عوامل اجتماعى و تربيت خانوادگى و نظاير آنها، خوى ستم گرى و ددمنشى و هرزگى پيدا مى كند و اگر جلوى او گرفته نشود، هم باعث مى شود خودش روز به روز بيشتر در منجلاب فساد و بدبختى فرو رفته و دنيا و آخرت خود را تباه نمايد و هم موجب آزار و اذيت و تضييع حقوق ديگران مى شود. در اين موارد، هم به صلاح خود فرد و هم به صلاح جامعه است كه او را گوشمالى داده و تنبيه كنند تا از فساد و تباهكارى باز ايستاده و به مسير خير و صلاح باز گردد; يعنى باطن اين تنبيه، رحمت است و هم از انحراف و سقوط بيشتر خود او جلوگيرى مى كند و هم مانع انتقال فساد او به ديگران مى شود. البته ظاهر تنبيه، چه جريمه مالى باشد، چه شلاق، چه زندان و يا اعدام و ساير موارد، به هر حال موجب ناراحتى فرد و اسباب زحمت او مى شود و طبعاً كسى از آن خوشش نمى آيد. به هر حال، اسلام مى گويد در شرايط خاصى رفتار شما بايد خشونت آميز بوده و دافعه داشته باشد و جاذبه در همه جا مطلوب نيست و توصيه نمى شود.

خلاصه بحث

تا اين جا خلاصه بحث اين شد كه اولاً اصل تعريف جاذبه و دافعه در اسلام را بيان كرديم. همچنين گفتيم جاذبه و دافعه ممكن است مربوط به يك شيىء، يك شخص يا يك عقيده و فكر باشد. اسلام را هم گفتيم مجموعه اى از عقايد، ارزش ها و احكام است و جاذبه و دافعه در اسلام مى تواند مربوط به هر كدام از اين سه حوزه باشد، و بعد بحث را بر روى جاذبه و دافعه مربوط به قوانين و احكام اسلام متمركز كرديم. در اين قسمت گفتيم اسلام، هم احكامى دارد كه مطلوب افراد است و انسان ها نوعاً به آن گرايش دارند، و هم قوانينى دارد كه بسيارى از افراد تمايلى به آنها ندارند و بر ايشان دافعه دارد. عطر زدن، مسواك كردن، نظافت و پاكيزگى، خوش اخلاقى، صداقت، امانت، عدالت و احسان، از جمله چيزهايى هستند كه اسلام به آنها دستور داده و براى نوع افراد هم جاذبه دارد. روزه گرفتن، امر به جنگ و حضور در جبهه، پرداخت ماليات هايى نظير خمس و زكات نيز از جمله مواردى هستند كه در زمره قوانين اسلام وجود دارند ولى افراد نوعاً ميانه خوبى با آنها نداشته و برايشان دافعه دارد. در ادامه، به موضوع و سؤال اصلى بحث پرداختيم كه دستور اسلام به مسلمانان، در مورد برخورد با ديگران چيست؟ آيا مى گويد مسلمان ها هميشه بايد رفتارشان با ديگران محبت آميز بوده و به آنان لبخند بزنند و از اهرم جاذبه استفاده كنند يا در مواردى هم رفتار همراه با خشونت و دافعه را توصيه كرده است؟ با توضيحاتى كه داديم، معلوم شد هر دو نوع رفتار در ضمن تعاليم اسلام توصيه شده و گر چه مواردى كه رفتار مسلمانان نسبت به ديگران بايد ماهيت دفعى و خشونت آميز داشته باشد بسيار كم هستند، اما به هر حال چنين مواردى وجود دارند. نمونه هايى از اين موارد را ان شاء الله در جلسه آينده ذكر خواهيم كرد.

 

دنباله مطلب را مي توانيد در آدرس زير پي بگيريد:

www.mesbahyazdi.org/

 

 
 

 

h