ارتباط با ما

دانشجو لینک ها

درباره آزادگی

شماره جدید آزادگی 

بایگانی


نیشگونه

اطلاعیه و پیام ها

مقالات

صدا

 
 

 

من در اینترنت بدنبال خبر های روز بودم که چشمم به این مصاحبه خورد و با خواندن آن احساس بدی به من دست ، احساسی که نشانه ای از ذلت ، خفت و یا حالتی از پوچی و بیگانگی که من ایرانی هستم و یا این ها هنوز نمیدانم کدام ما میتوانیم ایرانی و انسان باشیم ؟

 و نفهمیدم که من زندگی را درست شناختم یا ملا حسنی که در حماقت شهره آفاق است و حرف هایش در نمازهای به اصطلاح دشمن شکن میان مردم و بویژه جوانان تبدیل به طنز و یا جوک شده است؟

واقعاً وقتی فکر میکنم که ملاحسنی نماینده ، تام الاختیار ولایت فقیه در ارومیه و خامنه ای هم جانشین امام زمان همان نماینده خدا در زمین می باشد .

چرا من اساساً او را نمیفهمم و او هم مرا درک نمیکند پس این نمایندگان خدا در زمین چه تفکری دارند که با ما زمینیان هماهنگی ندارد ؟

به هر حال من این مطلب را تنظیم کرده و از طریق سایت آزادگی در اختیار شما قرار میدهم لطفاً بخوانید و مرا راهنمائی کنید .

02.05.2003

سیدعلی گلچین احمدی

aliclk@yahoo.com

 

گفتگوی کیهان ( شریعتمداری یا حسین تواب ساز ) با حجت الاسلام ( ملا ) حسنی امام جمعه ارومیه

شنبه، 17 اسفند 1381     

اشاره(کیهان):  

«اگر حسني نبود، غارت مي شديم».

اين حرف مردمان غيور بخش غربي آذربايجان است، حرفي كه حسني از تكرار آن مسرور مي شود و تبسم رضايت در چهره اش گل مي كند، گويي خاطره لذت بخش جهاد با متجاوزان ضدانقلاب در ماههاي نخستين پيروزي، در خاطرش جان مي گيرد.  

داستان سلحشوري حجت الاسلام والمسلمين غلامرضا حسني نماينده ولي فقيه در استان آذربايجان غربي و امام جمعه اروميه، اكنون بخشي از تاريخ درخشان سرزمين آذربايجان است و باكي نيست اگر در عصر ارتباطات، تاريخ نگاران و خاطره نويسان، ذكري از او به ميان نياورند، چه آنكه مردم غيرتمند خطه غربي آذربايجان، حكايت شجاعت و پايمردي اين روحاني رزمنده را سينه به سينه به نسل هاي بعد منتقل مي كنند.  

حسني را- به قول هموطنان آذري- بايد مرد جنگ، مرد عمل و در يك كلام «چريك نستوه» ناميد؛ بسيجي 75ساله اي كه در طول 60 سال مبارزه انقلابي اش با طاغوت و ضدانقلاب به گفته خودش فقط 24 ساعت بدون سلاح سركرده است.  

تصور ما از امام جمعه اروميه حسب آنچه درباره اش خوانده يا شنيده بوديم- خواه از طريق تيترها و مطالب جهت دار و مغرضانه برخي مطبوعات و خواه بر روي سايت هاي اينترنتي- چنان بود كه مي پنداشتيم از چالش با او در مسائل سياسي و اجتماعي ناگزيريم، او اما ترجيح ديگري داشت؛ مايل بود از ناگفته هاي دوران مبارزه با طاغوت و جهاد عليه ضدانقلابيون مرزهاي غربي بگويد و اين همان چيزي بود كه ما در پي آن بوديم: ارائه تصويري واقعي از زندگي يك روحاني جهادگر و فداكار كه در 75سالگي هنوز از شهادت در راه خدا نا اميد نيست.  

نماينده ولي فقيه در آذربايجان غربي راجع به سياست و اوضاع روز هم حرفهايي داشت كه اندكي از آن را زد و بيشترش را نه. از آن مقدار كه گفت، اندكي را آورده ايم، ولي انتقادات او به خاتمي و دولتش و به نمايندگان استان و مسئولان محلي شديدتر از آن است كه در متن اين مصاحبه پيداست و صدالبته بديهي است همه ديدگاه ها و مواضع آقاي حسني لزوما مطابق نقطه نظرات روزنامه نيست.  

گرچه نوع گويش و ادبيات خاص امام جمعه محترم اروميه، هر روزنامه نگاري را از ويرايش و حك و اصلاح گفتارش ناگزير مي سازد، ليكن كوشيده ايم صراحت لهجه مصاحبه شونده، دستخوش دستكاري هاي ژورناليستي ما نشود.  

آنچه مي خوانيد محصول 5/2 ساعت نشست ما با حجت الاسلام والمسلمين حسني است كه با اندكي تلخيص تقديم مي شود.  

سيدمحمود ميرسليمي

   

لطفاً از زندگي و تحصيلاتتان بگوييد.  

- من در يك خانواده مذهبي بدنيا آمدم. مادرم كه خيلي متدين بود و به ايشان خيلي مديون هستم تأثير واقعي را در زندگي من گذاشت. در اروميه، تهران و قم نيز درس خواندم كه تا درس خارج ادامه يافت. فكر مي كنم همين مختصر كافي باشد.

فرزندانتان به چه كارهايي مشغول هستند؟  

- البته من مي خواستم يكي از فرزندانم روحاني شود و خيلي هم تلاش كردم اما متأسفانه نشد. حتي به زور هم درس طلبگي خواندند ولي رها كردند. الان دو نفرشان با من كشاورزي مي كنند، دو نفر ديگرشان هم الان حدود 18 سال دارند كه مشغول دامداري در روستا هستند و من گاهي به آنها سر مي زنم.

خودتان هم به كشاورزي علاقه داريد؟  

- من 40 هكتار زمين دارم و با همين دامداري و كشاورزي كه قبل از انقلاب هم داشتم زندگي ام را تأمين مي كنم. البته الان پا درد دارم و مشكل پيدا كرده ام. حتي براي يكساعت سخنراني روزهاي جمعه نيز مشكل دارم و روي زمين هم كه نمي توانم كار كنم. اما در مجموع به اين معتقدم كه روحاني بايد خودش درآمد شخصي داشته باشد چون در آن صورت مي تواند راحت حرفهايش را به جامعه بزند. اگر من چشم اميدم به ديگران باشد، نمي شود.  

گر مردم بخواهند در يك جمله با مشي و تفكر سياسي آقاي حسني آشنا بشوند، شما چه جمله اي به آنها خواهيد گفت؟  

- به عقيده من در قانون اساسي ما كه يكي از مترقي ترين قوانين اساسي دنياست نواقصي وجود دارد كه نمي دانم بخاطر فشار امثال بني صدرها و مقدم مراغه اي ها در زمان امام بوده يا خير؟ ما معتقد به ولايت مطلقه هستيم به اين معني كه بايد نصب و عزل رئيس جمهور هم با ولي فقيه و رهبر باشد كه اين در قانون نيست و حتي نصب رئيس مجلس و نمايندگان هم بايد از طريق فيلتر رهبري باشد. اين عقيده من است و بارها گفته ام.  

 حتماً شنيده ايد كه گاهي پشت سرتان حرف مي زنند و مطلب مي نويسند واكنش شما چيست؟  

- شنيده ام .روزنامه هاي زنجيره اي هم عليه من خيلي بيداد كردند و مخصوصاً روزنامه «صبح امروز» و نمي خواهم اسم تك تك آنها را ببرم. اما من اينها را در مقابل خدا حقير مي شمارم. من روحيه بسيجي بودن و از خود گذشتن در راه خدا را فراموش نكرده ام. 16 بار جنگ مسلحانه با حكومت شاه و 149 بار جنگ با اشرار داخلي و خارجي داشتم و اين حرفها براي من معني و مفهوم ندارد. بايد آيندگان قضاوت كنند كه كدام شخص براي خدا كارش را انجام داده است.  

 

اولين خاطره مبارزاتي شما مربوط به چند سال پيش و چگونه بوده است؟  

- حدوداً به 60 سال پيش برمي گردد، زماني كه 15 ساله بودم و فقط 8 كلاس سواد داشتم. تا جايي كه يادم هست آذرماه بود كه دو نفر به اسامي سيف الدين عزت دوست و حسين بختياري كه الان در قيد حيات نيست از طرف حزب توده (و به تعبيري دمكرات) جهت راي گيري و انتخابات به روستاي ما آمدند و چون روستائيان سواد نداشتند قرار شده بود من از طرف آنها اسامي نامزدها را بنويسم. همه ما را در قهوه خانه جمع كردند و معلم روستا هم به من خط مي داد كه انتخابات چيست و نام 6 نفر از كساني كه مدنظرشان بود را چگونه بنويسم. وقتي كه قرار شد از طرف هركس اسامي را بنويسم، بجاي آن 6 نفر، اسامي الله و پنج تن آل عبا«ع» را نوشتم و براي حدود 40نفري كه جمع شده بودند اين رأي را به صندوق ريختم. در اين جا بود كه مچم را گرفتند و فهميدند چه كرده ام. من هم گفتم اعتقاداتم را نوشته ام. اين هم نتيجه تربيتي بود كه شده بودم. مادرم كه خدا رحمتش كند بهترين مربي من بود. به هر حال حسين بختياري يك سيلي محكم آذربايجاني به من زد و من هم يك سيلي محكم به گوش او زدم و بعد او اسلحه اش رابه شقيقه من گذاشت و من هم كه همان موقع مسلح بودم متقابلاً اسلحه ام را روي شقيقه اش گذاشتم. هيچكس باور نمي كرد چنين صحنه اي پيش بيايد و نهايتاً عده اي بين ما واسطه شدند. آنها دم از دمكراسي مي زدند و من هم دم از اسلام مي زدم. پس از مدتي، در خانه نشسته بودم كه رابط فرستادند بخاطر ريش سفيدان بروم از آنها عذرخواهي كنم كه وقتي به خانه كدخدا رسيدم آنها به من پشت كردند و مرا نجس خطاب كردند، من هم متقابلاً به آنها نجس گفتم و برگشتم و ظاهراً قضيه تمام شد. فرداي آن روز كه به باغ مي رفتم تا تنه درختان را تبديل به زغال كنم و از فروش آنها خرج ازدواجم را تامين كنم، تنها روزي بود كه اسلحه با خود نبردم- و تا اكنون فقط همين 24 ساعت را غيرمسلح بوده ام!- در منطقه مان فردي بود به نام «زروبه» كه براي خود مقر و تشكيلاتي داشت و گزارشي به او رسيده بود كه من به كردستان و آذربايجان اهانت كرده ام و قرار بود او مرا دادگاهي و مجازات كند. «زروبه» شخصي بود كه به همراه 6 برادرش از خوزستان آمده بود و ماليات 40روستا را به زور جمع و خرج افراد مسلح خودش مي كرد. وقتي در باغ مشغول كار بودم ديدم 11 نفر مرا محاصره كرده و ايست دادند. سپس مرا دستگير كردند و با دستان بسته به مقر خود بردند. ديدم ريش سفيدان محله هم آنجا هستند. چون ماليات روستائيان توسط اينها جمع مي شد و به «زروبه» مي رسيد وقتي وارد شدم او به ميرغضب خود به زبان كردي دستور داد كه بيني و گوشهاي مرا ببرد. من را در طويله اسبها به ستوني بستند و چشمهايم را نيز پوشاندند تا تيز كردن چاقوي جلاد را نبينم. بعد در همان لحظه كه جلاد مي خواست گوشم را ببرد فردي وارد شد و گفت دست نگهدار و آمد چشمهايم را باز كرد. سپس دو سيلي محكم به گوشم زد و چند فحش هم داد و گفت حالا خود «زروبه» مي آيد. ديدم روبرويم يك مسلسل برنو كار گذاشته اند و مي خواهند مرا تيرباران كنند. وقتي «زروبه» آمد اسلحه را روي شقيقه من گذاشت و مي خواست شليك كند كه فردي به نام ملامحمدتقي كه با ديانت هم بود دست او را گرفت و گفت مي داني چه مي كني؟ اين جوان شخص معروف و متديني است و اگر او را بكشيد حزب دمكرات متهم مي شود كه يك فرد نمازگزار را كشته و حزب مقابل (توده آذربايجان) راي مي آورد. او حرف ملامحمد تقي را تأييد كرد و مجدداً دستور داد چشم مرا ببندند تا در يك دادگاه صحرايي محاكمه شوم. من در آن لحظه با خداي خودم و حضرت فاطمه زهرا«س» درد دلها كردم و عرض كردم يا فاطمه اطهر من اسم شما را نوشتم و جرمم اين بوده كه بايد اين مجازات را بكشم. ولي اي كاش چشم مرا باز كنند تا گلوله هايي كه مي خواهند به مغز و قلبم اصابت كنند را ببينم. من در آن لحظه خيلي منقلب شده بودم و حتي چند قطره اشك هم از چشمانم سرازير شد. شوراي 11نفره اي كه مي خواستند درباره من حكم صادر كنند شامل 4 نفر شيعه، 4 نفر سني، دو نفر علي اللهي و يك نفر مسيحي و قرار بود راي بدهند كه من اعدام شوم يا جريمه. به هر صورت 5 نفر حكم اعدام دادند و 5 نفر حكم جريمه و فقط مانده بود اين فرد مسيحي به نام «بوقوز» كه اتفاقاً اسلحه دمكراتها را او تأمين مي كرد. او هم تحت تاثير مسائل فرقه اي تصميم مي گيرد رأي اعدام برايم بدهد تا آن حزب ديگر برنده شود. اما وقتي راي او را مي خوانند مي بينند نوشته جريمه. من بعدها در سوره انفال به اين مسئله برخوردم كه خداوند بين اراده و اعضا حائل مي شود و همانجا بوده كه اراده او گفته اعدام ولي دست او نوشته جريمه. به هر حال ميزان جريمه را هم 500 تومان تعيين كردند كه 250 تومان آن را از همه سرمايه ام دادم و بقيه اش را هم قرار شد بتدريج بدهم.  

 

از حال و هواي اولين ملاقاتتان با حضرت امام«ره» بفرماييد.  

- اين قضيه به سالها قبل برمي گردد. زماني كه هنوز امام تبعيد نشده بودند و كسي هم از روحانيت، مسلح نشده بود. من رفيقي داشتم به نام آيت ا...حاج سيدصادق مرندي كه از شاگردان حضرت امام بود. روزي به من گفت بيا خدمت حاج آقا روح الله برويم. ما هم به اتفاق خدمت ايشان رسيديم.  

آيت الله مرندي قدري از سابقه مرا خدمت امام عرض كرد و خلاصه گفت كه من اسلحه دارم. حضرت امام به بنده فرمودند: آقاي حسني اسلحه را براي چه تهيه كرده اي؟ عرض كردم: حاج آقا من مي دانم نظر حضرتعالي در مورد شاه اين است كه مفسد في الارض است و من مي خواهم اين حكم خدا را اجرا كنم و او را از بين ببرم. البته واقف بودم كه حضرت امام با ترور مخالفند ولي خب قضيه شاه فرق مي كرد. مثلا اگر الان من بروم و سلمان رشدي را بكشم حتما كار خوبي انجام داده ام. به هر صورت، حضرت امام تبسمي فرمودند و آنچه كه من از تبسم ايشان عايدم شد اين بود كه در قشر روحانيت هم كساني پيدا مي شوند كه اين روحيه را داشته باشند. آن وقت ايشان مرا دعا فرمودند كه:  

خدا شما را حفظ كند و انشاءالله موفق باشي. اين ديدار را ما با حضرت امام داشتيم و بعد هم ايشان تبعيد شد و به عراق و تركيه رفت.  

 

 

 

برگشت