خسرو خوبان؛ تاریخ یک انقلاب

رضا دانشور در رمان “خسرو خوبان” به تاریخ ما برمی‌گردد. به کشوری با پیشینه کهن که در سال ١٣٧٥ “انقلابی هولناک” را پشت سر گذاشت، و “خسرو خوبان” تاریخ همین انقلاب است که ریشه در گذشته‌های دور دارد.”پیروزی انقلاب همچون معجزه‌ای نامنتظر، طومار زندگی دقیانوسی را که به چشم نسل‌ها بی‌مرگ می‌نمود، به سرعتی باورنکردنی درهم پیچیده بود و از آن پس حوادث نوظهوری که به سرعت سیل فرامی‌رسیدند با همه غرابتشان، بدیهی و ممکن تلقی می‌شدند”. انقلاب که آمد، “آهنگ زندگی با نواخت چرخش تب‌آلود خون در رگ‌ها شتاب سرسام‌آوری گرفته بود”.

داستان در خواب و بیداری، در آگاهی و نا‌آگاهی می‌گذرد و ضمیر آشکار و پنهان آدمی را درمی‌نوردد، هم‌چنان‌که انقلاب سال ٥٧ کابوسی بود در خواب و بیداری، کابوسی که ترس و دلهره را در تمامی گوشه‌های هستی با خویش به همراه داشت. “شور حادثه‌‌ای که در خیابان تاریخ مملکت می‌گذشت چون شطی به خانه‌ها سرازیر می‌شد”. و همین شور است که در خیابان به کابوس بدل می‌گردد، کابوسی ریشه‌دار که ریشه در تاریخ کشور دارد، ریشه در زندانی از اسطوره و فرهنگ و مذهب.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

“خسرو خوبان” استفراغ تاریخ است، استفراغ انسان تاریخی تا ببیند در طول سال‌ها چه خورده که هنوز هضم‌ناشده، معده‌اش را می‌آزارد. “خسرو خوبان” فریاد انسان ایرانی‌ست در برهوت، گنگ و محو که شنیده نمی‌شود. روح را می‌خراشد و جان می‌آزارد. رضا دانشور در “خسرو خوبان” از افسانه‌ها و تمثیل‌های این سرزمین وام می‌گیرد تا بتواند داستانی پدید آورد، برازنده امروز این کشور.

“کهندژ” روستایی‌ست افسانه‌ای در کوه البرز که انگار قریه در نوک قله قرار دارد، بی‌آن‌که دامنه آن معلوم باشد، تنها و متروک، با آدمیانی که نشان از شاهنامه دارند، ولی صاحب امامزاده و پیامبر هستند. روستایی دو تکه؛ کهندژ بالا و کهندژ پایین.

هرچه هست در “کهندژ” ریشه دارد، روستایی که هنوز ناشناخته مانده و سرانجام ناشناخته به زیر بهمن مدفون می‌شود، روستایی که پیش از انقلاب کشف شده بود، ولی آوار بهمن در پس از انقلاب این کشف را نه تنها راه به جایی نبرد، بلکه متوقف کرد. موضوع از آنجا آغاز می‌شود که؛ گروهی وابسته به “انجمن اسلامی پژوهش اسناد” پس از انقلاب در جریان بررسی پرونده‌های ساواک به سلسله گزارش‌های مشکوکی از روستایی به نام “کهندژ” برمی‌خورد که تا روز انقلاب ادامه داشته است. آخرین گزارش حکایت از این دارد که قافله‌ای از دیوانگان، روسپیان و جادوگران به قریه مزبور آمده‌اند و این حرکت مشکوک شاید به خاطر گنج‌های ناشناخته‌در روستا باشد.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

در پیگرد گزارش مذکور و تحقیقاتی که به عمل می‌آید، گزارش دیگری از کارمندی شاغل در اداره ثبت اسناد و املاک جالب‌تر است. او مدعی می‌شود که پسرش سپاهی‌دانش “کهندژ” بوده و در همانجا مفقودالاثر شده است. موج انقلاب ادامه تحقیقات را مسکوت می‌گذارد. پس از انقلاب، حکومت جدید گروهی بسیجی را جهت تحقیق به این منطقه گسیل می‌دارد. این گروه چیزی نمی‌یابد و اثری از “کهندژ” به چشم نمی‌خورد. در بازگشت اما در برف‌های ارتفاعات البرز به لکه خونی برمی‌خورد که پس از حفاری، جسدی کشف می‌شود که آنجا مدفون بود. جسد به سردخانه منتقل می‌شود.

در طی جنگ ایران و عراق، در زمانی که جنازه کشته‌شدگان جنگ ارزشی بسیار داشت، دستی از جنازه‌ای در اختیار زنی قرار می‌گیرد که می‌بایست دست شوهر کشته‌‌شده‌اش در جبهه جنگ باشد. آقای راستین، کارمند سابق اداره ثبت اسناد و املاک با دیدن این دست، مدعی است که این دست به پسرش بهرام تعلق دارد که در “کهندژ” سپاهی‌دانش بوده و مفقودالاثر شده است. و حال دادگاه باید به شکایت این دو رسیدگی کند. دادگاه اما تمایلی به رسیدگی پرونده ندارد، زیرا شهادت داده می‌شود که آقای راستین دیوانه است و حرف‌هایش نمی‌تواند سند باشد. در این میان منشی دادگاه که قبلاً کتابفروش بوده و آقای راستین را می‌شناخت بنا به تمایلی شخصی، موضوع را تعقیب می‌کند. اسناد و مدارکی می‌یابد و از آنها جزوه‌ای منتشر می‌کند که توسط اداره سانسور جمع‌آوری می‌شود و خود او به هشتاد ضربه شلاق محکوم می‌شود.

شخصیت‌های داستان هر کس روایت خویش از واقعیت را بیان می‌کند، در نتیجه داستان بر نقل‌های شخصیت‌های آن استوار است و شکل می‌گیرد. و این خود شگردی‌ست که نویسنده از طریق آن، بُعد افسانه‌ای بودن داستان را کاهش می‌دهد.

نطفه بهرام راستین در زابل بسته می‌شود، در دریاچه هامون، از توتن‌رانی زابلی و یا آقای راستین؟ و این سری است که ریشه در تاریخ سراسر توهم ما دارد. همسر آقای راستین بعد از واژگون شدن توتن، در آب سقوط می‌کند و همان روز (همان لحظه؟) باردار می‌شود. یک می‌فروش یونانی به نام اسکندر واقعیت موضوع را می‌داند، ولی ترجیح می‌دهد، لب به سخن باز نکند. تاریخ ما در هامون، در سیستان ناشناخته است، مبهم است. بهرام راستین همانی است که بعدها به خسرو خوبان مشهور می‌شود.

بهرام راستین را تشابهی با سه منجی‌آیین زرتشتی‌؛ هوشیدر، هوشیدرماه و سوشیانت است. آنان می‌خواستند شهری آسمانی را بر روی زمین بنا کنند. با استناد به اوستا سه رهایی‌بخش آیین زرتشت هر کدام در پایانه هزاره‌ای که جهان را ظلم و ستم فراگرفته، برای رهایی مردم ظهور می‌کنند. در پایان هر هزاره از سه هزاره‌عمر جهان، دوشیزه‌ای برای آب‌تنی به دریاچه کیانسه یا کیانسیه که همان هامون باشد، می‌رود و در آن‌جا از تخمه زرتشت بارمی‌گیرد. نطفه‌ی زرتشت می‌بایست در کسی بسته ‌شود تا منجی موعود را باردار گردد. در خسرو خوبان خون آن پیامبر سرانجام در رگان دین و آیینی دیگر جاری گشت که به انقلاب سال ۵۷ انجامید. ریشه‌ی انقلاب در خسرو خوبان به “کهندژ” بازمی‌گردد که هنوز روستایی‌ست ناشناخته برای ما در کوه البرز.

داستان، حکایت بهرام است؛ تولد و مرگ او. گاه به افسانه و گاه به واقعیت، روایت در روایت، که گاه با تکیه بر حوادث روز، بیان می‌شوند. دانشور از افسانه و اسطوره و تاریخ کمک می‌گیرد تا زندگی بهرام را بنویسد. جنگ بهرام را با زندگی به جنگ ایران و عراق پیوند می‌زند، از حادثه پانزده خرداد، جنبش چریکی، حوادث انقلاب تا حکومت خمینی استفاده می‌کند، جنگ واقعی در جبهه‌های جنگ را با جنگ در روستای “کهندژ” می‌پیوندد، و سرانجام بی‌آن‌که به نتیجه‌ای برسد، چشم ما را بر حوادثی می‌گشاید تا ذهن من خواننده، خود به کاوش در ادامه داستان و یا بیرون از آن بپردازد.

به راستی، جنگ اصلی کدام است؟ باید ریشه را در تاریخ نامکشوف خود بجوئیم و یا میدان گسترده‌ای از سئوال‌های گوناگون که چرایی و چگونگی انقلاب سال ٥٧ برای ما فراهم آورد؟ دانشور با مهارت ما را میراث‌خوار بهرام با مارگیر می‌کند و حالا این ما هستیم که باید تکلیف خویش را با مارگیر روشن گردانیم. و اما این مارگیر کیست که بر زندگی ما چنگ انداخته و تصویری شیطانی دارد. او می‌تواند خود خمینی باشد؟ و یا کسی که خمینی خود را نماینده او می‌دانست؟ این مهم نیست، مهم اما این است که او را بشناسیم. و در بازگشت ذهن خویش به “کهندژ” او را از یاد نبریم که انگار ناخواسته به جزئی از هستی ما بدل شده است.

در سخن از “خسرو خوبان” این را نیز باید گفت که؛ زبان غنی کتاب با فرم نوشتاری آن همخوانی دارد. استفاده دانشور از ادبیات کلاسیک ایران، از افسانه و تاریخ و تمثیل و استعاره و حتی طنز، به‌جا و خوب و عالی‌ست. دانشور با این ابزار می‌خواهد خواننده به “کهندژ” رهنمون شود تا چشم خویش بر درون خویش بگشائیم.

“خسرو خوبان” داستان انقلاب است، مردم سراسیمه‌ای که به خیابان‌ها ریختند تا “فروپاشی طاغوت را در سماوات تاریخ” پی ریزند، بی ‌آن‌که بدانند، “هیچ رؤیایی دستم را نمی‌گیرد”. و حال، در پسِ این انقلاب، باید هم‌چون خسرو خوبان “تمام شب را زیر باران” راه برویم و “هر عابر شتابان را پدر” بپنداریم و در پی او برویم.

دانشور نه به شخصیت‌ها، به موقعیت‌ها نظر دارد. در واقع از شخصیت‌ها برای شناختِ موقعیت‌ها استفاده می‌کند. در “خسرو خوبان” بهرام راستین و دیگر شخصیت‌ها بهانه‌ای هستند تا واقعیت و چگونگی رسیدن انسان ایرانی به انقلاب سال ۵۷ مورد توجه قرار گیرد. در این موقعیت ما بنیان‌های فکری خود را بازمی‌شناسیم.

خسرو خوبان انقلاب سال ۵۷ را با جهان اسطوره‌‌ای ایران کهن پیوند می‌زند. نویسنده در این راستا به نقد فرهنگی می‌پردازد که در ما نهادینه شده است.

رضا دانشور در “خسرو خوبان” می‌کوشد آشفتگی‌های ذهن خویش را از آنچه بر او و ما گذشته، سامان بخشد. جفت‌گزینی برای شخصیت‌های این رمان آگاهانه است و به تکرار حادثه در تاریخ و تفکر اجتماعی ما برمی‌گردد. تاریخ در این رمان جفت خویش را که اسطوره باشد، در کنار خود دارد. مادر گیتی در آیین زرتشتی در کنار مادر بهرام راستین می‌نشیند تا خسروی خوبان زاده شود و ببالد. اسکندر و مارگیر و حتی راوی با نویسنده به ضرورت منطقِ داستان جفت می‌شوند. دوبینی‌ها به هم جفت می‌شوند تا جنگ خیر و شرّ، تاریخ و اسطوره، ظاهر و باطن، ذهن و عین و سرانجام دوپاره‌گی ذهن و زبان و فکر انسانِ ایرانی را نشان دهند.

خسرو خوبان تاریخِ هستی انسانِ ایرانی‌ست، تاریخی که هم‌چون آینه، در برابر ما قرار گرفته تا ببینیم و بیندیشیم. خسرو خوبان صدای فریاد ماست در برهوتِ تاریخ. گذشته‌ ما در برابر حال قرار گرفته تا در آن بنگریم، تکرار را دریابیم که گاه لباس تاریخ بر تن دارد و گاه افسانه و اسطوره.

“خسرو خوبان” از جمله آثاری است که نشان می‌دهد نویسنده آن سال‌های سال از فاصله‌ای لازم به فرهنگ و رفتار و به طور کلی هستی تاریخی ما نقادانه نگریسته است و کتاب حاصل همین کوشش اوست.