ماهنامه آزادگی شماره ۳۴۳

روی جلد پشت جلد

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

در 26 مین سال فعالیت آزادگی  شماره ۳۴۳ آزادگی را می ‌خوانید

در ضرورت تربیت بر اساس دو حق بنیادین استقلال و آزادی
ژاله وفا
3
قتل زنان و دختران به بهانه غیرت
منصور خانی
4
روز جهانی پناهنده
مرضیه علیکرمی
5
شهر خرم (خرمشهر) بخش نوزدهم
رامین احمدزاده
6
خلیج فارس در مقیاس انسانی
آرش عزیزی
8
ایدئولوژی ها و ایدئولوژی های روی کاغذ:
اکبر دهقانی ناژوانی
11
مصدق در لاهه/ تماشاگران گریستند،
علی صدارت
13
کودک آزاری در سال ۱۴۰۳
عصمت فرزادی
14
قتل‌های ناموسی در ایران
فاطمه معتقدی
15
معرفی کتاب ۱۹۸۴در یک نگاه / خلاصه و نکاتی که باید بدانید
ایراندخت کیا/ از وبلاک آوای ایران
15
استفاده از اعدام در رژیم جمهوری اسلامی
سپهر شایان
16
گامی در مسیر برابری و انتخاب‌های آزاد
مهدی پارسیون
17
روز جهانی محیط زیست
فرجود تقی پور
18
ایران زخمی‌ست، اما زنده می ماند: دفاع از وطن، نه به استبداد
جهانگیر گلزار
19
بررسی نقاط ضعف در جنگ ایران و اسرائیل
امیر پالوانه
20
باورهای ایدئولوژیک دینی
سمیرا رنجوریان
21
قربانیان بی‌نام؛ وقتی مرگ هم شناسنامه می‌خواهد   
شکیبا قاسمی
21
یادآوری گذرا از حمله به کوی دانشگاه تهران ۱۳۷۸
عصمت فرزادی
22
بندهای امن زندان دیزل‌آباد کرمانشاه
سلمان قربانی
23
برای دوستی ها
ملینا نوری وفا
23

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:

منوچهر شفائی

همکاران در این شماره:

معصومه نژاد محجوب

مهسا شفوی

نسرین جهانی گلشیخ

ساره استوار

طرح روی جلد و پشت جلد:

پانیذ تراب نژاد

امور فنی و اینترنتی :         

حسین بیداروند

چاپ و پخش: 

محمد رضا باقری

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

 

 

 

در ضرورت تربیت بر اساس دو حق بنیادین استقلال و آزادی

 ژاله وفا

 وضعیت سنجی ۴۴۹ – در ضرورت تربیت بر اساس دو حق بنیادین استقلال و آزادی

برای بسیاری انسانها، آزادی معنایی بسیارمهمی دارد.

گویا این حق بنیادیترین حق به نظر میرسد. اما خوب که دقت کنیم در می یابیم که قبل از آزاد بودن در انجام کاری و عملی خاص و بیان فکری خاص و یا پیمودن راهی خاص…بایستی ابتدا در گرفتن تصمیم برای انجام آن کار و یا ابراز آن بیان و یا پیمودن آن راه  استقلال داشته باشیم. قبل از اینکه انسان فکر کند که فرض کنیم دوست دارم به فلان شخص رای دهم و یا دوست دارم امروز به دیدار فلان شخص بروم و یا دوست دارم فلان وسیله را برای خود بخرم، و یا دوست دارم در میان جمع فلان نظر را ابراز کنم ، ابتدا بایستی حق استقلال درگرفتن تصمیم را داشته باشیم تا بتوانیم بعد درانتخاب نوع تصمیمان آزاد باشیم. فرض کنیم یک زندانی حق گرفتن تصمیم در باره اینکه  سپری کردن روزها یخود را ندارد. استقلال در گرفتن این تصمیم از وی سلب شده است .پس آزادی اینکه نوع اقامتگاه خود را تعیین کند نیز ندارد.و یا وقتی والدینی و یا مقامی چه دولت باشد و یا مقامی که برای خود جایگاه برتری قائل است ، استقلال  یک فرد را در اظهار بیان سلب می کند(حال یا  با تهدید یا با صغیر دانستن وی،یا با ارعاب و یا سانسور …) وی آزادی انتخاب نوع بیان خود را نیز از دست می دهد.

یعنی به محض نقض استقلال بدنبالش آزادی فرد نیز سلب می شود. ملتی که استقلال در حاکمیت خود ندارد و مقامی ( چه شاه چه مقام مرامی و ایدئولوژیک، چه مقامی نظامی یا ریاست حزبی و…)جایگزین آن حاکمیت شده است ، بلافاصله از آزادی درانتخاب هر نوع تصمیم و مشارکت  سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در امور خود نیز محروم گشته است.

به وضعیت امروز ایران نگاه کنیم که چون حاکمیت جمهور ایران توسط  یک مقام بی مسئول و با اختیارات تام ولایت مطلقه فقیه سلب گردیده ؛ تصمیم گیری ملت ایران نیزو آزادی انتخاب های متنوع وی نیز در همه شئون زندگیش به این مقام  مستبد و وابسته بنام ولی فقیه موکول شده است .

یک نمونه سیاست هسته ای است که از جیب ملت میلیاردها دلاردر این زمینه خرج کرده اند اما  ملت ایران نه حق تصمیم گیری در باره آن دارد و نه آزادی چگونگی برخورد با این مساله را.

شایان توجه است که دو اصل بنیادین استقلال و آزادی جدایی ناپذیرند. با برخوردار شدن از یکی آن دیگری نیز لازمه وجودی آن است  و با نقض یکی، آن دیگری نیز نقض خواهد شد.

از اینرو بایستی انسان مراقبت کند که حق استقلال در گرفتن تصمیم داشته باشد و هم آزادی در اتخاذ نوع تصمیم رادر وجه ملی نیز همین است.

وقتی استقلال حاکمیت جمهور مردم سلب شده می شود ،آزادی اعمال فرمهای مختلف این حاکمیت نیز از آن ملت سلب می شود.

در بعد ملی استقلال به این معناست که در حاکمیت ملت، هیچ دولت خارجی شریک نیست.

و آزادی به این معناست که در درون کشور، هیچ نهاد و سازمان و گروه و شخصی شریک حاکمیت مردم نیست.

از اینرو این دو تعریف از استقلال و آزادی از یکدیگر جدایی ناپذیرند.

تفکیک ناپذیر بودن این دو حق نشان می دهد که همانگونه که انسان مستقل از آزادی انتخاب نیز برخوردار است، انسان وابسته نیز لاجرم استبداد بخرج می دهد. آدم آزاده وابسته یافت نمی شود.همانگونه که آدم مستقل مستبد یافت نمی گردد.

از اینرو هر فرد و یا حزب و سازمانی که اظهار می دارد آزادی بر استقلال مقدم است و یا بالعکس ، نه معنای استقلال را می داند و نه معنای آزادی را و این تقدم بازی ها همواره باعث و بانی محروم شدن ملت از هر دو حق استقلال و آزادی شده است.

از آنجا که آموزش و تمرین دو حق استقلال و آزادی و نیزدر کنارآن تمرین حق رهبری که هر سه ذاتی هر انسانی است در خانواده و از اوان کودکی  صورت می گیرد ،در این نوشته ابتدا به این آموزش در کودکی می پردازم. تا اهمیت تغییرات بنیادین در تربیت شهروندان آینده روشن گردد. در واقع تعمق و تامل در این امر که چرا ملت ایران بیش از یک قرن است که در جنبش و انقلاب برای رفع استبداد و وابستگی  است ولی موفق به برقراری دولتی مردمی بطور طولانی مدت نمی گردندو یا اگر مردم حکومتی مردمی را بر سر کار می آروند دولت انها مستعجل می باشند وبا کودتای مستبدین و وابستگان به کمک قدرتهای بیگانه مواجه می شوند  ضروری است؟

این تعمق و تامل ما را به اینامر راهبر می شود که تحول بینادین نسبت به اتخاذ اصل راهنمایی که متضمن دو حق بنیادین استقلال و آزادی باشد در محیط خانواده و در تربیت کودکان بایستی صورت گیرد  تا سپس شهروندانی مستقل و آزاده و دارای حق رهبری و مسئول در برای سرنوشت خود و زیر بار زور نرو و مبتکر و شجاع در اجرای حقوق خود و در یک کلمه حقوند بار بیایند.

بدیهی است که حقوق ذاتی انسانها هستند و انسان حقوند بدنیا می آید و برای اجرای به حقوق خود به ابزاری و یا عاملی بیرونی نیاز ندارد . تنها  ایجاد فضا و زمینه و قرار دادن فرصت و امکان در اختیار  کودک است که ضروری است برای بکارگیری و ممارست کودک در بکار گیری حقوق خود ح تا و عدم غفلت از حقوق خود .

در واقع از آنجا که همه حقوق انسان یک مجموعه را تشکیل می دهند و نقض یک حق منجر به نقض و خسران تمامی حقوق می گردد ،وقتی حقی از حقوق کودک نقض می گردد در واقع سدی در جلو بکار گیری حقوق و تمرین آنها در زیست کودک ایجاد می کنیم و به همین صورت در، جامعه نیز نقض حقی از حقوق هر شهروندی، دیگر حقوق وی را  نیز خدشه دار و در مواردی ناکارآمد می کند .

با چند مثال اهمیت آموزش حقوق را به کودک یاد آور می شوم:

وقتی والدین برای کودک وضعیت هوا از لحاظ گرما و یا سرما را مشخص کنند و بگذارند خود کودک درمیان لباسهای خود انتخاب کند و بجای وی تصمیم نگیرند ،هم استقلال تصمیم گیری وی را تقویت کرده اند وهم به سلیقه وی برای انتخاب نوع لباس احترام گذاشته اند و هم کودک بر اثر تجربه متوجه می شود چه اشتباهاتی در انتخاب لباس کرده ( مثلا لباس متناسب با هوا انتخاب نکرده )و یا انتخابهایش صحیح بوده است. همین امر را در انتخاب زمان غذا و نوع و اندازه غذا  اگر با وی رعایت شود  یعنی درک و فهم خود را بجای درک و فهم و نیاز کودک ننشانیم و فقط با یک پرسش یاد آوری نمایند که میل به غذا داری؟و انتخاب را به کودک واگذاریم دیگر با مشکل بد غذایی و کم غذایی و یا پر خوری کودک مواجه نمی شویم . بر همین منوال در انتخاب نوع بازی و نوع رابطه با اطرافیان بایستی استقلال انتخاب کودک را آزاد بگذاریم و نظر خود را تحمیل ننماییم تا کودک بر اثر تجربه بهترین حالت و انتخاب را برای خود نماید. بعنوان مثال کودک وقتی مایل نیست نزد کسی رود و یا کسی را ببوسد بایستی به خواست وی احترام بگذاریم و به وی فشار نیاورده و نظر خود را به وی تحمیل نکنیم.چرا که تصمیم گرفتن کودک در استقلال و بهره بردن از آزادی، در سلامت جسم و روان وی تاثیر مستقیم دارد. پدر و مادر تنها نقش یاد آوری و تذکار دارند .

بترتیب که کودک بزرگ تر می شود ، تمرین استقلال در تصمیم گیری در مورد اوقات فراغت خود و نیز انتخابهای متنوع تر و نیز آزادی در انتخاب نوع آن و نیز تمرین استقلال داشتن در بیان حس و افکار خود و آزادی در بیان نوع فکر و حس خود بدون سرزنش شدن و یا واهمه داشتن از عواقب فکری متفاوت با والدین یا خواهر و برادر و اقوام خود داشتن ،باعث می شود که چنین کودکی در جوانی و میانسالی و پیری هم در انتخاب رشته تحصیلی و هم در انتخاب شغل و انتخاب همسر و اداره زندگی خود و فعالیت سیاسی و اجتماعی بر مبنای بهره بردن از حق استقلال خود عمل کند و تصمیمات صحیحی برمبنای رعایت حق آزادی خود اتخاذ کند .

چنین شهروندی حقوند است و بر چنین شهروندی نمی توان سلطه یافت و یا حقوقش را نقض نمود زیرا وی فرا گرفته است که بدون زیستن با حقوق زندگی وی تباه است.چنین شهروندی زیر بار زور نمی رود و به حق رهبری و استقلال و آزادی دیگری یعنی حقوند دانستن تمامی انسانها و شهروندان  احترام می گذارد و برای مسائل زندگی خود و نیز زندگی جمعی خود به مثابه یکی از آحاد ملت مسئولانه راه حل می یابد.

در جامعه ما متاسفانه بسیارند مردان و زنان حتی بالای 30 سال که هنوز از اداره امور زندگی خود به تنهایی عاجز و ناتوانند.نگارنده با بسیاری مواجه شده ام که به قصد تحصیل به خارج از کشور آمده اند و در امر تحصیل موفقند ولی در اداره امور خانه خود شدیدا ناتوان ! نه قادرند لباسهای خود را حتی با ماشین لباسشویی بشویند و نه مواد غذایی را می شناسند و نه در پختن غذا برای خود مهارتی دارند نه از امر نظافت منزل سررشته ای  دارند و نه توانایی اداره مالی ماهانه خود را دارند.

 زیرا والدین این قبیل افراد در زمان کودکی  نه در منزل  به آنها مشارکت درکارهای خانه را به اندازه توان آنها آموزش نداده اند به نحوی که یاد نگرفته اندکه  هر کس بایستی از اوان نوجوانی در اداره امور خود مستقل شده باشد. یعنی هم بتواند در امور خورد و خوراک و نظافت و امور مالی و امور تحصیلی ،مستقل از والدین فکر کند و تصمیم بگیرد و نوع تصمیم را آزادانه انتخاب نماید. مادران بسیاری متاسفانه گمان میکنند شرکت ندادن کودکان در امور خانه لطف و فداکاری در حق آنها است! در صورتی که این نوع تربیت صدمه اساسی به حق استقلال و آزادی کودک می زند.و فرزندانی وابسته و ناتوان و غیر مبتکر بار خواهند آمند که قدر و ارزش هر کاری را و میزان انرژی و وقتی که می گیرد را نمی شناسند .از اینرو پر توقع بار می آیند و اصولا کوشش و تلاش والدین را درک نمی کنند چرا که هیچگاه فرصت مشارکت نداشته اند. بطور نمونه بچه ای که نه مواد غذایی را و کیفیت آنها را می شناسد و هیچگاه مادر و پدر را برای خرید مواد غذایی همراهی نکرده است و به وی فرصت تصمیم گیری و انتخاب مواد غذایی را داده نشده است( هر چند کودک اشتباه می کند ولی قادر به تصحیح اشتباه خود در دفعات بعدی می باشد )و قادر نباشد به تنهایی چند غذ ای ساده را بپزد و در نوجوانی تنوع پخت غذا را تمرین نماید، خود را در امر حیاتی تغذیه وابسته به وجود مادر و بقیه می کند. اینگونه فرزندان در دوران دانشجویی بوِیژه که در شهر و یا کشور دیگری باشند با امر تغذیه خود مشکل دارند. یا بایستی رو به غذای بی کیفیت بیرون از منزل بیاورند و یا مواد غذایی محدود و تکراری  را صرف کنند.همینگونه است وقتی که والدین همیشه آماده و حاضر برای رفع مشکل فرزند خود هستند حتی اگر وی آن کمک را نطلبیده باشد.کودک و نوجوان فرصت فکر کردن و آنالیز مشکلات و بکار گیری حس و خرد خود برای ابتکار راه حل یابی را نداشته است و به یکباره در دوران دانشجویی بایستی هم خانه کرایه کند ، هم امور مالی و بانکی خود را بدون تجربه داشتن قبلی حل کند ،هم به امر تغذیه و نظافت منزل بپردازد و هم بدون تجربه به رتق و فتق همه مشکلاتی که در جامعه با آنها روبرو می شود و قبل از آن پدر و مادر عهده دارآن بودند بپردازذ.

در چین از دوران کودکستان و دبستان تمامی امور اداره زندگی را به کودکان می آموزند.درایران مدارس  این مسئولیت را در آموزش مهارتهای زندگی به کودکان نمی پذیرند.

در واقع تامل کنیم که کدام یک شهروندان این دو کشور در بزرگسالی انسانی مستقل و آزاد و مبتکر خواهند بود؟

چنانچه والدین در منزل مجلس شوری راترتیب دهند که هر هفته تشکیل شود و در آن هم اعضا ی خانواده حتی کودک 4 و یا 5 ساله حق اظهار نظر و استقلال در تصمیم گیری  و حق آزادی در گرفتن توع تصمیم  وحق رهبری خود را تمرین کنند و و الدین به میزان رشد عقلی و عاطفی  فرزندان را  بتدریج از تمامی امور خانواده بدون سانسور آگاه گردانند و نظرات آنان را در راه حل یابی دخیل دهند و به آزمایش بگذارند،و در مورد عواقب واقعی هر تصمیم گیری بدون سرزنش کردن کودکان خود ، بطور جمعی بحث کنند و هرکس بنا بر بضاعت عقلی و یا تجربی خود دلیل و بینه وپیشنهاد بیاورد و به فرزندان خود فرصت خطا کردن و از تجربه درس گرفتن را بیاموزند، آنگاه مسلما شهروندانی مستقل و آزاد و مبتکر و آگاه ومسئول و  توانا به حل مسائل خود و جامعه ببار خواهند آورد. وقتی نیروی بدیل و جانشین حال وآینده ایران را اینچنین شهروندانی مستقل و آزاد تشکیل دهند ، برای حل بحرانها و معضلات کشور به مردم ایران وتوانایی و خرد جمعی آنها و نه قدرتهای خارجی مراجعه می کنند و توانایی تغییر را در خود و مردم خود می بینند.

در وضعیت سنجی آینده نقش استقلال و آزادی  را در سطح ملی و سیاست خارجی برخواهم شمرد.

 

 

قتل زنان و دختران به بهانه غیرت

منصور خانی

قتل زنان به بهانه‌ غیرت، رفتاری وحشیانه به بهانه شرع و قانون محمد هادی جعفرپور در خبرآنلاین نوشت: ▫️افزایش قتل زنان و دختران که تحت عنوان فرزند کشی و قتل ناموسی از آن یاد می‌شود قرینه‌ی واضحی است بر تالی فساد مقرراتی تحت عنوان قتل در فراش.

دولت ها در مواجه به تکثر و تکرار برخی هنجارشکنی ها در جهت تقابل با چنین رفتارهایی بدوا اقدام به جرم انگاری رفتار مورد بحث کرده سپس در راستای تحقق اهداف مجازات ها اعم از اصلاح بزهکار و جبران ضرر و زیان وارده بر بزه دیده و اجرای عدالت و… نسبت به تعیین و تعریف کیفر متناسب با رفتار مجرمانه اقدام می کنند.

نکته مهم و قابل توجه در این مسیر توجه به شرایط بزه دیده است که در جرم شناسی نوین تحت عنوان علم بزه دیده شناسی مورد تحلیل جرم شناسان قرار می گیرد.

همان ضرورت های اجتماعی که مبنای سیاست جنایی تقیینی در انشاء قانون در حمایت از اطفال و نوجوانان به عنوان بزه دیده خشونت های خانگی و اجتماعی قرار گرفته ، مبنای ارائه ی لایحه حفظ کرامت و حمایت از زنان در برابر خشونت در سال 99 یا لایحه منع خشونت علیه زنان یا لایحه تامین امنیت زنان و سایر طرح ها و پیشنهادات مطرح شده با هدف صیانت از حریم خصوصی زنان و تامین جانی-روانی بانوان قرار گرفته، مجموع این اقدامات به ثمر نرسیده بهترین دلیل است برای ضرورت اصلاح قوانین و تشریع قانون متناسب با نوع تعرض به موضوع له این حوزه ( مجنی علیه=بزه دیده=اطفال وزنان )

▫️مطالعه و بررسی اشکال مختلف جرایم،تحلیل شخصیتی مرتکبین چنین جرایمی،شناسایی چگونگی ایجاد رابطه بین بزه دیده و بزهکارخاصه در زمانی که بین این دو رابطه ی نسبی یا سببی برقرار است، تحلیل علل و انگیزه های ارتکاب جرم،تحلیل جامعه شناسانه محیط زندگی مجنی علیه و مرتکب، تحلیل آماری آثار و تبعات اجرایی شدن قانون اخیر التصویب و بازتاب اجتماعی –فردی اعمال مجازات های تشریع شده در قانون مجازات اسلامی و سایر قوانین خاص و…

از جمله اقداماتی است که در علم جرم‌شناسی مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد، خاصه زمانی که با مصوبه ای جدید و جرم انگاری برخی رفتارهای اجتماعی مواجه می‌شویم که تا قبل از این،جرم نبوده است ……از این، جرم نبوده است

 

 

 

روز جهانی پناهنده

مرضیه علیکرمی

(پژوهشی درباره وضعیت جهانی پناهندگان با تمرکز بر پناهندگان ایرانی) در جهانی پُرآشوب، که در آن جنگ‌ها، خشونت‌ها، سرکوب سیاسی، بحران‌های اقتصادی و زیست‌محیطی هر روز جان میلیون‌ها انسان را تهدید می‌کنند، واژهٔ پناهنده نه تنها یک برچسب نیست؛ بلکه بیانگر داستانی انسانی، عمیق و گاه غم‌انگیز است. امروزه، بیش از ۱۲۰ میلیون نفر در جهان آواره شده‌اند؛ عددی بی ‌سابقه در تاریخ معاصر.

اما در میان این جمعیت عظیم، ایرانیان نیز سهم قابل‌توجهی دارند:

مردمانی که با امید به زندگی بهتر، از سرزمین خود دل کنده‌اند. سازمان ملل متحد، روز ۲۰ ژوئن را روز جهانی پناهنده نام نهاده است؛ روزی برای گرامی‌داشت استقامت، شجاعت و تلاش‌های میلیون‌ها انسانی که مجبور به ترک خانه و میهن شده‌اند.

این روز، فرصتی است برای تأمل در ریشه‌های آوارگی، اما فراتر از آن، برای شناخت مسئولیت‌های فردی و جمعی در برابر کرامت انسانی.

آمار جهانی پناهندگان (تا سال ۲۰۲۴) طبق گزارش‌های رسمی کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان:

بیش از ۱۲۰ میلیون نفر آواره در جهان (شامل پناهندگان، پناه‌جویان، بی‌وطن‌ها و افراد تحت حمایت) وجود دارد.

بیش از ۵۵٪ این جمعیت را افراد تحت شرایط اجباری فرامرزی (مانند جنگ یا سرکوب سیاسی) تشکیل می‌دهند. کشورهای میزبان اصلی عبارت‌اند از:

ترکیه (با حدود ۳/۴ میلیون نفر)، ایران (با ۳/۷ تا ۴/۵ میلیون نفر)، کلمبیا، آلمان و پاکستان. ایران با سابقه‌ای طولانی در پذیرش پناهندگان، به‌ویژه از افغانستان و عراق، در حال حاضر میزبان بیش از ۳/۷ میلیون نفر است.

حدود ۷۶۳ هزار نفر دارای کارت‌های اقامت قانونی‌اند در کنار آن، ۲/۶ میلیون افغان بدون مدرک قانونی نیز در کشور حضور دارند و بسیاری از آنان از خدمات بهداشتی و آموزشی بهره‌مند شده‌اند.

دولت ایران همچنین مجوز کار، بیمهٔ سلامت و آموزش را برای پناهندگان رسمی فراهم کرده است؛ سیاستی که سازمان ملل از آن به‌عنوان الگویی انسانی یاد می‌کند.

در سوی دیگر، ایران یکی از مهم‌ترین کشورهای مهاجرفرست جهان است. بر اساس آمارسازمان ملل در سال ۲۰۲۲بیش از ۱۲۲٬۰۰۰ ایرانی به‌عنوان پناهنده یا پناه‌جو در کشورهای مختلف ثبت شده‌اند. • کشورهای اصلی مقصد عبارت‌اند از: آلمان، بریتانیا، ترکیه، کانادا و آمریکا. ترکیه در بسیاری از موارد نقش ایستگاه اولیه و موقتی را دارد، در حالی‌که آلمان و کانادا محل‌های مقصد نهایی بسیاری از ایرانیان بوده‌اند.

تجربهٔ پناهندگی، اگرچه برای نجات جان یا آزادی آغاز می‌شود، اما آثار عمیقی بر سلامت روانی فرد برجای می‌گذارد:

اختلالات افسردگی، اضطراب، PTSD، احساس گناه بازمانده و ناامیدی در میان پناهندگان شایع است. در پژوهش‌های انجام‌شده، پناهندگان ایرانی در ترکیه و اروپا از بلاتکلیفی طولانی‌مدت، نبود حمایت روانی و ناتوانی در برنامه‌ریزی برای آینده رنج می‌برند.

سازمان ملل از رویکردی ترکیبی شامل مشاوره، فعالیت اجتماعی و حمایت روان‌پزشکی برای تقویت سلامت روان پناهندگان بهره می‌برد، اما این خدمات در بسیاری از کشورها هنوز ناکافی‌اند. بیش از ۶۹٬۰۰۰ ایرانی پناه‌جو در ترکیه زندگی می‌کنند، اما نرخ پذیرش رسمی بسیار پایین و فرایندها طولانی‌اند. شرایط معیشتی دشوار، محدودیت در اشتغال و اضطراب مداوم از رد درخواست، مشکلات اصلی‌اند.

 بسیاری از پناهندگان ایرانی در آلمان پس از مدتی ادغام موفقی را تجربه می‌کنند.

بیش از نیمی از آنان تا پنج سال بعد از ورود، شاغل شده‌اند.

اما چالش عمده شروع در مشاغل سطح پایین به‌رغم تحصیلات بالا  دربین بسیاری ازپناهندگان است، در کانادا جمعیت ایرانیان به بیش از ۲۱۳٬۰۰۰ نفر رسیده است و دولت کانادا در برنامه‌های بازاسکان نقش فعالی دارد و شرایطی باثبات‌تر برای زندگی مهاجران فراهم می‌کند.

پناهندگان ایرانی به‌ویژه در حوزه‌های علمی، فرهنگی و اقتصادی مشارکت بالایی دارند.

آثار اجتماعی و اقتصادی تأثیرات مثبت پناهندگان ایرانی شامل: سرمایهٔ انسانی ایرانیان (سطح تحصیلات بالا، تخصص‌های متنوع) باعث افزایش توان اشتغال، نوآوری و مالیات‌دهی در کشورهای میزبان شده است. گزارش‌ها نشان می‌دهد پناهندگان به‌صورت خالص برای کشورهای مقصد سود مالی ایجاد می‌کنند؛ در کانادا، پناهندگان بیش از هزینه‌هایی که دولت صرف‌شان می‌کند، مالیات پرداخت کرده‌اند. و اما چالش‌ها: فشار بر سیستم‌های آموزش و سلامت عمومی میباشد .

طبق جدیدترین گزارش‌های سازمان ملل، تعداد افراد آوارهٔ اجباری در جهان تا پایان آوریل ۲۰۲۵ از ۱۲۲ میلیون نفر فراتر رفته است؛ این آمار نسبت به سال گذشته بیش از دو میلیون نفر افزایش یافته‌ است.

از این تعداد، حدود ۷۳٫۵ میلیون نفر در داخل کشور خود آواره شده‌اند و دیگران برای نجات جان یا فرصت زندگی بهتر به کشورهای دیگر مهاجرت کرده‌اند.

کشورهایی مانند سودان، سوریه، افغانستان و اوکراین به‌تنهایی بیش از ۱۰ میلیون آوارهٔ ناشی از جنگ و درگیری دارند.

در حوزه حقوق بین‌الملل، پناهندگی موضوعی بسیار مهم و دارای چارچوب‌های قانونی و حقوقی مشخص است.

مهم‌ترین اسناد و کنوانسیون‌های بین‌المللی که در زمینه پناهندگان وجود دارند، به شرح زیر هستند:

۱. کنوانسیون ۱۹۵۱ ژنو درباره وضعیت پناهندگان. این کنوانسیون، پایه و اساس حقوق بین‌المللی پناهندگان است و به‌عنوان مهم‌ترین سند حقوقی در این زمینه شناخته می‌شود. از مفاد کلیدی آن تعریف پناهنده است: هر شخصی که به‌دلیل ترس موجه از آزار به دلایل نژاد، مذهب، ملیت، عضویت در یک گروه اجتماعی خاص یا عقاید سیاسی از کشور خود گریخته باشد و نیز اصل عدم بازگرداندن : هیچ پناهنده‌ای نباید به کشوری بازگردانده شود که در آن در معرض تهدید به جان یا آزادی باشد. حقوق پناهندگان در این کنوانسیون:

شامل حق دسترسی به دادگاه، حق آموزش، اشتغال، مسکن، بهداشت، و حق اسناد هویتی.

۲. پروتکل ۱۹۶۷ مربوط به وضعیت پناهندگان: این پروتکل محدودیت زمانی و جغرافیایی کنوانسیون ۱۹۵۱ را لغو می‌کند (در اصل، کنوانسیون فقط شامل پناهندگان اروپایی تا سال ۱۹۵۱ بود).

اهمیت این کنوانسیون: امروزه کشورهای عضو این پروتکل، موظف به رعایت اصول کنوانسیون بدون محدودیت زمانی یا منطقه‌ای هستند.

۳. اعلامیه جهانی حقوق بشر

ماده ۱۴:هر انسانی در صورت آزار و تهدید، حق دارد در کشورهای دیگر پناه بجوید و از پناهندگی بهره‌مند شود.

اگرچه این سند الزام‌آور قانونی نیست، اما به‌شدت بر سیاست‌ها و قوانین بین‌المللی تأثیرگذار بوده است.

۴. میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی : بر اساس این میثاق: هیچ‌کس نباید به کشور خود یا کشوری دیگر بازگردانده شود اگر در آنجا در معرض شکنجه، اعدام، یا نقض جدی حقوق انسانی قرار گیرد. اصل کرامت انسانی و حق زندگی از پایه‌های اصلی آن است و بر همه افراد، از جمله پناهندگان، قابل اعمال است.

۵. سایر اسناد منطقه‌ای و بین‌المللی

الف) کنوانسیون سازمان وحدت آفریقا (۱۹۶۹) دامنه تعریف پناهنده را گسترش می‌دهد تا شامل جنگ داخلی، خشونت عمومی یا نقض فاحش حقوق بشر نیز باشد.

ب) اعلامیه کارتاهنا , 1984: در آمریکای لاتین، تعریف پناهنده را بسط داده و نقش دولت‌ها را در حمایت منطقه‌ای تقویت می‌کند.

اما در رابطه با وضعیت عضویت کشورها باید بگویم که بیش از ۱۵۰ کشور جهان عضو کنوانسیون ۱۹۵۱ و/یا پروتکل ۱۹۶۷ هستند.

ایران نیز از سال ۱۹۷۶ عضو هر دو سند بین‌المللی است، بنابراین به اصول این کنوانسیون‌ها متعهد محسوب می‌شود، از جمله اصل عدم بازگرداندن و احترام به کرامت انسانی پناهندگان.

سازمان ملل متحد سال ۲۰۲۵ را تحت شعار «همبستگی با پناهندگان» نام‌گذاری کرده است؛ یعنی اعلام اینکه پناهندگان تنها نیستند، ما صدای آن‌ها را می‌شنویم، به حقوق‌شان احترام می‌گذاریم و در حمایت از آنان اقدام می‌کنیم.

اما فارغ از احساس مسئولیت انسانی، آمارها نگران‌کننده‌اند، جمعیت پناهندگان تقریباً دو برابر ده سال پیش شده و بودجه‌ها کاهش یافته‌اند؛ کمک‌ها به سطح سال ۲۰۱۵ بازگشته است.

کاهش بودجهٔ پشتیبانی باعث افزایش آسیب‌پذیری آموزش، سلامت و امنیت آنان شده است؛ زنان و کودکان بیشترین آسیب را دریافت کرده‌اند. در رابطه با پناهندگی ما می‌توانیم سه سطح فعالیت را دنبال کنیم:

الف) آگاهی و دیالوگ: اطلاع‌رسانی دربارهٔ وضعیت جهانی پناهندگان با استفاده از گزارش‌های معتبری مانند سازمان ملل، دعوت برای شنیدن مستقیم صدای پناهندگان، حمایت از گفتار آن‌ها و تشکیل رویدادهای گفت‌وگو و تجربیات.

ب) حمایت عملی: اهدای منابع مالی به نهادهایی مانند سازمان ملل، سازمان‌های صلیب‌سرخ، و یا داوطلب شدن در فعالیت‌هایی مانند آموزش، مددکاری، همراهی حقوقی یا کمک در کمپ‌ها، تأکید بر تدوین و اجرای سیاست‌هایی برای آموزش، مسکن و اشتغال پناهندگان.

پ) دفاع از حقوق: فشار بر مسئولان برای افزایش مشارکت مالی کشورهای میزبان و گسترش فرصت‌های حل مشکلات پناهندگان، شرکت در کمپین‌ها، امضای نامه‌های حمایتی و طرح پیشنهاداتی جهت ارائهٔ راه‌حل‌های دائمی مانند بازگشت امن، ادغام اجتماعی یا مسیرهای قانونی مهاجرت.

باید بدانیم که اکثر پناهندگان وضعیت زندگی‌شان را تغییر می‌دهند و به مشکلات تبدیل نمی‌شوند.

روز جهانی پناهنده، را نقطهٔ عطفی برای آگاهی یعنی  شناخت بهتر بحران پناهندگان وهمبستگی با آنان بدانیم. پایان دادن به رنج میلیون‌ها نفر، علاوه بر مسئولیت اخلاقی، گامی به‌سوی جهانی عادلانه‌تر و انسانی‌تر است .

 

 

 

شهر خرم (خرمشهر) بخش نوزدهم

رامین احمدزاده

صحبت های جنگجو برام جالب بود و هر از گاهی با خودم تکرارشون میکردم. چون میدونستم با هدفی که داریم امکان از دست دادن خیلی چیزها وجود داره. وقتی چیزهایی که دوسشون داری و براشون زندگی میکنی رو از دست میدی، تکه ای از وجود خودت هم از بین میره. مثل اعضای خانواده، دوست و هم شهری. اما نمیخواستم در اون موقع با خو گرفتن به اندوه خوردن، اراده ام در راه مبارزه سست بشه. جنگجو درست میگه. گاهی شرایطی به وجود میاد که باید راه تسکینت رو تغییر بدی. هر روز خبرهای بیشتری از مخالفت انسانها با کارهای مسئولینشون و حتی کشته شدن تعدادی از اونها در اعتراضات به گوش میرسه. کم کم آدم های شهرخرم هم دست به کار شدن و اعتراضشون رو به این شرایط با نوشتن شعارهایی روی دیوار نشون دادن. بین دیوارنویسی ها “مرگ بر دیکتاتور” بیشتر از هر چیز دیگه ای به چشم میاد. نمیدونم منظور اونها از دیکتاتور کی هست، اما با دیدن این شعار، سریع ‌یاد خانم افتادم. انگار آدمها این شعار رو برای ما مینویسن. اما ما در اصول و اهدافمون با گفتن هر “مرگ بری” مخالفیم و نباید این شعار توسط گربه های مبارز داده بشه. نمیدونم دیکتاتور اصلی که باعث این همه بدبختی و مرگ گربه های شهر شده خانمه، یا اونی که خانم رو به قدرت رسونده؟! گاهی فکر میکنم که اگر یکی از این دیکتاتورها نبود، احتمالا اون یکی وجود نداشت. و شاید هم این ما هستیم که با تقدیس بیخودی و تن دادن و سکوت در برابر حرف های ابلهانه و رفتارهای ظالمانه، دیکتاتورها رو خلق میکنیم.

زن های شهرخرم برای اینکه موهاشون مشخص نباشه، از چیزی به نام “روسری” استفاده میکنن. تا مدت ها نمیدونستم که استفاده از روسری برای زن های شهرخرم یک اجبار در قانونِ انسانهاست. بچه که بودم فکر میکردم که شاید برای در امان موندن پوستشون از نور شدید خورشید از روسری استفاده میکنن. اما همیشه برام عجیب بود که اگر این کار برای زن ها مفیده، پس چرا مردها از روسری استفاده نمیکنن؟! کم کم از حرف های آدمها متوجه شدیم که انگار دختری که اسمش مهسا بوده، این قانون رو به درستی رعایت نکرده. اما نمیتونم باور کنم که برای چنین جرمی یک نفر جون ارزشمندش رو از دست بده. اگر واقعا دلیل مرگ اون دختر این بوده، به آدمها حق میدم که از دست مسئولینشون اینقدر عصبی باشن. مُردن یعنی اتمام مهلت زندگی. همه موجودات زنده در تلاشن که در حد توان از این بودن لذت ببرن و به خوبی زندگی کنن. حالا اگر کسی جونت رو ازت بگیره، یعنی همه چیزت رو گرفته. چه حیف کسایی که فرصت زنده بودن رو از بقیه میگیرن، خودشون این از دست دادن رو تجربه نکردن که بدونن نباید به این راحتی مهلت زندگی که تنها یک بار تجربه میشه رو به سادگی از دیگری گرفت.

هنوز آفتاب نزده که با شجاع اعضای گروه اندیشه رو به مکانی در”کوی پلیس” میبریم. بعد از رسیدن به مخفیگاه و صحبت کوتاهی با دوستان آبادانی، به همراه شجاع برای بازدیدهای روزانه به سمت محله ها راه افتادیم. نزدیک های ظهره و با گرم شدن هوا تصمیم گرفتیم که برای استراحت و دیدن تپلی به لب شط بریم. آروم قدم برمیداریم و گرم صحبتیم. در حالی که گردنم رو به طرف شجاع چرخوندم و به دقت به صحبت هاش گوش میدم، با سکوت و از حرکت ایستادنش نگاهم رو به جلوم انداختم. بیشتر از اینکه از دیدن آبی که با سرعت به سمتمون میاد تعجب کنم، ترس وجودم رو گرفت. دلشوره دارم که باز هم خبر ناراحت کننده ای برامون داشته باشه. درسته که این روزها به شنیدن خبرهای بد عادت کردیم، اما باز هم شنیدن پیامی تلخ حس ناامیدی و تاسف رو درونم به وجود میاره. آبی تا بهمون رسید رو به شجاع کرد و نفس زنان گفت :

¾ خیلی گشتم تا پیداتون کردم. تیزبین سراغت رو گرفت. میخواد باهات حرف بزنه.

¾ کجا دیدیش؟ چی گفت؟

¾ در حال قدم ‌زدن نزدیک “مسجد آذری ها” بودم که از پشت سر بهم نزدیک شد و گفت کار مهمی با شجاع دارم.

¾ نگفت چه وقتی و کجا میتونیم ببینیمش؟!

¾ گفت بعد از نیمه شب نزدیک “بستنی عشایر” باشید.

نیمه شب گذشته و با شجاع و آبی در جایی تاریک نزدیک بستنی عشایر منتظر تیزبین ایستادیم. جلوی بستنی فروشی و اطرافش خیلی شلوغه و احتمالا همین باعث شده تیزبین اینجا رو برای ملاقات انتخاب کنه. البته دیدن این همه آدم در روزهای گرم سال اینجا تعجبی نداره. چون حتی زمستون هم افراد زیادی در شهرخرم تا دیر وقت برای خوردن بستنی به اینجا میان. از حالت چهره هاشون موقع بستنی خوردن مشخصه که با هر گازی که بهش میزنن، لذت کم شدن ذره ای از گرمای وجودشون رو حس میکنن. بعضی از بچه ها هم با مرغابی و مرغ هایی که اونجا نگهداری میشه مشغول هستن. در حالی که دهنمون از دیدن بستنی خوردن آدمها در این هوای گرم آب افتاده، یکدفعه صدای تیزبین رو از پشت سر شنیدیم. از ترس لرزه ای به بدنم افتاد. مهارت تیزبین در آهسته قدم برداشتن و غرق شدن ما در تماشای بستنی خوردن انسانها باعث شده بود که هیچ کدوم نزدیک شدنش رو متوجه نشیم. خیلی آهسته گفت :

بدون اینکه برگردید خوب به حرف هام گوش بدید. کوشش های شما داره جواب میده. مسئولین اهواز از خانم‌ ناامید شدن و به فکر سرنگونیش افتادن. دارن نقشه میکشن که با کمترین کُشته، خانم و سازمان رو کنار بگذارن‌. البته اونها میخوان گربه ای رو در شهرخرم به قدرت برسونن که به ظاهر با افکار و کارهای خانم مخالفه، اما مثل اون باید گوش به فرمان حکومت اهواز باشه و به طور منظم بهشون باج بده. اما هنوز گزینه ای رو پیدا نکردن.

شجاع از تیزبین‌ پرسید :

¾ رئیس میتونه انتخاب اونها باشه؟

¾ نه. اون فقط یک قاتله که هر زمان نیاز باشه برای سرکوبِ گربه های معترض ازش استفاده میکنن. مسئولین اهواز خوب میدونن که رئیس نه سیاست رو میشناسه و نه دانش حرف زدن به عنوان گربه ای مسئول رو داره. گربه ای مثل رئیس در بین گزینه هاشون جایی نداره. شاید برای تغییر قدرت به کارشون بیاد، اما به عنوان گربه اول حکومت قبولش ندارن.

¾ راهب مذهبی چی؟

¾ اون هم نمیتونه باشه. گربه ها و مخصوصا جوان ترها، دیگه تمایلی به دین ندارن. در حال حاضر خیلی هاشون به سختی و با تردید تنها وجود پروردگار گربه ها رو پذیرفتن. پیداست با شرایطی که سازمان به وجود آورده، به مرور زمان همین اعتقاد هم کمتر میشه. نمایش و مراسم های پوشالی سازمان هم نمیتونه این واقعیت رو کتمان کنه. فکر میکنی حکومت اهواز از این چیزها بی خبره؟! همه چیز نشون میده که این دفعه از طریق مذهب وارد نمیشن. چون احتمال میدم تو ذهنت این سوال پیش اومده که شاید در برنامه هاشون مسئول اجرا جایگزین خانم باشه، باید بگم که اون هم برای حکومت اهواز یک مهره سوخته به حساب میاد. اونها هیچ کدوم از گربه هایی که در سازمان مسئولیتی دارن رو در اهدافشون قرار نمیدن.

¾ پس‌ فکر میکنی گزینه اونها کدوم گربه میتونه باشه؟!

¾ هنوز نمیدونم. شاید مثل دفعه قبل گربه ای مثل کبیر رو به قدرت برسونن تا وقت کافی برای پیدا کردن مهره اصلی خودشون رو به دست بیارن. اما چیز مهمی که میخوام‌ بهت بگم ‌اینه که فعلا بدون کمک مسئولین اهواز هم نمیشه خانوم رو سرنگون کرد. بهتره از نیروی حکومت اهواز به نفع خودمون استفاده کنیم. با دوستان آبادانی صحبت کن، شاید وقتش رسیده که به صورت علنی مبارزه رو ادامه بدیم.

¾ درست میگی، ما هم به همین نتیجه رسیدیم. سازمان در حال ضعیف شدنه. خیلی از گربه ها مالیات و حق راهبر رو پرداخت نمیکنن‌. خانم تو باج دادن ها به مشکل خورده‌. دیروز شنیدم مدتیه که سازمان نتونسته به جزیره مینو کمک کنه و به همین دلیل نماینده اونجا از دستورات خانم‌ برای حمله به آبادان خودداری کرده. این موضوع میتونه علاوه بر پایانی بر ناامنی های منطقه، باعث فروپاشی سازمان هم بشه. چون یکی از مهمترین دلایل بقای سازمان، وجود بی ثباتی و آشوبه.

¾ آره، من هم‌ این خبر رو شنیدم. باید تلاش کنیم و امیدوار باشیم که روند سرپیچی گربه های شهر از دستورات سازمان برای پرداخت مالیات و حق راهبر ادامه داشته باشه. اگر چیز جدیدی دستگیرم ‌شد بهتون اطلاع میدم. اگر کارم داشتی بیا همون جای همیشگی. با شنیدن صدای دور شدن تیزبین ‌برگشتیم و ناپدید شدنش رو با سرعتی باورنکردنی در تاریکی دیدیم.با رفت و آمد در شهر خبرهای بیشتری از اعتراضات آدمها در دیگر شهرها رو میشنیدیم. هنوز هم از مخالفت علنی آدم ها در شهرخرم خبری نیست، اما شعارهای بیشتری روی دیوار دیده میشه. انگار دیوارها دهن باز کردن و حرف هایی که نمیدونم به چه دلیل انسان های شهرخرم نمیتونن آشکارا به مسئولینشون بگن رو به جای اونها فریاد میزنن. شاید آدمها هم در صورت اعتراض به ظلم های آشکار مسئولینشون مثل ما ترسِ زندانی، ناقص، شکنجه و کشته شدن توسط اونها رو دارن. شب ها میبینم که عده ای در حالی که ماسک هایی به صورت دارن روی دیوارها شعار مینویسن و صبح که میشه نفرات دیگه ای روی اونها خط میکشن.‌ بعضی از شعارها هم تا چندین روز روی دیوارها باقی میمونه. کنار یکی از شعارهایی که تا دیروز مشخص بود و امروز با رنگ سیاه خط خطیش کرده بودن با رنگ قرمز نوشته شده بود،”خون با رنگ پاک نمیشه”. اون شعار رو جاهای دیگه ای از شهر هم دیده بودم. نوشته شده بود، “زن زندگی آزادی”. اما هنوز هم بیشترین شعاری که خودنمایی میکنه همون “مرگ بر دیکتاتوره”. اعتراض آدمهایی که به نظر میومد در هر شرایطی راضی هستن، به نفع ما شد و گربه های شهر رو تحت تاثیر قرار داده بود و هر روز تعداد بیشتری به مخالفینِ با سازمان و خانم‌ اضافه میشه. گربه های زیادی دیگه حاضر به پرداخت مالیات نیستن و این موضوع سازمان و مسئولین رو حسابی کلافه و عصبی کرده. البته این‌ مخالفت ها و عدم پرداخت ها، هنوز به حدی نرسیده که سازمان رو از پا دربیاره. رئیس هم برای ایجاد وحشت بین گربه های شهر به جز کُتک زدن و آسیب رسوندن های همیشگی و دستگیری و شکنجه معترضین، هر چند وقت یک بار یکی از اونها رو اعدام‌ میکنه و جنازش رو جلوی همه در کارون میندازه. متاسفانه انجام این کارهای وحشتناک توسط رئیس و مامورهاش برای حفظ سازمان موثره و خیلی از زحمات ما رو از بین میبره.‌ اما با خودمون عهد بستیم که با دیدن و گرفتار شدن در این زجرها خسته و ناامید نشیم، و از همه دردها انگیزه ای بسازیم تا با تلاش بیشتر به آگاه کردن گربه های شهر ادامه بدیم. چیزی که در این راه کمک زیادی بهمون میکنه، آشکار شدنِ مُدامِ ستم و خیانت های سازمان و خانم برای گربه های شهره. البته گربه هایی هم هستن که بدون چشم داشتی خاص و در هر صورت از سازمان و خانم طرفداری میکنن و برای بقای این دو هر کاری انجام میدن. با اینکه مطمئنیم هر چقدر هم ظلم های سازمان واضح باشه و ما هم هر دلیلی بیاریم که مقصر اصلی خیلی از مشکلات مسئولین فعلی هستن، هرگز نظر اونها نسبت به سازمان تغییر نمیکنه و دلیل گرفتاری و سختی های گربه های شهر رو همونی میدونن که مسئولین در سخنرانی هاشون میگن. با این حال هیچ وقت اونها رو دشمن خودمون نمیدونیم و پذیرفتیم که تعدادی از گربه ها مثل الآن ما اعتقادی عمیق و غیر قابل تغییر دارن. همون اعتقادی که به باور تبدیل میشه. و خیلی سخته وقتی در تفکراتت به این نتیجه میرسی که امکان داره اعتقاد و باورت درست نباشه، شهامت تغییرش رو به دست بیاری.

“حدود یک سال و نیم بعد”

الآن که اواخر فروردین ماه سال هزار و چهارصد و سه هستیم، تقریبا نصف گربه های شهر از دادن مالیات و حق راهبر خودداری میکنن و ما هم با امیدواری بیشتری به تلاش برای آگاهی اونها ادامه میدیم. سازمان هم طبق معمول همیشه هر کاری برای گرفتن مالیات و حفظ خودش انجام میده. خانم سال 1402 رو ” تولید مثل، ستیز، ایثار و انتظار مُخلصانه” نام گذاری کرده بود. و عنوان امسال رو هم “انتخابات پاک، فداکاری، کارزار و صلح مُخلصانه” گذاشت. حدودا از انتهای سالِ مرگ مهسا تا الآن، آنچنان از اعتراض های آدمها خبری نیست. یا حداقل مردم شهرخرم اعتراضی نداشتن. نوشتن شعارها هم متوقف شده. انگار آدمها مسئولیتشون رو به طور کامل در خصوص مرگ اون دختر و دیگر معترضین کشته شده انجام دادن. در سالِ جدید همه چیز آروم به نظر میرسه. اما موضوعی که در این سال بیشتر از هر چیزی در شهرخرم به چشم میاد، اضافه شدن تعداد زباله گردهای انسان هاست. بعد از پایان آخرین مراسمِ دعای فروردین امسال، در حال حرف زدن با آبی و شجاع به سمت پل جدید برمیگردیم. از نیمه شب گذشته و آدمی رو بیرون نمیبینیم و فقط هر از چند گاهی ماشینی از خیابون رد میشه. جلو “بستی سُنتی بروجردی” هستیم که صدای تیزبین رو از پشت سر شنیدیم. مثل دفعات پیش، خیلی آهسته و طوری که فقط ما بشنویم گفت :

سریع بیاید تو کوچه. وقتی برگشتیم‌ اثری از تیزبین‌ نبود. با سرعت به سمت کوچه رفتیم. تا داخل شدیم دوباره صدای تیزبین از جایی تاریک به گوش رسید. آهسته تر از دفعه قبل گفت :

همون جا بایستید و جلوتر نیاید. مجبور شدم اینجا و این موقع ببینمتون.

شجاع خیلی آروم گفت :

¾ مطمئنم موضوع مهمی پیش اومده که وسط شهر اومدی سراغمون.

¾ دقیقا. اینجا موندن برای هممون خطرناکه و باید سریع حرفم رو بزنم. مخفیگاهِ امروزِ دوستانِ آبادانی لو رفته. اعتراضات و مخالفت های گربه ها با مسئولین، باعث شد که حساسیت سازمان به همه چیز زیاد بشه. اونها اطمینان داشتن که تیمی داره افکار و رفتار گربه ها رو هدایت میکنه. اما فکر نمیکردن این گروه داخل شهر باشه. ماموری حرفه ای قبل از ظهر جای اعضای انجمن اندیشه که در “محله بوستان” بود رو پیدا کرده.

¾ ای وای. دوستان آبادانی رو گرفتن؟!

¾ نه، نگران ‌نباشید. تونستم قبل از مامورهای سازمان به اونجا برسم و جاشون رو عوض کنم.

¾ ممنون از فداکاری و کمک بزرگی که کردی. الآن کجا هستن؟

¾ جای امنی در “کوی برق”. برید اونجا خودشون ‌پیداتون‌ میکنن. خواستم بگم ‌خیلی مراقب باشید. با وجود چنین گربه ی چیره دستی در سازمان، احتمالا اونها از وجود اعضای انجمن اندیشه آگاه هستن. این مدت شما رو زیر نظر داشتم و هر بار که دوستان آبادانی رو جابجا میکردید، میدونستم مخفیگاهشون کجاست و حواسم جمع بود که اگر مشکلی پیش اومد بتونم کاری کنم. اگر جای امروزشون لو رفته، برای بار دوم هم امکانش هست. هر جاسوسی نمیتونسته مخفیگاهِ بوستان رو پیدا کنه. اگر موافقید اعضای گروه اندیشه فعلا تردد کمتری در سطح شهر داشته باشن. یا اصلا مدتی رو به آبادان ‌برن و بعد از آروم تر شدن شرایط برگردن. راستش نگرانِ لو رفتن شما هم ‌هستم.‌‌ شاید بهتر باشه چند وقتی کاری نکنید که شکی بهتون نکنن.

¾ متوجه ام چی میگی. لو رفتن مخفیگاه یک هشدار به همه ماست و باید بیشتر مراقب باشیم. اما راستش در حال حاضر هیچ کدوم از این دو کار ممکن نیست. اعضای انجمن طبق برنامه و قراری که دارن، به هیچ وجه به آبادان نمیرن. و از طرفی کم کردن تلاشمون و ‌فاصله گرفتن از گربه ها باعث میشه که بعضی چیزها رو فراموش کنن و حس مبارزه رو از دست بدن. این طوری ممکنه این همه زحمتی که کشیدیم هم از بین بره.

¾ آره، امکانش هست. پس خیلی احتیاط کنید. اگر خبرِ جدیدی دستگیرم شد ‌بهتون اطلاع میدم. اگر کارم داشتی میدونی کجا پیدام ‌کنی ‌رفیق.

تیزبین این رو گفت و به سرعت در تاریکی غیب شد. صحبت هاش ما رو در فکر فرو بُرد. با پیدا شدن سر و کله خبرچین و جاسوس های حرفه ای، باید حواسم رو بیشتر از همیشه جمع کنیم. قطعا با وجود اونها انجام فعالیت هامون سخت تر از گذشته هست و دیدارمون ‌با اعضای انجمن هم پیچیده تر میشه. قرار گذاشتیم که مدتی جای دوستان آبادانی رو دو بار در روز عوض کنیم. یک بار قبل از طلوع آفتاب، و دومین بار کمی بعد از غروب خورشید. چند روزی همه چیز آروم بود تا اینکه دوباره خبری از انسانها در شهر پخش شد. البته این بار مربوط به آدمهای همین جاست. هر جا که میری مردم درباره دستگیری اعضای شورای شهر صحبت میکنن. بعضی ها با خنده دربارش حرف میزنن و خیلی ها هم میگن که دیدنِ این رسوایی ها در شهرخرم‌ طبیعی شده. اما کاملا مشخصه که همه از این موضوع عصبی و ناراحتن. من و آبی در پوشش محافظ شهر با احتیاط بیشتری با گربه های معترض به سیاست های سازمان و خانم صحبت میکنیم. تپلی هنوز به ظاهر همون زندگی بدون حاشیه گذشته رو داره، اما همگی میدونیم که هنوز نتونسته با مرگ مهربان کنار بیاد. شجاع هم که مثل همیشه حواسش به ما و همه چیز هست. هر چند وقت یک بار هم برای دیدن آرام و بچه هاش به آبادان میره. حالا دیگه توله هاشون بزرگ ‌شدن و دوست دارم هرچه زودتر ببینیمشون. اما مُدتیه اطلاع چندانی از کوشا ندارم و همین بی خبری هم نگرانم میکنه.    ادامه دارد

 

 

خلیج فارس در مقیاس انسانی

آرش عزیزی

آرنگ کشاورزیان. جا باز کردن برای خلیج: تاریخ، منطقه‌گرایی و خاورمیانه. انتشارات دانشگاه استنفورد، ۲۰۲۴

 اگر می‌شد از طریق تونل زمان به سال ۱۹۰۳ و بندر لنگه در جنوب ایران برویم، می‌توانستیم در بازار این شهر محصولاتی از هند، عمان، جزیرةالعرب، بیرمنگام، آلمان، بمبئی و منچستر را پیدا کنیم. سال‌ها پیش از این‌ که در ایران راه‌آهن یا حتی اتومبیل وجود داشته باشد، بندر لنگه، که فقط ده هزار نفر جمعیت داشت، این‌گونه رابط ایران و جهان بود.

این البته خلیج فارس بود که چنین ارتباطی را ممکن می‌ساخت. بندر لنگه از مهم‌ترین بندرهای ساحل شمالیِ این خلیج و بخشی از شبکه‌ی بزرگی بود که از سال‌ها قبل نقاط دوردرست را به هم وصل کرده بود. این ارتباط با احداث کانال سوئز راحت‌تر شده بود اما سابقه‌اش به قرن‌ها پیش باز می‌گشت. آرنگ کشاورزیان در کتاب جدید خود درباره‌ی خلیج فارس می‌نویسد: «آب‌های این خلیج در طول هزار سال بخشی از “جاده‌ی ابریشم دریایی” بودند که به گسترش اسکان و تبادل اجتماعی-اقتصادی یاری رسانده بودند.»

خلیج فارس امروز نیز نقش مهمی در معادلات جهانی دارد. هشت کشور همجوار خلیج‌فارس‌اند و ابرقدرت‌های نظامی و تجاری در آن حضور گسترده دارند. از ده کشور مهم نفت‌خیز جهان، پنج کشور (عربستان سعودی، عراق، ایران، امارات متحده عربی و کویت) کنار خلیج فارس‌اند. از ده کشور ثروتمند جهان، چهار کشور (امارات، کویت، عربستان سعودی و قطر) متعلق به همین منطقه است. یک سوم از کل نفت تجارتیِ دنیا از تنگه‌ی هرمز عبور می‌کند.

اما ویژگی کتاب اخیر آرنگ کشاورزیان این است که خلیج فارس را نه از بالا و بر اساس ردیف کردن آمار و ارقام بلکه با نگاهی در مقیاس انسانی می‌نگرد و در عین حال آن‌ را در بستر تاریخ جهان قرار می‌دهد. به این ترتیب، کتاب در همه‌ی فصل‌های خود زندگی جوامع و مردمان خلیج فارس را شرح می‌دهد و در عین حال جایگاه آن‌ها را در دل روندهایی بسیار بزرگ‌تر از خودشان نشان می‌دهد. این رویکرد، کتاب جا باز کردن برای خلیج را از بسیاری از متونی که در سا‌ل‌های اخیر به خلیج فارس پرداخته‌اند متمایز می‌کند.

کشاورزیان استاد ایرانی-آمریکاییِ مطالعات خاورمیانه در دانشگاه نیویورک است و او را باید جزو دانشوران میان‌رشته‌ای محسوب کرد. او در سال ۲۰۰۳ تحصیل در دوره‌ی دکترای علوم سیاسی در دانشگاه پرینستون را به پایان رساند و اولین کتابش در سال ۲۰۰۷ در مورد سیاست‌ورزی در بازار تهران منتشر شد (بازار و دولت در ایران، که با ترجمه‌ی محسن محمودی توسط انتشارات دنیای اقتصاد در ایران منتشر شده است.) برخی از مهم‌ترین مقالات دانشگاهی‌ کشاورزیان به رابطه‌ی نهاد دین و دولت در ایران، به‌ویژه در دوره‌ی رضا شاه، ربط دارد. در سال‌های بعدی اما او بیشتر به تاریخ و جغرافیا پرداخت. کشاورزیان را می‌توان متعلق به بخشی از مکتب چپ‌گرا در جغرافیای انتقادی دانست که می‌کوشد چگونگیِ ایجاد مفاهیم جغرافیایی مثل مرز و منطقه را در بوته‌ی تحلیل و نقد تاریخی قرار دهد.

این کتاب روایتی تاریخی و خطی نیست که نحوه‌ی شکل گرفتن خلیج فارس از دیروز تا امروز را نشان دهد. پنج فصل آن مجموعه‌ای از روایت‌های انسانی از گوشه‌ و کنار خلیج فارس است که در کنار هم تصویر بهتری از تاریخ این منطقه را به ما ارائه می‌دهند و احتمالاً برخی کلیشه‌های موجود را از میان برمی‌دارند. چنان‌که از کتابی دانشگاهی انتظار می‌رود، کشاورزیان ارجاعات متعددی به دانشوران مختلفی می‌دهد که در سال‌های گذشته «مطالعات خلیج فارس» را به عرصه‌ای نوظهور بدل کرده‌اند. به این ترتیب، با شیوه‌های مختلف تفکر در مورد خلیجی که این‌همه نزد ایرانیان اهمیت دارد آشنا می‌شویم. او در فصل اول کتاب به آثار مهمی می‌پردازد که درباره‌ی بازرگانی و صنایع پیشانفتی در این منطقه نوشته شده‌اند. این مباحثات به انواع گوناگون تجارت در منطقه، از برده‌ تا مروارید، مربوط می‌شود. مثلاً نلیدا فوکارو، تاریخ‌دان ایتالیایی مقیم ابوظبی، درباره‌ی تاریخ کشتی‌رانی در منطقه کار کرده و رونق آن‌را به پشتوانه‌ی «تجارت مروارید با هند و مبادله‌ی کالا برای مصرف محلی در ایران، عراق و شبه‌جزیره‌ی عربستان» و حضور کشتی‌های بریتانیایی در این منطقه مربوط می‌داند.

زمانی صید مروارید مهمترین صنعت این منطقه بود اما با توسعه‌ی مروارید مصنوعی در ژاپن در اوایل قرن بیستم و رکود بزرگ سال ۱۹۲۹ جایگاه خود را از دست داد. به گفته‌ی کشاورزیان، در سال‌های اوج این صنعت (۱۸۸۰ تا ۱۹۳۰) حدود یک چهارم از جمعیت مذکر سواحل این منطقه به نحوی از انحا در این صنعت شاغل بودند. 

زمانی صید مروارید مهم‌ترین صنعت این منطقه بود اما با توسعه‌ی مروارید مصنوعی در ژاپن در اوایل قرن بیستم و رکود بزرگ سال ۱۹۲۹ جایگاه خود را از دست داد. به گفته‌ی کشاورزیان، در سال‌های اوج این صنعت (۱۸۸۰ تا ۱۹۳۰) حدود یک چهارم از جمعیت مذکر سواحل این منطقه به نحوی از انحا در این صنعت شاغل بودند. او به جنبه‌های مختلف صنعت مروارید، از جمله روابط نیروی کار، نیز می‌پردازد. بر مبنای این روابط، بسیاری از کارگران از مناطقی مثل شرق آفریقا و بلوچستان در گروی بدهی به شهرهایی مثل دوبی می‌آمدند و سال‌ها برای جبران این بدهی‌ کار می‌کردند. کشاورزیان در این میان به آثار کارل مارکس و نظریه‌پردازان مارکسیستی مثل دیوید هارویِ‌ آمریکایی اشاره می‌کند تا چگونگی شکل‌گیریِ سرمایه‌داری از دل این روابط نابرابر را توضیح دهد.

البته پیش از کشف نفت هنوز دولت-ملت‌های امروزی هم تأسیس نشده بودند. نویسنده نشان می‌دهد که چطور مردمان جوامع مختلف خلیج بیش از هر چیز با الفاظی همچون «اهل البحر»، «خلیجی» و «بندری» خود را از مردمان سرزمین‌های «خشکی» متمایز می‌ساختند. مرزهای کشوری و زبانی هنوز اهمیت امروز را نیافته بود. چهار زبان‌ فارسی، عربی، هندی و انگلیسی در میان جوامع مختلف هر دو سوی خلیج فارس رایج بود. آلن ویلیرز، نویسنده ماجراجو، در دهه‌ی ۱۹۳۰ در سفرهای خود در این منطقه با جمعیت متکثر ایرانی، هندی و عربی روبه‌رو شد که آن‌ها را «جماعت شرقیِ جهان‌وطن [کازموپولیتن]» می‌نامد.

اما شاید جذاب‌ترین بخش‌های کتاب فصل‌های میانی آن است که به جنبه‌های کم‌‌تر شناخته‌شده‌ای از تاریخ خلیج فارس می‌پردازد و تحلیل‌های بدیعی را در بر دارد. مثلاً کشاورزیان اشاره می‌کند که چگونه در دوره‌ی جنبش‌های ضداستعماری و جهان سوم‌گرا در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی تلاش برای تشکیل مناطق‌ «تجارت آزاد» و سرمایه‌گذاری‌های نفتی بخشی از تلاش کشورهای منطقه برای تحکیم استقلال خود بود. این مغایر با روایتِ آشنایی است که تشکیل چنین مناطقی را بیشتر نوعی مقابله با حقوق کارگران و در راستای گسترش سرمایه‌داری جهانی و نولیبرالیسم تلقی می‌کند. کشاورزیان به آثار پژوهشگرانی همچون پاتریک نولینگ، رونن پالان و ونسا اوگل اشاره می‌کند که نشان داده‌اند تشکیل مناطق تجارت آزاد در اصل تلاشی از سوی دولت‌ها برای غلبه بر سرمایه بوده است. او می‌نویسند: «این مناطق بیش از آن ‌که برای فرار مالیاتی طراحی شده باشند به منظور گیر انداختن سرمایه برپا شده بودند.»

یکی از خواندنی‌ترین بخش‌های کتاب به یکی از همین «مناطق تجارت آزاد» می‌پردازد که برای همه‌ی ما آشنا است: جزیره‌ی کیش، که هم امروز جایگاهی ویژه و فراقانونی دارد و هم در زمان محمدرضا شاه چنین بود.

جالب این‌جا است که در دهه‌ی ۱۳۳۰ که بحث ایجاد بنادر آزاد در ایران مطرح شده بود در ابتدا صحبتی از کیش در میان نبود. این جزیره به‌رغم موقعیت مناسب سوق‌الجیشی و نزدیکی به بندرهایی مثل دوبی، با قلب صنعتی و پایتخت ایران فاصله‌ی زیادی دارد. این جزیره بر خلاف برخی از دیگر جزایر خلیج فارس تاریخ اجتماعی چندانی ندارد و در سفرنامه‌ها هم کم‌تر به آن اشاره شده است. ویلیرز در سال ۱۹۳۹ با قایق از کنار کیش عبور می‌کند و از یکی از دریانوردان کیش‌تبار نقل می‌کند که «کیش به بد روزی افتاده.» در قرن بیستم وقتی که دوبی و شارجه رونق یافتند، بسیاری از اهالی جزیره‌ی کیش به این بندرها مهاجرت کردند و در نتیجه جمعیت آن در زمان اولین سرشماری ایران در سال ۱۳۳۵ به تنها ۷۶۰ نفر کاهش یافته بود.

در اواسط دهه‌ی ۱۳۳۰ که ایران دومین برنامه‌ی توسعه‌ی خود را تصویب کرد، کمیسیونی ویژه برای بنادر آزاد تشکیل شد که سه بندر را برای این منظور پیشنهاد داد: بندرعباس، جزیره‌ی مینو و خسروآباد (در کرانه‌ی اروندرود، نزدیک آبادان). مشاوران دانمارکی و هلندی می‌گفتند ایران می‌تواند مطابق الگوی کپنهاگ بندر آزادی در یکی از این سه شهر بسازد. هم بندرعباس مرکز جمعیتی مهمی بود و هم دو گزینه‌ی دیگر نزدیک آبادان، مهم‌ترین شهر منطقه، بودند.

در قرن بیستم وقتی که دوبی و شارجه رونق یافتند، بسیاری از اهالی جزیره‌ی کیش به این بندرها مهاجرت کردند و در نتیجه جمعیت آن در زمان اولین سرشماری ایران در سال ۱۳۳۵ به تنها ۷۶۰ نفر کاهش یافته بود. 

حکومت شاه اما همچنان به کیش متمایل بود. مقامات ساواک به سازمان‌دهی خرید زمین توسط دولت در این جزیره‌ی کوچک پرداختند. در اواخر دهه‌ی ۱۳۴۰ بود که در همین زمینه پای همکاران یکی از بزرگ‌ترین معماران تاریخ معاصر به ایران باز شد. فرانک لوید رایت آمریکایی در سال ۱۹۵۹ درگذشته بود اما بنیادش همچنان فعال بود. دولت ایران در سال ۱۹۶۷ از این بنیاد خواست تا طرح تبدیل احتمالی جزیره‌های مینو و کیش به مراکز گردشگری و تفرج را بررسی کند. هدف این بود که این جزایر به مرکز جذب گردشگران ایرانی، عرب و غربی بدل شوند.

یکی از کسانی که در این بررسی تاریخی نقش داشت نظام عامری بود، معمار متولد تهران که او را تنها شاگرد و همکار ایرانی فرانک لوید رایت می‌دانند. عامری پسر شیخ خزعل بود، از حاکمان جنوب ایران که روزگاری سودای جدایی از ایران با حمایت لندن را در سر داشت اما از رضا شاه شکست خورد. عامری در سال ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمده و در پی شکست پدر، تحصیلاتش را در بریتانیا و آمریکا انجام داده بود. او نزد رایت درس خوانده بود و با این معمار شهیر ‌آمریکایی رابطه‌ی خانوادگی هم پیدا کرده بود و خود را دنباله‌رو سبک معروف «معماری ارگانیک» او می‌دانست. عامری پس از انجام پروژه‌های متعدد در ایالت‌های ویسکانسین و آریزونای آمریکا در اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰ یکی از اعضای تیم رایت بود که به عراق سفر کرد تا به ساخت سالن اپرای بغداد کمک کند. اما بر اثر انقلاب ۱۹۵۸ حکومت پادشاهی عراق سرنگون شد و این پروژه‌ها نیمه‌کاره رها شد. عامری به ایران گریخت و در سال ۱۳۴۲ با همکاری کمال کمونه و هرمزدیار خسروی شرکت مهندسین مشاور «عامری-کمونه-خسروی» را تشکیل داد. قصه‌ی شگفت‌انگیزی از ایران دهه‌ی ۱۳۴۰: پسر شیخ خزعل که رضا شاه او را تار و مار کرده بود، در دوران سلطنت پسر رضا شاه به جایگاه اجتماعی رفیعی رسید.

گزارش بنیاد رایت جزیره‌ی مینو را گزینه‌ی ارجح معرفی کرد زیرا کیش از لحاظ زیرساخت، ارتباطات و نیروی کار وضعیت مناسبی نداشت. اما شاه سرانجام کیش را برگزید. کشاورزیان می‌نویسد: «دلیل دقیق این تصمیم معلوم نیست اما جزیره‌ی مینو کشاورزانِ زمین‌دار متعدد و با زمین‌های کوچک داشت و جوامع جنوب خوزستان هم تاریخی سرشار از کنش‌گری کارگران داشتند و هم عرصه‌ی سازمان‌دهی اجتماعی بودند و این ترکیب احتمالاً بر مخاطراتِ کار افزوده بود.» کیش انتخاب شد چون ظاهراً دردسرهای کم‌تری برای توسعه‌ی مورد نظر داشت.

توسعه‌ی کیش در دهه‌ی ۱۳۵۰ و در زمان شکوفایی اقتصادی ایران و انقلاب نفت رخ داد. شاه و وزیر دربار، اسدالله علم، از این جزیره دیدار کردند. علم در خاطراتش می‌گوید که شاه قصد دارد در آینده یک ماه از سال را در این جزیره بگذارد. ساواک نیز از ابتدا نقش مهمی در توسعه‌ی این جزیره داشت. ۸۰ درصد از سهام «سازمان عمران کیش» متعلق به این سازمان بود و علم و نعمت‌الله نصیری، رئیس ساواک، جزو هیئت مدیره‌ی این سازمان بودند. اما سازمان برنامه و بودجه، که کشاورزیان آن‌را «فن‌سالارترین شاخه‌ی دولت پهلوی» می‌نامد، مخالف طرح توسعه‌ی کیش بود و در آن مشارکت نداشت.

کشاورزیان توضیح می‌دهد که چطور روستای کوچک ماشه در کیش جابه‌جا شد تا جا برای کاخ زمستانی شاه باز شود؛ البته روستای جدیدی هم برای اهالی ماشه برپا شد. از دیگر ساخته‌های کیش در دهه‌ی ۱۳۵۰ کاخ‌هایی برای اعضای مختلف خانواده‌ی سلطنتی، ویلاهای لوکس، چند هتل، دو مرکز خرید، کازینو، مارینا و زمین گلف بود. فرودگاه کیش نیز به گونه‌ای ساخته شد که ظرفیت جت‌های مسافربری ابرصوتی جدید کنکورد را داشته باشد. قرار بود که ماهی دو پرواز مستقیم از پاریس به این جزیره انجام شود. مراسم افتتاحیه‌ی جزیره‌ی کیش در سال ۱۳۵۶ برگزار شد و مهمانان اروپایی سوار بر اولین پرواز کنکورد پاریس-کیش از راه رسیدند. شرکت‌های مختلف آمریکایی و آلمانی در ساخت‌وساز در این جزیره نقش داشتند و شرکت اسرائیلی «آی دی سی» نیز قرار بود که در آن‌جا کارخانه‌ی نمک‌زدایی برپا کند. اما انقلاب ۵۷ مسیر را عوض کرد، گرچه کیش همچنان جایگاه «ويژه»ی‌ خود را حفظ کرده است.

پسر شیخ خزعل که رضا شاه او را تار و مار کرده بود، در دوران سلطنت پسر رضا شاه به جایگاه اجتماعی رفیعی رسید.

کشاورزیان اشاره می‌کند که در سال‌های منتهی به انقلاب بسیاری از اعضای طبقات متوسط و کارگر و حتی مسئولان حکومتی دل خوشی از طرح توسعه‌ی این جزیره نداشتند و تصور می‌کردند که این طرح با فساد اقتصادی پیش می‌رود. از جمله چهره‌های جنجالیِ این طرح محمود استنلی منصف بود، یکی از اقوام علم که هم رئیس سازمان عمران کیش بود و هم رئیس شرکت معماری «مرکوری» در تهران که بیشتر ساخت‌وسازها را انجام می‌داد. کشاورزیان از یک دیپلمات بریتانیایی نقل می‌کند که در دفتر روزنگار خود می‌نویسد: «جزیره‌ی کیش بیش از هر چیز نماد افتضاح سوءاستفاده‌ی بی‌شرمانه بود – اوج فساد و گانگستریسمِ کم و بیش مورد تأیید… آن آقای محمود استنلی منصف را هم باید بی‌اصول‌ترین و اهل دسیسه‌ترین آدم‌ دانست.» این «دیپلمات» کسی نبود جز دزموند هارنی، سیاستمدار حزب محافظه‌کار بریتانیا و مأمور اطلاعاتی سازمان «ام آی ۶» که به زبان فارسی مسلط بود و روابط نزدیکی با محافل نزدیک به دربار داشت. هارنی خاطراتش را در سال ۱۹۹۸ با عنوان کشیش و پادشاه: روایتی عینی از انقلاب ایران منتشر کرد و کشاورزیان هم از آن نقل قول کرده است.

البته در همان روزها مطبوعات ایران نیز نقش منصف را برملا کرده بودند و سازمان‌های مبارزه با فسادی که شاه در واپسین ماه‌های حکومتش برپا کرد قصد دستگیری و محاکمه‌ی او را داشتند. اما منصف و همسر آمریکایی‌اش با اجیر کردن یک خلبان از ایران به بحرین گریختند و از آن‌جا خود را به آمریکا رساندند.

توسعه‌ی نافرجام کیش برای ایرانیانی که شاهد رشد دوبی و دیگر شهرهای منطقه بوده‌اند همچون حکایتی تلخ است. کشاورزیان اما با نگاهی انتقادی به مطالعه‌ی تطبیقیِ توسعه‌ی کیش و بندر جبل علی در امارات متحده‌ی عربی دست می‌زند تا علت متفاوت‌بودن سرنوشت این دو را توضیح دهد.

نویسنده در فصل پنجم کتاب به آن دسته از شهرهای معاصر منطقه‌ی خلیج فارس می‌پردازد که لقب «جهانی» گرفته‌اند و نماینده‌ی نوع خاصی از توسعه هستند: دوبی، دوحه و ابوظبی. او می‌کوشد نشان دهد که این شهرها را نباید فقط ثمره‌ی اقتصاد نفتی دانست زیرا «نتیجه‌ی روندهایی تاریخی هستند که سابقه‌ی آنها به پیش از رشد هیدروکربنیِ پنجاه سال گذشته باز می‌گردد.» کشاورزیان در این فصل تاریخ شهرهای خلیج فارس را در سه مرحله بررسی می‌کند: از توسعه‌ی بنادر در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم تا ظهور دولت-ملت‌های جدید در اواسط قرن بیستم تا وضعیت کنونی. به این ترتیب، او موفق می‌شود که تاریخ پیشانفتی و پسانفتیِ این منطقه را با یکدیگر مرتبط کند و تصویری زنده از این منطقه به دست دهد که نمی‌توان آن را به کلیشه‌های مثبت یا منفی موجود تقلیل داد. در سراسر این روایت با نکات جذابی مواجه می‌شویم:‌

مثلاً اعتصاب کارگران ایتالیاییِ حاضر در شهرهای نفت‌خیز عربستان سعودی در اواخر دهه‌ی ۱۹۴۰ که می‌خواستند هم‌رده‌ی کارگران آمریکایی باشند. کشاورزیان از وزیری ایتالیایی نقل می‌کند که از منطقه دیدار کرده و وضعیت زندگیِ هم‌وطنانش را با «اردوگاه‌های دسته‌جمعی» مقایسه می‌کند. این کارگران پس از اعتصاب اخراج و به کشور خود پس فرستاده شدند.

روند اتومبیل‌محوری توسعه‌ی شهری را در بخش‌های دیگری از این تاریخ می‌بینیم. این روند‌ به زندگی طولانیِ خلیجی‌ها نزدیک دریا پایان داد. در نتیجه، امروز شهرهایی مثل دوبی و ابوظبی پر از بزرگراه‌های سرسام‌آورند و ابعاد انسانی ندارند. نویسنده از تحلیلی نقل می‌کند که سابا جورج شبر، دانشور فلسطینی، در سال ۱۹۶۴ در نقد توسعه‌ی کویت نوشته و می‌گوید که «زمین به دست خیابان‌ها بلعیده می‌شود» و «اتومبیل‌ها دارند به عامل غالب در توسعه‌ی شهری» بدل می‌شوند. سال‌ها پیش از انتقادات کنونی از وضعیت شهرهایی مثل دوبی، کسانی همچون شبر یا جورج کاندیلیس، معمار یونانی، و معماران دولت کمونیستی لهستان که برای بررسی به این منطقه آمده بودند چنین نقدهایی را مطرح کرده بودند. نویسنده به تغییر روندهای مهاجرت در مراحل مختلف توسعه‌ی شهری هم اشاره می‌کند. تا پیش از اواسط قرن بیستم، اکثر مهاجران از مسیرهای آشنای بازرگانی می‌آمدند: کرانه‌های دجله و فرات، نجد، جنوب جزیرة‌العرب، فلات ایران، مناطق ساحلی شبه‌جزیره‌ی هند و شرق آفریقا. اما پس از جنگ جهانی دوم، توسعه‌ی شهری نیاز به متخصصانی همچون پزشک، معلم، مهندس، بانکدار و کارمند دولتی داشت و این‌ها بیشتر از کشورهای عرب‌زبانی مثل فلسطین، اردن، مصر، سوریه و سودان می‌آمدند تا به دولت-ملت‌های عرب تازه‌تأسیس کمک کنند. در سال‌های بعدی این هم‌زبانی به کنش‌گری اجتماعی و سیاسی انجامید که لزوماً به مذاق حکومت‌های این کشورها خوش نمی‌آمد و بنابراین آنها به تدریج جای خود را به کارگران کشورهای آسیایی همچون پاکستان و فیلیپین دادند.

امروز خلیج فارس جایگاه خاصی در قلب میلیون‌ها نفر دارد. اما نگاه انتزاعی و از بالا به آن می‌تواند به فراموش کردن زندگی‌ واقعی «خلیجی‌ها»، یعنی مردمانی که در کرانه‌های آن زندگی می‌کنند، بینجامد. همین است که به نظر من کتاب‌های دانشگاهی‌ای مثل اثر دکتر کشاورزیان را باید در کنار آثاری خواند که از دل مردم منطقه بیرون آمده‌اند ــ مثلاً رمان سی سال اسکله از اسد مذنبی، نویسنده‌ی ایرانی اهل بندرعباس و مقیم تورنتو.

 کشاورزیان در صفحات پایانی کتاب می‌نویسد: «نگاه این کتاب به خلیج فارس “نمای از دید پرنده” نیست و در عوض عینکی است چندبعدی که شیوه‌های گوناگون ارتباط مردم با این مکان واحد را نشان می‌دهد. این مقیاس انسانی در ضمن زمان‌بندی متفاوت و کوتاه‌تری را وسط می‌کشد: خاطره‌ی شخصی در کنار روندهای طولانی‌تر انباشت و دولت‌سازی… با تمرکز بر خطوط گسل اجتماعی، از دوگانه‌‌‌های ساده‌ای که در مورد خلیج به کار می‌رود فراتر می‌رویم.»

آینده‌ی مطالعات خلیج فارس را نیز باید در همین راستا دانست: تلاشی برای نگاه به خلیج فارس از دید مردمانش.

 

 

ایدئولوژی ها و ایدئولوژی های روی کاغذ:

اکبر دهقانی ناژوانی

چند هزار سال پیش تا به حال به خاطر کمبود علم و آگاهی فرد و افراد در برخورد با واقعیات درونی خود، یعنی در رابطه با ذهن، روح و جسم خودشان و همچنین در رابطه و برخورد با واقعیات بیرون از جسم خود، یعنی واقعیات اجتماعی و محیط زیست به موقع و بجا از عقل و احساس خود درست استفاده نکرده اند و عقبگرد کرده اند.

این یعنی مردم در جایی که بایستی بجا و به موقع در برخورد با این واقعیات درونی و بیرونی عقلی برخورد می کردند از روی نادانی، بی سوادی، ترس، توهم و بی دقتی اشتباهاً احساسی برخورد کرده اند. در جایی دیگر در برخورد با واقعیات که می بایستی بجا و به موقع احساسی برخورد می کردند اشتباهی عقلی برخورد کرده اند.

در جاهایی هم که می بایستی از هر دو در اندازه های مختلف بجا و به موقع استفاده می کردند از روی نادانی، خرافات و عادتهای غلط و سطحی نگری، خستگی و بیماری های ذهنی، روحی و جسمی اندازه بکارگیری این دو، یعنی عقل و احساس را ندانسته و بر خرابی های ذهنی، روحی و جسمی خود و همچنین بر خرابی های اجتماع و محیط زیست افزوده اند.

ما انسانها، اجتماع و محیط زیست در رابطه‌ با هم رشد و روی رشد هم تاثیرات متقابل داریم. هر اشتباه و خرابی در هر سطحی ضررش به همه می رسد.

این یعنی برداشت بشر از واقعیات درست نبوده و ایده ها، طرز فکر ها و پروژه های غلط خلق کرده و آنها را غلط بکار برده و مخرب رشد داده. آنها را به ایدئولوژی های مذهبی، ناسیونالیستی قومگرایی افراطی مخرب تبدیل کرده است.

در نبود علم، عقل سلیم و احساس سالم، این ایدئولوژی ها نتوانسته اند از رشد و تکامل خود نیز ایدئولوژی های جدیدتر، متکامل تر و رشدیابنده تر از خودشان خلق کنند.

فرد و افراد در همین ایدئولوژیهای راکد درجا زده. هم خود و هم این ایدئولوژی ها را پیر و فرسوده و آنها را بدون هیچ تغییر درستی به نسلهای بعدی انتقال می دادند. نسل‌های بعدی نو آور که در حال رشد بودند برای رشد متناسب با سن خود به چیزهای نو احتیاج داشتند. آنها تحمل این ایدئولوژی های راکد، متوهم، انزواطلب و لجن را نداشته و راه فرار هم از آنها نداشته اند، چون پادشاهان، درباریان ، روحانیون مذهبی و مذهبی های افراطی با تهدید ، زندان، انزوا، تحمیل، فریب، توجیه گرایی، ترس از عذاب الهی، ترس از جهنم، ترس از کافر و بی دین شدن، ترس از شیطان و جن این نوجوانان و جوانان را به انزوا، اضمحلال، بی عقلی، بی عاطفگی، فقر،‌ تنگدستی کشاندند.

آنها را مسخ و این ایدئولوژی ها، بخصوص ایدئولوژی مذهبی را به آنها تحمیل که هیچ نوع تجانس با ذهن، روح، عقل، احساس و جسم رشدیابنده این نوجوانان و جوانان نداشتند. این جوانان و نوجوانان مسخ شده و افراطی به جای اینکه انرژی ذهنی، روحی، عقلی، احساسی و جسمی خود را در مسیر درست آینده ساز صرف کنند، این انرژی را در راه خدای احساسکور و این ایدئولوژی ها، بخصوص ایدئولوژی مذهبی صرف کرده تا مرز جنگ و کشت و کشتار.

در این جنگها مردم ضعیف تر، فقیرتر و بی سوادتر و این ایدئولوژی های راکد بیشتر تقویت و راکد و منزوی تر و بیشتر بر ذهن و روح مردم مسخ شده خدایی حکومت می کردند.

خطر ایدئولوژی روی کاغذ:

بعضی ها بر این باورند که مذهب افراطی ایدئولوژی روی کاغذ است. بکار بردن چنین اصطلاحی در باره مذهب چندان درست نیست و ما را در درک ایدئولوژی ها، بخصوص مذهب به اشتباه می کشاند.

در چنین ایدئولوژی های راکد و مظهر خرافات در بالا، طرز فکر، طرح، برنامه و پروژه داشتن برابر است با ضدیت با دین و خدا.

فرد عاقل را به عنوان کافر می کشند تا عقل سلیم و احساس سالم رشد نکند و ایدئولوژیها، بخصوص مذهبی بر ذهن، روح و جسم مردم خداگونه حکومت کنند. آنها همه چیز را در ذهن، روح و جسم و در اجتماع و محیط زیست به رکود و لجن می کشانند، پس این باور بعضی ها که مذهب ایدئولوژی روی کاغذ است چندان منطقی نیست.

پس چه می تواند می باشد؟ گفته می شود که ايدئولوژی ها، بخصوص مذاهب و کتاب مقدس آنها برای راهنمایی و هدایت بشر آمده اند. اما همانطور که در بالا گفته شد چندین قرن در رکود و بن بست بوده اند و در عمل حرفی برای گفتن نداشته و ندارند، برای مثال کتاب مقدس مذهبی، یعنی قرآن از محتوا خالی و مطالبش را از تورات و انجیل کپی کرده و کاغذ بی محتوا بیش نیست،‌ پس بنابراین این ایدئولوژی مذهبی روی کاغذ راکد نه فقط نمی تواند به عنوان طرح و برنامه و پروژه مطرح و بر روی میز مطالعه مؤرد بحث و بررسی قرار گیرد، بلکه آن را با پارچه مخملی می پوشانند. بابا بزرگ و ننه بزرگ این کاغذ ایدئولوژی مذهبی، یعنی قرآن را می بوسند و می گذارند در تاقچه بالا تا برکت به خانه بیاید. اما مدام خاک می خورد. هر چند وقت دوباره آن را گردگیری و بوسیده و می گذارند در تاقچه بالای اتاق خود تا دوباره خاک بخورد. این یک معنی و برداشت از《ايدئولوژی روی کاغذ 》مذهب و قرآن است.

اما این ایدئولوژی روی کاغذ یک معنی دومی هم دارد. اگر از مذهبی ها بپرسید که این قرآن که در تاقچه بالا خاک می خورد به چه دردی می خورد؟

آنها به این سؤال برخورد تند ذهنی و خیالی می کنند و می گویند؛ استغفرالله، این چه سؤالی است که می کنی؟

این کتاب مقدس خدا است. مگر کافر شده ای؟

در این قرآن همه چیز است. عیب از ما است که نمی توانیم قرآن را بفهمیم. اگر می فهمیدیم و به آن عمل می کردیم تا این حد عقب نبودیم و مشکل نمی داشتیم.

این یعنی ایدئولوژی مذهبی فقط در تاقچه بالای مادر و پدر بزرگ و فقط ایدئولوژی روی کاغذ نیست، بلکه در تاقچه بالای ذهن، روح و جسم ما هم هست و آنها را مثل خوره می خورد و در حرف و عمل ما را آتش به اختیار بار می آورد. جمهوری اسلامی خودش از اینها قماش است و از این آدم‌های عقب افتاده زیاد دارد، البته مذاهب دیگر، ناسیونالیستها، قومگرایان و کمونیستهای افراطی هم به احساسکور ایدئولوژی خود گرفتار، ذهنگرا، متوهم، منزوی و خود فریبی و دیگران فریبی می کنند، ولی نه در حد مذهبی های افراطی، بخصوص آخوندها،

پس بنابراین گفتن اینکه مذهب و قرآن ایدئولوژی روی کاغذ است و یا در تاقچه بالای خانه مادر و پدر بزرگ است بیشتر شبیه به شوخی است.

به خاطر این برداشت غلط تاریخی، روشنفکران دینی و غیر دینی و مردم عادی مذهبی و غیر مذهبی و ایدئولوژی های ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی همه از روی بدفهمی و نفهمی در دام مذهب آخوندی گرفتار شدیم، بخصوص بعد از انقلاب ۵۷. چرا؟،

چون آن را ایدئولوژی روی کاغذ و آن را در تاقچه بالاخانه مادر و پدر بزرگ دیدیم. غافل از اینکه مذهب در تاقچه بالاخانه ذهن، روح و جسم ما حاکم و مثل خوره ذهن، روح و جسم‌ما را می خورد.

در آخر رژیم شاه این کفه زدگی مذهبی در ذهن و روح ما را بیشتر دستکاری کردند. خمینی مظهر پوسیدگی مثل قارج سمی در ذهن و روح کفه زده ما رشد کرد.

ما با تاقچه بالای خراب و پوسیده ذهنی و روحی خود و با این مذهب افراطی، کتاب مقدس آن قرآن و خمینی و دستهای پنهان داخلی و خارجی انقلاب شوم و کذایی۵۷ را راه انداختیم. کور از خدا چه می خواهد؟ دو تا چشم بینا. ما دو تا چشم بینای خودمان را در آورده و دو دستی تقدیم مذهب و آخوندها کردیم.

در اوایل انقلاب ۵۷ احساسکور مذهبی قوی به احساسکور ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی گفت که با سلطه من بر شما انقلاب پیروز شد، پس باید بیشتر در خدمت من باشید تا من بر ذهن، روح و جسم مردم خدایی حکومت کنم. من با عقل سلیم، احساس سالم و علم می جنگم تا آنها ضعیف و مردم هم جانی و مالی قربانی، ضعیف، فقیر و نادان تر بشوند. مردم نباید تمایلی به عقل سلیم، احساس سالم و علم پیدا کنند، پس ایدئولوژی مذهبی روی کاغذ راکد نبوده و همه چیز را هم ویران کرد. آیا روی کاغذ چیزهای خوب هم هست؟

آری، طرز فکر، طرح، برنامه و پروژه خوب روی کاغذ :

طرز فکرها، طرحها، برنامه ها و پروژه هایی که روی کاغذ هستند و هنوز پیاده نشده اند. اگر از ایدئولوژی های راکد، بخصوص مذهبی سر چشمه گرفته باشند همان وضعیت بالا را پیاده می کنند. اما اگر مردم از ایدئولوژی های راکد، بخصوص مذهبی فاصله گرفته باشند کم کم طرز فکرها، طرحها، برنامه ها و پروژه هایی پیدا می کنند که خام هستند.

اولا این طرز فکرها و ….. نمی توانند ایدئولوژی به حساب آیند، چه برسد به ایدئولوژی روی کاغذ، چون هنوز مثل ایدئولوژی پیاده و عملی نشده اند .

دوما آنها از ایدئولوژی های مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی گرفته نشده اند. اگر در عمل درست بکار روند به ایدئولوژی رشدیابنده تبدیل می شوند.

 سوم این طرز فکرها، طرحها، برنامه ها و پروژه ها در حالت بالقوه بودن توانایی رشدیابندگی بالایی می توانند داشته باشند، چون از تجارب و شناختهایی به دست آمده اند که از ایدئولوژیهای افراطی، بخصوص مذهب فاصله زیادی دارند.

فقط می ماند که آیا متخصصین شناختها، تجارب و مهارت‌های لازم را دارند که این طرز فکرها… را در عمل درست به کار بندند یا نه؟

آیا امکانات مالی و لجستیکی برای مراحل عملی آنها کافی است یا نه؟

این مطلب را بیشتر باز می کنم:

هر ایده، طرز فکر ، پروژه علمی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حقوقی را در ابتدا روی کاغذ نوشته و سپس آنها را روی میز می آوریم و با هم در باره آنها بحث و بررسی و تبادل نظر می کنیم. نهایتا آنها را روی کاغذ تکمیل تر کرده و سپس اگر امکانات مالی و لجستیکی آنها فراهم باشد آنها را در اجتماع، محیط زیست، صنعت، اقتصاد، سیاسیت و علوم اجتماعی( جامعه شناسی و روانشناسی) و غیره بکار می بریم تا در عمل در سطحهای مختلف جواب بدهند.

در ابتدا این طرز فکر ها، ایده ها و پروژه های روی کاغذ هستند. اگر آنها را در عمل بکار ببریم تا رشد بکنند. در ابتدا چون هنوز رشد نکرده و خودشان را آنطور باید و شاید نشان نداده اند فقط در حد تدابیر و فنون تاکتیکی ارزیابی و مطرح می شوند. آنها نه آن موقع که روی کاغذ بوده اند و نه در ابتدای پیاده شدنشان در مرحله تاکتیک، چندان رشد ندارند و ایدئولوژی نیستند.

اما اگر توسط افراد آگاه و با تجربه این طرحها، طرز فکرها و پروژه ها در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست بکار رفته شوند و مراحل مختلف تاکتیکی و استراتژیک را در رابطه با انسانها و واقعیات اجتماعی و محیط زیست طی کنند. این ایده ها، طرز فکرها و پروژه ها با ما انسانها و با این محیط ها رشد کرده و به ایدئولوژی های رشدیابنده تبدیل می شوند که با ایدئولوژی های مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی فرقهای اساسی دارند.

در این حالت این ایدئولوژی های رشدیابنده و ما انسانها واجتماع و محیط زیست در رابطه با هم رشد داریم. هر کدام نسبت به رشد و تکامل خود و نسبت به رشد و تکامل همدیگر در سطحهای مختلف جوابگو هستیم و روی رشد همدیگر تاثیر متقابل می گذاریم.

اگر این بده و بستانها نسبتا درست و همراه با آگاهی باشند مشکلات فردی و جمعی، مشکلات اجتماع و محیط زیست و مشکلات ایدئولوژی ها تا حدود زیادی درست حل می شوند و ایدئولوژی های ما به ایدئولوژیهای کهنه و راکد، مثل مذهب تبدیل نمی شویم. آثار و میزان رشد و پیشرفت آنها را ما در سیاست، اجتماع، فرهنگ، حقوق، اقتصاد، صنعت و چگونگی رشد خود و این ایدئولوژی ها می بینیم.

اما از آنجایی که انسانها رشد محدود دارند و کم کم‌ پیر و فرسوده می شوند. ایدئولوژی های آنها هم رشد کمتر و به مرور محدود و پیر و فرسوده می شوند. فرد و افراد قبل از بازنشستگی باید هر چه از این ایدئولوژی ها به دست آورده اند، مثل علم، تجارب و شناختهای درست، آنها را به موقع و بجا در اختیار نسل‌های بعدی خود قرار دهند. نوجوانان و جوانان به موقع و بجا آنها را یاد گرفته و به موقع و بجا متناسب با سن، استعداد، میزان یادگیری و خلاقیتشان چیز های نویی به این تجارب و شناختهای ایدئولوژیکی می افزایند تا این ایدئولوژی ها به روز تر و جوابگوتر شده و حساب شده از کهنگی، درجا زدن و پیری فاصله بگیرند، به عبارت دیگر نسل‌های جدید نو آور با خلاقیت، پشتکار در عمل و تئوری از این ایدئولوژی های رشدیابنده که به موقع به دست آنها رسیده الهام گرفته و افکار، طرحها و پروژه های جدید خلق می کنند و با بکارگیری آنها در این ایدئولوژی ها این ایدئولوژی های رشدیابنده را دگرگون و مترقی تر کرده و آنها را از رفتن به طرف پیری، درجا زدن و رکود نجات می دهند. در این حالت افراد مسن با خیال راحت کم کم بازنشسته می شوند. اما اجتماع، محیط زیست، انسانها و این ایدئولوژی ها در رابطه با هم به رشد و تکامل متقابل خود ادامه می دهند.

نتیجه گیری کلی

۱- ایدئولوژی روی کاغذ، یعنی جفنگیات تورات و انجیل و از همه بدتر قرآن که در تاقچه بالای مادر بزرگ و پدر بزرگ و یا در تاقچه بالای ذهن و روح خاکستری ما کفه زده اند و ذهن، روح و جسم ما را مثل خوره می خورند.

 ۲- شکل دیگر این ایدئولوژیهای روی کاغذ روایت‌ها، احادیث دروغین و متناقض و یا توضیح المسائل چرند آیت الله ها می باشند که از همدیگر دزدیده و کپی کرده اند. اینها هم مثل قرآن و یا کتاب آسمانی مذاهب دیگر قابل بررسی و پیاده شدن نیستند.

 ۳- حکومت آخوندی جمهوری اسلامی ایدئولوژیهای مخرب و کهنه روی کاغذ هستند که قابل مطالعه، بحث، بررسی و قابل اصلاح نیستند و در عمل نمی توانند ایدئولوژی رشدیابنده بوجود آورند. اما برای خرابکاری و ویرانی دست بالایی دارند.

 ۴- خوشبختانه مردم ما به ایدئولوژیهای افراطی، بخصوص مذهبی و آخوندجماعت پشت کرده و با خلاقیت و با کمک عقل، احساس و علم با آنها می جنگند تا آنها را از ذهن، روح و جسم و زندگی خود بزدایند. مردم در سطحهای مختلف تا آن حدی که بتوانند به هم کمک می کنند که در عمل و در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست طرز فکر ها، تئوری ها، طرحها و پروژه هایی را برای درک و فهم واقعیات خلق کنند تا با آنها ایدئولوژی مذهبی و آخوندیسم افراطی دشمن اصلاح و پیشرفت را کم کم کنار زده و طرز فکرها و…. جدید خودشان را در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست رشد داده و به ایدئولوژی رشدیابنده تبدیل کنند.

 ۵- اما ما که پیر می شویم ايدئولوژی های ما هم پیر می شوند، پس قبل از بازنشستگی ما باید ما آنها که هنوز پیر و کهنه نشده اند را به نسلهای بعدی انتقال دهیم تا نسلهای جدید وقت کافی داشته باشند و آنها را یاد گرفته و بکار بندند. نسلهای جدید با کمک علم، عقل سلیم و احساس سالم خودشان چیزهای بهتری به این ایدئولوژی ها اضافه کرده تا این ایدئولوژی ها به روز شوند و نسل به نسل جلوی پیری خود را بگیرند ، نمونه اش تکنولوژی ها، صنعت کامپیوتر، اینترنت و گوشی های پیشرفته که با رشد و پیشرفت ما همراه و به روز شده اند.

ما مردم ایران هم کم و بیش با آنها سر و کار و با آنها رشد کرده ایم و با این رشد به آخوندیسم و مذهب افراطی پشت کرده ایم.

۶- اگر ما بدانیم کجا ها عقلی و کجا ها احساسی و کجا ها در اندازه های مختلف از هر دو استفاده کنیم می توانیم به مرور فردگرایی و جمعگرایی بی حساب و کتاب، انحصارگرایی، مطلقگرایی، فاصله های طبقاتی و همچنین دو قطبی شدن جامعه را کنترل و تنظیم کنیم. به همین نسبت افراط و تفریط در فردگرایی، جمع گرایی و فاصله های طبقاتی کمتر شده و متقابلا تمام آنها زیر مجموعه درست تری پیدا می کنند و با کمک این زیرمجموعه ها جلوی رشد انحصارگرایی و مطلقگرایی و دوقطبی شدن جامعه گرفته خواهد شد.

ایدئولوژی مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی ضعیف تر شده و ذهن و روح مردم از آنها آزاد تر و مردم از آنها فاصله می گیرند و از کارایی ایدئولوژی های افراطی کاسته می شود. به همین نسبت سنگینی بار زندگی تا حدود زیادی از روی دوش ایدئولوژی ها و مذهب افراطی برداشته و می افتد روی دوش عقل، احساس و علم خود مردم. کم کم از افراط ايدئولوژی ها کاسته و تا حدودی برای مردم قابل تحمل تر می شوند،، نمونه آن مسیحیت در اروپا ضعیف تر است، چون علم، عقل سلیم و احساس سالم حرف بیشتری برای مردم دارند.

البته اروپا و کلا جهان مشکلات دیگری هم دارند. در بالا نگارنده فقط یه ایدئولوژی احساسکور حاکم بر ذهن و روح مردم اشاره کردم که ضد عقل بود و فقط یک طرف سکه ایدئولوژی را نشان می داد. اما آن روی دیگر همین سکه ایدئولوژی، نظام سرمایه داری ایدئولوژیک زده حهانی را می بینیم که گرفتار عقلکور سرمایه داران است. عقلکور نظام سرمایه داری ضد احساس و از سرمایه داران میلیاردر می خواهد که پای روی احساس خود گذاشته و مردم کشور خود و مردمان کشورهای فقیر را غارت و چپاول کنتد، حتی اگر همراه با چنگ، کشت و کشتار باشد، برای مثال جنگ نتانیاهو و دار دسته با حماس که مردم بیچاره فلسطین جان، مال و هستی خود را از دست داده و می دهند. مردم اسرائیل هم از رژیم جنگ طلب خود ناراضی هستند.

یا جنگ روسیه با اوکراین. در تمام این جنگها عقلکور نظام سرمایه داری ایدئولوژیک زده و احساسکور ایدئولوژی های افراطی، بخصوص مذهبی در کشورها، بخصوص کشورهای فقیر، مثل ایران با هم می جنگند و مردم کشورها، بخصوص مردم کشورهای فقیر را جانی و مالی قربانی می کنند. در مبحث دیگری با هم بیشتر به آنها می پردازیم.

چه باید کرد و چه می شود کرد؟

۱) با خودمان باید جنبشی بر خورد کنیم، یعنی با هم متحد، تحمل همدیگر را حساب شده داشته، تعامل پذیر، مددیار هم، منطقی، راسخ و جدی باشیم. اما با دشمن آخوندی ارتجاعی باید شورشی بر خورد کنیم، یعنی با هم متحد و به تظاهرات، اعتصابات و تجمعات بر علیه بی نانی، بی آبی، فقر، بی خانمانی و بی عدالتی که رژیم منفور آخوندی بانی تمام آنها می باشد بپردازیم.

 ۲) دم کامیون‌داران، کارگران، نانوایان و پاکبانان و سایر اقشار دیگر جامعه گرم و درود بر شرف آنها که در این چند روز تا به حال در اعتصابات و اعتراضات سنگ تمام گذاشته و می گذارند. ما مردم ایران و صنف های مختلف باید از همه این عزیزان در صحنه اعتصابات بطور ملموس و همه جانبه حمایت و با آنها در هر سطحی می توانیم همراهی و همکاری کنیم.

 ۳) ما باید اعتصابات فعلی کامیونداران و نانوایان را به اعتصابات کارگران، معلمان، بی کاران، پرستاران، اداره ای ها و غیره در سطح گسترده در سراسر کشور به هم گره بزنیم.

۴) باید تمام اعتراضات و اعتصابات را به جنبش انقلابی مهسا و مبارزه با حجاب اجباری زنان گره بزنیم. زنان در این‌ چند دهه، بخصوص در جنبش انقلابی مهسا و مبارزه با حجاب اجباری خیلی با تجربه، ورزیده و در رهبری جامعه وزنه بزرگ و حریفان سرسختی شده اند و می توانند در حرکت مردم در کف خیابان نقش تعیین کننده داشته باشند.

رهبری زنان و مردان با هم شورشهای مردم گرسنه را در کف خیابان تنظیم، هدایت و رهبری می کنند و آنها به جنبش و شورش تبدیل می کنند، یعنی مردم با خودشان جنبشی برخورد و متحد و هوای هم را دارند و نسبت به هم همکار و مددکار هستند. اما با دشمن آخوندی و دار و دسته اش شورشی برخورد می کنند تا مرز سرنگونی رژیم، به عبارت دیگر رهبری زنان و مردان در اندازه های مختلف مانع از این می شوند که حرکت جنبشی و شورشی مردم بر علیه خودشان تبدیل شود. در چنین شرایطی نفوزی های دشمن نمی توانند در صفوف مردم رخنه کنند. قشر خاکستری جامعه زمانی به کف خیابان وارد می شوند که ببینند زنان و مردان و دختران و پسران در صفوف منظم و گسترده و هر روز در کنار هم حرکت و شعارهایی در رابطه بی نانی، بی آبی، بی کاری و بی خانمانی سر می دهند.

۵) باید هسته های دو نفره و چندنفره تشکیل و در هر سطحی و در هر زمینه شخصی و جمعی که می توانیم کار تشکیلاتی بکنیم. ۶) یک درصدی های مردمی زنانه و مردانه از همین حالا خودشان را در داخل کشور آماده و در هر سطحی می توانند دو نفره و چند نفره کار تشکیلاتی بکنند، البته امنیت و حفاظت از خود و جمع خود و جامعه در هر کجا اولویت دارند. ما باید خودمان را آماده کنیم که کم کم شورش گرسنگان شروع می شود.

موفق و پیروز باشید. پاینده و جاویدان ایران عزیز ما

اکبر دهقانی ناژوانی

 

 

مصدق در لاهه/ تماشاگران گریستند،

 علی صدارت

مصدق در لاهه/ تماشاگران گریستند، قاضی انگلیسی با سری پایین گوش می‌داد

19 خرداد یادآور سخنرانی دکتر محمد مصئق دردیوان داوری لاهه است. نطقی که در آن مصدق در برابر 13 قاضی تصریح می‌کند چاره‌ای جز ملی شدن نفت باقی نمانده

 19 خرداد یادآور سخنرانی دکتر محمد مصئق دردیوان داوری لاهه است. نطقی که در آن مصدق در برابر 13 قاضی ثابت می کند ملی شدن نفت حق ملت ایران است و چاره‌ای جز آن نیست و محور استدلال را بر این قرار داد که رسیدگی به اختلاف با شرکت نفت ایران و انگلستان درصلاحیت دیوان نیست و اگر اصل موضوع را به آن دیوان سپرده بودند حقانیت ما را تصدیق می کردید.

دکتر غلامحسین مصدق در کتاب «در کنار پدرم» به کوشش سرهنگ نجاتی می نویسد: در هنگام سخنرانی او قاضی انگلیسی سرش را پایین انداخته بود.

نکته مهم این که مصدق شعار نمی داد ولی همه را تحت تأثیر قرار داد و در نهایت پیروز میدان شد.

در صفحه 108 آن کتاب آمده است:

روز ۱۹ خرداد، دیوان دادگستری بین المللی، برای رسیدگی به عرض حال دولت انگلیس علیه ایران تشکیل جلسه داد. تعداد تماشاچیان به حدی بود که عده‌ای به علت نبودن صندلی برای نشستن، ایستاده بودند. سیزده تن قضات دادگاه، با لباس رسمی درجایگاه خود که تریبون وسیعی بود، قرارگرفتند.

دکتر مصدق چنین گفت: «بشریت مدتی است به فکر افتاده که به جای توسل به زور و فشار، اختلافات خود را از طریق حق و عدالت و به وسیله دادگاه‌های دادگستری بین‌المللی حل و تصفیه نماید… در نزد ما ایرانیان، تشویش جلوگیری از هرگونه علمی که در حکم مداخله در صلاحیت ملی باشد، شدیدتر از سایر ملل است و علت هم این است که ما ملل شرق، سالیان دراز مزه تلخ موسسات اختصاصی و استثنایی را که صرفا به منظور تامین بیگانگان به وجود آمده بوده، چشیده و به چشم خود دیده‌ایم…

ملت ایران از این وضع به ستوه آمده بود، در یک جنبش مردانه، با ملی ساختن صنایع نفت و قبول پرداخت غرامت، یک باره به سلطه‌ی بیگانگان خاتمه داد. در آن موقع، دولت انگلیس به یک سلسله عملیات تهدید و ارعاب متوسل شد. چتربازان خود را به مجاورت سر حدات ایران و ناوهای جنگی را به نزدیکی آب های ساحلی ما فرستاد. سپس دست به کار محاصره اقتصادی شد. در داخله‌ی ایران، به کمک عمّال و ایادی خود، دسایسی علیه دولت و نهضت ملی برپا نمود… در خارج تبلیغاتی به راه انداخت تا در کشورهای دیگر و محافل بین المللی، موجبات بد نامی ما را فراهم سازد. در پایان، چون از این فعالیت های شوم نتیجه ای به دست نیاورد، قیافه مظلومانه به خود گرفت و به دستگاه های ملل متحد از قبیل دیوان بین المللی دادگستری و شورای امنیت شکایت نمود.

در قرن نوزدهم، ایران میدان رقابت دو سیاست امپریالیستی روس و انگلیس بود. چندی بعد دو حریف با هم کنار آمدند ودر ۱۹۰۷ کشور ما را به دو منطقه نفوذ تقسیم نمودند. سپس هنگامی که امپراتوری تزاری واژگون گردید بریتانیای در خاورمیانه بلامنازع و بی رقیب بود…[تلاش کرد] بالانحصار نفت کشور ما را تصاحب نماید….میزان این استفاده ها را نمی توان به طور تحقیق معلوم ساخت، چه ایران هیچ وقت نتوانست به اقلامی که در ترازنامه شرکت منظور شده بود، بررسی کند و نه از میزان و قیمت نفتی که به ثمن بخس و یا حتی به رایگان به بحریه ی انگلیس فروخته می شد، اطلاع حاصل نماید.

علاوه بر خسارات مزبور کارگران و مستخدمین ایرانی همیشه در مقابل کارمندان خارجی در وضع نا مساعدی بودند. دهها هزار کارگر ایرانی را در مساکنی که بیشتر به آغل حیوانات شبیه بود جا میدادند و ایرانیان را همواره از ترس آنکه مبادا روزی برای اداره ی آن دستگاه آماده شوند از کلیه کارهای فنی برکنار نگاه میداشتند . از طرف دیگر شرکت به بهانه حفظ امنیت پلیس مخفی به وجود آورده بود. شرکت نفت ایران و انگلیس که در حقیقت دولتی در داخل دولت تشکیل داده بود، مقدرات مملکت را در دست داشت و مدت سی سال کشور ما را گرفتار رقیت و فساد نمود…

لذا جز ملی ساختن صنعت نفت چاره ای دیگر نمانده بود. اصل ملی کردن از حقوق مسلمه ی هر ملتی ست که تاکنون بسیاری از دول شرق و غرب از آن استفاده نموده اند».

درجریان این سخنرانی، عده ای ازتماشاچیان به گریه افتادند، مک نیر قاضی انگلیسی که طبق سنت معمول دردادگاههای انگلستان، کلاه گیس بلندی داشت، سرش را پایین انداخته بود وبه دقت به سخنان ناطق گوش می کرد./م.خ

 

 

 

کودک آزاری در سال ۱۴۰۳

 عصمت فرزادی

معاون سلامت اجتماعی سازمان بهزیستی کشور می‌گوید: در حال حاضر در سایر نقاط کشور کمتر از ۴۰۰ مرکز اورژانس اجتماعی وجود دارد و شمار تماس‌های مردمی با اورژانس اجتماعی که در یک سال گذشته منجر به مداخله اورژانس شد، نزدیک به ۴۰۰ هزار مورد از مجموع بیش از یک میلیون تماس برقرار شده با اورژانس اجتماعی بوده است. فرزانه فراهانی: آسیب‌های اجتماعی دست‌کم بخاطر فراگیر شدن گوشی‌های هوشمند، بیشتر از همیشه به گوش می‌رسند. این آسیب‌ها وقتی که متوجه کودکان می‌شود، بیشتر از سایر گروه‌ها واکنش‌برانگیز می‌شوند. متاسفانه بیشترین موارد کودک آزاری مربوط به گروه کودکان ۵ تا ۱۰ ساله است و ۵۵ درصد گزارشات کودک آزاری‌ها مربوط به دختران است. در همین خصوص معاون سلامت اجتماعی سازمان بهزیستی کشور به خبر آنلاین می‌گوید: کسانی که گزارشات کودک آزاری را به اورژانس اجتماعی اطلاع می‌دهند، یا اقوام هستند و یا پدر و مادر جدا شده که کودک توسط والدی که کودک را پیش خود نگه می‌دارد مورد آزار قرار می‌گیرد و همچنین همسایه‌های کودک مورد آزار واقع شده، عمده کسانی هستند که گزارشات کودک آزاری‌ها را به اورژانس اجتماعی اطلاع رسانی می‌کنند.

به گفته سیدحسن موسوی چلک مراجعه کنندگان به اورژانس اجتماعی در حوزه خشونت خانگی در سال‌های اخیر بیشتر شده است.خبرآنلاین برای بررسی تماس‌های انجام شده با اوژانس اجتماعی یعنی شماره ۱۲۳  با “سیدحسن موسوی چلک”،معاون سلامت اجتماعی سازمان بهزیستی کشور گفتگو کرده است که در ادامه می‌خوانید.

عجیب‌ترین و مهم‌ترین کودک آزاری سال گذشته چه بوده است؟در سال گذشته موارد متعددی از انواع کودک آزاری‌ها رخ داد که مثلا کودک آزاری ِ مربوط به کودک کاشمری که منجر به فوت کودک شد، از عجیب‌ترین موارد این نوع آسیب اجتماعی است. کودک آزاری در بسیاری موارد توسط والدین صورت می‌گیرد و گاهی در مراکز و مدارس رخ می‌دهد.خود مدارس خوشبختانه در حال حاضر یک سامانه “۱۵۷۰” در قالب پروژه “نماد” ، “نظام مراقبت اجتماعی دانش‌آموزان” راه اندازی کرده‌اند و برای ما هم در بهزیستی، اولویت اول این است که شناسایی و مداخلات اولیه کودک آزاری‌ها در مدارس انجام شود و اگر اثرگذار نبود به اورژانس اجتماعی ارجاع داده شود.

آیا مردم روستاها هم به خدمات اورژانس اجتماعی دسترسی دارند؟ طبیعتا مردم در شهرها دسترسی بیشتری به اورژانس اجتماعی دارند اما بر اساس ماده ۸۵ برنامه هفتم توسعه، توسعه زیرساخت‌های اورژانس اجتماعی مثل خودرو، تامین و ثبات نیروی انسانی باید برای روستاها هم برنامه ریزی شود و امیدواریم دولت و مجلس کمک کنند تا خدمات دهی اورژانس اجتماعی در همه جای کشور فراگیر شود تا همه مردم به آن دسترسی داشته باشند،

محدوده سنی که کودکان بیشتر مورد کودک آزاری واقع می‌شوند، چه سنی است؟ بیشترین موارد کودک آزاری مربوط به گروه کودکان ۵ تا ۱۰ ساله است و ۵۵ درصد گزارشات کودک آزاری‌ها مربوط به دختران و ۴۵ درصد هم مربوط به پسران است.

دختران بیشتر مورد کودک آزاری واقع می‌شوند؟ بله، معمولا دختران بیشتر از پسران در معرض کودک آزاری قرار دارند و بیشتر مورد هدف کودک آزاران واقع می‌شوند.

موارد کودک آزاری بیشتر توسط چه کسانی گزارش می‌شود؟ کسانی که گزارشات کودک آزاری را به اورژانس اجتماعی اطلاع می‌دهند، یا اقوام هستند و یا پدر و مادر جدا شده که کودک توسط والدی که کودک را پیش خود نگه می‌دارد مورد آزار قرار می‌گیرد و همچنین همسایه‌های کودک مورد آزار واقع شده، عمده کسانی هستند که گزارشات کودک آزاری‌ها را به اورژانس اجتماعی اطلاع رسانی می‌کنند.

آماری از کودکانی که خودشان با اورژانس اجتماعی تماس گرفته و درخواست کمک کرده‌اند، دارید؟ در سال‌های اخیر روند به گونه‌ای بوده است که خود کودکان و نوجوانان زیر ۱۷ سال هم به واسطه آشنایی با برنامه اورژانس اجتماعی و “خط تلفنی ۱۲۳” با اورژانس اجتماعی تماس می‌گیرند و آزار دیدن خود را گزارش می‌دهند و این قبیل تماس‌ها از طرف کودکان نیازمند کمک، روندی افزایشی و رو به رشد است که این مسئله از آگاهی و شناخت هر چه بیشتر کودکان و نوجوانان حکایت دارد که می‌خواهند از حقوق خود حمایت و دفاع کنند. گاهی اوقات تماس کودکان درباره آزار جسمی، محروم کردن آن‌ها از تحصیل و … است؛ طبق قانون حمایت از اطفال و نوجوانان که در سال ۱۳۹۹ به تصویب رسیده است، ترک تحصیل اجباری و ممانعت از حضور کودکان در مدرسه از جمله موارد وضعیت مخاطره آمیزی است که در واقع اورژانس اجتماعی می‌تواند در آن مداخله کند و قانون هم تکلیف را برعهده ثبت احوال و آموزش و پرورش گذاشته است که از ۳ ماه قبل از سال تحصیلی مشخصات کودکان سن مدرسه که ثبت‌نام نکرده و بازمانده تحصیل هستند را به بهزیستی اعلام کنند؛ در صورتی که این کودکان بخاطر فقر و نیازمندی، ترک تحصیل کرده باشند، بهزیستی باید نظام حمایتی خود را درباره آن‌ها اجرا کند.

آیا مردم روستاها هم به خدمات اورژانس اجتماعی دسترسی دارند؟طبیعتا مردم در شهرها دسترسی بیشتری به اورژانس اجتماعی دارند اما بر اساس ماده ۸۵ برنامه هفتم توسعه، توسعه زیرساخت‌های اورژانس اجتماعی مثل خودرو، تامین و ثبات نیروی انسانی باید برای روستاها هم برنامه ریزی شود و امیدواریم دولت و مجلس کمک کنند تا خدمات دهی اورژانس اجتماعی در همه جای کشور فراگیر شود تا همه مردم به آن دسترسی داشته باشند،

در سال گذشته کودک آزاری‌ها در کدام شهرهای کشور بیشتر رخ داده است؟ در کلانشهرها و شهرهای بزرگ که معمولا به اورژانس اجتماعی و خدمات حمایتی دسترسی بیشتری دارند، تماس‌های بیشتری با اورژانس اجتماعی برقرار شده و تمایل مردم در این شهرها برای استفاده از ظرفیت خدمات اورژانس اجتماعی بیشتر است.

آیا آمار وقوع کودک آزاری‌ها در سال گذشته افزایش داشته؟  مراجعه کنندگان به اورژانس اجتماعی در حوزه خشونت خانگی در سال‌های اخیر بیشتر شده است و این مسئله چند دلیل دارد. اولین دلیل این است که تعداد مراکز و دسترسی مردم به مراکز بیشتر شده است و دلیل بعدی این است که اطلاع رسانی بیشتری برای شناساندن هر چه بیشتر اورژانس اجتماعی به مردم صورت گرفته است؛ از طرفی هم مردم با حقوق خود بیشتر آشنا شده‌اند. در حال حاضر در سایر نقاط کشور کمتر از ۴۰۰ مرکز اورژانس اجتماعی وجود دارد و شمار تماس‌های مردمی با اورژانس اجتماعی که در یک سال گذشته منجر به مداخله اورژانس شد، نزدیک به ۴۰۰ هزار مورد از مجموع بیش از یک میلیون تماس برقرار شده با اورژانس اجتماعی بوده است که رقم قابل توجهی برای سال گذشته محسوب می‌شود.

 

 

قتل‌های ناموسی در ایران

فاطمه معتقدی

قتل‌های ناموسی یکی از فاجعه‌بارترین اشکال خشونت علیه زنان هستند که در بسیاری از جوامع سنت‌محور، از جمله ایران، رخ می‌دهند. این قتل‌ها معمولاً توسط اعضای نزدیک خانواده، مانند پدر، برادر، یا همسر، و با این ادعا انجام می‌شوند که قربانی با رفتارش موجب خدشه‌دار شدن شرافت و آبروی خانواده شده است. در واقع، مفهومی مبهم و ساخته‌شده به نام ناموس در این جوامع، با کنترل کامل بر رفتار، بدن، پوشش، و انتخاب‌های زندگی زنان تعریف می‌شود و هرگونه نافرمانی یا استقلال‌طلبی از سوی زن ممکن است به قیمت جان او تمام شود.ریشه‌های قتل‌های ناموسی در ساختارهای عمیق مردسالارانه، فرهنگ‌های قبیله‌ای، و باورهای سنتی قرار دارد که زن را نه به‌عنوان فردی مستقل، بلکه به‌عنوان نمادی از شرافت خانواده می‌بینند. این نوع نگاه باعث می‌شود که حتی شایعهٔ رابطهٔ عاشقانه یا تصمیم برای طلاق یا ازدواج با فردی مورد تأیید خانواده نباشد، مجوزی ضمنی برای ارتکاب قتل تلقی شود. قربانی این قتل‌ها در بسیاری از موارد هیچ فرصت و پناهی برای نجات ندارد، چراکه خانواده، جامعه و حتی قانون در برابر او متحد می‌شوند.در ایران، قتل‌های ناموسی نه‌تنها توسط برخی اقشار سنتی توجیه می‌شوند، بلکه قانون نیز به‌طور ناعادلانه‌ای به عاملان آن تساهل نشان می‌دهد. یکی از بارزترین نمونه‌ها، ماده ۳۰۱ قانون مجازات اسلامی است که طبق آن، اگر پدری فرزند خود را به قتل برساند، قصاص نمی‌شود و تنها به مجازات تعزیری، مانند چند سال زندان محکوم خواهد شد. این ماده قانونی در واقع مجوزی غیررسمی برای قتل فرزندان، به‌ویژه دختران، به پدران می‌دهد و بارها مورد انتقاد فعالان حقوق بشر و زنان قرار گرفته است.ماجرای قتل رومینا اشرفی، دختربچه‌ای ۱۳ ساله در گیلان که توسط پدرش با داس کشته شد، یکی از تلخ‌ترین نمونه‌های معاصر این پدیده است. رومینا پس از فرار با پسری که به او علاقه داشت، توسط پلیس بازداشت و برخلاف میلش به خانه بازگردانده شد، جایی که تنها چند روز بعد پدرش گلوی او را برید. این ماجرا موجی از واکنش‌های عمومی و رسانه‌ای به راه انداخت، اما در نهایت، پدر رومینا تنها به ۹ سال زندان محکوم شد. این حکم نه‌تنها افکار عمومی را جریحه‌دار کرد، بلکه بار دیگر نشان داد که قانون تا چه اندازه در محافظت از جان زنان و کودکان ناکارآمد است.قتل‌های ناموسی در سکوت و ترس اتفاق می‌افتند. بسیاری از زنانی که در معرض تهدید قرار دارند، حتی جرئت پناه‌بردن به نهادهای حمایتی را ندارند، چراکه یا به آن‌ها اعتمادی ندارند، یا اساساً چنین نهادهایی در مناطق محل زندگی‌شان وجود ندارد. ترس از بی‌آبرویی، فشار اطرافیان، شرم اجتماعی، و همچنین آگاهی محدود از حقوق قانونی باعث می‌شود زنان تا آخرین لحظه در شرایط خطرناک باقی بمانند و در نهایت قربانی خشونت خانوادگی شوند.از سوی دیگر، نهادهای فرهنگی و آموزشی نیز در بسیاری از موارد به ترویج ارزش‌های مردسالارانه کمک می‌کنند. در مدارس، رسانه‌ها و حتی برخی از برنامه‌های تلویزیونی و مذهبی، نقش زن همچنان در قالب اطاعت، نجابت و سکوت ترسیم می‌شود. این تصویرسازی اجتماعی، ناخواسته یا آگاهانه، زمینه‌ساز تربیت نسل‌هایی می‌شود که خشونت علیه زنان را نه‌تنها محکوم نمی‌کنند، بلکه در مواردی آن را نوعی “وظیفه” برای حفظ شرافت تلقی می‌کنند.مبارزه با قتل‌های ناموسی نیازمند یک تلاش گسترده در چندین سطح است. نخست، اصلاح قوانین کیفری به‌ویژه ماده ۳۰۱ باید به‌صورت جدی در دستور کار قرار گیرد. هیچ فردی نباید صرفاً به‌دلیل نسبت خانوادگی، از مجازات عادلانه برای ارتکاب قتل معاف شود. دوم، حمایت اجتماعی و قضایی از زنان در معرض خشونت باید تقویت شود. این شامل ایجاد خانه‌های امن، خدمات مشاوره‌ای، حمایت مالی، و ارائه آموزش‌های حقوقی است. سوم، اصلاح فرهنگی عمیقی در جامعه لازم است؛ باید از طریق آموزش و رسانه، نگاه سنتی به زنان تغییر کرده و احترام به حق انتخاب، استقلال و کرامت انسانی آنان ترویج یابد.تغییر در نگرش عمومی نسبت به مفهوم ناموس و شرافت نیز امری حیاتی است. تا زمانی‌که ارزش‌گذاری بر زنان بر پایه کنترل و مالکیت باشد، این جنایت‌ها ادامه خواهند یافت. باید به‌جای آن‌که قربانی را مقصر بدانیم، ساختارهایی را که این خشونت را ممکن و مشروع می‌سازند، زیر سؤال ببریم. شرافت واقعی، نه در کنترل بر زندگی دیگران، بلکه در احترام به انسانیت و حقوق برابر همه انسان‌هاست.قتل‌های ناموسی نه یک تراژدی خانوادگی خصوصی، بلکه یک بحران اجتماعی و حقوق بشری است. این پدیده تنها زمانی پایان خواهد یافت که هم قانون، هم جامعه، و هم فرهنگ، در کنار یکدیگر، به دفاع بی‌قیدوشرط از زنان برخیزند و حق آنان برای زیستن، انتخاب کردن، و آزاد بودن را به رسمیت بشناسند.

 

 

معرفی کتاب ۱۹۸۴در یک نگاه / خلاصه و نکاتی که باید بدانید

ایراندخت کیا/ از وبلاک آوای ایران

در کتاب ۱۹۸۴ نوشته ی جورج اورول شخصیت اصلی وینستون اسمیت نام دارد. او سعی می کند با ظلم و ستم در سرزمینی به نام اوشنیا بجنگد، جایی که یک حزب دیکتاتور با عنوان “برادر بزرگ” تمام فعالیت های مردم را زیر نظر دارد. در چنین فضایی وینستون جرات می کند با نوشتن افکار خود روی کاغذ و برقراری ارتباط با دختری به نام جولیا علیه ممنوعیت های فردی رایج اقداماتی انجام دهد.

این اقدامات اصطلاحا جنایی و غیر قانونی وینستون، از او یک متخلف ناسازگار ساخته بود و او مجبور بود علی رغم میل باطنی افکار متفاوت خود را اصلاح کند و با حفظ پوشش یا حضور در فعالیت های عمومی شبیه بقیه به نظر برسد.

در واقع نوشتن و برقراری ارتباط  با جنس مخالف به عنوان نقض قانون در جایی مطرح نشده اما اگر حکومت متوجه این فعالیت ها می شد ۲۵ سال محکومیت و کار در اردوگاه در انتظار فرد متخلف بود. جورج اورل در کتاب ۱۹۸۴ زندگی بدون آزادی در اوشنیا را با این جمله توصیف می کند: برادر بزرگ مراقب توست.

مشخصات کتاب:

نویسنده: جورج اورول

سبک: رمان

ژانر: آرمانشهر/ ضدآرمانشهر، نقد اجتماعی، سیاسی

انتشار اول: ۱۹۴۹

مکان: سرزمین خیالی اوشنیا

شخصیت های اصلی: وینستون اسمیت، جولیا، اوبراین، برادر بزرگ (امانوئل گلدشتاین)

مباحث مهم موضوعی: تحریف پذیری تاریخ، اهمیت حافظه ی جمعی در حفظ تاریخ، ، اهمیت زبان، سرکوب نویسندگان

بُن مایه ی اصلی: احساسات سرکوب شده، رویاها

واژگان نمادین: گفتار نو (زبان رسمی اوشنیا)، زن و زنانگی، جاسوسان، تله اسکرین (صفحه ی سخنگو)، گفته نگار

سه تصویر مهم ارائه شده در کتاب ۱۹۸۴:

اول، ارائه ی یک دیستوپیا یا یک ضدآرمان شهر، دنیایی که برخلاف آرمان شهر پر از ویژگی های بد و مخرب است و در واقع تلاش یک نویسنده ی آینده نگر برای هشدار دادن به جوامع بشری در مورد چیرگی معضلات اجتماعی بر انسانیت و اخلاقیات است.

از دیگر کتاب هایی بر اساس ترسیم یک مدینه ی فاسده نوشته شده اند می شود به “دنیای قشنگ نو” نوشته ی آلدوس هاکسلی، “۴۵۱ فارنهایت” اثر ری بردبری و “مزرعه ی حیوانات” کتاب دیگری از جورج اورول اشاره کرد.

دوم، جورج اورل در ۱۹۴۹ این کتاب را منتشر کرد و عنوانی که برای کتاب انتخاب کرده است نمایانگر ۴۰ سال بعد است. او فکر می کرد در ۴۰ سال آینده تله اسکرین ها به وجود خواهند آمد، صفحات فلزی مستطیل شکل که بیشتر به آینه ی کدر شباهت دارند تا تلوزیون و تشخیص می دهند چه کسی مشغول تماشای آن است و صدا و تصویر را به سازمان های مرکزی اطلاعات و یا جاسوسی انتقال می دهد.

علاوه بر این اورول تصور می کرد جهان به سه ابر قدرت بزرگ تبدیل شود به جای هزاران شهر و کشور کوچک.

جغرافیای کتاب ۱۹۸۴ میانه های قرن ۲۰ را پیش بینی می کند، جایی که جهان به سه قسمت اوشنیا، اورسیا و ایستیشیا تقسیم شده است که مدام با هم در حال جنگ هستند و البته تقسیم منابع جهان بین آنها به گونه ای صورت گرفته که هرگز یک کشور پیروز نخواهد شد.

سوم، یکی از خلاقیت های مهم جورج اورول در کتاب ۱۹۸۴ ساختن یک زبان جدید برای سرزمین تخیلی خود است. حکومت مستبد سعی دارد با حذف گفتار کهنه و سابق جامعه، توانایی اندیشیدن را محدود کند. در این زبان جدید همه چیز اسم جدیدی دارد و کلماتی مانند آزادی، افتخار، عدالت و اخلاق اضافه محسوب می شوند.

عناوینی مانند “عمارت پیروزی “برای مقر برادر بزرگ یا سازمان اطلاعات، “پلیس افکار” برای افرادی که بر جزئیات رفتاری هر فرد نظارت دارند، “وزارت حقیقت” برای فضایی که حوادث و تاریخ را تحریف می کند، “وزارت صلح” برای پرداختن به امور جنگ، “وزارت فراوانی” که مسئول امور اقتصادی و جیره بندی مواد غذایی بود و “وزارت عشق” که تنها با نظرات آنها ازدواج و ارتباط ممکن بود. در واقع نظر نویسنده این بود که دولت می تواند ما را از طریق كلمات كنترل كند.

یکی از مهمترین تغییرات زبانی را می توان در این سه شعار حزب دید:

  • جنگ، صلح است.
  • آزادی، بردگی است.
  • نادانی، توانایی است.

با معرفی کتاب 1984 می بینیم که این کتاب بیانگر نیازهای اصلی ما، نادیده گرفته شدن آن در جوامع دیکتاتور و چگونگی باز پس گرفتن حقوق اولیه است.

البته در پایان نویسنده زمان زیادی را صرف نمایش فرو ریختن شخصیت اصلی می‌کند تا نشان دهد حاکمیت مستبد مدام مشغول سرکوب است و رهایی از آن به راحتی امکان پذیر نیست زیرا پس از مدتی جامعه نیز همسو با حاکیمت رفتار می کند و عمل کردن بر خلاف قواعد جامعه سخت تر از اعتراض به حکومت دیکتاتوری است.

این کتاب به زبان های مختلف و بارها ترجمه شده است و چندین فیلم تحسین شده نیز بر اساس آن ساخته شده است.

 

 

 

استفاده از اعدام، در رژیم جمهوری اسلامی

سپهر شایان

سازمان دیده‌بان حقوق بشر ۷ خرداد ۱۴۰۴ / ۲۷ مه ۲۰۲۵ اعلام کرد که مقام‌های جمهوری اسلامی ایران موجی هولناک از اعدام‌ها را به راه انداخته‌اند. تنها در ۲۵ روز نخست ماه مه ۲۰۲۵، دست‌کم ۱۱۳ مورد اعدام ثبت شده است.

این سازمان هشدار داده که چندین زندانی سیاسی در معرض خطر فوری اعدام قرار دارند و از جامعه جهانی خواسته است که فوراً برای توقف این روند مرگبار اقدام کند. ر اساس گزارش سازمان «حقوق بشر ایران» مستقر در اسلو، از ابتدای سال ۲۰۲۵ تا تاریخ ۷ خرداد، شمار اعدام‌ها به ۴۷۸ نفر رسیده است؛ آماری که نسبت به مدت مشابه سال گذشته افزایشی ۷۵ درصدی را نشان می‌دهد.

در صورت ادامه‌ی این روند، پیش‌بینی می‌شود که تا پایان سال بیش از هزار نفر، از جمله اقلیت‌های قومی، مخالفان سیاسی و متهمان به جرایم مرتبط با مواد مخدر، اعدام شوند.

آمارها حاکی از آن است که اقلیت‌های تحت‌ ستم مانند بلوچ‌ها، کردها، ترکمن‌ها و عرب‌های اهوازی سهم بالایی از اعدام‌ها دارند. در ماه آوریل، از میان ۱۱۰ فرد اعدام‌شده، سه زن، چهار تبعه افغانستانی، ۳۶ بلوچ، شش کرد، یک عرب اهوازی و یک ترکمن بوده‌اند.

فدریکو بورلو، مدیر اجرایی موقت دیده‌بان حقوق بشر در همین ارتباط گفت: مقام‌های ایران در پنج ماه نخست سال جاری، به‌طور میانگین روزانه دست‌کم سه نفر را اعدام کرده‌اند. قربانیان این ماشین مرگبار، اغلب از میان مخالفان سیاسی و اقلیت‌های حاشیه‌نشین هستند.

این روند فاجعه‌بار ادامه دارد و نیاز فوری به اقدام جامعه جهانی برای توقف اعدام‌ها و برقراری یک مهلت قانونی برای مجازات اعدام را برجسته می‌کند.

مقام‌های جمهوری اسلامی از مجازات اعدام به‌عنوان ابزاری برای ایجاد ترس در جامعه و خاموش‌کردن صداهای مخالف استفاده می‌کنند. در میان زندانیان در معرض خطر اعدام فوری، می‌توان به مهدی حسنی (۴۸ ساله) و بهروز احسانی اسلاملو (۶۹ ساله) اشاره کرد.

این افراد در زندان قزل‌حصار در استان البرز در انتظار اجرای حکم اعدام هستند.

در همین حال، دیوان عالی کشور درخواست اعاده دادرسی مهدی حسنی و بهروز احسانی اسلاملو را در اردیبهشت‌ماه برای سومین بار رد کرده است. این دو زندانی در شهریور ۱۴۰۳ از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به اعدام محکوم شدند. اتهامات آنها شامل «بغی»، «محاربه» و «فساد فی‌الارض» بوده و به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق نسبت داده شده است. به گفته یک منبع مطلع، حسنی پس از بازداشت در شهریور ۱۴۰۱، به مدت شش ماه در سلول انفرادی نگهداری و تحت شکنجه قرار گرفته است. محاکمه‌ی او و اسلاملو تنها چند دقیقه طول کشیده و بدون رعایت موازین دادرسی عادلانه انجام شده است.

در تازه‌ترین موارد، دو مرد دیگر در اردیبهشت‌ماه با اتهام‌های سیاسی به اعدام محکوم شده‌اند: احسان فریدی، دانشجوی ۲۲ ساله ترک‌زبان دانشگاه تبریز، در تاریخ ۲۱ اردیبهشت توسط شعبه سوم دادگاه انقلاب تبریز به اتهام «فساد فی‌الارض» به اعدام محکوم شد. او در خرداد ۱۴۰۳ بازداشت شده و پرونده‌اش اکنون در انتظار بررسی دیوان عالی است. پیمان فرح‌آور، شاعر و زندانی سیاسی محبوس در زندان لاکان رشت، در اول اردیبهشت توسط شعبه اول دادگاه انقلاب رشت به اتهام «بغی» و «محاربه» به اعدام محکوم شد. منبعی نزدیک به خانواده‌اش گفته که اتهام‌های او به خاطر اشعار و فعالیت‌های مدنی‌اش بوده است. این محاکمه بدون حضور وکیل تعیینی و پشت درهای بسته برگزار شده است. نگرانی درباره‌ی اجرای اعدام‌های سیاسی پس از اجرای حکم حمید حسین‌نژاد حیدرنلو، زندانی کُرد ۴۰ ساله در ۲ اردیبهشت افزایش یافته است. او به اتهام عضویت در حزب کارگران کردستان و مشارکت در عملیاتی که منجر به کشته‌شدن هشت نیروی امنیتی ادعا شده بود، به اعدام محکوم شد. به گفته شبکه حقوق بشر کردستان، حسین‌نژاد تحت شکنجه مجبور به اعتراف شده و اسناد بی‌گناهی‌اش نادیده گرفته شده‌اند.

نیمی از اعدام‌شدگان در ایران در ماه آوریل با اتهام‌های مربوط به مواد مخدر محکوم شده بودند. بسیاری از آنان از اقلیت‌های قومی و یا اتباع افغانستانی بدون مدرک بوده‌اند.

سیاست خشن و ناعادلانه‌ی جمهوری اسلامی در زمینه مبارزه با مواد مخدر، بی‌عدالتی و فقر را در مناطق حاشیه‌نشین تشدید کرده است. بر اساس قوانین بین‌المللی، مجازات اعدام تنها باید برای «جدی‌ترین جرایم» و در موارد استثنایی مانند قتل عمدی در نظر گرفته شود. اتهام‌های سیاسی یا مواد مخدر از این قاعده مستثنا هستند و اعدام بر این مبنا، مصداق «سلب خودسرانه و غیرقانونی حیات» است .

سازمان ملل متحد پیش‌تر اعلام کرده بود که به‌دلیل نقض ساختاری حقوق متهمان، «اغلب یا حتی همه‌ی اعدام‌ها در ایران، مصداق سلب خودسرانه‌ی حیات» است.

دیده‌بان حقوق بشر در اطلاعیه خود همچنین به کمپین «سه‌شنبه‌های نه به اعدام‌» که از دی‌ماه ۱۴۰۲ توسط زندانیان محکوم به اعدام آغاز شده اشاره دارد. فدریکو بورلو گفته است:

زندانیان محکوم به اعدام در ایران با اعتصاب غذا برای نجات جان خود و دیگران می‌جنگند. جامعه جهانی باید در کنار آنان بایستد و با شجاعت در برابر حمله بی‌وقفه‌ی جمهوری اسلامی به حق حیات، مقاومت کند.

 

 

 

گامی در مسیر برابری و انتخاب‌های آزاد

مهدی پارسیون

چکیده در بستر اجتماعی و سیاسی ایران، زنان آزاده‌ای زیست می‌کنند که با وجود محدودیت‌های قانونی، فرهنگی، مذهبی و امنیتی، همچنان بر خواسته‌های برحق خود برای آزادی و برابری پای می‌فشارند.

این مسیر، گرچه آکنده از رنج و فشار است، اما نشان‌دهنده روح مقاوم زن ایرانی در مواجهه با ساختارهای محدودکننده است.

این مقاله با نگاهی تحلیلی، به بررسی ابعاد مختلف چالش‌ها و هزینه‌هایی می‌پردازد که این زنان برای دفاع از هویت فردی، حضور اجتماعی، و حقوق انسانی خود پرداخت می‌کنند.

این هزینه‌ها از عرصه‌های حقوقی و سیاسی تا ابعاد عاطفی، خانوادگی و روانی امتداد یافته‌اند. در نهایت، این نوشتار به این پرسش بنیادین پاسخ می‌دهد: آیا بهای آزادی، با وجود سنگینی‌اش، ارزشی ندارد؟

مقدمه: آزادی در دنیای محدود

در جهانی که ارزش‌های دموکراتیک، آزادی و برابری در بسیاری از کشورها نهادینه شده‌اند، هنوز جوامعی وجود دارند که زنان برای دستیابی به ابتدایی‌ترین حقوق خود باید بجنگند.

در ایران، آزادی و برابری جنسیتی نه تنها امری تضمین‌شده نیست، بلکه زنان برای مطالبه‌ی این حقوق طبیعی، باید هزینه‌هایی را متحمل شوند که گاه به قیمت از دست رفتن سلامت روان، آزادی شخصی، یا حتی جانشان تمام می‌شود.

ایران کشوری است با پیشینه‌ای فرهنگی غنی و مردمی اندیشمند، اما ساختارهای اجتماعی آن همچنان بر پایه سنت‌ها و قوانین تبعیض‌آمیز بنا شده‌اند؛ قوانینی که در بسیاری موارد، زنان را از حق انتخاب، حق بیان و حق مشارکت فعال در تصمیم‌سازی‌های کلان محروم می‌کند. با این‌ حال، زنان آزاده‌ای در این سرزمین وجود دارند که با وجود تمام این محدودیت‌ها، ساکت ننشسته‌اند. آن‌ها نه تنها در برابر فشارهای حکومتی بلکه در مقابل قضاوت‌های فرهنگی، نقش‌های تحمیل‌شده‌ی خانوادگی، و نگاه‌های سنتی جامعه ایستاده‌اند.

۱. محدودیت‌های قانونی و فشارهای اجتماعی:

مرزهایی که باید شکست، یکی از نخستین و ملموس‌ترین نمودهای تبعیض علیه زنان در ایران، در ساختار قوانین آن هویداست. قوانینی که در آن سهم زن از بسیاری از حقوق انسانی و مدنی کاهش یافته یا مشروط شده است. از سن پایین ازدواج و محدودیت در طلاق گرفته تا حق حضانت، ارث، سفر، و حتی انتخاب پوشش. هر یک از این موارد، ابزاری برای کنترل زنان به شمار می‌آید.

برای مثال، زنان در ایران موظف به رعایت حجاب در فضاهای عمومی هستند، و هرگونه نافرمانی از این قاعده می‌تواند با برخورد قضایی، جریمه‌های سنگین، محرومیت اجتماعی، و حتی زندان همراه باشد. فراتر از آن، تبعیض در بازار کار و عرصه سیاست نیز بیداد می‌کند.

سهم زنان در پست‌های مدیریتی، نمایندگی مجلس، یا مشاغل کلیدی بسیار پایین است. ورود به این عرصه‌ها اغلب با موانعی فرهنگی، قانونی و امنیتی همراه است.

در کنار این محدودیت‌های رسمی، فشارهای اجتماعی نیز نقشی جدی ایفا می‌کنند. جامعه‌ای که در آن زن مستقل یا معترض، اغلب با القاب منفی و طرد مواجه می‌شود، بستر مناسبی برای رشد فردیت زنانه فراهم نمی‌آورد. زنان برای ابراز عقیده، انتخاب سبک زندگی یا حتی پیگیری علایق خود، باید دائماً با دیوارهای بی‌اعتمادی، کنترل و قضاوت مواجه شوند.

۲. هزینه‌های شخصی و روانی: جنگی در درون

اگرچه چالش‌های قانونی و اجتماعی محسوس‌اند، اما هزینه‌های روانی و شخصی این مسیر شاید ویرانگرتر و عمیق‌تر باشند.

بسیاری از زنان آزاده در ایران، با نوعی جدال درونی زیست می‌کنند؛ نبردی میان خواسته‌های اصیل فردی و انتظارات سنگین جامعه. این زنان، گاه باید در مقابل خانواده‌های خود بایستند؛ خانواده‌هایی که با نیت محافظت، اما با زبان محدودیت و سرزنش سخن می‌گویند.

آن‌ها ناچارند هویت خود را در فضایی شکل دهند که هر نوع تمایز از “نُرم اجتماعی” به عنوان انحراف دیده می‌شود. زنان فعال، مستقل و منتقد، در نگاه بسیاری، زنانی “مشکل‌دار”، “بی‌بندوبار” یا “غرب‌زده” قلمداد می‌شوند. این انگ‌ها، در درازمدت تأثیرات عمیقی بر عزت نفس، سلامت روان و احساس تعلق این زنان دارد.

احساس انزوا، تنهایی، افسردگی، اضطراب و فرسودگی، از جمله تبعاتی هستند که بسیاری از این زنان با آن روبه‌رو می‌شوند. بسیاری‌شان مجبورند میان حقیقت خود و پذیرش اجتماعی یکی را انتخاب کنند؛ انتخابی که اغلب به قیمت از دست رفتن روابط خانوادگی یا فرصت‌های شغلی تمام می‌شود.

در حالی‌ که حق زیستن با هویت واقعی، باید برای همه‌ی انسان‌ها مسلم باشد، در ایران، زنانی که خواهان این حق هستند، به‌نوعی در حال «زندگی در تبعید درون خانه خود» هستند.

۳. اعتراض و ایستادگی: صدایی که خاموش نمی‌شود

با وجود تمام فشارها، زنان ایرانی بارها و بارها صدای خود را بلند کرده‌اند. از دهه‌ها پیش تاکنون، همواره زنانی بوده‌اند که علیه ساختارهای تبعیض‌آمیز قیام کرده‌اند، چه در قالب فعالیت‌های مدنی، چه در بستر هنر، رسانه یا سیاست. این اعتراض‌ها گاه آرام، گاه پرشور، و گاه به بهای آزادی یا جان تمام شده است.

نمونه‌های پرشماری از زنانی وجود دارد که به دلیل ایستادگی بر حقوق خود، به زندان افتاده‌اند، مورد ضرب و شتم قرار گرفته‌اند یا از حق کار و تحصیل محروم شده‌اند. نسرین ستوده، وکیل دادگستری و فعال حقوق بشر، تنها یکی از چهره‌های شناخته‌شده‌ای‌ست که سال‌ها از زندگی‌اش را صرف دفاع از حقوق زنان و کودکان کرده و در مقابل، با حکم‌های زندان و تهدیدات امنیتی روبه‌رو شده است.

زنان معترضی که در جنبش‌های مدنی، مانند اعتراضات «زن، زندگی، آزادی»، حضور دارند، هر بار اثبات می‌کنند که صدای مطالبه‌گری زنان در ایران خاموش‌نشدنی است. آن‌ها با وجود آزارهای فیزیکی، دستگیری، محرومیت‌های شغلی و تبعید، همچنان ایستاده‌اند. چرا که برای بسیاری‌شان، نپذیرفتن وضعیت موجود، یک انتخاب نیست؛ بلکه ضرورتی اخلاقی و انسانی است.

۴. چرا باید هزینه داد؟ فلسفه‌ای پشت پایداری

شاید یکی از اساسی‌ترین پرسش‌هایی که باید به آن پاسخ داد این باشد: چرا باید این هزینه‌ها را پرداخت؟ آیا رنج، زندان، طرد شدن و حتی مرگ، ارزش رسیدن به آزادی و برابری را دارد؟

پاسخ در ساحت تاریخی، فلسفی و انسانی نهفته است. هیچ تغییری در تاریخ بدون مقاومت حاصل نشده است. حقوقی که امروز در بسیاری از کشورها بدیهی به نظر می‌رسد، نتیجه‌ی مبارزات نسل‌هایی‌ست که در برابر ظلم سکوت نکردند.

زنان آزاده ایران نیز، بخشی از این سنت بزرگ تحول‌اند. آن‌ها با ایستادگی خود، نه تنها به دنبال تغییر زندگی شخصی خود هستند، بلکه در حال ساختن مسیری‌اند برای آیندگان؛ مسیری که در آن انسان بودن، فراتر از جنسیت تعریف می‌شود.

پایداری این زنان، مایه‌ی الهام است. آن‌ها با انتخاب آگاهانه خود برای مقاومت، پیامی روشن به جامعه و جهان می‌دهند: آزادی، کالایی تجملی نیست که فقط برای برخی باشد؛ بلکه حقی بنیادین است که برای همه باید قابل دسترسی باشد، حتی اگر رسیدن به آن مستلزم رنج بسیار باشد.

نتیجه‌گیری: آزادی، ارزشی فراتر از رنج

راه آزادی، هرگز ساده نبوده است. در ایران، زنان آزاده، هر روز با چالش‌هایی نو مواجه می‌شوند؛ از قوانین تبعیض‌آمیز تا فشارهای اجتماعی و تهدیدهای امنیتی. اما همین زن‌ها هستند که با شجاعت، گام در مسیر تغییر می‌گذارند و فصل نوینی در تاریخ این سرزمین می‌نویسند.

بهای آزادی در ایران شاید سنگین باشد، اما آن‌چه این زنان در حال انجام آن‌اند، تلاشی است برای بازتعریف هویت زن ایرانی؛ هویتی مستقل، آگاه و توانمند. آنان با ایستادگی خود نشان می‌دهند که تغییر ممکن است، حتی در سخت‌ترین شرایط. هر قدم آنان، سنگ‌بنایی است برای فردایی روشن‌تر؛ فردایی که در آن، هیچ‌کس به‌خاطر جنسیت خود، از حق زیستن آزادانه محروم نخواهد شد.

 

 

روز جهانی محیط زیست

فرجود تقی پور

روز جهانی محیط زیست که هر سال در ۵ ژوئن  گرامی داشته می‌شود، یکی از مهم‌ترین نمادهای جهانی برای جلب توجه افکار عمومی و دولت‌ها به چالش‌های زیست‌محیطی است.

این روز از سال ۱۹۷۲، پس از برگزاری کنفرانس جهانی استکهلم درباره محیط زیست انسانی، از سوی سازمان ملل متحد بنیان‌گذاری شد. هدف از این روز نه‌فقط افزایش آگاهی بلکه الزام دولت‌ها به اقدام‌های مؤثر برای حفاظت از طبیعت و تضمین حق نسل‌های آینده در برخورداری از محیطی سالم است. در کشورهای مختلف، این روز به مناسبت بازنگری در سیاست‌های زیست‌محیطی و تشویق به پایداری زیست‌بوم‌ها برگزار می‌شود. اما در ایران، واقعیت‌هایی تلخ و ساختاری مانع تحقق کامل این اهداف شده است. ایران از منظر جغرافیایی و اقلیمی یکی از متنوع‌ترین کشورهای خاورمیانه است، اما از نظر شاخص‌های محیط زیستی در رتبه‌های پایین جهانی قرار دارد.

در سال‌های اخیر، بحران‌های محیط زیستی از جمله خشکسالی، آلودگی هوا، تخریب جنگل‌ها، خشک شدن تالاب‌ها، کاهش منابع آبی، فرونشست زمین و ریزگردها، گستره و عمق بی‌سابقه‌ای یافته‌اند.

بسیاری از این بحران‌ها نه‌فقط به عوامل طبیعی بلکه به تصمیمات نادرست، توسعه‌طلبی فاقد ملاحظات زیست‌محیطی، و ضعف حکمرانی مرتبط هستند. تصمیماتی مانند سدسازی‌های مخرب (از جمله سد گتوند)، انتقال‌های بین‌ حوضه‌ای (مثل پروژه بهشت‌آباد)، ساخت صنایع بزرگ در مناطق خشک (مانند پتروشیمی‌های عسلویه یا طرح‌های صنعتی در یزد و کرمان)، تخریب مراتع برای گردشگری یا ویلاسازی، صدور مجوز معدن‌کاوی در مناطق حفاظت‌شده، نمونه‌هایی از توسعه‌گرایی بی‌ضابطه هستند که اثرات زیست‌محیطی گسترده‌ای بر جای گذاشته‌اند.

بخش زیادی از این مشکلات برخلاف مفاد قانونی و حقوقی ایران و تعهدات بین‌المللی کشور هستند. اصل ۵۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران صراحت دارد که: «در جمهوری اسلامی ایران، حفاظت از محیط زیست که نسل امروز و نسل‌های بعد باید در آن حیات اجتماعی رو به رشدی داشته باشند، وظیفه‌ای عمومی تلقی می‌شود.

از این رو، فعالیت‌های اقتصادی و غیر آن که با آلودگی محیط زیست یا تخریب غیرقابل جبران آن ملازمه پیدا کند، ممنوع است.» با این حال، در عمل بسیاری از طرح‌های توسعه‌ای با علم به آسیب‌های زیست‌محیطی، بدون ارزیابی معتبر یا با ارزیابی‌های فرمایشی به اجرا درمی‌آیند. این مغایرت مستقیم میان قانون اساسی و عمل حاکمیت، از نشانه‌های ضعف در اجرای عدالت زیست‌محیطی است.

از منظر حقوق بین‌الملل، ایران عضو کنوانسیون‌های متعددی از جمله «کنوانسیون تنوع زیستی»، «کنوانسیون تغییر اقلیم»، «کنوانسیون رامسر درباره تالاب‌ها»، و «پروتکل مونترال» است.

این اسناد کشورها را ملزم به حفظ منابع طبیعی، مقابله با تغییرات اقلیمی، حفظ زیستگاه‌های حیاتی و کاهش گازهای گلخانه‌ای می‌کنند. با این حال، اقدامات اجرایی ایران در بسیاری موارد با الزامات این کنوانسیون‌ها همخوانی ندارد.

نمونه‌های آن شامل کاهش پوشش جنگلی، نابودی گونه‌های در معرض خطر، کاهش سطح تالاب‌ها، و عدم تدوین برنامه جامع مقابله با تغییر اقلیم است.

 افزون بر این، حقوق محیط زیستی با حقوق بشر نیز پیوند ناگسستنی دارد. در ماده ۱۲ از میثاق بین‌المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی (ICESCR) بر «حق بر بالاترین سطح قابل حصول سلامت جسمی و روانی» تأکید شده است. بدون برخورداری از هوای پاک، آب سالم و طبیعت زنده، حق بر سلامت نیز قابل تحقق نیست. همچنین در ماده ۲۵ اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است که هر فرد حق دارد از سطح زندگی‌ای مناسب برای سلامت و رفاه خود و خانواده‌اش برخوردار باشد.

سازمان ملل در گزارش‌های سالانه خود بر «حق بر محیط‌زیست سالم» به‌عنوان یک حق بشری تأکید دارد. در ایران، آلودگی هوای تهران، اهواز، سنندج، تبریز و اراک به سطح بحرانی رسیده و جان هزاران نفر را تهدید می‌کند. در کنار آن، فرونشست گسترده زمین در شهرهایی مانند اصفهان، تهران، کرمان و همدان، که ناشی از برداشت بی‌رویه از منابع آب زیرزمینی است، زیرساخت‌های شهری را به خطر انداخته است.

این شرایط در تضاد کامل با حق بر زندگی، سلامت و محیط سالم است.

نکته نگران‌کننده دیگر، سیاست‌گذاری‌هایی است که مشارکت عمومی و جامعه مدنی را در تصمیم‌گیری‌های محیط‌زیستی تضعیف می‌کنند.

سازمان‌های مردم‌نهاد زیست‌محیطی در ایران با محدودیت‌های امنیتی، اداری و قضایی مواجه‌اند.

برخی فعالان محیط زیست با اتهامات امنیتی بازداشت شده‌اند، که این خود مغایر با اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مبنی بر آزادی تشکیل اجتماعات و انجمن‌هاست.

همچنین در سطح بین‌المللی، اصل مشارکت عمومی، دسترسی به اطلاعات و حق دسترسی به دادگاه برای پیگیری تخلفات محیط‌زیستی در اسناد زیست‌محیطی و حقوق بشر تصریح شده است (مانند اعلامیه ریو ۱۹۹۲، اصل ۱۰). اما در ایران، دسترسی به داده‌های محیط‌زیستی محدود، ناقص و بعضاً محرمانه است.

یکی دیگر از اشکالات بزرگ، وابستگی سازمان حفاظت محیط زیست به قوه مجریه و نفوذ نهادهای اقتصادی و امنیتی در تصمیمات کلان محیط‌زیستی است. این سازمان فاقد استقلال حقوقی و بودجه‌ای کافی است و رؤسای آن نیز عموماً از افراد سیاسی یا فاقد تخصص لازم هستند. نبود استقلال نهاد نظارتی، امکان اجرای اصل ۵۰ قانون اساسی و تحقق تعهدات بین‌المللی را سلب کرده است.

به‌طور کلی، وضعیت فعلی محیط زیست ایران نه‌فقط نتیجه عوامل اقلیمی، بلکه بازتاب ضعف حکمرانی زیست‌محیطی، تضاد میان منافع اقتصادی کوتاه‌مدت و منافع بلندمدت ملی، و نادیده‌گرفتن اصول حقوقی داخلی و بین‌المللی است.

بازگشت به حکمرانی قانون‌محور، شفاف و مشارکت‌پذیر، ضرورتی فوری است.

ایران برای عمل به قانون اساسی خود، رعایت حقوق نسل‌های آینده، و ادای مسئولیت در نظام بین‌المللی، باید سیاست‌های زیست‌محیطی را بازنگری، سازمان‌های ناظر را تقویت، و مشارکت مردم را تضمین کند. روز جهانی محیط زیست نه فرصتی تشریفاتی، بلکه هشداری عمیق برای ارزیابی مسیر توسعه کشور است.

بی‌توجهی به آن، آینده‌ای ناامن برای نسل‌های آینده رقم خواهد زد.

 

 

 

ایران زخمی‌ست، اما زنده می ماند: دفاع از وطن، نه به استبداد

جهانگیر گلزار

به‌نام ایران، به‌نام آزادی، به نام حق حاکمیت ایران، این سرزمین کهن، این پاره‌ی تن تاریخ، بار دیگر در آتش است. نه از درون فقط، که اینک از آسمان، بمب می‌بارد بر کودکان، بر شهرها، بر صنایع و زیر ساختها . اسرائیل، با نام جعلی «جنگ پیشگیرانه»، به خاک ما تاخته است. زنان و کودکان را کشته و می کشد ، زیرساخت‌های اقتصادی و صنعتی و نظامی ما را درهم می کوبد ، و نام این بربریت را “امنیت” گذاشته است. اما کدام قانون، کدام وجدان، کدام انسان آزاد چنین جنایتی را می‌پذیرد؟

چو ایران نباشد تن من مباد

بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

این سخن فردوسی‌ست؛ صدای جان و غیرت ما در طول قرن‌ها. ایران خانه‌ی ماست. نه خانه‌ی یک حکومت، نه طعمه‌ای برای اشغالگر، بلکه میراث میلیون‌ها دل تپنده، امید مادران، خاک پدران، سرزمین فردوسی و خیام و مصدقهاست .

ما مخالف جمهوری اسلامی هستیم. ما در برابر ولایت مطلقه فقیه ایستاده‌ایم. ما آزادی می‌خواهیم، حقوق برابر برای هر ایرانی با هر عقیده و مرام ، عدالت، و آینده‌ای روشن. اما هزار بار نه و ننگ به آنانی که در بیرون از وطن و به امید رسیدن به تاج و تحت ، ایران را با حکومت ولایت مطلقه فقیه یکی می‌پندارند، و تجاوز به خاک ما را “نجات” می‌نامند.

دلیران ایران زمین را به بند

نمی‌کشد این گرگ بی‌شرم و پند

نتانیاهو و حامیانش، بدانند: با خاک ایران، با غرور ما، با فرزندان این سرزمین، بازی نکنید. این تجاوز نه جنگ پیشگیرانه است، نه دفاع، که جنایت است، اشغال است، جنگ‌افروزی‌ست.

بمب‌های شما، بیش از آنکه رژیمی را هدف گیرد، مردم را می‌سوزاند. دستان خون‌آلودتان از خاورمیانه تا غزه و تهران، فقط بذر نفرت و مرگ می‌کارد. ما به شما هشدار می‌دهیم: ایران را با حکومتش اشتباه نگیرید؛ مردمی که علیه استبداد داخلی می‌جنگند، در برابر تجاوز خارجی نیز بی‌سلاح نخواهند ماند.

ز دشمن ندیدیم جز رنگ خون

ز ما گر بخواهی، بخواهی فسون

ما، فرزندان همین ملت، یکصدا می‌گوییم:

  • نه به جمهوری اسلامی، چون پایمال‌کننده‌ی آزادی و حقوق ملت است؛
  • نه به اسرائیل و حامیان تجاوزگرش، چون قاتلان کودک و دشمنان استقلال ایران‌اند؛
  • نه به جنگ، نه به تحریم، نه به تجزیه، نه به استبداد؛
  • آری به استقلال وطن و همه هموطنان ، آری به برخوردار شدن همه شهروندان ایران با هر عقیده و مرام از حقوق خود ، آری به صلح، آزادی و عدالت اجتماعی.

ما امروز آن ملتی هستیم که هم‌زمان با دو دشمن می‌جنگد: استبداد داخلی و اشغالگر اسرائیلی . و این افتخار ماست.

یکی نامه دیدم پر از درد و رنج

ز گفتار دشمن پر از رنگ و گنج

ندادم بدو دل، که بوی بلاست

سخن‌چین بدخواه، جز فتنه خواست

فرزندان ایران، چه در درون و چه در برون، امروز زمان آن است که با هم فریاد بزنیم:

ایران جمهوری اسلامی به رهبری علی خامنه ای نیست . ایران جمهوری در آزادی برای همه شهروندان است و بدانیم که از آزادی حمله و تجاوز نمی‌جوشد. ایران آزاد خواهد شد، اما نه از دهانه‌ی تفنگ اسرائیل، که از بیداری و ایستادگی مردم خودش و در دفاع از حقوق پایمال شده خود و در دفاع  از حقوق دیگر شهروندان .در برابر استبداد داخلی و تجاوز گر اسرائیل و هر متجاوز دیگری ، ما ایستاده‌ایم

و در برابر هر پروژه‌ی تجزیه و تحقیر ایران، ما همچون کوه خواهیم ایستاد. در امور داخلی ما مردم ایران دخالت نکنید با استبداد ولایت مطلقه فقیه زدو بند نکنید . ما حتما استبداد ولایت فقیه را از سر راه دمکراسی خواهیم برداشت .

چو ایران نباشد تن من مباد

بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

 

 

 

بررسی نقاط ضعف در جنگ ایران و اسرائیل

امیر پالوانه

پرسشی که پیش می آید این است که ما بعنوان کشوری که دهه ها اسراییل را به نایودی تهدید کردیم چقدر برای جنگ، تخصص و امادگی داشتیم؟!

آیا تخصص ساخت موشک برای جنگ تمام عیار کافی بود؟!

ضمن یاداوری نقاط قوتمان که همان موشک های بالستیک و… است و از آنجاییکه رفع نقاط ضعف گاهی مهمتر از تاکید روی نقاط قوت است در این نوشتار به نقد نقاط ضعف در زمینه آمادگی برای جنگ می پردازم؛ متخصصین این حوزه گویا تفکرشان اینگونه بوده که وقتی موشک های خیبر شکن تولید می کنند دشمن جرات حمله نمی کند یا دشمن را آنچنان که باید واقعی تصور نکردند و نمی دانستند وقتی ما هر روز ندای مرگ بر این و آن را سر می دهیم و حتی بازه زمان نابودیشان را مشخص میکنیم؛دشمن چلاق است و به هیچ راهکاری نمی اندیشد.

عدم آمادگی ما در چندین مورد بوضوح و بدون حتی احتیاج به چشم غیر مسلح هم ملموس است:

1 عدم ساخت پناهگاه برای مردم بی پناه در زمان جنگ در صورتی که طرف مقابل بخاطر تهدیدهایی که چندین دهه در معرضش بود نه تنها پناهگاههای بسیاری ساخته حتی در آپارتمان ها،اتاق های امنی تدارک دیده است.

آیا متخصصین این حوزه جان انسان که مهمترین اصل در جهان است را چنین بی ارزش محاسبه کرده اند یا اینکه روی انسانیت طرف مقابل که مردم بی گناه را مورد حمله قرار نمی دهند حساب باز کرده اند؟!

چراکه اگر جانهای بسیاری گرفته شود اصولا جنگ و جهاد چه دستاوردی و برای چه کسی خواهد داشت؟

2-یکی دیگر از عوامل پیروزی در یک جنگ رضایت و همدلی لااقل اکثریت مردم از اعماق وجود است؛ هرچند ما از طریق رسانه به هر عنوانی نشان می دهیم که مردم همدلند اما متاسفانه واقعیت فرسنگ ها با این اظهار نظرها فاصله دارد.

عدم رضایت مردم بعلت اختلاس ها و سواستفاده بعضی مسئولین و زیر فشار بودن مردم به دلایل گوناگون که منشا همگی آنها ناکارآمدی بسیاری از متخصصین حوزه کشورداری،اقتصادی و غیره است در دهه های اخیر خیلی از مردم را به بی حسی کامل رسانده که می توان مقاله ها در باب اثرات و عواقب این بی حسی نوشت.

3- عدم آمادگی دیگر، عدم شفاف سازی رسانه ملیست و اینکه دیگر یک مارش نظامی و غلو در قدرت، مقدس نمایی، کلیپ های حماسی و غیره تاثیر آنچنانی بر همراهی آحاد ملت ندارد؛اینکه بگوییم همه چیز عالیست و طرف مقابل بیچاره شده و دائم در پناهگاه است،اینکه در رسانه اعلام کنیم که سران حکومت ما در صحنه حضور دارند و طرف مقابل از ترس فلان جا پنهان شده و چیزی از واقعیت ماجرا کم نمی کند و بر افکار مردمی که سوشیال مدیا را به هر ترتیبی دنبال می کند نخواهد داشت؛ رسانه تنها زمانی می تواند همدلی مردم را داشته باشد که واقعیت ها را طوری بیان کند که هم صداقتش را نشان دهد هم تدابیر لازم برای به حداقل رساندن استرس و اضطراب ملت را بکار برد!

اینکه تنها کلیپ ها و تصاویری نشان دهیم که از خود قهرمان بسازیم نسخه درد امروز جامعه نیست، صداقت در اخبار و  یکی از موارد نسخه درد امروزی جامعه است.

عدم صداقت ملت را از رسانه دور می کند.

4- ظلم،ظلم است چه از طرف نیروی خارجی باشد و چه از طرف نیروی داخلی و وقتی ما ادعا داریم میخواهیم ظالم خارجی را سر جایش بنشانیم ابتدا باید خودمان را از ظلم بری نماییم و گرنه ادعایمان، ادعایی بیش نیست؛ اینکه روزی بخاطر اظهار نظر مردم آنان را زندانی می نماییم و معاند می نمامیم،

بخاطر تار موهایشان آنان را با بی احترامی سوار ون میکنیم و … و در وقت حادثه همان مردم را ملت خطاب میکنیم، از اعتقاداتشان سواستفاده میکنیم، برایشان تصمیم می گیریم و بجایشان صحبت می کتیم، ظلمی پنهان و آشکارا در حقشان رقم می زنیم؛ پیروزی واقعی پیروزی ست که اول خودمان از ظلم بری باشیم، صادق باشیم و از اعتقادات مردم در زمان احتیاج سواستفاده نکنیم؛ یادمان نرود تمامی وابستگان نزدیک امام حسین در صحنه جنگ کنارشان بودند در حالیکه خیلی از آقازاده های کنونی در خارج از کشور و امکان امن هستند از مردم بی پناه و پناهگاه چه انتظاری داریم!؟

انتظار داریم تا بار دیگر خسارت ناشی از سو مدیریت و بی تخصصی بعضی مسئولین بر عهده مردم باشد؟!

اگر الگوی ما طبق آن چه در این چند دهه در بوق و کرنا کرده ایم امام حسین است، امام حسین در روز واقعه فرمود هر کس می خواهد برود و بر کسی وظیفه ای نیست؛ امام حسین هیچگاه از جناب مردم و بجای مردم تصمیم نگرفت و دلیل تاثیرگذاری و ماندگاریش همین عدم سواستفاده از مردم و همین صداقتش بود.

پس اگر میخواهیم آثار این جنگ مثبت و ماندگار باشد بهتر است لااقل از الگویی مانند امام حسین که سالها بر سر زبانمان است بویی ببریم! چراکه امام حسین بیشتر از آنکه به عزاداری ما نیاز داشته باشد به زنده نگه داشتن مکتب، رفتار و منش خود توسط شاگردانش دلشاد خواهد بود و شماهایی که دم از شاگردی میزنید قطعا باید همانگونه که در کلامتان هست رفتار کنید که متاسفانه دنیایی از ضد و نقیض ها هستید.

سخن آخر!

شما آنقدر در وهم خود و غرق در تشویق و اغراق در موفقیت های واقعی و کاذبتان شدید که از سمت و سوی آنچه که ادعا داشتید وا ماندید و حکومت جمهوری اسلامی و حاکمان آن هیچ موفقیتی و دستاوردی در این پنچ دهه نداشت به جز فقر،فساد،دزدی،ناامنی و ظلم به مردم و چپاول مردمی که در زندان شما گرفتار شده اند.

 

باورهای ایدئولوژیک دینی

سمیرا رنجوریان

چرا برخی از افراد مذهبی، به‌ویژه آن‌هایی که درون ایدئولوژی‌های سخت‌گیرانه‌ی دینی زیست می‌کنند، دچار حالات ذهنی و روانی‌ای می‌شوند که از منظر روانشناسی سالم به نظر نمی‌رسد؟

واقعیت این است که ویژگی‌هایی نظیر تعصب، جزم‌اندیشی، پیش‌داوری منفی نسبت به دگراندیشان، عدم مدارا، آرزو‌اندیشی، خرافه‌پرستی و استدلال ‌گریزی، در بسیاری از پیروان ایدئولوژی‌های مذهبی دیده می‌شود.

این ویژگی‌ها نه‌تنها در تعارض با سلامت روانی قرار دارند، بلکه به‌روشنی با فضیلت‌هایی همچون ذهن باز، انعطاف‌پذیری فکری و آمادگی برای پذیرش افق‌های تازه، در تضادند.

از منظر روانشناختی، فردی که دچار چنین گرایش‌هایی است، نمی‌تواند انسانی سالم در نظر گرفته شود.

سلامت روان، با توانایی فرد در مواجهه با اندیشه‌های متفاوت، پرسشگری، و حتی پذیرش تردید تعریف می‌شود.

اما باورهای دینیِ ایدئولوژیک گاه به شکلی عمل می‌کنند که ذهن انسان را از تعادل خارج کرده، او را به سوی رفتارهای خشک و بسته سوق می‌دهند. این اختلالات ذهنی و روانی، تنها به درون فرد محدود نمی‌مانند. بلکه به‌مرور، در مناسبات اجتماعی نیز نمود پیدا می‌کنند.

در واقع، تأثیرات منفی ایدئولوژی‌زدگی دینی نه ‌فقط در اندیشه، بلکه در رفتار اجتماعی نیز قابل مشاهده‌اند. روابط انسانی خدشه‌دار می‌شود؛ تعامل‌ها تحت تأثیر قضاوت، طرد، و خودبرتربینی قرار می‌گیرند. یکی از باورهای نادرستی که در ذهن بسیاری از پیروان ادیان نقش بسته، این است که گمان می‌کنند آنچه امروز به آن باور دارند، دقیقاً همان چیزی است که بنیان‌گذار دینشان نیز بدان اعتقاد داشته است.

گویی آموزه‌های دینی، بدون کم‌ترین تغییر و تحریف، از ذهن پیامبر مستقیماً به ذهن مؤمن امروزی منتقل شده‌اند؛ بی‌هیچ تأثیرپذیری از زمان، تاریخ، فرهنگ یا واسطه‌های زبانی و اجتماعی. این در حالی‌ست که حتی نگاهی گذرا به تاریخ ادیان بزرگ جهان کافی‌ست تا متوجه شویم چنین تصوری واقعیت ندارد.

تورات پس از مرگ موسی نوشته شد، انجیل پس از مرگ عیسی مسیح، و قرآن نیز پس از وفات محمد گردآوری شد. هیچ‌کدام از این پیامبران کتابی به دست خود ننوشتند.

پس چگونه می‌توان باور داشت که معنا و شکل باورهای امروز، همان چیزی است که در آغاز بوده؟

در هر انتقال تاریخی، مفاهیم دگرگون می‌شوند. ایده‌ها از صافی زبان، فرهنگ، سیاست، و تفسیرهای انسانی عبور می‌کنند.

این فرآیند، امری طبیعی و اجتناب‌ناپذیر است. اما انکار آن، فرد را در نوعی توهم تاریخی فرو می‌برد؛ توهمی که می‌تواند به‌وضوح زمینه‌ساز جزم‌اندیشی و افراط ‌گرایی شود.

وقتی فرد مذهبی باور می‌کند که باورهای خودش، همان باورهای پیامبرش است، و پیامبر را نیز معصوم و حقیقت‌محور می‌داند، دیگر حاضر نیست باورهای خود را مورد نقد قرار دهد. او حتی به دیگران هم اجازه‌ی این کار را نمی‌دهد. همین عدم پذیرش نقد، نخستین بن‌بست ذهنی در ایدئولوژی‌های دینی است.

از سوی دیگر، بسیاری از دینداران تصور می‌کنند که پیروان دینشان در طول تاریخ، صرفاً به‌دلیل عشق به حقیقت به دین گرویده‌اند. آن‌ها نقش عواملی چون قدرت‌طلبی، منافع شخصی، فشار اجتماعی، ترس، تهدید، و حتی تقلید کورکورانه را نادیده می‌گیرند.

اما آیا واقعاً همه‌ی ایمان‌آورندگان، عاشقان حقیقت بوده‌اند؟

یا این‌که دین و ایدئولوژی، همان‌قدر که می‌تواند زاده‌ی جست‌وجوی حقیقت باشد، می‌تواند ابزار قدرت، هویت‌سازی، یا پناه‌گاهی در برابر اضطراب وجودی نیز باشد؟ وقتی گروهی خود را حامل حقیقت مطلق می‌داند، ممکن است خود را در موقعیت مجاز بودن به خطا ببیند.

یعنی چون در سمت حقیقت است، خطاهایش موجه‌اند. افسانه‌سازی گروهی، گروه‌های انسانی (از جمله مذهبی) برای تقویت هویت خود، تمایل دارند تاریخ‌شان را پاک‌سازی کنند. خطاهای تاریخی، انگیزه‌های مادی، خشونت‌ها، و انحرافات عمدتاً حذف یا توجیه می‌شوند.

به‌جای تاریخ واقعی، افسانه‌ای از حق‌جویان پیوسته به حقیقت ساخته می‌شود.این باعث پنهان‌سازی فساد تاریخی یا رفتارهای قدرت‌طلبانه درون دین می‌شود. تعصب گروهی، مؤمن سنتی تمایل دارد باورهای گروه خود را برتر و حقیقت‌محور بداند، و باورهای دیگران را باطل، منحرف، یا تهدیدآمیز تلقی کند

.این باعث بستن راه گفت‌وگو و خودانتقادی می‌شود. خطای تأیید ،فرد مؤمن، ناخودآگاه فقط اطلاعاتی را می‌پذیرد که باور دینی‌اش را تقویت کند، و سایر دیدگاه‌ها را نادیده می‌گیرد یا رد می‌کند.

این باعث می‌شود که به‌شدت به درستی باور خود اطمینان داشته باشد، حتی اگر این باور صرفاً بر اساس تربیت یا محیط شکل گرفته باشد. درونی‌سازی هویت گروهی ،ایمان دینی در جوامع مذهبی، بخشی از هویت اجتماعی فرد است.

وقتی باوری را نقد می‌کنید، انگار به هویت کل گروه حمله کرده‌اید. فرد از باورش دفاع نمی‌کند چون آن را منطقی می‌داند، بلکه چون با احساس تعلق و امنیت گره خورده است.

برای من، این پرسش‌ها صرفاً نظری نیستند؛ بلکه از دل تجربه و مشاهده‌های واقعی برآمده‌اند.

درک این واقعیت که باورهایم ممکن است بازتابی از زمانه‌ام، فرهنگم و ذهنم باشند  نه حقیقتی ازلی و تغییرناپذیر برایم هم تلخ و هم رهایی‌بخش بوده است.

 شاید پذیرش این عدم قطعیت، خود گامی به‌سوی سلامت روانی باشد.

 

 

 

قربانیان بی‌نام؛ وقتی مرگ هم شناسنامه می‌خواهد

شکیبا قاسمی

انفجار بندر رجایی و قربانیان بی‌نام؛ وقتی مرگ هم شناسنامه می‌خواهد    حوادث ضمن کار در کشورهای جهان، به‌ویژه در کشورهایی مانند ایران، به‌طور مداوم باعث کشته‌شدن کارگران و مزدبگیران می‌شود. یکی از آخرین موارد مربوط به حوادث ضمن کار، انفجار در بندر رجایی بندرعباس است که در آن، ده‌ها تن از کارگران و کارکنان کشته و شمار نامشخصی از آنان نیز مفقود شدند.

براساس اخبار منتشرشده، بسیاری از کارگران در ایران به صورت غیررسمی و بدون قرارداد دائمِ کار شاغل‌اند. در این مورد به گفته‌ی فعالان کارگری، ۹۷ درصد کارگران دارای قرارداد موقت کار هستند. درصد قابل‌توجهی از این کارگران نیز در شرایط دشوار و خطرناک، از جمله در بخش معادن و ساختمان‌سازی و هم‌چنان که در مورد انفجار بندر رجایی بندرعباس مشاهده شد، در بنادر کار می‌کنند.

در موارد بسیاری هم کارگران از حقوق و مزایای قانونی محروم هستند زیرا مشمول قانون کار نیستند؛ موضوعی که در پی این انفجار از سوی تشکل‌های کارگری و نیز برخی از رسانه‌ها به آن اشاره شد.

انفجار در بندر رجایی بندرعباس (که دلیل آن هنوز به‌طور دقیق اعلام نشده است)، در تاریخ حوادث ضمن کار در ایران به‌عنوان یکی از تلخ‌ترین موارد لحاظ شده است. این حادثه باعث جان‌باختن تعدادی از کارگران شد، اما شماری از آن‌ها به دلیل نداشتن قرارداد و حتی شناسنامه، در آمار رسمی قربانیان قرار نگرفته‌اند، بنابراین خانواده‌های آن‌ها هیچ اطلاعی از سرنوشت عزیزان خود ندارند.

در این مورد بر‌اساس اخبار منتشرشده، شمار زیادی از کارگران بدون شناسنامه از سیستان و بلوچستان که از سوی شرکت‌های پیمانی برای کار در این بندر استخدام شده بودند هم جزو کشته‌شدگان و مفقودین بودند.

این موضوع ضمن آن‌که ضرورت انجام اقدامی اساسی برای رفع ستمِ روا‌داشته‌شده بر بخشی از جامعه‌ی ایران که بدون شناسنامه‌اند را گوشزد می‌کند، نشان‌دهنده‌ی‌ بی‌توجهی حکومت به حقوق کارگران در مناسبات حوزه‌ی کار نیز هست.

این کارگران معمولاً از روستاها و یا حاشیه‌ی‌ شهرها به دنبال کار هستند و در این ارتباط اقدام به مهاجرت به مناطقی می‌کنند که احتمال اشتغال در آن‌جا بیش‌تر است. آن‌ها به دلیل وضعیت خود مجبور به پذیرش کارهای خطرناک می‌شوند. در انفجار بندر رجایی بندرعباس نیز بسیاری از این کارگران جان خود را از دست دادند یا مفقود شدند، اما به دلیل نامشخص‌بودن هویتشان، این احتمال که خانواده‌های آن‌ها از سوی دولت و نهادهای اجتماعی حمایت شوند، اندک خواهد بود. چنین وضعیتی باعث خواهد شد تا خانواده‌های کارگران کشته‌شده و مفقود بیش از گذشته با تنگناهای اقتصادی مواجه شوند و از حمایت‌های اجتماعی محروم بمانند.

این نکته را نیز باید در نظر داشت که چنین وضعی باعث افزایش بی‌اعتمادی بیش‌ازپیش افکار عمومی به عملکرد دستگاه‌های دولتی شده است که پیش‌تر از جمله در انفجار و ریزش معدن طبس شاهد آن بودیم.

اما آیا راهی برای تغییر این شرایط و بهبود وضعیت کارگران و جلوگیری از تکرار حوادث مشابه وجود دارد؟

در پاسخ باید به لزوم برخی اقدامات اشاره کرد که یکی از آن‌ها، ثبت‌نام کارگران غیررسمی است. در این مورد حکومت باید برای ثبت‌نام کارگران غیررسمی و فراهم‌کردن شرایط قانونی برای آن‌ها اقدام کند. هرچند که لازم به یادآوری است که حکومت حتی به قوانین مصوب خود در زمینه‌های گوناگون از جمله در حوزه‌ی کارگری بی‌اعتنا بوده است.

تقویت نظارت بر ایمنی محیط‌های کار از دیگر اقداماتی است که به‌رغم تاکید قانون کار مصوب سال ۱۳۶۹ و پیگیری فعالان و تشکل‌های کارگری از سوی حکومت، دنبال نشده و جدی گرفته نشده است.

در این مورد باید به سخنان معاون بهداشت وزارت بهداشت در روزهای اخیر استناد کرد که گفت:

«سالانه حدود ۱۰ هزار تَن در حوادث ضمن کار کشته می‌شوند.» در این مورد خاص، مقامات ذی‌ربط بلافاصله در پی بروز حوادث ضمن کار، وعده‌ی رسیدگی و بهبود محیط‌های کار را داده‌اند ولی در هنوز بر همان پاشنه می‌چرخد.آموزش کارگران توسط تشکل‌های کارگری نیز موجب آگاه‌شدن آنان از حقوق خود می‌شود.

مثلاً آگاهی کارگران از شرایط ایمنی محیط کار به کاهش حوادث کمک می‌کند.

این نکته بارها از سوی فعالان مستقل کارگری تاکید شده است، به‌ویژه که هنوز شماری از کارخانه‌ها و واحدهای بزرگ صنعتی مانند ایران‌خودرو حتی فاقد شورای اسلامی کار هستند که بر اساس قانون کار مصوب سال ۱۳۶۹ باید تاسیس می‌شد. اما نه حکومت و نه کارفرمایان این کارخانه‌ها و واحدها همراه با صاحبان شرکت‌های پیمانکاری، اجازه‌ی فعالیت سندیکایی را به کارگران و مزدبگیران می‌دهند.

علاوه‌بر‌ این طی سالیان گذشته، برخوردهای امنیتی و قضایی با کارگران و فعالان و تشکل‌های مستقل کارگری شدت گرفته است.

این نکته اهمیت دارد که وجود تشکل‌های مستقل و فعال در جهت دفاع از حقوق کارگران در زمینه‌هایی مانند قرارداد کار (به‌ویژه برای کارگران غیررسمی شاغل در شرکت‌های پیمانی که کارگران بدون شناسنامه‌ی شاغل در بندر رجایی در آن‌ها کار می‌کردند) و آموزش اصول ایمنی کار ضروری است.

با‌این‌همه حکومت جمهوری اسلامی با آن مخالف است و تشکل‌های رسمی کارگری نیز گام‌های لازم را در این جهت برنداشته‌اند.

 

یادآوری گذرا از حمله به کوی دانشگاه تهران ۱۳۷۸

عصمت فرزادی

وقایع هجده تیر یا حمله به کوی دانشگاه تهران به مجموعه ناآرامی‌ها و درگیری‌هایی که طی روزهای ۱۸ تا ۲۳ تیر ۱۳۷۸ و به دنبال توقیف روزنامهٔ سلام میان دانشجویان و نیروهای انتظامی و بسیجی‌های موسوم به لباس شخصی‌ها شکل گرفت گفته می‌شود.

فعالان حقوق بشر در ایران اعتقاد دارند که هفت نفر در واقعهٔ حمله به کوی دانشگاه کشته شده‌اند.

که تنها هویت عزت‌الله ابراهیم‌نژاد و فرشته علیزاده مشخص شده است

.شورای متحصنین در بیانیهٔ ۲۶ تیر مرگ تامی حامی‌فر را نیز تأیید کرد و سعید زینالی نیز از زمان دستگیری توسط مأموران امنیتی ناپدید شده و تا کنون نیز یافته نشده است.[۸]

چشم تعدادی دانشجو بر اثر اصابت گلوله تخیله و دست و پای عده‌ای نیز شکسته شد.

همچنین تعداد زیادی دانشجو مورد ضرب و شتم و دستگیری قرار گرفته‌اند.

نام احمد باطبی، مهران میر عبدالباقی، حسین یکتا، محمد رضا کثرانی، علی رحمتی نژاد، مهدی امینی زاده، امیر حسین بلالی، جواد رحیم پور، مهدی فخرزاده، رضا ندیمی فر، آرمان رضاپور، محمود شرده ای، حمید جعفری و احمد فرجی، اکبر محمدی، منوچهر محمدی و … در این میان به چشم می‌خورد.

از این وقایع به عنوان بزرگ‌ترین چالش جنبش دانشجویی در ایران پس از انقلاب ۱۳۵۷ یاد می‌شود.

پیامدها

بارزترین نتیجه این واقعه و رویدادهای بعدی (از جمله عدم حمایت اصلاح طلبان از اعتراضات دانشجویی و همراهی یا سکوت در برابر این سرکوب) گسست روزافزون میان دفتر تحکیم و مجموعه حاکمیت بود.

در مقابل اصلاح طلبان بر روی بخشی از دفتر تحکیم وحدت که روابط نزدیک تری با ایشان داشت سرمایه‌گذاری کردند که نتیجه آن تقسیم دفتر تحکیم به دو طیف اکثریت (مخالف نظام) و اقلیت (هوادار نظام) بود.

متقابلاً دفتر تحکیم وحدت (در مقابل بسیج که حامی و نیروی توده‌ای محافظه کاران ایران است) که در انتخابات‌های مختلف از جمله دوم خرداد نقشی اساسی در پیروزی اصلاح طلبان داشت،

از سال ۱۳۸۲ از جبهه دوم خرداد خارج شد.

 

 

 

بندهای امن زندان دیزل‌آباد کرمانشاه

سلمان قربانی

 ما تاکنون با استفاده از اخبار و اطلاعاتی که هموطنان برایمان ارسال کرده‌اند، گزارش‌های متعددی از زندان دیزل‌آباد کرمانشاه و شرایط اسفبار آن منتشر کرده‌ایم.

بند ۹ ( بند امن ) زندان دیزل‌آباد کرمانشاه

اما بندهای ویژه‌ای در این زندان دیزل‌آباد وجود دارد که تا کنون گزارشی درباره آنها منتشر نشده و ما برای اولین بار با استفاده از یک گزارش اختصاصی که هموطنان دراختیارمان گذاشته‌اند این بندها را افشا می‌کنیم.

بند ۹ که به آن بند خاص و یا بند امن می‌‌گویند، در سال ۱۴۰۳ راه‌اندازی شده است. این بند که در شمال بند ۱۰ موسوم به بند تنبیهی قرار دارد،  دارای دو اتاق ۱۲ متری بدون حداقل امکان مانند تخت و هواخوری است، به زندانیان این بند حتی سیگار هم داده نمی‌شود

 این بند به دستور قاضی ناظر زندان مجید عینی که زندانیان اورا جلاد می‌نامند و باهمکاری مدیر کل مجتبی محمدی و دادستان قبلی کرمانشاه شهرام کرمی که در حال حاضر به‌ریاست کل دادگستری استان کرمانشاه گماشته شده، درست شده است. زندانی‌هایی که این بند فرستاده می‌شوند توسط قاضی ناظر زندان مشخص می‌شوند.

بندهای امن وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه

وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه به‌صورت مجزا دوبند امنیتی ویژه در شمال زندان دیزل‌آباد ساخته‌اند که بزودی افتتاح می‌شود این دوبند که بندهای یک و دو نامیده می‌شوند در کنار قرنطینه زندان قرار دارند.

این بندها بطور کامل تحت کنترل این دو ارگان سرکوبگر هستند و پرسنل زندان حق تردد به‌آنجا را ندارند حتی تأمین نیروی حفاظت از این بندها و پست‌های نگهبانی در اختیار نیروهای این دو ارگان است و مدیریت زندان حق دخالت در امور آنجا را ندارد.

زندانیانی که قرار است به این دوبند منتقل شوند.

عمدتا زندانیان سیاسی و امنیتی هستند که در این بندها کاملا ایزوله  می‌شوند و هیچ ارتباطی با سایر زندانیان و نقاط دیگر زندان ندارند. لازم به ذکر است که اداره اطلاعات استان در بلوار غیرتمند کرمانشاه است و اکثر دستگیرشدگان برای گرفتن اطلاعات و اعتراف اجباری در آنجا  شکنجه می‌شوند. علاوه بر این، اداره اطلاعات اماکن مخفی دیگری نیز در سطح شهر دراختیار دارد. و قرار است از بند ویژه خود در زندان دیزل‌آباد هم برای نگهداری زندانیان مربوط به خود استفاده ‌کند. هم چنین مقر اصلی اطلاعات سپاه کرمانشاه در پادگان سپاه نبی اکرم قرار دارد و دارای چندین بازداشتگاه و زیرزمین است که بسیاری از بازداشتی‌ها را به این اماکن منتقل می‌کردند.

این ارگان سرکوبگر نیز در زندان دیزل آباد در کنار اداره اطلاعات، بند ۲ این محل را به خود اختصاص داده و قرار است زندانیان خاص خود را که اکثرا سیاسی و امنیتی هستند به این بند منتقل کند.درخواست همیاری اطلاعاتی از زندان‌ها این گزارش قسمتی از اطلاعات مربوط به دو ارگان اصلی سرکوب مخالفین در رژیم و در زندان دیزل آباد است که توسط هموطنان بدست ما رسیده است. لذا از همه مردم آزادیخواه درخواست داریم که هرگونه اطلاعات از مراکز رژیم بویژه در زندان‌ها را در اختیار ما بگذارید تا با افشای آنها دست‌شان در سرکوب بیشتر زندانیان را ببندیم.

 

 

 

برای دوستی ها

ملینا نوری وفا

این را خوب می دانیم:
حتی نفرت، از حقارت نیز آدم را سنگدل می کند.

حتی خشم، بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.

آخ،

ما که خواستیم

زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم

اما شما وقتی به روزی رسیدید

که انسان یاور انسان بود
درباره ما

با رأفت داوری کنید!