ماهنامه آزادگی شماره ۳۴۴

ماهنامه آزادگی شماره ۳۴۴ با فورمت  PDF

روی جلد پشت جلد

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

در 26 مین سال فعالیت آزادگی  شماره ۳۴۴ آزادگی را می ‌خوانید

نیروی جانشین (بدیل) وکسب اعتماد از جامعه
ژاله وفا
3
تحلیل حوادث جامعه ایران در تیر ماه
رها ثابت سروستانی
5
در باره کاترین شکدم جاسوس اسرائیل
منصور کفیلی
6
شهر خرم (خرمشهر) بخش بیستم
رامین احمدزاده
7
پدیده انتخاب جنس و جنین مونث کشی در ایران
دکتر سیمین کاظمی
9
بحران مهاجران افغان و مسئولیت اخلاقی و اجتماعی ما مردم
جهانگیر گلزار
10
معرفی خیلی کوتاه از 2 کتاب
عصمت فرزادی
11
زندگی شوتی‌ها با کالاهای قاچاق؛ نان در برابر جان
همایون معمار
12
اعتصاب کامیون داران
فرجود تقی پور
14
زندانیان سیاسی را، خودِ ما ایرانیان نجات می دهیم، نه انیرانیان!
علی صدارت
15
افشای یک فساد دیگر از امام جمعه تهران
مجتبی معصومی
17
جنگ همچون طوفانی که انتظارش نمی‌رفت اتفاق افتاد
علیرضا بهبهانی
18
دهه شصت و بدن‌ها
آیلین علی ویردیلویی
20
«حسینعلی نیری»، عضو هیأت مرگ
پگاه جعفری قوشچی
21
قاضی صلواتی کیست
امیر پالوانه
22
برابری جنسیتی: نبردی ناتمام با چالش‌های فزاینده
شکیبا قاسمی
23
خامنه ای جانشین به حق ماکیاول
تنطیم: ساره استوار
26
هنر من برای آگاهی
سپیده حسینی صابر
27

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:

منوچهر شفائی

همکاران در این شماره:

معصومه نژاد محجوب

مهشاد صفوی

نسرین جهانی گلشیخ

ساره استوار

طرح روی جلد و پشت جلد:

پانیذ تراب نژاد – سپیده حسینی صابر

امور فنی و اینترنتی :         

حسین بیداروند

چاپ و پخش: 

محمد رضا باقری

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

نیروی جانشین (بدیل) وکسب اعتماد از جامعه

ژاله وفا

در پی حمله تجاوزگرانه و غیرقانونی اسرائیل به ایران در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، که با پشتیبانی لجستیکی آمریکا صورت گرفت، سخنرانی زیر توسط ژاله وفا در چهارمین همایش حزب جمهوری‌خواه سوسیال دموکرات و لائیک ایران ایراد شد. این سخنرانی به پرسش حیاتی «موضع درست در شرایط جنگی از دیدگاه حقوق ملی چیست؟» پاسخ می‌دهد.

مقدمه با درود به حضار محترم در همایش و نیز تمامی هم‌میهنانی که این سخنرانی را از طریق رسانه‌ها دنبال می‌کنند. همچنین سپاس‌گزارم از دعوت اینجانب به چهارمین همایش حزب جمهوری‌خواهان سوسیال دموکرات و لائیک ایران.

موضوع سخنرانی امشب: “بدیل و کسب اعتماد از جامعه” است. این سخنرانی در شرایطی ارائه می‌شود که ایران شاهد حمله‌ای تجاوزکارانه و غیرقانونی از سوی اسرائیل با همکاری لجستیکی ایالات متحده بوده است؛ حمله‌ای که صدها کشته و مجروح و نابودی زیرساخت‌ها را در پی داشته است. بی‌تردید، هر زخمی بر پیکر یک ایرانی، جراحتی بر پیکر روح ملی ماست

دوران سرنوشت‌ساز و آزمون نیروهای سیاسی

ما در یکی از غم‌انگیزترین و در عین‌حال سرنوشت‌سازترین مقاطع تاریخی وطن قرار داریم. امروز هر نیروی سیاسی، چه در درون کشور و چه در بیرون، باید خود را در آینه شفاف استقلال، وطن‌دوستی، آزادی‌خواهی و مردمداری محک بزند

ما در یکی از غم‌انگیزترین و در عین‌حال سرنوشت‌سازترین مقاطع تاریخی وطن قرار داریم. امروز هر نیروی سیاسی، چه در درون کشور و چه در بیرون، باید خود را در آینه شفاف استقلال، وطن‌دوستی، آزادی‌خواهی و مردمداری محک بزند. و در عین حال در پی این حمله  وابستگی نیز آیینه محکی گردید برای آن بخش ازنیروهای سیاسی که دشمنی خود با وطن و  دریوزگی قدرت از بیگانگان  به هر قیمتی تا نزول خود را از چشم مردم بوضوح نظاره گر باشند.

شرایط امروز در عین حال آیینه شفافی است تا مردم ایران گروههای سیاسی را درمیزان اعتمادشان به توانایی ملت و یا القای ناتوانی  به ملت محک زنند. همه ایران امروز شاهد ایفای نقش ستون پنجم پهلوی طلبان  بویژه شخص رضا پهلوی و گروه‌های وابسته به اسرائیل همچون گروهک کومله بوده است. به کامنتهای آنان که رجوع کنیم میزان نزول اخلاقی در وابستگی را مشاهده می کنیم که تا به حدی رسیده که برای رسیدن به قدرت توسط قدرت های انیرانی و بیگانه خارجی نه تنها مام وطن را ویرانه می‌خواهند و حتی زبان به اعتراض به کشتن مردم ایران نمی گشایند و نقدی بر حمله متجاوزانه اسرائیل روا نداشته اند، بلکه  آن حمله را با نوشتن ” اسرائیل بزن !” مشوق نیز بودند.

تاریخ هیچ ملتی در دنیا از وابستگان و دشمنان جان مردم که مشوق حمله متجاوزگران بوده‌اند به نیکی یاد نکرده است .حافظه ملی مردم ایران و وجدان ملی ایران این خیانت را نه فراموش می‌کند و نه  می‌بخشد.

این حمله تجاوزگرانه و خلاف همه عرف‌های بین‌المللی محکی شد تا نقاب از رخ چهره‌های پر ابهام و ضد حقوق انسان نقاب بر گرفته شود و شناخته گردند تا در فردای ایران کسی مدعی نشود وابستگان را نمی‌شناخته است.!

تا سیه‌رو شود هر که در او غش باشد

هموطنان عزیز فردوسی از اعماق تاریخ ایران وجدان ما را به دفاع از وطن فرا می خواند:

ز بهر بر و بوم و پیوند خویش

زن و کودک و خرد و فرزند خویش

همه سر به سر تن به کشتن دهیم

از آن به که کشور به دشمن دهیم

درحال حاضر هم تبلیغات بیشمار اسرائیل و هم پشتیبانان وطن فروش آن در دنیای مجازی باعث گردیده که مرزهای روشن وشفاف تا حدی دچار ابهام و در هم ریختگی شود. به طوری که سوالات بسیاری درافواه عمومی طرح می شود که موضع گیری شفاف اکنون چگونه است؟

تفکیک وطن و نظام حاکم ،عدم نمایندگی رژیم حاکم از مردم. عدم شراکت قدرت خارجی و داخلی  در حاکمیت ملی.

هر انسان و سازمان و گروه سیاسی و هر بدیل آزادیخواه و مستقلی که در اندیشه راهنمای خود بر دو اصل جدایی ناپذیر آزادی و استقلال و موازنه عدمی تکیه دارد، در سخترین شرایط و رواج شایعات ، محک ها و ارزشهای ضامن حقوق ملی را فراموش نمی کند و دچار گیجی در موضع گیری نمی شودو آشکارا می داند که

الف- دفاع از وطن با صلح طلبی هم سنخ است و با خشونت طلبی که همزاد تخریب است و توسل به قدرت خارجی آشکارا تضاد دارد

ب-فراموش نمی کند دفاع از وطن اگر اصل نباشد و اگر حفظ تمامیت ارضی وطن برای نیروهای سیاسی اصل بنیادی نباشد (به ویژه برای نیروهای دموکرات و ملی و جمهوری‌خواه ) آنگاه وطنی باقی نخواهد ماند تا بستر و جولانگه نظرات و برنامه‌های فعالان سیاسی باشد! !

ج- ایران را به رژیم ولایت فقیه و ضد حقوق ملی تقلیل نمی دهد.و می داند که این رژیم نمایندگی از ملت ایران ندارد. همانگونه که انقلاب مردمی ۵۷ در اهداف و آرمانش با این نظام  آشکارا مغایرت داشت و دارد و برخی خود آگاه و برخی نیز متاسفانه نا خود آگاه  انقلاب مردمی 57 ،این داشته بزرگ مردم ایران را، دو دستی تقدیم نظام سوار شده بر انقلاب مردم می کنند وانقلاب را با خود نظام یکی می انگارند! و بدین وسیله ضربه ای مهلک بر پیکر مبارزات تاریخی مردم ایران وارد می آورند.

د-بدیل مستقل و آزاد، عین حال این توهم را می زداید که متجاوز می‌تواند منجی ایران باشد! زیرا روشن است که متجاوز پیرو منافع خود است. ناگفته نماند استراتژیستهای اسرائیلی در سال 2011 “طرح یینون “( اسرائیل بزرگ )  راطرحی راهبردی  برای تضمین برتری منطقه ای اطرح ریزی و  مطرح کرده اند. بر مبنای این طرح بالکانیزه کردن (تجزیه ) کشورهای منطقه بویژه در خاورمیانه را در دستور کار رژیم اسرائیل قرار گرفته است. بعد از حمله به مراکز استراتژیک و زیر ساختهای سوریه ، سوریه مورد حمله قرار گرفت و  ترکیه نیز اخیراً هشدار داد که بعد از حمله اسرائیل به ایران احتمالا ترکیه در نوبت بعدی حمله اسرائیل قرار دارد.

ه- یک بدیل مستقل و آزاد می داند که جلب اعتماد عمومی تنها با دفاع تمام قد و بی چون و چرا از وطن و نجات وطن و از طریق عمل به حقوق مردم ایران و مرز بندی مشخص با نظام مستبد و نامشروع حاکم و تکیه به توانایی ملت ایران در حل مسائل داخلی خود و تنها مردم را مرجع شایسته  اینکار دانستن و مقابله با هر گونه دخالت قدرتهای خارجی در امور داخلی وطن ممکن و میسر است.

بدیل مستقل و آزاد بایستی بداند که جلب اعتماد مردم آن هم بصورت پایدار امری بسیار سخت است.

زیرا ملت ایران در قرن معاصر و طی نهضت‌ها و انقلاب‌های متعدد خود برای استقرار مردم سالاری،گروههای قیم مآب و زور طلب بسیاری را تجربه کرده است.

از اینروپایبندی بدیل آزاد و مستقل و اهل رشد عدالت‌خواه و جمهوری‌خواه به ویژگی‌های اعتمادسازی که برمی‌شمارم بایستی واقعی شفاف و روشن و به دور از هر ابهام و در عمل و نه صرفا در حرف ‌باشد:

پنج ویژگی بدیل جمهوریخواه دموکرات ومستقل و قابل اعتماد مردم

1-حقوق‌محوری و بی‌طرفی در حقوق.

اولین ویژگی یک بدیل در خور اعتماد ملی پایبندی به حقوق انسان ، حقوق شهروندی،حقوق ملی، حقوق طبیعت ایران و حقوق ملی به مثابه عضوی از جامعه جهانی است .بدون  تقدم و تاخرقائل شدن در حقوق و یا هر گونه تبعیض بین حقوق قائل شدن.  بدیل معتقد به حقوق هم خود آموزش دقیق حقوق بشر را دیده است و هم مهم‌ترین وظیفه اش در جامعه آموزش این حقوق و پیوستگی و تضمین اجرا شدن آنهاست.

من باب مثال زنان ایران نقشی پیشتاز در معرفت به حقوق خود و جامعه و پرورش نسل آینده آگاه به حقوق و غنا بخشیدن به محتوای مبارزه را دارند. نوع نگاه  بدیل به زنان و حقوق آنها و نیز نقش آنها در آگاهسازی جامعه و نیز برنامه بدیل نسبت به رعایت حقوق زنان ، محک دموکراسی خواهی و پایبندی بدیل به حقوق بشر است.

2-صلح‌طلبی به عنوان اصل راهبردی

صلح طلبی از ویژگی‌های بنیادین بدیل مورد وثوفق مردم است. صلح طلبی چون ضامن حقوق است با سازندگی همزاد است و جنگ طلبی همزاد تخریب است .از اینرو بدیل صلح طلب با هرنزاعی مخالف است و پیش قدم هیچ جنگی و اعمال خشونتی نمی‌شود .به ویژه تشویق قدرت بیگانه در حمله به وطن خود !و حتی به نام دفاع آغازگر هیچ خشونتی نمی‌گردد . از این جهت روش‌هایی را اتخاذ می‌کند که همه خشونت زدا باشند و نه خشونت زا.صلح طلبی و ارائه چشم انداز برای زندگی در صلح در هر برنامه و راه حل بدیل مورد وثوق مردم تبلور پیدا می‌کند. در موقعیت خطیر کنونی که وطن ما دچار حمله خارجی شده است ، بایستی توجه داشت که امر دفاع جامعه از حقوق خود ،با وادادگی و تلقین تسلیم به قدرت بیگانه و منفعل عمل کردن متفاوت است. اما راه حل همسنخ و مبتنی بر حقوق ملی را تنها تفکر صلح طلب قادر است ارائه دهد .صلح طلب نه اهل سازش است و نه مشوق تسلیم چرا که قدرت رکن اساسی سازش و تسلیم اما قدرتی در موضع ضعف است. از موضع قدرت برتر نیز حرکت کردن نیز با ویرانی و تخریب ملازم است. از اینرو بدیل توجه خاص به این امر مبذول می  دارد که از موضع حقوق حرکت کردن با حرکت از موضع قدرت تفاوت بنیادین دارد. موضع حقوق روشهای خشونت زدا و برقاری صلح را بر می تابد. و موضع قدرت بر تخریب و ادامه جو جنگی اصرار دارد.

پس بدیل مستقل و آزاد ضمن دفاع از حقوق ملت بی شک در مقابل متجاوز خارجی مقاومت می‌کند.نه از موضع قدرت تخریب را اصل می شناسد و نه از موضع ضعف تن به تسلیم می دهد. در عین حال بدیل صلح طلب به این هم می‌اندیشد که رژیم حاکم خشونت را به جامعه و به بدیل و یا به جنبش مردم تحمیل ننماید .حافظ آرامش دو گیتی را تفسیر این دو حرف می‌داند: “با دوستان مروت با دشمنان مدارا

بدیل بایستی مروت ومدارا  را در اتخاذ سیاستهای داخلی و خارجی خود مبنا قرار دهد.مروت با دوستان در اتخاذ سیاستهای داخلی بروز می کند که در آن رعایت حق وجود ،حق بیان ،حق اظهار عقیده و نظرو تجمعات و مشارکت در امور را برای مردم حتی در دوره جنگ محدود نمیکند . و مدارا با دشمنان خود را در اتخاذ سیاست‌های خارجی ضد تهاجمی و ضد خشونت و در عین حال ایستادگی بر حق خود و دیگری بدون تجاوز به حقوق دیگری و یاهمسایگان نمود می یابد بویژه در وهله اول تا بدیل دشمن ساز نگردد . و در عین حال دفاع از حقوق خود و دیگری و عدم تفکیک بین حقوق خود و دیگری. حتی وقتی با دشمنی روبرو می شویم که کشور را  مورد تجاوز قرار داده است.این به معنای این است که در مقام دفاع نیز بایستی همواره روشهای خشونت زدا را بکار برد . تا ازحد عدالت خارج نشویم و درعین حال قاموس صلح را محترم داریم.این معنای مدارای کامل است.

3-تفکیک‌ناپذیری استقلال و آزادی

درک واقعی از دواصل جدایی ناپذیر استقلال و آزادی، از دیگر ویژگی های بدیلی است که مایل است مورد وثوق و اعتماد مردم واقع گردد.

در حال حاضرسوالی در افواه عمومی مطرح است  این است که جامعه ما اکنون با رژیمی مستبد روبروست که کمر به کشتن مردم بسته و به طور سیستماتیک ایران را در هر چهار بعد فرهنگی، اجتماعی ، اقتصادی وسیاسی ضعیف کرده و ضعیف نگاه داشته است. از طرف دیگروطن ما با حمله دشمن خارجی روبرو گردیده است. راه حل شایسته و مبتنی بر حقوق ملی چیست؟

بدیهی است که راه حل بدیل دمکرات و مستقل و جمهوریخواه بر حقوق استوار است. این راه حل تنها زمانی میسر است که بدیل مرزبندی مشخص و شفافی را با هر طرز تفکری که نه همزیستی مسالمت آمیز بلکه حذف دیگران را مبنا و اصل قرار می‌دهد ، داشته باشد و بین دو اصل بنیادین آزادی و استقلال تفکیک قائل نشود.یعنی در عمل هر عدم مرزبندی مشخص با هر نظام مستبدی که خود را در داخل شریک حاکمیت ملی می‌داند و نیز عدم مرزبندی مشخص با هر دولت قدرت بیگانه خارجی که در خارج خود را شریک حاکمیت ملی فرض می‌کند و به خاک وطن طمع دارد، ناقض این دو اصل به طور توأمان است. /نمی شود هم دموکرات بود و هم با رژیم زور گو و قدرت طلب طرح دوستی و همکاری ریخت.

    /نمی شود هم مستقل بود و هم با متجاوز به استقلال وطن دوستی داشت و دست او را فشرد و راه او را برای ورود و حمله به خاک کشور باز گذاشت

    /همه با هم و مدارا با زورگوو قدرت طلب عین سازش است با زورگو و قدرت طلب . مدارا و مروت تنها با حقوق و در بستر رعایت حقوق انجام می گیرد و نه با نقض حقوق انسانی و شهروندی و ملی.

    /در هم آمیختن این مرزبندی، در هم آمیختن حقوق و قدرت است. جنبش” زن زندگی آزادی” مرزبندی مشخص مردم ایران را با رژیم حاکم محرز کرد .آن را از حافظه‌ها پاک نکنیم!

    /جمهوری‌خواهی در نحله ها و طیفهای راست یا میانه و چپ امری واقعی است و می تواندو بایستی در پلورالیسیم نظری امکان حیات و رشد داشته باشد. ولی نمی‌شود جمهوری‌خواه مستقل و در عین حال وابسته بود و یا اهل سازش با رژیم حاکم و یا قدرتهای خارجی بود و خود را دموکرات و یا مستقل دانست.

4-توان ارائه راه‌حل ملی

بدیل مورد وثوق مردم بایستی قادر باشد در هر شرایطی راه حلی مبتنی بر حقوق ارائه دهد.در حال حاضر کار بدیل مردمی:    فرا خواندن افکار عمومی جهان به دفاع از مردم ایران است که مورد تجاوز قرار گرفته‌اند.

    هر گونه شک و تردید در شناساندن و محکومیت متجاوز و صحنه سیاسی و مذاکرات را به رژیم ولایت فقیه سپردن کارپذیری محض است . چه تضمینی وجود دارد که رژیمی که ایران را در موقعیت ضعیف قرار داده در مذاکرات پشت درب‌های بسته از خاک وطن باج ندهد؟ و چه تضمینی وجود دارد که در پشت درب‌های بسته قدرت‌های منطقه ویا امریکا از جیب مردم از ایران باج نگیرند ؟ تاریخ را فراموش نکنیم که هیتلر دراوج شکست دچار جنون شد و در آخرین لحظه حیات خود ،فرمان دادتا ارتش تمام آلمان رابه آتش بکشد. و اگر نبودند فرماندهانی که از این دستور ضد بشری هیتلر سرپیچی کنند  و تبری بجویند، اکنون دیگر آلمانی و مردم آلمانی وجود نداشتند . هیلتر رفت وجنون قدرت طلبیش را با خود بگور برد و آلمان بدست مردم آلمان بویژه زنان  آلمانی باز سازی شد.

    کار بایسته در حال حاضر فرا فراخواندن افکار عمومی جهان به لزوم فوری آتش بس بی‌قید و شرط از طرف هر دو دولت متجاوز ( اسرائیل و امریکا ) و نظام ولایت فقیه است.

    مخالف صریح مردم با غنی‌سازی بایستی بروشنی مطرح گردد.غنی سازی که هم برای ایران پیشرفتی محسوب نمی شود و هم از ابتدا به ضرر سرمایه‌های داخلی ایران بودو میلیاردها دلار صرف آن گردید . ملت ایران بایستی حقوق و خواسته‌های خود را به حاکمیت دیکته کنند و به جهانیان اعلام کنند که تنها خود نمایندگی خود را به عنوان یک ملت دارند. به علت لزوم همین شفافیت است که بر هر بدیلی است که زمان و مکان و میدان رویارویی خود را تعیین کند.

یعنی کنشگر باشد نه اینکه رژیم حاکم ابتکار عمل را در دست بگیرد و بدیل تنها واکنش رژیم حاکم گردد!  هم اکنون نیز نباید دنیا را به قدرت‌های اروپا و آمریکا و دولت دست‌نشانده آنها اسرائیل تقلیل دهیم. وجدانهای جهان را مخاطب قرار دهیم تا توازن قوا را بشکنیم. برانگیختن افکار عمومی جهان از چنان پتانسیل برانگیختنی و تاثیر گذاری برخوردار است ،که هیچ دولتی جرات نمی کند بر خلاف وجدان بیدار مردمش با متجاوز همکاری کند

 -دفاع و مراقبت از تجریه ناپذیری وطن5

بدیل مورد وثوق جامعه در راستای دفاع از حقوق ملی ، وظیفه خود می داند که مراقبت کند تا  جمهور شهروندان، به صفت ملت، بر وطن حق داشته باشند و باور داشته باشد که  وطن تجزیه‌ناپذیر است.

بدیل زمانی می تواند در راستای احقاق حاکمیت ملی عمل کند که  تمامیت ارضی ایران رعایت و حفظ گردد و وطن تجزیه نگرددو نقشه ها و برنامه های شوم تجزیه طلبان را بموقع افشا و با به جریان انداختن اندیشه ها و تحلیلها و اطلاعات و رفع هر سانسوری ،تا در دسترس همگان قرار گیرند ، به برانگیختن وجدان ملی یاری رساند تا نقشه های تجزیه طلبانه بی اثر گردند.

بدیل مورد وثوق مردم ویژه گیهای دیگری را هم دارا می باشد که طرح همه آنها ازمحدوده بحث امشب خارج است.

 

 

 

تحلیل حوادث جامعه ایران در تیر ماه

رها ثابت سروستانی

دکتری مطالعات زنان، محقق و مدرس در موسسه مطالعات پیشرفته دانشگاه تورکو

اعدام در جمهوری اسلامی ایران:

بازنمایی خشونت نمادین و بازتولید نظم سیاسی در بستر قدرت و ایدئولوژی

این مقاله کوتاه به تحلیل کارکرد سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک مجازات اعدام در جمهوری اسلامی ایران می‌پردازد.

در پرتو نظریه‌های میشل فوکو درباره قدرت حاکمانه و زیست‌قدرت، و همچنین مفهوم خشونت نمادین نزد پیر بوردیو، نویسنده استدلال می‌کند که اعدام در ایران صرفاً ابزار واکنش کیفری به جرم نبوده، بلکه سازوکاری برای اعمال قدرت، تولید ترس، مشروعیت‌سازی ایدئولوژیک، و بازتولید نظم سیاسی است. تحلیل داده‌های موجود، به‌ویژه گزارش‌های نهادهای حقوق بشری، گویای پیوند نظام‌مند میان خشونت قضایی، حذف اجتماعی، و اقتدارگرایی دینی-سیاسی است.

افزایش چشمگیر اعدام‌ها در جمهوری اسلامی ایران، به‌ویژه در پی اعتراضات سراسری سال‌های اخیر، ضرورت بازخوانی کارکردهای فراتر از حقوق کیفری این مجازات را برجسته ساخته است. اعدام نه‌تنها کنشی قضایی، بلکه ابزاری برای بازنمایی اقتدار حاکمیت، سرکوب نافرمانی، و کنترل نمادین جامعه است. این مقاله بر آن است تا نشان دهد که اعدام در ساختار سیاسی-ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، ابزاری راهبردی برای تثبیت نظم و اعمال قدرت از رهگذر خشونت مشروع‌نمایی‌شده است.

در چارچوب تحلیلی فوکو، اعدام به‌عنوان شکلی از ” قدرت حاکمانه ” قابل فهم است؛ قدرتی که از طریق اعمال آشکار خشونت بر بدن، بر اقتدار مطلق خود تأکید می‌ورزد. داده‌های ارائه‌شده توسط سازمان حقوق بشر ایران و نهادهای بین‌المللی حاکی از آن‌اند که در سال ۲۰۲۳، بیش از ۸۲۰ مورد اعدام در ایران ثبت شده است. بسیاری از این اعدام‌ها، به‌ویژه پس از اعتراضات مردمی، در فرآیندهایی فاقد حداقل استانداردهای دادرسی عادلانه (مانند فقدان وکیل، اعترافات اجباری و محاکمات غیرعلنی) به اجرا درآمده‌اند. این روندها اعدام را به ابزاری برای بازتولید نظم از طریق ترس عمومی و سرکوب نمادین بدل می‌سازد.

پیر بوردیو، خشونت نمادین را نوعی از خشونت می‌داند که به‌واسطه نهادها و سازوکارهای فرهنگی و حقوقی، به‌صورت مشروع جلوه می‌کند. در جمهوری اسلامی، اعدام‌ها اغلب با ارجاع به مفاهیمی چون قصاص، حدود و تعزیر توجیه می‌شوند و در گفتمان رسمی، به‌جای آن‌که به‌عنوان اعمال خشونت تلقی شوند، به عنوان تحقق عدالت شرعی و الهی معرفی می‌گردند. این فرایند، از طریق بازتولید مفاهیم شرعی در رسانه‌ها، خطبه‌ها و نظام قضایی، خشونت دولتی را در هیئت عدالت دینی مشروعیت می‌بخشد. بدین‌ترتیب، اعمال مرگ نه تنها قانونی، بلکه واجب تلقی می‌شود.

تحلیل فوکویی از ” زیست‌قدرت” به ما اجازه می‌دهد فراتر از مرگ فیزیکی، به شیوه‌های حذف اجتماعی توجه کنیم. در ایران، حذف نه تنها از طریق اعدام فیزیکی، بلکه از رهگذر سلب حقوق اجتماعی اعمال می‌شود: محرومیت از اشتغال، تبعید، حذف از فضای رسانه‌ای، و طرد اجتماعی. این نوع از حذف، به‌ویژه در مورد اقلیت‌هایی چون بهاییان، دراویش، فعالان زن، زندانیان سیاسی و اقوام غیر‌مرکز، نشان‌دهنده سازوکاری نظام‌مند برای کنترل بدن‌ها، صداها، و کنش‌های اجتماعی است. در چنین وضعیتی، افراد ممکن است زنده باشند، اما فاقد امکان حضور مؤثر در حیات جمعی؛ تجربه‌ای که می‌توان از آن به عنوان “زندگی بدون مشارکت” یا “نفس کشیدن در حاشیه” یاد کرد. جمهوری اسلامی با بهره‌گیری گزینشی از فقه حکومتی، تفسیر خاصی از شریعت را مبنای اعمال قدرت قرار داده است. در حالی‌که آموزه‌های دینی می‌توانند بر عدالت، رحمت و کرامت انسانی تأکید کنند، قرائت رسمی از دین در نظام جمهوری اسلامی، خشونت قضایی را در لفاف مشروعیت دینی پوشش می‌دهد. پرسش‌های بنیادینی در این زمینه مطرح می‌شود:

آیا امکان بازخوانی دینی هم‌راستا با کرامت انسانی و اصول حقوق بشر وجود دارد؟ یا آن‌که خشونت، نه صرفاً ابزاری سیاسی، بلکه حاصل ساختار فقهی رسمی و تأویل ایدئولوژیک از دین است؟

اعدام در جمهوری اسلامی ایران را نمی‌توان صرفاً به‌عنوان مجازاتی کیفری در پاسخ به جرم تحلیل کرد. آن‌چه در این نوشتار طرح شده، تلاشی است برای فهم اعدام به‌مثابه ابزاری برای اعمال قدرت، بازتولید نظم سیاسی، و سرکوب نمادین. اعدام، در پیوندی تنگاتنگ با بحران‌های سیاسی، اقتصادی و گفتمان دینی، تبدیل به سازوکاری شده است که از رهگذر خشونت مشروع‌سازی‌شده، بقای قدرت را تضمین می‌کند. در نهایت، شاید بتوان گفت که مسأله اصلی، نه در ابزار خشونت، بلکه در غیبت رویکردی اخلاقی، شفقت‌محور و انسان‌مدار در سیاست است؛ غیبتی که مجازات مرگ را به جای پاسخ حقوقی، به نمایش قدرت بدل کرده است.

 ایران من : بازخوانی مفهوم وطن در بستر جغرافیای سیاسی و حقوق بشر این مقاله کوتاه با رویکردی میان‌رشته‌ای، به واکاوی مفهوم “ایران” فراتر از مرزهای جغرافیایی و سیاسی می‌پردازد و می‌کوشد آن را در چارچوبی حقوق‌محور و انسان‌گرایانه بازتعریف کند. تحلیل حاضر نشان می‌دهد که ایران نه صرفاً به مثابه‌ی یک دولت-ملت، بلکه به‌عنوان یک میدان معنایی، حافظه‌ی جمعی و افق تمدنی قابل فهم است. با بهره‌گیری از نظریه‌های جغرافیای انتقادی و حقوق بشر، نویسنده بر آن است که بازاندیشی در مفهوم “وطن” می‌تواند مسیرهایی نو برای کنش مدنی، همبستگی فراملی و عدالت اجتماعی بگشاید. تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران در دهه‌های اخیر، این کشور را به موضوعی فراتر از مرزهای سرزمینی بدل ساخته است. از جنبش‌های زنان و اعتراضات مدنی گرفته تا تولیدات فرهنگی در تبعید، ایران به نحوی فزاینده به مفهومی سیّال، چندلایه و محل نزاع‌های گفتمانی تبدیل شده است. در این بستر، بازخوانی “ایران” نه به‌مثابه یک واقعیت صرفاً سیاسی، بلکه به‌عنوان یک امر تجربه‌شده، درونی‌شده و معنایی، ضرورتی نظری و سیاسی است.

در قرائت‌های کلاسیک از جغرافیای سیاسی، سرزمین مفهومی وابسته به حاکمیت، مرز و اقتدار است. اما ایران، به‌ویژه در بستر تاریخ معاصر، به میدانی برای مقاومت در برابر استعمار، تحقیر تاریخی، و سلطه‌های نوین بدل شده است. تقاطع منافع جهانی، قراردادهای نفتی، و اعمال تحریم‌های بین‌المللی، همگی نشان از آن دارند که ایران نه فقط یک دولت، بلکه گره‌گاه منازعات قدرت در نظم جهانی است. این موقعیت ژئو پولیتیکی، در عین حال که بر سیاست داخلی اثرگذار بوده، کنش‌گری مردم را نیز به شکلی منحصربه‌فرد متأثر ساخته است. ایران در ادراک کسانی که در آن زیسته‌اند، تبعید شده‌اند، یا حتی آن را تنها در حافظه‌ی خانوادگی و فرهنگی خود بازسازی کرده‌اند، فراتر از یک مکان فیزیکی معنا می‌یابد. این وطن، در کنش‌های مدنی برای عدالت، در مبارزه با تبعیض جنسیتی، و در آثار هنری و ادبی بازتاب یافته است.

در اینجا، وطن مفهومی است که از دل رنج، تبعید، و ایستادگی شکل می‌گیرد و بدل به حافظه‌ای جمعی می‌شود که نه با مرز، بلکه با تجربه و تعلق پیوند خورده است.

از منظر حقوق بشر، وطن نه صرفاً ساختار حکمرانی، بلکه بستر تحقق حقوق بنیادین انسان‌هاست. آزادی اندیشه، حق آموزش، مشارکت سیاسی، امنیت فردی و کرامت انسانی از جمله اصولی‌اند که تحقق یا انکار آن‌ها تعیین‌کننده‌ی نسبت فرد با وطن است. هرگونه نقض این حقوق، نه تنها تخلف از تعهدات بین‌المللی دولت‌ها، بلکه تضعیف معنای “ایران” به‌مثابه خانه‌ی همه‌ی ایرانیان است. از این منظر، وطن باید ظرفی برای زیست آزادانه‌ی تنوع انسانی باشد؛ نه مکان حذف، بلکه فضایی برای همزیستی اقوام، مذاهب، زبان‌ها و روایت‌های گوناگون.

در پرتو تحلیل‌های پیش‌گفته، ایران مفهومی فراتر از نظم دولتی و مرزهای جغرافیایی است. وطن، در این بازخوانی، نه یک قلمرو بسته و انحصاری، بلکه افقی اخلاقی، فرهنگی و سیاسی است که می‌توان از آن برای بازسازی مفهوم همبستگی، گفت‌وگو، و عدالت بهره گرفت. چنین فهمی از ایران، امکانی برای بازاندیشی در نسبت میان خاک، خاطره، و حقوق انسانی فراهم می‌آورد و راه را برای شکل‌گیری گفتمانی نو درباب وطن و تعلق هموار می‌سازد.

رفتار انسانی در بحران: تأملی بر روایت زندان اوین و ظرفیت اخلاقی کنش جمعی

این نوشتار با تمرکز بر روایت‌های ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان از شب حمله به زندان اوین، به واکاوی ظرفیت‌های نهفته رفتار انسانی در موقعیت‌های بحرانی می‌پردازد. در بستری آکنده از خشونت ساختاری و ترس، کنش‌های انسانی‌ای ظهور می‌یابند که نه مبتنی بر خودمحوری یا رقابت، بلکه ریشه‌گرفته از همدلی، همکاری، و کنش اخلاق‌محورند. در چارچوب مفاهیم حقوق بشری، این تحلیل نشان می‌دهد که در لحظه‌های بحرانی، امکان بازیابی عاملیت اخلاقی و برساخت همبستگی اجتماعی همچنان وجود دارد.

مطالعه‌ی رفتار انسان‌ها در شرایط حدی، موقعیت‌هایی که حیات فردی و جمعی تهدید می‌شود، همواره بستری برای بررسی مرزهای کنش اخلاقی، مسئولیت‌پذیری مدنی، و انسجام اجتماعی بوده است. روایت‌های مستند از شب حمله به زندان اوین، فرصتی بی‌بدیل برای تحلیل این ظرفیت‌ها در بستری عینی و خشونت‌زده فراهم می‌آورد. در این موقعیت، کنش‌هایی همچون کمک به مجروحان، حمایت روانی از دیگران، و نادیده‌گرفتن تفاوت‌های ایدئولوژیک، طبقاتی یا هویتی، نشان‌دهنده‌ی فعال شدن لایه‌هایی عمیق از کنش انسانی است که می‌توان آن را شکل‌گیری نوعی وجدان اخلاقی جمعی دانست.

از منظر جامعه‌شناسی رفتاری و حقوق بشری، کنش‌هایی که در دل بحران شکل می‌گیرند، نشانگر آن‌اند که انسان‌ها واجد ظرفیتی فراتر از نجات فردی‌اند. آنچه در زندان اوین رخ داد، نمایانگر نوعی سرمایه اجتماعی پنهان بود، سرمایه‌ای که در شرایط عادی ممکن است خاموش یا غیرقابل مشاهده باشد، اما در لحظه‌های اضطرار فعال می‌شود. به‌عبارت دیگر، بحران نه‌تنها تهدید، بلکه بستری برای بازیابی معنا، کرامت انسانی، و پیوندهای فراموش‌شده‌ی اجتماعی است.

رفتار زندانیان را نمی‌توان صرفاً به واکنش‌های غریزی نسبت داد؛ بلکه این کنش‌ها حاصل نوعی ادراک مشترک از حق حیات و کرامت انسانی است که در فقدان ساختارهای رسمی حمایت، به کنشی خودانگیخته و سازنده بدل می‌شود. این الگو، در خارج از زندان نیز قابل مشاهده است؛ به‌ویژه در رفتار کنشگران محلی در مناطقی چون بلوچستان، که با وجود فشارهای اقتصادی و کمبود منابع، در حمایت از مهاجران و آسیب‌دیدگان، به صورت داوطلبانه و مشارکتی وارد عمل می‌شوند. چنین رفتارهایی، مصداق روشنی از تعهد اخلاقی فراملی و همبستگی فراتر از مرزهای هویتی‌اند.

در بستر خشونت، کنش مبتنی بر همدلی و مراقبت را می‌توان شکل بنیادینی از مقاومت اخلاقی تلقی کرد، نوعی ایستادگی در برابر منطق بی‌رحمانه‌ی حذف، انکار، و غیرسازی. هنگامی که زندانیان، فارغ از وابستگی سیاسی یا طبقاتی، به یاری یکدیگر می‌شتابند، به نحوی ناخودآگاه از ارزش‌هایی چون کرامت، حق حیات، و آزادی از رنج دفاع می‌کنند؛ ارزش‌هایی که در متن حقوق بین‌الملل بشر، به‌عنوان اصول بنیادین شناخته می‌شوند. این نوع مقاومت، نه فقط واکنشی عاطفی، بلکه بیانی از سیاست‌ورزی اخلاقی از پایین است.

در زمانه‌ای که نظم‌های سیاسی، گفتمان‌های رسانه‌ای، و منطق‌های امنیتی در پی تفکیک، تقابل، و حذف “دیگری” هستند، تجربه‌ی اوین و نمونه‌های مشابه، یادآور امکان‌های مغفول مانده‌ای‌اند:

امکان بازیابی زبان مراقبت، ایجاد فضای کنش اخلاقی، و برساخت پیوندهای انسانی ورای مرزهای ساختگی.

این نوشتار بر آن است که “بحران”، اگرچه تهدیدی عینی است، اما در عین حال می‌تواند بستر بروز عمیق‌ترین ارزش‌های انسانی باشد، ارزش‌هایی چون همدلی، شفقت، و تعهد اخلاقی. در این معنا، رفتار انسانی در بحران، نه واپس‌نشینی، بلکه جلوه‌ای از زیبایی مقاومت و شکوه کرامت انسانی است.

 

 

در باره کاترین شکدم جاسوس اسرائیل

منصور کفیلی

 ادعاهای کواکبیان درباره کاترین شکدم  جاسوس اسراییل

▫️براساس اسناد مراجع امنیتی و قضایی، شکدم تنها در ۵ سفر کوتاه به ایران، مجموعاً ۱۸ روز در کشور حضور داشته است. این مدت اندک، با ادعاهای مطرح‌شده دربارهٔ فعالیت‌های گسترده یا روابط غیرعادی هیچ‌گونه همخوانی ندارد. ▫️نهادهای امنیتی و قضایی به‌صراحت اعلام کرده‌اند که هیچ سند یا گزارشی مبنی بر رفتار غیراخلاقی، ارتباطات مشکوک یا فعالیت غیرقانونی از سوی شکدم در ایران ثبت نشده است. همچنین، برخی اتهامات منتشرشده در فضای مجازی، جعلی و فاقد اعتبار تشخیص داده شده است. ▫️این اولین بار نیست که شایعات این‌چنینی دربارهٔ شکدم منتشر می‌شود؛ ادعاهایی مانند «نفوذ در نهادهای حساس» یا «ارتباطات غیررسمی با مقامات» پیش‌تر هم مطرح و همگی توسط مراجع رسمی تکذیب شده است. ▫️بسیاری از این اتهامات براساس تحریف اسناد یا برداشت‌های نادرست از سخنان قدیمیِ او شکل گرفته است. ▫️با توجه به تکذیب رسمیِ این ادعاها و نبود مستندات معتبر، به‌نظر می‌رسد انتشار چنین اخباری بیش از آنکه مبتنی بر واقعیت باشد، ریشه در اغراض سیاسی دارد.

▫️در شرایطی که صداوسیما تلاش می‌کند با دعوت از چهره‌های متنوع، فضای گفت‌وگو را گسترش دهد، انتظار می‌رود مهمانان برنامه‌های زنده با رعایت امانتداری و پرهیز از اظهارات غیر واقعی و دوقطبی‌ساز، به تقویت همدلی و رشد جامعه کمک کنند.

 تشویش اذهان عمومی

▫️پس‌از اینکه کواکبیان، نماینده پیشین مجلس در یک برنامه تلویزیونی ادعایی مجهول در رابطه با شخصیت‌های سیاسی کشور را مطرح کرد، مقام قضایی ضمن احضار او دستور داده مدارک و مستندات ادعای خود را به مقام قضایی ارائه کند که تا کنون هیچ سند و‌ مدرکی بابت این ادعا ارائه نشده است.

▫️دادستانی تهران به‌دلیل این ادعای بدون سند و تشویش اذهان عمومی ضمن تشکیل پرونده قضایی علیه این فعال سیاسی اعلام جرم کردن

آزادی اندیشه و آزادی بیان از جمله حقوق اساسی

▫️«هر شهروندی از حق آزادی بیان برخوردار است. این حق باید در چارچوب حدود مقرر در قانون اعمال شود. شهروندان حق دارند نظرات و اطلاعات راجع به موضوعات مختلف را با استفاده از وسایل ارتباطی، آزادانه جستجو، دریافت و منتشر کنند.» این را اصل ۲۶ قانون اساسی می گوید؛ اصلی که چند سالی می‌شود بیشتر مورد توجه قضات و دستگاه قضا قرار گرفته است. توجه به این اصل در کنار مدنظر قراردادن حق آزادی بیان و انتقاد از مسئولین مواردی است که در دو رای صادره اخیر از سوی قوه قضا دیده شده است.▫️به بیان دیگر، به نظر می رسد چند سالی می‌شود که فصل جدیدی در قوه قضائیه گشوده شده است و صدور احکامی با «به رسمیت شناختن آزادی بیان» مهر تاییدی بر این گزاره است. احکامی که جای خالی آن پیش از این، در میان آرای صادر شده از سوی دادگاه برای سیاسیون و فعالان فضای مجازی احساس می شد.

▫️صدور احکامی که با به رسمت شناختن حق آزادی بیان اتفاقی است که سابقه کمتری در فضای سیاسی و قضایی داشته است، اتفاقی که با توجه به روندی که قوه قضا در سال‌های اخیر آغاز کرده، مانند رسیدگی به فساد مقامات و اطرافیانشان با چشم بستن بر جایگاه آنها، می تواند شروعی جدید برای تغییر رویه در صدور احکام متهمان سیاسی باشد. اگر این روند ادامه دار باشد می‌توان گفت که قوه قضا با این آرا مدافع آزادی بیان و اندیشه و انتقاد از مسئولان شده است؛ تا در آینده روندها و رویکردها چه باشد.

 

 

 

شهر خرم (خرمشهر) بخش بیستم

رامین احمدزاده

“خانه پیشوا”

خانم برای آگاهی از شرایط گربه های شهر دستور داده بود که راهبر مذهبی، سرپرست اجرا و رئیس‌ به خانه او بیان و توضیحات لازم رو بهش بدن. اول از همه سراغ راهب مذهبی رفت و با نگاهی اَخم آلود ازش سوال کرد :

¾ وضعیت ذخایر مالیات چطوره؟

¾ متاسفانه خوب نیست سرورم. هر روز از تعداد گربه هایی که مالیات و حق راهبر رو پرداخت میکنن کمتر میشه‌. واقعیت اینه که اگر نتونیم کاری کنیم و شرایط به همین منوال پیش بره، با این باج هایی که مجبور به پرداختشون هستیم زیاد دوام نمیاریم. تعداد گربه هایی که در مراسم دعا شرکت میکنن هم رو به کاهشه و کم پیش میاد که گربه جوانی در این مراسم دیده بشه. بیشتر پرداختی ها هم مربوط به گربه های سالخورده هست. هر کاری میکنیم گربه های جوان به مراسم دعا نمیان که حداقل اونجا بشه روی افکارشون کار کرد. درسته که فعلا در وضعیتِ مناسبی نیستیم، اما ما ناامید نمیشیم. اطمینان دارم که به لطف پروردگار گربه ها و با دعای خیر و راهنمایی های شما، مثل همیشه این شرایط سخت رو هم به خوبی ‌پشت سر خواهیم گذاشت.

خانم این بار با عصبانیتی که پس از شنیدن صحبت های راهب در صورت و چشم هاش ایجاد شده‌ رو به سرپرست اجرا کرد و گفت :

¾ امیدوارم تو خوش خبر باشی خالخالی. به نماینده جزیره مینو گفتی که صبر مسئولین اهواز تمام شده؟ چرا این احمق هنوز به آبادان حمله نکرده؟! چند روز پیش هم که کمک خوبی از سازمان گرفته. حالیش کن که این مقامِ نمایندگی رو از حمایت های ما داره و اگر میخواد در این جایگاه بمونه، باید بعد از گرفتن هر دستور اون رو به سرعت انجام بده. مخصوصا دستورات مربوط به حمله و خرابکاری در آبادان. همه به خوبی میدونید که حفظ سازمان به وجودِ این تنش ها وابسته هست.

¾ شما که بهتر از همه ما میشناسیدش خانم جان. هر چند سال هم که از عمرش بگذره باز هم گربه ای نوکیسه هست. کافیه کمی پرداختی های ما دیر بشه، غر زدن رو شروع میکنه و صد تا بهانه برای به تاخیر انداختن فرمایشات شما میاره. اما الآن دلیل حمله نکردنش به آبادان چیز دیگه ای هست. متاسفانه گربه های جزیره مینو از اعتراضات گربه ها در شهرخرم و عدم پرداخت مالیات توسط اونها باخبر شدن. بین اونها شایعه شده که سازمان قدرتش رو از دست داده و در حال فروپاشیه. جاسوس های ما در جزیره مینو میگن که در چند وقت اخیر خیلی این خبر پیچیده شده که انتخابات در اونجا نمایشی بوده و نماینده فعلی اونها با حمایت ما به قدرت رسیده و هر کاری که سازمان ازش بخواد انجام میده. اینها دلایلی شده که بعضی از گربه های جزیره مینو از نماینده اونجا اطاعت نکنن. و از طرفی این مدت هر کاری میکنیم گربه های آبادان با جزیره مینو وارد جنگ نمیشن. که البته این خیلی عجیبه. اونها مرزها رو به خوبی پوشش دادن و با جلوگیری از نفوذ گربه های جزیره مینو به آبادان جلوی جنگ رو گرفتن. حتی با خراب کاری های زیادی که در حال حاضر گربه های جزیره مینو در مرزهای آبادان انجام میدن، حکومت آبادان حتی یک بار هم با اونها وارد جنگ نشده.

¾ یعنی حتی با ترور گربه های آبادان، اونها به جزیره مینو حمله نکردن؟!

¾ نه خانم. انگار مسئولین آبادان متوجه شدن که ما به عمد میخوایم جنگ و ناامنی ایجاد کنیم. گربه های جزیره مینو هم با دیدن و شنیدن این جریان ها، یورش ها رو کاهش دادن.

¾ ترسوهای بی عرضه. یک جلسه با نماینده جزیره مینو ترتیب بده. ‌لازمه که چیزهایی رو بهش یادآوری کنم.

¾ اتفاقا اون هم تقاضای صحبت با شما رو داره. میخواد درباره افزایش کمک های سازمان با شما حرف بزنه. میگه با شرایطی که به وجود اومده، با این پرداختی ها نمیتونه گربه ها رو برای یورش به آبادان راضی کنه.

¾ فقط همین رو کم داشتیم که اون دلقک هم از ما باج بخواد‌. تو باهاش قرار جلسه رو بگذار، خودم حالیش میکنم که چرا و چطور باید گوش به فرمان ما باشه. اگر طبق درخواست ما پیش نرفت، قدرت رو در جزیره مینو ازش میگیریم و مثل بقیه سر به نیستش میکنیم.

خانم که کمی از شدت خشمش کم شده بود، سرش رو به طرف رئیس چرخوند و پرسید :

¾ بالاخره تونستید گربه هایی که باعث پرداخت باج سنگین سازمان به سگ ها هستن رو پیدا کنید؟

¾ نه خانم. البته به چند تا گربه شک داریم. مطمئن که شدیم می گیریمشون.

¾ چرا الآن دست گیرشون نمیکنید؟!

¾ گربه هایی که بهشون شک داریم رو زیر نظر گرفتیم تا به عاملین اصلی این خرابکاری ها دست پیدا کنیم. دستگاه جاسوسی ما احتمال میده که این گربه های منافق و شورشی همین هایی هستن که باعث مخالفت و اعتراضاتِ اخیر گربه های شهر شدن. همون‌ طور که در گزارشات به شما اطلاع دادم، یک بار هم مخفیگاه اونها رو پیدا کردیم. اما متاسفانه قبل از دستگیری فرار کردن. مطمئن ‌باشید که به زودی به دام ما ‌می اُفتن.

¾ هر گربه مشکوکی رو دستگیر کنید و با زور و شکنجه ازش حرف بِکشید. در این شرایط حساس نباید زمان رو از دست داد. با این هزینه هایی که برای دستگاه جاسوسی سازمان صرف میکنیم، انتظار میره که هر چه زودتر این گربه های یاغی دستگیر بشن. از محله های شهر چه خبر؟ کنترل گربه ها رو به خوبی در دست دارید؟

¾ به ظاهر شرایط خوبه. اما مخالفت ها رو میشه در رفتارِ گربه ها متوجه شد. وقتی برای اعتراض به صورت دسته جمعی به محله ای میان، بدون گفتن هیچ شعاری از کنار مامورهای سازمان عبور میکنن. وقتی مثل گذشته جاسوسی رو بینشون میفرستیم تا با تحریکشون به سازمان یا شما فحاشی صورت بگیره،‌ سریع مامورِ ما رو از جمعشون‌ بیرون میکنن. جاسوس های سازمان متوجه شدن که حتی اگر گربه ای از خودشون هم این کار رو کنه، دیگه اجازه نمیدن‌ در هیچ کدوم از تجمع های اعتراضیشون شرکت کنه. با این روش یکی از بهترین بهانه های ما برای کُتک کاری، دستگیری و اعدام رو از بین بردن.

¾ گربه های لعنتی. دیگه منتظر این دلایل برای دستگیری اونها نباشید. در کل شهر پخش کنید اگر بیش از سه گربه با هم دیده بِشن، به جرم اقدام علیه امنیت شهر و سازمان دستگیر خواهند شد. نباید هیچ زمان این مالیات بِده ها رو پُرتوقع کرد. به این گربه ها به چه چشمی نگاه میکنید؟! نکنه شعارهایی که در سخنرانی و مراسم مذهبی میدیم رو هم خودتون باور کردید؟! جون اینها تا زمانی ارزش داره که برای ما بجنگن و یا از زباله های شهر پرداختی ها رو جمع کنن و به سازمان تحویل بدن. میخوام‌ به هر شکلی شده خیلی زود شرایط به حالت قبل برگرده و مالیات و حق راهبر به موقع و منظم توسط گربه های شهر پرداخت بشه. عدم پرداخت این دو به سازمان رو جنگ با گربه مادر و گربه منجی اعلام، و حتما چند روز پشت سر هم تعدادی از گربه های معترض و مخالف رو به دلیل عدم تحویل پرداختی ها به سازمان اعدام کنید تا حساب کار دست بقیه بیاد.

راهب مذهبی که از این حرف خانم متعجب شده بود گفت :

¾ اما سرورم فکر نمیکنید با سخت گیری های زیاد و این حجم از اعدام به جز اینکه خودمون از تعداد مالیات بده هامون کم میکنیم، لجبازی گربه ها برای عدم پرداخت مالیات و حق راهبر بیشتر بشه؟ نگرانم که این همه ترسی که درونشون ایجاد کردیم از بین بره و اون شهامتی که نباید داشته باشن درونشون به وجود بیاد. از طرفی باید کم شدنِ زاد و ولدِ گربه های شهر رو هم در نظر گرفت. بهتر نیست در حال حاضر خشونت رو کاهش بدیم و راه حل دیگه ای رو پیش ببریم؟

¾ به هیچ وجه. فعلا باید با کُشتن و اعدامِ مخالف ها، ترس گربه ها رو افزایش بدیم. اگر این کارها جواب نداد، ‌بعد فکرِ دیگه ای میکنیم. هنوز هم گربه هایی طرفدار ما هستن و با همه وجود دوستمون دارن. چشم و گوش بسته از ما اطاعت میکنن و برای حفظ ‌سازمان هر کاری انجام میدن. امید من‌‌ به همین‌‌ گربه هاست. مطمئنم که اونها در هر شرایط از ما حمایت میکنن و در وفاداری به مسئولینشون،‌ حتی از سگ‌ها و آدمها هم ‌بهترن.

با شروع خرداد کمتر از نصف گربه های شهر مالیات رو پرداخت میکنن. هر چقدر اعتراضات و مخالفت ها‌ بیشتر میشه،‌ به همون اندازه میزان خشونت سازمان با گربه ها هم رو به افزایشه. رئیس تا جای ممکن گربه های معترض رو به جرم های مختلف دستگیر میکنه و اگر اعدام نشن، از شدت شکنجه نقصی در بدنشون به وجود میاره. گربه هایی که شانس آزادی رو بعد از بازداشت به دست میارن، دیگه اون گربه سابق نیستن و با مشکلات روحی یا بیماری های عجیب و غریب باقی زندگی سختشون رو سپری میکنن. سازمان مثل گذشته قتل های مشکوک رو گردن حکومت آبادان میندازه و از گربه های اعدام شده به عنوان منافقین نام میبره و جرمشون رو هم اقدام برای سرنگونی سازمان و دشمنی با دین اخلاص و خانم اعلام میکنه. به اواسط خرداد رسیدیم و خورشید هر روز سوزاننده تر از روز قبل بالای شهرخرم قدرت نمایی میکنه. من هم کم کم حرف آدمهای اینجا رو میپذیرم که میگن، “هوای شهرخرم هر سال گرم تر از سال گذشته میشه”. نمیدونم واقعا هوا گرم تر میشه، یا طاقت ما و آدمها به مرور زمان نسبت به تحمل گرما کاهش پیدا کرده. فقط این رو میدونم که این شدت از گرمای برای هر موجودی خیلی آزار دهنده هست. هنوز مدت زیادی از طلوع آفتاب نگذشته که تحمل گرما برام سخت شده و برای فرار از خورشید که انگار با پرتاب شعله های سوزانش برای سوراخ کردن تنم نقشه کشیده، به سایه درختی پناه بردم‌. هر چند که اینجا هم زمین داغ و پر حرارت، اما پناهگاه خوبی در این شرایط  به حساب میاد. تنها کاری که میتونم در این وضعیت انجام بدم دیدن رفت و آمد آدمهاست. البته این رو دوست دارم و بیشتر اوقات از تماشای اونها و گوش دادن به حرف هاشون لذت میبرم. به تک تک انسان هایی که اطرافم هستن نگاهی میندازم. حرکات بعضی از اونها برام جالب تره و با دقت بیشتری زیر نظر میگیرمشون. اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد، دختر جوانی هست که دکه کوچکِ پر از سیگار رو هل میده و کنارش مرد کهنسالی به آهستگی راه میره. احتمالا اون پیرمرد پدرش باشه که دلش نیومده دخترش رو موقع کار کردن در این گرمای طاقت فرسا تنها بگذاره. در حالی که چشم هام به این دختر و پدر دوخته شده و در عالم خودم به سختی هایی که میکشن فکر میکنم، ناگهان پسر نوجوانی که بالای سیلندر گازی رو با دو دستش گرفته و به سختی حملش میکنه از جلوم عبور کرد. نگاهم به پاهایی هست که با دشواری روی زمین کشیده میشه و در گوشم صدای شلق شلق دمپایی و نفس زدن های پسره، که رد شدن موتورسیکلت سه چرخه ای تصویر جدیدی به خیابون بخشید. بشکه هایی در گاریِ عقبِ موتور سیکلت دیده میشه و راننده اون پشت سر هم در بلندگویی داد میزنه  :”آب میفروشیم”، آب. “آب شیرین”. آب شیرین میفروشیم.

کمی دور تر از من دو تا زباله گرد هم‌ با کیسه هایی که در دست دارن روی سطلی خم شدن و انگار که چیز ارزشمندی رو گم کرده باشن، تک تک زباله ها رو با وسواس خاصی زیر رو رو میکنن. البته دیدن اونها چیز عجیب و تازه ای نیست و هر ساعت از روز در کوچه های شهرخرم دیده میشن. همین که نگاهم رو از زباله گردها برگردوندم از دور کوشا رو دیدم که نگاهش رو روی چیزی یا جایی متمرکز کرده و آهسته قدم برمیداره. هنوز متوجه من نشده. نمیدونم در این گرمای وحشتناک چه کاری داره و دنبال چی میگرده. خیلی دلم براش تنگ شده. البته برای اون کوشا قدیم. برادری که همیشه و در هر حال از من حمایت میکرد. دلم تاب نیاورد و برای از نزدیک دیدنش از جام بلند شدم و به سمتش حرکت کردم. چند قدمی بیشتر باهاش فاصله نداشتم که یکدفعه گردنش رو به طرفم چرخوند و با تعجب نگاهم کرد. تا با هم چشم در چشم شدیم هر دو از حرکت ایستادیم و برای لحظاتی به هم خیره شدیم. انگار اون هم مثل من داشت خاطرات شیرینی که با هم داشتیم رو به خاطر می آورد. همین که نیم خیز شدم تا به طرفش برم و خودم رو در آغوشش بندازم، جَستی زد و با سرعتی باورنکردنی از اونجا دور شد. با دیدن این صحنه قلبم تیر کشید و غمِ بی اندازه ای جسم و روحم رو تسخیر کرد. فهمیدم که کوشا هیچ علاقه ای به دیدنم نداره. مدت هاست که فقط وقت هایی که برای دیدن شجاع و تپلی و آبی به زیر پل جدید میاد همدیگه رو میبینیم. چندان به دیدار با من تمایلی نداره. چون هر بار که میبینمش و باهاش حرف میزدم خیلی سرد جوابم رو میده و با چند تا کلمه سَر و تَهِ مکالمه رو به هم میاره. البته با بقیه هم چندان گرم و صمیمی برخورد نمیکنه. اما برخوردش با من طوریه که هر گربه ای حتی مدت کوتاهی کنارمون باشه خیلی زود متوجه میشه که کوشا نه تنها از صحبت با من دوری میکنه، بلکه دیدنم هم براش عذاب آوره. تغییر رفتارش بعد از اینکه من رو کنار پیمان و دوستاش دید شروع شد. هیچ وقت از اون شب باهام حرف نزد. اما دیگه مطمئنم به خوبی دیده خواهرش غذایی که پیمان بهش داد رو با لذت خورده. غذای لذیذی که خیلی زود در دهنم مزه گندیده ای گرفت و هنوز هم طعم تلخش رو در وجودم حس میکنم. باورم نمیشه که برادرم دیگه نمیخواد من رو ببینه. فکر کردن بهش دیوونم میکنه و اندوهی بی پایان در دهنم نقش میبنده. کلی کار دارم و برای انجامشون باید این موضوعِ ویرانگر رو از خودم دور کنم. شاید بهترین کار برای حل این مشکلِ عذاب آور سِپُردنش به گذر زمان باشه. تصمیم گرفتم برای عوض کردن حال و هوام به جاهای مختلف شهر برم و با چند تا از گربه هایی که در برنامه ها کمکمون میکنن حرف بزنم. باید یکی یکی میدیدمشون. چون جمع شدن بیش از سه گربه جرمه و ممکنه بهمون شک کنن. البته بعد از محافظِ شهر شدنم با خیالی راحت تر در شهر تردد میکنم و احتمال اینکه بهم مشکوک بشن خیلی کمه. اما باید مراقب بود، چون هر گربه ای و در هر جا میتونه جاسوس و خبرچین سازمان باشه. بعد از دیدن سه تا از اونها هنوز ذهنم آشفته هست و نیاز به یک گفت و گوی صمیمی و خودمونی دارم. به ذهنم رسید که سری به مهتاب بزنم. میدونستم کجا پیداش کنم. هنوز هم اطراف خیابان فخر رازی زندگی میکنه. هر چند وقت یک بار همدیگه رو میبینیم و درباره موضوعات مختلف صحبت میکنیم. اتفاقا اون از اولین گربه هایی بود که به تیم ما ملحق شد. مهتاب رو دیدم و کلی با هم حرف زدیم و درد و دل کردیم. صحبت هامون تا نیمه های شب طول کشید و زمانی که احساس سبکی و آرامش بهم دست داد، ازش خداحافظی کردم و به طرف بلوار ساحلی راه افتادم. روزِ پر جنب و جوشی داشتم و دیگه توان راه رفتن رو هم ندارم. میخوام هر چه سریعتر خودم رو زیر پل جدید برسونم و تا طلوع آفتاب بخوابم. مطمئنم امشب از شدت خستگی همینکه بخوام به حالت خوابیدن برم، قبل از رسیدن سرم روی دست هام بیهوش میشم. اما ای کاش قبل از خواب تپلی رو ببینم. با اینکه برخلاف کوشا و شجاع تقریبا هر شب میبینمش، اما زمانی که پیشش نیستم دلم براش تنگ میشه. نگرانش هم هستم. میدونم به این سادگی مرگ مهربان رو نمیپذیره. حقم داره. کدوم گربه ای با مرگ عزیزش که با ظلم جونش رو گرفتن کنار میاد؟ بعد از مرگ مهربان بیشتر وقتش رو کنارِ رود کارون میگذرونه و با روح اون یا شاید هم وجدان خودش صحبت میکنه. احتمالا الآن هم زیر پل باشه. مدتیه که به پیشنهاد شجاع برای تسکینِ غمِ سنگینش با گروه اندیشه آشناش کردیم. از اهداف اونها خوشش اومده و کارهایی رو هم به عهده گرفت. تا حدودی هم سرگرم شده. اما میدونیم که بیشتر ظاهر سازی میکنه تا ما کم تر غصه اون رو بخوریم. درسته که تپلی هم مثل خیلی از گربه های شهر جنایت های سازمان رو میدید و از ستم ها و خیانت های مسئولین خبر داشت، اما قتل مهربان توسط سازمان دلیل اصلی پیوستنش به ماست. چون هیچ وقت دنبال چنین دردسرهایی نبود و همیشه مبارزه با فسادِ مسئولین رو بیهوده میدونست و میگفت که نبرد با سازمانی که هر جنایت رو در راه حفظِ خودش و رسیدن به اهدافش لازم میدونه بی فایده هست. بیشتر گربه هایی هم که با ما همکاری میکنن عریزی رو در اعدام ها و شکنجه های سازمان از دست دادن و یا دوستان و بستگانشون بر اثر تصمیمات اشتباه مسئولین از بین رفتن. تصمیماتی مثل مقابله با سگ ها. تصویب قوانینی مثل افزایش مالیات و حق راهبر که گرسنگی بیشتر گربه ها و مرگ تعدادی از اونها رو بدنبال داره. پرداختی هایی که الآن خیلی از گربه های شهر فهمیدن برای انجام دستورات و اهدافِ حکومت اهواز هزینه میشه. کاش همه گربه ها واقعا همدیگه رو همشهری میدونستن و به هم علاقه داشتن تا قبل از اینکه عزیز خودشون رو توسط جنایات سازمان از دست بدن، به فکر مبارزه و کنار گذاشتن اون می افتادن. امروز وسط هفته هست و بعد از نیمه شب اطراف لب شط چندان شلوغ نیست. نزدیک پل جدید رسیدم و از دور شجاع و تپلی رو در حال حرف زدن میبینم.

ادامه دارد

 

 

 

پدیده انتخاب جنس و جنین مونث کشی در ایران /

دکتر سیمین کاظمی

مدرسه فمینیستی: بعضی پدیده های مخرب اجتماعی بی سروصدا و به دور از هیاهو و حتی جلو چشمان ظاهراً باز ما اندک اندک راه خود را می گشایند و همچون اموری عادی جریان می یابند. این پدیده ها عموماً از سر بی توجهی جدی گرفته نمی شوند و اغلب وقتی به مرحله ی بحران و بروز عوارض وخیم رسیدند ماهیت تخریبی شان آشکار می شود و ما را برای یافتن راه حل به تکاپو می اندازند.

یکی از این پدیده ها که اتفاقاً از آستین علم پزشکی بیرون آمده، و مستقیماً زندگی و حقوق انسانی زنان را نشانه رفته، پدیده انتخاب جنس جنین و به دنبال آن «جنین مؤنث کشی» است که نه توجهی به آن می شود، نه بررسی در مورد آن انجام می گردد و نه آماری در این خصوص وجود دارد. تشخیص جنس جنین بدون ضرورتهای پزشکی و صرفاً به درخواست والدین، پدیده ای است که به شکلی کاملاً عادی و بدون هیچ پرسش و چون و چرایی انجام می شود و در مواردی که تعدادش مشخص نیست به انتخاب جنس جنین می انجامد.

چنین اتفاقی در چین، هند و بعضی دیگر از کشورهای آسیایی رخ داده و ترجیح جنس مذکر موجب به هم خوردن نسبت جنسی جمعیت و افزایش تعداد متولدین مذکر به مؤنث گردیده است.

به همین دلیل است که در کشورهایی مثل چین و هند تشخیص جنس جنین ممنوع شده و با متخلفان برخورد می شود.

 در ایران با ورود تکنولوژی ها و روش های نوین تشخیصی که تشخیص جنس جنین را پیش از تولد امکان پذیر می کند، والدین قادرند حتی بدون اینکه ضرورتی علمی وجود داشته باشد، از جنس فرزند هنوز متولد نشده ی خود مطلع شوند.

ضرورت هایِ پزشکیِ تشخیص جنس جنین، محدود به چند بیماری وابسته به جنس مانند هموفیلی و  دیستروفی عضلانی دوشن است و سونوگرافی علاوه بر اینها، ممکن است در شک به ابهام اعضاء تناسلی ضرورت یابد. در واقع در شک به چنین بیماری هایی آن هم بر اساس شرح حال و تاریخچه خانوادگی است که تشخیص جنس جنین ضرورت می یابد. اما امروزه شاهد آن هستیم که در گزارش سونوگرافی های حاملگی بدون اینکه پزشک درخواست داده باشد، جنس جنین در کنار شاخص های سلامت جنین ذکر می شود.

این نوشتن جنس جنین، در حال حاضر به رویه ای کاملاً عادی تبدیل شده است و هیچ گونه نظارت یا کنترلی هم در این زمینه صورت نمی گیرد.

 علاوه بر سونوگرافی روش های دیگری نیز برای تشخیص جنس جنین وجود دارد که غالباً به دلیل تهاجمی بودن و عواقبشان کمتر مورد استفاده قرار می گیرند. اما اخیراً تکنولوژی جدید و روش نوین آزمایشگاهی بی خطر و غیرتهاجمی برای تشخیص جنس جنین ابداع شده که می تواند جنس جنین را چند هفته زودتر از سونوگرافی مشخص نماید.

این روش شاید به دلیل تقاضای زیاد به سرعت وارد ایران شده و در حال حاضر بعضی آزمایشگاهها قادر به انجام آن هستند. نکته قابل توجه نهادهای نظارتی که به نظر می رسد عرصه تشخیص جنس را به کلی وانهاده و آن را امری عادی تلقی می کنند این است که این تست تشخیص جنس که از نظر علمی همچون سونوگرافی، فقط در صورت شک به بیماریهای وابسته به جنس ضرورت دارد، در آزمایشگاههای تهران، حتی بدون درخواست پزشک و تنها به صرف درخواست والدین و صدالبته در ازای مبلغی پول انجام می شود.

حتی یکی از این آزمایشگاهها به صراحت، در سایت اینترنتی خود کنجکاوی والدین درباره جنس جنین را، از موارد انجام این تست تشخیصی ذکر نموده است.

این آزمایشها به طور عمومی و برای هر متقاضی انجام می شود، بدون آنکه به عواقب احتمالی آن اندیشیده شود. به راستی کنجکاوی والدینی که می خواهند در هفته های نخست از جنس جنین مطلع شوند، به چه علت است و چرا باید این همه برایشان اهمیت داشته باشد که هزینه چنین تست گرانقیمتی را بپردازند؟

آیا غیر از تصمیم به انتخاب جنس جنین می توان علت دیگری برای تشخیص جنس جنین تنها به درخواست والدین و بدون ضرورت پزشکی و علمی متصور بود؟

این آزمایشگاهها چگونه از تعهد والدین برای سقط نکردن جنین با جنس نادلخواه مطمئن می شوند و آیا آنچه به دنبال این آزمایش اتفاق می افتد از نظر آنان اهمیتی دارد؟

پاسخ واقع بینانه و بدون تعارف به  این پرسش ها این است که آنچه در این میان به راستی اتفاق می افتد کمک به والدین برای جنین دخترکشی و مشارکت این آزمایشگاهها در قتل جنین های مؤنث است.

 البته به دلیل آنکه سقط جنین در کشور ما غیرقانونی است و آماری از سقط های غیردرمانی وجود ندارد، نمی توان تخمین زد که چه میزان از سقط جنین ها به دلیل جنس جنین بوده است.

اما بی گمان این روند  بدون توجه و نظارت مسوولان امر  روندی خطرناک است و شاید در آینده ای نه چندان دور حتی فاجعه آمیز هم بشود.

 در واقع، در جامعه ای که در آن، برتری و تسلط مذکر قرن هاست در فرهنگش ریشه دوانده و هم اکنون نیز به صورت رسمی و غیر رسمی این برتری تثبیت و بازتولید می شود، بروز پدیده انتخاب جنس جنین چندان دور از انتظار و غریب نیست. مشاهدات و تجربیات پزشکان در جای جای ایران نشان می دهد، حتی اگر دانستن جنس جنین به سقط هم منجر نشود،  با گزارش جنس جنین این احتمال وجود دارد که مادرانی که جنین شان دختر است، در دوران بارداری از سوی همسر و خانواده مورد سرزنش و کم توجهی قرار گیرند و به پایان رساندن روند بارداری برایشان در شرایطی سخت و رنج آور صورت گیرد.

این دسته از مادران اعتماد به نفس خود را از دست داده و با احساس گناه و تقصیر، پایبندی کمتری به مراقبتهای دوران بارداری خواهند داشت.

موضوع دیگری که ذکر آن در این نوشتار ضروری می نماید، ادعا و اقدامات موسوم به تعیین جنس جنین است که  از سوی بعضی از کارگزاران علم همچون پزشکان و ماماها صورت می گیرد و بعضاً برای تعیین جنس جنین دکان هایی باز کرده اند و با توصیه ها و شگردهای عجیب و غریب شبه علمی، مشغول دامن زدن به موضوع ترجیح جنس و انتخاب جنین مذکر هستند.

گاهی حتی این مهارت یا تخصصِ! تعیین جنس در تابلو مطب ها و آگهی ها درج می شود، و بعضی حتی سایت های اینترنتی با همین عناوین و موضوعات را اداره می کنند.

بدیهی است این روش های مورد استفاده برای تعیین جنس جنین علاوه بر اینکه از نظر علمی تأیید نشده اند و نوعی شارلاتانیسم حرفه ای محسوب می شود، از سوی دیگر منجر به تقویت و استمرار باورها و فرهنگی می شود که مبتنی بر تبعیض جنسیتی و ترجیح مذکر به مؤنث است. پرسش اصلی این نوشتار از نهادها و دستگاههای نظارتی مرتبط در این حوزه همچون وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی است که چرا در کشوری با زمینه فرهنگی مردسالار و ترجیح آشکار مذکر به مونث و خطر به هم خوردن نسبت جنسی جمعیت، روشهای تشخیص و تعیین جنس آزادانه و بدون هیچ گونه نگرانی انجام می شوند؟

چرا وزرات بهداشت، گزارش بدون ضرورتِ پزشکیِ جنس در سونوگرافی و نیز درخواست و انجام بدون اندیکاسیونِ تستهای تشخیص جنس را از موارد تخلف پزشکان، ماماها و آزمایشگاهها لحاظ نمی کند تا پدیده انتخاب جنس جنین بیش از این ادامه نیابد. آیا باید منتظر باشیم که نسبت جنسی جمعیت با قربانی شدن جنین های مؤنث به حد هند و چین برسد تا واکنشی درخور به این پدیده ی غیرانسانی نشان دهیم؟

هر چند که راه حل نهایی معضلاتی همچون گرایش به انتخاب جنس جنین و ترجیح جنس مذکر، در گرو حل معضل نابرابری جنسیتی و تغییر فرهنگ و پیش نیازهای آن است، اما نباید از نقش اقدامات عاجل نظارتی بر این امور هم غافل بود.

واقعیت آن است که در سرمایه داری ناقص الخلقه ای که در مملکت ما در حال رشد است ممکن است هر چیز، حتی انسانیت و اخلاق و کرامت انسانی در مسلخ سود و سرمایه قربانی شوند، و جان انسان به ویژه زنان همچون کالایی ناچیز در چشم سوداگران عالِم نما جلوه کند، اما این وظیفه ی مراجع تصمیم گیرنده است که با هوشیاری و نظارت بر کار و اعمال سودجویان ملبس به  جامه علمی مانع از سوءاستفاده و ترویج روشهایی شوند که عواقبی خطرناک و غیرانسانی چون انتخاب جنس جنین دارند. وزرات بهداشت می تواند با تدوین دستورالعملی در این خصوص موارد قانونی و علمی تشخیص جنس را مشخص نموده و آن را به عموم پزشکان و به ویژه متخصصان زنان و زایمان و متخصصان رادیولوژی، ماماها و آزمایشگاه و سایر مراکز بهداشتی و درمانی ابلاغ و با متخلفان برخورد نماید، باشد که با هوشیاری و نظارت و دقت عمل در این زمینه، به راه هند و چین نرویم.

 پانوشت : [1] این توضیح ضروری است که در زبان فارسی اصطلاح جنس، معادل سکس واصطلاح جنسیت معادل جندر به کار می رود. جنس، ناظر به تفاوتهای بیولوژیک و آناتومیک بین زنان و مردان است و جنسیت، انتظارات اجتماعی از رفتار مناسب هر جنس است و دربرگیرنده جنبه های روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی مردن بودن و زن بودن تلقی می شود. در این یادداشت نیز استفاده از جنس مناسب می نماید بنابراین از همین اصطلاح استفاده شده است.

بحران مهاجران افغان و مسئولیت اخلاقی و اجتماعی ما مردم

جهانگیر گلزار

در هفته‌های اخیر، ایران شاهد اجرای یکی از گسترده‌ترین طرح‌های بازگرداندن اتباع غیرمجاز، عمدتاً افغان، به کشور مبدأ بوده است. این طرح که با هدف ساماندهی اقامت و کنترل جمعیت مهاجران فاقد مدارک در حال اجراست، از منظر قانونی شاید بتوان گفت که قابل درک است، اما از جنبه انسانی، اجتماعی و اخلاقی، سؤالات و درگیریهای مهم ذهنی و روحی را برمی‌انگیزد.

در این روزها و هفته ها صدها هزار مهاجر افغان از ایران به مرزهای افغانستان بازگردانده شده اند ، صحنه‌هایی تلخ در مرز دوغارون، اسلام‌قلعه و میلَک رقم می‌خورد. کودکانی که بدون کفش روی شن‌های داغ راه می‌روند، زنانی که با نوزاد در آغوش به‌دنبال سایه‌ای برای پناه می‌گردند، و مردانی که بدون فرصت خداحافظی، از خانه و کار و زندگی رانده شده اند.

در همین میان، شهروندانی  ایرانی در مرز میلَک و زاهدان، با نان و آب و محبت از مهاجران بدرقه کرده‌اند. این صحنه‌ها نشان می‌دهد هنوز وجدان اجتماعی زنده است. اما فقط مهر مردمی کافی نیست.

نیاز به سیاستی است که هم عادلانه باشد، هم انسانی.

مهم اینکه به این شهروندان در شرایط فعلی که بعد از حمله اسرائیل به ایران هستیم برچسب جاسوس هم زده می شود . برچسبی که بدون دادگاه و رسیدگی، به همه آنها این اتهام زده می شود .

واقعیت تلخ  مهاجرت

مهاجرت شهروندان افغانستان به ایران، پدیده‌ای تازه نیست. دهه‌ها جنگ، فقر، ناامنی، و اخیراً بازگشت رژیم طالبان، میلیون‌ها افغان را وادار به ترک خانه و کاشانه خود کرده است.

ایران، به‌عنوان همسایه‌ای نزدیک و دارای اشتراکات زبانی، فرهنگی و مذهبی، یکی از اصلی‌ترین مقاصد این مهاجران بوده  و می باشد. آمارها حاکی از حضور حدود شش میلیون افغان در ایران است که بخش قابل‌توجهی از آن‌ها فاقد مجوز اقامت‌اند.

اکنون، با پایان ضرب‌الاجل دولت برای خروج این گروه، هزاران نفر در وضعیت نابسامان به مرزهای افغانستان رانده شده‌اند.

گزارش‌های نهادهای بین‌المللی و رسانه‌ها، به روشنی از بروز یک بحران انسانی در مرز دوغارون-اسلام‌قلعه سخن می‌گویند؛ به‌ویژه برای زنان و کودکان، که اغلب بدون سرپناه، غذا یا حامی به افغانستان بازگردانده می‌شوند.

قانون و نتیجه آن

در هر کشوری، قانون حق تعیین نظام مهاجرتی را دارد. اما آنچه اینجا مسئله‌برانگیز است، شیوه‌ی اجرا و پیامدهای انسانی آن است. بخش بزرگی از بازگشت‌ها، نه داوطلبانه بلکه اجباری است؛ حتی برخی افراد دارای مدارک قانونی هم قربانی این روند شده‌اند.

گزارش‌هایی از بازداشت‌های گسترده، جداسازی خانواده‌ها، و عدم امکان بازپس‌گیری اموال و پس‌اندازهای آنان، نگرانی‌های جدی را برمی‌انگیزد.

همزمان، برخوردهای تحقیرآمیز با این مهاجران، به دور از اصول اخلاقی و منشورهای بین‌المللی حقوق بشر و کنوانسیون پناهندگان است. بی‌تفاوتی به کرامت انسانی، حتی اگر به بهانه اعمال قانون باشد، نتیجه‌ای جز خشونت و فروپاشی سرمایه‌ی اجتماعی به همراه نخواهد داشت.

مسئولیت اجتماعی و اخلاقی ما

افکار عمومی در ایران نیز به‌درستی از پیامدهای فشار جمعیتی، رقابت شغلی و استفاده مهاجران از منابع یارانه‌ای نگران است. اما تحلیل ریشه‌ای‌تر نشان می‌دهد که بسیاری از افغان‌ها در مشاغل سخت، با دستمزدی ناعادلانه و بدون بیمه کار می‌کنند.

اگر جامعه نگران مصرف یارانه‌ها توسط مهاجران است، باید همزمان خواهان دستمزد منصفانه و قانون‌مند برای آن‌ها نیز باشد. نمی‌توان از یک‌سو، کارگر افغان را با حقوق بسیار کم  در ماه به‌کار گرفت و از سوی دیگر، ورود او به صف نانوایی را امری غیرمنصفانه دانست. باید پذیرفت که عدالت، مجموعه‌ای هم‌زمان از حقوق و مسئولیت‌هاست.

نقش مردم و دولت در گذار مسئولانه

خوشبختانه، در میان اخبار رسمی، تصاویر و گزارش‌هایی از کمک‌های مردمی در مرز میلک و اردوگاه‌های زاهدان نیز منتشر شده‌اند؛ نشانه‌ای روشن از زنده بودن حس انسان‌دوستی در دل جامعه ایرانی. این روحیه انسانی باید تقویت شود؛ اما نه فقط به‌صورت خیریه‌ای، بلکه در قالب مطالبه‌گری مدنی و دفاع از حقوق پایمال شده همزبانان و هم فرهنگی های ما و همسایگان ما برای سیاست‌گذاری منصفانه و شفاف در حوزه مهاجرت. اگر از حقوق آنها دفاع نکنیم حتما استبداد ولایت مطلقه فقیه حاکم بر وطنمان فشار را بر هموطنان ما هم بیشتر خواهد نمود .

در این بحران، مسئولیت ما فقط قانونی نیست، اخلاقی هم هست. نباید بگذاریم اجرای قانون، به ابزاری برای بی‌رحمی بدل شود. آنچه امروز با مهاجران افغان می‌کنند ، فردا در حافظه‌ی جمعی مردم ما در دو کشور باقی خواهد ماند.

بازگرداندن اتباع غیرمجاز به افغانستان، باید در چارچوب اصول انسانی و اخلاقی انجام شود. مردم ایران، که خود تجربه‌ی عمیق غربت، مهاجرت و فشارهای معیشتی را دارند، سزاوار آنند که نه در نقش سرکوب‌گر، بلکه در قامت ملتی مسئول، مهربان و منصف با بحران مهاجرت در مقابل استبداد از حقوق آنها دفاع کنند.

افغانستان، امروز و فردا، به ایران نزدیک خواهد ماند؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم. آینده دو ملت، نه در طرد یکدیگر، بلکه در همدلی، قانون‌مندی، و احترام متقابل معنا پیدا می‌کند.

معرفی خیلی کوتاه از 2 کتاب

عصمت فرزادی

طاعون اثر آلبر کامو

طاعون (The Plague) اثر آلبر کامو یکی از برجسته‌ترین آثار ادبی قرن بیستم است که در سال 1947 منتشر شد. این رمان با تمرکز بر مفاهیمی همچون پوچی، همبستگی انسانی، و مبارزه در برابر بی‌معنایی زندگی، داستان طاعونی خیالی در شهر اوران الجزایر را روایت می‌کند.

خلاصه داستان:

رمان با شرحی از شهر اوران آغاز می‌شود، یک شهر معمولی که ناگهان با شیوع طاعون مواجه می‌شود. دکتر “برنار ریو”، شخصیت اصلی داستان، اولین کسی است که متوجه نشانه‌های بیماری می‌شود. با گسترش طاعون، شهر به قرنطینه می‌رود و زندگی مردم به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

شخصیت‌های کلیدی:

  1. دکتر ریو: پزشکی که وظیفه خود را در مبارزه با بیماری، حتی در مواجهه با بیهودگی، به طور مداوم انجام می‌دهد.
  2. ژان تاررو: مردی اسرارآمیز که به دکتر ریو در تلاش‌هایش کمک می‌کند و به‌نوعی نماد مقاومت اخلاقی است.
  3. پدر پانلو: کشیشی که ابتدا طاعون را مجازاتی الهی می‌داند، اما به تدریج دیدگاهش تغییر می‌کند.
  4. کوتار: فردی که از طاعون برای پنهان کردن مشکلات شخصی‌اش بهره می‌برد.
  5. رمبر: روزنامه‌نگاری که در ابتدا می‌خواهد از شهر فرار کند، اما بعداً تصمیم می‌گیرد بماند و کمک کند.

تم‌ها و مفاهیم اصلی:

  • پوچی و مبارزه: کامو از طریق شخصیت دکتر ریو نشان می‌دهد که حتی در برابر بی‌معنایی و رنج، انسان باید به مبارزه ادامه دهد.
  • همبستگی انسانی: داستان بر اهمیت همبستگی و کمک به یکدیگر تأکید دارد، حتی در شرایطی که امید کمی وجود دارد.
  • شر و مرگ: طاعون نمادی از شر و رنجی است که همیشه در زندگی وجود دارد و انسان‌ها باید به‌طور فعال با آن مقابله کنند.

پایان‌بندی: با گذشت زمان، طاعون فروکش می‌کند و شهر از قرنطینه خارج می‌شود. اما دکتر ریو می‌داند که طاعون هرگز به‌طور کامل از بین نمی‌رود و ممکن است دوباره بازگردد. این پایان باز به فلسفه کامو در مورد پوچی و تکرار چرخه‌های رنج اشاره دارد.

تحلیل: “طاعون” به عنوان تمثیلی از مقاومت در برابر استبداد و مبارزه اخلاقی در دوران سختی، پیام‌آور فلسفه کامو درباره پوچی (absurdism) است. در این دیدگاه، معنا در مبارزه نهفته است، حتی اگر پیروزی تضمین‌شده نباشد.

تهوع – ژان پل سارتر (1938)

نوع اثر: رمان فلسفی

شخصیت اصلی: آنتوان روکانتن

مکان: شهر خیالی بولوگن

ساختار: دفترچه خاطرات

شرح مفصل داستان:

تهوع، اولین رمان بزرگ ژان پل سارتر، ماجرای مردی به نام آنتوان روکانتن است که مدتی است در شهر کوچکی اقامت دارد تا زندگی یک شخصیت تاریخی به نام مارکی دو رولبون را تحقیق و مستندسازی کند. اما رفته‌رفته دچار نوعی بحران ذهنی می‌شود؛ نوعی تجربه عمیق و دردناک از «وجود»، که هیچ معنایی ندارد و تنها «هست». او کم‌کم از همه‌چیز و همه‌کس، حتی خودش، احساس بیزاری و تهوع می‌کند.

او می‌نویسد:

«هر چیز بی‌معنا بود، این بود که می‌لرزاند، تهوع می‌آورد. درخت‌ها، سنگ‌ها، مردم، هیچ چیزی نه باید باشد، نه می‌تواند باشد.»

روکانتن احساس می‌کند که اشیاء به‌نوعی در برابرش “زیاده از حد واقعی” هستند، انگار دارند نفس می‌کشند، انگار تهدیدکننده‌اند. مثلاً وقتی به ریشه‌ی یک درخت نگاه می‌کند:

«ریشه‌ها در خاک فرو رفته بودند، و پوستشان نرم و چرب بود، مثل گوشت انسان. حس کردم وجودشان دارد به طرفم فشار می‌آورد… و من نمی‌خواستم بفهممشان. چون آن‌وقت تهوع می‌گرفتم.»

موضوعات فلسفی رمان:

  1. اگزیستانسیالیسم:

روکانتن درمی‌یابد که هستی، بدون معنا و ضرورت، فقط هست. هیچ ذات یا هدفی پشت آن نیست. او از این آگاهی، دچار نوعی “تهوع هستی‌شناسانه” می‌شود.

  1. آزادی مطلق:

سارتر باور دارد انسان محکوم است آزاد باشد. وقتی هیچ حقیقت یا قاعده‌ای بیرونی برای معنا نیست، هر انسان خودش باید معنای زندگی‌اش را بسازد، و این وظیفه سنگین، ترسناک است.

  1. بیگانگی:

روکانتن دیگر نمی‌تواند با انسان‌ها یا جامعه ارتباط برقرار کند. گفت‌وگوهایش با افراد، سطحی یا پوچ‌اند. حتی رابطه‌ی قبلی‌اش با زنی به نام آنی، بی‌اثر و تهی می‌شود.

صحنه‌های کلیدی و به‌یادماندنی:

  • کافه و آهنگ موسیقی:

روکانتن در یک صحنه معروف در کافه‌ای می‌نشیند و به آهنگی گوش می‌دهد که او را عمیقاً تحت تأثیر قرار می‌دهد. او متوجه می‌شود که موسیقی تنها چیزیه که نمی‌خواهد باشد، بلکه فقط هست – و این برای او آرامش‌بخش است. این صحنه از معدود لحظاتی‌ست که او آرامش پیدا می‌کند.

«آهنگ آنجا بود، بی‌دلیل، بی‌منطق، دقیق، بی‌هیچ ادعایی. همینش زیبا بود.»

  • دیدار با آنی:

روکانتن دوباره معشوقه‌ی قدیمی‌اش، آنی، را می‌بیند. او انتظار دارد این دیدار به او معنا بدهد یا احساساتش را احیا کند، اما متوجه می‌شود که گذشته دیگر قابل بازگشت نیست.

«ما دیگر هیچ‌چیز مشترکی نداریم، نه گذشته، نه آینده. هرکدام در زمان خودش دفن شده‌ایم.»

پایان رمان:

در پایان، روکانتن تصمیم می‌گیرد نوشتن درباره‌ی رولبون را کنار بگذارد و در عوض، خودش یک رمان بنویسد. این تصمیم، نخستین تلاش او برای خلق معنا در جهانی بی‌معناست. او هنوز در تهوع است، اما می‌خواهد آن را به یک کنش بدل کند.

«باید چیزی را بسازم، مثل همان آهنگ. شاید یک رمان.»

چرا تهوع مهم است؟

  • چون آغاز رسمی فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم سارتر است، به زبان داستانی.
  • تجربه‌ی شخصی و ذهنی یک انسان در برابر بی‌معنایی هستی را به‌طرز عمیقی توصیف می‌کند.
  • حس «تهوع» در کتاب، استعاره‌ای از مواجهه با حقیقت لخت و بی‌پرده‌ی زندگی‌ست.

زندگی شوتی‌ها با کالاهای قاچاق؛ نان در برابر جان

همایون معمار

«چند ماه پیش داشتیم از بندرلنگه می‌رفتیم تهران، نزدیک اراک پلیس به ما شک کرد و دنبال ما راه افتاد. ما هفت تا ماشین بودیم، یکی از بچه‌ها که خیلی جوان بود، با یک تانکر تصادف کرد و ماشینش آتش گرفت و سوخت. این پسر هم‌سن پسرم بود. بعد از آن من کار شوتی را کنار گذاشتم. عذاب وجدان گرفتم. خیلی وقت‌ها یاد آن لحظات می‌افتم و شب‌ها کابوس می‌بینم.»

اکبر حدود ۵۰ سال دارد و بیشتر وقتش را در جاده می‌گذراند، اما حالا با پژوی ۴۰۵ مسافرکشی می‌کند. او می‌گوید معمولاً دربست مسافر می‌گیرم و به شهرهای مختلف، از جمله تهران، قم و اصفهان، می‌روم. اکبر کم حرف می‌زند اما وقتی به نزدیکی اراک می‌رسیم، با حسرت، آه می‌کشد و می‌گوید: «اگر این پسر تصادف نکرده بود، الان هنوز راننده‌ی شوتی بودم.» اکبر بخش عمده‌ی مسیر خرم آباد به تهران را با سرعت بالای ۱۴۰ کیلومتر در جاده می‌راند. موتور ماشینش زوزه‌ی کشداری دارد: «برای این که مشکلی پیدا نکنم موتور ماشین را دستکاری کردم تا هم سریع‌تر به کارم برسم و هم اگر پلیس دنبالم کرد بتوانم از دستشان در بروم. موتور این ماشین را تقویت کرده‌ام و به‌راحتی تا سرعت ۲۰۰ کیلومتر می‌رود.

من سال‌ها شوتی بودم، رانندگی‌ام هم خوب است، می‌دانم که کجا دوربین دارد و کجا پلیس کمین کرده است. تا حالا تصادف نکرده‌ام.»

او دوباره سکوت می‌کند و پایش را روی گاز می‌گذارد. موتور ماشینش نعره‌ای می‌کشد و از جا می‌پرد و با سرعت خیره‌کننده‌ای از دیگر ماشین‌ها سبقت می‌گیرد. انگار راننده‌ی مسابقه‌ی اتومبیل‌رانی است. من دستگیره‌ی بالای سقف را محکم گرفته‌ام. سرش را برمی‌گرداند و وقتی نگاه مضطربم را می‌بیند، می‌گوید: «نگران نباشید! من در این جاده بزرگ شده‌ام و الان دارم به خاطر شما آرام می‌رانم.» شوتی خودرویی است دستکاری‌شده با سرعت بالا که رانندگانش معمولاً به صورت گروهی در نیمه‌های شب بدون هیچ‌گونه استراحت و توقفی گاه ۲۰۰ کیلومتر در ساعت می‌رانند تا بارشان را به مقصد برسانند.

هیچ‌کس به درستی نمی‌داند که شوتی‌ها چه زمانی پدید آمدند. اما یک چیز روشن است: از اوایل دهه‌ی ۱۳۹۰ وقتی که واردات تعداد زیادی از کالاها ممنوع شد، گروهی کوشیدند این کالاها را به هر طریق ممکن وارد کنند و از طریق شوتی‌ها، دور از چشم پلیس، به دست مشتریان برسانند. از مجموع هشت هزار کالای وارداتی، دولت ایران با ادعای حمایت از تولیدات داخلی ورود حدود دو هزار کالا را به علت کمبود ارز ممنوع کرده است. از میان این کالاها می‌توان به محصولات بهداشتی و آرایشی، لوازم خانگی، کیف و کفش و پارچه اشاره کرد.

اگر در غرب ایران کولبرها کالاهای ممنوعه را به دوش می‌گیرند و با گذر از کوه و دره کالاها را به مشتریان می‌رسانند، شوتی‌ها هم انتقال کالاهای وارداتی ممنوع از بنادر جنوب ایران را بر عهده دارند. خودروهای محبوب شوتی‌ها پژو ۴۰۵، پژو پارس، سمند و زانتیا است. اکبر می‌گوید: «بهترین ماشین برای این کار پژو ۴۰۵ است. نمی‌دانم چطور برخی از همکاران از سمند استفاده می‌کنند، سمند تنه‌لش است و سنگین، به درد این کار نمی‌خورد.»

شوتی‌ها غیر از دستکاری موتور، گاهی مواد دودزا زیر ماشین تعبیه می‌کنند تا اگر پلیس آنها را تعقیب کرد، با تولید دود مانع از نزدیک شدن پلیس شوند و فرار کنند.

شوتی‌ها کالاهایی را حمل می‌کنند که دولت وارداتشان را ممنوع کرده است. لنج‌هایی که به کشورهای حاشیه‌ی جنوبی خلیج فارس رفت‌وآمد می‌کنند، این کالاها را به بنادر جنوبی وارد می‌کنند. «ته‌لنجی» عنوانی است که به این کالاها داده شده است. قانون مبادلات مرزی که در سال ۱۳۸۴ تصویب شده بود «مرزنشینان، بازارچه‌های مرزی، ملوانان و پیله‌وران» را در بر می‌گرفت. بر اساس این قانون، واردات کالا از طریق پیله‌وری مجاز بود و مرزنشینان می‌توانستند کالاهایی را برای عرضه در بازارچه‌های مرزی وارد کنند. اما ملوان‌ها فقط مجاز به وارد کردن مایحتاج شخصی خود بودند، البته خرید و فروش این کالاها به صورت خرده‌فروشی در بازارچه‌های مرزی مجاز بود. اما به‌تدریج کالاهای «ته‌لنجی» زیاد شد. در فهرست کالاهای وارداتیِ ته‌لنجی مواد خوراکی و پوشاکی، لوازم بهداشتی و آرایشی، لوازم خانگی، لوازم الکترونیک، قطعات خودرو و ماشین‌آلات وجود دارد. این کالاها بیشتر از بندرهای بوشهر، لنگه، گناوه، عسلویه، دیر، کنگان، دلوار و دیلم وارد می‌شود.

از مجموع هشت هزار کالای وارداتی، دولت ایران با ادعای حمایت از تولیدات داخلی ورود حدود دو هزار کالا را به علت کمبود ارز ممنوع کرده است.

در شهرهای جنوبی فروشگاه‌های بسیاری برای کالاهای ته‌لنجی تأسیس شده است. در شهرهایی نظیر گناوه و دلوار نیز بازارهای بزرگی ایجاد شده است که فقط کالاهای «ته‌لنجی» می‌فروشند. فروش بسیاری از کالاهای وارداتی ممنوع مثل لوازم خانگی و محصولات بهداشتی و آرایشی، تنها در همان استان مجاز است و ارسال این کالاها به دیگر شهرها ممنوع است و این شوتی‌ها هستند که چنین کالاهایی را به سراسر کشور منتقل می‌کنند.

شوتی‌ها وثیقه‌ای نزد صاحب بار می‌گذارند تا اگر بار به هر علتی، از جمله مصادره توسط پلیس، به دست مشتری نرسید، صاحب بار از آن وثیقه استفاده کند. اکبر می‌گوید: «من آشنایی داشتم که در مقابل باری که به من تحویل می‌داد، وثیقه نمی‌گرفت. من هم چند نفر از دوستانم را جمع کرده بودم و با هم بار را داخل ماشین‌هایمان می‌گذاشتیم و بار را به صورت گروهی حمل می‌کردیم و در مقصد به مشتری تحویل می‌دادیم. البته یک ماشین هم داشتیم که جلوتر حرکت می‌کرد و درباره‌ی کمین‌ پلیس یا راهزنان به ما گزارش می‌داد. پول این ماشین اسکورت ــ که به آن “جاده پاک‌کن” می‌گوییم ــ را هم می‌دادم تا احتمال گیر افتادن گروه کم شود. درآمد هر شوتی از هر بار بیشتر از پنج تا هفت میلیون تومان نبود.»

مرگ و میر شوتی‌ها

اگر شوتی در دام پلیس بیفتد، خودرو توقیف و کالا مصادره می‌شود. به همین علت، شوتی‌ها از پلیس گریزان‌اند و قوانین رانندگی را نادیده می‌گیرند. پلیس می‌گوید امکان تعقیب و گریز در جاده‌های پرتردد وجود ندارد چون جان دیگر رانندگان به خطر می‌افتد. آمار پلیس نشان می‌دهد که پرونده‌ی شوتی‌ها بسیار بزرگ است. حسن رحیمی، رئیس پلیس امنیت اقتصادی فراجا، می‌گوید: «در سال گذشته ۳۶ هزار خودروی شوتی که در جابه‌جایی غیرقانونی کالا نقش داشتند، توقیف شدند.»

به نظر پلیس، شوتی‌ها «ارکان خودرو» را از حالت استاندارد خارج می‌کنند، موتور و کمک‌های آن را تقویت می‌کنند و صندلی‌ها را برمی‌دارند تا کالا و گاهی انسان قاچاق کنند.

پلیس می‌گوید بر اساس تبصره‌ی ۷ ماده‌ی ۲۰ قانون مجازات قاچاق کالا و ارز، برای بار اول خودروی شوتی به مدت ده تا پانزده روز توقیف می‌شود و پلیس به مالک آن تذکر می‌دهد. اما اگر در بار اول کالای قاچاق با ارزش بیش از ده میلیون تومان حمل کند، دو برابر ارزش کالای قاچاق جریمه می‌شود. در بار دوم جریمه‌ی نقدی سه برابر ارزش کالا خواهد بود. بر اساس همین قانون، اگر قاچاق با خودرویی سه بار تکرار شود وسیله‌ی نقلیه «ضبط» و مصادره می‌شود.

بر اساس این قانون، فروشندگان کالاهای قاچاق در مرحله‌ی اول دو برابر ارزش کالا و در مرحله‌ی دوم، چهار برابر ارزش کالا جریمه می‌شوند. در مرحله‌ی سوم علاوه بر جریمه‌ای معادل شش برابر ارزش کالا، مجبور خواهند شد که واحد صنفی خود را شش ماه تعطیل کنند.

اکبر می‌گوید: «شوتی نباید گیر بیفتد چون روزگارش تباه می‌شود.» شوتی‌ها در جاده‌های خاکی و کم‌تردد حرکت می‌کنند و وقتی به جاده‌های بین‌شهری می‌رسند، با سرعتی بیش از ۲۰۰ کیلومتر می‌رانند. این سرعت هم برای شوتی‌ها و هم برای دیگر رانندگان خطرناک است. به گفته‌ی سردار حسن رحیمی، ‌«در سال ۱۴۰۳ تعداد ۴۸۵ نفر در تصادفات با خودروهای شوتی جان خود را از دست داده‌اند. این رقم در سال ۱۴۰۲ بنا بر آمار ۶۰۷ نفر بود که به دلیل برخورد قاطع پلیس با این خودروها، آمار کشته‌ها ۲۰ درصد کاهش پیدا کرده است.»

اکبر می‌گوید مشکل فقط پلیس نیست بلکه راهزنان هم مترصد سرقت بار شوتی‌ها هستند. «یک بار هوا داشت تاریک می‌شد، نزدیک تهران جایی منتظر بودم تا شب شود و بار را تحویل بدهم. ناگهان یک نفر اسلحه‌ای را روی شقیقه‌ام گذاشت و گفت پیاده شو. در یک لحظه پایم را گذاشتم روی گاز و دور شدم. شانس آوردم که ماشین روشن بود و آن آدم متوجه روشن بودن ماشین نشده بود وگرنه ممکن بود که گیر بیفتم یا کشته شوم.»

شوتی‌ها عمدتاً اهل استان‌های لرستان، کهکیلویه و بویراحمد، خوزستان، سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی هستند. بر اساس داده‌های رسمی مرکز آمار ایران، این استان‌ها از جمله فقیرترین استان‌های ایران به شمار می‌روند و میزان بیکاری در آنها زیاد است. کولبران هم بیشتر در کردستان و آذربایجان غربی فعال‌اند، یعنی در مناطقی که بیکاری زیاد است.

قاچاق انسان و سوخت

در چند سال اخیر قاچاق انسان هم به شوتی‌ها سپرده می‌شود. افغانستانی‌هایی که از کشورشان فرار می‌کنند، مسافر برخی از این شوتی‌ها هستند. بعضی از آنها از سیستان و بلوچستان یا خراسان جنوبی به دیگر استان‌ها منتقل می‌شوند. برخی برای رسیدن به مرز‌های غربی ایران با ترکیه و عراق، پول خوبی به شوتی‌ها می‌دهند. اکبر می‌گوید: «من فقط افغان‌ها را از تهران تا خرم‌آباد و شهرهای اطراف می‌برم و از هر کدام دو میلیون تومان می‌گیرم. من این منطقه و راه‌های دور زدن پایگاه‌های پلیس را می‌شناسم و به‌راحتی آنها را جابه جا می‌کنم. کار خلافی هم نمی‌کنم. آنها می‌خواهند بروند و من بدون این که گیر پلیس بیفتند آنها را به مقصد می‌رسانم.»

اکبر می‌گوید چند بار افغانستانی‌ها را به جاهای مختلف برده است: «اغلب قاچاقچی‌ها می‌خواهند که مشتری را در مشهد یا بیرجند سوار و در مناطق مرکزی یا غربی کشور پیاده کنم. من این کار را انجام نمی‌دهم چون امکان گیر افتادن زیاد است. من همه‌ی مناطق را نمی‌شناسم، و به همین علت قبول نمی‌کنم.»

افزون بر این، شوتی‌ها در استان‌های سیستان و بلوچستان، کرمان و خراسان جنوبی سوخت قاچاق می‌کنند؛ به این گروه «سوخت‌بر» هم می‌گویند. آنها سوخت ارزان داخلی را به مرز پاکستان می‌رسانند و در ازای انتقال سوخت مبلغی دریافت می‌کنند. این کار خطرناک است چون هم پلیس اغلب در جاده‌های خلوت شرق کشور در کمین است و هم سوخت قاچاق ممکن است بر اثر کوچک‌ترین اتفاقی آتش بگیرد.

محمد، یکی از شوتی‌هایی که اطراف چابهار سوخت جابه‌جا می‌کند، می‌گوید: «از وقتی که بارگیری می‌کنم تا وقتی که به مقصد می‌رسم ترمز نمی‌کنم. اگر جایی بایستم کارم تمام است و گیر می‌افتم و همه‌چیزم را از دست می‌دهم. باید اینجا زندگی کنی تا بفهمی که‌ گرسنگی و بیکاری یعنی چه. بچه که نمی‌فهمد پول نداری، تنها راهش این است که ادامه بدهی تا وقتی که کارت تمام شود. به ما می‌گویند قاچاقچی، اما من فقط برای سیر کردن شکم گرسنه‌ی خودم و خانواده‌ام کار می‌کنم. من قاچاقچی نیستم.»

شوتی‌ها و معضل بیکاری

شوتی‌ها عمدتاً اهل استان‌های لرستان، کهکیلویه و بویراحمد، خوزستان، سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی هستند. بر اساس داده‌های رسمی مرکز آمار ایران، این استان‌ها از جمله فقیرترین استان‌های ایران به شمار می‌روند و میزان بیکاری در آنها زیاد است. کولبران هم بیشتر در کردستان و آذربایجان غربی فعال‌اند، یعنی در مناطقی که بیکاری زیاد است.

جدیدترین گزارش «شاخص‌های کلان اقتصادی و اجتماعی کشور»، که در پانزدهم اردیبهشت توسط مرکز آمار ایران منتشر شد، نشان می‌دهد که در زمستان سال گذشته استان‌های کرمانشاه با ۱۵/۲ درصد، کردستان با ۱۳/۷ درصد، خوزستان با ۱۲/۳ درصد، لرستان با ۱۱ درصد، سیستان و بلوچستان با ۹/۹ درصد، چهارمحال و بختیاری با ۹/۷ درصد و آذربایجان غربی با ۹/۱ درصد بیشترین نرخ بیکاری را در کشور دارند. این در حالی است که میانگین نرخ بیکاری در کشور ۷/۸ درصد است.

یکی از استان‌های فعال در زمینه‌ی سوخت‌بری، خراسان جنوبی است که نرخ بیکاری در آن بنا بر آمار بانک مرکزی تنها ۴/۴ درصد یعنی نصف میانگین بیکاری در کشور است.

شاخص مهم‌تر بیکاری جوانان ۱۵ تا ۲۴ ساله است که در سال گذشته میانگین آن در کشور بیش از ۲۱ درصد بوده است. در این زمینه سهم استان‌هایی که شوتی‌ها در آن فعال‌اند بسیار چشمگیر است و گاه به بیش از ۳۰ درصد می‌رسد.

اطلس پیمایش عوامل خطر بیماری‌های غیرواگیر ایران» (۱۴۰۰)، که در بازه‌های زمانیِ پنج‌ساله توسط وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی منتشر می‌شود، نشان می‌دهد که در مناطقی مثل آذربایجان غربی بیش از ۴۱ درصد از جمعیت زیر پوشش «بیمه‌ی سلامت ایران» قرار دارند که حاکی از شیوع فقر در آن منطقه است ــ اگر افراد کار داشته باشند از نظر قانونی حتماً باید بیمه شوند اما اگر بیکار باشند دولت آنها را زیر پوشش «بیمه‌ی سلامت ایران» قرار می‌دهد. بر اساس داده‌های این پژوهش، سهم چهارمحال و بختیاری بیش از ۳۶ درصد، خراسان جنوبی ۴۸ درصد، سیستان و بلوچستان بیش از ۶۱ درصد، کردستان بیش از ۴۳ درصد، کرمانشاه بیش از ۳۶ درصد، کهکیلویه و بویراحمد بیش از ۴۲ درصد و لرستان بیش از ۴۱ درصد است، در حالی که این رقم در تهران ۱۱ درصد و در یزد ۲۱ درصد است.

قانون جدید تجارت مرزی بر اساس قانون جدید سامان‌دهی و نظارت بر تجارت مرزی (کولبری و ملوانی) و آیین‌نامه‌اش که سال گذشته توسط دولت تصویب شد، کولبران باید حداقل سه سال به طور مستمر ساکن استان‌های آذربایجان غربی، سیستان و بلوچستان، کردستان، کرمانشاه و خراسان جنوبی باشند تا بتوانند مجوز فعالیت بگیرند. در استان‌های بوشهر، خوزستان و هرمزگان نیز لنج‌های باری با ظرفیت کمتر از ۵۰۰ تن و ملوانان آنها می‌توانند سالانه حداکثر ۱۲۰۰ یورو کالا وارد کنند.

حجم واردات سال گذشته‌ی ایران بیش از ۷۲ میلیارد دلار بوده که بر اساس قانون جدید، ده درصد از آن یعنی هفت میلیارد و دویست میلیون دلار، سهم کولبران و ملوانان است. البته سهم ملوانان را بیش از دو برابر سهم کولبران تعیین کرده‌اند. بخشی از کالاهای واردشده از این طریق از پرداخت عوارض و هزینه‌های گمرکی معاف است.

بر اساس قانون مبارزه با قاچاق کالا و ارز، هرگونه ورود کالا به صورت تجاری و «عدم اظهار کالا در گمرک» و «بدون رعایت تشریفات قانونی»، قاچاق به شمار می‌رود. این در حالی است که بازارچه‌های مرزی و فروشگاه‌های نزدیک بندرها پر از کالاهای وارداتی ممنوع است. استدلال قانونی این است که این کالاها با استفاده از معافیت‌های قانونی وارد شده و توزیع و فروش آنها قاچاق است و در نتیجه کارت ملوانی و کارت مبادلات مرزی افرادی که این کالاها را وارد می‌کنند، تعلیق یا باطل خواهد شد. بر اساس این قانون، محل کار کسی که این کالاها را حمل کند یا بفروشد تعطیل خواهد شد، اعضای شرکت عرضه‌کننده تا پنج سال از تأسیس شرکت محروم و پنج سال نیز ممنوع‌الخروج خواهند شد. البته خرید و فروش کالاهای وارداتی در استان‌های مرزی به صورت خرده‌فروشی مجاز است اما ورود این کالاها به دیگر مناطق کشور مستلزم صدور مجوز توسط «شورای سامان‌دهی مبادلات مرزی استان» است.

حقوق ورودی کالا براساس قانون تعیین می‌شود و هر کالایی حقوق گمرکی و تعرفه‌ی خاص خود را دارد اما بر اساس قانون جدید سامان‌دهی و نظات بر تجارت مرزی (کولبری و ملوانی)، کالاهای وارداتیِ ته‌لنجی و کولبری سالانه بین ده تا سی درصد از تعرفه‌ی بازرگانی معاف خواهند بود.

به‌رغم تصویب این قانون جدید و آیین‌نامه‌ی اجرایی‌اش، هنوز دقیقاً معلوم نیست که چه کالاهایی در فهرست کالاهای ته‌لنجی و کولبری قرار دارد. در این قانون به شوتی‌ها اشاره نشده اما در ماده‌ی ششم آن تأکید شده است که خروج کالاهای «ملوانی و کولبری در محدوده‌ی استان بدون نیاز به اخذ مجوز جدید و بدون نیاز به پرداخت مازاد بر وجوه تعیین‌شده در قانون در سال اول بلامانع بوده و در سال‌های بعد با سازوکار تعیین‌شده توسط کارگروه مجاز خواهد بود.» بنابراین، در صورت اجرای این قانون در سال جدید، انتقال کالاهای وارداتی در سطح کشور از طریق ته‌لنجی و کولبری مشمول کالاهای قاچاق نخواهد بود و به این ترتیب باید مشکل شوتی‌ها حل شود. اما با گذشت دو ماه از سال جدید هنوز نشانه‌ای در دست نیست که دیگر نیازی به شوتی‌ها نباشد. بر اساس قانون جدید، جابه‌جایی کالاهای ملوانی و کولبری در داخل کشور محتاج مجوز نیست اما ظاهراً مشخص نبودن نوع کالاهای وارداتی کولبران و ملوانان سبب شده که مشکل انتقال این کالاها همچنان پابرجا باشد، به‌ویژه چون بخش عمده‌ای از این کالاها همان کالاهایی است که دولت وارداتشان را ممنوع کرده و در نتیجه تقاضا برای آنها بسیار زیاد است.

نباید از یاد برد که کالاهای واردشده از طریق کولبران در کردستان و آذربایجان غربی عمدتاً در بازارهایی مثل بانه و مریوان عرضه می‌شود و سپس از طریق شبکه‌های اجتماعی و وب‌سایت‌ها در سطح کشور به فروش می‌رسد. در نتیجه، فروشندگان این کالاها چندان نیازی به شوتی‌ها‌ ندارند و کالاها را از طریق پست یا دیگر وسایل حمل‌ونقل به دست مشتریان می‌رسانند. اما فروشندگان کالاهای «ته‌لنجی» بخش عمده‌ای از کالاهایشان را توسط شوتی‌ها از استان‌های جنوبی به دیگر نقاط کشور می‌رسانند. اکبر مرا جلوی ترمینال جنوب تهران پیاده‌ می‌کند و هنگام خداحافظی می‌گوید: «تا زمانی که بیکاری هست و کالای ممنوع وجود دارد، حتماً کسانی پیدا می‌شوند که آن را جابه‌جا کنند. شوتی هم برای گذران زندگی ناچار است که خطر کند و برای لقمه‌نانی این کالای ممنوع را به دست مشتری برساند. وضع قانون بدون در نظر گرفتن شرایط اقتصادی مردم کشک است. پلیس هم می‌داند که مسئله بر سر مبلغ ناچیزی پول است اما نمی‌تواند کاری بکند.»

 

 

اعتصاب کامیون داران

فرجود تقی پور

اعتصاب کامیون‌داران در ایران، که در چند سال گذشته بارها اتفاق افتاده، نماد نارضایتی صنفی و اقتصادی قشر مهمی از بدنه اقتصادی کشور است. این اعتصابات معمولاً به دلایلی چون افزایش هزینه‌های نگهداری وسایل نقلیه، پایین بودن کرایه حمل‌ونقل، مشکلات مربوط به بیمه، نبود قطعات یدکی، و فساد سیستماتیک در سیستم حمل‌ونقل جاده‌ای انجام شده‌اند.

این حرکت‌های اعتراضی، بارها با برخورد امنیتی مواجه شده و با تهدید به مجازات یا حتی صدور احکام قضایی علیه اعتصاب‌کنندگان همراه بوده است. این مقاله با تکیه بر اصول حقوق بشر و قوانین داخلی، به بررسی مشروعیت حقوقی چنین اعتصاب‌هایی می‌پردازد.

قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به‌طور رسمی برخی آزادی‌ها و حقوق مدنی را به رسمیت شناخته است. از جمله:

اصل ۲۷ قانون اساسی: «تشکیل اجتماعات و راهپیمایی‌ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن‌که مخل به مبانی اسلام نباشد، آزاد است.»

و اصل ۲۶ قانون اساسی: «احزاب، جمعیت‌ها، انجمن‌های سیاسی و صنفی و انجمن‌های اسلامی یا اقلیت‌های دینی شناخته‌شده آزادند، به شرط آن‌که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند.» اگرچه اصول فوق‌الذکر تشکیل اجتماعات و فعالیت صنفی را به رسمیت می‌شناسند، اما عبارت‌های مبهمی نظیر “مخل به مبانی اسلام” یا “نقض اصول نظام” در عمل به دستاویزی برای سرکوب اعتراض‌های صنفی تبدیل شده‌اند. کامیون‌داران در این چارچوب اغلب با اتهاماتی چون “اخلال در نظم عمومی”، “تبلیغ علیه نظام” یا “ایجاد بی‌نظمی در حمل‌ونقل عمومی” مواجه می‌شوند.

اعلامیه جهانی حقوق بشر، که ایران نیز در زمان پهلوی آن را امضا کرده است و به‌عنوان یک سند بین‌المللی مورد استناد قرار می‌گیرد، حقوق گسترده‌تری برای کارگران و اقشار مختلف جامعه قائل است:

ماده ۲۰: «هر شخصی حق دارد آزادانه مجامع و جمعیت‌های مسالمت‌آمیز تشکیل دهد.»

ماده ۲۳ بند ۴: «هر کس حق دارد برای حمایت از منافع خود اتحادیه تشکیل دهد و به اتحادیه‌ها بپیوندد.»

ماده ۱۹: «هر کس حق آزادی عقیده و بیان دارد و این حق شامل آزادی داشتن عقاید بدون مداخله و جستجو، دریافت و اشاعه اطلاعات و افکار از طریق هر رسانه‌ای و بدون ملاحظات مرزی است.» بر این اساس، اعتصاب کامیون‌داران که در قالب اعتراضات مسالمت‌آمیز صنفی صورت می‌گیرد، نه‌تنها مشروع است بلکه باید توسط حکومت مورد حمایت قرار گیرد تا ابزار گفت‌وگو و اصلاح ساختاری باشد. برخلاف این اصول، در ایران، کارگران و کامیون‌داران در معرض تهدیدهای قضایی، امنیتی و حتی بازداشت قرار می‌گیرند.در مقایسه تطبیقی، آزادی تجمع در قانون اساسی ایران مشروط به عدم تعارض با اسلام است، در حالی‌که در اعلامیه جهانی حقوق بشر این آزادی بدون قید مطرح شده است.

حق اعتصاب در قانون ایران صراحتاً بیان نشده ولی در اعلامیه جهانی حقوق بشر به رسمیت شناخته شده و فعالیت صنفی نیز در ایران با شروط محدودکننده روبروست، در حالی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر آزاد است.اعتصاب کامیون‌داران یک نمونه روشن از تعارض میان نیازهای اقتصادی مردم و ساختارهای محدودکننده حقوقی در ایران است. در حالی‌که در نظام‌های مردم‌سالار و مبتنی بر حقوق بشر، اعتصاب یک

ابزار مشروع برای مطالبه حقوق است، در نظام جمهوری اسلامی این ابزار اغلب به عنوان تهدید تلقی شده و با آن برخورد امنیتی می‌شود. اگر ایران بخواهد در مسیر عدالت اجتماعی و توسعه پایدار حرکت کند، ضروری است که قوانین خود را با استانداردهای جهانی، از جمله مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر، هماهنگ سازد. حمایت از حقوق صنفی، به رسمیت شناختن حق اعتصاب، و پایان دادن به برخوردهای امنیتی با کامیون‌داران، گامی مهم در این مسیر است.

 

زندانیان سیاسی را، خودِ ما ایرانیان نجات می دهیم، نه انیرانیان!

علی صدارت

دروازه‌های زندان‌های سیاسی را، خودِ ما ایرانیان مردم باز می‌کنیم، نه انیرانیان. گزارش تحقیقی سازمان عفو بین‌الملل

باری دیگر، در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ تا ۳ تیر ۱۴۰۴ شاهد تجاوز اسرائیل و امریکا به میهن بودیم. محاسبات متجاوزان، غلط از آب در آمد!

باز هم با صدای بلند به دنیا می‌گوییم، این خودِ ما مردم ایران هستیم که دروازه‌های زندان‌های سیاسی را باز می‌کنیم، نه اجنبیان!

هر کار به ظاهر خیری هم که توسط تجاوز قدرت‌ها به وطن حاصل شود، قطعا نوبه آزمایش زمان گواهی خواهد داد که به غیر از شر نبوده است!

❊گزارش تحقیقی سازمان عفو بین‌الملل: (۲۲ ژوئیه ۲۰۲۵) حملهٌ عمدی اسرائیل به زندان اوین باید به عنوان «جنایت جنگی» مورد بررسی قرار گیرد.https://www.human-rights-iran.org/hri/archives/1460

سازمان عفو بین‌الملل در یک گزارش تحقیقی که روز سه‌شنبه ۲۲ ژوئیه ۲۰۲۵ منتشر شد، اعلام کرد که حملات هوایی عمدی ارتش اسرائیل به زندان اوین در تهران در ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵ نقض جدی قوانین بین‌المللی بشردوستانه است و باید به عنوان جنایت جنگی مورد بررسی جنایی قرار گیرد. https://www.amnesty.org/en/latest/news/2025/07/iran-deliberate-israeli-attack-on-tehrans-evin-prison-must-be-investigated-as-a-war-crime/

فیلم‌های ویدیویی تأیید شده، تصاویر ماهواره‌ای و مصاحبه با شاهدان عینی، خانواده‌های زندانیان و مدافعان حقوق بشر نشان می‌دهد که ارتش اسرائیل چندین حمله هوایی به زندان اوین انجام داده و باعث کشته و زخمی شدن ده‌ها غیرنظامی و ایجاد خسارات و ویرانی گسترده در حداقل شش مکان در سراسر مجموعه زندان شده است. این حمله در طول روز کاری، زمانی که بسیاری از بخش‌های زندان مملو از غیرنظامیان بود، رخ داد. ساعاتی بعد، ارتش اسرائیل حمله به زندان را تأیید کرد و مقامات ارشد اسرائیلی در رسانه‌های اجتماعی به آن افتخار کردند. به گفته مقامات ایرانی، حداقل ۸۰ غیرنظامی ـــ ۷۹ زن و مرد و یک پسر پنج ساله ـــ کشته شدند. طبق قوانین بین‌المللی بشردوستانه، زندان یا محل بازداشت یک هدف غیرنظامی فرض می‌شود و هیچ مدرک معتبری در این مورد وجود ندارد که نشان دهد زندان اوین یک هدف نظامی قانونی بوده است.

اریکا گووارا روساس، مدیر ارشد تحقیقات، حمایت، سیاست و کمپین‌ها در سازمان عفو بین‌الملل گفت: «این شواهد، دلایل معقولی را برای باور به این که ارتش اسرائیل گستاخانه و عمداً به ساختمان‌های غیرنظامی حمله کرده است، فراهم می‌کند. هدایت حملات به اهداف غیرنظامی طبق قوانین بین‌المللی بشردوستانه اکیداً ممنوع است. انجام چنین حملاتی آگاهانه و عمداً جنایت جنگی محسوب می‌شود.» اعتقاد بر این است که زندان اوین در زمان حمله حدود ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ زندانی را در خود جای داده بود، از جمله مدافعان حقوق بشر، معترضان، مخالفان سیاسی، اعضای اقلیت‌های مذهبی تحت آزار و اذیت و اتباع دوگانه و خارجی که اغلب برای اعمال نفوذ دیپلماتیک بازداشت شده‌اند. در هر زمان معین، صدها غیرنظامی دیگر نیز در مجتمع زندان حضور داشتند. این حمله در ساعات ملاقات زندانیان رخ داد. اریکا گووارا روساس گفت: «نیروهای اسرائیلی باید می‌دانستند که هرگونه حمله هوایی به زندان اوین می‌تواند منجر به آسیب قابل توجه غیرنظامیان شود. مقامات دادستانی در سراسر جهان باید اطمینان حاصل کنند که همه مسئولان این حمله مرگبار، از جمله با استفاده از اصل صلاحیت جهانی، به دست عدالت سپرده شوند. مقامات ایرانی همچنین باید صلاحیت دادگاه کیفری بین‌المللی را در مورد همه جنایات اساسنامه رم که در خاک این کشور انجام شده یا از آنجا انجام شده است، اعطا کنند.»

ده‌ها غیرنظامی کشته و زخمی شدند ین ساعت ۱۱ صبح تا ۱۲ ظهر به وقت تهران در ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵، حملات هوایی اسرائیل چندین مکان را در داخل زندان اوین با فاصله بیش از ۵۰۰ متر از هم هدف قرار داد و ساختمان‌ها و سازه‌های متعدد دیگری را در داخل مجتمع زندان و همچنین ساختمان‌های مسکونی مجاور در خارج از مجتمع تخریب یا آسیب رساند. زندان اوین در یک منطقه پرجمعیت با ساختمان‌های مسکونی در شرق و جنوب آن واقع شده است. یکی از ساکنان نزدیک، صحنه پس از حمله را به عفو بین‌الملل اینگونه توصیف کرد: مقامات تاکنون نام ۵۷ غیرنظامی کشته شده در این حمله را اعلام کرده‌اند، از جمله پنج مددکار اجتماعی زن، ۱۳ مرد جوان که به عنوان نگهبان یا مدیر زندان خدمت اجباری ملی انجام می‌دادند و ۳۶ نفر دیگر از کارکنان زندان ـــ ۳۰ مرد و شش زن ـــ و فرزند یکی از مددکاران اجتماعی. پس از انتقاد عمومی به دلیل عدم افشای هویت زندانیان، بستگان آنها و ساکنان نزدیک کشته شده، مقامات در ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۵ گزارشی منتشر کردند که دو نام را فاش می‌کرد: یکی از ساکنان نزدیک اوین – مهرانگیز ایمن‌پور – و زنی که داوطلبانه برای کمک به جمع‌آوری کمک مالی برای زندانیان بدهکار – هستی محمدی – کمک می‌کرد. عفو بین‌الملل پیش از این نام مهرانگیز ایمن‌پور و همچنین نام یک زندانی به نام مسعود بهبهانی، یکی از بستگان زندانی به نام لیلا جعفرزاده و یک رهگذر به نام علی‌اصغر پازوکی را که آنها نیز کشته شدند، تأیید کرده بود.

اعترافات مقامات اسرائیلی ظرف چند ساعت پس از حمله، مقامات ارشد اسرائیلی در رسانه‌های اجتماعی به آن افتخار کردند و آن را به عنوان یک «حمله هدفمند» علیه «نماد ظلم و ستم به مردم ایران» توصیف کردند.

اسرائیل کاتز، وزیر دفاع اسرائیل، در X گفت که نیروهای اسرائیلی با «قدرت بی‌سابقه‌ای به اهداف رژیم و نهادهای سرکوب دولتی در قلب تهران از جمله… زندان اوین حمله می‌کنند.»

دقایقی بعد، گیدئون ساعر، وزیر امور خارجه، در X پست گذاشت: «ما بارها و بارها به ایران هشدار دادیم: هدف قرار دادن غیرنظامیان را متوقف کنید! آنها ادامه دادند، از جمله امروز صبح. پاسخ ما: [زنده باد آزادی…].» در کنار این پست، ویدئویی منتشر شد که ظاهراً تصاویر دوربین مداربسته از منفجر شدن دروازه زندان را نشان می‌داد. تجزیه و تحلیل این ویدئو توسط عفو بین‌الملل نشان می‌دهد که این فیلم به صورت دیجیتالی دستکاری شده و احتمالاً با استفاده از یک عکس قدیمی از دروازه زندان ساخته شده است. این ویدئو ابتدا در کانال‌های تلگرام فارسی زبان منتشر شد، اما عفو بین‌الملل نتوانست منبع اصلی آن را ردیابی کند.

بعداً در همان روز، ارتش اسرائیل در بیانیه‌ای تأیید کرد که آنها “یک حمله هدفمند” به “زندان بدنام اوین” انجام داده‌اند. به نظر می‌رسد این بیانیه با بیان اینکه “دشمنان رژیم” در آنجا نگهداری و شکنجه می‌شوند و ادعا می‌کند که “عملیات اطلاعاتی علیه کشور اسرائیل، از جمله ضد جاسوسی” در زندان انجام می‌شود، این حمله را توجیه می‌کند. با این حال، بازجویی از بازداشت‌شدگان متهم به جاسوسی برای اسرائیل یا حضور مقامات اطلاعاتی در داخل محوطه زندان، خود این زندان را به یک هدف نظامی مشروع طبق قوانین بین‌المللی بشردوستانه تبدیل نمی‌کند.

تصاویر ماهواره‌ای رنگ‌آمیزی شده نزدیک به مادون قرمز از ۱۰ آوریل ۲۰۲۵ و ۳۰ ژوئن ۲۰۲۵، قبل و بعد از تخریب، تخریب در چهار نقطه مجزا در بخش‌های جنوبی و مرکزی زندان اوین را نشان می‌دهد که احتمالاً مهمات در آنجا فرود آمده‌اند (با دایره‌های زرد نشان داده شده‌اند) و علائم سوختگی (که در طیف مادون قرمز نزدیک به رنگ‌های سیاه تیره قابل مشاهده است) در بسیاری از مناطق، احتمالاً از وسایل نقلیه‌ای که آتش گرفته‌اند و به ساختمان‌های منطقه سرایت کرده‌اند، دیده می‌شود.

در جنوب زندان، دروازه ورودی اصلی به همراه دیوار مجاور و ساختمان اطلاعات بازدیدکنندگان در شرق دروازه تخریب شده‌اند. ساختمان واقع در غرب دروازه و دفتر دادستانی شهید مقدس که در مجاورت آن قرار دارد، به طور گسترده آسیب دیده‌اند. در داخل بخش جنوبی زندان، پارکینگ و ساختمانی در کنار بخش قرنطینه آسیب دیده‌اند.

یک منبع آگاه به عفو بین‌الملل گفت که زنی به نام لیلا جعفرزاده، ۳۵ ساله، هنگام مراجعه به دفتر دادستانی برای سپردن وثیقه جهت آزادی همسر زندانی‌اش کشته شد. تخریب دروازه ورودی و اطراف آن در یک ویدیوی تأیید شده ثبت شده است که نشان می‌دهد امدادگران حداقل یک فرد مجروح را با برانکارد در میان صحنه‌های تخریب و آوار گسترده روی زمین حمل می‌کنند.  فیلم‌های منتشر شده توسط رسانه‌های دولتی و تأیید شده توسط عفو بین‌الملل همچنین آسیب‌های ساختاری به دیوارها و چارچوب ساختمان دفتر دادستانی را نشان می‌دهد که نشان می‌دهد نیروی انفجار به عمق ساختمان نفوذ کرده است.

ساختمان اداری و بخش قرنطینه محل نگهداری زندانیان

در قسمت جنوبی زندان، ساختمان اداری و یک ساختمان کوچکتر مجاور که به گفته یک زندانی سابق، شامل دفتر نیروی امنیتی زندان به نام گروه حفاظتی بود، به طور قابل توجهی تحت تأثیر قرار گرفتند، در حالی که چندین سازه مجاور تخریب شدند.تصاویر ماهواره‌ای از ۳۰ ژوئن ۲۰۲۵ آسیب قابل توجهی به بخشی از سقف در ضلع غربی ساختمان گروه حفاظتی نشان می‌دهد. تصاویر ماهواره‌ای همچنین نشان می‌دهد که در شرق ساختمان، یک دروازه داخلی، دیوار پیرامونی و دو سازه کوچک – احتمالاً پست نگهبانی – همگی در این حمله تخریب شده‌اند.این دو مکان شناسایی شده با تجزیه و تحلیل فیلم‌های ویدئویی و اطلاعات دریافتی از دو زندانی عقیدتی سابق، آتنا دائمی و حسین رزاق، مطابقت دارند.

تصویری که توسط رسانه‌های دولتی منتشر شده و توسط عفو بین‌الملل تأیید شده است، چیزی را نشان می‌دهد که به نظر می‌رسد دهانه‌ای در داخل ضلع غربی ساختمان اداری باشد که نشان می‌دهد طبقه اول به سمت پایین فرو ریخته است.طبق گزارش رسانه‌های دولتی در ۶ ژوئیه ۲۰۲۵، حداقل ۹ زن، یک مرد و یک کودک در ساختمان اداری کشته شدند. روزنامه شرق و هم میهن، دو روزنامه برجسته ایران، به ترتیب در گزارش‌های منتشر شده در ۲۵ ژوئن و ۱ ژوئیه ۲۰۲۵، نام سه نفر از قربانیان را ذکر کردند. آنها شامل زهرا عبادی، مددکار اجتماعی ۵۲ ساله، که به همراه پسر پنج ساله‌اش، مهراد خیری، کشته شد؛ و حمید رنجبری، کارمند اداری ۴۰ ساله، بودند.

تجزیه و تحلیل یک فیلم ویدیویی تأیید شده همچنین نشان می‌دهد که بخش قرنطینه محل نگهداری زندانیان تازه پذیرفته شده، که در نزدیکی ساختمان اداری واقع شده است، نیز متحمل خساراتی شده است. در بخش مرکزی زندان، کلینیک پزشکی، آشپزخانه مرکزی، بخش ۴ محل نگهداری زندانیان مرد، بخش ۲۰۹ که شامل سلول‌های انفرادی است که زندانیان زن و مرد توسط وزیر اطلاعات در آن بازداشت شده‌اند، و بخش زنان به طور گسترده آسیب دیده‌اند. تصاویر ماهواره‌ای آسیب قابل توجهی به سازه‌های مجاور کلینیک پزشکی نشان می‌دهد، در حالی که فیلم‌های تأیید شده، آسیب به کلینیک را در اثر انفجار و سوختن ماشین‌ها نشان می‌دهند.

یک ویدیوی تأیید شده، نمای بیرونی کلینیک پزشکی را که پوشیده از دوده سیاه و دود سیاه است که از پنجره‌ها بلند می‌شود، نشان می‌دهد. ویدیوی دیگری تخریب قابل توجهی در داخل، با پنجره‌های خرد شده، تخت‌ها و تجهیزات پزشکی واژگون شده و آوار گسترده را نشان می‌دهد.

شواهد ویدیویی تأیید شده، روایت‌های مدافعان حقوق بشر، نرگس محمدی و سپیده قلیان، هر دو مستقر در ایران، را تأیید می‌کند که به عفو بین‌الملل گفته‌اند شاهدان عینی متعددی در زندان اوین، خسارات گسترده به کلینیک پزشکی را برای آنها توصیف کرده‌اند. نرگس محمدی گفت که زندانیان مرد در بند ۴، که روبروی درمانگاه است، به او اطلاع دادند که آمبولانس زندان منهدم شده است، روایتی که با ویدیویی که خودروهای اطراف را به لاشه تبدیل کرده بود، تأیید می‌شود. او همچنین گفت که زندانیان به او گفته‌اند که شاهد خروج فردی با سوختگی‌های گسترده از درمانگاه و افتادن او روی زمین بوده‌اند. دو زندانی ـــ ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان ـــ که از حمله به زندان اوین جان سالم به در برده و به زندان تهران بزرگ منتقل شده بودند، در نامه‌ای از داخل زندان که در ۱ ژوئیه ۲۰۲۵ به صورت آنلاین منتشر شد، نوشتند: «زندان اوین با چندین انفجار متوالی لرزید. دو یا سه انفجار در نزدیکی بند ۴ رخ داد و وقتی زندانیان از در بند خارج شدند، درمانگاه را در حال سوختن دیدند… زندانیان اجساد حدود ۱۵ تا ۲۰ نفر، از جمله پرسنل درمانگاه، زندانیان، کارکنان انبار، نگهبانان و مأموران را از زیر آوار بیرون آوردند.» سعیده مکارم، پزشک داوطلب در زندان اوین که مجروح شده بود، از جمله دچار سوختگی، در مجموعه‌ای از پست‌های اینستاگرام در ژوئیه ۲۰۲۵ توضیح داد که چگونه زندانیان به او کمک کردند: «آنها مرا به گوشه دیوار کشیدند. من نیمه‌هوشیار بودم. آنها آب و پتو برایم آوردند، آتل را در پایم گذاشتند، خون را از صورتم پاک کردند… آنها می‌توانستند بروند، اما این کار را نکردند… آنها مرا نجات دادند.»

حسین رزاق، مخالف سیاسی، نیز به عفو بین‌الملل گفت که زندانیان بند ۴ برای او توضیح دادند که چگونه زندانیان به دلیل شدت انفجار به دیوارها پرتاب شده و از ناحیه سر و صورت دچار جراحات شده‌اند.

این شهادت‌ها با یک ویدیوی تأیید شده که خسارات گسترده‌ای را به قسمت‌های جلویی بندهای ۴ و ۲۰۹ نشان می‌دهد، تأیید می‌شوند. به نظر می‌رسد درها و پنجره‌های خارجی بندهای ۴ و ۲۰۹ خرد شده‌اند، بخش‌هایی از سازه سقف فرو ریخته و توده‌های بزرگی از آوار در جاده دیده می‌شود. چندین وسیله نقلیه تخریب و سوخته شده‌اند و دود سیاهی بر دیوارهای ساختمان اطراف دیده می‌شود که نشان می‌دهد بخشی از آتش‌سوزی ممکن است از خودروها ناشی شده باشد. تصاویر ماهواره‌ای از ۳۰ ژوئن ۲۰۲۵ ساختمان‌های سوخته و آثار سوختگی سیاه ناشی از خودروها را نشان می‌دهد. به نظر می‌رسد انفجار همچنین سقف آشپزخانه زندان را تحت تأثیر قرار داده و به پنجره‌های آن آسیب رسانده است.

طبق تحقیقات عفو بین‌الملل، این انفجار همچنین دفاتر کارکنان بند ۲۰۹ را تحت تأثیر قرار داده و برخی از مأموران و نگهبانان را در زیر آوار به دام انداخته است. مقامات هیچ اطلاعاتی در مورد سرنوشت و محل نگهداری زندانیانی که در سلول انفرادی در بند ۲۰۹ نگهداری می‌شوند، ارائه نکرده‌اند و این نگرانی‌ها را در مورد مرگ یا جراحات احتمالی افزایش داده است. عفو بین‌الملل از طریق یک منبع آگاه، نام مسعود بهبهانی، زندانی ۷۱ ساله در بند ۴ را که کشته شد، تأیید کرد. او هنگامی که انفجار او را روی صندلی انداخت و چندین زندانی روی او افتادند، دچار حمله قلبی شد. به گفته این منبع، مقامات به جای انتقال او به بیمارستان، او را به زندان تهران بزرگ منتقل کردند و دو روز بعد پس از دومین حمله قلبی درگذشت.  عفو بین‌الملل همچنین تصویری گرفته شده از داخل بند زنان را که نشان دهنده آسیب قابل مشاهده به سقف و زیرساخت‌های برق است، تجزیه و تحلیل کرد.  تصاویر رنگی کاذب و نزدیک به مادون قرمز از ۱۰ آوریل ۲۰۲۵ و ۲۷ ژوئن ۲۰۲۵، قبل و بعد از انفجار، تخریب دو مکان مجزا را نشان می‌دهد که احتمالاً مهمات در قسمت شمالی زندان اوین (با دایره‌های زرد نشان داده شده است) به آنجا اصابت کرده‌اند: دیوارهای امنیتی داخلی و جاده جلوی بندهای ۲۴۰ و ۲۴۱ و دروازه ورودی شمالی جلوی ساختمان ملاقات و مجتمع قضایی کچویی. در قسمت شمالی زندان، همانطور که در تصاویر ماهواره‌ای و ویدیوهای تأیید شده قابل مشاهده است، دروازه ورودی و دیوار مجاور تخریب شده‌اند؛ قسمت جلویی ساختمان حاوی مجتمع قضایی شهید کچویی و ساختمان ملاقات به طور گسترده آسیب دیده‌اند؛ و دو دیوار داخلی در نزدیکی بندهای ۲۴۰ و ۲۴۱ که محل نگهداری زندانیان است، تخریب شده‌اند. فیلم‌ها و عکس‌های تأیید شده همچنین خسارات مربوط به انفجار به ساختمان‌های مسکونی بلندمرتبه و وسایل نقلیه در خارج از منطقه شمالی زندان اوین را نشان می‌دهند. یک ویدیو ده‌ها نفر مضطرب را در خیابان احمدپور نشان می‌دهد که حداقل یکی از آنها به نظر می‌رسد زخمی شده است. یک منبع آگاه به عفو بین‌الملل توضیح داد که چگونه یکی از ساکنان نزدیک، مهرانگیز ایمن‌پور، نقاش ۶۱ ساله ساکن خیابان احمدپور، در راه بازگشت به خانه کشته شد. روزنامه شرق گزارش داد که یک عابر دیگر، علی اصغر پازوکی، ۶۹ ساله، در مقابل مجتمع قضایی و ساختمان ملاقات کشته شد.  رسانه‌های دولتی ویدیوها و عکس‌هایی را منتشر کردند که خسارات انفجار را در این منطقه نشان می‌دهد. تصاویر ماهواره‌ای که توسط عفو بین‌الملل تجزیه و تحلیل شده‌اند نشان می‌دهد که یک جاده و دو دیوار امنیتی در قسمت شمالی زندان، در نزدیکی ساختمانی که شامل بندهای ۲۴۰ و ۲۴۱ است، نیز تخریب شده‌اند. این بخش‌ها حاوی صدها سلول انفرادی هستند، اما هیچ تصویری که وضعیت ساختمان را نشان دهد، منتشر نشده است و مقامات هیچ اطلاعاتی در مورد سرنوشت زندانیانی که در آنجا نگهداری می‌شوند، منتشر نکرده‌اند.عفو بین‌الملل از خانواده‌های زندانیان روایت‌هایی دریافت کرده است که نشان می‌دهد بند ۸، در نزدیکی بندهای ۲۴۰ و ۲۴۱، آسیب دیده است. نسرین ستوده، وکیل حقوق بشر، به عفو بین‌الملل گفت که رضا خندان، همسر زندانی‌اش، مدافع حقوق بشر و دیگر زندانیان، در اثر پرتاب آوار به حیاط، مجروح شده‌اند. محمد نوری‌زاد، مخالف سیاسی، که در بند ۸ بود، در حالی که حملات هوایی ادامه داشت با خانواده‌اش تماس گرفت. ضبط تماس او در ۲۴ ژوئن به صورت آنلاین منتشر شد: «آنها دارند روی ما بمب می‌اندازند. برخی از مردم زخمی شده‌اند، پنجره‌ها شکسته و همه پراکنده شده‌اند… آنها دوباره حمله کردند. نمی‌دانم، به نظر می‌رسد عمدی باشد… اما بمباران زندان با هیچ منطق یا قانون رفتاری سازگار نیست… آنها [مقامات زندان] درها را به روی ما بستند و ما هیچ خبری نداریم.»

قوانین و استانداردهای بین‌المللی  طبق قوانین بین‌المللی بشردوستانه، حملات مستقیم به غیرنظامیان و اهداف غیرنظامی ممنوع است. حملات فقط می‌تواند به سمت رزمندگان و اهداف نظامی باشد. اهداف نظامی محدود به اشیایی هستند که به دلیل ماهیت، موقعیت، هدف یا کاربردشان، سهم مؤثری در اقدام نظامی دارند و تخریب، تصرف یا خنثی‌سازی جزئی یا کلی آنها، در شرایط حاکم بر زمان، مزیت نظامی مشخصی را ارائه می‌دهد. نیروهای مهاجم موظفند هر کاری را که برای محافظت از غیرنظامیان ممکن است انجام دهند، از جمله با تمایز قائل شدن بین اهداف نظامی و اشیاء غیرنظامی؛ تأیید اینکه آیا هدف مورد نظر آنها یک هدف نظامی است و لغو حمله در صورت وجود شک؛ انتخاب ابزارها و روش‌های حمله‌ای که از آسیب به غیرنظامیان جلوگیری می‌کند یا در هر صورت، آن را به حداقل می‌رساند؛ و ارائه هشدار قبلی مؤثر به غیرنظامیان، مگر اینکه شرایط اجازه ندهد. حتی هنگام هدف قرار دادن یک هدف نظامی مشروع، نباید حمله‌ای انجام شود که ممکن است باعث آسیب به غیرنظامیان شود که در مقایسه با مزیت نظامی ملموس و مستقیم پیش‌بینی شده، نامتناسب باشد. اگر تمایز قائل شدن بین اشیاء غیرنظامی و اهداف نظامی امکان‌پذیر نباشد، حمله نباید ادامه یابد.

کشورهای مسئول نقض حقوق بین‌الملل بشردوستانه ملزم به جبران کامل خسارات یا جراحات وارده هستند. اصول و دستورالعمل‌های اساسی سازمان ملل متحد در مورد حق جبران خسارت و غرامت برای قربانیان نقض‌های فاحش حقوق بین‌الملل بشر و نقض‌های جدی حقوق بین‌الملل بشردوستانه، وظیفه دولت‌ها را برای ارائه جبران خسارت مؤثر، از جمله جبران خسارت به قربانیان، از جمله بازگرداندن خسارت، غرامت، توانبخشی، جلب رضایت و تضمین عدم تکرار، تثبیت می‌کند.

روش‌شناسی آزمایشگاه شواهد عفو بین‌الملل تصاویر ماهواره‌ای قبل و بعد از حملات را تجزیه و تحلیل کرد و ۲۲ ویدیو و ۵۹ عکس را تأیید کرد که نشان‌دهنده آسیب و تخریب گسترده در شش منطقه در بخش‌های جنوبی، مرکزی و شمالی مجتمع زندان اوین است.

علاوه بر این، عفو بین‌الملل اظهارات مقامات اسرائیلی و ایرانی را بررسی کرد و با ۲۳ نفر در داخل و خارج از ایران، از جمله هفت نفر از بستگان زندانیان؛ یک ساکن نزدیک که شاهد حمله بود؛ دو منبع با اطلاعاتی در مورد دو قربانی کشته شده؛ دو روزنامه‌نگار؛ و ۱۱ زندانی سابق از جمله مخالفان و مدافعان حقوق بشر که از زندانیان، خانواده‌های زندانیان، کارکنان زندان و خدمات اورژانس حاضر در محل اطلاعات دریافت کرده بودند، مصاحبه کرد. این سازمان همچنین از یک منبع، ضبط چهار تماس تلفنی بین چهار زندانی و خانواده‌هایشان را ساعاتی پس از حمله به دست آورد.

عفو بین‌الملل در ۳ ژوئیه سوالاتی در مورد حمله به وزیر دفاع اسرائیل ارسال کرد. در زمان انتشار، هیچ پاسخی دریافت نشده بود.

پیشینه به گفته بنیاد شهید و امور ایثارگران ایران، در جریان تشدید خصومت‌ها بین اسرائیل و ایران، حداقل ۱۱۰۰ نفر در ایران کشته شدند، از جمله ۱۳۲ زن و ۴۵ کودک. به گفته وزارت بهداشت اسرائیل، حداقل ۲۹ نفر، از جمله زنان و کودکان، در اسرائیل کشته شدند. به عنوان بخشی از تحقیقات مداوم عفو بین‌الملل در مورد نقض قوانین بین‌المللی بشردوستانه و سایر موارد نقض حقوق بشر در چارچوب تشدید خصومت‌ها بین اسرائیل و ایران، این سازمان همچنین یافته‌های مربوط به حملات مقامات ایرانی علیه اسرائیل را منتشر خواهد کرد.

 

 

 

افشای یک فساد دیگر از امام جمعه تهران

مجتبی معصومی

به جیب زدن اجاره ماهانه یک میلیارد تومانی هتل «جهان» مشهد

کیهان لندن – یاشار سلطانی روزنامه‌نگار در ایران که اسفندماه گذشته اسنادی درباره زمین‌خواری کاظم صدیقی منتشر کرده بود، اسناد دیگری را درباره واریز اجاره ماهانه یک هتل در مشهد بطور مستقیم به حساب متعلق به کاظم صدیقی و پسرش مطرح کرده است. یاشار سلطانی نوشته «فعالیت‌های مرتبط با «حوزه‌ علمیه امام خمینی» در ازگل به ریاست آقای صدیقی با حساب‌های شخصی ایشان و پسرشان ارتباط مستقیمی دارد.»

یاشار سلطانی نوشته اسناد تازه نشان می‌دهد که «درآمدهای حاصل از یکی از دارایی‌های ارزشمند «حوزه‌ علمیه امام خمینی» تهران بجای واریز به حساب این حوزه علمیه یا مرکز خدمات حوزه علمیه، به حساب موسسه‌ای واریز می‌شود که همه کاره‌ی آن «کاظم صدیقی» و پسرش «محمد مهدی صدیقی» است.» بر اساس اسناد منتشر شده در وبسایت یاشار سلطانی، «هتل جهان» در مشهد که سال ۱۳۹۳ از سوی خیّرین به «حوزه علمیه امام خمینی» تهران در ازگل به مدیریت کاظم صدیقی واگذار شد تا از درآمدهای آن برای حوزه‌ی علمیه و هزینه‌های آموزشی و دینی این حوزه استفاده شود، به یکی از منابع سوء استفاده مالی و فساد اقتصادی امام جمعه تهران تبدیل شده است. این اسناد نشان می‌دهد سه ماه پیش «حوزه‌ علمیه امام خمینی» تهران طی قراردادی با بانک ملت، بهره‌برداری از هتل ۶۵ واحدی «جهان» را به مدت ۳ سال به این بانک واگذار کرده و اجاره ماهیانه یک میلیارد تومانی برای این هتل سه ستاره واقع در خیابان «امام رضا» ۱۰ مشهد در نظر گرفته شده است.

به نوشته یاشار سلطانی «از آنجایی که تمام صد درصد سهام این هتل به مدرسه علمیه امام خمینی تهران انتقال یافته است طبیعتا هرگونه قرارداد هم باید با این مدرسه منعقد شده و درآمدهای حاصل از این محل هم به حساب حوزه‌ی علمیه امام خمینی تهران واریز شود اما نکته‌ی عجیب در این میان واریز اجاره این هتل به حسابی غیر از حساب حوزه‌ی علمیه است.» «موسسه پژوهشی آموزشی اندیشه‌های امام خمینی» نام موسسه‌ای شخصی و بدون وابستگی به حوزه علمیه ازگل است که توسط کاظم صدیقی و چند نفر دیگر از جمله پسرش «محمد مهدی» تأسیس شده است. ریاست این موسسه بر عهده‌ی کاظم صدیقی است و در آخرین تغییرات ثبت شده‌ی این موسسه که در «روزنامه رسمی» کشور به ثبت رسیده آمده که: «امضای کلیه قراردادها و اسناد مالی تعهدآور (چک سفته) و ترازهای موسسه توسط محمد مهدی رجبی صدیقی به همراه امضا رییس موسسه یعنی کاظم صدیقی و مهر موسسه انجام می گیرد.»

اسناد همچنین نشان می‌دهد که طی قرارداد اجاره هتل جهان مشهد با بانک ملت، به شماره حساب «موسسه پژوهشی آموزشی اندیشه‌های امام خمینی» نزد بانک شهر شعبه بلوار ارتش که حق امضای آن به کاظم صدیقی و محمد مهدی صدیقی داده شده و اجاره یک میلیاردی به این حساب واریز می‌شود و خبری از شماره حساب «حوزه علمیه امام خمینی» تهران در این زمینه نیست.

این روزنامه‌نگار نوشته مشخص نیست وجوه حاصل از اهدای هتل به حوزه علمیه که قرار بود صرف هزینه‌های آموزشی و دینی طلاب حوزه گردد، چگونه در حساب موسسه شخصی و حساب کاظم صدیقی و پسرش واریز می‌شود! این دومین رسوایی امام جمعه تهران و رئیس ستاد امر به معروف و نهی از منکر در یک ماه گذشته است.

بر اساس اطلاعات منتشر شده از سوی یاشار سلطانی «حوزه علمیه امام خمینی» در منطقه ازگل تهران که تحت تولیت آیت‌الله صدیقی اداره می‌شود، باغی به مساحت ۴۲۰۰ متر داشته است که قیمت روز آن، حدود ۱۰۰۰ میلیارد تومان برآورد می شود. آبان‌ماه امسال، شرکتی به نام «موسسه غیرتجاری پیروان اندیشه‌های قائم» ثبت می‌شود و بعد از آن، اسناد مالکیت این باغ باارزش به نام این شرکت می‌شود. مالکان این شرکت آیت‌الله صدیقی و چند تن از پسران و دوستان او هستند و عروس‌اش نیز بازرس شرکت است. «حوزه علمیه امام خمینی» معروف به حوزه علمیه ازگل ۲۰ سال پیش در زمینی به مساحت ۲۰ هزار مترمربع در نزدیکی تجریش تهران تأسیس شد که بیشتر زمین‌های این مجموعه متعلق به سازمان اوقاف و شهرداری تهران بوده و تولیت آن از ابتدا تا کنون با آیت‌الله کاظم صدیقی بوده است. بعد از این افشاگری، کاظم صدیقی مدعی شد که امضای او جعل شده و اساسا از وجود چنین موسسه و معامله‌ای بی‌خبر بوده است. امام جمعه تهران در نامه‌ای به دادستان کل کشور حتی خواستار برخورد قضایی با فرد معتمدی شده که امضای او را جعل کرده است.«حوزه علمیه امام خمینی» با صدور دو اطلاعیه مطالبی ضد و نقیض را مطرح کرد اما تأیید کرد که کاظم صدیقی خودش برای امضای سند انتقال زمین به دفترخانه رفته است. در اطلاعیه نخست «حوزه علمیه امام خمینی» ادعا شده بود موسسه‌ی متعلق به کاظم صدیقی و پسرانش به اسم حوزه شده و تأکید شده بود که موسسه «تحت مالکیت مطلق» حوزه است که با این حساب، زمین هم به حوزه برگشته است.

 

جنگ همچون طوفانی که انتظارش نمی‌رفت اتفاق افتاد

علیرضا بهبهانی

*این یادداشت پیش از آتش‌بس و در جریان جنگ ایران و اسرائیل نوشته شده است.  تا کمر از پنجره خم شدم تا سمت راست را بهتر ببینم. مامان هم هراسان کنار پنجره است. می‌پرسد چی شده، کجا منفجر شده؟ می‌گویم آن سوی اتوبان یادگار امام شاید پانصد متر آن طرف‌تر. دود است که به آسمان می‌رود. از صداهای مهیبی از خواب پریده‌ بودم. هنوز گیجم اما مطمئنم که بیدارم.

ساعت ۳:۳۵ دقیقه‌ی جمعه است. از پنجره اهالی محل را می‌بینم که با لباس‌های خانه بیرون آمده‌اند. تنها در مواقع زلزله چنین صحنه‌هایی را دیده بودم. طاقت نیاوردم رفتم پایین. مامان همان‌جا کنار پنجره ماند. اهالی محل همه ترسیده و نگران بودند. سلام کردم و پرس‌وجو، کسی نمی‌دانست که چه اتفاقی افتاده است. همه از همان جایی که ایستاده بودند دود و شعله‌هایی را که در تاریکی محسوس بود نگاه می‌کردند. دو پسر نوجوان و یک مرد میانسال نگاهشان در گوشی بود. دختربچه‌ای‌ که خواب زده شده بود از مادرش هی می‌پرسید چی شده‌؟ مادرش که حواسش به دهان بقیه بود تا خبری بگیرد بی‌ربط به او می‌گفت هیچی نیست الان می‌ریم می‌خوابیم. از دور صدای آژیر آتش‌نشانی در فضا پیچید که نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. وقتی دیدم چیزی‌ دستگیرم نمی‌شود به خانه برگشتم تا لباس‌هایم را عوض کنم و با ماشین بروم ببینم چه اتفاقی افتاده. کنارِ در ورودی آپارتمان رسیده بودم که زنی از طبقه‌ی بالای چند آپارتمان آن سوتر با صدای بلند گفت حمید بیا بالا‌، اسرائیل زده.به مجتمع اساتید سعادت آباد رسیده‌ام‌. شعله‌های آتش از طبقات میانی آن زبانه می‌کشد. خیابان را با نوارهای محافظتی بسته‌اند و آتش‌نشانی مشغول مهار آتش است. گروهی از مردم آنجا جمع شده‌اند. همه جور تیپ و سنی می‌توان در این جمعیت دید. برخی با گوشی‌هایشان دارند فیلم می‌گیرند و برخی مسخ شده به ساختمان زل زده‌اند. یک خانواده‌ی سه‌نفره کنارم ایستاده‌اند. پدر که با یک دستش دست پسرش را گرفته است و با دست دیگرش گوشی را چک می‌کند به همسرش می‌گوید تمام فرمانده‌های سپاه را زده‌اند، سلامی و حاجی‌زاده را هم زدند. زنش دست دیگر پسرش را می‌گیرد. بعد نگاهش به من می‌افتد که دارم به حرف‌هایشان گوش می‌دهم. به من می‌گوید این مثل دفعه‌های پیش نیست. نکند قرار است لبنان شویم؟ من با این بچه چه‌کار کنم؟ به پسر نگاه می‌کنم به نظر هنوز به سن مدرسه نرسیده. خیره به من نگاه می‌کند، به زور به او لبخند می‌زنم، از پدرش که سرش در گوشی است می‌پرسم اینجا خانه چه کسی بوده است؟ از سمت دیگر کسی با هیجان جوابم را می‌دهد. محمد مهدی تهرانچی استاد هسته‌ای بوده. برمی‌گردم. سه جوان بیست‌وچند ساله را می‌بینم. پسر وسطی که با دمپایی ایستاده، می‌گوید خانه‌ی ما آن روبروست. ساختمان جلوی مجتمع اساتید را نشان می‌دهد و می‌گوید می‌دیدم او را با محافظ می‌بردند و می‌آوردند. می‌پرسم کس دیگه‌ای هم آسیب دیده؟ می‌گوید چند طبقه داره می‌سوزه. برمی‌گردم و به ساختمان نگاه می‌کنم.‌ شعله‌های آتش همچنان زبانه می‌کشد و حالا لباس‌شخصی‌ها و بی‌سیم‌به‌دست‌ها زیاد شده‌اند. یکی از آنها با عصبانیت به زنی گیر می‌دهد که چرا فیلم می‌گیرد. زن می‌ترسد و موبایلش را در کیفش می‌گذارد اما او ول نمی‌کند و گوشی زن را می‌خواهد. بقیه که گوشی به دست دارند گوشی‌هایشان را پنهان می‌کنند و دو نفر دیگر بی‌سیم‌به‌دست وارد می‌شوند و قضیه را فیصله می‌دهند. زن دور می‌شود. جوانِ لباس‌شخصی با عصبانیت رو به بقیه‌ی جمعیت می‌کند و به همه می‌گوید که عقب بروند. هیچ کس اعتراضی نمی‌کند. از طرف دیگر خیابان آمبولانسی بی سر و صدا از راه می‌رسد. فکر می‌کنم حتماً جنازه‌هایی با این آمبولانس خواهند برد. خودم را تصور می‌کنم که اگر یکی از همسایه‌های آقای تهرانچی بودم الان جای یکی از این جنازه‌های سوخته بودم. صدای جیغ زنی از دور باعث می‌شود که همه به پشت سر نگاه کنند. زنی محجبه را می‌بینم که با جوانی که موهایش طلایی‌رنگ است به سمت ساختمان می‌آیند. پسر در راه چندین بار بالا می‌آورد و زن محجبه جیغ می‌کشد و می‌گوید تمام خانواده‌ام آنجا هستند. نیروهای بی‌سیم ‌به ‌دست مانع رفتن آن‌ها به نزدیک ساختمان می‌شوند. هیچ زنی در گروه مأموران نیست که بتواند این زن را آرام کند. جمعیت زیادی دور این زن و پسر و مأموران حلقه زده‌اند. همه کنجکاو‌ند که ببینند این زن کیست. نیروهای امنیتی با بداخلاقی و داد و فریاد جمعیت را پراکنده می‌کنند. پسر همراه زن باز بالا می‌آورد و زن جیغ می‌زند که همه خانواده‌ام آنجا هستند و می‌خواهد خودش را به ساختمان که در آتش می‌سوزد برساند. از زبانه‌های آتش ساختمان، آتش‌نشانی، آمبولانس که حالا چراغ ‌گردانش روشن شده است و صدای جیغ زن و همهمه‌ی جمعیت دچار حمله‌ی عصبی می‌شوم و نمی‌توانم درست نفس بکشم. مرگ را برای لحظاتی از نزدیک احساس می‌کنم. هوا دارد روشن می‌شود و باورم می‌شود که جنگ شروع شده است.

 دو روز اول گیج و گنگ هستم، فقط خبرها را دنبال می‌کنم. جنگ همچون طوفانی که انتظارش نمی‌رفت اتفاق افتاد. ایران همچنان در تعطیلات رسمی غدیر به سر می‌برد و به‌رغم بمباران به دعوت حکومت راهپیمایی ذوالفقار در تهران برگزار شده است. شب راهپیمایی که از میدان انقلاب می‌گذشتم ماکت بزرگی از قدس آنجا ساخته بودند و داشتند غرفه‌های کنار خیابان را جمع می‌کردند. به یاد شعار‌هایی افتادم که سال‌ها تکرار شده بود. راه قدس از کربلا می‌گذرد و تل آویو و حیفا از صحنه‌ی روزگار حذف خواهند شد. رادیو را که روشن می‌کنم، سرودهای حماسی پخش می‌کند و از موشک‌هایی می‌گوید که به قلب تل آویو شلیک شده. موج‌های مختلف رادیو را که می‌گیرم، اخبار جنگ طوری بازگو می‌شود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و زندگی جریان عادی دارد. شاید وخامت اوضاع را می‌دانند اما به روی خودشان نمی‌آورند. آمارهایی که در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود از کشته شدن بیش از هشتاد نفر از مردم عادی در حملات هوایی خبر می‌دهد. هنوز دو روز نیست که جنگ شروع شده.

نزدیک ظهر است که مامان می‌گوید نان تمام شده. برای خرید نان به بیرون می‌روم. در غرب و جنوب تهران دود‌های غلیظ آتش را می‌بینم که به هوا بلند شده. در یادگار امام شمال و جنوب دو پمپ بنزین هست که صف‌های کیلومتری برای آنها تشکیل شده است. به چند نانوایی سر می‌زنم. تعطیل هستند. بالاخره یک نانوایی را در خیابان بخشایش پیدا می‌کنم که باز است و صف طولانی جلوی آن تشکیل شده است. چاره‌ای ندارم در صف می‌ایستم. دو نفر با یک افغانستانی بحثشان می‌شود که چرا نان زیاد می‌خرد. بقیه هم وارد می‌شوند و به نانوا شکایت می‌کنند که چرا در این شرایط باید این تعداد نان به یک افغانی بدهد. مرد افغانستانی که سن و سالی هم دارد آرام می‌گوید مهمان دارد و دو نفر با طعنه به او حرف‌های تندی می‌زنند. نانوا پول او را برمی‌گرداند و تعداد نان‌هایش را کم می‌کند. شاگرد نانوا می‌گوید آرد دارد تمام می‌شود. زنی که جلوی من ایستاده می‌پرسد‌ فردا هم هستید؟ نانوا جواب می‌دهد یک هفته تعطیل خواهیم بود. زن زیر لب او را نفرین می‌کند. نانوا از همه می‌پرسد که چقدر نان می‌خواهند و به نفر پشت سر من می‌گوید که اگر کسی دیگر آمد بگویید نان تمام است. مرد میانسالی در صف می‌گوید ما بیشتر از اسرائیل از بی‌اعتمادی به هم آسیب می‌خوریم. همه‌ی خبرگزاری‌های خارجی و شبکه‌های اجتماعی از تخلیه‌ی تهران خبر می‌دهند. ترامپ هم پای کار آمده و گفته است تهران را ترک کنید. هر چند دیگر تهران خلوت شده است. در پارکینگ ساختمان ما از دوازده ماشینی که پارک بودند تنها یک ماشین دیگر به‌جز ماشین من مانده است. خواهرم مدام زنگ می‌زند و نگران است اما مامان نمی‌خواهد که خانه‌اش را ترک کند. مقاومت مامان من را به دوران کودکی می‌برد. یادم می‌آید شبی را که صدای آژیر جنگ کشیده شد و همه جا خاموشی زدند. خانه‌ی ما در شیراز و نزدیک پادگان هوابرد بود. بابا در آن تاریکی لباس‌های مرا تنم می‌کرد تا از خانه به سمت جایی که نمی‌دانم کجا بود ببرد. مامان خواهرم را که دو سالی کوچک‌تر از من بود در بغل داشت و اصرار می‌کرد که در خانه می‌ماند. می‌گفت هر چی سر همه، سر ما. بابا دم در خانه با من منتظر بود و مامان در خانه نشسته بود. لج کرده بوده که هیچ جا نمی‌رود. صدای انفجاری که خیلی از ما دور نبود جدال مامان و بابا را پایان داد.به آن دوران که فکر می‌کنم می‌بینم تصاویر مردانی که به جبهه‌ها رفته بودند در تلویزیون بیشتر از کارتون‌های دوران کودکی به یادم مانده است. مردانی که در تمام کودکیم نقش آنها را بازی می‌کردم و به جنگ با دشمنان فرضی می‌رفتم تا با تیری خیالی به زمین بیفتم و به شهادت برسم. اما بابا تصاویر را که می‌دید صدای تلویزیون را کم می‌کرد تا با رادیوی کوچکی که همیشه و همه‌ جا به همراه داشت موج بی‌بی‌سی را بگیرد. همیشه ساکش آماده جلوی در بود تا اگر خبری شد ما را از شهر دور کند. برعکسِ مامان که به تصاویر خیره می‌شد و جوری که انگار با خودش حرف بزند می‌گفت: خون ما که رنگین‌تر نیست. بعدتر وقتی به مدرسه رفتم دیگر جنگ تمام شده بود اما خبر قهرمانی مردانی که به جنگ رفته بودند تمام نشده بود. من از اینکه بابا به جنگ نرفته بود خجالت می‌کشیدم و می‌خواستم روزی قهرمان جنگی بشوم. حالا دوباره در چهل سالگی من در میدان جنگ هستم، اما جنگ با آن تصاویر قهرمانانه که در کودکی برایم ساخته شده بود فرق دارد. هیچ عاملیت و اختیاری برای من و تمام ساکنان این شهر وجود ندارد. تنها می‌شود کنار پنجره رفت و جرقه‌هایی همچون شهاب سنگ را دید که آسمان را روشن می‌کند و بعد پدافندهایی که گلوله‌هایی را رگباری به سمت آنها شلیک می‌کنند و بعد صداهای انفجاری که از دور و نزدیک به گوش می‌رسند و گاهی خانه را می‌لرزانند و معلوم نمی‌شود که چند زندگی دیگر دود می‌شود و به هوا می‌رود. جنگ شلیک به زندگی است و تنها بمب‌ها هستند که نقش بازی می‌کنند و مردم زیر این بمب‌ها تنها قربانی هستند و نه قهرمان. خواهرم به من زنگ می‌زند و التماس می‌کند که بیایید لااقل کنار هم باشیم. می‌گویم آخر کرج هم امن نیست دوباره می‌گوید لااقل کنار هم هستیم. می‌گوید مامان را راضی کن که بیایید. گوشی را به دختر کوچکش می‌دهد. آوا می‌گوید دایی ما منتظریم بیایید اینجا من می‌ترسم. نمی‌توانم مقاومت کنم قول می‌دهم که می‌روم. بالاخره بعد از یک روز مامان راضی می‌شود که خانه را ترک کند. ساکش را می‌پیچد و تمام وسایل قیمتی و مدارک را هم در آن می گذارد. دیگر باورش شده است که جنگ شده است. به عکس‌های بابا و وسایل خانه با یک حال عجیبی نگاه می‌کند. هی با خودش می گوید که هیچ اتفاقی نمی‌افتد. خانه برای مامان تنها یک چهاردیواری نیست تمام زندگی و گذشته‌اش است. می‌گوید اگر من اینجا نباشم و این خانه را بزنند دیگر زنده بمانم برای چی؟ از رفتن پشیمان می‌شود و می‌نشیند. به او اطمینان می‌دهم که گفتند فقط جاهای نظامی را می‌زنند و مطمئن باشد که اتفاقی نمی‌افتد. به او می‌گویم که آوا مادربزرگش را می‌خواهد، گناه دارد این بچه، حالا یک مدت خانه آنها باش چه می‌شود آخر، بالاخره مامان خانه را ترک می‌کند. خیابان‌های تهران را گویی خاک مرگ پاشیده‌اند. اتوبان‌ها خلوت است و حتی دیگر پمپ‌بنزین‌ها هم خلوت شده است. در مسیر چند سوپر مارکت و یک بستنی‌فروشی باز هستند. همچنان دود را می‌توان در جاهایی از آسمان دید. در تمام خروجی‌های تهران ایست بازرسی گذاشته‌اند. وقتی به این نیروهای نظامی نگاه می‌کنم که برای امنیت شهر حالا خیابان‌ها را بند آورده‌اند به یاد اعتراضات ۱۴۰۱ می‌افتم. چطور می‌توانم در این شرایط به آنها اعتماد کنم. دیگر نه زمین و نه آسمان برایم امن نیست. احساس بی‌پناهی می‌کنم. هر چند مأموران ایست بازرسی با روی خوش برخورد می‌کنند و حتی یک بسیجی که روی پیراهنش هیئت محبّان زهرا نوشته است به ماشین‌ها شربت تعارف می‌کند. در کرج شدت بمباران کمتر است و مثل تهران هر شب نیست. تلویزیون در خانه روشن است و خبرهای انفجارْ رگباری در حال پخش شدن است. شوهر خواهرم می‌گوید که مجبور است فردا به سر کار برود و هیچ مرخصی در این شرایط به او نداده‌اند. از صحبت‌هایش متوجه می‌شوم که بانک‌ها بیشتر از مقداری مشخص پول نقد نمی‌دهند و باجه‌های بانکی هم معمولاً پول ندارند. نگران است که اگر کارت حساب بانکی‌اش مثل کارت‌های بانک سپه از کار بیفتد چه کند. خواهرم می‌گوید که اگر تنها بود یک کول‌پشتی به دوشش می‌انداخت و می‌رفت اما با بچه‌ی کوچک چه می‌تواند بکند. دختر خواهرم وسایل بازی‌اش را آورده و دورش جمع کرده و من را هم به بازی گرفته است. اما حواسش به اخبار تلویزیون پرت می‌شود که دارد بیمارستانی در کرمانشاه را نشان می‌دهد و آوارهایی که در آن عروسک بچه‌ای جا مانده است. با وجود اینکه تا همین لحظه‌ی پیش داشت می‌خندید و شیطنت می‌کرد به ناگهان بلند می‌شود و می‌رود در بغل خواهرم و گریه می‌کند. می‌گوید اونا بچه‌ها رو هم می‌کشند. خواهرم می‌گوید نه با بچه‌ها کاری ندارند. می‌گوید پس این عروسک مال کی بود. خواهرم نازش می‌کند. با چشم‌های اشک‌آلود بر می‌گردد و به من نگاه می‌کند یک لحظه نگاهمان در هم قفل می‌شود. گویی از من انتظار دارد که حرف مادرش را تأیید کنم. نمی‌دانم وقتی به چشمان این کودک معصوم نگاه می‌کنم چه بگویم. به او لبخند می‌زنم و در دلم می‌گویم دایی جان بمب‌ها کودک و بزرگ نمی‌شناسند.   یک روز بیشتر نمی‌توانم در خانه‌ی خواهرم تاب بیاورم. به تهران بر می‌گردم. می‌خواهم در این روزها آنجا باشم. اگر قرار است بسوزد سوختنش را ببینم. من که سال‌ها از این شهر دور بودم و در کشورهای دیگر زندگی می‌کردم خوب می‌فهمم که مفهوم شهری که خانه‌ام در آن است یعنی چه. خیابان‌ها بیش از حد تاریک‌اند، در خیابان تنها چند ماشین و ایست‌های بازرسی پی‌درپی است. سکوت شهر مرا به وحشت می‌اندازد. به خانه می‌رسم. اینترنت به کل قطع شده و بر روی شبکه‌های خبری پارازیت است. ساعت نزدیک به دو و نیم شب است. هر شب در همین ساعت‌هاست که بمباران شروع می‌شود. خودم را می‌خواهم با خواندن کتاب سرگرم کنم اما بمباران شروع می‌شود. پشت پنجره می‌روم. یکی از انفجارها خیلی نزدیک است. می‌ترسم. تا به حال در تمام شب‌های قبل تنها نبوده‌ام. ماشین را روشن می‌کنم به پارک پرواز می‌روم. آنجا مردم زیادی هستند. بعضی‌ها نشسته‌اند و از آن بالا به شهر نگاه می‌کنند و حدس می‌زنند که کجاها را اسرائیل هدف قرار داده است. و بعضی‌ها با خانواده و بساط خانه آمده‌اند تا شب را در پارک بگذرانند و خیلی‌ها هم پتو بر روی خودشان کشیده‌اند و خوابیده‌اند. با مردی هم‌صحبت می‌شوم که بچه‌هایش دارند با بچه‌های دیگر بازی می‌کنند. می‌پرسم چرا از تهران نرفته. می‌گوید راننده‌ی اسنپ است و قبل از جنگ هم نمی‌توانسته خرج خانه را دربیاورد، حالا کجا می‌تواند برود. می‌گوید اگر جنگ ادامه پیدا کند و نتواند کار کند نمی‌داند چطور اجاره‌ خانه‌اش را بدهد و از این بچه‌ها نگهداری کند. می‌گوید این جنگ مال ما بدبختاست اونایی که پول دارند الان دارند توی ویلاهاشون آب‌تنی می‌کنند. به چشمانش نگاه می‌کنم، شاید تازه ۴۰ سال را رد کرده و هنوز جوان است. صدای بقیه دوباره توجه‌ام را به آسمان تهران جلب می‌کند. آتش‌بازی ادامه دارد. شب‌ها تا صبح نمی‌توانم بخوابم. از شب می‌ترسم. دلم می‌خواهد اگر قرار است یکی از این بمب‌ها به سمت من بیاید در لحظه‌ی آخر آگاه باشم. دوست ندارم از خواب به خوابی ابدی بروم، اما نور روز امنیت بیشتری دارد، برای همین روزها می‌توانم بخوابم. ظهر برای خرید سیگار رفتم بیرون، یک سوپر مارکت بیشتر باز نبود. با صاحب سوپر مارکت از بمباران دیشب صحبت کردم و گفتم نزدیک بود. گفت ساختمان نیروی انتظامی را در ونک زده‌اند. سیگار را که به من می‌داد گویی متوجه نگرانی و تنهایی‌ام شده بود. با خنده گفت این چهارشنبه سوری است نگران نباش به زودی جشن آزادی می‌گیریم. انرژی و خنده‌اش را که دیدم به او لبخند زدم. این‌طور حتماً توانسته است هر روز به کارش ادامه دهد. بهتر است در آینده‌ای که دوست دارد زندگی کند تا در زمان حالی که آخرالزمانی است . رادیو را روشن می‌کنم و با ماشین می‌گردم. رادیو از اصابت موشک‌های ایرانی به تل آویو و خسارت‌هایی که نیروهای مسلح به اسرائیل وارد کرده است می‌گوید و سرودهای حماسی پخش می‌کند. تهران خلوت است و همچنان دود است که در جای جای آن می‌توان دید که به هوا می‌رود.

نمی‌دانم کی تهران دوباره به صلح برخواهد گشت. تصویر تمام کودکانی را که دیده‌ام به یاد می‌آورم. مخصوصاً چشم‌های گریان آوا دختر خواهرم از ذهنم محو نمی‌شود. برای کودکی خودم که در جنگ گذشته است و برای کودکی آوا که دوباره دارد

دهه شصت و بدن‌ها

 آیلین علی ویردیلویی

ما دختران دهه ۶۰ با بدن خود در سپهر عمومی غریبه بودیم. نه دیده و نه شنیده می‌شدیم. نمی‌دانستیم از تن خود چه می‌خواهیم و چه چیز نباید بخواهیم، کجا باید باشیم و چه باید بکنیم.

تصویر بدن‌های ما از همه جا حذف شده بود و به یک معنی به ما گفته می‌شد زن وجود ندارد. امروز اما گویی آزادی از این ساختار تمامیت‌خواه و نابرابر مردانه، با مو و بدن زنان گره خورده است. آیا مردسالاری و دوگانه‌سازی فضای جنسیت تمام شده و دوران آن به سر آمده است؟

اگر به‌سر آمده، پس چرا می‌گویند ایران به یک رضاخان و یک مرد پر قدرت برای دوران گذار نیاز دارد؟تصویر آرمانی یک دختر آن‌گونه که در دهه ۱۳۶۰ در رسانه ملی جمهوری اسلامی توصیف و معرفی میشد چنین است: تصویری از یک دختر معصوم با بدنی کوچک، چشمانی نافذ و لبخندی غمگین که در ناخودآگاه همه ما نقش بسته است.

الگوی دختری که در دوران کودکی در بحبوحه جنگ جهانی دوم طعم تلخ فقر و یتیمی را چشید اما تسلیم نشد و با ارادهای پولادین طوفان‌های زندگی را یکی یکی پشت سر گذاشت، بر مشکلات غلبه کرد و پله‌های ترقی را طی کرد. دختری که سعی می‌کرد به جای قربانی شدن شرایط سخت، قهرمان داستان زندگی‌اش شود. اوشین فقط یک سریال سرگرم‌کننده نبود که در دهه شصت به یکی از پر بیننده‌ترین برنامه‌های تلویزیونی تبدیل شد و میلیون‌ها نفر را در پای تلویزیون مسخ و میخ‌کوب می‌کرد. این سریال ترویج و تبلیغ یک الگوی زنانه در سیاست فرهنگی پساانقلابی و گفتمان بدن در دهه شصت بود. سریال اوشین مناسب‌ترین تصویری بود که در مضیقه بودن جامعه در حال جنگ، فرهنگ صرفه‌جویی و سخت‌کوشی و قانع بودن با شرایط حاد و سخت را نشان می‌داد. اوشین یک تنه به نماد عصیان علیه مصرف‌گرایی، غربزدگی، آمریکایی شدن، تهاجم فرهنگی، ابتذال و بی بندوباری تبدیل بود؛ الگوهایی که «غرب» بازنمایانندۀ همه آن‌ها بود و ایدئولوژی و گفتمان انقلاب اسلامی علیه آن. تاسیس فروشگاه‌های لباس ارزان و دست دوم به نام «تاناکورا» که از فامیل اوشین تاناکورا گرفته شده بود و در دهه ۶۰ باب شد موید همین الگوی در مضیقه‌بودن و صرفه‌جویی و مبارزه با مصرف‌گرایی بود. پخش این سریال امروز، تهی از معنا و اثرگذاری‌ است و نمی‌تواند مثل آن دوره مخاطب جذب کند و تنها در شبکه‌ای از نظام معنایی که بازنمایانندۀ گفتمان پسا انقلابی در دوران جنگ بود و در جامعه‌ای که جنگ، فقر، خودکفایی و استقلال را تجربه می‌کرد کارکرد داشت و پر مخاطب بود.

در هشت بهمن سال ۱۳۶۷ گروه معارف و مناسبت‌های دینی رادیو، به مناسبت تولد حضرت فاطمه، دختر پیامبر اسلام ویژه برنامه‌ای را پخش کرد که در جریان آن مصاحبه‌شوندگان در کوچه و خیابان الگوی زندگیشان را فاطمه زهرا می‌دانستند.

در میان مصاحبه‌شوندگان، زنی بود که گفت او می‌خواهد الگویی جدیدتر به نام اوشین را برای خود انتخاب کند و این مسأله حکایت از تاثیر بالای فرهنگی و هویت زن سریال اوشین در میان مردم داشت.طی سال‌های دهه ۱۳۶۰، فضای عمومی و زندگی روزمره و امیال و خواسته‌های شخصی مردم تحت تاثیر سیاست‌های کلان و اخبار جنگ ایران و عراق قرار داشت و فضا بسته‌تر از آن بود که بتوان در حوزه خصوصی و شخصی هم خارج از سیاست کلی و ایدئولوژیک اندیشید و دست به عمل زد. سایه‌ی فضای بسته دهه شصت تا نیمه اول دهه ۱۳۷۰ از سر زیست روزمره و فرهنگ سیاسی مردم برداشته نشد. همزمان با پایان یافتن جنگ و به قدرت رسیدن جناح راست حاکمیت به ریاست سردار سازندگی، اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و دیوار برلین هم فروریخت. با این جابجایی قدرت در بلوک شرق و ایران، و پایان یافتن جنگ و نگرانی بابت خطر از دست دادن ارزش‌های ایدئولوژیک ضد سرمایه‌داری، حاکمیت و جناح محافظه‌کار با استفاده از پروژه تهاجم فرهنگی سعی در نگه‌داشت دستگاه ارزشی‌ساز و ایدئولوژیکی بود که دیگر نمی‌توانست روابط قدرت خود را برپای آن استوار کند.

در دهه ۶۰ که بازنمایی الگوی زن سخت‌کوش و صرفه‌جو و ضد تهاجم فرهنگی و قانع و خودکفا در مدارس و موسسه‌های آموزشی و دانشگاهی در حال ترویج و نهادسازی بود، کم‌کم با پایان یافتن جنگ و از اواخر دهه ۶۰ برعکس خلاف جهت جریان‌ساز ایدئولوژیک، زیر پوست شهر، فرهنگی دیگر تحت عنوان فرهنگ زیرزمینی در جریان بود که نظام حاکم به نام تهاجم فرهنگی با آن مبارزه می‌کرد.

تهاجم فرهنگی به یک معنا، یعنی دستگاه ویدئو، یعنی ماهواره، یعنی موسیقی هوی متال، یعنی موسیقی شاد، یعنی روابط دوستی دختر و پسر و قدم‌زدنشان در پارک و خیابان، یعتی جشن و میهمانی و شادی و… و در یک جمله یعنی هر آنچه که به زیرزمین خانه‌ها و ناخودآگاه فردی و جمعی رانده می‌شد.

فرهنگ زیرزمینی بخشی جدانشدنی از زندگی مردم بود و از آن قسمت از وجود خود در زیرزمین‌های خانه مراقبت می‌کردند. اگرچه اصطلاح فرهنگ زیرزمینی اغلب با اجراهای موسیقی ممنوعه و به سبک غربی همراه بود، اما در مورد سایر رویدادهای هنری و فرهنگی نیز به کار می‌رفت.

وقتی سریال اوشین پخش میشد و میلیون‌ها آدم را پای تلویزیون می‌نشاند همان زمان فیلم‌های قبل از انقلاب مربوط به دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی در قالب پخش ویدیویی VHS در دسترس مردم بود و به طور پنهانی بین آنها رد و بدل میشد. ناگفته نماند همراه با بازنمایی تصویر زنی سرسخت به نام اوشین و گذران اوقات فراغت با دیدن فیلم فارسی قدیمی، سینمای دفاع مقدس که دارای گفتمانی مردانه و عموماً بدون حضور زن بود در سینماهای دهه ۶۰ در جریان فعالیت و فیلم‌سازی و پخش آن بودند. مردان رزمجو و مبارز و قهرمانی که به جنگ با دشمن می‌رفتند تا از میهن و زنان مصیبت‌کشیده و سخت‌کوش و صرفه‌جو و قانع دفاع کنند.

از یک طرف ترویج و اشاعه فرهنگ و الگوی دختر معصوم و سخت‌کوش که نماد مبارزه با تهاجم فرهنگی بود و از طرف دیگر همزمان با آن، رشد و تمایل فرهنگ زیرزمینی که تمایل به آزادی و رهایی از چهارچوب و ساختارها داشت، سوژه زن را در فضای گفتمانی مردسالار دهه ۶۰ در دام تناقضی گرفتار کرد که این تناقض حول دال بدن ساخته می‌شد.ما دختران در دهه ۶۰ با بدن خود در سپهر عمومی غریبه بودیم و در موقعیت‌های کنشی دچار لکنت می‌شدیم و پتانسیل آن را نمی‌شناختیم. نه دیده می‌شدیم و نه شنیده می‌شدیم.

زبان بدن ما در یک دنیای هم‌شکل و فضای بسته شکل گرفته بود.

نمیدانستیم از تن خود چه می‌خواهیم و چه چیز نباید بخواهیم، کجا باید باشیم و چه باید بکنیم.

لذت و رنج در تن و بدن ما هر دو یک معنی داشت. انگار وسط پل چوبی خطرناکی که زیر پاهایمان روی دره‌ای عمیق گسترده شده بود ایستاده بودیم، نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. در نهایت ما بدنی شرمسار بودیم. بدنی پنهان، تحت کنترل و مراقبت، با زبانی محجوب و شرمسار از اینکه دختر هستیم.صبح‌ها انتظامات دم در مدرسه صف می‌کشیدند و بعد از دیدن کیف و کوله‌پشتی، بدن‌هایمان را می‌گشتند که عکسی و یا نوار کاستی با خود به همراه نداشته باشیم. در این زمان من فهمیدم بدن هم می‌تواند جایی برای محل نگهداری و مخفی کردن اشیاء باشد. هر روز دست‌ها را بالا می‌گرفتیم و شروع می‌کردند همه جای بدن را از ساق پا تا فرق سر دست می‌کشیدند تا چیزی پنهان نکرده باشیم. تصویر بدن‌های ما در عین‌حال که از رسانه‌ها، اخبار، مجلات و روزنامه‌ها و از سطح شهر و خیابان حذف شده بود، همچنان برای نظم حاکم دارای اهمیت بود و باید کنترل می‌شد. ما در سطح شهر و رسانه‌ها هیچ تصویری از بدن خود نداشتیم و کاملاً با آن غریبه بودیم اما همزمان افرادی که وظیفه حفظ نظم را داشتند بارها به همه جای بدنمان دست می‌کشیدند تا حامل چیز خطرناکی نباشیم و خدشه‌ای در نظم موجود وارد نشود. در عین‌حال که می‌دانستیم این بدن‌ها ممکن است حامل شیء خطرناکی باشد و دارای اهمیت است اما بسیار هم بی‌اهمیت و بی‌ارزش بود. تصویر بدن‌های ما از همه جا حذف شده بود و به یک معنی به ما گفته می‌شد زن وجود ندارد. ما تناقضی را همزمان با خود حمل می‌کردیم و سنگینی باری را بر دوش می‌کشیدیم که از وجود و شدت آن بی خبر بودیم.با همه این نظارت‌ها و کنترل‌ها اما بچه‌ها به راحتی عکس خواننده‌ها و فوتبالیست‌ها، و نوار کاست را زیر لباس خود جاسازی می‌کردند به کلاس می‌آوردند و با هم رد و بدل می‌کردند. یکبار شنیدن صدای خواننده‌ای به نام مدونا در خانه دوستم باعث شد من هم به صف جنبش جاسازکنندگان نوار کاست در بدنم بپیوندم. یک روز نوار کاستی خالی با خود به مدرسه بردم تا دوستم آهنگ مدونا را روی آن برایم کپی کند. نوار را پس از فکر کردن زیاد و پیشنهاد یکی از بچه‌ها، پشت گردنم با چسب چسباندم چون به گفته بچه‌ها، هیچ‌وقت آنجا را دست نمی‌کشیدند و بعید بود آن روز بر گردن و زیر موها، زیر مقنعه بزرگی که روی سرمان بود دست بکشند. وقتی از گیت انتظامات مدرسه به سلامت رد شدم احساس پیروزی و غرور بهم دست داده بود که نتوانستند نوار کاست را از من بگیرند و من می‌توانستم آهنگ‌های مدونا را در خانه گوش بدهم. هر چند بار دیگر که عکس مدونا را به مدرسه بردم انتظامات آن را که جایی روی بدنم جاسازی کرده بود پیدا کرد و حسابی تنبیه شدم. من هم مثل خیلی از بچه‌های مدرسه شیفته آهنگ‌ها و صدای این خواننده شده بودم. در فضای بسته دهه ۶۰ که شنیدن صدای آواز زن در ایران حرام اعلام شد و خوانندگان زن از دایره شعر و موسیقی و حوزه آواز کنار گذاشته شدند، صدای خوانندگان زن خارجی و ایرانی لس‌آنجلسی را می‌شد شنید و هر روز بر تعداد طرفداران و هواداران این صداها در موسیقی زیرزمینی افزوده می‌شد؛ در برابر نظام دیداری و شنیداری ممنوعه، شنیدن صدا و موزیک زنان در زیر پوست شهر جریان داشت. مدونا که در جهان غرب هم به دختر بد معروف بود، در اواسط دهه هشتاد میلادی (دهه شصت شمسی) یکی از پرفروش‌ترین آلبوم‌های خود را منتشر کرد. او در کلیپ آهنگ مشهور خود به نام مانند یک دوشیزه در نقش فتنه-فرشته ظاهر شد که هم نمادی از فرشته عشق و دختر خوب برای نجات مردم آن شهر در آمریکای لاتین بود و هم در درونش زن بلوند آمریکایی و زنی اغواگر و دختر بد نهفته بود که میتوانست مردان شهر را اغوا کرده و با خود همراه کند.خیلی از ما دخترهای آن دوره هر کدام در درون‌مان عقدهای پنهان به نام مدونا (فرشته/ فتنه) و دوگانه‌های خوب و بد داشتیم. خانواده‌ها و مدرسه اصرار داشتند ما دختر خوب باشیم و عقایدشان را به ما تحمیل می‌کردند و هر روز بدن‌هایمان می‌گشتند که خطایی نکنیم ولی در عین حال ما راه خود را میرفتیم و تلاش می‌کردیم کسی غیر از آنچه آن‌ها می‌خواهند باشیم. سالها با این تعارض و دوگانه خوب و بد زندگی کردیم و در وجود خود گم شده بودیم. هر کدام از ما دو نفر بودیم در یک بدن. بدن‌های خفته و بدن‌های بیدار. بدن‌هایی که جامعه نیاز داشت و بدن‌هایی که ما خود نیاز داشتیم. بین این دو زن در بدن‌های ما جنگ دائمی بود.برای کمترین فضایی که مال من باشد و فکری که مال خودم باشد هر لحظه و برای هر چیزی باید مبارزه می‌کردم. نمیخواستم شبیه دخترهای دیگر باشم و برای دیگران و خواست جامعه و سنت زندگی کنم و لذت آن‌ها لذت من باشد. می‌خواستم خودم باشم و من را کشف کنم. خودی که زیر خروارها خاک مردسالاری کهنه مدفون شده بود. می‌خواستم آن‌چه را که در من پنهان مانده است بیرون بکشم. برای همین زندگی‌ام هر لحظه استرس، اضطراب بین بودن و نبودن و جنگیدن برای فضای خودم و تنم بود. من سرگردان در برهوت خشک و بی‌بَر مردسالاری در فضای تن یک دختر گرفتار آمده بودم و برای شکستن این قفس و فضای بدن مدام می‌جنگیدم ولی صدایم را کسی نمی‌شنید. چون صدایی وجود نداشت. می‌خواستم خودم را از قفس تن و بدن این دختر بیرون بکشم و خودم باشم ولی این امر غیر ممکن بود. دختر بودن شده بود زندان من. از دید خانواده و حتی مدرسه، من یک خودخواه بودم. چون می‌خواستم خودم باشم. من زمانی دختر خوبی بودم که خودم نباشم. چیزی باشم که آنها می‌خواهند. اما من نبودم چون شبیه هیچ دختری نبودم. میخواستم شبیه خودم باشم. نمی‌خواستم ازدواج کنم تا آزاد شوم. ازدواج اسارت در تن یک مرد دیگر و فرو رفتن در باتلاق سنت‌ها بود. می‌خواستم در تن خودم آزاد باشم. اما دیواری به وسعت یک تاریخ طولانی از مردسالاری و پدرسالاری بین ما فاصله بود.

 

«حسینعلی نیری»، عضو هیأت مرگ

پگاه جعفری قوشچی

 مرگ کسانی‌که ظلم کرده و دستشان به‌خون مردمان آغشته است، آن‌هم بدون این‌که روند عدالت انتقالی در خصوص آن‌ها طی شود، هم موجب تسلای دادخواهان می‌شود و هم فرصت شنیدن حقایق فاجعه را از ایشان می‌گیرد. مرگ «حسینعلی نیری» از این جمله است.

نام او در نیم قرن اخیر با عنوان نمادی از خشونت و روندهای فراقضایی و اعدام و کشتار در تاریخ ایران ثبت شده است.

هرجا سخن از کشتار زندانیان سیاسی و عقیدتی در سال ۱۳۶۷ است، نام نیری به‌عنوان یکی از اعضای «هیات مرگ» در آن نمودار است. حسینعلی نیری متولد ۱۳۲۸ در دماوند بود، تا مقطع سوم دبیرستان تحصیل کرد و در سال ۱۳۴۳ وارد مدرسه‌ی مشهور حقانی شد. نیری در سال ۱۳۵۹ و با توصیه‌ی محمد بهشتی (رئیس وقت شورای عالی قضایی) وارد دستگاه قضایی شد و بعد به روایتی در سال ۱۳۶۲، حاکم شرع در زندان اوین شد و تا سال ۱۳۶۸ آن سمت را حفظ کرد.

نیری در حوزه‌ی علمیه‌ی قم شاگرد کسانی هم‌چون محمد محمدی‌گیلانی بود.  این استاد –که خود یکی از چهره‌های اعدام در دهه‌ی۶۰ شمسی بود—، شاگردش را به‌گونه‌ای تربیت کرد که او نیز همان راهی را رفت که استاد رفته بود. نقش نیری در فاجعه‌آفرینی در زندان‌های کشور، در جریان کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ برجسته شد. زمانی‌که او به‌عنوان یکی از چهار عضو «هیات مرگ» با حکم بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ماموریت یافتند تا درباره‌ی زندانیانی که «بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند» و «محارب و محکوم به اعدام می‌باشند» تصمیم بگیرند. این حکم و عمل روح‌الله خمینی، به اعدام هزاران زندانی سیاسی و عقیدتی در تابستان ۶۷ منجر شد.

عملی که به گفته‌ی حسینعلی منتظری (قائم مقام رهبری وقت) نام نیری و دیگر عاملان هیات مرگ را در زمره‌ی جنایت‌کاران در تاریخ برای همیشه ثبت کرد. نیری در سال ۱۴۰۱ در گفتگویی مدعی شد که این اعدام‌ها نه به‌دلیل پرونده‌های قبلی زندانیان، بلکه به‌خاطر «شلوغ کردن دوباره»ی آن‌ها در زندان صورت گرفته است.

نیری پس از عمل به جنایت (به گفته‌ی قائم مقام رهبری وقت نظام) و ثبت نامش در زمره‌ی جنایت‌کاران تاریخ، در دوران روح‌الله خمینی، بنیان‌گذار نظام، هم‌چنان به دریافت احکام و ماموریت‌های قضایی مشغول بود. در دی‌ماه ۱۳۶۷، به همراه ابراهیم رئیسی، عضو دیگر هیات مرگ کشتار ۶۷، توسط روح‌الله خمینی مامور شدند تا به گزارشات رسیده از شهرهای سمنان، سیرجان، اسلام‌آباد و دورود رسیدگی کنند و «حکم خدا» را به خواست روح‌الله خمینی اجرا نمایند. پس از آن، این دو در حکمی دیگر ماموریت یافتند تا به «مشکلات قضایی سیرجان و دورود» رسیدگی کنند. ماموریتی که به گفته‌ی خمینی در حکم خود، به‌دلیل آن‌چیزی است که او آن‌را تعطیلی اجرای احکام خدا خوانده است.

در این حکم هم به این دو ماموریت داده شده بود تا «طبق آن‌چه تشخیص می‌دهند» و البته در چهارچوب اسلام اقدام کنند. این امر در اول بهمن ۱۳۶۷ به کلیه‌ی پرونده‌های راکد در شورای عالی قضایی ارتقا یافت و روح الله خمینی از ایشان خواست تا «هرچه زودتر حکم خدا را اجرا نمایند، که درنگ جایز نیست». در ۱۹اردیبهشت ۱۳۶۸، حسینعلی نیری توسط روح‌الله خمینی و به پیشنهاد مهدی کروبی و حسن صانعی، جهت «رسیدگی به پرونده‌های موضوع حکم صانعی و کروبی» منصوب شد.

موضوع این پرونده‌ها، پرونده‌های اموال مصادره‌ای مقامات رژیم پهلوی بود که به غارتگر بیت‌المال معروف شده بودند. بسیاری از این اموال از جمله خانه‌ها هم به همین واسطه به مقامات جمهوری اسلامی واگذار شد و نیری از این‌جهت نیز صندوق اسرار بود. کار تا جایی ادامه پیدا کرد که بنا بر روایت اکبر هاشمی‌ رفسنجانی در خاطرات خود در سال ۱۳۷۳، او به نیری توصیه کرده بود تا هر چه زودتر کار این دادگاه را به پایان برساند تا «خیال مردم برای سرمایه‌گذاری راحت شود».

دادگاهی که در تاریخ قضایی جمهوری اسلامی به دادگاه اصل ۴۹ قانون اساسی مشهور شد.

بعد از مرگ بنیان‌گذار نظام جمهوری اسلامی، مسئولیت‌های قضایی حسینعلی نیری ادامه پیدا کرد، او که یکی از معتمدین بنیان‌گذار نظام بود، به معتمدی برای رهبر جدید بدل گشت. نیری از سال ۱۳۶۷ و به‌مدت بیش از دو دهه، قائم‌مقام دیوان عالی کشور بود. نیری علاوه بر این، به فرمان دو رهبر نظام، عضو هیات امنای ستاد اجرایی فرمان امام هم بود و به فرمان رهبر دوم نظام، از سال ۱۳۹۲ تا ۱۴۰۱، ریاست دادگاه عالی انتظامی قضات را برعهده داشت. او در آخرین مسئولیتش، از سال ۱۴۰۱ تا زمان مرگ در آغازین ماه ۱۴۰۴، به حکم محسنی اژه‌ای، رئیس دستگاه قضای نظام، مشاور عالی او بود.

نام نیری، با سرکوب سیاسی و اعدام در ایران گره خورده و در روندهای قضایی بین‌المللی، ورای مرزهای ایران نیز به‌عنوان یکی از مسئولان جنایت‌های رخ‌داده توسط حکومت ایران شناسایی شده است. نام او در دادگاه حمید نوری در استکهلم، بارها توسط دادستان‌ها به‌عنوان یکی از چهره‌های کلیدی جنایت کشتار ۶۷ مطرح شد و آوازه‌ی فاجعه‌آفرینی او از مرزهای ایران هم فراتر رفت.

حسینعلی نیری، تیغ قاطع بنیان‌گذار نظام بود که بر گرده‌ی مخالفان سیاسی و عقیدتی آن می‌نشست و همه را از دم خود می‌گذراند. کارنامه‌ی نیری به‌عنوان یکی از معتمدین دو رهبر نظام که نقشی اساسی در فجایع قضایی در ایران پس از انقلاب بازی کرده و میزان اعتبار و اعتماد این رهبران به‌او، خود گویای این امر است که در آن‌چه که در ایران پسا انقلاب به‌عنوان دستگاه قضایی شناخته شده، آنان که مطیع‌تر و جنایتکارترند، بیش‌تر مناصب قضایی را اشغال می‌کنند و بیش‌تر در این سیستم ارتقا می‌یابند. کارنامه و سرگذشت نیری خود گواهی بر این است که آن‌چه در ایران به‌عنوان قوه‌ی قضاییه می‌شناسیم، چیزی جز «قوه‌ی قصابیه» نیست و از آن‌چه که قضاوت عادلانه در جهان شناخته می‌شود، در ایران اثری وجود ندارد. نیری و حضور و عملکردش در این سیستم، خود یک مثال واضح از این امر است.

بماند که نیری تنها نیست و سیستم قضایی جمهوری اسلامی ایران، سرشار از نیری‌ها است که می‌توان در خصوص هرکدام از آن‌ها نوشت و جنایات‌شان را بازشناساند.

سیستمی که جنایتکار از پی جنایتکار در دستگاه قضایش منصوب می‌کند.

قاضی صلواتی کیست

 امیرپالوانه

در سال‌های اخیر، نام ابوالقاسم صلواتی به عنوان یکی از شناخته‌شده‌ترین قضات جمهوری اسلامی ایران مطرح شده است. او به دلیل صدور احکام سنگین علیه معترضان، فعالان سیاسی، روزنامه‌نگاران، اقلیت‌های مذهبی و بسیاری دیگر، لقب “قاضی مرگ” را گرفته است. در حالی که بسیاری از احکام صادر شده توسط او با واکنش‌های گسترده داخلی و بین‌المللی مواجه شده‌اند، همچنان از سوی دستگاه قضایی جمهوری اسلامی مورد حمایت قرار دارد.

مسیر قدرت: ازبسیج تا قضاوت در دادگاه انقلاب: ابوالقاسم صلواتی متولد تویسرکان، استان همدان است و اطلاعات دقیقی از تحصیلات او در دست نیست، اما برخی منابع ادعا می‌کنند که او حتی مدرک حقوق ندارد و او از اعضای سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بوده و پس از پایان جنگ به عنوان معاون دادستانی سنندج منصوب شد.

طی سال‌ها، با وفاداری به حکومت و صدور احکام شدید، به یکی از چهره‌های کلیدی قوه قضاییه تبدیل شد و در سال ۱۳۸۲، صلواتی توسط سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران، به ریاست شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب منصوب شد، سمتی که تاکنون در اختیار دارد. این دادگاه به عنوان یکی از سختگیرترین شعب دادگاه انقلاب شناخته می‌شود و عمدتاً پرونده‌های حساس سیاسی و امنیتی به آن سپرده می‌شوند.

محاکمات بحث‌برانگیز و احکام سنگین قاضی صلواتی:

۱. جنبش سبز (۱۳۸۸) و آغاز شهرت صلواتی اولین باری که صلواتی به شهرت عمومی رسید، در جریان اعتراضات پس از انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۸۸ بود.

او در دادگاه‌های گروهی که از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می‌شد، نقش قاضی را ایفا می‌کرد و او در این دوره آرش رحمانی‌پور و محمدرضا علی‌زمانی را به اعدام محکوم کرد. این دو نفر، پیش از آغاز اعتراضات بازداشت شده بودند، اما با احکام نمایشی به عنوان عوامل اعتراضات معرفی و اعدام شدند.

۲. صدور احکام مرگبار در جنبش زن، زندگی، آزادی (۱۴۰۱) صلواتی یکی از قضاتی بود که در سرکوب اعتراضات زن، زندگی، آزادی نقش کلیدی ایفا کرد. احکام اعدام محسن شکاری، محمد قبادلو، سامان سی و محمد بروغنی که همگی در جریان این اعتراضات بازداشت شده بودند، توسط او صادر شد.محسن شکاری، جوان ۲۲ ساله‌ای که در شهریور ۱۴۰۱ بازداشت شد، تنها ۷۵ روز بعد از دستگیری به دار آویخته شد. حکم او در حالی اجرا شد که شواهد نشان می‌داد اعترافاتش تحت فشار گرفته شده بود.

۳. پرونده‌های بین‌المللی و گروگان‌گیری دولتی صلواتی همچنین در صدور احکام سنگین برای دوتابعیتی‌ها و شهروندان خارجی که توسط جمهوری اسلامی به عنوان ابزار معامله سیاسی استفاده می‌شدند، نقش داشت و از جمله پرونده‌های مطرح می‌توان به احمدرضا جلالی (پژوهشگر ایرانی-سوئدی محکوم به اعدام) و جمشید شارمهد (فعال سیاسی ایرانی-آلمانی که در خارج از ایران ربوده و به مرگ محکوم شد) اشاره کرد.

فساد مالی و اخلاقی قاضی صلواتی: 

در کنار سوابق قضایی بحث‌برانگیز، گزارش‌هایی درباره فساد مالی و اخلاقی قاضی صلواتی منتشر شده است. گفته می‌شود که او در پرونده‌های بزرگ اقتصادی مانند پرونده بابک زنجانی از متهمان باج‌گیری کرده و برای تغییر روند دادگاه‌ها رشوه‌های کلان دریافت کرده است.همچنین گزارش‌هایی مبنی بر ارتباطات خارج از عرف او با خانواده متهمان منتشر شده است که نشان‌دهنده فساد اخلاقی اوست. برخی منابع از باج‌خواهی برای رفع ممنوع‌الخروجی متهمان اقتصادی خبر داده‌اند.

تحریم‌های بین‌المللی و واکنش‌ها:

 به دلیل نقض گسترده حقوق بشر، اتحادیه اروپا در سال ۱۳۹۰ و وزارت خزانه‌داری آمریکا در سال ۱۳۹۸ صلواتی را تحریم کردند. این تحریم‌ها شامل مسدودسازی دارایی‌ها و ممنوعیت سفر به این کشورها بود و با این وجود، دستگاه قضایی جمهوری اسلامی همچنان از او حمایت کرده و در جلسات داخلی از عملکردش تقدیر کرده است.

ترس از سرنوشت محتوم؟ 

در حالی که بسیاری از قربانیان احکام صلواتی جان خود را از دست داده‌اند یا سال‌های طولانی را در زندان گذرانده‌اند، این روزها نشانه‌هایی از اضطراب و ترس در چهره قاضی مرگ دیده می‌شود. او اخیراً در مراسم خاکسپاری دو قاضی دیگر، در محاصره بادیگاردهای شخصی خود ظاهر شد؛ تصویری که بسیاری آن را نشانه وحشت او از انتقام مردم تعبیر کردند.

ابوالقاسم صلواتی نه‌تنها یکی از نمادهای بی‌عدالتی و سرکوب قضایی در ایران است، بلکه نمونه‌ای از قضاتی است که در سایه سرکوب و فساد حکومتی رشد کرده‌اند و تاریخ نشان داده که سرنوشت چنین چهره‌هایی، هرگز از چرخش عدالت در امان نخواهد ماند.

 

 

 

برابری جنسیتی: نبردی ناتمام با چالش‌های فزاینده

شکیبا قاسمی

کمیسیون مقام زنان سازمان ملل (CSW یا UNCSW) یکی از مهم‌ترین کمیته‌های این نهاد است که در سال ۱۹۴۶ با هدف برابری جنسیتی و کمک به پیشرفت زنان تشکیل شده است. این کمیسیون به‌عنوان مکانیزمی برای ترویج، گزارش و نظارت بر مسایل مربوط به حقوق سیاسی، اقتصادی، مدنی، اجتماعی و آموزشی زنان تاسیس شد. شصت و نهمین نشست کمیسیون وضعیت زنان (69 CSW) که از ۱۰ تا ۲۱ مارس ۲۰۲۵ در مقر سازمان ملل متحد در نیویورک برگزار شد، به بررسی و ارزیابی اجرای «برنامه‌ی عمل پکن» گزارش ۱۳۱ صفحه‌ای این برنامه عمل‌ پکن در کنفرانس جهانی زنان در سال ۱۹۹۵ تصویب و به‌عنوان یک نقشه‌ی‌راه جهانی برای ارتقای حقوق زنان و برابری جنسیتی شناخته شد. این گزارش، سی‌سال پیش، ۱۲ حوزه‌ی نگران‌کننده را که برای تحقق برابری جنسیتی نیاز به اقدام توسط کشورهای جهان دارد، چنین برآورد کرد:

۱- زنان و فقر: کاهش تاثیر نامتناسب فقر بر زنان و تقویت استقلال اقتصادی آن‌ها.

۲- آموزش و پرورش: تضمین دسترسی برابر به آموزش باکیفیت برای دختران و زنان.

۳- زنان و سلامت: بهبود سیستم‌های بهداشتی با در نظر گرفتن نیازهای زنان، از جمله حقوق باروری.

۴- خشونت علیه زنان: پایان‌دادن به همه‌ی اشکال خشونت جنسیتی و تضمین حمایت قانونی.

۵- زنان و درگیری‌های مسلحانه: افزایش نقش زنان در صلح‌سازی و حفاظت از حقوق آن‌ها در مناطق جنگی.

۶- زنان و اقتصاد: حذف تبعیض‌های شغلی و حمایت از فرصت‌های برابر اقتصادی.

۷- زنان در قدرت و تصمیم‌گیری: افزایش مشارکت زنان در رهبری و سیاست.

۸- ساز وکارهای نهادی برای پیشبرد زنان: تقویت سیاست‌ها و نهادهای مرتبط با برابری جنسیتی.

۹- حقوق بشر زنان: به‌رسمیت شناختن حقوق زنان به‌عنوان حقوق بشر و حذف تبعیض.

۱۰- زنان و رسانه: ترویج نمایندگی عادلانه زنان در رسانه‌ها و مقابله با کلیشه‌های جنسیتی.

۱۱- زنان و محیط زیست: افزایش نقش زنان در تصمیم‌گیری‌های زیست‌محیطی.

۱۲- دختران: رفع تبعیض علیه دختران و تضمین حقوق آن‌ها.

چارچوب جامع «برنامه‌ی عمل پکن»، اهداف استراتژیک و اقداماتی را برای پیشبرد برابری جنسیتی در سطح جهانی مشخص کرد که تا به امروز و حتی ۳۰ سال بعد از این کنفرانس، هم‌چنان کاربردی و تاثیرگذار است. ریاست شصت و نهمین اجلاس کمیسیون زنان با تم «پکن به‌علاوه ۳۰ (Beijing+30)» را قرار بود فیلیپین به‌عهده بگیرد، اما در ماه مارس ۲۰۲۴ فیلیپین از این نقش کناره‌گرفت و ریاست این اجلاس را عربستان سعودی به‌عهده گرفت. این امر نه‌تنها مورد اعتراض نهادهای حقوق بشری قرار گرفت، بلکه بسیاری از سازمان‌های غیر دولتی و زنان شرکت‌کننده در نشست‌ سازمان‌های غیر دولتی که هم‌زمان با اجلاس کمیسیون مقام زنان در نیویورک‌ برگزار میشد، باین امر اعتراض کردند.

اگر هرساله در نشست اعضای کمیسیون مقام زن در نیویورک، برای تهیه‌ی سند نهایی اجلاس، ابتدا یک پیش‌نویس بیرون می‌آمد و بعد از دو‌هفته بحث بین نمایندگان کشورهای عضو، سند نهایی منتشر می‌شد، در نشست شصت و نهم کمیسیون مقام زن به‌طور غیر منتظره‌ای در روز دوم اجلاس، «اعلامیه‌ی‌ سیاسی» به اتفاق آرا بیرون آمد که بر تعهدات قید شده در برنامه‌ی عمل پکن (Platform for Action) بار دیگر مهر تایید زد و کشورهای عضو سازمان ملل را ملزم به اجرای آن ‌دانست. این اعلامیه‌ی سیاسی که به مناسبت سی‌امین سالگرد کنفرانس جهانی زنان در پکن (Beijing+30) تصویب شد، بر تعهد مجدد کشورها به اجرای کامل اعلامیه و برنامه‌ی اقدام پکن و تحقق برابری جنسیتی و توانمندسازی زنان و دختران تاکید کرد:

– لزوم حمایت از حقوق بشر و آزادی‌های اساسی برای هر زن و دختر، بدون استثنا.

– از آن‌جا که در سال ۲۰۲۵ بیش از ربع قرن از قطعنامه ۱۳۲۵ شورای امنیت سازمان ملل (1325 UNCSW) درباره‌ی «زنان، صلح و امنیت» می‌گذرد، این بیانیه‌ی سیاسی هم‌چنان در‌مورد نقش زنان در صلح و امنیت تاکید خاص دارد و بر ادغام رهبری زنان در تمام مراحل پیشگیری از مناقشات، حل مناقشات و استقرار صلح تاکید کرده است.

– اهمیت ریشه‌کنی فقر در همه‌ی اشکال آن.

– تضمین حق زنان و دختران برای آموزش، به‌ویژه در زمینه‌های (STEM).

– ضرورت بسته‌شدن شکاف جنسیتی دیجیتالی، با تکیه برپتانسیل گسترده‌ی فناوری.

– سرمایه‌گذاری در آمار و داده‌های جنسیتی و کاربرد این داده‌ها در تدوین سیاست‌گذاری آگاهانه.

– زدودن کلیه‌ی اشکال خشونت علیه زنان و دختران، از جمله اشکال جدید مانند خشونت دیجیتالی، آزار و اذیت آنلاین و آزار سایبری.

این بیانیه‌ی سیاسی هم‌چنین تاکید می‌کند که دستیابی به پیشرفت در این زمینه‌ها، به منابع مالی قابل توجهی نیاز دارد و باید این منابع تامین و تلاش‌های گسترده برای برابری جنسیتی در سطح جهانی تسریع گردد. «سیما باهوس»، مدیر اجرایی زنان سازمان ملل متحد در این نشست گفت: «هنوز هیچ کشوری به‌طور کامل به برابری جنسیتی دست نیافته است». این اعلامیه‌ی سیاسی جسورانه، نشان می‌دهد که دولت‌های جهان، سال ۲۰۲۵ را به‌عنوان یک سال مهم به‌رسمیت شناخته‌اند و دیگر نمی‌توان انجام تعهدات ۳۰ سال پیش را به‌عقب انداخت.

مروری پنجاه‌ساله بر کنفرانس‌ها و نشست‌های زنان، از مکزیکو‌سیتی تا پکن تاریخچه‌ی جنبش جهانی زنان و گذار برابری جنسیتی در خلال پنجاه‌سال گذشته را می‌توان ‌از طریق کنفرانس‌های سازمان ملل ‌‌و انجمن‌ها و‌ گردهمایی‌های سازمان‌های غیر دولتی و اقدامات کلیدی دیگر دنبال کرد تا درک بهتری از جنبش جهانی زنان و فراز و فرودهای آن‌ کسب کرد:

۱۹۷۵: کنفرانس جهانی زنان، مکزیکوسیتی با یادآوری این‌که مجمع عمومی سازمان ملل متحد، این سال (۱۹۷۵) را به‌عنوان سال بین‌المللی زن اعلام نمود، این نشست نقطه‌ی عطفی در جهت جلب توجه بین‌المللی به نابرابری‌های جنسیتی بود و زمینه را برای تعهدات جهانی، نسبت به حقوق زنان فراهم کرد. سازمان‌های غیر دولتی زنان از آن‌جا که از برگزاری این کنفرانس اطلاع نداشتند، حضور قابل توجهی نداشتند و تنها برخی از سازمان‌های فمنیستی و حقوق بشر امریکای لاتین، در حاشیه‌ی این کنفرانس گردهمایی داشتند.

۱۹۸۰: کنفرانس جهانی زنان، کپنهاگ با تکیه بر شتاب ناشی از برگزاری کنفرانس مکزیکوسیتی، این کنفرانس بر استراتژی‌هایی برای بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی زنان تاکید داشت و نیاز به اقدامات سیاسی مشخص برای مقابله با نابرابری‌های جنسیتی را برجسته کرد.

۱۹۸۵: کنفرانس جهانی زنان، نایروبی این گردهمایی بر پیشرفت زنان و ریشه‌کنی فقر تمرکز داشت، گفتگو پیرامون مسایل جنسیتی را بسط داد و به تشویق راه‌ حل‌های مشترک میان دولت‌ها و جامعه‌ی مدنی پرداخت. نهادهای غیر دولتی زنان در این کنفرانس حضور چشمگیری داشتند. در این کنفرانس فرایند‌های دهه زنان مورد بررسی قرار گرفت و «استراتژی‌های آینده‌‌نگر برای پیشرفت زنان» با این ارزیابی که اهداف دهه‌ی زنان تحقق نیافته و باید با «استراتژی‌های آینده‌نگر» برای تحقق این اهداف گام برداشت.

۱۹۹۵: چهارمین کنفرانس جهانی زنان، پکن این کنفرانس با شرکت ۴۲۰۰۰ زن و ۱۲۰۰ مرد، بزرگ‌‌ترین و تاثیرگذارترین کنفرانس‌های سازمان ملل در مورد زنان بود. برنامه‌ی عمل پکن که «Platform for Action» نام‌ دارد، دربرگیرنده‌ی ۱۲ حوزه است. برنامه‌ی عمل پکن، اقدامات عملی مشخص و استراتژی‌هایی را برای زنان جهان از کشورهای آسیا، آفریقا، امریکای لاتین تا کشورهای اروپایی و امریکای شمالی تدوین کرد. در کنار چهار کنفرانس جهانی، باید اشاره کرد که کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان (CEDAW) در سال ۱۹۷۹ سند کلیدی و مهمی است که تا کنون همه‌ی کشورهای جهان به آن پیوسته‌اند، به‌جز ایالات متحده (در زمان ریاست جمهوری کارتر امضا شد ولی کنگره امریکا تا کنون آن‌را برای اجرا تصویب نکرده است) ایران، سودان، سومالی، تونگا، واتیکان و پالائو که آن‌را امضا نکرده و به این کنوانسیون نپوسته‌اند.

قطعنامه‌ی ۱۳۲۵ شورای امنیت سازمان ملل از دیگر اقدامات مهم در مورد زنان، قطعنامه‌ی ۱۳۲۵ شورای امنیت سازمان ملل (1325 UNCSW) درباره‌ی زنان، صلح و امنیت است که در تاریخ ۳۱ اکتبر۲۰۰۰ به اتفاق آرا به تصویب رسید. این قطعنامه بر تاثیرات نابرابر جنگ‌ها و برخوردهای منطقه‌ای بر زنان و دختران تاکید کرده است و اتخاذ لنز جنسی و جنسیتی برای نیازهای ویژه زنان در زمان جنگ و درگیری و بازسازی‌ها و توان‌بخشی بعد از جنگ‌ها را مسئولیت دولت‌ها می‌داند. این قطعنامه هم‌چنین بر حضور‌ زنان در ‌میز ‌مذاکرات صلح، تاکید دارد.

زنان سازمان ملل در سال ۲۰۱۰ چهار نهاد سازمان ملل که در مورد وضعیت زنان کار می‌کردند، در هم اقدام شدند و نهاد زنان سازمان ملل (UN Women) را به‌وجود آوردند. این نهاد در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در ژوئیه ۲۰۱۰ به این سازمان اضافه گشت. این اقدام در مجموعه تلاش‌های سازمان ملل در زمینه‌ی مبارزه با تبعیض جنسیتی در سراسر جهان صورت گرفت.

نهاد برابری نسلی این نهاد (Generation Equality) در سال ۲۰۲۱ به ابتکار زنان سازمان ملل، آخرین تلاش رسمی سازمان ملل به‌منظور تسریع در تحقق برابری جنسیتی در دنیایی با ارتباطات روزافزون محسوب می‌شود. این تکامل تاریخی، از اولین کنفرانس‌های جهانی تا ابتکارات مدرن به رهبری زنان سازمان ملل، مسیر پیوسته‌ای در جهت تلاش برای تحقق برابری جنسیتی زنان و دختران برابری‌طلب در سراسر جهان را نشان می‌دهد، هرچند این مسیر هم‌چنان ناتمام و امر ‌برابری جنسیتی هرروز چالش‌بارتر به‌نظر می‌رسد.

چالش‌ها در مسیر برابری جنسیتی با توضیحات فوق در مورد روند تکاملی جنبش جهانی زنان، روشن است که در خلال ۵۰ سال گذشته (۲۰۲۵-۱۹۷۵) رفع نابرابری‌های جنسی و جنسیتی، از حاشیه به مرکز مباحثات جهانی گذار کرده است. مبارزه و مطالبات زنان و دختران برای برابری جنسیتی به یمن تکنولوژی اطلاعاتی و دستیابی روزافزون زنان به اینترنت و رسانه‌های اجتماعی، هم‌چنان گسترده‌تر می‌گردد و صدای آن در عرصه‌ی جهان به‌گوش می‌رسد. اما زنان و دختران هم‌چنان با تبعیض سیستماتیک، خشونت و نابرابری اقتصادی مواجه هستند. دو روند کلان جهانی که به‌ویژه از کنفرانس پکن می‌توانیم آن‌را به‌روشنی ردیابی کنیم، رشد افراط‌گرایی و بنیادگرایی در کلیه‌ی مذاهب و رشد نیروهای راست افراطی و پوپولیستی در کشورهای مختلف است. این دو روند جهانی در کنار عمیق‌ترشدن شکاف اقتصادی در اکثر کشورهای جهان و هم‌ چنین بین جهان شمال و جنوب، چالش‌های جدی را در سطح جهان برای دست‌یابی به حقوق برابر و کرامت انسانی زنان به‌وجود آورده است.

برخی از مهم‌ترین و گسترده‌ترین چالش‌های زنان و دختران عبارتند از:

-خشونت‌های جنسی و جنسیتی که علت و معلول نابرابری‌های جنسیتی هستند.

– سیاست‌های نئولیبرالیستی، خصوصی‌سازی و تبعیض درآموزش و بهداشت، به‌‌ویژه برای اقوام، نژادی، جنسی، مذهبی و موارد دیگر.

– نابرابری اقتصادی، طبق گزارش سالانه‌ی سازمان ملل متحد از اهداف توسعه‌ی پایدار (SDGs) که مهلت تحقق آن سال ۲۰۳۰ است، انتظار می‌رود که بستن شکاف جنسیتی که هدف شماره ۵ اهداف توسعه‌ی پایدار است، با کسری بودجه‌ی سالانه ۳۶۰ میلیارد دلاری مواجه است.

– حضور کم‌رنگ زنان در رهبری سیاسی و اقتصادی از جمله بخش خصوصی.

تاثیر و پیشرفت‌ها از سال ۱۹۹۵ تاکنون

از زمان تصویب برنامه‌ی عمل پکن توسط ۱۸۹ کشور در سال ۱۹۹۵، از آن‌جا که کنفرانس پنجم برگذار نگردید (در ادامه توضیح آن آمده است) هر پنج‌سال، کشورهای جهان موظف هستند که از برنامه‌های خود در ۱۲ حوزه‌ی نگران‌کننده در برنامه‌ی عمل پکن، به کمیسیون مقام زن گزارش بدهند. این‌ گزارش‌ها در واقع ابزاری برای نهادهای غیر دولتی کشورهای مربوطه است تا راستی‌آزمایی کرده و در مقابل آن به سازمان ملل «گزارش سایه» بدهند و دولت‌های خود را جواب‌گو ‌بدانند. برابری جنسیتی به‌یمن رشد جنبش‌های اجتماعی در سراسر جهان و ‌مطالبات زنان و گروهای به‌حاشیه رانده شده، سبب گردیده که:

– افزایش حمایت‌های قانونی در برابر خشونت جنسیتی، تصویب قوانین بیش‌تر علیه خشونت خانگی، آزار جنسی و تبعیض. البته اجرای این حمایت‌های قانونی، پیاده‌شدن این قوانین در بسیاری از کشورها کم‌رنگ است. حداقل ۱۶۲ کشور، قوانین مربوط به خشونت خانگی و ۱۴۷ کشور قوانین مربوط به آزار جنسی در محل کار را تصویب کرده‌اند، با این‌حال، حتی زمانی‌که قوانین وجود دارد، بدان معنا نیست که آن‌ها همیشه با استانداردها و توصیه‌های بین‌المللی مطابقت دارند یا اجرا می‌شوند.

– حضور پررنگ‌تر زنان در سیاست، با افزایش تعداد زنان در موقعیت‌های رهبری. در سال ۲۰۲۴، زنان ۲۷ درصد از کرسی‌های قانونگذاری در سراسر جهان را در اختیار داشتند، که نسبت به‌سال ۲۰۰۴، رشد ۱۵.۶ درصدی نشان می‌دهد. حضور زنان در موقعیت رهبری، می‌تواند در موقعیت زنان تاثیرگذار باشد. باید اشاره کرد که امروزه، به‌ویژه در کشورهای اروپا و امریکا، راست افراطی از زنان برای اهداف استراتژیک خود استفاده ابزاری می‌کند.

– بهبود دسترسی دختران به آموزش و کاهش شکاف جنسیتی در مدارس ابتدایی و متوسطه. این شکاف تا سال ۲۰۱۹ برای تحصیلات ابتدایی در مرز بسته‌شدن بود، اما پژوهش‌های جهانی نشان می‌دهد که ازدواج کودکان دختر و رشد فقر، با همه‌گیری کوید، شکاف را تا حدودی بازتر کرده است. مورد طالبان در افغانستان و گروه‌های کوچک تروریستی چون بوکوحرام در نیجریه و داعش در برخی از کشورهای آسیای جنوبی، اساساً مانع تحصیلات دختران هستند.

– افزایش مشارکت اقتصادی زنان. متاسفانه شکاف دستمزد جنسیتی و حضور سنگین زنان در اقتصاد غیر رسمی، هم‌چنان پابرجا است، در سال ۲۰۲۴ دو بیلیون نفر در بخش غیر رسمی اقتصاد جهان شاغل بودند (بخش خصوصی، کارگاه‌های کوچک، کارهای موقتی و بدون مزایا و غیره) که ۸۰ درصد از این دو بیلیون نفر را زنان تشکیل می‌دهند.

چالش‌های باقی‌مانده و مسیر پیش‌رو علی‌رغم پیشرفت‌ها، چالش‌های زیادی هم‌چنان باقی است:

– نابرابری اقتصادی و شکاف جنسیتی دستمزد.

– تداوم خشونت مبتنی بر جنسیت در خانه، جامعه و فضای مجازی.

– حضور کم‌‌رنگ زنان در نقش‌های رهبری.

– محدودیت‌‌های دسترسی به خدمات بهداشتی و آموزشی برای زنان در مورد بهداشت بارداری و حق زن بر بدن خود، نه‌تنها در کشورهای سه قاره (آسیا، آفریقا و امریکای لاتین) بلکه حتی در مورد امریکا و برخی از کشورهای اروپایی، از جمله لهستان و‌ سایر کشورها که نیروهای راست افراطی در قدرت سیاسی قرار دارند.

اقدامات ضروری برای تحقق برابری جنسیتی

– تدوین و اجرای قوانین قوی‌تر برای حمایت از حقوق زنان.

– افزایش سرمایه‌گذاری در برنامه‌های مرتبط با برابری جنسیتی.

– گسترش مشارکت زنان در تصمیم‌گیری و نقش‌های رهبری.

– رفع موانع فرهنگی و سیستماتیک که تبعیض جنسیتی را تقویت می‌کنند.

چرا کنفرانس جهانی پنجم زنان برگزار نشد؟

پس از کنفرانس جهانی چهارم زنان در پکن، قرار بود کنفرانس جهانی پنجم برگزار شود، اما ظهور افراط‌گرایی مذهبی در سطح جهان و سیاست‌های راست افراطی در کشورهای مختلف موجب شد که اولویت‌ها تغییر کند، اگر این کنفرانس برگزار می‌شد، احتمالاً یک عقب‌گرد از برنامه‌ی عمل۱۳۱ صفحه‌ای تصویب‌شده در پکن که ۱۸۹ کشور آن‌را امضا کردند، محسوب می‌شد. به‌جای آن، کنفرانس‌های سالانه‌ی زنان و هر ۵ سال تحت عنوان پکن به‌علاوه‌ی پنج، ده، پانزده، بیست، بیست و پنج و امسال پکن به‌علاوه‌ی سی، به‌عنوان بستری برای نظارت بر اجرای برنامه‌ی عمل پکن برگزار گردید.

نشست‌های سازمان‌های غیر دولتی پکن به‌علاوه‌ی ۳۰

در کنار آن‌چه که در اجلاس رسمی کشورهای عضو کمیسیون مقام‌ زن، هرساله صورت گرفته و می‌گیرد و مصداق «دو صد گفته چون نیم‌ کردار نیست»، هزاران نفر از فعالین برابری جنسیتی، فمنیست‌ها، فعالان حقوق بشر و محیط زیست و سایر نهادهای مدنی، در بسیاری از جلسات حضوری و مجازی این نشست‌ها شرکت کردند و ‌صدها جلسه، میز‌گرد و کارگاه آموزشی توسط نهادهای غیر دولتی (NGO) برگزار گردید. بعد از همه‌گیری کوید، حضور در نشست‌های سازمانهای غیر دولتی بدون هیچ هزینه‌ای، هم در فضای مجازی و هم حضوری‌، می‌تواند صورت گیرد. این مسئله سبب گردیده که هزاران نفر از اقصی نقاط دنیا در این جلسات شرکت نمایند. در جلسات حضوری هم که تعدادی از آنان هم‌زمان از رسانه‌های اجتماعی پخش می‌شود، فعالین برابری جنسیتی از هم آموخته و بر دستاوردهای یکدیگر تکیه کرده و به جلو‌ گام‌ بر‌می‌دارند.

ایران و کمیسیون مقام زنان سازمان ملل جمهوری اسلامی ‌ایران هم‌چون سایر کشورهای عضو سازمان‌ملل، در خلال سی‌سال گذشته هر پنج‌سال به اجلاس مقام زن گزارش داده و گزارش ۱۳۴ صفحه‌ای نیز به اجلاس ۶۹ کمیسیون مقام زن ارائه کرده است. در این گزارش آمده: «از زمان تاسیس جمهوری اسلامی، توجه ویژه‌ای به ارتقای امور زنان و بهبود وضعیت و حقوق آن‌ها شده است. جمهوری اسلامی ایران دستاوردهای چشم‌گیری در افزایش منزلت، کرامت و شخصیت انسانی و اجتماعی زنان داشته و اقدامات گسترده‌ای در زمینه‌ی بهداشت، آموزش، اشتغال، امنیت، مقابله با خشونت و افزایش حضور اجتماعی زنان از طریق انتصاب در مناصب تصمیم‌گیری انجام داده است». هم‌چنین در مورد دستاوردهای پنج‌سال گذشته به موارد و داده‌های زیر اشاره دارد:

– ریشه‌کنی بی‌سوادی در میان ایرانیان ۱۰ تا ۴۹ سال با نرخ ۹۷ درصد.

– کاهش شکاف سواد بین زنان و مردان به کم‌تر از۶.۱ درصد.

– زنان ۶۰ درصد دانشجویان دانشگاه‌ها و ۴۰ درصد اعضای هیات علمی.

– زنان ۴۰ درصد پزشکان متخصص، ۳۰ درصد فوق‌تخصص‌ها و ۵۰ درصد پرسنل پزشکی.

– اشتغال ۷۴.۵ درصد زنان در بخش خصوصی، ۲۵.۵ درصد در بخش دولتی.

– پوشش بیمه‌ی تامین اجتماعی برای زنان روستایی، خانه‌دار، و سرپرست خانوار.

– حضور زنان در ۱۰۳ کرسی بین‌المللی فدراسیون‌های ورزشی.

– ۳۷.۱ درصد افزایش مدال‌های زنان در مسابقات جهانی.

– ۹۳۴.۵۸۹ ورزشکار زن حرفه‌ای.

– فعالیت ۲۳.۵۴۳ نویسنده زن و ۱۰۵۱ ناشر زن.

– افزایش ۳۱.۵ درصد مشارکت زنان در فناوری اطلاعات.

– دریافت بیش از ۱۰۰ جایزه بین‌المللی توسط فیلم‌سازان زن.

– ریاست زنان بر سازمان محیط زیست، در چهار دوره.

– اختصاص۳۰ درصد از پست‌های مدیریتی به زنان.

اکثر این آمارها فاقد منابع معتبر و ارزیابی مستقل‌اند. مشخص نیست که چه نهادی این آمارها را گردآوری کرده، چگونه صحت‌‌سنجی شده‌اند و چه گروه‌هایی از زنان در این آمار لحاظ نشده‌اند (مثلاً زنان حاشیه‌نشین، اقلیت‌های قومی یا مذهبی یا زنان معترض و زندانی). ادعای اشتغال بالا در بخش خصوصی نیز گمراه‌ کننده است. در ایران هم‌چون جامعه‌ی جهانی، بسیاری از زنان در بازار کار غیررسمی، بدون بیمه یا قرارداد و در مشاغل با دستمزد پایین فعالیت می‌کنند. در بخش‌های رسمی، تبعیض در استخدام، ترفیع و دستمزد هم‌چنان وجود دارد و ایران در زمره‌ی کشورهایی است که تبعیض استخدامی در بخش دولتی بسیار گسترده است و بیش‌ترین بار آن بر دوش زنان مجرد سنگینی می‌کند. هم‌چنین در ایران با وجود نرخ بالای تحصیلات دانشگاهی زنان، حضور آن‌ها در سطوح تصمیم‌گیری (وزارتخانه‌ها، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام) بسیار محدود است. قانون اساسی هنوز اجازه‌ی نامزدی زنان برای ریاست جمهوری را نمی‌دهد. در گزارش از پوشش بیمه‌ای برای زنان روستایی و سرپرست خانوار آمده است. اما این طرح‌ها بیش‌تر در حد طرح‌های آزمایشی و بسیار محدود برای کشور حدوداً ۹۰ میلیونی ایران است. در گزارش به موفقیت‌های ورزشی یا هنری زنان پرداخته شده است، ولی این دستاوردها در شرایطی به‌دست آمده‌اند که بسیاری از زنان با شجاعت و جسارت، با سانسور، فشارهای عقیدتی و تهدیدهای امنیتی مواجه بوده‌اند. زنان ورزشکار برای شرکت در رقابت‌های بین‌المللی مجبور به رعایت حجاب اجباری‌اند و حتی گاهی به‌خاطر تعامل با ورزشکاران دیگر محروم یا تهدید می‌شوند.در گزارش دولت جمهوری اسلامی ایران و یا چند نهاد باصطلاح غیر دولتی از ایران (GONGO)، تحریم‌های آمریکا نقض حقوق اساسی مردم ایران، به‌ویژه زنان و کودکان قید شده است، در حالی‌که تحریم‌ها بی‌تردید بر مشکلات اقتصادی و سلامت مردم ایران تاثیر گذاشته‌اند اما گزارش جمهوری اسلامی ایران به‌شکلی هدفمند تلاش می‌کند تا عدم‌ کفایت صاحبان قدرت و موارد عدیده‌ی فساد مالی را یک جانبه، محصول فرایند تحریم‌ها مطرح سازد. واقعیت آن است که بسیاری از کارشناسان و صاحب‌نظران همواره تاکید کرده‌اند که تاثیر واقعی تحریم‌ها هیچ‌گاه بیش‌تر از ۲۰ درصد نبوده است. در واقع در خلال سه‌دهه‌ی گذشته، جمهوری اسلامی همه‌ی مشکلات ساختاری، از جمله نابرابری جنسیتی، محدودیت‌های مدنی، خشونت علیه زنان و سرکوب سیاسی را به گردن تحریم‌ها انداخته است. این فرافکنی، مسئولیت حکومت در تبعیض ساختاری علیه زنان و سرکوب فعالان زن را نادیده می‌گیرد. روایتی که در گزارش ۱۳۴ صفحه‌ای جمهوری اسلامی آمده است، در تضاد کامل با واقعیت‌های میدانی جامعه‌ی ایران است. زنان ایرانی نه‌‌تنها با تبعیض سیستماتیک و ساختاری از جمله محدودیت از حق ورود به برخی عرصه‌ها هم‌چون ورزشگاه‌ها، قضاوت در محاکم کیفری و تصدی پست‌های ارشد سیاسی (از جمله ریاست‌ جمهوری) روبه‌رو هستند، بلکه سیاست‌های حاکمیت هم‌چنان بر کنترل و تبعیض علیه زنان، به‌ویژه در حوزه‌ی پوشش همراه با خشونت در فضای عمومی در کنار تبعیضات دیگر بر زنان تحمیل میگردد.

در‌گزارش در مورد اقدامات جمهوری اسلامی برای برابری جنسیتی، از رشد علمی، اجتماعی، اخلاقی، سیاسی و مدیریتی زنان در تمام عرصه‌ها سخن رانده است، اما واقعیت این است که گرچه حضور زنان در دانشگاه‌ها بالا است، اما این امر به‌ هیچ‌ وجه به‌معنای دسترسی برابر به فرصت‌های شغلی و مدیریتی نیست. نرخ بیکاری زنان به‌‌ویژه در میان زنان تحصیل‌‌کرده دو برابر مردان است. هم‌چنین، محدودیت‌های ایدئولوژیک و امنیتی مانع از مشارکت کامل زنان در عرصه‌های سیاسی و حتی مدنی شده است.در گزارش توجه ویژه به سه محور «آموزش»، «عدالت جنسیتی» و «بودجه‌‌بندی جنسیتی» شده است، مفهوم «عدالت جنسیتی» در گفتمان جمهوری اسلامی و واتیکان و چند کشور دیگر، جایگزین «برابری جنسیتی» شده است و نابرابری‌ها را با تفسیرهای فرهنگی و ‌مذهبی توجیه می‌کند. همچنین در عمل، بودجه‌بندی جنسیتی اگرچه این پتانسیل را دارد که برای برابری جنسیتی استراتژی ارزشمندی باشد، اما نه‌تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر ابزاری صرفاً نمایشی بوده و هیچ گزارشی از اثرگذاری آن بر کاهش شکاف‌های جنسیتی منتشر نشده است.در گزارش از اقدامات حمایتی از زنان سرپرست خانوار از طریق طرح‌هایی چون «طرح کسب ‌و کار پایدار خانواده‌ محور» آمده است. اگرچه اجرای این طرح‌ها ممکن است به تعداد محدودی از زنان کمک کرده باشد، اما گستره و تاثیرگذاری آن‌ها برای جامعه‌ی ایران بسیار محدود بوده و اساساً پاسخگوی ریشه‌های ساختاری فقر و تبعیض علیه زنان نیست. بسیاری از زنان هم‌چنان بدون حمایت اجتماعی و بیمه باقی مانده‌اند. گزارش به افزایش انتصاب زنان در مناصب مدیریتی، وجود ۱۱۲۱ قاضی زن و مشارکت ۳۰ درصدی در مدیریت اشاره دارد. در حالی‌که برخی زنان به مناصب مدیریتی می‌رسند، هم‌چنان از دسترسی به سطوح عالی قدرت محروم‌اند. زنان نمی‌توانند قاضی دادگاه‌های کیفری باشند و انتصابات بیش‌تر در سطح متوسط و غیرتصمیم‌گیرانه باقی مانده است. هم‌چنین، بسیاری از این انتصابات به زنان همسو با سیاست‌های حکومتی محدود می‌شود. البته این امر محدود به ایران نیست، امروزه با نمونه‌های فاجعه‌بار آن در امریکا هم مواجه هستیم.  گزارش به موفقیت زنان ورزشکار، فیلم‌ساز، نویسنده و افزایش مشارکت آن‌ها در فناوری اطلاعات بالیده و آن‌را به‌حساب خود قرار داده است، در حالی‌که این موفقیت‌ها عمدتاً حاصل تلاش فردی و پیگیری زنان برای تحقق آرزوها و به‌گونه‌ای به‌چالش کشیدن قهرمانانه‌ی محدودیت‌ها است و نه حمایت نهادینه‌شده از سوی جمهوری اسلامی. زنان ورزشکار هم‌چنان با محدودیت‌های جدی در زمینه‌ی پوشش، حضور در مسابقات بین‌المللی و امکانات مواجه‌اند. فیلم‌سازان زن نیز با سانسور شدید و تهدیدات امنیتی روبه‌رو بوده و هستند. از آن‌جا که گزارش جمهوری اسلامی به سازمان ملل و اجلاس ۶۹ کمیسیون مقام زن، برای اقدامات در خلال پنج‌سال گذشته در زمینه‌ی برابری جنسیتی تنظیم شده است، نمی‌توان از خیزش امید آفرین و الهام بخش «زن، زندگی، آزادی» نام نبرد که نشان داد زنان و دختران ایران از وضعیت فعلی، تبعیض‌ها، نقض حقوق فردی، سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، خشونت‌ها، اقتدارگرایی در حوزه‌ی خصوصی خانواده -مناسبات قدرت پدر مردسالانه- و تبعیضات در حوزه‌ی عمومی ناراضی‌اند. ما هر‌ روزه در سطح جهان و ایران شاهد تکثیر شجاعت زنان و دختران هستیم. آنان در دل زندگی روزمره، در این نبرد علیه ساختارهای سرکوب ایستاده و بر هرگونه نماد نابرابری جنسیتی پای کوبیده و نشان می‌دهند که برای آزادی، برابری، عدالت اجتماعی و تحقق مطالبات خود حاضرند هزینه دهند و چه زیباست که این امید، این پایداری، با فریاد و عشق، به تاریخ سپرده می‌شود تا هیچ‌‌گاه فراموش نکنیم که «زن، زندگی، آزادی» نه‌تنها یک شعار، که وعده‌ای برای جهانی انسانی‌‌تر است.

 خامنه ای جانشین به حق ماکیاول

تنطیم: ساره استوار

مقايسه رهبر جمهوری اسلامی ايران با نيکولو ماکياولی، متفکر ايتاليايی توجه کنیم که اخیرا يکی از طلبه های ستايش برانگيز خود را در وجود رهبر مذهبی ايران، ‌آيت الله خامنه ای يافته است.

رهبری که با چم و خم دستيابی به قدرت و نگهداری آن آشنايی ژرفی دارد. احمدی نژاد که خامنه ای صعودش به قدرت (و به نظر می آيد سقوط احتمالی از نردبان محبوبيتش) را مهندسی کرده بود، سومين رييس دولت پس از هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی است، که خامنه ای با ترفند وی را از ميدان به در می کند.  در 37 سال گذشته او با اين انديشه سر به رختخواب گذاشته و با همين انديشه سر از بالين بلند کرده است که نه تنها بسياری از پيروان او، که بزرگترين ابرقدرت جهان نيز در پی برانداختن او هستند.تابستان دو سال پيش کابوس او به واقعيت پيوست و ميليون ها ايرانی به خيابان ها ريختند و مخالفت خود را با انتخاب دوباره و دستکاری شده احمدی نژاد اعلام کردند. برخی از آنها شعارهای «مرگ بر خامنه ای» و «خامنه ای قاتل است، ولايتش باطل است» را سر دادند. با اين همه خامنه ای پس از سلطان قابوس عمان و معمر قذافی رهبر ليبی که قدرتشان به مويی بسته است، طولانی ترين حکومت خودکامه را در منطقه خاورميانه داشته است.  ايدئولوژی حکومتی او بيشتر ماکياوليستی است تا شهادت گرايانه و ماکياولی اگر زنده بود اکنون با لبخند رضايت آميز آشنای خود بر لب، به اين نظام می نگريست. خامنه ای در طول حکومت خود به پنج اصلی که نماينده فلسفه حکومت گردانی (و صحنه گردانی) سياسی ماکياولی در رساله معروفش «شهریار» است وفادار مانده است.

 ۱) پاسخگو نبودن  نويسنده با اشاره به گفته معروف ماکياولی که سياستمدار بايد هراس انگيز باشد از اين فيلسوف نقل می کند که: «شهریار لازم است مسووليت کارهای خلاف پسند مردم را به دوش ديگران بياندازد تا خودش محبوب باشد.» و می افزايد هيچ نظام سياسی اين خواست ماکياولی را به اين خوبی بر نمی آورد.  زيرا رژيم ايران رهبر را از هر نوع مسووليت بری می کند. قدرت قانونی رهبر او را از پاسخگو بودن مبرا می دارد. او در همه سطوح دولت، قضاوت،‌ ارتش و رسانه ها حرف آخر است. او می گذارد ديگران کارهای کثيف را انجام دهند تا دامن کبريايی خودش به چيزی آلوده نشود. در عين حال وجود يک مجلس و رييس جمهوری به اصطلاح «منتخب» همچون سپری ميان نارضایتی عمومی و خامنه ای است.

  ۲) تظاهر به فروتنی کريم سجادپور پس از نقل قولی از ماکياولی درباره اينکه يک شهریار چگونه بايد خودش را متواضع،‌ مهربان و مومن نشان دهد می گويد: خامنه ای شايد به اندازه سلف خود خمينی کاريزماتيک نباشد ولی تبليغ لباس پوشيدن متواضعانه او با نعلين و عينک معمولی و چفيه فلسطينی و اين که در افواه شايع کرده اند او در زمان جنگ هشت ساله ايران و عراق مانند ديگر مردم از کوپن استفاده می کرد و داستان هايی که ملاقات کنندگان او از دکور ساده و بی پيرايه محل کارش در مرکز شهر تهران می گويند چيزهايی است که حتی در وبسايت رسمی او نيز می توان يافت.

 ۳) سازش ناپذيری  خامنه ای توصيه ماکياولی را به شهریاران که سازش ناپذير باشند، عملا از سرنوشت محمدرضا شاه پهلوی آموخته است. شاه سابق ايران در تلاش برای آرام کردن معترضان گفت صدای انقلاب آنها را شنيده است. برخورد سرکوبگرانه خامنه ای با معترضان در پيامد انتخابات سال ۸۸ بسياری را شگفت زده کرد. اما خامنه ای خوب می دانست که کوتاه آمدن در برابر خواست های مخالفان تنها اشتهای آنها را برای تحول و دگرگونی بيشتر می کرد.  سپس می افزايد خامنه ای بر اين باور است که تهران نبايد در برابر ايالات متحده نيز سازشکارانه عمل کند زيرا ممکن است واشینگتن را به اعمال فشار بيشتر تحريک کند. به همين دليل باوجود قطعنامه های شورای امنيت، تحريم های اقتصادی و تهديدهای گهگاهی نظامی، سياست خارجی جمهوری اسلامی و سياست هسته ای آن همچنان رجزخوان مانده است.  خامنه ای يک بار گفته بود حق را نمی شود تقاضا کرد. چون ابرقدرت ها را به فکر می اندازد که تهديدشان را به طور جدی عملی کنند. از اين رو نبايد انتظار داشت که تهران بر سر برنامه های هسته ای اش به اين زودی ها سازش کند.

 ۴) گسترش نيروی نظامی برخلاف خمينی که بيشتر يک پژوهشگر دينی واقعی بود، خامنه ای تا پيش از ارتقا به درجه آيت اللهی پس از مرگ خمينی و انتخابش به مقام رهبری دارای درجه ای معادل کارشناس ارشد (حجت الاسلام) بود. از همين رو به جای توجه به حوزه های علميه قم،‌ مشروعيت خود را در سنگرها و در ميان نیروهای نظامی جستجو کرد.

او در پی کاهش محبوبيت خود توجه را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معطوف کرد. چيزی که ماکياولی که سازماندهی شبه نظاميان جمهوری فلورانس را بر عهده گرفته بود، می توانست به راستی حامی آن باشد. سپاه هم اکنون در پروژه های اقتصادی و تجاری عظيم کشور دست انداخته است و تحريم های بين المللی و نبود سرمايه گذاری های خارجی، آن را رقيب يکه تاز قراردادهای نفت و گاز و بخش معادن کرده است.

 برخلاف نظامیان مصر و تونس که وابستگی خود را به حاکمان در پی گسترش ناخشنودی مردم قطع کردند، رده های بالای سپاه و البته نه عموم آن که دارای ديدگاه های سياسی متفاوتی هستند، سرنوشت خود را گره خورده به رهبر می دانند.

۵ضرورت وجود يک دشمن خارجی  ماکياولی می نويسد بسياری بر اين باورند که يک شهریار بايد نيروی مخالفی را زيرکانه بپروراند تا با پيروزی بر آن بتواند موقعيت خود را بهبود ببخشد. طی سه دهه، خامنه ای همواره در سخنان خود چه زمانی که درباره سياست خارجی صحبت می کرد و چه درباره مسايلی مانند کشاورزی يا آموزش، درباره ظلم، حرص و توطئه های جهانی آمريکا داد سخن داده است. برای او دشمنی با آمريکا رکن اصلی انقلاب ۵۷ و شناسه مرکزی جمهوری اسلامی است. خامنه ای می داند سازش با ايالات متحده آمريکا ممکن است پيامدهای نامطلوبی برای رژيم داشته باشد.  کريم سجاد پور با اشاره به توصيه های ماکياولی می گويد: خامنه ای آمريکا و اسراييل را به عنوان دشمن در صندوق ذخيره کرده است تا در صورت بروز ناملايمات، ناخشنودی عمومی، اوضاع بدتر اقتصادی و احتمالا آشوب های قومی از آن بهره برداری کند.

 پايان ماکياولی وار  نقش مجتبی خامنه ای، پسر رهبر جمهوری اسلامی، و افسانه پردازی هايی مانند ياعلی گفتن خامنه ای هنگام تولد،‌ می گويد: خامنه ای ۷۲ ساله بر کشوری حکومت می کند که نزديک به ۷۰ درصد جمعيت آن را جوانان زير ۳۳ سال تشکيل می دهد که با فناوری های تازه با جهان در ارتباط هستند. آشتی ناپديری خامنه ای تاکنون يار او بوده است. اما اين ويژگی محتملا سبب شکننده شدن جمهوری اسلامی خواهد شد.  سجادپور در پايان می نويسد ماکياولی در شرايطی در سال ۱۵۲۷ مرد که هيچ يک از مردم دورانش از او راضی نبودند. دور نيست که او نيز همان سرنوشت را داشته باشد.

 

 

 

 هنر من برای آگاهی

سپیده حسینی صابر

مهسا امینی

دختری کرد تبار

مهمانی از خطه کردستان در تهران …

پایتخت دیکتاتوریشان منظورم هست..

این بود مهمان نوازیتان ؟!

با ضربه هایتان بر تن بی کس او….؟!

با غریبانه به آغوش مرگ بردنش..؟!

همیشه شما،شما بودیدو ما، ما..

فرقی نداشت من از کدام قبیله ترک ، کرد، بلوچ ،فارس یا…می آیم…

ما اسیرهایی در دستان خفه کننده و پر غیظ شما هستیم که همیشه شکافی بزرگ از شما جدایمان میکرد

افتخار است که من تکه ای از ایرانمم ولی نه حتی ذره ای از شما…

همه باهم دستهایمان را مشت میکنیم، گره ای بزرگ میسازیم…

تا با آن ریسمان طناب بزرگ پایانتان را ببافیم

بالهایم را میگشایم تا آزادانه تر به پرواز درآیم

 من تسلیم نمیشوم

…درون من زنی زندگی میکند که میجنگد

نه برای ادعای مردانگی …

نه برای نمایش برتری و قدرت…

جنگ برای زنی که میخندد آزادانه…

میرقصد آزادانه…

فکر میکند آزادانه..

به زنانگی و زن بودنش میبالد…

نه در پشت حصارهای بیمارگونه ای که بر او تحمیل شده تا در چهارچوب خفقان و زنگ زدگی بماند…

من حصارها را میشکنم…

من یک زنم…

من برای آزادی و آزادگی ام میجنگم..

⚫️در ادامه اعتراضات حق طلبانه سالهاى پيشين، جنبش اعتراضى به نام “زن، زندگی، آزادى” بوجود آمد که هيجان وشور خاصى در جامعه ى ايران ايجاد كرده است.

اعتراضات پس از درگذشت مهسا امينى نقطه عطفى بود كه ايران را عميقاً دگرگون ساخت و اين امر با احساس جديدى از خودباورى و جسارت همراه شد و احساسى كه بسيارى از ايرانيان تا اكنون در مقابل حکومت نشان داده اند .

ما شاهد همبستگى بى سابقه اى در ميان اقشار مختلف جامعه ايران بوديم ومردم ازهر سن وسال وازهر قوم وتبار يا گروه مذهبى واجتماعى به خيابان ها امدند و على رغم تلاش هاى حكومت براى سركوب وایجاد ترس در دل مردم، انها باز در هدف مشترك خود متحد ماندند.