ارتباط با ما

دانشجو لینک ها

درباره آزادگی

شماره جدید آزادگی 

بایگانی


مقالات

سید ابراهیم نبوی

مسئله ملی و فدرالیسم

حقوق بشر و میثاق های آن

ملاحسنی

 

گذری به جنبش دانشجوئی در ايران

ابوالقاسم محمدی

بي شک جنبش دانشجوئي، در جوامع بسته و در حال توسعه، بمثابهِِ موتور محرّکه، پويا ترين نهاد و يکي از عواملِ موّثرِ تغيير بوده است. اين نوشته کوششي است تا با نشان دادن پيوند محتوائي بين وظيفهء دانشجو (کسب دانش) و جنبش دانشجوئي (آزادي انديشه) و اهميت اين پيوند درهموار کردن مسير عبور از جامعه اي سنّتي و عقب مانده به جامعه اي مدرن (مدني) و قابل توسعه در ايران به ارائهء ارزيابي مختصر ولی محتوائي از سير حرکت و دستاوردهاي اين جنبش بپردازد. در اين بررسي نقد هيچ شخص و يا گروه خاصّي مدّ نظر نيست بلکه تلاشي است تا  در منتهاي بي طرفي و در حّد توان، نقاط ضعف و قوّت اين جنبش را، در بيش از سه دههء اخير، برجسته سازد. براين اساس جنبش دانشجوئي در ايران به سه دورهء مجزّا با سه نسل متمايز: شامل دورهء قبل از انقلاب (نسل انقلابي)، دورهء کوتاه پس از انقلاب (نسل انقلاب) و دورهء سوّم (نسل اصلاحات) تقسيم شده؛ که به طور جداگانه مورد ارزيابي قرارگرفته است.

در بررسي وقايع گذشته بايد اين نکات را مدّ نظر داشت:

اوّلا،ً همانطور که معمولاً هر عملي بر اساس قوانين روز قابل قضاوت است، درستي يا غلط بودن هر موضعي را نيز بايد در بستر شرايط زماني خاص آن ارزيابي نمود. ثانياً، ايده هاي نظري نيز با تغيير شرايط ناگذير از تحوّلند، چرا که مثل پديدههاي مادّي مشمول  دوره هاي حياتند (Life cycle). بديهيست که اين دوره هاي حيات در جوامع ديکتاتوري طولاني تر است چرا که حاکمان غير انتخابي با اصرار بر مواضع کهنه شدهء خود مانع اصلاحات و انطباق با شرايط ميشوند. و سوّم اينکه، در ارزيابي وقايع، انتقاد به تنهائي کافي نيست بلکه انتقاد را بايد مستدل و با ارائهء راه حلهاي مناسب معتبر نمود؛ و نهايتا اينکه، حتا در يک جامعهء مردم سالار، هرکس بقدري لائق آزاديست که به آزادي ديگران، در چهارچوب قانوني منبعث از دموکراسي معتقد و پايبند باشد.     

در اهميت دانش عالي و ارزش دانشجو کافيست يادآور شد که کشورهاي صنعتي بخصوص در چند سالهء اخير ، براي دستيابي به امتيازات فنّي و تکنولوژي برتر در قرن بيست و يکم، برسر تحقيقات و آموزش عالي با يکديگر جداً رقابت ميکنند، چرا که عامل انساني  را کليدي ترين عامل موفّقيت در رقابت بين المللي در دوران جهاني شدن توليد و مصرف  مي دانند. بدين منظور به جذب، پرورش و بکارگيري نيروي متخصص در اين کشورها اولويت بسزائي داده شده است. چه تأسّف انگيز براي هر ايراني و لکّهء سياهي بر کارنامهء جمهوري اسلامي و ولايت فقيه در ايران، که با بيش از دو دهه اولويت دادن به "حفظ نظام"، هنوز مقام رتبهء اوّلِ فرار مغزها را (بر اساس ارقام مندرج در جرائد داخل و خارچ کشور) در جهان، بخود اختصاص داده است. آقاي خاتمي در يکي از مصاحبه هايش بيست برابر شدن آمار دانشجو در ايران بعد از انقلاب (که بطور عمده ناشي از باز کردن درب دانشگاهها به منظور حلّ معضل بيکاري جوانان در پايان جنگ با عراق است) را جزء اقلام مثبت کارنامهء جمهوري اسلامي بر مي شمردند. بايستي بايشان متذکّر شد که پرورش متخصص (آماده سازي براي مهاجرت و جذب در بازار کار کشورهاي صنعتي) کافي نيست بلکه بايد زمينهء جذب و بکارگيري تخصص را نيز در جامعه فراهم نمود. لازمهء چنين امري بيشک اولويت بخشيدن همزمان به توسعهء اقتصادي  وگسترش تأمين اجتماعي  به موازات توسعهء سياسي  مي باشد.

 برگرديم به اصل مطلب؛ چرا کسب دانش با آزادي انديشه در دانشگاه از هم جدائي ناپذيرند؟  جواب اين سوٌال در معني کلمهء دانشجو نهفته است چرا که بطور کلي وظيفهء اساسي هر دانشجو، در هر رشته اي، کسب آخرين دستاوردهاي علمي موجود ، شناخت واقعّيتهاي جاري    ايتاً کشف حقائقي تازه  مي باشد. بعبارتي دانشجو بين واقعيّتها (مشکلات) و حقائق (راه حلها) رابطه بر قرارکرده و پُل ميزند. بدون آزادي انديشه، واقعيتها تحريف و حقيقت مسخ مي شود. چنين رابطه اي با تعريف اين مفاهيم روشنتر خواهد شد. در يک تعريف بسيار کلي مي توان واقعيت را انعکاس يک پديده عيني در ذهن و حقيقت را رابطهء آن پديده با محيط دانست. بهمين دليل واقعيت قابل تفسيرو گذرا ولي حقيقت قابل تعميم و پايدار است. آگاهي از واقعيّت براي ارزيابي صحيح، و دستيابي به حقيقت لازمهء تصميم درست و منطبق در هر حيطه ايست؛ و اين رابطهء لازم و ملزوم جز با آزادي انديشه ميّسر نمي شود. در بستر جامعه و عالم سياست نيز چنين است؛ بطور مثال مطامعهء گزارش يک وقعه از زبان چند خبرگذاري تصوير واقعيتري از آن واقعه بدست ميدهد چرا که هر خبرنگار بدليل محدوديت حرفه اي و وابستگي شغلي اش تنها قادر به انعکاس بخشي از واقعيت است. ولي کشف حقيقت کار دانشگاهها و مراکز تحقيق و عمدتاً بر عهدهء محقّق، متفکّر، و دانشجو است که آنها نيز هرکدام بسته به زمينهء کاري، امکانات و نوع تخصّصشان قادر به دستيابي بخشي از حقيقتند. بنا بر اين، در هر جامعه اي بدرجه اي که به آزادي مطبوعات، جايگاه علم و تنوّع افکار ارج نهاده شود، برداشتها واقعي تر و ادراکات به حقيقت نزديکترند (يعني که ارزيابيها سنجيده تر و در نتيجه تصميمات درست ترند) و طبعاً چنين جامعه اي در عبور از ابتلاعات تواناتر؛ در مسير ترقّيش شکوفاتر؛ در مقابله با عوامفريبي رهبران ناصالح و دفاع از منافعش در رابطه اش با جوامع ديگر موفق تر خواهد بود. متقابلاّ عدم اطلاع از واقعياّت و دستيابي به حقائق باعث ارزيابيهاي اشتباه و تصميمات غاط و در نتيجه انحراف و خطا هاي جبران نا پذير ميگردد. کم نبوده و نيستند رهبران نالايقي که جامعه يا جرياني را، با سانسور و گريز از واقعيّات بمنظور پوشاندن حقايق، به انحراف و تباهي کشانده اند. شايد بتوان گفت که اين مهمترين معضل و عامل عقب ماندگي جوامع سنّتي مانند کشورماايران است. بنا بر اين وظيفهء اساسي دانشجو تعميق شناختهاست (انگشت گذاشتن بر نارسائيها و ارائهء راه حلها) و اين همان چيزيست که بسياري از دست اندر کاران نالائق و رهبران مستبد خوش نمي دارند. از زبان اينگونه مسئولين گاهاً شنيده ميشود که "ديگران هم اشتباه مي کنند" و يا "تنها کساني اشتباه نمي کنند که عمل نمي کنند". بايد در پاسخ به آنان گفت که عمل به تنهائي کافي نيست بلکه آن عملي قابل تقدير و درست است که صادقانه باشد و عمل کننده خود را موّظف به پاسخگوئي دانسته؛ و قابل حسابرسي بوده؛ بتواند از اشتباهات گذشته خود درس گرفته و کمبودها و کاستيهاي خود را جبران کند. چنين فردي طبعاً محدوده و ميزان خطايش نيز بمراتب کمتر خواهد بود. چنين شرايطي، که در آن پايبندي و احترام به آزاديهاي فردي و اجتماعي (نه فقط براي خوديها بلکه مخالفين نيز) در چهارچوب قانون تضمين شود، تنها با حاکميت مردم سالاري (ِDemocracy) امکان پذ ير است.  بنا بر اين، آن دسته از رهبران (ومعتقدين مکتبي و ايدئو لوژيک تماميت خواه و مطلق گرا) که حتا در درون خود هيچگونه مخالفتي را برنمي تابند و عملاً شعارهاي "هرکه با ما نيست بر ماست" و " يا همه چيز يا هيچ چيز" را معيار تقسيم بندي جامعه به "خودي و غير خودي" نموده؛ دانش و دانشجو را جز در خدمت منافع کوتاه مدّت فردي و گروهي خود تحمّل نمي کنند؛ نه تنها انطباقي با معيارهاي شناخته شدهء آزادي و دموکراسي ندارند بلکه برغم هر ادّعائي، دانسته يا ندانسته، مروّج استبدادند. روشن است که چنين رويکردي در شرايط کنوني، بيش از هر زمان ديگر، بر خلاف منافع مملکت و مصالح ملت است . بخصوص در مورد کشور ما ايران که (بدليل داشتن منابع سرشارانرژي) تأمين منافع کشورهاي صنعتي و شرکتهاي خارجي (درانعقاد قراردادهاي اسارت بار) تنها در فقدان نهادهاي کارآمد (سياسي، اقتصادي و اجتماعي) و با حاکميت ديکتاتوري هاي وابسته و يا دولت هاي ضعيف و ورشکسته مّيسر بوده است. گواه اين مدّعا دخالت مستقيم و غير مستقيم کشورهاي صنعتي بخصوص انگليس و آمريکا در به شکست کشاندن انقلاب مشروطه، سقوط دولت ملي دکتر مصدق، تسهيل حاکميت افراطيون مذهبي و کمک در استمرار جنگ ايران و عراق مي باشد. از آنچه گذشت مي توان چنين نتيجه گرفت که در اهتزاز نگهداشتن پرچم دفاع از آزادي انديشه در ايران توسط قشر دانشجو، برغم همهء کاستي هايش، نه تنها يک ضرورت تحصيلي بلکه بمثابه پاسخي به يک وظيفهء ملّي و انساني نيز بوده است.

 نسل انقلابي: جنبش نوپاي دانشجوئي قبل از انقلاب

در واقع بدنبال اشتباه بزرگ شاه مبني بر سرکوب اعتراضات مسالمت آميز(مانند 16 آذر)، انحلال احزاب سياسي ميانه رو و تأسيس حزب رستاخيز، راه حلهاي عمدتاً مسلّحانهء چپ و راست مشروعيت يافته پا بميدان نهادند. مطالعهء تحوّلات جنبش دانشجوئي پيش از انقلاب نشان ميدهد که پيشگامان آن جنبش نوپا در پي کسب هويّت خويش، در شرايط حاکميّت ديکتاتوري وابسته و متأثّر از فضاي دو قطبي دوران جنگ سرد، بيش از آنکه از تجربهء جنبشهاي معاصر ايران و بخصوص کشورهائي که گامي از نظر سياسي و اقتصادي جلوتربودند، بهره گرفته باشند، به فراگيري از تجربيات مبارزِِات ضدّ استعماري کشورهاي عمدتاٌ عقب مانده تر جهان سوّم (در حاليکه صورت مسئلهء ايران آزادي سياسي بود نه سيطرهء استعمار) روي برده و اقدام به پي ريزي مبارزهء ايدئولوژيک چپ (با "ايسم" هاي گوناگون)  و يا مکتبي راست (مذهبي) نمودند. چنين مبارزه اي الگوهاي خود را در چين، ويتنام، کوبا، آلباني، فلسطين، شوروي سابق و يا صدر اسلام مي جست و اسطوره و الگوهاي اصلي آن  چهره هاي شهيد مثل چه گوارا و امام حسين (ع) بودند و ازمتفکّرين انقلاب صنعتي انگليس و يا فلاسفه و قهرمانان انقلاب فرانسه، که در گشودن راه توسعه، آزادي و دموکراسي جوامع مدرن امروزي سهم بسزائي ايفا کردند، جائي به چشم نميخورد. اين رويکرد به گرايشات و اتّخاذ چنان مواضع آشتي ناپذير و اغلب متضاد ايدئولوژيک و مذهبي منجرشده بود که عمدهء گروههاي آنروز حتّي در فضاي بستهء زندان نيز حاضر به تبادل نظر مسالمت آميز با غير خود نبودند (خاطرات زندانيان سياسي زمان شاه از اينکه گروههاي مختلف در زندان هرکدام سازي مي زدند و همديگر را تحريم ميکردند، گواه چنين وضعيتي است). در خارج از زندان اين تضادها حتي گاهاً به روياروئي مسلّحانه و يا انشعاب درون گروهي بين مذهبيون و نيز گروههاي چپ (که شرح آن در اين مختصر نمي گنجد) مي انجاميد. ارزشهاي غالب آن جنبش بر فداکاري، ايثار و شهامت در مسيرمبارزه تا شهادت يا پيروزي، يعني کشتن و کشته شدن، استوار شده بود که به گسترش فرهنگ شهيد پروري، قهرمان سازي، اسطوره پردازي ، ايدئولوگ و رهبر پرستي راه مي بُرد. ترويج اين ارزشهاي غائي توسط گروهها و گرايشات قشري و افراطي با مواضع اغلب متضاد چشم اندازهاي قطعاً خونيني را در پيش روي جنبش مي نهاد.

با اوج گرفتن انقلاب، زندانيان سياسي که عمدهء آنها دانشجو بودند، از زندانها آزاد شده و همچون قهرمانان مورد استقبال با شکوه و بي شائبهء عموم مردم قرار گرفتند. با پيروزي انقلاب اين نسل انقلابي، که تجربه و دانش او (بجز بعضي از اعضاء احزاب سنتي که امروزه به ملّي مذهبي ها معروفند) عمدتاً در مبارزهء ايدئولوژيک و مکتبي خلاصه مي شد، سرشار از انرژي و مغرور از پيروزي، بزودي مصدر بسياري از امور انقلاب و رهبري سازمانها انقلابي را بدست گرفت.

 واقعيت اينست که گرايشات  افراطي چپ و راست در همه جا و در هر مذهب و ايدئولوژئي يافت مي شوند. با اين تفاوت که بطور مثال در کشورهاي اروپائي، بعلت وجود نظام دموکراسي، شانس پيروزي افراطيون بسيار کم شده است. چرا که اولا اکثريت جامعه در انتخابات آزاد از راه حلهاي غير افراطي و سازنده حمايت ميکنند. ثانيا مردم اروپا تجربهء خونين و ويرانگر حاکميت افراطيون را در شعله ور ساختن جنگهاي داخلي و دو جنگ جهاني پشت سر دارند. ثالثاً ً دولتهاي اروپائي بعد از جنگ دوم جهاني با استفاده از ابزارهاي گوناگون منجمله موانع قانوني؛ و نيز با ارتقاع سطح آگاهي عمومي، نسبت به فجايع افراطيون و انقلابيگري در گذشته، توسط رسانه هاي جمعي؛ و همچنين نهادينه کردن دموکراسي و حکومت قانون، از گسترش افراطي گري چپ و راست در جامعه جلوگيري نموده اند. بعنوان نمونه در دههء پنجاه ميلادی (1950s) کشورهاي انگليسي زبان، براي جلوگيري از نفوذ کمونيسم شرق و نيز کاستن از صدمات اقتصادي ناشي از اوجگيري اعتراضات کارگري (ناشي از تأثير افکار کمونيستي بر طبقهء کارگر)، احزاب کمونيستي را در اين کشورها ممنوع کردند. ولي احزاب ميانه رو مانند دموکرات مسيحيها و سوسيال دموکراتها به فعاليت آزادانهء خود ادامه دادند. جالب اينکه شاه بعد از دو دهه ، يعني دههء پنجاه هجري شمسي، با اقدامي کاملاً برعکس و نادرست (آنطور که قبلاً اشاره شد: تعطيلي احزاب ميانه رو و راه حلهاي مسالمت آميز و تأسيس حزب رستاخيز) راه را بر قشريگري و راه حلهاي افراطي و انقلابي در ايران گشود.  

 نسل انقلاب: دورهء کوتاه جنبش دانشجوئي پس از انقلاب (1357- 1359)

با پيروزي انقلاب، آن نسل انقلابي با مشخّصاتي که اشاره رفت (افکار و مواضع متضاد و در نتيجه شديداً متفرّق) از هيچ (سرکوب، شکنجه و زندان) به همه چيز (رهبري ارگانها و گروههاي انقلابي) رسيد. در آن فضاي ملتهب انقلابي ، بر عکس امروز،مواضعي مانند مردم سالاري ودموکراسي، احترام به حقوق شهروندي بر مبناي حقوق بشر و تأکيد بر حاکميت قانون و ... جزء اولويتها نبود. در دوران جنگ سرد بسرمي برديم و ايدئولوژيهاي چپ انقلابي هنوز حرفي براي گفتن داشتند. متقابلاً قشريگري مذهبي در منطقه توسط آمريکا تقويت ميشد. مهمتر اينکه هنوز انقلاب ارتباطات بقدر امروز امکان تبادل افکار و اخبار را در تنوير افکار عمومي فراهم نکرده بود.

دو ويژگي عمدهء جنبش دانشجوئي در اين دوره عبارت بودند از:

1 ـ  فعاليتهاي دانشجوئي اين دوره بيشتر به يک مبارزهء عقيدتي ـ سياسي شبيه بود تا يک جنبش سياسي ـ اجتماعي. اين ويژگي بيشتر ناشي از فضاي انقلابي حاکم بر جامعه بود که اين جنبش را بجاي انگشت گذاشتن بر مشکلات روزمرّهء جامعه به بحثهاي نظري و تئوريک (ايدئولوژيک و مذهبي) و اتّخاذ مواضع متضاد انقلابي وامي داشت که نتيجه اي جز تفرقه، خشونت و خونريزي بدنبال نداشت (مسلم است که وقتي مشکل شناختي و عُرفيست، انگشت گذاشتن بر فرد و گروه خاص دردي را دوا نمي کند بلکه بايد قبل از پرداختن به عامل، علّت را چاره کرد). 

2 ـ اين جنبش شديداً به حاکميت و اپوزيسيون در خارج از دانشگاه وابسته بود و در واقع دانشگاه به مرکز جذب نيرو و ميدان رقابت و جنگ قدرت بين  گروههاي انقلابي چپ و راست، اعمّ از مذهبي و غير مذهبي، تبديل شده بود. بهمين دليل وقتي کفّهء ترازو و تعادل قوا در دانشگاهها بنفع گروههاي اپوزيسيون چرخيد، مذهبيون در حاکميت، اول با خشونت و بعد هم با تعطيلي دانشگاهها و انقلاب فرهنگي خود را از شرّ دانشگاه و دانشجو راحت کردند. با تعطيلي دانشگاهها، اکثر فعّالين جنبش دانشجوئي که بطور حرفه اي جذب گروههاي انقلابي و يا نهادهاي انقلاب شده بودند، در مبارزهء قدرت با قشريون مذهبي حاکم و يا در جنگ هشت ساله قرباني مواضع اشتباه و افراطي رهبران خود گرديدند؛ و اين چنين انقلاب فرزندان خود را بلعيد.

 نسل اصلاحات: جنبش دانشجوئي دوّم خرداد

جنبش دانشجوئي دوم خرداد در واقع تجارب شکست دو نسل در سه دههء اخير را پشت سر دارد. نسل اصلاحات ديگر ابزار قدرت رهبران انقلابي در حاکميت يا اپوزيسيون نيست. منظور همان رهبران باقيماندهء ازجنبش دانشجوئي و طلاب پيش از انقلاب است، که گوئي از زندانهاي شاه کمر به قتل همديگر بسته اند، بطوريکه هنوز پس از نزديک به سه دهه، با آنهمه قرباني، فجايع، ويرانيها و شکستها (که محصول مستقيم و غير مستقيم مواضع افراطي آنها در دو سر طيف بوده است) و نيز تغييرات و تحوّلات منطقه اي و بين المللي، حاضر نيستند از مطلق انديشي و تماميت خواهي کوتاه آمده، به جنگ زرگري مذهبي و ايدئولوژيک پايان داده و راه حل هاي انقلابي و خشونت آميز (چماق و سلاح) را کنار بگذارند. جنبش دوم خرداد مخصوصاً پاسخي بود به شکست دولت سازندگي هاشمي رفسنجاني، که پس از جنگ بدنبال پياده کردن الگوي توسعهء اقتصادي بدون توسعهُ سياسي (مانند مدل توسعهء کشورهاي جنوب شرقي آسيا از جمله کرهء جنوبي، تايوان و سينگاپور در دوران جنگ سرد، البته به کمک آمريکا، و نيز اخيراً چين) بود. دنباله روی از اين الگو براي "سردارسازندگي" به رغم بکارگيري تمام اهرم هاي سرکوب و اختناق اعم از سانسور شديد مطبوعات، قتل هاي زنجيره اي و ترورهاي خارج از کشور، نتيجه اي جز هرج و مرج اقتصادي و فساد آقازاده ها ببار نياورد. شاه نيز پيش از هاشمي رفسنجاني، بدون در نظر گرفتن تفاوتهاي بارز ايران با کشورهاي مذکور، در راه باز کردن "دروازهء تمدّن بزرگ" و مدرنيزه کردن ايران بدون توسعهء سياسي (آنهم درعين بر خورداري از مديريت لازم اقتصادي و حمايتهاي بين المللي) شکست خورده بود. اين بود که سردار سازندگي در پايان عاليجناب خاکستري و اکبرشاه لقب گرفت. با اينهمه، جناح تماميت خواه که به چيزي جز حفظ قدرت نمي انديشد و طبق همان ضرب المثل معروف: "زير بار زور نميرود مگر اينکه زور پُر زور باشد"، باز هم بر ادامهء همان مدل دو بار شکست خورده (توسعهء اقتصادي بدون توسعهُ سياسي) اصرار مي ورزد؛ فارق از اينکه دوران اقتصاد دولتي، کمااينکه ديکتاتوري در هر شکلش با انقلاب ارتباطات در دوران جهاني شدن، مدتهاست بسر آمده است.

جنبش دانشجوئي اينک، در مجموع، دوران انقلابيگري را پشت سر گذاشته و تمرين دموکراسي را پيش رو دارد. اين جنبش در واقع مدلي براي جامعهء فرداست. از آنجا که نقش جنبش دانشجوئي در هر انتخاباتي تأيين کننده و غير قابل انکار است، استقلال و وحدت عمل دانشجويان باعث مي شود که رده هاي مختلف حاکميت و نيز احزاب و گروههاي اپوزيسيون بر سرکسب آراي بيشتر مواضع خود را با خواستهاي دانشجويان، که بر خواسته از نيازهاي عمومي جامعه است، منطبق تر سازند.

استمرار جنبش دوم خرداد تا استقرار مردم سالاري در ايران آرزوي مسلّم اکثريت قريب باتفاق مردمي است که سوداي ميهني آزاد و آباد را در سر مي پرورند. جنبش فعال دانشجوئي بدرستي قادر است با اتّخاذ مواضع درست تحقق چنين آرزوئي را سهل تر و سريعتر سازد. براي رسيدن به چنان فردائي و جلوگيري از تکرار تاريخ و اشتباهات گذشته، بايستي تجارب گذشته را چراغ راه آينده نمود. از مرور تجاربي که در اين نوشته بدانها اشاره شد راه کارهاي زير را مي توان نتيجه گرفت:

1 ـ ايران متعلق به همهء ايرانيان، کمااينکه دانشگاه متعلق به همهء دانشجويان است، چنين رويکردي بستر دموکراسي و حاکميت قانون را هموار خواهد کرد؛

2 ـ استقلال (از حاکميت و جريانات سياسي خارج از دانشگاه) و اتّحاد عمل (در دفاع از خواستهاي دانشجويان که انعکاسي است از نيازهاي جامعه)؛

3 ـ پايبندي به روشهاي مسالمت آميز و در خواست اکيد از هيأت حاکمه که "خشونت زدائي در داخل" را مانند "تشنّج زدائي در خارج" در صدر اولويت هاي خود قرار دهد؛

4 ـ آزادي، آبادي و تأمين اجتماعي در دفاع از بخشهاي ضربه پذير و محروم جامعه، نه تنها براي سلامت جامعه بلکه شرطيست مهم در سرمايه گذاري خارجي)از هم جدائي ناپذيرند. در جامعهء ايران توسعهء سياسي بدون رفرم اقتصادي (تز خاتمي) و يا بر عکس، توسعهء اقتصادي بدون رفرم سياسي (مدل شاه سابق، خامنه اي و رفسنجاني) و اين هر دو بدون تأمين اجتماعي، نتيجه اي جز ناکامي ببار نياورده و نخواهد آورد. بنابراين بايد بر ادامهء هرسه پا بپا و بطور همزمان پاي فشرد.

(دراين ضمينه ارسال ترجمهء مقاله ام تحت عنوان "دموکراسي يا توسعهء اقتصادي در کشورهاي در حال توسعه  را به فرصتي ديگر وا ميگذارم)

 

 

برگشت