ارتباط با ما

اشتراک لینک ها

درباره آزادگی

شماره جدید آزادگی 

بایگانی


 

مقالات

 
 

مردم فريبی پيامد اسلام زدگی است!

 آناهید

 

واژه هايی چون آزاداند يشی، دمکراسی، مردم سالاری، همه پرسی، دادگری، دادگستری، برابری،  و هر واژه ای که ازِ خرَدِ نيالوده می تراود، در بينش هر د ين يا مسلکی به گروگان گرفته می شوند، معنای خود را از دست می دهند و از رُشد باز می مانند.

 

مجاهد ين اسلام، بخصوص بعد از تسخير مکه، با شعار "الله اکبر" و "لا اله الا الله" به هر قبيله و شهری حمله کرد ند و با خشم و توحشی کم نظير نامسلمانان را کشتند، اموالشان را غارت کردند، زنان و کودکان را به اسارت گرفتند، خانه ها و معابد آنها را به آتش کشيدند و به تصرف درآوردند، در پناه شمشير کسانی چون محمد، عمر، علی و حمزه، از خون و ثروتِ کشتگان نيرو گرفتند.

چرا رفتارِ وحشيانه ی  مسلمانان با د گراند يشان درتاريخ کشورهای جانباخته ای مثل ايران  محو و تحريف شده است. مردم سرکوب شده که به اسارتِ تازيان درآمده بودند، برای نجات جان خود تنها يک راه داشتند. بايستی از همه ی فرهنگ خود بُبرند و مسلمان شوند. در اين را ايرانيان، که با خدای مهر و خرد آشنا بودند، بعد از تحميل اسلام هم نمی توانستند الله را، با همان تصوير قهر و جبر و غضب قرآ نی،  بپذ يرند. اين بود که، از شرم و سرزنشِ منش خود، بر جنايات خشم تخمگانِ تازی سر پوش می گذاشتند و می کوشيد ند، تا در ترکيبِ بينش فرهنگ مهرپرورِ خود با اللهِ قهار، از خشم و رفتار ستمکاران مهاجم  بکاهند. ولی به مرورِ زمان ايرانيان، با فرهنگ پيشرفته ی خود در خد مت  تبه کاران مهاجم در آمد ند، هرچه را که برای خدايی نيک می پنداشتند در گمان خود به الله  پيوند زدند و هر چه را که درالله  زشت می د يد ند مخفی و يا به گونه ای ا نسا نی تفسير کردند. الله را، خداوند ( تخم خود زا)، پرورد گار ( سيمرغِ گستردهِ پر)، کردِ گار ( باردار کننده) نام بخشيدند تا شايد چون خدايانِ نام نهاده زاينده و مهربان گردد. ولی الله همانطوريکه در قرآن معرفی شده، نه زاييده شده و نه  میزايد، قهار و جبار و مکارتر از مکاران است، و کسانيکه را که به او ايمان نياورند با عذاب هايی وحشتناک مجازات می کند.

امروز ما می دانيم که اين گونه نيک اند يشئ ايرانيان چيزی از خشم خونريز الله  نکاست، ولی با تصوير دروغیِ که  از الله  در ذهن مرد مان به وجود آوردند، آنها را در برابر ستمکاريهای متوليان اسلام برد بارتر کرد ند، و در نتيجه قدرت الله در ايران روز به روز بيشتر و آزاداند يشئ خرد مندان کمتر شد. مردم از راست منشی جدا و با دروغوندان هم آواز گشتند. بد بختی در اين است که ايرانيان اسلام زده در طولِ اين هزاره نه تنها دروغ پرور شد ند و بدون احساس شرم دروغ می گويند، بلکه به دروغ عشق می ورزند واز راستی هراس دارند. اين است که اسلام زد گان حاضر نيستند به چهره ی خشمناکی که از الله در قرآن تصوير شده بنگرند، چون چهره ی بی حجابِ الله برائ آنها زشت و نا پسند است، و می کوشند که چهره الله را با نقابهای دروغين خود بپوشانند. درحاليکه آيه های قرآن سند محکمی از اوامر الله برای کشتار و غارت کسانی است که به اسلام ايمان نمی آوردند.  نشانه های ستمکاريهای اسلام دردوران زندگئ خود محمّد  به کردار و تکرار در قران باقی مانده، غزواتی که اصحابِ رسول الله  برای معد وم کردن کفار و غنيمت گرفتن اموال آنها به کار می برد ند، عباد ت و هنوز هم بخشی از افتخارات تازيان مسلمان، و اسلام زدگان خود باخته،  به شمار می آيند.

( خواهش می شود: برای خواندن نمونه هايی از اوامر الله،  در موردِ قتل عام نامسلمانان که در آيه های قرآن آمده است، به گستره زير تلنگر بزنيد:

http://www.farhangshahr.com/sangesh/afarineshe-allah_Index.htm

اينکه هنوز هم درِ هجوم مسلمانان به هر خانواده يا سرزمينی با خشم شعار "الله اکبر" ( الله بزرگتر است) را بکار می برند به اين علّت است که بايستی  پيروان  خدايان د يگر از ترس فرار کنند يا تسليم شوند. البته الله امر می کند که فراری ها را هم دنبال کنيد و به قتل برسانيد. شعار ديگر مسلمانان  "لا اله الا الله" ( نيست اللهی به جز الله) است. اين شعار برای بعضی ايرانيان شايد بی اهميت باشد و نا آگاهانه آن را بر زبان می رانند و به  فرمان قتل و غارتِ پيروان هر خدای ديگر،  که در همين چند کلمه صادر شده است، فکر نمی کنند. در اين جاست که تنها پيروان يهوه و پدرآسمانی (مسيحی و کليمی)، آن هم با پرداخت جزيه (مجازات عقيد تی) می توانند از کشتن نجات پيدا کنند، چون محمد الله را با خدايان آنها يکی می پنداشته است. در حاليکه پيروان د ين های د يگر در جامعه ی اسلامی حتّی حق زنده بودن هم ندارند.


 

اين بود که موبدان زرتشتی تا می توانستند اوستا را طوری تحريف کرد ند که بتوانند خود را يکتاپرست بنمايند و از اهورامزدا( خداوند جان وخرد) طوری سخن می گفتند که با الله همانی پيدا کند.

آنها با پذيرفتن اين خفت و خواری، مسخ و تحريف اند يشه ی زرتشت، توانستند جان چندی از هم کيشان و هم ميهنان خود را تا به امروز نجات دهند. آيا اين نشان دهنده ی ستمکاری(عدالت اسلامی) نيست  که امروز شمارِ زرتشتِان ايران از 20000 نفر بيشتر نمی باشد وآنها هم از حقوق انسانی و اجتماعی بی بهره اند؟

در زيرهمين زور و ستم "لا اله الا الله"  بود که فردوسی با خردمندی از خدايان ايرانی به آن گونه سخن می گويد که تاريک اند يشان نتوانند به چند گانه بودن خدايان فرهنگ ايران پی ببرند. حتی هنوز هم بيشتر کسانی که شاهنامه را می خوانند، بُن مايه هایِ نامهای گوناگون خدايان ايرانی را درک نمی کنند، می پندارند که: خداوند جان وخرد، جهان آفرين، خداوند مهر، پروردگار، کردگار, خداوند داد، خداوند راستی و....، همه همان الله هستند درحاليکه هيچ يک از خدايان ايران با الله برابر نيستند. خدايان ايران از مهر و هستی برآمدند نه از نيستی، از بُنی ديگر زاييده شدند و زاينده هستند،  با جانداران همگوهر و هم گون هستند و در اين بينش آزُردن هر جانی بد و اهريمنی است. در اين فرهنگ نه تنها هر جان  شايسته ی ستودن است بلکه آن چه را که ما امروز بی جان می پنداريم(آب، خاک، آتش، باد)  خود جان بخش هستند و جان از گوهر آنها سرشته می شود.

در شريعت اسلام کشتار جمعی بخشی از عدالت، معيشت و حکمت الهی است و د ليلی برراستی و صحتِ گفتارِ انبياء می باشد. توفان نوح و قتل عام منکرانِ الله نه تنها از افتخارات قرآن و تورات هستند، بلکه تهديدی است برای کسانيکه که خود می اند يشند و ناتوانی و بی خردئ انسان را باور ندارند. الله خالق و قدرت مطلق و تنها حاکم و مختار است. او همه ی هستی را تصاحب کرده و حق دارد هر کس و هر چِيزی را که خلاف ميلش باشد نابود کند.

مولوی از ديدگاه شريعت اسلام، که با بينش خود او درتضاد است، قتل عام خودانديشان را که حکايتهای محال انبياء  را باور نمی کنند چنين توجيه می کند: کسانيکه حتی بزور هم ايمان نمی آورند مثل حيواناتِ وحشی هستند و کشتن حيوانات بخصوص که وحشی هم باشند کاری است پسند يده.

پس چو وحشی  شد از آن  دم  آدمی                           کی   بُود   معذ ور ای   يارِ  سمی

لاجرم   کفار   را  خون   شد   مباح                              همچو وحشی  پيش  نشاب و رماح

جفت   و  فرزندانشان    جمله  سبيل                          زآنک  وحشی اند  از   عقل   جليل

باز عقلی  کو  رَمَد  از    عقل   عقل  *                         کرد  از  عقلی  به   حيوانات    نقل

باور کردنی نيست مولوی، که از فرهنگ مهر پرور ايرانی، عرفان ، برانگيخته شده و برايش عشق خداست، چنين جنايت هايی، کشتار زن و فرزند "کفار" را هم مباح بداند. ولی می توان دريافت که او سرّ الله را در حد يث د يگران آشکار ساخته است.

*) عقلی ( خرد انسان) که از عقلِ عقل(عقلِ کُل = احکام الله) برمَد ( نپذيرد) به حيوانی وحشی تبديل شده است.

اين بينش و رفتارِ ننگ آورِ مسلمانان منطق و بنياد گسترش اسلام در جهان بوده و هست.  نه تنها فرهنگِ ايران در زيرِ رفتارِ خشم آوران تازی به شدت سرکوب شد و در آلودگئ شريعت خشکيد بلکه تمدّن تمام کشورهای محکوم و به خاک و خون کشيده ی ديگر به نا بودی انجاميد. در همين صد سالِ گذ شته بيگانگانِ آمريکايی و انگليسی، با پرداخت رشوه های بی حساب به حکومتهای اسلامئ اجازه ی گرفتند تا برای يافتن نشانه های از تمدّن پيشينيان در خاک اين کشورها کند وکاو کنند. جهان امروز مد يون کوشش همين بيگانگان است که ويرانه های باستانی را در ايران، مصر، اُردُ ن، سوريه، عراق، ترکيه (آسيای کوچک)، از زير خاک هزار و سيصد سال ستمکارانِِ مسلمان بيرون آوردند. اگر متوليان اسلام در اين کشورها دوباره دست به نابودئ اين ويرانه ها نزدند يکی به د ليل درآمدی است که از دکان جهانگردی به دست می آورند د يگر اينکه ترسِ متوليان اسلامی، از آگاهی مردم به فرهنگ خود، ريخته است و می دانند که متفکرِاسلام زده هم هرگز توانايئ، بينش، همّت، آنرا ندارد که تاريک اند يشی و ويرانگری اسلام را دريابد. مردمی که در تاريکئ اسلامی( ظلماتی که الله آنها را خلق کرده) زندگی می کنند، چشمانشان از هر روشن بينی رنج می برد، از هر نورِ فرهنگی به وحشت می افتند چون بودنِ هر اند يشه ای به جز اسلام  نقص اسلام را آشکارتر می کند. الله سر حد کمال است، الله عالم به هر هست و نيست است، الله تنها صاحب و قدرت مطلق است، و خد متگزارانش رسول الله، امامان، خلفا، ُفقها، مجتهدان و آخوندها هستند.


 

 پند و اندرزهای گران بهايی که از فرهنگ ايران بر می خيزند، در کتاب گلستان با بينش اسلامئ سعدی آميخته و بيان شده اند. سعدی که آگاهانه مسلمان و نا خودآگاه ايرانی است ايمانش را به اسلام در گفتار زير, که اندرزی برای متوليان اسلام است, نمايان می سازد.

امروز  بکُش  چو  می توان    کُشت                          کآ تش  چو  بلند شد  جهان  سوخت

مگذار   که   زِه    کند    کمان     را                          دشمن که  به  تير  می توان  دوخت

ماهيت اسلام در خشم و قهر است و هزار سال کوشش نيک اند يشان ايران، که می خواستند عرفانِ مهر را به اسلام  پيوند بزنند، نه تنها از خشم و غضب الله چيزی نکاست بلکه عرفان را، که در فرهنگ مهر پرور ايران ريشه دارد، به رنگهای اسلامی آلوده کرد. عارفان مردم را از شناخت اسلام گمراه کردند، آنها ازعشق درون خود روپوشی بر ستمکاريهای اسلام دوختند، جنايات اسلامی را تعبير و تفسير کردند، خواستند انسانيت را در قالب الله بگنجانند و بر مردم نيکويی برافشانند. مردم به نيکويی نرسيد ند ولی الله بزَک شده به عشق را بدون نفرت قبول کردند و در نتيجه آخوندها اسلام را با ستمکاری شد يد ش به همان مردم د لباخته فروختند.

بعد از قتل اسلامئ منصور حلاج، عارفانی مثل عطارِ نيشابوری و مولوی بلخی کوشيد ند که خود خدا بودن را در سايه ی اسلام و الله بيان کنند تا مُرتد شدن آنها به اسلام آشکار نگردد و به سرنوشت حلاج محکوم نباشند.

آنها نه تنها خود در حسرت فهم درست مُرد ند، بلکه د کانداران اسلام شمشيرهای تيز کرده ی خود را در پشت گفتار آنها مخفی نمودند و به دکان خود رونق بيشتری دادند. امروز کمتر آخوندی پيدا می شود که در موقع موعظه شعری از مولوی نياورد و با همان ابزار، احکام زور و ستم اسلام را نفروشد.  مولوی، باور کردن اعمال حج، معراج محمد، نماز، و قصّه های قرآن، را دليل تاريک انديشی می داند و با پرسشی در قالب حکايتی شک ورزی را در انسانِ خردمند تقويت می کند. می پرسد مگر الله در سنگ سياه فرو رفته که در مکه دورش می گردند؟ و يا مگر الله بالای ابرها جا داشته که محمد بايد معراج کند تا به الله برسد؟ و يا مگر تنها الله حرفهای خودش را آنهم در جهت مکه با زبان عربی می فهمد؟ البته خود متوجه اين است که کمتر کسی به رازِ ناله ی او پی می برد ومرتب تکرار می کند که آنچه را می خواهم بگويم در لابلای کلمات است نه در آنچه که بيان می شود. مولوی بطور کلی شيعه را فاقد منطق می داند و عزاداران حسين را خفتگان مرده می نامد.

پس  عزا  بر  خود   کنيد  ای   خفتگان                       زآنکه  بد  مرگی ست اين  خواب گران

او گوشزد می کند, اگر قصّه ای از انبياء می آورد مطلب انبياء نيست، همان طور که از پيل و ميمون و حيوانات قصّه می گويد، ولی برای همه روشن است در داستان حيوانات، منظورش بازيگران داستان نيستند.

ای   برادر  قصّه  چون    پيمانه   ايست                     معنی  اندر  وی   مثال     دانه   ايست

دانه ی    معنی    بگيرد    مرد     عقل                      ننگرد   پيمانه  را   گر    گشت    نقل

ولی با همه اشارتها قصّه های خرگوش و شير در دکان اسلام فروشان چندان مورد سوء استفاده قرار نمی گيرند ولی قصّه های انبياء به اندازه ی  زيادی به غلط فروخته می شوند.

چه کسی از داستان معاويه وابليس، در مثنوی معنوی، برداشت می کند که در آن حکايت ابليس به راستگويی و درست کرداری ستايش و الله به خودکامگی متهم می شود؟

نيک  را  چون  بد  کنم؟   يزدان    نيم                        داعيم    من     خالق     ايشان     نيم 

خوب  را من زشت سازم؟   رب  نه ام                       زشت  را   و    خوب   را      آيينه ام

سوخت  هند و   آينه   از    درد     را                        کين  سيه  رو    می نمايد     مرد   را

او  مرا  غماز  کرد  و    راست     گو                       تا  بگويم  زشت   کو  و   خوب     کو

معاويه گفتار ابليس را تأييد می کند ولی بد گمان است. و ابليس ادامه می دهد:

گفت  هر  مردی  که   باشد  بد   گمان                        نشنود  او  راست   را  با   صد   نشان

هر  درونی  که  خيال    اند يش    شد                        چون  دليل  آری   خيالش    بيش   شد

چون  سخن  در  وی  رود  علت  شود                       تيغ   غازی   دزد    را    آلت     شود

مولوی در اين داستان انسان را به انديشه می گمارد که اگر الله خالق همه چيز است پس خوب و زشت از ساخته های اوست و ابليس چون آيينه راستگو است. ديگر اينکه الله  ديد مردم را به بد گمانی آلوده است و بد گمان راست و درست را تشخيص نمی دهد.


 

با اينکه می بينيم مولوی، براين باور است که بايد از اسلام بُريد تا پرده های تاريک کننده ی بينش انسان پاره شوند و  می خواهد اند يشه مسلمانان را از تاريکئ اسلام نجات دهد، ولی با همه هوش و زيرکی که در اين راه به کار می برد, نه تنها پيروزی نصبش نشده بلکه فرهنگ مهر عرفان ايرانی را، که از خرّمد ينان، مزدکیها و مانی مذهب ها به جای مانده بود به خشم و کينه ی اسلامی آلوده کرد است.

 مثلاً مولوی در همين شعر بالا: از تيغ غازی، يعنی شمشير غزوه کننده، و ابزار دزدی به عنوان " نيک" و" بد" مثال می آورد. غزوه، چيزی جز غارتِ ديگران نيست، که از کارهای مُهم محمد و اصحابش بوده است.

آنچه که در اين قياس اهميّت دارد معيار اسلامی است که حتّی در نهاد مولوی هم باقی مانده است. او ناخودآگاه تيغ غازی را ، که ابزار غارت اسلامی و مجاز است،" خوب" می داند و با آلت دزدی" بد"، که خلاف احکام است،  مقايسه و محکوم  می کند. در اينجاست که بايد دانست شيفتگان عشق هم اند يشه ی خود را آگاهانه از همه ی معيارهای سجنش اسلامی پاک نساخته اند و در تشخيص و سنجش " نيک" و " زشت" گرفتار نادرستی می شوند، و نمی توانند که خواسته ی خود را درست ارزشيابی کنند.

کاوش در يک جمله ی مولوی از ارزش گفتارهای پُرگوهر او نمی کاهد ولی به ما می آموزد که بر پايه های خشم و ستم اسلامی نمی توان اند يشه ی آزادی را بنا نهاد و نمی توان خوب و بد را سنجيد.

به طور کلی گفتکو در ستايش يا نکوهشِ گفتار يا کردارِ متفکران و موبدان دردورانِ گذشته نيست، بلکه در بهره گيری از تجربه ای است که ما امروز می توانيم نتيجه ی آن را ارزشيابی و درستی يا نادرستئ گفتار و کردار خودمان را بر اساس آن تجربه بر رسی کنيم.

کسانی که امروز می خواهند با هر گونه دروغ و فريب اسلام را دينی مردمی و الله را خدايی بی خشم و جبر جلوه دهند فراموش می کنند که الله تغيير ناپذ ير است و هرگز قدرت و قهر را از الله نمی توان جدا ساخت. ستم ورزی در همان الله اکبر، لا اله الا الله ، خلقت، توحيد، نبوت و يک يک اصول و احکام شريعت اسلام آشکارا ست. اين افراد يا بايد خفت بندگئ الله را بپذيرند و يا انديشه ی خود را از اسلام پاک کنند. مردم فريبی جنايتی است که نسلها از سموم آن رنج خواهند برد. بعضی گمان می کنند که، اين آخوندهاهستند که بد کار و زشت نهادند، اسلام خودش اين اندازه هم بد نيست آنها می پندارند اگر آخوندهای آن "خوب اسلام"  به قدرت برسند، مردم در آسايش زندگی خواهند کرد. ولی اين ساده لوحی است که زشتی حکومت اسلامی را از " متوليان اسلام" دانست، در حاليکه زشتئ آخوندها از اسلام است نه زشتئ اسلام از آخوندها.

در ميان آخوندها هم افرادی هستند که می توانند انسانی فکر کنند، آنچه مانع ازآزادانديشئ آنهاست ايمان به اسلام است و رهايی از گرداب عقيده سخت تر از رهايی از چنگال هر ويروس و يا اعتياد به هر افيونی است. با اين وجود آزاد اند يشانی، چون احمد کسروی، علی د شتی، ازاجتماع همين آخوندها آگاهانه جدا شدند و شوری ديگر در مردم بر انگيختند. البته بايد توجه داشت که واپس ماند گانی، چون علی شريعتی و بنی صدر،  از آخوند های خيلی خطرناک و دکانداران اسلام فروش هستند، و چيزی از خوداند يشی ندارند، در بساط اين د کانداران  جنس ديگری غير از اسلام نيست آنها از افکار پيشرفته ی ديگران واژه هايی به غنيمت می گيرند و در ويترينِ دکانشان به نمايش می گذارند ولی اسلام نابشان را در بسته بند یهای دروغ به مردم ستم ديده می اندازند. اينگونه کاسب کاران شايد خود به اسلام ايمان نداشته باشند، چون اوامر الله را، آنطور که محمد آورده، نمی پذيرند وآياتِ قرآن را با فکر خود تکذ يب و ترميم و تفسير می کنند.  آنها تنها به دروغورزی و ناآگاهیِ خود به فرهنگ ايران و نيز به فراموشکاری مردم ايمان دارند.

مردم فريبی در هر واژه ای که بيان می کنند آشکار است. برای نمونه: " دمکراسی اسلامی" ، اصولاَ کسی می تواند اينگونه بدون شرم اضدادِ کلمات را بر زبان بياورد که مردم را خالی از هرگونه آگاهی و فاقد نيروی اند يشيدن بداند. آيا محمد الله  اسلام را با دمکراسی به مردم عرضه کرد؟ آيا اصول دين اسلام در شورای اسلامی تصويب شدند؟ آيا واجبات، نماز، روزه، حج، ذکات، جهاد و... را مردم برای خودشان تعيين کردند؟ ايا مردم سرکوب شده، مثلاً ايرانيان، خودشان خواستند که غارت شوند و از حقوق اجتماعی محروم باشند؟ آيا مردمی که ايمان نياوردند خودشان خواستند که در راه الله به قتل برسند؟ آيا اين دروغپردازان بر اين باورند که بعد از هزاروچهارصد سال کشف کردند که محمد، عمر، علی و ديگر اصحاب از اسلام بی خبر بودند و الله نادرستی را به مردم تحميل کردند؟ پاسخ اين پرسشها اين است: که گفتار اين افرا د  فقط در مکتب اسلام و برای اسلام زدگان شنيد نی است وگر نه حتی اسم آنها هم، بدون اسلام، بی معنی خواهد بود. (کلماتی که به آنها می نازند: سيّد، ابوالحسن، شريعتی و..)


 

واژه هايی چون آزاداند يشی، دمکراسی، مردم سالاری، همه پرسی، دادگری، دادگستری، برابری،  و هر واژه ای که ازِ خرَدِ نيالوده می تراود، در بينش هر د ين يا مسلکی به گروگان گرفته می شوند، معنای خود را از دست می دهند و از رُشد باز می مانند.

عطار می کوشد تا در لابلائ سخن هايش روشن کند که، کفر وايمان،  خير و شر، معروف و منکر برای انسان آزاد بی معنی هستند و تعيين کننده ی ارزشهای اجتماعی، نسبت به زمان ومکان، خرد و نياز مردمان است. او بر اين باور است، که خداعشق است، عشق تنها در انسانها و از خود انسانها آفريده می شود يعنی بدون انسان عشق نيست و بدون عشق خدا وجود ندارد. او در منطق الطير همراهِ جويندگان و دلباختگان سيمرغ روشن می کند، که از بينش مردمان خدا آفريده می شود، در توده ی مردمان خدا ست. اين اند يشه ای است که می تواند پايه ی برابری انسانها را در همه ی امور اجتماع در بر بگيرد. ولی ارزش و روان اين فرهنگ  به وسيله ی اند يشه سوزان اسلامی  محو و مسخ و تحريف می شود. چند مثل برای روشن شدن اسلام زدگی:

1 - عطار می گويد: عشق خدا ست.   تحريف می شود: خدا عشق است و در ذهن هم خدا با الله تداعی می شود.

2 - عطار می گويد: درخود انسان خدا آفريده می شود و خرد هميار خدا ست. تغيير می کند: خدا در درون انسان هم  فرمانروای دارد.

3 - عطار می گويد: در خود بنگر تا خدا را بشناسی. تعبير می شود: از خود شناسی به عظمت الله پی می بری.

4 - عطار می گويد: از کفر و از دين بگذر که آزاد انديش باشی. تفسير می شود: از آزاداند يشی و به کفر و دين پی نمی بری و گمراه می شوی (در اسلام وَرای ايمان و کفر چيزی نيست).

ديده می شود در اين نمونه گفتار خيلی آسان است که آخوندها اسلام خود را در پرتو کوشش دگراند يشان بفروشند بدون آنکه مردم فريبی آنها آشکار باشد. بخصوص که گفتار در پيمانه ی شعر و آنطور مرموز بيان شده  که مفهوم آن بر همه کس روشن نيست.

 بايد در نظر داشت که کمترين مجازات مُرتد اعدام بوده  حتّی آيت الله  خلخالی بارها  در حکومت اسلامی اين حکم را به اجرا گذاشته است. به همين دليل است که عطار می گويد: من حقِيقت برای دلم را و شريعت را برای حفظ تنم نگه  می دارم وآنگاه کسی از اسرار گفتارم آگاه می شود که من زير خاک باشم.

تن و جان  محو شد از من،  ز بهر آنکه  تا  هستم           حقيقت  بهر  جان   دارم،    شريعت   بهر    تن   دارم

همه  عالم  پُراست از من  ولی  من  درميان  تنها مگر    

گنج  همه  عا لم   نهان   در  خويشتن   دارم؟    

اگر خواهی  که اين  گنجت شود  معلوم  دم در کش      

که   سرّ  اين چنين  گنجی   نه  بهر  انجمن دارم

اگر  ذرّات  اين  عالم  زبان    من  شود  دايم               

نيارم  گفت از  و يک  حرف و چندانی  که  من   دارم

مرا  گويی  که:  حرفی  گوی  از اسرار  گنج  جان      

چه گويم چون در اين معرض نه نطق و نه  دهن  دارم

ميان  خيل   نا اهلان  سخن  چون  با  ميان   آرم؟       

که  من  اينجا به يک يک  گام  صد صد  راهزن   دارم

چو از کونين  آ زادم،  نگويم  سرّ   خود  با   کس          

           مرا   آن   بس  که  در  سينه   بيان   سر فکن    دارم

اگر  از  سرّ  اين  گنجت  خبر  بايد،   به  خاکم  رو                  

 بپرس از من  در آن  ساعت   که  سرّ  زير کفن   دارم

می بينيم که عطار يک د نيا سخن در سينه دارد که اگر بر زبان بياورد سر از تنش افکنده می شود. اگر او در اين سروده اسرار د لش را پنهان داشته است ولی عدالت اسلامی را روشن می کند : انسان اجازه ندارد که خودش فکر کند. انسان بايد ايمان بياورد به  آنچه که رسول الله گفته است. شک ورزی که آغاز آگاهی است و در اسلام گناهی است نابخشود نی. مسلمان که حتّی اجازه ی خودانديشی ندارد چگونه می تواند از آزادی حرف بزند؟

يک فرد با ايمان در کشور اسلامی هرگز احساس کمبود آزادی نمی کند چون خود انديشی را درايمانش به الله سپرده و اطاعت از خالق را واجب می داند. هر کس که به شريعتی ايمان آورد،  با احکام آن شريعت تضادی پيدا نمی کند تا فشار حاکم بر جامعه را احساس کند. اگر چنين مسلمانانی در اين حکومت اسلامی از نداشتن آزادی رنج می برند نه آن آزادی است که ما از آن گفتگو می کنيم بلکه سخن از آزادئ آن مسلمانانی است که می خواهند از شمشير اسلام  به شکل ديگری استفاده کنند.

اصولاً مفهوم واژه هايی مثل آزادی و آزاد اند يشی با ايمان داشتن به هر شريعت و مسلکی در تضاد است و يک مسلمانِ با ايمان نيروئ درک مفهوم آزادی را ندارد، چون"ايمان" يعنی تقليد و دنبال روی از شريعتی است.

غلام  همّت  آ نم  که  زير  چرخ   کبود                      ز هر چه رنگ  تعلق پذ يرد  آزاد  است         (حافظ)

بهر حال لزومی نيست که ما امروز دم در کشیم، يا از هفت وادئ خرد بگذريم، چون گنجينه ی عطار هم بی نام و  نشان نمانده است،  ولی او هم چون مولوی " حديث راهِ پُر خون می کند " وهر کس می تواند به اندازه ی گنجايشِ آزادی که در درونش باقی ست از آن بهره مند شود.

چون  نديدم  در  جهان    محرم   کسی                      

 هم  به   شعر  خود فرو   گفتم بسی ..

گر  مشام  آری  به  بحرِ  ژرفِ     من                      

بشنوی  تو  بوی  خون  از  حرف    من

 برای نمونه داستانی  از منطق الطير را مورد بهره گيری قرار می دهيم، که در آن عطار صفات الله را با صفات شيطان مقايسه می کند، دراين حکايت روشن می شود که ابليس راستکار و درستکار و الله نيرنگ باز و ناجوانمرد است.

گفت  چون  حق می د ميد  اين  پاک                        در  تن  آدم  که   آبی    بود    و   خاک         

خواست  تا  خيل   ملا يک  سر  به   سر                   نه    خبر    يا بند   از   جان    نه   ااثر        

گفت       ای      روحانيان     آ سمان                        پيش   آدم   سجده   آ ريد    اين    زمان

سر  نهادند آ ن  همه  بر  روی   خاک                       لاجرم   يک  تن   ند يد   آن   سرّ   پاک

می بينيم در اينجا الله نيرنگ می زند. در همان يک بار هم قصد ش احترام به آدم نبوده، چون می خواسته که از راز آدم کسی آگاه نشود، امر به سجده می کند.  همه ی ملا يک، که مثل ابزاری فاقد خردهستند، اطاعت می کنند، مگر ابليس که شکاک و انديشمند است.

باز  ابليس  آمد  و  گفت    اين   نفس                      سجده ای  از  من   نبيند    هيچ     کس

گر   بیند ا ز ند    سر   ا ز  تن    مرا                        نيست  غم  چون  هست  اين  گردن   مرا

من  همی  دانم  که  آدم   خاک   نيست                 سر  نهم   تا  سرّ   ببينم    با ک    نيست       

چون  نبود   ابليس  را  سر  بر   زمين                       سرّ بد يد  او  زآنکه  بود  او    در   کمين

در اينجا تنها ابليس  سرفراز است، و سر به سُجده نمی گذارد چون می داند که آدم خاکی نيست، و به معرفت خلقت (غير از آنچه که الله گفته بود) می رسد.

 بعد از آنکه الله متوجه مي شود که رازش بر ابليس مخفی نمانده بشد ت خشمگين می شود ولی او را نمی کشد يا نمی تواند بکشد.

حق   تعالی    گفت   مهلت    بر     منت                     طوق    لعنت    کرد م    اندر    گرد نت

نام    تو   کذاب     خواهم     زد     رقم                     تا    بمانی      تا      قيامت        متهم

بعد  از آن  ابليس  گفت  آن   گنج    پاک                     چون  مرا روشن  شد، از لعنت  چه باک

لعنت   آن  ِ تو   ست    رحمت   آنِ    تو                    بنده  آن ِ  تو  ست   قسمت   آنِِ    تست

اين داستان نشان می دهد که ابليس دروغی نگفته بود و الله است که او را به دروغگويی متهم می کند تا کسی معرفتِ ابليس را باور نکند، پرسشی که مطرح می شود اين است که کدام يک در اينجا کذاب است؟، ديکر اينکه ابليس الله را بکلی  خلع سلاح می کند و می گويد که لعنت و رحمت از ساخته های تو هستند و برای من که اکنون با گوهر آدم آشنا شد م بی ارزشند. می بينيم که عطار برانسان ارزش والايی می نهد و داستان خاکی بودن و خلقت آدم  را با تصوير اسلامی از بُن رد می کند.

صدای منصور حلّاج و آزاد انديشانِ گستاخی مثل او به د ست متوليان اسلام آن چنان  در گلو خفه شد که امروز حتّی نامی از آنها در جايی نمانده است.  تاريخ نشان می دهند که پيدايش" انديشه ی حلّاج " مُنحصر به شخص او نبوده بلکه کسان ديگری هم، با چنين بينشی، پيش از او و بعد از او وجود داشتند که نام و نشان آنها در حکومتهای اسلامی محو شده است. اينکه اند يشه ی حلّاج تنها وتنها در يک زمان پيدا شود و بعد از به قتل رسيد ن او ناپديد شود امری است که خردِ انسان نمی پذيرد.

با اين وجود عارفانِ نامداری چون عطار و مولوی از ستايش انديشه ی حلّاج خود داری نکردند، ولی خود تجربه ی ديگری را می آزمايند که شايسته ی پژوهش است، آنها انديشه ی عرفان ايران را در پوسته ی اسلامی می ريزند به اين اميد که هسته ی خشنِ اسلام را با بينشِ انسانی عوض کنند و اجتماع را با نيروی عشق از ايمانِ جدا و نسبت به هر پديده ای خرد مند و مهربان سازند.

تنها پيروزئ آنها اين بود که مردمی را از مسجد به خانقاه "خانگاه" کشاندند ولی پس از زمانی کوتاه يا خانقاه بر سر آن مردم خراب شد و يا در سر آن مردم خانگاه از بين رفت و به مسجدی بدون محراب وهمچنين بدون هسته ی مهر تبد يل شد. مردم خانقاه نشين علی را همتا و گاهی برتر از الله  مرتبه نهادند و ذوالفقارش را تيزتر از پيش به دست مسلمانان سپردند. حافظ  نتيجه ی اين همه خون دل خوردن عطار را در يک بيت خلاصه می کند:

شکوه آصفی  و اسبِ  باد و منطق طير                      به باد رفت و از او  خواجه هيچ  طرف نبست

تجربه ی هزار ساله ی  سخنوران و اند يشمندان  به ما می آموزد که نه الله خدايی است که از قدرت ونه اسلام شريعتی است که از خشم چشم پوشی کند.  ايران امروز نيازی بيش از هميشه به راستی و درستی دارد تا از د ست   ستمکاران آزاد شود.  مرد م ايران تنها از راه شناخت فرهنگ خود، راستکاری و نيک اند يشی، می توانند به زندگی، که ازآسايش و مهر برآمده است، دست يابند.

 روشنفکرانی که، حتی با نيت نيک، به وصله و پينه کردن اسلام، يا به ساختن نقابهای مردم پسندی برای پوشاندن چهره ی الله در کارهستند، راه حکومتهای جبّار و ستمکار اسلامی را هموار می سازند.

بد يهی است که خيلی آسان تر است، به مردمی که هزار و چهارصد سال وِردِ اسلام به گوششان خوانده شده، اسلام " من " پسندی فروخت تا به آنها از نو اند يشيدن آموخت. ولی اين سهل انگاری و شتاب زدگی در ماهيت الله، که تنها خالق و عالم مطلق است، چيزی را تغيير نمی دهد. نتيجه ی اين سهل انگاری يا مردم فريبی، که اسلام فروشان نمی توانند آن را ببينند، اين است که آدم مخلوق الله و نادان و ذ ليل می ماند. انسانی که به خرد آراسته نيست، خود نمی تواند بيند يشد و نياز به رسول، خليفه، امام،  فقيه و واعظ دارد. چون خود تاريک است بايد به "معروف" امر و از " منکر" نهی شود. معروف و منکر را الله و ولايت فقيه و حاکم تعيين می کنند نه خود مردم.

 در اين جاست که اسلام د کانداران هم از عمل خارج می شود و الله است که امر می کند :" بکشيد در راه الله کسانی را که ايمان نياورده اند". اسلام"راسـتين" اين کوتاه بينان ماهيت اسلام " ناب" را هم، که ارزش فرد را بر اساس ايمان، نه ورزندگی و کوشش، قرار داده،  تغيير نمی دهد. البته هدفِ اسلام فروشان حفظ و نجات اسلام است و هرگز تغيير ماهيت اسلام به تاريک خانه ی فکرشان راه نداشته است.  مثلاً  در تصّور هيچ يک از اسلام فروشان راسـتين راه نخواهد يافت که، در حکومت الهئ آنها، بتواند يک فرد يهودی وزيرِ داد گستری يا اينکه يک بهايی  وزير آموزش و پرورش بشود. می بينيم که برابرئ همه ی شهروندان دراسلام آنها هم تنها در ايمان به اسلام  ناب آنها محدود است.

در اجتماعی که تنها يک باور، فکر و بينش آزاد و د گراند يشی گناه است، سخن راند ن از مردم سالاری، برابری، همه پرسی، انتخابات و نمايند گان مردم  پنداریست خام که بر پايه خود پسندی و مردم فريبی استواراست.

 

این نوشته در تارنمائ فرهنگشهر بایگانی خواهد شد:     www.farhangshahr.com

دریافت باز تاب از دیدگاه خوانند گان:                                    MarduAnahid@yahoo.de 

 

 

 

برگشت