ارتباط با ما

دانشجو لینک ها

درباره آزادگی

شماره جدید آزادگی 

بایگانی


مقالات

سید ابراهیم نبوی

مسئله ملی و فدرالیسم

حقوق بشر و میثاق های آن

ملاحسنی

 

خاطره ای دردناک برای کودکان پاکدشت !

      لاله حسین پور   

 ده سال پیش در غروبی خاک آلود، پسری دوازده  ساله که در حال پرسه زدن در حوالی زباله دان های کنار شهر بوده، لابد به امید یافتن قطعه ای با ارزش تا از آن پولی عایدش شود، با تهدید جوانی 22 ساله به گوشه ای از بیابان کشانده شده و بعد از تجاوز با ضربات سنگ بر سرش، خون آلود و بی رمق، ساعتی بر زمین، افتاده باقی می ماند. آیا خشونت و تحقیری که بر او روا می رود، ادامه همان خشونت و تحقیری نیست که در طول 12 سال زندگی اش در خانه و مدرسه و خیابان بر او روا رفته است؟ پسرک با حال نذار به خانه برمی گردد، خون را از دست و صورتش می شوید و به نانی که مادر به طرفش می اندازد، با چشمانی خیره به دیوار، سق می زند. خشم و نفرت و انتقام در درون او خانه دارد. خانه ای بزرگ که هر دم انباشته تر می گردد.

او یکی از قربانیان فاجعه پاکدشت نیست. او، محمد، یکی از دو بانیان فاجعه پاکدشت است. او همان عملی را با قربانیان خود می کرد که سال ها زخم عمیق آن را بر روح و جان خود تحمل کرده بود. او، خود یک قربانی بود. او و هم کارش علی، مثل دو آدم ماشینی، بدون روح، بدون احساس، بدون نقشه و برنامه پیچیده، به غرایز جسمی و روحی خود پاسخ می دادند و هر کودکی را که بر سر راه بر می خوردند، با خود می بردند و در این راه 22 نفر را قربانی کردند. 17 کودک، دو مرد و یک زن را فجیعانه به قتل رساندند. یکی از قربانیان همچنان در حال کوما و بر روی تخت بیمارستان بسر می برد و آن یکی باید داغ این فاجعه را تا پایان عمر با خود حمل کند.

این دو قاتل گزارش لحظه به لحظه عملیات خود را در جلسات غیرعلنی دادگاه تشریح می کنند. گزارشی که آه از نهاد همه بر می آورد. اتهاماتی که در دادگاه شمرده می شود، سرگیجه آور است.  22 قربانی در کمتر از 2 سال. ماهی یک کودک در قعر گودهای کوره پزخانه مدفون می شد، ماهی یک خانواده به عزای فرزندش می نشست. هر ماه مراجعات به پلیس و ارگاه های قضایی، هر ماه انتظار دردناک!

در جلسات دادگاه روشن شد که مأمورین انتظامی در عرض این 2 سال حتی یک بار به کوره عاج سر نزده اند. هیچ گاه گم شدن این کودکان را جدی نگرفتند، با اینکه یک شاهد زنده داشتند، تلاشی برای یافتن سرنخ های دیگر و ارتباط آنها با یکدیگر به عمل نیاوردند. این همه سهل انگاری بعد از افشای این جنایات، آه از نهاد همه بیرون می آورد. بی دلیل نیست که خانواده های سوگوار در پی یافتن سرنخ های اصلی  بین مأمورین انتظامی هستند. و حال مسلما قضیه با اعدام این دو قاتل مختومه اعلام می شود.

آیا اعدام مانعی جدی در راه وقوع چنین فجایعی است؟ آیا در کشورهایی مثل ایران که حکم اعدام مثل آب خوردن اجرا می شود، ابعاد قتل و جنایت و دزدی کمتر از کشورهایی است که حکم اعدام در آن ها لغو شده است؟

چندی پیش  درست هم زمان با افشای جنایات پاکدشت، روز جهانی کودک در ایران برگزار شد و جز یک مشت جملات تکراری و بی ثمر به گوش مردم نرسید. می توان بطور یقین گفت که اکثر قاتلان و جانیان خود در کودکی قربانی خشونت بوده اند. در جامعه ای که خشونت با خشونت پاسخ داده می شود، امید به از بین بردن فجایع و ناهنجاری های اجتماعی عبث است. در جامعه ای که خشونت در آن نهادی شده است، خانواده نیز نمی تواند از اعمال خشونت بری باشد. اولین قربانیان خشونت در  خانواده، مسلما ضعیف ترینانند. در واقع کودکان در یک خانواده اکثرا در معرض مستقیم خشونت قرار دارند. آنها توان ایستادگی در برابر خشونت را ندارند، آن را می پذیرند و خود در بزرگی آن را تکرار می کنند.

مطابق آمار در سال گذشته تنها 85 مورد کودک آزاری به کمیته مدد کاری انجمن حمایت از حقوق کودک در تهران اعلام شد. از این تعداد 8 کودک به دلیل ابعاد بالای خشونت به بهزیستی سپرده شدند. حال تا چه اندازه مسئولین و کارکنان بهزیستی از اعمال خشونت بری هستند، خود جای پرسش دارد. بطور یقین می توان ادعا کرد که این تعداد یک درصد از آمار واقعی کودک آزاری در خانواده، مدرسه و محل کار نیز نیست. پر واضح است که اکثر موارد خشونت بر کودکان اصلا به زبان نمی آید. کودکان چنین توانی ندارند که حتی در صورت پرسش، آنرا بیان کنند. از طرف دیگر بسیاری از رفتارهایی که در اذهان مردم بسیار نرمال و طبیعی است از جمله مظاهر خشونت در جامعه به حساب می آید.

آموزش مداوم به کودکان در دفاع از خود و حق و حقوقی که از آن برخوردارند، می بایست در زمره وظائف اصلی مدارس درآید. خانواده خود می بایست بر آگاهی اجتماعی خود و فرزندان خود بیافزاید. مبارزه با تمامی جلوه های خشونت فیزیکی و زبانی از قبیل فریاد زدن، فحاشی و تحقیر تا آزار جسمی و کتک و غیره، یکی از ضروریات تعلیم و تربیت است. احترام به شخصیت کودکان و همچنین احترام به جسم آنان از جمله مواردی ست که باید از ابتدا به کودکان آموزش داد. کودک باید حساسیت لازم را نسبت به رفتار اطرافیان خود داشته باشد و اجازه و امکان آنرا داشته باشد که نسبت به آن ابراز نظر و انتقاد نماید. بی احترامی، تحقیر و تعرض به خود را به هیچ شکلی تحمل نکند و یاد بگیرد که به شکل خود  با آن به مبارزه برخیزد.

 کودک باید از طرفی یاد بگیرد، حق و حقوق خود را بشناسد و از آن در برابر پدر و مادر خود، در برابر آموزگار خود و در برابر مردم دفاع قاطع به عمل آورده و برای تحقق آن بجنگد، و از طرف دیگر خطرات احتمالی در جامعه و در پیرامون کودک باید به وی آگاهی داده شود. کودک نه تنها باید بتواند از خود در برابر این خطرات دفاع کند، بلکه باید این خطرات را شناخته و نسبت به چگونگی بروز آنها آگاهی داشته باشد. برخی از ارزش هایی که در جامعه و در بین مردم جا افتاده است، میبایست بطور مداوم به بحث و بررسی گذاشته شود. از قبیل اینکه بچه باید " حرف گوش کن" باشد، "سر به زیر" باشد. امروزه بچه باید یاد بگیرد که چگونه و در چه شرایطی "نه" بگوید،  "پررو" باشد و"پاسخ" بگوید. مجسم کنید که اگر از این 17 کودک، هریک به دیده شک و تردید به قاتلان خود می نگریست و به دنبال آنان روان نمی شد، آیا هم اکنون در بین خانواده خود نبود؟ دردناک است!

برخی والدین برای جلوگیری از بروز اتفاقات ناگوار، همواره فرزند خود را همراهی می کنند. چنین روشی نه تنها برای همیشه امکان پذیر نیست، بلکه به استقلال و اعتماد به نفس کودک نیز لطمه وارد می کند و او را در مواقعی که بالاجبار تنها می ماند، بی دفاع و ناتوان می سازد.

مسلم است که تجویز چنین نسخه هایی برای خانواده ای که خود قربانی خشونت جامعه می باشد ودر برخورد با خود و فرزندان خود نیز شیوه ای بجز اعمال خشونت ندارد، بی فایده است. اکثر این خانواده ها در زیر خط فقر زندگی می کنند و از نظر اقتصادی و فرهنگی در وضعیتی نیستند که حتی اگر بخواهند، بتوانند بسرعت آگاهی اجتماعی خود را بالا برده و با مظاهر خشونت چه در خود و چه در پیرامون خود مبارزه کنند. یکی از ریشه های اصلی بروز خشونت در جامعه فقر اقتصادی است.

مبارزه با خشونت، مبارزه ای ست بطئی و مداوم در امتداد نسل ها. چه بهتر که آن را از فرزندانمان آغاز کنیم که جامعه آینده را پی ریزی خواهند کرد.

24 مهر 1383    

 

 

برگشت