ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشرو میثاق های آن

دانشجو

 

 

كار خود را در بازار بفروش‏ رسانند. بنابراین آنها بر این نظر بودند كه پرولتاریا اكثریت قاطع جامعه را تشكیل می‌دهد و هرگاه به منافع خویش‏ آگاه گردد و قُدرت سیاسى را ُفتح كُند، در آن صورت براى نخستین بار در تاریخ بشریت حُكومت اكثریت تحقُق یافته است.

اما با نگاهى به غالب كشورهاى سرمایه‌دارى مى‌بینیم كه بخشى از این جامعه از كسانى تشكیل شُده است كه داراى مالكیت خُرده بر ابزار و وسائل تولیدى و خدمات اجتماعى است، یعنى كسانى كه داراى شُغل آزاد هستند. در آلمان از 34 ملیون نیروى شاغل، بیش‏ از 10 درصد كسانى هستند كه شُغل آزاد دارند، یعنى براى خود كار می‌كُنند و یا آن كه تعداد اندكى نیروى كار را نیز در استخدام خود دارند. در این كشور روی‌هم 6,3 ملیون نفر به‌عنوان كارفرما و صاحبان مشاغل آزاد وجود دارند. از سوى دیگر سرمایه‌دارى كلان بدون وجود خُرده‌بورژوازى نمی‌تواند ادامه حیات دهد و بلكه خود زاینده خُرده‌بورژوازئى می گردد كه هم‌چون پُل ارتباطى مابین تولید كُننده و مصرف كُننده عمل می‌كُند. پس‏ اگر در دوران ماركس‏، بورژوازى مُدرن صنعتى پیشه‌وران جامعه فئودالى را نابود می‌كرد و آنها را مجبور می‌ساخت به ارتش‏ پرولتاریا بپیوندند، اینك بورژوازى كلان صنعتى و خدماتى مجبور است براى ادامه زندگى خویش‏ ارتشى از خُرده‌بورژوازى وابسته به‌خود را بوجود آورد. باین ترتیب بورژوازى مُدرن خود خالق خُرده بورژوازئى می‌گردد كه هم در جامعه كمیت قابل مُلاحظه‌اى را تشكیل می‌دهد و هم آن‌كه موجودیت این خُرده‌بورژوازى با هزاران رشته مرئى و نامرئى به‌بورژوازى كلان وابسته است. به‌طور مثال ادامه حیات كُلیه فروشگاه‌ها و كارگاه‌هاى تعمیر اتومبیل وابسته به آن است كه صنایع اتومبیل سازى بتوانند به زندگى خود ادامه دهند. پس‏ نوعى وابستگى و هم‌سوئى مابین خواست‌ها و عمل‌كردهاى این بخش‏ از خُرده بورژوازى و سرمایه كلان بوجود می‌آید.

از سوى دیگر با پیشرفت تكنولوژى شاهد آنیم كه می‌توان با به كارگیرى نیروى كار كمترى، بیشتر تولید كرد. به‌عبارت دیگر، در كشورهاى پیشرفته سرمایه‌دارى روز به روز از تعداد كسانى كه مجبورند نیروى كار خود را بفروشند، كاسته می‌شود. به‌طور مثال در آلمان طى یك‌سال، یعنى در مُقایسه سال‌هاى 1995 با 1996، از تعداد شاغلین بیش‏ از یك میلیون كاسته شُده، در عین حال به حجم ارزشى كه در جامعه تولید گشته، بیش‏ از %5,1 افزوده شُده است. دیگر آن كه می‌توان دید كه روز به روز به تعداد شاغلین در بخش‏ خدمات، یعنى بخش‏ غیرتولیدى نسبت به تعدادنى كه در بخش‏ تولید فعال هستند، افزوده می‌گردد.

 با گُسترش‏ روابط دِمُكراتیك كه در نتیجه مُبارزات مُستمر جُنبش‏ كارگرى در اروپا و امریكاى شُمالى تحقُق یافت، آشكار شُد كه در جوامع پیشرفته سرمایه‌دارى، یعنى در جوامع دِمُكراتیك، احزاب كارگرى به‌سختى می‌توانند آرأ تمامى كارگران را بدست آورند. بخشى از طبقه كارگر، به‌دلیل خودآگاهى كاذب و یا تمایلات خُرده‌بورژوایانه خویش‏ به‌سوى دیگر احزاب گرایش‏ می‌یابد. حتى اگر شرط را بر این بُگذاریم كه تمامى كارگران به حزب كارگرى رأى دهند، باز آرأ كارگران به تنهائى براى به‌دست گیرى حُكومت كافى نیست، زیرا طبقه كارگر در شرایط كُنونی در هیچ یك از كشورهاى جهان اكثریت جامعه را تشكیل نمی‌دهد.

دیگر آن كه می‌توان دید كه احزاب كُمونیست هیچ‌گاه نتوانستند در یك كشور در انتخابات پارلمانى اكثریت آرأ را بدست آورند. بطور مثال حزب كُمونیست فرانسه توانست در اوج محبوبیت خود %25 از آرأ را از آنِ خود سازد و در ایتالیا یك سوُم رأى‌دهندگان حزب كُمونیست این كشور را انتخاب كردند. بنابراین براى آن كه بتوان آرأ اكثریت جامعه را بدست آورد، می‌بایست این احزاب كارگرى دست خود را به‌سوى دیگر طبقات و اقشار اجتماعى دراز می‌كردند. در فرانسه احزاب كُمونیست و سوسیالیست با یك‌دیگر به همكارى  پرداختند و این امر سبب تضعیف تدریجى حزب كُمونیست فرانسه گردید و اینك این حزب كمتر از %10 آرأ رأى دهندگان در انتخابات را بدست می‌آورد. در ایتالیا، پس‏ از فروپاشى «سوسیالیسم واقعأ موجود» اكثریت حزب كُمونیست این كشور تغییر نام داد و خود را «حزب سوسیالیستى دِمُكراتیك» نامید. باقی‌مانده حزب كُمونیست این كشور توانست در آخرین انتخابات پارلمانى كمتر از %5 آرأ رأى دهندگان را به‌دست آورد و به‌همین دلیل در تعیین سیاست عُمومى ایتالیا از نقشى جنبى برخوردار است.

همین وضعیت كه از آغاز پیدایش‏ جُنبش‏ كارگرى در كشورهاى سرمایه‌دارى حاكم بود، سبب شُد تا احزاب كارگرى در كشورهاى متروپل سرمایه‌دارى و نیز در كشورهاى پیرامونى، براى آن كه بتوانند از پُشتیبانى عامه مردُم برخوردار شوند، منافع و خواست‌هاى طبقات و اقشار دیگر را تا حدى در برنامه‌هاى سیاسى حزبى خویش‏ مُنعكس‏ سازند. به‌این ترتیب دیرى نپائید كه غالب احزاب كارگرى كه تحت تأثیر بلشویسم قرار داشتند، نظریه هژمونى طبقه كارگر را مطرح ساختند. آنها این باور را تبلیغ می‌كردند كه در مُبارزات سیاسى كه توسُط چندین طبقه و قشر اجتماعى هم‌زمان صورت می‌گیرد، رهبرى این مُبارزات باید در دست طبقه كارگر باشد. اما مگر می‌شود طبقات و اقشار دیگر را به زیر چتر رهبرى خود گرفت، هرگاه كه این طبقات و اقشار عمل‌كرد حزب كارگرى را هم‌سو با منافع خویش‏ تشخیص‏ ندهند؟

دیدیم كه روستائیان خواهان از میان برداشتن مالكیت خُصوصى بر زمین‌هاى زراعى نیستند و بلكه براى آن كه خود را از ستم مالكین بُزُرگ رها سازند، می‌خواهند خود مالك زمین‌هاى زراعى گردند. بنابراین جُنبش‏ دهقانى هیچ‌گاه در تاریخ داراى وجه ضد مالكیت نبوده است. خُرده‌بورژوازى نیز نمی‌تواند داراى تمایلات ضد مالكیت خُصوصى بر ابزار و وسائل تولید باشد، زیرا مالكیت خُصوصى زیرپایه حیات اقتصادى- اجتماعى او را تشكیل می‌دهد. بنابراین هرگاه یك حزب كارگرى بخواهد از پُشتیبانى این طبقات و اقشار برخوردار شود، باید از اُصول خود، یعنى مُبارزه در جهت از میان برداشتن مالكیت خُصوصى عدول كُند و مالكیت خُصوصى را براى این طبقات و اقشار به رسمیت شناسد.

البته براى بلشویسم پیروى از یك چنین سیاستى جنبه تاكتیكى داشت و آنها بر این باور بودند پس‏ از آن كه توانستند از پس‏ حریف اصلى، یعنى بورژوازى صنعتى برآیند، قادر خواهند بود دهقانان و خُرده‌بورژوازى را نیز از میان بردارند. به‌همین دلیل نیز استالین پس‏ از آن كه توانست در مُبارزه درون حزبى بر رقیبان خود پیروز شود، براى از میان برداشتن خُرده‌مالكیت دهقانى، جُنبش‏ ضد كولاك را به راه انداخت و با از بین بُردن میلیون‌ها موژیك روس‏، دهقانان را مجبور ساخت در كُلخوزها هم‌چون كارگران كشاورزى به‌كار پردازند و به اصطلاح به پرولتاریاى كشاورزى بدل گردند. اما فروپاشى «سوسیالیسم واقعأ موجود» از شكست محتوم یك‌چنین حركتى خبر می‌دهد.

در غرب، سوسیال دِمُكراسى از همان آغاز پیدایش‏ خویش‏ به‌این نتیجه رسید، تا زمانى كه نیروهاى مولده در محدوده مُناسبات

 

 

قبلی

برگشت

بعدی