ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

انتخاب صوفی

فیروزه بنی صدر

یکی از پیامد های شرکت در انتخاب تحمیل شده توسط قدرت، از بین رفتن توان مقاومت است. تا زمانی که انسان یا ملتی در این توهم است که با تسلیم می تواند به آینده ای بهتر دست یابد، شکست و نرسیدن به این آینده بهتر را در عدم مقاومت خویش نمی بیند، بلکه آن را در تسلیم نشدن به اندازه کافی و در عدم توانایی خویش در انطباق پذیری با مقتضیات قدرت می بیند…اصلاح طلبان دچار همین سرنوشت شده اند. در زمان زمامداری آقای خاتمی، او هرگز از جنبشهای مدنی حمایت نکرد و پس از فاجعه 18 تیر1378، دانشجویان را به تسلیم دعوت کرد. و شماری از اصلاح طلبان شکست خویش را زیر سر « تندرویها» می دانند. غافل از این که ورود به چنین بازی، محکوم کردن خود به همیشه باختن است.

با خواندن نوشته هایی در باب شرکت یا تحریم «انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری ایران» به یاد رمان انتخاب صوفی، نوشته ویلیام ستیرون افتادم که یکی از بزرگترین آثار ادبی امریکا در قرن بیستم شمرده می شود. صوفی، نام زنی لهستانی است که از اردوگاه های رژیم هیتلری جان سالم به در می برد. صوفی بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم به امریکا می رود، اما توان ادامه زندگی را نمی یابد و بالاخره دست به خودکشی می زند. صوفی دچار احساس گناهی عمیق  بود. او روزی قبل از مرگ، برای دوستی رازش را این گونه فاش ساخت: روزی که دستگیر و وارد اردوگاه نازی ها شدم، دکتر مسئول اردوگاه هیتلری از من خواست بین دو فرزندم، یکی را "انتخاب" کنم تا دیگری اجازه ادامه حیات پیدا کند. صوفی به امید آنکه جان پسر 5 ساله اش را نجات دهد دختر7 ساله اش را به کام مرگ می فرستد. او هرچند به امید حفظ پسرش، دخترش را قربانی می کند، ولی در طول مدت اسارتش، با وجودی که ازهیچ کوششی و از هیچ خود-شکستنی دریغ نمی کند و حتی تا تن فروشی پیش می رود تا شاید بتواند خبری از پسرش بیابد، پسرش را هم از دست می دهد. او که هیچگاه کمترین اطلاعی از سرنوشت پسرش نیز پیدا نمی کند، می گوید: "از تمام کارهایی که در آنجا انجام داده ام، احساس گناه می کنم. حتی از اینکه هنوز زنده هستم. این احساس گناه، چیزی است که نمی توانم، و فکرمی کنم هرگز نخواهم توانست خود را از آن رها کنم. هیچوقت...و چون هیچوقت بدان توانا نخواهم شد، بدترین چیزی است که آلمانیها برایم گذاشته اند."

از این نوع «انتخاب ها»، تمام استبدادها، و اصولاً هر قدرتی، پیش روی افراد، جمعها و ملتهایی که قصد به تسلیم واداشتن آنها را دارند، می گذارند. این « انتخابها» با ظاهر فریبنده، شامل دو گزینه اند؛ یک گزینه این است که در صورت مقاومت و عدم تمکین، به  بدترین سرنوشت، سرنوشتی تلخ  و محتومی محکوم می شویم، و گزینه دیگر اینکه در صورت تسلیم، هرچند سرنوشتمان کماکان بد است، اما ظاهراً وضع بهتر از گزینه اولی است. اما تصمیم گیرنده آخر همان قدرتی است که این انتخابها را تحمیل می کند و اختیار آن را دارد که به وعده ای که داده است عمل کند یا نکند. از آنجا که ادامه حیات قدرت، بستگی به تسلیم هر چه بیشتر طرف مقابل دارد، قدرت حاکم دائماً نیاز دارد "انتخابهایی" ارائه دهد تا نیروی مقاومت را در مردم از بین ببرد. تاریخ نمونه های فراوان از این بازی ها را دارد. برای مثال، در جنگ جهانی دوم، دولت فرانسه پس از شکست از آلمان، تصمیم گرفت با دولت آلمان به رهبری هیتلر همکاری کند.

پتن رئیس حکومت فرانسه، قهرمان جنگ جهانی اول که از محبوبیت بزرگی در جامعه فرانسه برخوردار بود، سر کشیدن جام زهر تسلیم شدن به آلمان را اینطور توجیه می کرد:" حال که فرانسه شکست قطعی خورده است، ادامه مقاومت جز افزودن بر خرابی ها و کشتارها  نتیجه دیگری نخواهد داشت." حکومت پتن که آلمان را پیروز قطعی جنگ می دانست، مردم فرانسه را دعوت به همکاری و تسلیم به دشمن کرد تا گام به گام استقلال و آزادی خویش را دوباره بدست بیاورد. در سال 1940 پتن در پیامی به مردم فرانسه اینطور گفت: "انتخاب اول با فاتح است اما به شکست خورده هم بستگی دارد. اگر تمام راهها برای ما بسته شوند، یاد خواهیم گرفت صبر داشته باشیم و در انتظار بمانیم. ... آزادی به چه معنایی خواهد بود برای یک کارگر بیکار یا کارفرمای ورشکسته، جز به معنی آزادی رنج کشیدن بدون هیچ یاوری در میان ملتی شکست خورده؟ دراصل، تنها آزادیهای کاذب را از دست خواهیم داد تا بهتر بتوانیم از نفس آنها دفاع کنیم."

پتن سعی داشت به جامعه فرانسوی القا کند، که همکاری او با ارتش آلمان، به او امکان می دهد تا از فشاری که بر جامعه فرانسه می آید، بکاهد و جان زندانیان فرانسه را نجات دهد. اما زمانی که ارتش آلمان دست به اعدامهای دست جمعی می زد، پتن نیروهای مقاومت را مسئول می دانست که با عملیات خود دشمن را وادار به انجام اینچنین جنایاتی کرده اند. در طول حکومت 4 ساله اش، پتن نه تنها هیچوقت کشتارهای ارتش آلمان را در فرانسه محکوم نکرد، بلکه با آنها همکاری نیز کرد. او همیشه «عملیات تروریستی» نهضت مقاومت فرانسه را محکوم می کرد. اصولاً او حل مشکلات کشور را در شعار اصلاحات اقتصادی، اجتماعی... می دانست. در پاسخ به او، یکی از رهبران مقاومت جمله جالبی بیان کرده است: «آقای پتن، خانه را وقتی که در حال آتش گرفتن است، بازسازی نمی کنند».

     مثال دوم از این نوع «انتخابها» که این روزها درجامعه های غربی و حتی دربخش مهمی از دنیا رایج است، انتخابهایی است که سرمایه داری به کارکنان تحمیل می کند: یا از بخشی از حقوق خود صرفنظر کنید، یا ما ناچار هستیم کارخانه را به کشوری دیگر که در آنجا هزینه تولید کمتر است، انتقال دهیم. متاسفانه، اکثراً از ترس بدتر شدن وضع، تسلیم می شوند. اما تجربه نشان می دهد که به رغم تسلیم، نظام سرمایه داری - که هدف اصلی اش سود حداکثر است- بالاخره کار خود را دیر یا زود انجام می دهد.

 این نوع «انتخابات» که در بالا ذکر آن رفت همگی سه مشخصه اساسی دارند: اول اینکه، هیچوقت انتخاب بین حق و ناحق نیست. نقطه اختلاف میان این نوع انتخابات، در احترام به حقوق و یا عدم احترام به حقوق نیست، بلکه انتخابی است بین دو نا حق که یکی ظاهراً نتیجه بهتری از دیگری دارد. دوم این که تنها قدرت یا زور است که در یک فضای بسته می تواند این نوع انتخاب را تحمیل کند. اما در جامعه آزاد و حقوق مدار، انتخاب گزینه ها آزاد است و انتخاب کننده می تواند گزینه حق را انتخاب کند. سوم  این که ادامه حیات صاحب قدرت، در گرو تسلیم شدن "انتخاب کننده" است. برای تسلیم کردن او، صاحب قدرت نیاز به فریبکاری های متعددی دارد تا قدرت خویش را هر چه آسانتر و حتی با همکاری قربانی تثبیت کند.

متدولوژی فریبکاری

برای توجیه تسلیم پذیری مردمان، قدرتمدارها دست کم پنج نوع فریب مختلف به کار می گیرند؛

اولین فریبی که قدرتمند بدان متوسل می شود، الغا این فکر است که انتخابی دیگر وجود ندارد. به قول ژان پیر لوگوف، در کتابش بنام دمکراسی ُپٍست توتالیتر،: "به نام واقعیت گرایی و واقع بینی،  تحولات جامعه و واقعیتهای حال را طوری وانمود می کنند که اجتناب ناپذیر هستند و کسی توان تغییر آنها را ندارد. برای مثال، لیبرالیسم توسط نیروهای صاحب قدرت، منجمله قدرت سیاسی، به عنوان یک ایدئولوژی معرفی نمی شود بلکه با آن، به عنوان یک واقعیت اجتناب ناپذیر و تنها گزینه ممکن برخورد می شود. بر این مبنا، کار وعمل سیاسی دیگر به عنوان فعالیتی که بتواند تغییر اساسی در سرنوشت فرد یا جمع ایجاد کند معرفی نمی شود بلکه طوری عنوان می شود که در چهار چوب واقعیتها، تلاش می شود با الزامات و مقتضیات روز همراه شده و خود را تطبیق داد".

   متاسفانه، در جوامع مختلف، شمار بزرگی از روشنفکران و سیاسیون مبلغ واقعیت گرایی می شوند. گویا آنچه به عنوان واقعیتها معرفی می شود از ساخته های خود انسان نیست، بلکه ساخته قوایی

 

قبلی

برگشت

بعدی