ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

فدرال و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره چدید

حقوق بشر

دانشجو

ولایت مطلقه فقیه، تاسی از" خط امام" راحل و قدم گذاشتن زیر پرچم کسانی که پایه گذار استبداد بوده اند به هدف آزادی و استقلال می توان دست یافت؟ چنانکه تجربه نشان می دهد، دوره آقای خاتمی نه تنها قدرت ولایت مطلقه فقیه کم نشد که پر قدرت تر هم شد و حکم حکومتی "رهبر" فصل الخطاب هر تصمیمی گشت. باندهای مافیایی نظامی - مالی هم به قدری قوی شدند که توانستند آقای احمدی نژاد را بر همگان تحمیل کنند و آقای خاتمی و وزیر کشورش حتی جرات نکردند به تقلبات گسترده در انتخابات اعتراض کنند. و محصول دولت خاتمی این دولت فعلی شد که نیروهای نظامی- پاسدار، بسیجی- اکثریت مجلس و پستهای اداری و اقتصاد کشور را در نمایشی که به رهبری اصلاح طلبان و از طریق صندوقهای رای صورت می گرفت، قبضه کنند.

   روشن است قبول شرکت در بازی قدرت، متضمن قبول این دروغ است که رسیدن به آینده بهتر در گرو تصمیم و اختیار قدرت است نه در گرو امکانات، فعالیت و کوشش خویش. این پذیرفتن، خود عاملی از عوامل  غیر قابل تحقق شدن آینده بهتراست. صوفی در ماجرا وارد شد به امید آنکه قدرت حاکمه به قولش عمل می کند. اما هیچ وسیله ای نداشت تا او را وادار به رعایت قول کند. به یاد می آورم که در اوایل دوره اصلاحات بود که آقای یوسفی اشکوری بعد از کنفرانس برلین به پاریس آمده بود. درجلسه ای تبعیدیان و مهاجران  را به بازگشت به ایران دعوت کرد. اما او، نه اختیار نیروی قهریه رژیم را داشت و نه اختیار قوه قضائیه را. خود او، در بند همین خوش خیالی، به ایران بازگشت و چند سالی گرفتار زندان شد. حال هم ملاحظه می کنیم که کاندیدهای اصلاح طلب مردم را به شرکت وسیع در انتخابات دعوت می کنند ولی تا به حال هیچیک نگفته اند چه امکاناتی دارند تا از رای مردم صیانت کنند. آقای کروبی از چه امکانات جدیدی، بغیر از اینکه قول داده است شب شمارش آرا خواب نرود، برخوردار است که 4 سال پیش برخوردار نبود؟

و اگر تقلب بشود که می شود، چطور می خواهد رژیم مافیاهای مالی – نظامی را وادار کند تقلب نکند؟

و اگر کرد چگونه و با چه سازوکاری می شود رژیم را به رسیدگی بی طرفانه و یافتن تقلبها و تصحیح نتایج انتخابات وادار ساخت؟

پیامدهای تسلیم به شرکت در انتخابهایی که قدرت تحمیل می کند

اولین پیامد و شاید بدترین آن، ایجاد و تقویت روحیه شکست و ناتوانی است که آدمی را به موجودی کزکرده، قضا قدری و تسلیم بدل می کند و انسان را به مرور به کاستن از خواسته های به حقش معتاد می کند. چنین انسانی به تدریج راضی به «حداقلی» می شود که آنهم هر روز سیر نزولی دارد. صوفی که اول به امید نجات یکی از فرزندانش، وارد پروسه" انتخاب" قدرت تععین کرده می شود، به مرور زمان متوجه می شود که تصمیم گیرنده، یعنی قدرت مطلقه، به خاطر ماهیتش به هیچ عهدی پایبند نیست، و این تسلیم پذیری به آن حد می رسد که زمانی تنها خواسته صوفی این می شود که "حداقل" از سرنوشت فرزند باقی مانده اش باخبر شود که آن را هم از او دریغ می کنند. پتن در فرانسه با اینکه بدان مفتخر بود که مانع از پیشرفت آلمانیها به جنوب فرانسه که به آن منطقه آزاد می گفتند، شده است، در مقابل  تصرف این منطقه، سکوت کرد. ما همان روند را در اصلاح طلبان درون حاکمیت می بینیم.

به قدری خواسته ها و امیدهایشان تنزل کرده است که خود را ناچار می بینند بین آقای میرحسین موسوی و آقای کروبی یکی را انتخاب کنند و قبل از آن، از آقای رفسنجانی که روزی شکستش را در انتخابات مجلس جشن می گرفتند، دفاع کنند. در این میان، داستان کسانی هم  که در حاشیه حاکمیت هستند، عبرت آموز است: 

چند ماه قبل از انتخابات اعلام کردند که با نامزد خود وارد انتخابات خواهند شد، بعد با نامزد شدن آقای خاتمی کاندیدای خود را فراموش کردند و ازآقای  خاتمی حمایت کردند و با کناره گیری او، حالا حامی آقایان موسوی و یا کروبی شده اند.

    دومین پیامد شرکت در انتخاب تحمیل شده توسط قدرت، از بین رفتن توان مقاومت است. تا زمانی که انسان یا ملتی در این توهم است که با تسلیم می تواند به آینده ای بهتر دست یابد، شکست و نرسیدن به این آینده بهتر را در عدم مقاومت خویش نمی بیند، بلکه آن را در تسلیم نشدن به اندازه کافی و در عدم توانایی خویش در انطباق پذیری با مقتضیات قدرت می بیند. تا زمانی که صوفی در اردوگاه بود، تمام سعی خویش را کرد تا خود را با توقعات قدرت منطبق کند تا شاید قدرت به او ارفاق کند و فرزندش از مرگ نجات پیدا کند، اما سرانجام  متوجه شد که تمام اینها خیالاتی بیش نبوده است.

صوفی، دوستی داشت که عضو جبهه مقاومت در اردوگاه بود و دائما او را به مقاومت تشویق می کرد. اما صوفی همیشه پاسخ می داد تو بچه نداری، من بچه دارم، من نمی توانم! اما، صوفی، پس از دست دادن همه چیز،  دائمآ خود را سرزنش می کرد که چرا در صدد مقاومت بر نیامده و حتی یک عمل که بتوان مقاومتش خواند، انجام نداده است. او نمی دانست وقتی انسان تصمیم گرفت خود را با قدرت تطبیق دهد، بایستی دائما طبق توقعات آن عمل کند و در فضائی که قدرت می سازد خود را زندانی کند. همین وضعیت برای آلمانی های دارای وجدان نیز رخ داده است.

بسیاری از آلمانها که شهرهای سوخته و خانواده های متلاشی شده خود و دوستانشان را تجربه کرده بودند، سالهای سال با این عذاب وجدانی خردکننده به سر کردند که چرا در آن ایامی که هنوز هیتلر بر همه سرنوشت آنها غالب نشده بود، مقاومت از خود نشان ندادند تا کشورشان این قدر ویران نشود؟

اصلاح طلبان نیز دچار همین سرنوشت شده اند. در زمان زمامداری آقای خاتمی، او هرگز از جنبشهای مدنی حمایت نکرد و پس از فاجعه 18 تیر1378، دانشجویان را به تسلیم دعوت کرد. و شماری از اصلاح طلبان شکست خویش را زیر سر « تندرویها» می دانند. غافل از این که ورود به چنین بازی، محکوم کردن خود به همیشه باختن است. آنها باختند و باختند تا دولت به احمدی نژاد برسد.

   سومین پیامد  عمل کسانی که تسلیم این نوع انتخابات می شوند این است که این افراد برای توجیه عملشان، ناگزیر می شوند کسانی را که به این انتخاب تن نمی دهند،  بی ارزش و حتی خطرناک بخوانند. نه تنها عدم شرکت در نمایش انتخابات، مساوی می گردد با رویاپروری، غیر واقع بینی، ایده آلیستی، افراطی گری، فعل پذیری، انقلابی گری، بی تفاوتی و یا کار یک عده خارجه نشین بی درد، بلکه حتی شکست شرکت در انتخاب تحمیل شده را به گردن کسانی می گذارند که حاضر نشده اند در این بازی قدرت وارد بشوند. بدین ترتیب، حکومت آقای احمدی نژاد حاصل شکست 8 سال حکومت «اصلاحات» نیست، حاصل صحه گذاشتن آقای خاتمی و حکومتش در باره تقلبات عظیم در انتخابات نیست، بلکه حاصل فراخوان دعوت کنندگان به تحریم است یا حاصل بی تفاوتی مردم، بی سوادی مردم، خرافه گرایی مردم...است!!!

پیامد دیگر شرکت در این نوع انتخابات تضعیف اخلاق درجامعه است. یعنی سست کردن اعتقاد به اصول و روش کردن  شجاعانه اصول اخلاقی زیست است. همه می دانند که قدرت اخلاق نمی شناسد. تنها منافع می شناسد. کسانی  که وارد چنین بازی ای می شوند و به پروسه انتخاب در دایره قدرت تن می دهند، این عملشان به تضعیف اصول اخلاق و انسانیت در سطح کل جامعه منتهی می شود. صوفی برای «نجات حداقل یکی از فرزندان»، در جنایت نازیها شریک می شود و یکی از فرزندانش را به قتلگاه می فرستد. این فاجعه انسانی، اخلاقی، نه تنها فرزند دیگر را نجات نمی دهد بلکه توان ادامه حیات را از خود صوفی نیز می گیرد. در وطنمان، همه از سقوط اخلاق صحبت می کنند. اما کسانی که در بازی قدرت شرکت می کنند، مسئولیت بزرگی در انحطاط اخلاق دارند. آقای خاتمی ابایی ندارد به کشورهای خارج برود و درس "برخورد تمدنها" را بدهد، در صورتی که در وطنش، کسی از زبان او مخالفت با جنایت رژیم و محکوم کردن آنها را هرگز نشنیده است و بنا بر قول او، جنایتکار رژیم، آقای لاجوردی ، "سرباز سخت کوش انقلاب و خدمتگزار مردم" می شود. آقای مهندس موسوی که نخست وزیر یکی از سیاه ترین دوره های تاریخ ایران است، که

قبلی

برگشت

بعدی