ارتباط با ما

دانشجو لینک ها

درباره آزادگی

شماره جدید آزادگی 

بایگانی


مقالات

سید ابراهیم نبوی

مسئله ملی و فدرالیسم

حقوق بشر و میثاق های آن

ملاحسنی

 

  نگاهی به رهبر و جانشین خدا در زمین

  اکتبر 2004                    پیمان فرزاد

دوستی تعریف می کرد که کمتر کسی است که در دانشگاه فردوسی مشهد و یا ادارات تابعه آن کار کرده باشد و آقای ( س ) را نشناسد .

 آقای ( س ) مدت سی سال تمام صادقانه خدمت کرده بود و کسی در طی این دوران با توجه باینکه پست سازمانی اش راننده روسا و یا معاونین  دانشکده ها و یا روسای ادارات وابسته بدانشگاه بود ، تملق و چاپلوسی و در ماشین بازکردن و خبرهای آنچنانی را به سمع مبارک رساندن را از او و حتی نشنیده بود .

صفت بارز آقای ( س ) رگ گوئی اش بود ، برایش فرق نمی کرد مخاطبش کیست و در چه مقامی است . حرفش را می زد اگر چه به ضررش  تمام شود و بخاطر صداقت و رگ گویی اش آقای دکتر " اعتمادی " او را مجددا بخدمت فرا خوانده بود .

پدرم که از سال 51 تا سال 67 من به عنوان نماینده دانشگاه فردوسی مشهد در دفتر مرکزی دانشگاه واقع در تهران مشغول بکار بود و موفق بدیدن آقای ( س ) نشده بود ولی وضعش را از همکارانی از مشهد به تهران میامدند شنیده بود .

همه ساله سمیناری از روسای دانشگاهها و معاونین جهت معارفه و آشنائی بیشتر با وزیر علوم وقت در وزارت علوم بر پا می شد .و در یکی از این جلسات بود که آقای ( س ) به همراه دکتر اعتمادی به تهران آمد .

دیدار پدرم بسیار جالب بود زیرا پس از مراسم معارفه آقای ( س ) با تعجب نگاهی به وی انداخت و با لهجه شیرین و غلیظ مشهدی گفت : فلونی ، مو تعریف شمرو زیاد شنیدم ( فلونی من تعریف شما را زیاد شنیدم ) پدرم خندید و گفت: آواز رگ گوئی شما به تهران هم رسیده .

وی در حضور من ساعتی با پدر من گپ زد و موقع خداحافظی آقای ( س ) گفت : من شنید ه بودم توی دفتر مرکزی دانشگاه در تهران عنصر ناآرام و شاید هم نامطلوبی کار می کند . که به هیچ وابسته نیست و اهل بده و بستان و باند بازی اداری هم نمی باشد اما نمیدونستم که …

 حرفش را قطع کردم و گفتم راستش را بگو ! سکرمه های آقای ( س ) رفت تو هم و من فهمیدم که حرف بدی زدم چون … خندیدم و گفتم : منظور بدی نداشتم ، شاید دلم می خواست کسی ازم تعریف کنم !

آقای ( س ) هم خندید و گفت " من نه بد کسی را میگویم و نه از کسی بی جهت تعریف می کنم ، آنچه را که درباره تو شنیده بودم گفتم و لحظه ای سکوت کرد و گفت " راتش حضرات انجمن اسلامی خیلی دلشان می خواهد ترا به مشهد منتقل کنند و یکی از آدمهای خودشان را در دفتر مرکزی بگذارند ، ولی چون کسی بخاطر هزینه بالای مسکن و گرانی ارزاق عمومی و دود دم ناشی از ترافیک حاضر نیست به تهران بیاید فعلا با تو مدارا می کنند ولی مواظب باش چون یکی از همین بچه ها ی انجمن که ظاهرأ به تو خیلی ارادت دارد ، برایت شاخ میتراشد !

 میدانستم چه کسی را می گوید ، یکی ازاعضاء با نفوذ انجمن اسلامی بنام " علم الهدا " که بچه ها پشت سرش می گفتند " علم الگدا !! " . کسیکه در یکی از  بحث های داغ سیاسی ، بی جهت  از منتظری دفاع می کرد و منهم در جوابش گفتم : معلوم نیست ما کی از دست این عرب ها ( در حالیکه به دوقاب عکس خمینی و منتظری که در دفتر نصب شده بود اشاره می کردم ) نجات پیدا می کنیم . علم الهدا ظاهرأ خندید اما.....

دو روز از آمدن روسای دانشگاهها گذشته بود که اعضاء انجمن اسلامی کلیه دانشگاهها به تهران و جهت حضور در جلسه روسا و معاونین دانشگاهها در وزارت علوم و آموزش عالی دعوت شدند . منظور از این دعوت ناگهانی ظاهرأ آشنایی با روش و عملکرد روسا و معاونین دانشگاهها و هماهنگی با وزیر وقت علوم دکتر فرهادی بود ولی در حقیقت رژیم می خواست باتوسعه و نفوذ این جاسوسان و خود فروختگان در دانشگاه ها ، اختناق و رعب و وحشت بیشتری در این محیط های روشنفکری و روشنگری ایجاد نماید . پس از اتمام سمینار و یکته شدن خواسته های رژیم توسط وزارت علوم و آموزش عالی به دانشگاهها و دانشکده های تابعه و گرفتن دستورالعمل جدید برای قلع و قمع فکری دانشجویان توسط انجمن های اسلامی ، همگی عازم شهرها و شهرستانهای تابعه خویش شدند .

اعضای انجمن اسلامی دانشگاه مشهد نیز برای استراحت و تبادل نظر به دفتر مرکزی آمدند . و ضمن بحث و گفتگوو صرف نهار و تلویزیون را برای شنیدن اخبار روشن نموده بودند .

هنگام صرف ناهار گوینده تلویزیون اعلام نمود :

به اطلاع امت همیشه در صحنه می رساند که حجت الاسلام سید علی خامنه ای شهید زنده ! با آرای میلیونی مردم به ریاست جمهوری انتخاب شدند .

شور و شوق اعضای انجمن اسلامی وصف ناشدنی بود بازار ماچ و بوسه و تبریک و خاطره گرم شده بود و هر یک از حضرات سعی میکرد با بیان خاطره ای ، واقعه ای و برخوردی که سالها قبل با خامنه ای داشتند خود را مطرح کند و به رخ دیگران بکشد .

تعریف و تمجید و توصیف آقا بالا گرفته بود که آقای ( س ) وارد دفتر شد و" علم الهدا" با دستان باز بطرف او دوید و گفت : سید قربان جد تو و آقابروم ، بالاخره معجزه صورت گرفت . آقای ( س ) هاج و واج که چه اتفاقی افتاده و چرا انجمن ها اینقدر خوشحالند وچون آن وسط اسم خامنه ای را شنیده بود تصور کرد دست آقا که از کار افتاده بود معجزه وار بکار افتاده بنابراین گفت : خب علم پزشکی هم ممکنه اشتباه کنه اقا معجزه ای در کار نیست و ...

ناگهان علم الهدا سکرمه هایش را در هم کشید و گفت : چه ربطی به علم پزشکی داره ! آقا قربونش برم رئیس جمهور شده !!

آقای ( س ) پغی زد و با خنده گفت : چی میگی ؟ سید علی گدای خودمون ؟ رئیس جمهور شده ؟ قربون خدا برم چه کار نمی کنه . و قبل از اینکه اعضای انجمن سیطانی از بهت و ناباوری بیرون بیایند ادامه داد :

این بابا " اشاره به خامنه ای " میومد خونه ما روضه خونی ، خدا امواتتان را بیامرزد بابام پنچ قرون بهش می داد وقتی هم می خواست مجلس روضه را ترک کنه می گفت : سید چون جدت یه دهنم آواز بخون ! و می زد زیر خنده !! حالا سید پنچ قرونی کارش به کجاها کشیده از ده خامنه _ سر از کاخ ریاست جمهوری درآورده !!

کارد به اعضای انجمن اسلامی میزدی خونشون در نمیامد . از طرفی ملاحظه سن وسال و حس شهرت آقای ( س ) را می کردند و می دانستند . رئیس دانشگاه حامیش است و از طرفی هم شنیدن رک گوئی های آقای ( س ) برایشان سنگین تمام شده بود بالاخره طاقت " علم الهدا " طاق شد و با عصبانیت گفت : آقای ( س ) از ریش سفیدتان خجالت بکشید ، این حرفها از شما بعید است آنهم در این دفتر و در حضور ...( منظورش من بود ) !

آقای ( س ) مثل بمب ترکید و در حالیکه بطرف علم الهدا یورش می برد جوابداد :

من خجالت بکشم یا تو که هیچ نمیدونی ، زمان شاه زیر علم شاه سینه می زنی و زمان گدا ( منظورش خمینی ) زیر علم گدا ! بی خود نیست هم پشت سرت می گویند علم الگدا !

حالا هم خود تو توی انجمن جا کردی که لیفت و لیس کنی ، همه مردم مشهد  کسانیکه پای منبر " سید جواد " بابای خامنه ای نشسته اند این مسئله را می دانند .

سید جواد صدای خوبی داشت و بهمراه خانواده اش از خامنه _ تبریز عازم مشهد شد و آنجا به روضه خوانی پرداخت و کم کم برای خودش جائی باز کرد . بعدها که پیر شد جایش را سید علی گرفت که گاهی گریز می زد و آواز هم می خواند _ تازه می گن آقا سه تار هم می زده و ...

به قول معروف آش آنقدر شور شد که صدای خان انجمن اسلامی در آمد و وسط قضیه را گرفت و گفت :

برادران لطفأ بس کنید . شما هم برادر بزرگوار ( س ) بهتره مفوضات خود را پیش خود نگهدارید تا بعد .

سکوت مرگباری دفتر مرکزی دانشگاه فردوسی مشهد را فرا می گیرد . سکوتی که بعدها با ولی فقیه شدن سیدعلی گدا سراسر ایران را فرا گرفت .

و من اینک این خاطره را بیان می کنم ، تا کمی فکر کنیم که این سید علی که در مسند ولایت مطلقه نشسته آیا حقش این است، یا اینکه باز هم بازیچه ای است در دست دیگران که با گرفتن پولی دارد روضه می خواند تا مردم را ... و اربابان هم سواری بگیرند و دزدی هایشان را بکنند .

آ

 

 

برگشت