ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات  بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

سید ابراهیم نبوی

حقوق بشر

دانشجو

 

 

شاهرودی! مرتضوی رئیس واقعی قوه قضائیه است،

سید ابراهیم نبوی

شما انسان خردمندی هستید، خوب می دانید که مجاز نیست حکومت را با شکنجه و فشار و زندان حفظ کنند، اگر هم خواستند این کار را بکنند باید تکلیف آدم روشن باشد، بپذیرد که کلب آستان ولایت است و به قول یکی از بسیجیان سابق اگر آقا بگوید برف سیاه است پس حتما سیاه است.

آیا شما هم همین اعتقاد را دارید؟

یا اینکه اگر یقین کردید که مرتضوی شکنجه داده است و تخلف کرده است شهامت دارید که برای حفظ آبروی شخص خودتان او را برکنار کنید؟

حالا مرتضوی شبیه مجرمی در حال فرار است که شناسایی شده است و مجبور است برای نجات خودش روز به روز قربانیان بیشتری بگیرد. مطمئنم که خودش شبها رویای مرتضوی نبودن را می بیند، اما با مرتضوی بودن چه کند؟

جناب آقای هاشمی شاهرودی

در خبرها خوانده شد که شما با نویسندگان اینترنتی که توسط دادستان تهران دستگیر و شکنجه شده اند و به اقرار علیه خویش وادار شده اند ملاقات کردید و علاوه بر این که دستور پیگیری ادعای آنان را دادید، پرونده را از قاضی مرتضوی گرفتید و آنرا به شعبه ای دیگر ارجاع کردید و مهم تر از همه این که به آنان گفتید که در صورت احضار مجدد بگویند که رئیس قوه قضائیه گفته است که نروند و موافقت کردید که جناب ابطحی این نظر شما و آنچه در جلسه با وبلاگ نویسان گذشت منتشر کنند.

این غریب واقعه ای است که دل آنانکه تشنه عدالت اند شاد می کند و نام شما را تا زمانی که به این گفته تان وفا کنید به نیکی بر زبان ها می راند. معنای این سخن آن است که رئیس قوه قضائیه ملجاء مظلومان شده است و گفته است که ستمی را دادرسی خواهد کرد.

واقع این است ابتدا که این خبر را خواندم باورم نمی شد، نه آنکه در ذهن خویش شما را بر مسند ظالم نشانده باشم، که این غریب واقعه و عجیب حادثه چنان در این سالها به تکرار نیامده بود که دادخواهی و دادرسی می رفت که به افسانه ای کهن بدل شود و به فراموشی دچار آید و بگویم و تاکید کنم که اگر به قول تان وفا نکنید چنین خواهد شد.

بسیارتر از بسیار کسان بر من خرده خواهند گرفت که دههد و صدها قربانی تمام این سالها که شما بر مسند ریاست عدلیه ام القرای شیعه نشسته بودید ندیدم و به این یک کرشمه ای که در کردار دو روز قبل تان به رفتار آمد، تمام آن جفا را فراموش کردم و به احترام خطابتان کردم. چنین نیست، که نه تنها حکایت آنها دهها تن و صدها تن را می دانم که تمام لحظه های شرم آورترین شیوه های بازجویی را خودم بشخصه احساس کرده ام. احساسی که تا پایان عمر از تکرار آن واهمه دارم. سخن کوتاه که حرف از خود گفتن نمی خواهم و در حال حاضر من درجای امن نشسته ام و دوستانم و دلسوزان فرهنگ و اندیشه این مرز و بوم شب از واهمه اقرار به عنف بی قرارند و چشمشان از وحشت چشم بند و بازجویی تاب خواب ندارد.

آقای هاشمی شاهرودی!

حکایت عدلیه جمهوری اسلامی حکایت غریبی است. شاید روزی که پذیرفتید روی آن صندلی بنشینید و بپذیرید که مسوول این دنیا و آن دنیای هرآنچه قاضیان و دادرسان و بازجویان زیردست تان می کنند باشید، گمان نمی بردید که چه بار سنگینی بر شانه تان نهاده شده است. سوگمندانه بایدتان گفت که نشستگان بر سریر قدرت عدلیه جمهوری اسلامی کارنامه ای درخشان ندارند، کارنامه شان سیاهی در سیاهی است. نام هایی چون خلخالی و لاجوردی و یزدی جز با ننگ و نفرین بر زبان نمی روند. گفته خواهد شد که شما نیز یکی هستید چون همان ها، و این پربیراه نخواهد بود اگر نخواهند شخصیت واقعی شما را در نظر بگیرند و نخواهند امید داشته باشند که برای احترام به شخصیت خودتان ممکن است کاری دیگر کنید، کاری جز کارهایی که تا امروز رخ داده است.

شایسته است صاحب این قلم بی آنکه از گفته خویش شادمان باشد بگوید که مردان حکومت جمهوری اسلامی را نه به واسطه گفته های دیگران که چشم در چشم و رودررو می شناسد و شناسنامه رجال و نسوان درجه اول حکومت را صفحه به صفحه و ستون به ستون خوانده است. و اگر سخنی می گوید از سر آشنایی و شناخت است، نه لاف در غریبی می زند و نه گزاف مخالفت بر زبان می راند. به همین دلیل است که می توانم بگویم شما را می شناسم، و از این روست که شما را خطاب چنین نامه ای می کنم.

آقای شاهرودی!

می دانم که شما نوکر بی جیره و مواجب یا با جیره و مواجب رهبری حکومت نیستید و برای حفظ حکومت هرکاری نمی کنید. می دانم که به گمان خودتان آمدید که اصلاح کنید و در مدتی هم که بر سر کار بودید تا جایی که در توان تان بود اصلاح کردید. این توان شما بود و این سرگذشت تلخ عدلیه جمهوری اسلامی، از این به بعد چه می خواهید بکنید؟ در پندار مصلحانه شما تردیدی روا نمی دارم، اما می پرسم که آیا این پندار کافی است؟ زمانی که کردار و رفتار بازجویان و قاضیان شما چنان است که شهره آفاق شده است، پندار شما چه مشکلی را حل می کند؟ باور کنید که نام قوه قضائیه ایران جز به معنای ظلم و جور نمی رود.
شما در این سالها که بر مسند ریاست قوه قضائیه نشستید، قانون شهروندی را نوشتید، درحالی که همزمان با کار شما و در همان ساختمان میدان ارک بازجوی کمیته اماکن و مسوول آن، سیامک پورزند شهروند بی دفاع هفتاد و چند ساله کشور را ماهها بی آنکه کسی محل نگهداری اش را بداند بازجویی کردند و در عرض یک سال پیرمرد را به جسدی تبدیل کردند که وقتی آزاد شد فقط نگاه می کرد و نفس می کشید، آن هم به جرم اینکه همسرش بانویی حقوقدان بود که سالها از حق شهروندان این مرز و بوم دفاع کرده بود و دهها کتاب در این مورد نوشته بود. شما دستور دادید که حکم سنگسار زنان و اعدام افراد زیر هجده سال را اجرا نکنند، تا آبروی سیستم قضائی و خودتان و دین تان را حفظ کنید، در حالی که در همان حال افرادی به جرائمی ساده بدترین مجازات را کیفر شدند، دختر زیر هجده سال را هم پس از آنکه قاضی به او تجاوز کرد، اعدام کردند و آب هم از آب تکان نخورد. قاضی فلان شهرستان چنان بر حکم اعدام هاشم آقاجری به اتهام اندیشیدن اصرار کرد که تمام جهان به نفع این اندیشمند رای داد و آبروی نظام چنان رفت که در تمام جهان به ظلم علیه اندیشه شهره شد، تازه پس از این بی آبرویی این مرتد زندیق را با وثیقه ملکی آزاد کردند و اکنون این ملحد هفته ای چند بار سخنرانی می کند. همان که به خاطر اندیشیدن و گفتن اعدامش را می خواستند. اما تلخی و سوگ این است که شما حتی جرات ندارید اعلام کنید که سنگسار ممنوع شده است، از کارمندان تان می ترسید؟

شما پافشاری کردید تا زندان انفرادی را متوقف کنند، اما در همان زمان قاضی مرتضوی نه تنها نویسندگان جوان کشور را به انفرادی انداخت و تندترین بازجویی را از آنان کرد بلکه آقای

 

قبلی

برگشت

بعدی