ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات  بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

برداشته‌‌اند و از تفرقه ‌ای که بين ملت و حاکميت پديد آمده، به نفع سياست‌‌های خويش بهره می‌برند.

دير زمانی است که در مذاکرات رويا رو با اروپا، حکومت ايران در موضع ضعف قرار دارد و مجبور به دادن امتياز شده است و هرروزه عقب‌نشينی می‌کند ولی باز هم شما اين حقيقت را به ملت نمی‌گوييد و همچنان در تبليغات داخلی، به تهديد و تحقير لفظی رقيبان بين المللی می‌پردازيد تا کسی از شکست سياست‌‌های غير علمی شما در سياست خارجی باخبر نشود و بتوانيد به روش گذشته بر ملت حکومت کنيد. اين موضع ضعف، خود را در بسياری موارد و از جمله اختلافات منطقه‌ای در مورد جزاير سه گانه در جنوب و سهم ايران از دريای خزر نيز نشان داده است.

در مذاکرات مربوط به نيروگاه اتمی بوشهر نيز، بارها و بر خلاف موازين حقوقی، مجبور به تجديد نظر در قرار داد با روسيه شده ايد.

٦- از همه مهمتر اين است که موجوديت حکومت با خطر مواجه شده است. در تمام ٢٥ سال گذشته، ايران تا اين حد در موضع ضعف نبوده است که حکومت امريکا با صراحت از «تغيير حکومت در ايران» دم بزند. آيا نقش خود را در پديد آمدن اين وضعيت ک‌تر از ديگران می‌دانيد؟ آيا در نيمه‌ی دوم سال ٧٦ نيز چنين جسارتی در موضع‌گيری دولت مردان آمريکايی وجود داشت؟

نامه تکان دهنده معلم دربند فرزاد كمانگر از زندان

انتشاردهنده: فعالان حقوق بشر در ایران

....صداي گريه ها و ناله هاي زندانيان ديگر كه اكثراً دختر بودند شنيده ميشد و روح هر انساني را آزار ميداد . شبها پنجره ها را باز ميگذاشتند ، لباسهايم را در دستشويي كه در زيرزمين بود بعد از كتك كاري خيس ميكردند و به همان صورت مرا به سلول ميبردند ، بعلت سردي هوا مجبور بودم خودم را لاي پتوي كثيف سلول بپيچانم.

رنجنامه زنداني سياسي و فعال حقوق بشري، فرزاد كمانگر

اينجانب فرزاد كمانگرمعروف به سيامند معلم آموزش وپرورش شهرستان كامياران با 12 سال سابقه تدريس كه يكسال قبل از دستگيري در هنرستان كارودانش مشغول به تدريس بودم و عضو هيئت مديره انجمن صنفي معلمان شهرستان كامياران شاخه كردستان بودم و تا زمان فعاليت اين انجمن و قبل از اعلام ممنوعيت فعاليتهاي آن مسئول روابط عمومي اين انجمن بودم . همچنين عضو شوراي نويسندگان ماهنامه فرهنگي - آموزشي رويان (نشريه آموزش و پرورش كامياران) بودم كه بعدها بوسيله حراست آموزش و پرورش اين نشريه نيز تعطيل شد . مدتي نيز عضو هيئت مديره انجمن زيست محيطي كامياران (ئاسك) بوده ام و از سال 1384 نيز با آغاز فعاليت سازمان حقوق بشر به عضويت خبرنگاران اين سازمان درآمدم . در مرداد 1385 براي پيگيري مسئله درمان بيماري برادرم كه از فعالين سياسي كردستان مي باشد به تهران آمدم و دستگير شدم .

در همان روز به مكان نامعلومي انتقال داده شدم. زيرزميني بدون هواكش ، تنگ و تاريك بردند ، سلولها خالي بود نه زيرانداز نه پتو و نه هيچ شي ديگري آنجا نبود . آنجا بسيار تاريك بود مرا به اتاق ديگري بردند . هنگامي كه مشخصات مرا مي نوشتند از قوميتم مي پرسيدند و تا مي گفتم <كرد> هستم بوسيله شلاق شلنگ مانندي تمام بدنم را شلاق ميزدند .

به خاطر مذهب نيز مورد فحاشي ، توهين و كتك كاري قرار ميدادند . بخاطر موسيقي كردي كه روي گوشيم موبايلم بود تا مي توانستند شلاقم ميزدند . دست هايم را مي بستند و روي صندلي مينشاندند و به جاهاي حساس بدنم ... فشار وارد مي كردند و لباسهايم را از تنم به طور كامل خارج مي كردند و با تهديد به تجاوز جنسي با چوب و باتوم آزارم مي دادند .

پاي چپ من در اين مكان بشدت آسيب ديد و بعلت ضربه هاي همزمان به سرم و شوك الكتريكي بيهوش شدم و از هنگامي كه به هوش آمدم . تاكنون تعادل بدنم را از دست داده ام و بي اختيار مي لرزم ، پاهايم را زنجير مي كردند و بوسيله شوك الكتريكي كه دستگاهي كوچك و كمري بود به جاهاي مختلف و حساس بدنم شوك مي زدند كه درد بسيار زياد و وحشتناكي داشت بعدها به بازداشتگاه 209 در زندان اوين منتقل شدم .

از لحظه ورود به چشمانم چشم بند زدند و در همان راهروي ورودي (همكف - دست چپ بالاتر از اتاق اجراي احكام) مرا به اتاق كوچكي بردند كه در آنجا نيز مرا مورد ضرب و شتم (مشت و لگد) قرار دادند. روز بعد به سنندج منتقل شدم تا برادرم را دستگير كنند .

در آنجا از لحظه ي ورود به بازداشتگاه با توهين و فحاشي كردن و كتك كاري روبه رو شدم .

مرا به صندلي بستند و در اتاق بهداري از ساعت 7 صبح تا روز بعد همانگونه گذاشتند . حتي اجازه ي دستشوئي رفتن نيز نداشتم . به گونه اي كه مجبور شدم خودم را خيس كنم .

بعد از آزار و اذيت بسيار دوباره مرا به بازداشتگاه 209 منتقل كردند . در اتاقهاي طبقه اي اول (اطاقهاي سبز بازجويي) مورد بازجويي و كتك و آزار و اذيت قرار دادند .

در 5 شهريور ماه 1385 بعلت شكنجه هاي بسيار ناچاراً مرا به پزشك بردند كه در طبقه اول و در مجاورت اتاق هاي بازجويي قرارداشت كه پزشك آثار كبودي و شكنجه و شلاق زدن ها را ثبت كرد كه آثار آن در كمر ، گردن ، سر ، پشت ، ران ، پاها كاملاً مشهود بود . مدت دوماه شهريور و مهرماه در سلول انفرادي شماره 43 بودم . كه چون شدت شكنجه ها واذيت و آزار خارج از تصور و بسيار زياد بود مجبور شدم 33 روز اعتصاب غذانمايم و هنگامي كه خانواده ام را تهديد و احضار مي كردند براي رهايي از شكنجه و اعتراض به اذيت و فشار بر خانواده ام خودم را از پله هاي طبقه ي اول پرت كردم تا خودكشي نمايم . مدت نزديك به يكماه نيز در سلول انفرادي كوچك و بدبويي در انتهاي طبقه اول (113) حبس بودم . كه در اين مدت اجازه ي ملاقات و تلفن با خانواده را نداشتم .

در مدت 3 ماه انفرادي اجازه هواخوري را هم نداشتم و سپس به سلول چند نفره شماره 10 (راهرو) منتقل شدم و 2 ماه نيز در آنجا بودم . اجازه ملاقات با وكيل يا خانواده را نيز نداشتم .

در اواسط ديماه از 209 تهران به بازداشتگاه اطلاعات كرمانشاه واقع در ميدان نفت انتقال داده شدم در حاليكه نه اتهامي داشتم و نه تفهيم اتهام شدم . بازداشتگاهي تنگ و تاريك كه هرگونه جنايتي در آن ميشد . همه لباسهايم را در اتاق بيرون آوردند و بعد از ضرب و شتم لباسي كثيف و بدبو به من دادند و با ضرب و شتم مرا از راهرو و بازداشتگاه به اتاق افسر نگهباني و از آنجا به راهرو ديگري كه از در كوچكي وارد مي شد بردند .

سلول بسيار كوچكي كه در واقع از همه كس مخفي بود و صدايم به جايي نمي رسيد . سلول تقريباً يك متر و شصت سانتيمتر در نيم متر بود .

001.jpg

 

دو لامپ كوچك از سقف آويزان بود . هواكش نداشت . آن سلول قبلاً دستشوئي بود و بسيار بدبو و سرد . يكعدد پتوي كثيف در سلول بود .

هنگام بيدارشدن بي اختيار سرت به ديوار مي خورد .

 

قبلی

برگشت

بعدی