ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

اجتماعی ایران جلد دوم ص 19 " ساسانیان سیاست خشنی پیش گرفته بودند و به زور شمشیر می خواستند دین زرتشتی در آنجا رواج دهند." و بابت این ارمنستان از ایران جدا شد. و یا اینکه بقول کریستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان ص 339 "... و از قواعد محکم سیاست ساسانیان یکی این را باید شمرد که هیچکس نباید خواهان درجه ای باشد فوق آنچه به مقتضای نسب به او تقلق می گیرد." همین قول را سعید نفیسی در تاریخ اجتماعی ایران ص 24 می آورد: " چیزی که بیش از همه در میان مردم ایران نفاق افکنده بود امتیاز طبقاتی بسیار خشنی بود که ساسانیان در ایران برقرار کرده بودند ...  ایران زمان ساسانی که از یک سو به رود جیحون و از سوی دیگر به کوههای ففقاز و رود فرات می پیوست، ناچار حدود صد و چهل میلیون جمعیت داشته است. اگر عدۀ افراد هر یک از هفت خاندان را صد هزار تن بگیریم، شمارۀ ایشان به هفتصد هزار نفر می رسد، و اگر فرض کنیم که مرزبانان و دهگانان که ایشان نیز تا اندازه ای از حق مالکیت بهرهمند بوده اند نیز هفتصد هزار نفر می شده اند تقریبا از این صدو چهل میلیون یک میلیون ونیم حق مالکیت داشته و دیگران همه از این حق طبیعی خداداد محروم بوده اند..."

با این حساب می توان بطور کلی گفت که جامعۀ آنروز ایران اسیر یک مدار بسته شده بود ( این اصطاح زیبا  از آقای بنی صدر است) که در آن دو نهاد دولت و دین دست به دست هم جامعه را طبقه طبقه کرده بودند و دینی که می باید بیان آزادی باشد شده بود دینی بیان زور و آدمها را در هزار و یک به اصطلاح " شریعت" زردشتی اسیر کرده بود. جامعه چند خیزش کرد تا شاید از این مدار بدر آید از جمله می توان نهضت مزدکیان و مانیها را نام برد. اما هر دو بدلایلی ناتوان از باز کردن این مدار شدند. خوب سوال این است که از چنین جامعه ای که فقط طبقه های خاص حق مالکیت و حق سواد آموزی داشتند چقدر می توان کتاب و کتابخانه و دانشگاه بیرون بیاید. روی سخنم به آنها است که معتقد هستند که اعراب دانشگاهها و مراکز علمی و کتابخانه ها را در همان چند سال اول به آتش کشیدند این است که  آخر شما در این عصر فکر کنید که فقط سران ارتش و شاهزادگان و روحانیان حق آموختن علم داشته باشند آیا از چنین جامعه ای هزاران کتابخانه و دانشگاه در می آید؟ آیا این جامعه علم و دانش رشد پیدا خواهد کرد.

اما اینکه چرا حمله کردند و چرا پیروز شدند بحثی است ارزنده که مجال آن اینجا نیست. اما اجمالاً باید به آن عزیزان که می پندارند که عرب به ایران حمله کرد و با قشون رعب بر ایران پیروز شدند باید بگویم، در این تاریخ خودمان عراق با قشون بسیار مجهزتر از قشون ایران  به ایران حمله کرد و از جنایت هم هیچگونه دریغ نداشت. ایشان از خائنینی ایرانی که هم او را تهیج به جنگ کردند و هم به او راه چاه را نشان دادند کم نداشت.  صدام حسین حتی به استعاره خود را سردار قادسیه خواند. اما شش ماه بعد از جنگ قبول کرد که جنگ را باخته است آنچه که باعث شکست ایران در زمان ساسانیان شد خود ایرانیان بودند که در کار حکومت به خود اجازه چون و چرا نمی دادند. دینش بجای بیان آزادی شده بود بیان قدرت. لاجرم دین هر چه با قدرت این همانی بیشتر می جوید بیشتر از شفافیت خالی می شود و از خرافات ، اسطوره و عدم شفافیت پر می شود.

 و از همه درد آورتر اینکه نه خود جامعه و نه روشنفکرش هیچگونه راه حلی خارج این مدار بسته پیدا نمی کرد.  جامعه تشکلیل شده بود از چند گروه که فقط سران قشون و شاهزادگان حق آموختن علم را داشتند. دستگاه دولت شده بود دستگاه زور مطلق و خود را سایه خدا می دید.  دینش هم دیگر جوابگو مشکلاتی که جامعه شب و روز با آن دست پنچه نرم می کرد نبود. چرا زیرا روشنفکران آن جامعه سعی نکردند دین را از ناسوابها پاک کنند تا جامعه فکر راهنمای که بیان آزادی باشد پیدا کند.  البته در اواخر سعی های دیده می شد، اما قطعاً کافی نبود به قول کرستین سن در کتاب ایران زمان ساسانی " رفته رفته دامنۀ شک وسعت یافت. سادگی افسانه های باستانی که در اجزاء مزدیسنی وارد بوده تدریجاً حتی علماء دین را هم ناراحت و مشوش نمود" ایران در زمان ساسانیان ص 309 یک همچنین جامعه ای  با دشمنی روبرو شده بود که وقتی رستم فرخزاد و یزدگرد را می بینند خواستهایشان را اینطور بیان می دارند.

"... اگر به آیین ما درآیید، نبشتۀ خدا را در میان شما به جای خواهیم هشت و شما را وا خواهیم داشت که فرمان های آن را به کار ببرید. آنگاه از نزد شما باز خواهیم گشت و شما را با کشورتان رها خواهیم ساخت. اگر گزیت بپردازید، از شما خواهیم پذیرفت و شما را در برابر دیگران پاس خواهیم داشت و اگر نه درفش رزم در برابر شما بر خواهیم افراشت...ص 1360وقتی یزدگرد به عنوان توهین می خواهد که بزرگ نماینده های مسلمان را بار خاک بر سر کنند و بزور از دروازه شهر بیرون ببرند تمامی نماینده های مسلمانان خواستار برداشتن این بار شدند.از طرف دیگر رفتار درشت  لشگر رستم فرخزاد با مردم خود ایران را در تواریخ مختلف آورده اند از جمله در تاریخ کامل جلد سوم ص 1314

"... یاران وی به زورگویی به مردم پرداختند و فرزندان و دارایی های ایشان را به ناروا ستاندند و با زنان به زور درآویختند و به می گساری روی آوردند. " چنان شد که خود رستم فرخزاد به فریاد آمد که " ای مردم ایران به خدا که این مرد عرب راست می گفت ، به خدا جز کارهای مان ما را به دست دشمن نمی سپارد، به خدا که عربان گرچه با این مردم در جنگند بهتر از شما با ایشان رفتار می کنند. "

به باور من  شکست ایرانیان به دست خود ایرانیان بود و بس و گرنه اگر کشوری بود رشد یاب و جامعه ای بود که در آن آحاد آن حق رشد داشتند 30 هزار و یا بقولی 60 هزار سرباز پاربرهنه با شمشیرهای زنگ زده  (نقل قول رستم در روز قبل از جنگ) نمی توانستند 600 هزار سرباز تا دندان مجهز رستم فرخزاد را از پای درآورند.

همانطور که در بالا ذکر کردم کار روشنفکر این است که تاریخ را آئینه جامعه بکند. نه اینکه سند برای ذهنیت خود. در تاریخ بسیار اوقات هم می توان له و علیه یک باور سندهای بریده پیدا کرد. در تاریخ حمله اعراب به ایران هم می توان خبر از کشتن و غارت پیدا کرد  و هم میتوان خبر از گذشت  پیدا کرد. دو نمونه از یک نویسند و در یک کتاب برای شما می آورم.

عمر می نویسد:" اگر ابوموسی اهالی رامهرمز را چنانکه می گوید امان داده باشد و بر آن جمله چیز نوشته و مهلت نهاده، احتیاط کنید و ابوموسی را سوگند دهید هر برده که از رامهرمز آنورده باشند باز فرستد و اگر در میان بردگان زنی بار گرفته باشد از مسلمانی، آن زن را نگاه دارند تا بار بنهد و را به اسلام آمدن و بازگشتن مخیر گردانند. هر کدام که اختیار نماید به آن جمله روند. " ص 216 از کتاب الفتوح

در جای دیگر از همین کتاب یعنی تاریخ الفتوح نوشته ابن اعثم کوفی وقتی شهر هرمزان را ابو موسی اشعری فتح می کند اینطور می آورد:

"لشکر اسلام در شهر به کشتین و غارت کردن دست برآوردند و کشش بسیار کرده اموال و ذخایر و نفایس به دست مسلمانان افتاد. مردم شهر چندانکه توانستند از دروازه های دیگر بگریختند و از دیوراهای حصار خود را بیرون انداختند. " ص 223

خوب کدام نتیجه را می خواهیم از این دو بیان بگیریم. یا از پیش می گویم آمدند و غارت کردند و کشتند که قطعاً کرده اند. و برای اثبات سند دوم را می اوریم و یا می گویم که آمدند و ایران را نجات دادند به عنوان اثبات ادعا سند اول را ذکر می کنیم. اما واقعیت این است که جامعه ایران با ضعفهای بسیار خود نمی توانست جلوی دشمنی بایستد که فکر راهنمای پیدا کرده بود که راه گشای عملش بود. کار به درستی و غلطی آن ندارم. سعد ابن ابی وقاص مجبور نبود سربازان خود را با زنجیر ببندد. از طرفی دیگر جامعه ایران دولتی پیدا کرده بود از هم پاچیده و از همه بدتر آن فکر راهنمای که جامعه احتیاج دارد تا بتواند وجدان جمعی را سامان بدهد تا جامعه را فعال کند از دست داده بود. این شد که نه تنها دشمن آمد و سربازان نتوانستند جلوی حمله قشون را بگیرند بلکه آحاد مردم هم نتوانستند پاسدار فکر راهنمای باشند که به زبان دینشان عرضه می شد. با این حال و روز اواخر دولت ساسانی بگذارید  برویم سر کتاب سوزی که به اعراب نسبت می دهند.دو جنگ بزرگ در زمان عمر صورت گرفت یکی جنگ قادسیه و دیگر جنگ

 

قبلی

برگشت

بعدی