ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

نهاوند که بقول کتاب روضة الصفا ص 303 جنگ نهاوند را فتح الفتوح خواندند چه که بسیاری از شهرها درعمل به دست مسلمانان افتاد از جمله شهرهای خوزستان که آنروز یکی از مراکز بوده است. اگر کتاب سوزی می باید صورت گرفته باشد می باید در این جنگ می باشد. سرداری این جنگ را ابوموسی اشعری به عهده داشته است. تاریخ نامه از او و عماربن یاسر و ... با عمر زیاد نقل کرده است اما آنچه که من تا بحال دیده ام نامه ای از سعد ابی وقاص در باب کتاب سوزی نه در این جنگ و نه در جنگ قادسیه بوده است. البته اگر مرجع را تاریخهای بدانیم که در چهار قرن اول نوشته شده اند.

اما بعد از جنگ قادسیه و نهاوند و شکست کامل ایران.  تا قرن 6 قمری در هیچیک از تواریخ نوشته شده چه بدست خود مسلمانان و چه به دست غیر مسلمانان ذکری از کتاب سوزی نیامده است. کتابهای مرجعی که من در دست رس دارم عبارت از تاریخ طبری، تاریخ کامل، تاریخ الفتوح، مروج و الذهب  و روضه الصفا.  البته اگر ملاک را جنگهای زمان عمر قرار دهیم و این بخاطر نقل قول شما است از نامه سعد ابن ابی وقاص.

سندی که می توان روی آن تامل کرد سندی است که از ابن خلدون آمده است. پور داوود در کتاب دریشتهاج در ص 376 آورده است

" ابن خلدون در فصل "العلوم لعقلیه و اصنافها از مقدمه تاریخش گوید: وقتی کشور ایران فتح شد کتب بسیاری در آن سرزمین به دست تازیان افتاد سعدبن ابی وقاص به عمر بن لخطاب در خصوص آن کتب نامه نوشت و در ترجمه کردن آنها برای مسلمانان رخصت خواست، عمر بدو نوشت که آن کتابها را در آب افکند چه اگر آنچه در آنها است راهنمائی است خدا ما را به رهنماتر از آن هدایت کرده است، و اگر گمراهی است خدا ما را از شر آن مجفوظ داشته. بنابر این آن کتابها را در آب یا در آتش افکندند. و علوم ایرانیان که در آن کتب مدون بود از میان رفت و به دست ما نرسید. "

باید توجه داشت که تاریخ تولد ابن خلدون به سال 1332 میلادی است یعنی حدود هفت قرن با حادثه کتابسوزی فاصله دارد. و خود ابن خلدون با " همانا چنین گفته می شود" شروع می کند و در ادامه می آورد که " همانا گفته می شود که این علوم از ایرانیان به یونانیان  رسید آنگاه که اسکندر دارا را کشت و بر ملک کیانی تسلط یافت و بر کتابها و علوم بی حد و حصر آنها استیلا یافت و چون سرزمین ایران فتح شد و در آنجا کتب فراوان دیدند سعد وقاص به عمر نامه نوشت ..." به قول مطهری در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام :

این نتیجه را ابن خلدون از طریق استدلال می گیرد که از آنجا که جامعه ایران جامعه ای پیشرفته بوده است پس لاجرم می باید علوم عقلی در آن گسترش یافته شده باشد. نه اینکه سندی تاریخی ارائه بدهد.

دلیل دیگری هم می آورند و آن اینکه اعراب وقتی شهر اسکندریه را گرفتند کتابهای آنرا به آتش کشیدند و چهار هزار حمام در ظرف شش ماه از آن گرم شدند. و به قرینه این را نتیجه می گیرند که پس حمله سرداران سدر اسلام این کارشان می بوده و لاجرم در ایران هم به اینکار پرداخته اند. مشکل این سند حتی از سند ابن خلدون ضعیفتر است چه که جهانگردی به نام عبدالطیف بغدادی در قرن ششم ذکر می کند و می آورد که در پای این ستون که من ایستاده ام کتابخانه اسکندریه بوده که در آن ارسطو تدریس می کرده و می گویند این کتابخانه بدست مسلمانان به آتش کشیده شده است. اولاً به قول مطهری در شهر اسکندریه هیچوقت ارسطو حضور نداشته و دوماً خود او به این جمله که " نقل می کنند" شروع شده است و اینکه "می گویند" نمی تواند سند تاریخی باشد آنهم 6 قرن بعد از حادثه.

اما کتاب سوزی بسیار بوده اما اینکه اعراب کرده اند یا نه اینجا مورد سوال است.  برای مثال گوستا لوبون در تمدن اسلام و عرب می گوید:

" سوزانیدن کتابخانه اسکندریه که آنرا بفاتحین اسلام نسبت داده اند جای بسی تعجب است که یک چنین افسانه موهومی چگونه این مدت متمادی به شهرت خود باقی مانده است ... ولی امروز بطلان این عقیده به ثبوت پیوسته و معلوم و محقق گردیده است که خود نصاری پیش از اسلام همچنانکه همه معابد و خدایان اسکندریه را با کمال اهتمام منهدم نموده اند کتابخانه مزبور را نیر سوزانیده بر باد دادند.

جامعه آنروز جامعه ای بود که دین و دولت به هم آمیخته بودند برای همین نه دین ماند و نه دولت. روشنفکر آن جامعه نتوانست دین را از بیان زور خالی کند و به دین نقشی را بدهد که می باید داشته باشد و دولت را جایگاهی بکند که در آن حقوق انسانها تحقق بپذیرد. به آحاد ملت بگوید که برای آزاد شدن این دینتان است که بیان آزادی است و این نقش دولت است. برعکس جامعه طبقه طبقه شد و هر طبقه با طبقه دیگر درگیر. مسیحی با زردشتی، بی دین با بادین.

از بدی روزگار امروز هم ما یک همچین وضعیتی داریم که دین اسباب قدرت شده است. جامعه هم طبقه طبقه . بی دین با با دین عرب با فارس.... هر گروه هم همۀ خوبیهای دنیا را با گروه خود می داند و اگر خدای نکرده عقب افتادگی است از سر گروه مخالف می داند. به باور من  چاره جزاین نیست که ضعفهای جامعه را پیدا کرده و به او گوشزد کنیم  و بین گروههای مختلف چه در داخل مرزها و چه در خارج مرزها یک هم رنگی درست کنیم.  و دینش و باورش  را شفاف و خالی از زور بگردانیم. تا جامعه مجبور نشود در سالها بحت زدگی و خلع فکری بسر برد و ناچاراً این خلع را قدرت پر کند. اولین درس درد آور شاید این باشد که شعار" هنر نزد ایرانیان است و بس" را به اصل خود که " هنر نزد ایرانیان نیز هست" برگرانیم. و دروغها را از تاریخ پاک کنیم و جامعه را رها از نوستالژی تاریخی بکنیم. اگر بنا به ذکر تاریخ است برای کتاب سوزی در تاریخ ما زیاد کتاب سوزی داشته ایم . اگر به جنایت و خیانت و زورگوی است تاریخ ما متاسفانه همه رقمش را داشته است. هم خودی و غریبه.

گر حکم شود که مست گیرند

در شهر هر آنچه هست گیرند

عبدالله پسر طاهر ذولیمین و خود طاهر بسیار ضد اعراب بودند اما همین عبدالله دستور کتاب سوزاندن کتابهای مجوس را می دهد. باید توجه داشت که این عبدالله ایرانی است که کتاب سوزی را می کند. نه کاری به اسلام دارد و نه کاری به نژاد ایرانیش بلکه تنفری که نسبت به مجوس داشته به خود اجازه داده که این کار زشت را بکند. اما نه او و نه مغول و نه اسکندر و ... نتوانستندن و نمی توانند با سوزاندن چند کتاب ملتی را بی فرهنگ کنند و به زور به او باوری را بخورانند.  اگر ما می خواهیم انتقادی بکنیم می باید انتقاد به استبداد و فکر استبدادی بکنیم که خود را علم مطلق می پندارد و به خود اجازه می دهد که هر گونه سانسوری را روا ببیند.

می باید به مسیحی بگویم که آنها که به نام باور شما کتابخانه اسکندریه را سوزانیدند از پیام مسحیت سو استفاده کردند و  عبدالله پسر طاهر ذولیمین ایرانی مسلمان که کتاب سوزی راه انداخت باید گفت که او نه باب مسلمان بودنش و نه باب ایرانی بودنش بود که کتاب سوزاند. او و امثال او کتاب سوزاندند بخاطر زوری که در کله هایشان است. نه اینکه من طرفدار حمله اعراب به ایران هستم نه بلکه این حمله را تجاوز می دانم. اما برای اینکه جامعه بتواند رشد کند می باید جامعه را بخود آورد و به او گفت که این دینی که داشتی و این دینی که داری هر دو بیانگر حقوق و بیانگر آزادی بودند. زورگو هر دو دین را دست آویز قدرت خود کرد و دین را از بیان اصلی خود خالی کرده. حالا یا می باید دین را به مسیر اصلی خود باز گرداند و یا اینکه بگویم که عمله زور راست می گوید و این دین هم به "راستی بیان زور است" باید دور انداخت. جامعه می ماند و یک خلع فکری که جز زورگو چه کسی آنرا پر می کند.

در آخر متذکر می شوم که من محقق تاریخ نیستم بلکه می خواهم بگویم که اگر هم از پس 6 قرن سکوت در مورد کتاب سوزی و ... راست باشد.  یک چنین جامعۀ بسته ای نمی توانست کانون علم و کتاب و کتابخانه باشد. عقب افتادگی ما نه از حمله اعراب است و نه از حمله مغول و نه... بلکه از رهگذرضعفهای خودمان است. شایسته و بایسته این است که این ضعفها را به قوت بدل کنیم و جامعه را به سراب  تاریخ شکوه عظمت نکشیم.

 

قبلی

برگشت

بعدی