ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

ايران قبل از اينکه‌ يک خانه‌ی سياسی (تابعيت و مليت) باشد، يک خانوار فرهنگی، ادبی، هنری است که‌ متشکل از خانواده‌های مستقل، اما متصل به‌ هم است و کل فلات ايران‌زمين را دربرمی‌گيرد. آری، من خود را از حيث عاطفی به‌ اين خانوار متعلق می‌دانم.

و همانطور که‌ بارها گفته‌ام، جانبدار استقلال کردستان نيستم، اما حتی اگر زمانی جدا هم بشوم، خود را باز متعلق به‌ اين خانوار می‌دانم، همانطور که‌ اين امر همين امروز برای کُردهای عراق و ترکيه‌ و سوريه‌ نيز صدق می‌کند. اين را به‌ خودی‌خود نه‌ مايه‌ی فخر و نه‌ مايه‌ی شرم می‌دانم، اما از اين امر مسرورم. گفته‌های دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی در اين بستر قابل فهم هستند و اتفاقاً آنها توضيحات لازمه‌ را نيز در پيوند با اين مسأله‌ در همان مصاحبه‌ها (راه‌ ارانی و راه‌ آزادی) داده‌اند. کُرد به‌ اين اعتبار ايرانی بوده‌ و هست و خواهد ماند، حتی اگر جدا هم شود.

مفهوم سخن دکتر قاسملو اين است که‌ به‌ کسی اجازه‌ نخواهد داد که‌ خود را صاحب‌خانه‌ و ما را مستأجر بحساب آورد و هر از چندگاهی اين برتری ادعايی و يا واقعی را يادمان نيز بياورد. مفهوم کلام دکتر قاسملو اين است که‌ خود را به‌ کسی بدهکار نمی‌بيند که‌ به‌ آن حساب پس بدهد. (توجه‌ شما را به‌ نامه‌ای که‌ ايشان اوايل دهه‌ی 60، آن هنگام که‌ حزب دمکرات کردستان ايران هنوز در شورای ملی مقاومت بود، در مقام دبير کلی حزب خطاب به‌ رجوی و ابريشمچی نوشتند، جلب می‌کنم. اين نامه‌ از نظر من يک نيمه‌ مانيفست است و حاوی بسياری استدلال و منطق و نزاکت و فرهنگ سياسی.) و بالاخره‌ اين نقل قول بسيار صحيح ناظر بر اين حقيقت است که‌ وی اجازه‌ی بازخواست به‌ کسی نمی‌داد و بيشتر بار حقوقی ـ  سياسی و ديپلماتيک آن مد نظر بوده‌ است و الزاماً بيانگر اين نبوده‌ که‌ وی خود را برای هميشه‌ و تحت هر شرايطی مقيد به‌ اين چارچوب جغرافيايی و سياسی ايران امروز می‌کرد، همان چارچوبهايي که‌ با مبارزه‌ی خودش زير سوال برده‌ بود.

من در هيچ جايی از وی واژه‌ی "ملت ايران" را نديدم، تازه‌ برعکس آن صادق بود. بگذاريد، خاطره‌ای را در اين خصوص خدمتتان تعريف کنم: اولين باری که‌ من متوجه‌ کاربرد اشتباه‌ و تبعيض‌آميز واژه‌ی "ملت ايران" شدم، اواسط دهه‌ی هشتاد ميلادی، آن هنگام بود که‌ کتابی را تحت عنوان "کُرد و کُردستان" (منتشر شده‌ از سوی "سازمان دفاع از خلقهای تحت تهديد") به‌ آلمانی مطالعه‌ می‌کردم که‌ بخشی از آن منبعث از نوشته‌ای متعلق به‌ دکتر قاسملو بود. وی در اين کتاب "ناسيوناليستها" و "ليبرالها" و مشخصاً "جبهه‌ی ملی ايران" را مورد انتقاد قرار می‌دهد و می‌گويد که‌ آنها معتقد به‌ پديده‌ای به‌ نام "ملت ايران" و منکر وجود ملل در ايران و به‌ طبع حق تعيين سرنوشت آنها هستند.

تصور می‌کنم در مصاحبه‌ی همان نشريه‌ی راه‌ آزادی و يا راه‌ ارانی (ارگان حزب دمکراتيک مردم ايران) بود که‌ از وی جمله‌ای بسيار مدبرانه‌ خواندم، جمله‌ای که‌ بسيار تأثير روی من گذاشت: پرسشگر از وی از جمله‌ می‌پرسد که‌ "چه‌ معلوم که‌ فردا همين خودمختاری به‌ استقلال تبديل نخواهد شد؟" وی پاسخ می‌دهد که‌ "چه‌ معلوم که‌ طرف مقابل ما زير همين خودمختاری را نيز نزند؟" وی سپس می‌گويد که‌ حزب دمکرات وکيل و وصی آيندگان نيست و بگذاريد آيندگان برای خودشان تصميم بگيرند. ما در مورد شرايط امروز صحبت می‌کنيم و امروز خودمختاری می‌خواهيم."مفهوم جداسازی کُرد و ايرانی از يکديگر چيست، تا آنجايی که‌ حتی از شما بخواهند نام ايرانی خود را بسوزانيد و آب توبه‌ بر سر خود بريزيد، تا مقبول آقايان هويت‌خواه گرديد؟

من کُرد و ايرانی را از هم جدا نساخته‌ام؛ حقيقت امر اين است که‌ با تعريفی که‌ من از "ايرانی" دارم، کُرد و ايرانی، نه‌ يکی، اما الزاماً متعارض با هم نيستند. اما من از ايران سياسی امروز جدا هستم. از "ناسيوناليسم" آن جدا هستم. اين جدايی را من بوجود نياورده‌ام و نمی‌آورم. برعکس، من عليه‌ آن طغيان کرده‌ام، بر عليه‌ آن ‌شوريده‌ام.

دوست فرزانه‌ام، جدايی واقعی فرهنگی يا جغرافيايی نيست، بلکه‌ در نابرابريهاست، در تبعيضات بيشمار است. نظام سياسی ايران است که‌ مردم کردستان ايران را از مابقی مردم ايران، به‌ ويژه‌ فارس‌زبان جدا کرده‌ است. اين زائده‌ی فکر من نيست، واقعيت تلخ کردستان است: من در کوچه‌های اسفالت‌شده‌ی زادگاهم مهاباد قدم می‌زدم، چند بار نزديک بود گردنم بشکند. در تهران هم قدم زدم و ديدم که‌ هر روز برای اين شهر اتوبانی می‌سازند و برای تمسخر روزگار هم که‌ شده‌ يکی‌شان را تازه‌ "بزرگراه‌ کردستان" نيز ناميده‌اند. من سه‌ سال پيش در مهاباد بودم، ديدم که‌ چگونه‌ در جريان اعتراضات مردم به‌ قتل شوانه‌ قادری چه‌ با مردم کردند، در سقز بودم، شنيدم که‌ چه‌ با مردم اين شهر قهرمان کردند. من چگونه‌ می‌توانم نسبت به‌ اين ايران سياسی که‌ در مهمترين و مقدس‌ترين مکان شهرم مهاباد به‌ نام "چوار چرا"، جايی که‌ جمهوری دمکراتيک مردم کردستان ايران را در آن اعلام نمودند، آرم "الله‌" جمهوری اسلامی را در ابعاد بسيار بزرگ بصورت مجسمه‌ در وسط آن گذاشته‌ است، برای دهن‌کجی و تحريک و تحقير مردم اين شهر و ملت و نمادهای آن. مکانی نيست که‌ نامهای نفرين‌آوری چون "دکتر چمران" را برخود نداشته‌ باشد، شهری که‌ تنها استخر ساخته‌ شده‌ در زمان شاه‌ را به‌ زندان انفرادی تبديل کردند، شهری که مردمانش‌ حتی برای شنا کردن در سد آن بايد ايست داده‌ شوند و پرسش "کجا می‌رويد؟" را پاسخ دهند، شهری که‌ هنوز هم ورودی‌های اصلی آن کنترل می‌شوند. همه‌ی آنچه‌ را که‌ من آنجا ديدم، من جمله‌ و شايد به‌ ويژه‌ سربازان و گارد ويژه‌ی تا دندان مسلح و با کلاه‌ خود و سپر نظامی و گشتهای ويژه‌ پاسداران که‌ با سرعت باد در خيابانهای شهر برای ارعاب مردم عادی در رفت‌و‌آمد بودند، نشانه‌های يک حکومت اشغالگر و استعمارگر و تجاوزگر می‌دانم و نه‌ يک حکومت کشور خودی.

خاطره‌ای تلخ: فکر می‌کنم اواخر دهه‌ی 50 يا اوايل دهه‌ی 60 شمسی بود که‌ نيروهای پاسدار و ارتش حکومت اسلام مهاباد را گرفتند، پس از اينکه‌ نيروهای پيشمرگ شهر را برای پرهيز از درگيری نظامی در آن ترک کرده‌ بودند. پس از چند روز تيمی از نيروهای کومله‌ وارد شهر می‌شود و چند پاسدار را که‌ از قرار معلوم کله‌ گنده‌ بودند و در شهر اشغال‌شده‌ پرسه‌ می‌زدند، دستگير و از شهر بيرون می‌برد. نيروهای دولتی از طريق راديو و تلويزيون اعلام نمودند: "در صورتی که‌ اين افراد دستگير شده‌ آزاد نشوند، مقرهای ضدانقلاب در شهر را خواهند کوبيد". اين درحالی بود که‌ هيچ نيروی پيشمرگ احزاب سياسی در شهر نبود و مقری هم در کار نبود و اين تيم هم شهر را (با وجود محاصره‌ی نظامی و حضور هزاران پاسدار و سرباز) ترک کرده‌ بود. شما فکر می‌کنيد که‌ رژيم چکار کرد؟ چندين روز متوالی هزاران توپ و خمپاره‌ را بر سر مردم و خانه‌هايشان ريخت و تعداد بيشماری را به‌ قتل رساند. برخی از خانواده‌ها چندين نفر را از دست دادند، آن هم نه پيشمرگ و نه‌‌ در رودررويی نظامی، بلکه‌ مردم عادی، زن و مرد و کودک و پير و جوان و در زير آوارهای خانه‌هايشان. تنها در يک منزل در همسايگی ما پنج نفر زير خمپاره‌ لت و پار شدند (خانواده‌ی علی‌پنجه‌) و در خانه‌ی يکی از فاميلهای ما (عطاری) نيز به‌ همين ترتيب چندين نفر همزمان قربانی عدل و مهرورزی اسلامی شدند. خانه‌ی ما دو خمپاره‌ خورد،

 

قبلی

برگشت

بعدی