ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

اما چون زيرزمين داشتيم، زيرزمينی کوچک که‌ در آن چندين روز 19 نفر از ترس توپ و خمپاره‌ی حکومت اسلام ناب محمدی پناه‌ گرفته‌‌ بودند، کسی آسيب نديد. مسجل شد که‌ مقصود حکومت نظامی از "مقر ضدانقلاب" خانه‌های مردم بود. آيا شما فکر می‌کنيد که‌ رژيم ايران همچون کاری را می‌تواند مثلاً با مردم شيراز بکند، با يزد و کاشان بکند؟ مطلقاً. نه‌ اينکه‌ در اين شهرها جنايت نمی‌کند، بلکه‌ آن نوع جنايتی که‌ خاص دولتهای استعمارگری چون ايران و عراق است، را در اين شهرها نمی‌کند و منحصراً در مناطقی چون کردستان انجام می‌دهد.

 اين مثالهای اثبات‌شدنی را برای اين برايتان زدم که‌ تصوير عينی‌تری از آنچه‌ که‌ بر مردم کُرد می‌گذرد، داشته‌ باشيد و گفتگوی ما از حالت تجريدی صرف بيرون بيايد و آن حالت روحی ـ روانی که‌ بستر تفکر سياسی من و بسياری ديگر در ارتباط با ايران سياسی امروز است را درک کنيد.

به‌ هر حال، بحث من در ارتباط با نظام سياسی بوده‌ و هست و هيچ جا، هيچ جمله‌ای را از من نمی‌توان يافت که‌ بتوان تعبيری منفی از آن در ارتباط با مردم غيرکُرد ايران ارائه‌ داد. آری، اشتراکات و به‌ قول شما يگانگی فرهنگی ما بسيار بسيار زياد است. اين ديگر اظهرمن‌الشمس است و حاجت به‌ بيان نيست. من در شمال ايران خود را بيگانه‌ احساس نمی‌کنم. من شاملو و سلطانپور و ... از آن خود می‌دانم، از آن بشريت ترقيخواه‌ می‌دانم. چند بار تکرار کنم که‌ ستيز من با انديشه‌ی شووينيسم است که‌ يکی را برتر از ديگری می‌داند. من از شما انتظار دارم، در اين مبارزه‌ با ما باشيد، همانطور که‌ من در مبارزه‌ برای برقراری عدالت و دمکراسی‌ در کليت ايران با شما هستم.

آيا وقتی سخن از "ملت" کُرد در مقاله‌تان می‌کنيد، آن را در گستره‌ی همه‌ی کُردها معرفی می‌کنيد و خود را پيش از آنکه‌ ايرانی بدانيد يک کُرد در پيوند با ديگر کُردهای عراق، سوريه‌ و ترکيه‌ می‌دانيد؟ آيا اين همبستگی همايش يک عاطفه‌ است يا يک تعريف حقوقی از حضور هر کُردی بدست ميدهد؟ اگر اين چنين است، چگونه‌ می‌توان در کارزار مبارزه‌ در ايران برای استقرار دمکراسی شرکت جست؟ و آيا خود اين تعريف بيانگر انديشه‌ی استقلال نمی‌باشد؟

در ايران در ارتباط با مقوله‌ی "ملت ايران"‌ بطور صوری انديشه‌های متفاوتی در بين سياسيون وجود دارد‌ و هر کسی به‌ فراخور وضعيت خود و در ‌چارچوب بينش فلسفی و منافع سياسی و طبقاتی خود "ملت" را طور مطلوب خود تعريف نموده‌ است که‌ البته‌ ـ همانطور که‌ فوقاً گفته‌ شد ـ وجه‌ مشترک اکثريت قريب به‌ اتفاق اين تعاريف علی‌الخصوص زبان فارسی و مذهب شيعه بوده‌ است. تنها چپها (نگاه‌ کنيد به‌ تعريف شالگونی از "ملت") تصوير و تعريف فرانسوی‌گونة رايج در عصر روشنگری‌ از "ملت" ارائه‌ می‌کنند که‌ البته‌ هنوز (حتی در فرانسه‌) جامه‌ی عمل به‌ خود نپوشيده‌ است. اما پيروان همين طيف چپ نيز غالباً معتقدند که‌ تنها مردمانی که‌ دولت داشته‌ باشند، 'ملت" هستند و آنانی که‌ فاقد دولت باشند، "ملت" نيستند. طبق اين قرائت کويت و امارات و تک‌تک کشورهای افريقايی و ... "ملت" هستند، اما مثلاً کُرد، چون تاکنون فاقد دولت بوده‌ است، "ملت" نيست! طبق اين منطق شوروی و يوگسلاوی و چکسلاواکی سابق ملت بوده‌اند و آذربايجان و ترکمنستان اکنون هر کدام ملت هستند، اما بطور مثال آذربايجان ايران، خير!!

استدلال اين دوستان يک نقصيه‌ی منطقی عمده‌ی ديگر هم‌ دارد: چنانچه‌ ما از "حق ملل برای تعيين سرنوشت خود" (که‌ می‌تواند تشکيل دولت مستقل هم باشد) سخن می‌گوئيم، منطقاً بايد وجود چنين "ملتی" مقدم بر وجود دولت باشد. چون اگر قرار باشد دولت مقدم بر ملت باشد، يعنی ملت تنها نتيجه‌ی وجود دولت باشد، ديگر اين شعار موضوعيت خود را از دست می‌دهد.

البته‌ می‌دانم، برخی از جناح راست ‌بليهانه‌ سفسطه‌ و مغلطه‌ می‌کنند که‌ اين حق تنها منحصر به‌ ملل تحت يوغ استعمار هست. اين استدلال از جهاتی گوناگون اشکال دارد:

1.  نمی‌دانم،‌ چنانچه‌ چنين استدلالی را بپذيريم، بر‌ چه‌ اساسی بايد به‌ ملتی چون فلسطين حق تشکيل دولت خود را داد و با ملتهايی که‌ در يک دهه‌ و نيم گذشته‌ استقلال يافته‌اند را چکار بايد کرد.

2. وانگهی آنها کتمان می‌کنند که‌ استعمار در زيرپاگذاشتن حق تعيين سرنوشت کلکتيو مجموعه‌ای از انسانها بوجود می‌آيد، بدين معنی که‌ استعمار مقدم بر حق تعيين سرنوشت نيست، بلکه‌ برعکس آن صادق است، يعنی اول حقی وجود دارد، اين حق زير پاگذاشته‌ می‌شود و مناسبات استعماری بوجود می‌آيد و لذا با استناد به‌ اين حق مبارزات ضداستعماری صورت می‌گيرد.

3. و بالاخره‌ اينکه‌ استعمار تنها بر خلقهايی اعمال نمی‌شود که‌ تاکنون دولت مستقل داشته‌اند، بلکه اتفاقاً تعداد کشورهای مستقل در دوران استعمارزدايی بيش از دوران قبل از خود بود. نتيجتاً استعمار در جايی نيز می‌تواند وجود داشته‌ باشد که‌ تاکنون فاقد دولت بوده‌ است. لذا به‌ عقيده‌ی من (با الهام از حقوقدان شريف و مبارز ترک که‌ کردستان را "مستعمره‌ای بين‌المللی" می‌نامد) کردستان از جمله کردستان‌ ايران يک سرزمين مستعمره‌ است و حکومتگران نيز چون استعمارگران بيگانه‌ با آن رفتار می‌کنند.

به‌ هر حال، با اين بحث خسته‌اتان نکنم. به‌ بحث خودمان برگرديم. از نظر من "ملت" مجموعه‌ای از انسانهاست که‌ از يک روان و اراده‌ی جمعی (همه‌‌پرسی) برخوردار هستند. اگر ما بتوانيم در ايران چنين 'ملتی" بسازيم که‌ چه‌ بهتر. در آن صورت "يک ملت" با نمادهای مشترک (پرچم و آرم و غيره‌) هستيم، در غيراينصورت مجموعه‌ای از ملتهای مختلف برخوردار از حق تعيين سرنوشت.

آنگاه‌ که‌ من از "ملت کُرد" سخن می‌گويم، مقصودم مجموعه‌ی مردم کُرد در تمام بخشهای کردستان است و کردستان ايران را بخشی از آن مجموعه‌ می‌دانم.

اين مفهوم از نظر من هم بار عاطفی دارد و هم بار حقوقی (سياسی)، چرا که‌ اين دو همانطور که‌ فوقاً عرض کردم (طبق تعريف رنان) از هم جدا نيستند و حتی لازم و ملزوم همديگر هستند.

اما اينکه‌ آيا معتقد هستم که‌ همه‌ی اين ملت بايد در يک جا، تحت يک حاکميت ملی واحد ("کردستان بزرگ") گرد هم آيد، پاسخ منفی است و دست کم دورنمايی واقعی پيش رو نمی‌بينم و ميل و اراده‌ی سياسی هم برای اين امر در کار نيست. وحدت آذربايجان ايران با "جمهوری آذربايجان" را به‌ دلايل عديده‌ حتی ممکن‌تر و دست‌يافتنی‌تر می‌دانم. ما چندين کشورهای عربی‌زبان، چندين کشور انگليسی‌زبان، چندين کشور فرانسوی‌زبان و حتی چند کشور فارسی‌زبان داريم، فاجعه‌ نمی‌دانم که‌ چند کشور کُرد زبان هم داشته‌ باشيم، هر چند که‌ خود به‌ خاطر جهان‌بينی فلسفی‌ام معتقدم که‌ اين مرزها بدترين اختراغ انسان هستند و با پيشرفت بشر پيوسته‌ ارزش و نقش خود را از دست می‌دهند. به‌ هر حال، گذشته‌ از اين آنتی‌پاتی من برای مرزها تشکيل کردستان بزرگ را در آينده‌ای قابل پيش‌بينی غيرواقعی و طرح آن را غيرمفيد می‌دانم، هر چند که‌ از نظر اصولی و حق نمی‌توان مخالفتی با آن داشت.

من همانطور که‌ بارها و بارها متذکر شده‌ام، انديشه‌ی استقلال در ارتباط با کردستان ايران هم ندارم. باور کنيد اين حق را

 

قبلی

برگشت

بعدی