ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

آنقدر مشروع می‌دانم و آنقدر شهامت در خود احساس می‌کنم که‌ اگر به‌ درستی تبديل اين حق به‌ مطالبه‌ اعتقاد داشته‌ باشم، آن را عنوان و برای آن تبليغ و مبارزه‌ نيز کنم.

و اما اينکه‌ آيا "خود را کُرد می‌دانم يا ايرانی؟"، فوقاً نکاتی را بيان داشتم. در اين بخش برای تأکيد مجدد و دلنگرانی بيش از حد شما نکات ديگری را اضافه‌ کنم.

پاسخ به‌ اين پرسش هم "آری" است و هم "نه‌" و‌ بستگی به‌ اين دارد که‌ در چه‌ بستر عاطفی مورد سوال قرار ‌گيرم، از سوی کی مورد سوال قرار ‌گيرم و به‌ ويژه‌ مقصود از "کُرد" و "ايرانی"‌بودن چه‌ ‌باشد؟ و ...

کوتاه‌ سخن: به‌ تعبير رايج و حاکم در بين ايرانيان، من کُرد هستم و ايرانی نيستم و اما به‌ تعبير خودم هم کُرد هستم و هم ايرانی. تعبير خودم را در بالا تشريح نمودم، حال بگذارييد بگويم که‌ مقصودم از "تعبير رايج و حاکم" چيست. ابتدا چند مواجهه‌ و مشاهده‌ شخصی:

· مواجهه‌ی اول: روزی خانمی (اهل شيراز) برای کار ترجمه‌ی مدارکش پيش من آمده‌ بود. همين که‌ متوجه‌ شد که‌ من با بچه‌هايم کُردی صحبت می‌کنم، با تعجب پرسيد: "ببخشيد، آقای ايرانپور، شما با بچه‌هات ايرانی صحبت نمی‌کنيد؟!"

·مواجهه‌ی دوم: همين چند روز قبل در جايی بحثی با چند نفر ايرانی داشتم که‌ از جمله‌ گفتم: "از اين همه‌ بی‌عدالتی دلم خون است." طرف صحبت من گفت: "ولی حتما از ترکها، نه‌ از ايرانيها!"

· مواجهه‌ی سوم‌: روزی را در اطاقم مشغول خواندن شعرهای لطيف هيمن بودم. ناگهان يکی از همسايه‌هاي ايرانی غيرکُردم در زد و گفت: "اجازه‌ هست‌ مزاحم بشوم؟" وی که وارد شد و‌ کتاب ‌هيمن را در دست من ديد، پرسيد: "ناصر خان، اين چی است که‌ می‌خوانيد؟" پاسخ دادم: "شعر کُردی است." وی با نگاه تعجب‌آميز‌ به‌ جلد کتاب گفت: "اينکه‌ همه‌اش فارسی است!" بنده‌ هم گفتم که‌ "اگر مقصودتان خطش است که‌ ماشاالله‌ هزار ماشاالله‌ فارسی، جز چند حرف،  خط ندارد. اين خط عربی است. اگر هم مقصودتان هم زبان کتاب است که‌ کُردی است." وی، انسانی دانشگاه‌ ديده،‌ بلافاصله‌ گفت: 'ناصر، باور کن، من تاکنون توعمرم نشنيده‌ بودم که‌ کُرد شعر هم دارد! از تو معذرت می‌خواهم..."

· مواجهه‌ چهارم: کم اتفاق نيافتاده‌ که‌ در دادگاهها و يا تلفنی از سوی "ايرانی‌ها" پس از کلی صحبت، با اين پرسش روبرو ‌می‌شوم: "ببخشيد، شما ايرانی هستيد؟!" که‌ من معمولاً پاسخ می‌دهم که‌ "اگر مقصود شما از 'ايرانی' فارس هست که‌ بايد بگويم نيستم، در غيراينصورت هستم".

· مواجهه‌ پنجم: يکی از دوستهای صميمی من در "کانال آزاد" تلويزيون دورتموند  برنامه‌ای داشت به‌ نام "رسانه‌ی گروهی ايرانی" که‌ چند ماهی با اين جمله‌بندی برای آموزش زبان فارسی تبليغ می‌کرد: "زبان فارسی، زبان مادری‌مان را به‌ فرزندانمان بياموزيم!"

· مواجهه‌ ششم: روزی مجله‌ای به‌ همراه‌ نامه‌ای برايم آمد که‌ در آن سردبير از من برای همکاری دعوت به‌ عمل آورده‌ بود. در بالای سربرگ مجله‌ نوشته‌ شده‌ بود: "نشريه‌ای برای همه‌ی فارسی‌زبانان." اکنون هم کم نيستند مجلات تبليغاتی که‌ با اين عبارت "آراسته‌" گشته‌اند.

·مواجهه‌ هفتم: روزی بحث کوتاهی با آقای درخشانی مسؤول وقت "مرکز موسيقی نوا" در کلن حول پوستری برای کنسرت کامکارها داشتم. روی پوستر نوشته‌ شده‌ بود: "کامکارها ـ موسيقی اصيل ايرانی و موسيقی محلی کُردی". از وی پرسيدم که‌: "جدا چه‌ چيزی يک موسيقی را "اصيل" می‌سازد و ديگری را "محلی"؟

معيار ما برای اين طبقه‌‌بندی چيست؟

خواننده‌ همان خواننده‌ هستند، نوازندگان همان نوازندگان‌. دستگا ه‌ و رديف و غيره‌ هم که‌ با هم فرقی ندارند. تنها فرقی که‌ بين اين دو وجود دارد، زبان است. آيا حتی نفس اين واژه‌ها تبعيض‌آميز نيستند؟

يکی را اصل و اصيل و ديگری را فرع و محلی ناميدن بر‌ چه‌ اساس و منطقی است؟"(وی بدون کوچکترين مکثی گفت که‌ اين کار بدون منظور صورت گرفته‌، حتی نه‌ کسی و نه‌ خود مجريان و برگزارکنندگان برنامه‌ به‌ فکرشان هم نرسيده‌ که‌ اين گونه‌ جداسازی حساسيت برمی‌انگيزد، چه‌ رسد به‌ اينکه‌ اهانت آميز هم باشد. متواضعانه‌ معذرت خواست. بعدها شنيدم که‌ پوستر عوض هم شد و دست کم ديگر اين گونه‌ ننوشتند.)

·      مواجهه‌ هشتم: در جايی از انديشورز ايرانی، دکتر کاظم علمداری، خواندم که‌ در آمريکا "مرکز مطالعات ايران" بنا شده‌ که‌ نام انگليسی آن "Persian Center" است.‌

·      مواجهه‌ نهم: آيا تاکنون شما با اين پرسش روبرو شده‌ايد که:‌ "آيا خود را فارس می‌دانيد يا ايرانی؟" يقيناً نه‌، چون موضوعيت ندارد. چرا ندارد؟ چون "فارس" و "ايرانی" در ذهنيت تقريباً همه‌ يکی است، يعنی اينکه از نظر لغوی‌ هم فارس ايرانی است و هم به‌ ويژه‌ ايرانی فارس. اتفاقی نبود که‌ تا همين اواخر و بويژه‌ تا قبل از بخشنامه‌ی حکومت رضا شاه‌ در خارج همه‌ ايران را "پرشن" می‌شناختند و معرفی می‌کردند.

·      مواجهه‌ دهم: شما تاکنون چند باراصطلاح "قوم فارس" را شنيده‌ايد؟ چند بار "قوم کُرد"، "قوم آذری"، ... را؟

فلان محقق فارس‌زبان کتاب چند صدصفحه‌ای در مورد به‌ اصطلاح "قوميت‌گرايی" در ايران می‌نويسد، اما لام تا کام کلمه‌ای در مورد فارس در آن يافت نمی‌شود. چرا نمی‌شود؟

چون برای وی به‌ مثابه‌ی فارس قوميت‌گرايی موضوعيت ندارد. چرا ندارد؟ چون به‌ زعم خود اين پروسه‌ را طی کرده‌ و حاکميت از آن وی است و به‌ قولی صاحب‌خانه بوده‌ يا شده‌‌ است. حال که‌ حکومت نيز از آن وی فارس‌زبان است، ديگر چه‌ ضرورتی برای روی‌آوری به‌ قوميت‌گرايی فارسی دارد.

آری، دوست گرامی، از اين مثالها، مواجهات و مشاهدات بسيار دارم. همه‌ی اينها، که‌ اتفاقاً ربط مستقيمی هم به‌ نظام سياسی بغايت تبعيض‌آميز ندارند، حکايت از يک واقعيت تلخ می‌کنند:

"ايرانی" حتی در زبان مردم عادی و کوچه‌ و بازار و بدون غرض و همچنين از نظر بخشی از نخبگان "ايرانی" نيز واژه‌ی مترادفی است برای "فارسی".

بنابراين اگر مقصود شما هم طبق اين تعبير اين است که‌ آيا من چنين "ايرانی" هستم، بايد بگويم،‌ همانطور که‌ مستحضر هستيد، نيستم. اگر هم منظور از "ايرانی" تعلق به‌ "ملت ايران" به‌ آن مفهومی که‌ بالا گفته‌ شد، باشد که‌ باز نيستم. اگر منظور از "ايرانی"بودن اين است که‌ آيا تابعيت دولت ايران را دارم، بايد بگويم که‌ بله‌ هنوز دارم، بدون اينکه‌ من خودم نقشی در آن داشته‌ باشم.

کوتاه‌ سخن: نه‌ فارس هستم، نه‌ شيعه‌ هستم، نه‌ تاريخ (شاهنشاهی و جمهوری اسلامی) آن را تاريخ خود می‌دانم و نه‌ نقشی در داشتن تابعيت "جمهوری" اسلامی ايرانی‌ام دارم. لذا چون در تعريف رايج (ننوشته‌) و حاکم (مدون و پياده‌ شده‌ی) "ايران" قرار نمی‌گيرم، نمی‌توانم "ايرانی" باشم. مضاف بر همه‌ی اينها با در نظر گرفتن ستمهای فراوانی که‌ از سوی حاکميت "ملی" ايران بر مردمم می‌رود، مشکل بسيار بسيار زيادی با اين "ايرانی‌" بودن خودم دارم. از نظر من اين ايران زندان خلقم است. چگونه‌ می‌توانم با آن رابطه‌ی عاطفی برقرار سازم که‌ لازمه‌ی هر تعلق ملی است؟

 

قبلی

برگشت

بعدی