ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

او سری تکان می دهد: "خیلی راحت می گویند قسمتت این بوده که زن دوم بشوی. من را هم همین طوری شوهر دادند . اما من اجازه نمی دهم همین بلا سر دختر10 ساله ام بیاید من اجازه می دهم دخترم خودش شوهرش را انتخاب کند ."

مهناز هم همچون دیگر زنانی که همسر دوم مردی هستند یک شب در میان شوهرش را درتنها اتاق کوچک اجاره ای که در اختیار دارند همرا با چهار فرزندش ملاقات میکند. اتاقی که دریک سویش رختخواب هایشان را کپه می کنند و در سوئی دیگر هم چرخ خیاطی اش قرار گرفته چرخ خیاطی که نان آور زندگی خودش و فرزندانش است. اتاقی سه در چهار که عرصه زندگی را بر او و فرزندانش تنگ کرده است .

بی خانگی ؛ کمبود جا ؛در امد اندک و هزار دردسر همسر دوم بودن از جمله مواردی است که مهناز از انها نام میبرد .

مرد دوزنه محبت سرش نمی شود

شاه بی بی که با نگاه غمگین و عمیقش به سخنان مهناز گوش می دهد. ناگهان با لهجه بلوچی اش به سخن در می آید :"مرد دوزنه که محبت و انسانیت سرش نمی شود ".

شاه بی بی هم طعم داشتن هوو را چشیده است. اما او به عنوان زن نخست شوهرش این تجربه تلخ را از سر گذرانده است. با لهجه بلوچی شیرنش حرف هایش را می زند و خانم اربابی تند تند حرفهایش را برایمان ترجمه می کند .

شاه بی بی 11 ساله بود که مثل بقیه دختران بلوچ بدون آنکه نظرش را بپرسند شوهرش می دهند . او طی سالهای زندگی با شوهرش هشت فرزند پسر و دختر به دنیا می آورد .بعد از تولد هشتمین فرزندش در بیمارستان پزشکان به شاه بی بی پیشنهاد می کنند که دیگر از بچه دار شدن خودداری کند و عمل جراحی را برای پیشگیری دائم از بچه دار شدن قبول کند .

شاه بی بی با داشتن هشت فرزند این پیشنهاد را می پذیرد اما مدت زمان کوتاهی نمی گذرد که شوهرش به بهانه اینکه او دیگر قادر نیست فرزند جدیدی بیاورد زن دومش را می گیرد .

شاه بی بی طی این سالها با انگشتان هنرمندش زندگی خود و هشت فرزندش را اداره می کند سوزن دوزی های بی نظیرش مقابل پاهایش بر زمین ریخته و می توان زیبائی آنها را از پس رنج های بی پایان اش دید.

شوهرش پس از ازدواج مجدد همان اندک خرجی را که به شاه بی بی و فرزندانش می داد از آنها دریغ می کند و همه مخارج زندگی به دوش زن می افتد . شوهر شاه بی بی صاحب شش فرزند از همسر دومش می شود و به زندگی زن اولش بی توجهی می کند .

اربابی می گوید :"شاه بی بی خیلی برای نجات زندگی اش تلاش کرده است اما شوهرش حتی داشتن شناسنامه را از او دریغ کرد او فاقد شناسنامه و بدون هویت به حساب می آید ."

نداشتن شناسنامه یکی از مشکلات رایج در میان بلوچها به حساب می آید . شاه بی بی و همسرش هم که فاقد شناسنامه بوده اند برای دریافت ان تشکیل پرونده می دهند. پرونده آن دو یک شماره می گیرد اما وقتی شوهر شاه بی بی برای دریافت شناسنامه ها به ثبت احوال مراجعه می کند فقط شناسنامه خودش را می گیرد و از دریافت شناسنامه شاه بی بی خودداری می کند . آه تلخی می کشد :" وفتی به شوهرم گفتم چرا شناسنامه من را نگرفتی گفت تو شناسنامه به چه کارت می آید مگر قرار است به سربازی بروی ."

اربابی می گوید :"هر چقدر برای گرفتن شناسنامه شاه بی بی تلاش کردیم به جائی نرسیدیم وبالاخره بدون شناسنامه ماند ."

جان بی بی دیگر زن بلوچ که چادر چیت گلداری به سر دارد تاکنون هیچ سخنی نگفته است دندانهای ردیف جلوی دهانش کاملا ریخته است و او سعی دارد با چادرگلدارش لثه های بی رنگش را پنهان کند. سعی می کنم درباره سنش قضاوتی نداشته باشم چون حتما دوباره تخمینی نادرست خواهم داشت.

وقتی از سن و سالش می پرسم درباره سنش اظهار بی اطلاعی می کند و به جای فکر کردن به آن شناسنامه قرمز رنگش را به دستانم می دهد.

32 ساله است. در 15 سالگی با مردی که بیست سال بزرگتر از خودش بوده ازدواج کرده و طی 15 سال یازده فرزند به دنیا آورده که هشت تای آنان اکنون زنده اند .

شوهرش دو سالی هست که دار فانی را وداع گفته است .او نیز با اجبار خانواده اش به عقد مردی مسن تر از خودش در امده بود . او بدون اینکه اجازه پیشگیری از بارداری را داشته باشد طی 15 سال یازده زایمان داشته است زایمانهائی که به قیمت سلامت و جوانی اش تمام شده اند .

اربابی می گوید :" امروز وقتی جان بی بی از در وارد شد نشناختمش او تا چند سال پیش جوان وزیبا بود اما اکنون به دلیل مشکلات زندگی واقعا پیر و شکسته شده است ."

جان بی بی هیچ نمی گوید از او می خواهم از زند گی اش بیشتر بگوید.آهی می کشد ": ای خانم کدام زندگی من که زندگی ندارم. "

زنانی که شو هران شان دو همسر دارند کتک می خورند

"من همیشه برای لباس بچه ها و مخارج مان با شوهرم دعوا دارم و از او کنک می خورم ." اینها حرفهای مهناز است . او از تنفر فرزندانش نسبت به پدرشان برایم می گوید ":بچه هایم پدرشان را دوست ندارند و می گویند چرا پدرمان با اینکه زن داشت به سراغ تو آمد و تو را این طور بدبخت کرد آنها می بینند که تمام بار زندگی بر دوش من است ."

قطره اشکی را که در گوشه چشمانش جمع شده پاک می کند:"فقط دو کلاس سواد دارم و گرنه خاطراتم را می نوشتم تا حداقل بعد از مرگم فرزندانم بدانند که چه به سر مادرشان آمده است ."

مهناز به خاطر همین مشاجره ها و گرفتن حق و حقوق فرزندانش بارها از شوهرش کتک خورده است .شاه بی بی خانم که با نگاه عمیقش مهناز را می نگرد با مکثی طولانی می گوید :"زن هائی که شوهرشان چند همسر دارند حتما کتک می خورند. "

مهناز هم بلافاصله حرفهای شاه بی بی خانم را با سر تایید می کند :"مگر می شود کتک نخورد؟ من همیشه سر لباس بچه ها و مخارج زندگی با شوهرم دعوا دارم او چند وقت پیش برای دختر بزرگ آن یکی زنش لباس خوبی خرید من به او اعتراض کردم که چرا از این لباس ها برای دختر من نمی خرد که گفت :" دختر من 15 ساله است و برایش لباس خوب خریده ام که به نظر بیاید و شوهر خوبی پیدا کند. دختر تو هنوز کوچک است اما دختر من هم ده ساله است ."

مهناز هرگز با هوویش دعوا نکرده چون معتقد است او هم مثل او زن بدبختی است که اسیر شرایط و ظلم شوهرش شده است و با نه فرزند زندگی به مراتب بدتری را در یک خانه اجاره ای دارد.

می گوید :"من اصلا نمی دانم معنای محبت چیست ؟ هرگز هم محبت شوهرم برایم مهم نبوده است اصلا اگر به سراغم هم نیاید برایم مهم نیست .اما جرات ندارم این حرف ها را به خودش بزنم چون طلاقم می دهد و بچه هایم را از من می گیرد."

شاه بی بی هم حرفهای او را تائید می کند :"خانم مرد دوزنه محبتش کجا بود ؟من هم گاهی سر خرج و مخارج و لباس و بچه با شوهرم حرفم می شد اما حال که سالهاست مخارجم از او جداست و خداررو شکر بچه هایم هم بزرگ شده و به دادم می رسند . دیگر به شوهرم کاری ندارم مردی را که زن گرفت باید رهایش کرد."

شاه بی بی هرگز نتوانسته است موضوع ازدواج دوباره همسرش را بپذیرد و با اینکه چند همسری بین مردان بلوچ بسیار رایج است اما کمترزنی این موضوع را پذیرفته و با آن کنار آمده است .

مهناز می گوید" که خیلی از زنها به خاطر بچه هایشان شرایط سخت چنین زندگی را تحمل می کنند ."

شهناز اربابی می گوید :"خیلی از زنان جرات اعتراض یا اظهار تنفر نسبت به شوهران شان راکه چند زنه هستند ندارند چون شوهر خیلی راحت و بدون مراحل قانونی وفقط با گفتن چند جمله زن را طلاق می دهد و فرزندانش را از او می گیرد .مرد دوزنه می گوید من زن دیگری هم دارم و او موظف است از کودکان همسر دیگرم هم نگهداری کند بنابراین اگر زنی به شوهرش زیاده از حد فشار آورد او زن را طلاق می دهد و همسر دیگرش را موظف به نگهداری از کودکانش میکند ."

 

صفحه قبل

برگشت

صفحه بعدی