ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

ملا حسنی

مسئله ملی  و فدرالیسم

شماره جدید   

دانشجو

حقوق بشر

 

خاطرات تلخ از ۵۸ اعدامی سال ۵۸ (اوت ۱۹۷۹)، در کردستان بدست خلخالی

سایت اشتراک

http://1.bp.blogspot.com/_Fp7bAQAnshQ/SoCIsaZlyBI/AAAAAAAACuw/qTrzPEzjCfs/s400/5810_114777494598_628859598_2359829_4222963_a.jpg

مادرم گریه کن بر مزارم زار، که اینک زاری رواست،

فراوان گریه کن مادرم، سرشک خونینت بجاست

به آقای خلیل بهرامی خبر داده شده بود که یک قاضی(صادق خلخالی) - که از دوستانش بود-، خیال دارد کردها را در سالن انتظار فرودگاه سنندج- مرکز کردستان- محاکمه کند.

در فرودگاه، وقتی که 10 مرد دستنبد به دست روی نیمکت چوبی در برابر صادق خلخالی نشستند، آقای رزمی آماده، بیرون دادگاه صحرایی ایستاده بود. نفر یازدهم مجروح بود و کنار در روی برانکاردی قرار داشت. آقای بهرامی در یادآوری خاطراتش میگوید، قاضی عمامه اش را برداشت. کفشاش را درآورد. پایش را روی صندلی گذاشت. از پشت عینک زندانیان را برانداز کرد و نامشان را پرسید.» قاضی اتهامات انتسابی متهمان را [چنین] برشمرد: قاچاق اسلحه، تحریک به شورش و قتل.

  

بهرامی میگوید: «هیچ مدرکی ارائه نشد. همه اش حدس و گمان بود.» پس از نزدیک به 30 دقیقه، خلخالی یازده مرد را "مفسد فی الارض" اعلام کرد. چند نفری گریستند.

بهرامی همکارش، رزمی را فراخواند. "این شانس رزمی بود که آن روز با من آن جا بود."

هر دو میگویند، این جمع از کنار 30 کارگر فرودگاه گذشت. جلوی همه رزمی میرفت. هر دو میگویند، در عقب، علی کریمی بود، یکی از محافظان شخصی قاضی، با کفشهای سفید، شلوار سفید، پیراهن سفید، عینک آفتابی و جلد تپانچه کمری. پس از تقریباً 100 متر، یک مأمور، محکومان به مرگ را روی یک زمین خاکی از حرکت بازداشت. همه اعدامکنندگان به جز یک نفر دور سرشان چفیه بستند. چهرههای شیعیان و چشمان کردها اکنون پنهان شده بود.

به گفته دو خبرنگار، آقای کریمی از زندانیان خواست آخرین وصیت خود را بکنند. مردها چیزی نگفتند، همه ساکت بودند به جز یک نفر . [آن] عیسی پیروالی [بود] که به گفته بهرامی، برای نجات خود گریه میکرد. او ساندویچفروشی بود که عضو هیچ حزب سیاسی نبود فقط یک تفنگ داشت و متهم به قتل شده بود. رزمی میگوید: «او ترسیده بود. نمیتوانست بایستد» سربازان از یکی از زندانیان خواستند تا او را نگاه دارد.

اولین نفر سمت راست، ناصر سلیمی کارمند اداره بهداشت سنندج، دست راستش را روی سینهاش گذاشت. دستش باندپیچی شده بود. به گزارش روزنامه های آن زمان، در یک جنگ خیابانی مجروح شده بود. در برابر او تنها سرباز بدون چفیه، مسلسلاش را بالا برد.  سربازان به کریمی چشم دوختند. محافظ شخصی قاضی اسلحهاش را از جلدش بیرون آورد. عکاس میگوید، همه نمرده بودند.

محافظ روی احسن ناهید، زندانی خوابیده روی برانکارد (دانشجوی پلی تکنیک)، خم شد و یک گلوله به سرش شلیک کرد. رزمی دوربینش را قاپید. کریمی به سوی بعدی رفت و به سویش شلیک کرد. دو خبرنگار میگویند، او همین طور پیش میرفت – یک گلوله برای هر نفر (تلاش برای یافتن کریمی ناموفق بوده است).

 جمیل نوره یکی از زندانیان نجات یافته آنروزها که قبل از اعدام با احسن ناهید در اسارت بوده در خاطرات خود(خاطرات یک شاهد زنده برای ثبت در تاریخ) چگونگی زخمی شدن احسن ناهید که بر برانکاردی در روز پنجم شهریور تیرباران شد را در یکی از سایتهای اینترنتی انتشار داده است.

جمیل نوره علت زخمی شدن وی را تیراندازی پاسداران مراقبش در حین انتقال به زندان ذکر کرده است. جمیل در نقل خاطرات خویش همچنین مینویسد که شهریار، برادر کوچکتر احسن ناهید، (دانشجوی سال دوم پزشکی) و یکی از دوستانش بنام جمیل یخچالی، که هر دو جز اعدام شدگان سنندج هستند در یک اقدام حماسی باوجود نجات از مهلکه بخاطر احسن خود را دوباره تسلیم می کنند. جمیل از قول احسن تعریف می کند که با وجود زخم ران و خون ریزی به فرار ادامه داده و در یک مزرعه خود را زیر شبدرهای آن مزرعه مخفی می کند. پاسدارها به مکانی که در آن مخفی شده بودند، رسیده و... ادامه این نقل قول از زبان احسن:

"آنها از ما میخواستند که خود را تحویل دهیم و ترسی[هم از ما] نداشتند، چون اطمینان داشتند که ما اسلحه نداریم . من هیچگونه حرکتی نمیکردم، گرمای زیاد زیر شبدر[ها] هم مرا آزار میداد و [هم]بی نهایت طاقت فرسا بود، بخصوص درد رانم آنرا ده چندان میکرد. جاشها[ جاش یا کره خر- اصطلاحی برای خائینین در زبان کردی است - پاسداران کرد] مشغول زیر و رو کردن شبدرها بودند تا به شبدری که روی من بود رسیدند. آنرا کنار زده ومرا از زیرآن بیرون آوردند.

شهریار و جمیل با دیدن این صحنه، یعنی اسیر شدن من، از جایی که خود را مخفی کرده بودند، بیرون آمدند وخود را تسلیم کردند. آنها میتوانستند فرارکنند وخود را از این مخمسه نجات دهند، اما دست به این عمل نزدند. معلوم بود که نمیخواسنتد که من را تنها بگذارند. آنها را کتف بسته و من را با کمک عوامل رژیم به پاسگاه باز گرداندند، بلافاصله ما را به سنندج انتقال دادند. من را برای " معالجه " به پادگان سنندج آوردند."

جمیل نوره در ادامه خاطرات خویش مینویسد:

حدود ساعت یک بعداز ظهرهنوز جو سکوت بر بازداشتگاه سایه افکنده و بی خوابی دیشب ونگرانی ازمحاکمات فرمایشی فضای زندان راکسل کننده ترکرده بود. زندانیان هر چند نفر در گوشه ای با همدیگر صحبت میکردند . ساعت 2 تا 3 بعد از ظهر . صدای بازشدن در اطاق بازداشتگاه سکوت رادر هم شکست. پاسداری وسط در ایستاد.او کاغذی دردست داشت و از ماخواست توجه کنیم. ما ساکت و گوش به زنگ بودیم. گفت : این اسامی را که میخوانم خود را آماده کنند!! و پاسدار نام ۱۱ تن از اعدامیهای سنندج را از جمله احسن و شهریار ناهید از لیستش میخواند.....

قبلی

برگشت

بعدی