ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

زمین بنشینم و خاک بر سر کنم. صدای قدمها در راهرو پیچیده است، صدای گریه و داد، صداهایی برای زنده ماندن بیشتر. اما عزیزم این کاغذپاره را که به من دادند اول فکر کردم برای مادرم یا خواهرم یا برادرم چند خطی بنویسم بعد دیدم نه از همه به من نزدیکتر تو هستی! این وصیت‌نامه نیست؛ خواستۀ من است. برایم در میان جمع گریه نکن، در خلوت تنهایی خود زار بزن. بدان هستند کسانی که از ریزش اشک شما لذت می‌برند. راه درازی در پیش داری. باید با خودت مبارزه کنی. زندگی تازه ای درست کن. الان که اخم می‌کنی می‌شناسمت. نه عزیزم! حقیقت را می‌گویم، تنها بودن‌ها فایده‌ای ندارد؛ با هم بودن‌ها مهم است! سعی کن در زندگیت به همه چیز فکر کنی و در دل به مال و منال دیگران حسرت نخوری. به خودت ببال که می‌توانی دیگران را درک کنی! از چیزی که برای همیشه به تو یادگار داده‌ام خوب مواظبت کن، زیرا تو تنها نگاهدارندۀ آن هستی. اذیتش نکن. نشکنش. دیگر باید بروم. آن واژه را که همیشه از آن متنفر بوده‌ام به زبان نمی‌آورم! یادت را با تمامی وجود بر سینه می‌فشارم و می‌بوسمت. با تو هستم تا همیشه. قلبم را خوب نگه دار!

 زنی به ا ندازهء شعرهایش

نرگس الیکائی

پرسیدند چقدر

 گفتم من به اندازهء شعر هایم سروده شدم

-به همان اندازه واژه ها عریانم کردند

از این الفاظ پتکی بر نامم فرود خواهد آمد روز ی

 که برایم مثل روز روشن است

 اگر بگویم باکم نیست

-دروغ گفته ام

چرا که آنقدر شجاع نیستم

تا به زن بودنم اعتراف کنم

و آنقدر جسور تا بگویم

آری این منم

 زنی که همیشه دوست می دارد

شاخه ای یاس

نرگس الیکائی

بر طبق نشست سپید و

 نیندیشید به یا س

که شاخه ای یاس بر لب داشت

در تنهایی از او

 لبریز گریستیم و

خندیدیم و

عشق ورزیدیم

بی آنکه ظنین شویم از نگاهش

 که گل می تراوید و

جهان را می آراست

جنگ پایان گرفت

نرگس الیکائی

جنگ پایان گرفت اما

 برادران رفته

به خانه هایشان باز نگشتند

سربازانی که پدران در قاب نشسته اند و

همسرانی که چرخ ها اهرم حرکت آنهاست

 درختان سوخته سبز نمی شوند و

 باغ ها جز رنگ خاکستر نمی گیرند

 اما انبار های جهان دوباره  پر از مهمات می شود و

 لباس های رزم

 و ستاره و مدال هایی که به جنگ شکوه می بخشند

 و آنتن ها پر می شوند و

  کودکان بلعیده شده ءتصویر ها

 با هفت تیر و مسلسل های بازیچه

 مشق جنگ می کنند و

ما با زخم های خود بیدار می شویم و

می پرسیم جنگ از کجا آغاز شده است

دست هایی نامرئی کفش ها راجفت می کنند

  با اشاره به علائمی که در راه است.

نامه چارلی چاپلین به دخترش ژرالدین

تنظیم: میترا درویشیان

چارلی چاپلین یکی از نوابغ مسلم سینماست . او در زمانی که در اوج موفقیت بود با اونا اونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7 یا 8 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که جرالدین نام دارد استعداد بازیگری را از پدرش به ارث برده و چند سالی است که در دنیای سینما مشغول فعالیت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زیادی رسیده و در محافل هنری روی او حساب می کنند.

 

  چند سال پیش وقتی جرالدین تازه می خواست وارد عالم هنر شود، چارلی برای او نامه ای نوشت که در شمار زیباترین و شورانگیزترین نامه های دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وادار می کند.

ژرالدين دخترم:

اينجا شب است٬ يک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهيان بی سلاح خفته اند.

نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت، بزحمت توانستم بی اينکه اين پرندگان خفته را بيدار کنم، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظار پيش از مرگ برسانم. من از توخیلي دورم، خيلی دور... اما چشمانم کور باد ،اگر يک لحظه تصوير تو را از چشمان من دور کنند.

تصوير تو آنجا روی ميز هست . تصوير تو اينجا روی قلب من نيز هست. اما تو کجايی؟

آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزليزه" ميرقصی. اين را ميدانم و چنانست که گويی در اين سکوت شبانگاهی٬ آهنگ قدمهايت را می شنوم و در اين ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بينم.

شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است.

شاهزاده خانم باش و برقص.

ستاره باش و بدرخش.

قبلی

برگشت

بعدی