ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

نقش زبان مادری در آموزش زبان دوم

 نويسنده: Jim Cummnis (استاد دانشگاه تورنتو ـ کانادا) مترجم: ناصر ايرانپور

توضيح مترجم:

خوانندهی گرامی، همانطور که ذيلاً خواهيد ديد، بحث محوری مقاله، ضرورت آموزش زبان مادری، به ويژه از جهت اهميت آن برای آموزش زبان دوم در کشورهای مهاجرپذير ميباشد. تلاش اين صاحبنظر معطوف به جلب توجه افکار عمومی کشورهای دمکراتيک غربی به اين امر است که فرزندان من و شمای ايرانیِ فارسزبان و کردزبان و ترکزبان و ترکمنزبان و بلوچیزبان و عربزبان که جلای وطن ميکنند و به کشوری چون کانادا ميآيند، بايد با هزينه و برنامهريزی و مسئوليت دولتی و نظام آموزش و پرورش کشورهای ميزبان زبان مادریِ فارسی، کردی و ترکی و ترکمنی، بلوچی و عربیِ خود را بياموزند. اين انديشه در کشوری چون سوئد سالهاست که از مرحلهی تجريدی خارج شده و به پراکتيک نظام آموزشی اين کشور تبديل شده و اکنون ديگر نهادينه شده و يک امر بديهی محسوب ميشود (در روزهای آينده مقالهی آماری کوتاهی را در اين ارتباط ترجمه و در اختيار علاقمندان خواهم گذاشت.)

البته به آموزش زبان مادری از جنبههای ديگری چون حقوقی، اخلاقی، سياسی، جامعهشناختی، فرهنگی و بر بسترهای ديگر اجتماعی و سياسی چون کشورهای چندمليتی نيز ميتوان پرداخت. با اين حال، آموزش زبان مادری قبل از اينکه يک حق سياسی و فرهنگی باشد، قبل از اينکه حتی يک حق شهروندی باشد، يک حق پايهای و ابتدايي انسانی است. لذا گرفتن اين حق از انسان، قبل از اينکه پايمال کردن حقوق سياسی و فرهنگی و شهروندی وی باشد، زيرپا نهادن ابتداييترين، پايهایترين و ضروريترين حق انسانی اوست. زبان مادری يکی از اصلیترين مؤلفههای هويت و کرامت انسان است. با ممنوعيت رسمی و يا غيررسمی آن، اين هويت و کرامت انسانی انسان است که زير پا گذاشته ميشود و نه چيزی کمتر از آن. برخی از کارشناسان از اين پديده به عنوان »جينوسايد فرهنگی« يک ملت ياد ميکنند.

آيا درحاليکه که ما برحق انتظار داريم که کشورهای دور و نزديک دنيا امکان آموزش زبان مادری را در اختيار ما بگذارند و روشنفکران و اهل علم و انديشه اين کشورها در اين امر با زبانی رسا از ما دفاع کنند، زمان آن فرا نرسيده که از خود بپرسيم که جداً چرا اين حق را از ميليونها نفر از مردم غيرفارس کشورمان در خاک و ولايت خودشان سلب نمودهاند؟

آيا هيچ توجيه منطقی دمکراتيک و غيرشووينيستیِ سياسی، اخلاقی، فرهنگی و حقوق بشری برای اين محروميت وجود دارد؟

آيا کسی قادر هست برای اين انسانهای محرومگشته روشن کند که چرا بايد مای ايرانی در کشورهای خارجی، کشورهايي که هيچ تقاربت زبانی و فرهنگی با آنها نداريم، بتوانيم اين حق را داشته باشيم، اما اين امر در کشور خودمان گناه کبيره محسوب شود؟

نويسنده  مقاله ی ذيل بخشی از مخالفان آموزش زبان مادری مهاجران و پناهندگان را متهم به راسيستبودن ميکند. جداً ما بايد مخالفان آموزش زبان مادری در کشور خود را که ناسلامتی هموطنان و همتباران خود ما هم هستند و نه ميزبان ما، چه بناميم؟ آری، برايم استهزاآور است آنگاه که ميشنوم، »کردها اصيلترينِ ايرانیها هستند«، »کردها بنيانگزار فرهنگ و تمدن ايرانزمين هستند«، »کردهای عراق و ترکيه هم خود را متعلق به فرهنگ اين سرزمين ميدانند«، در حاليکه همين کردهای ايرانی ساکن کشور ايران از ابتداييترين حق که آموزش زبان مادری باشد، محروم ميشوند و وضعيتِ دستکم فرهنگی آنها بغايت بدتر از زمان حتی حکومت فاشيستی صدام حسين»عربِ«غير ايرانی است.

کشورهای دمکراتيک سالانه مبالغ هنگفتی اختصاص ميدهند که از محو زبانهايي که تعداد سخنوران آنها از چند هزار نفر هم تجاوز نميکند، جلوگيری بعمل آورند. آنها زبانهای خود، حتی کمبعدترين و کمسخنورترين آنها را، ميراث فرهنگی خود ميدانند و برای حفظ آنها چه تلاشها که نميکنند. ولی ما زبانهای زنده خود را نيز ميميرانيم و حقاً از هيچ تلاش و صرف هيچ هزينهای دريغ نميکنيم که اثری از آنها باقی نماند. اين، شايد بزرگترين جنايتی بوده باشد که نظريهپردازان و معماران ساخت و پرداخت »ملت ايران« با توسل به سرکوب و نسلکشی فرهنگی و تبعيض ساختاری و سياستهای آسميليستی از اوايل سدهی پيش ميلادی به آن دست يازيدهاند و بخشی از ما هنوز تحت عناوين و پوششهای مختلف، با توسل به ترفندها و ابزارهای متعدد در تلاش ادامهی آن هستيم.

ما در ايران نياز به بحثی اساسی در اين مورد داريم؛ نياز نه صرفاً به يک سياست فرهنگی توين، که به يک تحول ساختاری ژرف از جمله از لحاظ فرهنگی داريم. 21 فوريه بهانه و مناسبت خوبی بود برای آغاز اين مهم. اما افسوس که خردگراييِ دستکم فرهنگی در جامعهی ما هنوز نهال نيست، چه رسد به اينکه نهاد باشد. و اين يقيناً زيانهای جبرانناپذير و مخاطرات جدیای را برای جامعهی چندفرهنگی ايران و بقای آن به همراه خواهد داشت.

فراموش نکنيم که اين تعيين زبان اردو بعنوان تنها زبان رسمی پاکستان بو د که اين کشور را به تجزيه و انشقاق کشاند. حتی سرکوب خونين تظاهراتی که در روز 21 فوريه 1952 در اعتراض به اين امر برگزار شد، مانع از اين روند نشد، بلکه جدايي بنگلادش از پاکستان را در سال 1971 در پی داشت.

يونسکو، سازمان فرهنگی، آموزشی و علمی سازمان ملل متحد، در سال 2000 همين روز بيست و يکم فروردين، يعنی روز اعتراض به تعيين و تحميل زبان اردو به تنها زبان رسمی پاکستان و سرکوب اين اعتراضات و تظاهرات از سوی پليس اين کشور را بعنوان »روز جهانی زبان مادری« اعلام نمود. هدف از اينکار تأکيد بيشتر اين سازمان بر ضرورت پذيرش و رشد و اعتلای تنوع زبانی و فرهنگی و چندزبانی به ويژه در کشورهای چندفرهنگی بود.

در اين باره ناگفته ها بسيارند. آن را به فرصتهای بعدی موکول کنيم.

* * * * * * * *

مفهوم »جهانیشدن« را امروزه ديگر پيوسته در اولين صفحات روزنامه ها مييابيم. اين مفهوم در بين انسانها ـ بسته به اينکه آنها نمايندگان کارفرمايان و صاحبان صنايع باشند که از اين فرآيند به دليل گشايش بازارهای جهانی برای گسترش تجارت به نيکی ياد ميکنند و يا اشخاصی که با اين پديده رشد شکاف غمانگيز ميان ملل و انسانهای ثروتمند و تهيدست را تداعی ميکنند ـ احساسات بسيار مثبت و منفی را برميانگيزاند.

 

قبلی

برگشت

بعدی