ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید آزادگی

نیشگونه

ملا حسنی

بایگانی

سید ابراهیم نبوی

صدا

دانشجو

 

خود چنين ميگويد: (2) "مدتها بود كه حكم بازداشت و دستگيري پيروز دواني را از قوه قضائيه درخواست نموده بوديم، برابر گزارش اداره كل اطلاعات مجامع فرهنگي وي فعاليتهاي تخريبي زيادي را در پوشش كانون نويسندگان و ديگر گروههاي به ظاهر فرهنگي انجام ميداد و ارتباط گسترده اي هم با راديوها و عوامل ضدانقلاب خارج‌ از كشور داشت، منتها به دليل حساسيتهاي رايج پيرامون اين قبيل افراد و شرايط عمومي كشور با آن موافقت نميشد. تا آنكه يك روز در ديداري كه با حاج آقا محسني اژه اي داشتم موضوع را شخصا با ايشان در ميان گذاشتم و وي پيشنهاد كرد ‌خودتان عمل كنيد و از وي مصاحبه تصويري بگيريد بعدا مستند به آن مصاحبه اعلام جرم كنيد تا حكم بازداشتش صادر شود. قبول كردم و فردايش جريان اين توافق را به سيدصادق كه معاون عملياتي ما بود گفتم. وي را بازداشت كردند. مدتي در يكي از خانه هاي امن حوزه مشاوران بود تا اينكه براي مصاحبه آماده شد. مصاحبه از ايشان كه گرفته شد موضوع را به اطلاع حاج آقا دري رسانديم، ايشان گفت حكمش را كه گرفتيد تحويل اطلاعات نيروي انتظامي بدهيدش، بازداشتگاه خودمان نبريدش. موضوع گم شدن وي جنجال به پا كرده بود و علي الظاهر آقا هم كمي احتياط ميكرد. با حاج آقا محسني آمدم تماس بگيرم نتوانستم پيدايش كنم، به تيم گفتم ايشان را آماده اعزام بكنند و بالاخره توانستم همان شب حاج آقا[محسن اژه اي] را در منزلشان ببينم، موضوع را به ايشان گفتم كه گفتند لازم نيست تحويل نيروي انتظامي بدهيد، حكم افسادش صادر شده، تمامش كنيد! حتي واضحتر هم گفتند كه با مسئوليت من بكشيدش.

اينجا بود كه بنده هم به سيد صادق گفتم كه به تيم بگوييد. من خودم به واسطه مشكلي كه در مقابل دفتر حفاظت منافع مصر اتفاق افتاده بود رفتم آنجا و تيم حكم را در همان ساختمان اجرا نموده بود آن شب . . . "(صص 461ـ462 از جلد 17 بازجويي هاي سعيد امامي)

بعدها كه از قضاي روزگار من و مهرداد عاليخاني (وي به واسطه قتلهاي زنجيره اي و من به واسطه آن نوار افشاگري) به زندان افتاديم در بازداشتگاه 66 سپاه برايم فاش ساخت كه وي را در همانجا به قتل رسانده اند و در باغچه همان ساختمان دفنش كرده اند.  از زندان كه آزاد شدم يك بار در سخنراني اي در دانشگاه علوم پزشكي تهران اعلام كردم كه پيروز دواني با حكم محسني اژه اي به قتل رسيده است، چرا به اين مسئله رسيدگي نميشود؟

آقاي محسني اژه اي هم در مصاحبه با خبرگزاري ايرنا موضوع را تكذيب كرد و اعلام كرد‌ كه اين مطلب هم از مطالب كذب فرشاد ابراهيمي است. ايشان را دعوت به مناظره كردم كه البته هيچ پاسخي نيامد تا اينكه از سوي آقاي علي ربيعي برايم پيغام آمد كه بروم نزدش و وقتي رفتم دفتر ايشان گفتند كه موضوع پيروز دواني پيچيده تر از اين حرفهاست و تو هم به اندازه كافي مشكل براي خودت داري، پايت را از اين ماجرا بكش بيرون كه خيلي خطر دارد!و من هم رهايش كردم تا به امروز كه برخود فرض دانستم آن را فاش كنم.

1ـ يكي از بولتنهاي هفتگي معاونت بررسي بود كه كار تهيه آن براي مدتي برعهده من بود.

2ـ برگهايي از اين اوراق بازجويي توسط يكي از دوستانم از درون سازمان قضايي نيروهاي مسلح به دست من رسيده است كه پيشتر گوشه هايي ديگر از آن را نيز در مقاله "ليلاج بازنده" آورده بودم .

 

دو افشاگری از امیر فرشاد ابراهیمی

ناگفته هايي از قتلهاي زنجيره اي

محسني اژه اي: پيروز دواني را بكشيد، با مسئوليت من!

ساختمان 1600 اين نامي بود كه براي خانه اي در شمال تهران در نظر گرفته شده بود، البته بيشتر با نام "پاتوق" ميخوانندش، سعيد امامي (برادر اسلامي)، مهرداد عاليخاني (سيد صادق) احمد قبه (حاج كميل) و مصطفي پور محمدي هميشه پاي ثابت پاتوق بودند. چيزي قريب به شش ماهي ميشد كه شيخ احمد جنتي به عنوان نماينده ولي فقيه و رئيس ستاد امر به معروف و نهي از منكر مرا براي بررسي وضعيت فرهنگي به ايشان معرفي نموده بودند. در آن زمان سعيد‌ امامي معاون بررسي وزارت اطلاعات بود و كار من خواندن كتابهاي تازه منتشره و مطبوعات بود و هر جايي طبق اشلي كه برايم ترسيم نموده بودند اشكال و انحرافي ميديدم زيرش خط ميكشيدم و اشاره اي مينوشتم كه مثلا در اين داستان كه در فلان مجله به چاپ رسيده چكمه پوشان منظورش بسيجيان و رزمندگان است و . . . قرار بر اين بود كه در آن ساختمان كه مشغول به كار شده بودم فقط "كار بررسي فرهنگي"! شود كه يك روز ديدم پاترولي وارد ساختمان شد و ماموران مردي را پياده كردند و با چشم بند به زيرزمين ساختمان بردند. شب كه سيدصادق آمد موضوع را با وي در ميان گذاشتم، او گفت:

"مطمئن باش كه ديگر اين موضوع تكرار نخواهد شد. چون نميخواستيم او را به زندان ببريم اينجا آورده ايم آن هم فقط براي ارشاد! او را يك ماهي در زيرزمين نگهداري ميكردند، اما نه براي ارشاد كه ظاهرا زير شكنجه بود چرا كه اكثر اوقات هواكش زيرزمين را روشن ميكردند كه صداي زيادي داشت و ناله و فرياد همواره در پس اين صداها گم ميشد و هر بار كه من ميگفتم اين چه وضعيتي است وعده ميدادند كه تمام ميشود، تمام ميشود . . . تا شبي كه وي را آوردند طبقه بالا براي گرفتن مصاحبه تصويري در حضور آقاي مصطفي پور محمدي كه تيم تصويربرداري را به همراه آورده بود. در همان نگاه اول شناختمش. خبر مفقود شدنش را در روزنامه ها خوانده بودم و فهميدم كه كاري وراي بررسي وضعيت فرهنگي مطبوعاتي در اين ساختمان انجام ميشود. مصاحبه اش كه تمام شد دوباره بردنش به زيرزمين.

در همين اثنا بود كه سعيد‌ امامي آمد، تنها نبود، محسني و سيد ضياء هم همراهش بودند. آمدم مطالب آماده "مصباح" (1) را به وي نشان دهم كه گفت باشد براي بعد الان كلافه ام. گفتم: حاجي مگه قرار نبود اين ماجرا تمام شود؟ گفت: امشب، امشب اين قصه تمام ميشود. داشتند سوار ماشينش ميكردند كه من بايد ميرفتم و ساعاتي از شب گذشته بود.

ساختمان را ترك كردم و اين آخرين باري بود كه به آن ساختمان ميرفتم. فردايش نزد شيخ احمد جنتي رفتم و به واسطه اينكه كارهاي ستاد و حزب الله زياد شده است عذر خواستم و از وي خواستم فرد ديگري را به ايشان براي بررسي مطبوعات معرفي كند كه ديگر هرگز فرصت اين كار ميسر نشد.

زمان گذشت و گذشت. دو ماه بعد فاجعه قتلهاي زنجيره اي اتفاق افتاد و آن پاتوق هم برچيده شد. اخبار و اوراق بازجويي هاي سعيد امامي جسته و گريخته به بيرون هم درز ميكرد، سعيد ‌امامي پيرامون حوادث آن شب در بازجوييهاي 970 صفحه اي اش كه در 18 جلد توسط‌ كميته منصوب رياست جمهوري و سازمان قضايي نيروهاي مسلح (علي ربيعي، نيازي، سرمدي) ضبط شده است،

 

قبلی

برگشت

بعدی