ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

است. دولت استبدادی محیط بر روح و جسم جامعه است. در این جا، تنها «سیاستِ» موجود، امر سلطان مستبد است و هر «سیاستِ» معترض به نظام یا در نطفه نابود می‌شود و یا در قرنطینه‌ی دایمی قرار می‌گیرد.

در ایران، علت جدایی «سیاستِ» معترض (به ویژه در مضمون «مدرن»، دموكراتیك و لائیك) و عاملان آن از جامعه، تنها در وجود استبدادی تاریخی نیست كه به سركوب مخالفان میپردازد. علت و ریشه را باید در ویژگی جامعه‍ای جست كه پیوند «سیاست» و جامعه را دشوار، محدود و متزلزل و جدایی آن دو را باز تولید می‌كند.

جامعه‍ی ایران اختلاطی است التقاطی. همزیستی عناصر مختلف و متناقض در یك زمان و با هم است كه از جمله عبارتند از:

«استبداد تاریخی شرقی» كه پیش‌تر از آن صحبت رفت؛ «سنت» كه ریشه در استمرار ذهنیت فرهنگی  تاریخی ایرانیان دارد؛

دین رسمی (اسلام) كه از دیر باز بر جامعه محیط بوده و امروز در قدرت قرار دارد؛

«دین خویی» افراد جامعه (با دین رسمی اشتباه نشود) كه حتا در ذهنیت  افراد ماتریالیست، لائیك یا آته نیز بیش و كم حضور دارد؛

و عنصری كه در غرب پدید آمد و بنیاد یونانی  رومی  مسیحی دو هزار ساله دارد، یعنی «مدرنیته». صحیح تر گفته باشیم، جنبه‌هایی از آن كه از دوره‍ی تدارك انقلاب مشروطه به این‍سو، با ورود به سرزمین ایران، در آمیزش و تلفیق با استبداد، سنت و اسلام، تغییر شكل، ریخت، مضمون و حتا ماهیت می‌دهند.   

در شرایط آمیزش و اختلاط استبداد، سنت، دین و جنبه‌هایی از «مدرنیته» در روح و جسم ایرانیان، «روشنفكران» و فعالان سیاسی و اجتماعی که معترض به وضع موجود و نظام حاكم‍اند، در مناسبت با جامعه، بر سر یك دو راهی تعیین كننده قرار می‌گیرند:

- یا باید راه آسان یاب، کوتاه، بی دردِ سر، مستقیم و هموار را در پیش گیرند. یعنی بیش و كم، هم رنگ جماعت شوند، تا بیش و كم مورد پذیرش آنان قرار گیرند و در نتیجه با جامعه «تماس» (ارگانیك!) بر قرار نمایند. در این صورت، «سیاستِ» معترض، التقاط را یا از قبل در خود داشته است و یا از روی مصلحت سیاسی در خود به وجود می‌آورد. به این‍سان، اختلاط و التقاط از هر دو سو عمل خواهند كرد، یعنی از «روشنفكر» و فعال سیاسی به سوی جامعه و از جامعه به سوی «روشنفكر» و «فعال سیاسی» رفت و آمد خواهند کرد.  

- و یا باید راه ناهموار، طولانی، دشوار و چه بسا بدون عاقبت و سرانجامی را در پیش گیرند، یعنی هم رنگ جماعت نشوند. چنین مسیری - كه مورد نظر نگارنده است   بی تردید، در بسی جاها، زمینه‍ها و زمانه‍ها، در برابر فرهنگ، سنت و دین «مردم» و حتا خودِ «مردم» قرار خواهد گرفت و «تماس» با جامعه را معمایی و دشوار خواهد كرد با محصولی كم در كوتاه مدت و حتا متوسط مدت اما در عوض، اختلاط و التقاط تاریخی و زیان بار را بسط و توسعه نخواهد داد.

 

4 جدایی از جامعه شناسی، اقتصاد، فلسفه

اندیشه‍ی سیاسی، چون به «امر عمومی» می‌پردازد و برای اداره‍ی جامعه و كشور طرح اجتماعی می‌ریزد، ناگزیر باید با دیگر حوزه‌های فكری و رشته‌های علمی رابطه‌ای تنگاتنگ برقرار كند و از حاصل كار آن‌ها بهره گیرد.

بیست و پنج قرن پیش، سوفسطائیان (20) یونان باستان بر این اعتقاد بودند كه politeia نوعی Tekhne است. «فن» یا «هنر»‍ی است كه همه‍ی (شهروندان) می‌توانند و باید از آن برخوردار شوند. هم آموختنی است و هم فراگرفتنی.

بحران «سیاست» در ایران، از جمله، ریشه در دو واقعیت دارد: این كه فعالان سیاسی، اكثراً، «كار» خود را، بر خلاف نگاه سوفسطائیان به «سیاست»، چون «هنر» نمی‌نگرند و در نتیجه زحمت و رنج فراگرفتن را به خود راه نمی‌دهند. دوم این كه «كار سیاسی» در ایران، عموماً، «مستقل» و «جدا» از دیگر رشته‌های فكری، علمی و تجربی و بدون همكاری بین آن‌ها، انجام می‌پذیرد.گفتمان سیاسی ایرانی، عموماً، بر داده‍ها، نتیجه‍گیری‍ها و نظریه‌های علوم اجتماعی و انسانی - چون جامعه شناسی سیاسی، اقتصاد سیاسی یا روان‍شناسی اجتماعی  مبتنی و متكی نیست. رویكرد فلسفی به «سیاست»، حلقه‍ی مركزی گم شده ی «اندیشه‍ی سیاسی ایرانی» است (اگر اصلاً بتوان از وجود چنین «اندیشه»‍ای صحبت كرد). بسیاری از تحلیل‍ها، ادعا‍ها و احكام سیاسی اپوزیسیون ایران پایه و اساس جدی ندارند، چون بر داده‌های عینی و مبتنی بر تحقیق، نظر سنجی، كار میدانی یا تجربه‌ی فعالیت شخصی در جامعه استوار نیستند.

تبلور وضعیتِ اسفبار فوق را می‌توان، به عنوان نمونه، در پاره ای از "تحلیل‍ها" و اظهار نظر‌های سیاسی در باره "انتخابات" اخیر مشاهده كرد. در اغلب آن‌ها، كم‌تر اثر و نشانی از حاصل كار جامعه شناسی و تحقیقات آماری و میدانی دیده می‌شود، ولی در عوض، تا بخواهید، انباشته از ذهنی‍انگاری (21)، حدسیات، گفته‌های این و آن، شایعات و مشاهدات غیر مستقیم و تعمیم ناپذیر است.

تصریح كنیم. بحث بر سر این نیست كه مبارزان سیاسی باید بر فلسفه، جامعه شناسی، اقتصاد و  احاطه داشته باشند و در غیر این صورت حق اظهار نظر و كار سیاسی ندارند. بحث ما این است كه زمانه‍ی «جدایی» رشته‌های مختلف فكری و علمی و رشد جداگانه و مستقل از یكدیگر آن‌ها در حجره‌های نفوذ ناپذیر و بدون ارتباط ارگانیك با هم، سپری شده است. «سیاست» و اندیشه‍ی سیاسی و بنابراین فعالان سیاسی، بدون دیالوگ، هم‍كاری و هم‍كوشی با دست اندر كاران دیگر حوزه‌های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و علمی قادر نخواهند بود از جامعه و تحول آن، شناخت حتی الامكان نزدیكتری به واقعیت كسب کنند.

در جنین صورتی، مبارزان سیاسی ذهنیات و آرزوهای خود را كم‌تر به جای «واقعیت» خواهند گرفت و در چالش با نابهنگامیها و رویداد‌های نا‍منتظره - كه اجتناب ناپذیر‍اند  آمادگی بیشتری نشان خواهند داد.   

 

5 آموزگاری كه نمیخواهد بیاموزد

پیش‌تر گفتیم كه فعالان سیاسی، اكثراً، به خود زحمت آموختن نمی‌دهند. گفتمان سیاسی اینان، عموماً، بر محفوظات كهنه و منسوخی تكیه دارد كه رابطه‌ای زنده و خلاق با واقعیت ها و تحولات جدید جامعه‌ی امروزی در زمینه‍ی اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ندارد.

 این امر به ‍ویژه در مورد اپوزیسیون سیاسی ایرانی در تبعید كه سال‌های متمادی از جامعه ی ایران دور افتاده است، صادق می‍باشد.

در سومین تز از «تزهایی در باره‍ی فوئرباخ»، ماركس نکته‍ی جالبی طرح می‍کند:«دكترین ماتریالیستی تغییر اوضاع و شرایط و تعلیم و تربیت (منظور ماركس در این جا ماتریالیسم ایدئالیستی نوع فوئرباخی است) فراموش می‌كند كه اوضاع و شرایط توسط انسان‍ها تغییر می‌كنند و  آموزش دهنده نیز باید تربیت شود. از این روست كه این دكترین جامعه را به دو بخش تقسیم می‌كند - بخشی را بالا برده، مافوق بخش دیگر قرار میدهد.» (تاكید از من است) (22)

از سوی فعالان سیاسی، پذیرش این كه مربی سیاسی نیز باید آموزش ببیند، كاری ساده نیست، زیرا كه به معنای پایین كشیدن «سیاست» و «رهبریت سیاسی» از «بخش مافوق» جامعه (به قول سومین تز) به «بخش مادون» یا به سطح عامه‍ی نا آگاه است.

رابطه ی «عنصر آگاه سیاسی» و جامعه، از دیر باز، بر نظریه ی «فیلسوف - پادشاه» (23) افلاطونی استوار است. نظریه‍ای كه در تقابل با بینش دموكراتیكِ سوفسطائی (پروتاگوراسی)، بنیاد فلسفه‍ی سیاسی را پی ریخت.

نزد پروتاگوراس، «سیاست»، همان طور كه اشاره كردیم، به مثابه‌ی Tekhne، «هنری» است كه به همه‍ی شهروندان تعلق دارد. به عبارت دیگر، همه می توانند و باید در «سیاست» شركت كنند. «سیاست»، از این دیدگاه، امری «همگانی»، «انسانی»، «شهروندی»، «زمینی»، «لائیك» و «نا مقدس» است. آموختنی و فراگرفتنی از طریق آموزش، تجربه، پراتیک و برخورد و تقابل آرا و عقاید است. (24)اما نزد افلاطون، در جمهوری، «سیاست» Tekhne نیست بلكه «علم» است. «علمی» است كه پارادیگمی برای «این جهان» دارد و آن را نه در امكانات و توانایی‌های شهروندان

 

 

قبلی

برگشت

بعدی