ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

مسئله ملی و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

 

خود را میانه رو و طرفدار آزادی و حقوق مردم نشان بدهند ، نتوانستند کاری در جهت احقاق حقوق مردم بکنند . آقای احمدی نژاد که از روز اول خط و نشانهای فراوان کشیده و نشان داده است که به حقوق مردم اعتقادی ندارد و در ذهن و عمل ایشان قدرت نقش اول را داراست . او ایران  و مردم ایران را وارد بحرانهای بزرگ داخلی و خارجی نموده است .

بخشی از جامعه جوان راه حل دریافت حقوق از دست رفته اش را از قدرت حاکم می خواهد .

راه حل این رژیم فرار مغزها و وابستگی بیشتربه کشورها ی سلطه گر ، فقر بیشتر  ،  اعتیاد ، بحرانهای پی در پی و جنگ 8 ساله و ... بوده و هست  .

راه حل اساسی و متناسب با حقوق انسان ، تغییر رابطه ملت با دولت است که   تنها از راه تغییر اعضای جامعه ممکن می شود .

بدین خاطر جامعه جوان ایران نباید به خود به عنوان یک مسئله نگاه کند که دولت باید آن مسئله را حل نماید . باید به خود و به تواناییهای خود بنگرد . و از راه اعتماد به خود ،  دولت  ولایت فقیه که خود را حاکم بر جان و مال و ناموس مردم می داند و  در واقع خود یک مسئله است را به عنوان نماد قدرت دگرگون کرده ، دولت مردم سالار را جانشین آن نماید .

   در هر جامعه ای اگر انسانها شعور همگانی بر آزادی و حقوق انسان داشته باشند ، آن جامعه در خلق هویت خویش نقش دارد . در غیر اینصورت نقش را به قدرت و بنیادهای اجتماعی که متناسب با قدرت شکل گرفته اند می دهد و مطیع آنها می شود و گذران زندگی می کند . به میزانی که اعضای جامعه استقلال و آزادی ندارند ، رابطه هاشان با یکدیگر نیز بر اساس حقوق انسان نبوده ،  بلکه  بر اساس رابطه قوا و رابطه جامعه با جامعه ها ی دیگر نیزبر اصل  رابطه قوا برقرار می گردد  . در این زمان  دولت ترجمان اراده آزاد اعضای جامعه ، سازماندهنده تمرکز و تکاثر قدرت می شود . این زمان رابطه دولت با ملت را دو لت در دست می گیرد . امروز ایران دچار همین بیماری است . تا زمانی که دولت سازمان مدیریتی نگردد که تمامی اعضای جامعه بر اصل عمل بر حقوق خویش و رعایت حقوق دیگری و حقوق جامعه و طبیعت و جامعه های دیگر ، در آن شرکت نکنند ، دولت قدرت است .  عده ای از قدرت در ایران انتظار  دارند ، برای آنها و آینده آنها راه حلی متناسب با نیازهای آنها بدهد . که خطای بزرگی را مرتکب می شوند . 

 راه حل اصلی تحول در انسانها است که امیدی به قدرت نداشته باشند . البته جهت تحول مطلوب باید دولت قدرت مدار را از قدرت انداخت و دولت مردم سالار را جانشین آن کرد . دولت مردم سالاری  مدافع حقوق همگان بوده  و جهت تحول اندیشه ها و برقراری حقوق انسان برنامه ریزی و مدیریت کند .

از دید  قدرت حقوق دادنی و ستاندنی تعریف می شوند . در صورتی که قدرت با نه تنها یک حق بلکه با تمام حقوق انسان در تضاد است . قدرت حقوق را خارج انسان نشان می دهد  تا بگوید که از طریق اوست که می توان به حقوق دست یافت و این هدیه ای است که از قدرت مدار به زیر سلطه یا مردم می رسد .

سوال اینجا مطرح می شود که : اگر حقوق در دست قدرت است چرا خود آن را عمل و رعایت نمی کند ؟

قدرت ضد حق است . اگر موافق حق بشود دیگر قدرت نیست ، بلکه آزادی است . آزادی موافق حق است .

حقوق ذاتی انسان است و در زمان عمل واقعیت پیدا می کند . انسان با حقوقش متولد  می شود . اگر پدر و مادرها کودک را بر اساس دارا بودن حقوق تربیت کنند ، انسان هیچگاه مطیع قدرت نمی شود . زیرا زیست در آزادی به او اجازه نمی دهد که قدرت را انتخاب و مطیع آن بشود . حق مثل گنجینه ای است که اگر از او استفاده نشود گویی در صندوقی پنهان شده است . صاحب آن تنها می داند که آن را دارد و یا در مواردی فراموش می کند که دارای حقوق و گوهرهای فراوان است .

حق را نمى‏توان داد و ستد كرد و در آن به ديگرى وكالت داد:

جهت روشن شدن مسئله چند سوال را مطرح می نمایم

 اگر بپرسيم: آيا ديگرى مى‏تواند به جاى شما زندگى كند؟ شما، خواننده  گرامى پاسخ مى‏دهيد: نه. آيا ديگرى مى‏تواند بجاى شما، فعاليت‏هاى حياتى شما را، از خوردن و خوابيدن و نفس كشيدن و... انجام دهد؟ پاسخ مى‏دهيد نه. آيا ديگرى مى‏تواند به جاى شما بياموزد، ابداع كند، اختراع كند؟ پاسخ مى‏دهيد: نه. آيا ديگرى مى‏تواند به جاى شما انس بگيرد، دوست شود، عاشق گردد؟ پاسخ مى‏دهيد: نه. آيا ديگرى مى‏تواند به جاى شما درباره چند و چون اين فعاليتها تصميم بگيرد؟ شما پاسخ مى‏دهيد: نه. پس وجود اين مستبدها كه به جاى همه تصميم مى‏گيرند از چه رو است؟ از اين رو مستبدها بوجود می آیند  كه آدميان از آزادى  و ديگر حقوق خويش غافل مى‏شوند . نمی دانند که هر حقی را  به عمل در نياوری، تمامی حقوق را به عمل در نياورده ای . اما  وقتی حق به عمل در نمی ﺁيد، در دم ، زور جانشين می شود. زور ها که انسانها جانشين حقوق خويش می کنند، « قدرتمندها » را پديد مى‏آورند و بر اکثريت بزرگ  مسلط مى‏شوند . ﺁنگاه،  افراد اين اکثريت بزرگ  شكوه سر مى‏دهند كه حاكمان آزادى و حقوق  ما را از ما گرفته‏اند!

      چه مى‏شود كه انسان گمان مى‏برد مى‏تواند اختيار رهبرى و تصميم‏گيرى را از خود سلب و به ديگرى واگذارد؟ چرا گمان مى‏برد آزادى دادنی يا ستاندنى است؟ چرا...

      انسان دارای 6 استعداد می باشد  (استعداد رهبرى، استعداد انس و عشق، استعداد علم (تعليم و تربيت)، استعداد  جستن انديشه راهنما  ، استعداد ابتكار و ابداع و خلق، استعداد فرهنگ وهنر، استعداد اقتصادى)  وقتى همه این استعدادها هماهنگ فعاليت مى‏كنند و، در آزادى، جريان رشد را پديد مى‏آورند و آدمى در اين جريان به پيش مى‏رود، كه انسان از آزادى و حقوق خويش غافل نگردد.

    مجموعه کاملی از  حقوق وقتی به عمل در می ﺁيند،  زندگى  ﺁزاد شدن در جريان رشد می شود. از اين رو: دو خاصه از 12 خاصه حق را جهت روشن شدن بیشتر می آورم .

 1- حق ذاتى حيات است. بنا بر اين، همانند حيات آن رانمى توان به ديگرى داد. موجود زنده تنها مى‏تواند از حقوق خويش غافل شود و بدان زندگى را ويران كند. آدمی باید بداند ،  آنچه را از ديگرى به زور مى‏ستاند ، حق نيست، آزادى نيست، حاصل ويرانگرى و عامل ويرانگرى است.

 2- از آنجا كه حق ذاتى حيات است همگان از آن برخوردارند. بدين  قرار،  حق را نه مى‏شود داد و ستد كرد و نه نياز به داد و ستد وجود دارد.

آدمی دارای چهار رابطه است .

رابطه خود با خود

رابطه خود با دیگری

رابطه خود با طبیعت

رابطه خود با خدا

تمامی این رابطه ها اگر بر اساس آزادی باشند یعنی کسی نه به خود نه به دیگری و نه به طبیعت زور نگوید و تخریب نکند ، و اعتقادش به خدا نه از روی ترس که از روی عشق به آزادی باشد ،  حاصلش رشد می شود و زیست در حقوق .

با یافتن حقوق خود و احترام به حقوق دیگری انسان از بردگی زورها آزاد شده می تواند درآزاد شدن دیگران از بندگی زور نیز موفق باشد.

انسانی که بر حقوق زندگی می کند ، نمی تواند ویران کند ، تخریب طبیعت رابطه مستقیم دارد با انسانهایی که حقوق خود را فراموش کرده اند و بر اساس روابط قدرت زندگی می کنند .

باید نگذاشت که قدرت با تعاریف و عمل ضد آزادی ،  حقوق را به بردگی قدرت ببرد .

باید نگذاشت که اپوزیسیون اعمال ضد آزادی از او سر زند . اگر اپوزیسیون در زمان مخالفت با قدرت حاکم خود الگوی اجرای حق نباشد در زمان کسب قدرت ، به عامل سلطه تبدیل خواهد شد .

حقوق بشر نباید ابزاری بشود برای دین ستیزی . زیرا آزادی دینی نیز خود یک حق است . سازمانهای حقوق بشر اگر فقط مدافع حقوق بمانند ، می توانند خارج از هر ملاحظه ای در مقام مدافع حقوق نقش تعیین کننده ای را در پیدایش بدیل مردم سالار و بر قراری آزادیها و آزاد شدن ایفا کنند .

 

قبلی

برگشت

بعدی