چرا ما تفاوت های اساسی را درک نمی کنیم؟


شکوه میرزادگی

هفته ی پیش «روحا» دختر جوانِ بهایی ایرانی که اکنون شهروند آمریکاست، در مراسم فارغ التحصیلی اش از «خشونت پلیس علیه اقلیت های نژادی در آمریکا سخن گفت و در گفتگوهایی که با رسانه های مختلف فارسی زبان و انگلیسی زبان داشت، ضمن یادآوری رنج هایی که اقلیت های مذهبی در ایران دارند، «تبعیض و خشونت پلیس» در آمریکا را با تبعیض و خشونتی که در ایران نسبت به اقلیت های مذهبی می شود یکی دانسته است.

مقایسه ی غلط «روحا» هم به عنوان یک زن و هم به عنوان یک بهایی مرا یاد سخنان برخی از هموطنان دیگری انداخت که نمی توانند تفاوت های اساسی بین کشورهای مردم سالار را با کشورهای اقتدارگرا درک کنند. یا در واقع نمی توانند تفاوت بین عملکرد دیکتاتوری و دموکراسی را تشخیص دهند.

منظورم برخی از افرادی ست که در مقابل هر ایرادی که به وضعیت ایران گرفته می شود، بلافاصله می گویند: «خب این جا هم همین طور است»: از خشونت علیه زنان در ایران می گویی، می گویند: «مگر این جا مردها زنانشان را نمی زنند؟» از خشونت پاسداران می گویی، «خشونت پلیس در آمریکا» را مطرح می کنند، از فساد سران و سیاستمداران ایران می گویی، پاسخ شان اشاره به فلان وزیر و وکیل فاسد در اروپا یا آمریکاست.

طبیعی ست که در همه جای دنیا مردانی هستند که زنانشان را می زنند، پلیس هایی هستند که به مردم زور می گویند، یا سیاستمدارانی فاسد پیدا می شوند. اما تفاوت کشورهایی دمکراتیک که قوانینی مدرن و بر اساس حقوق بشر دارند، با کشورهایی چون ما در این است که هم پلیسی که خشونت کرده، هم مردی که زنش را زده، و هم وکیلی و وزیری که فاسد بوده، از نظر بیشتر مردمان و همین طور از نظر قوانین آمریکا مجرم شناخته می شود و به راحتی می توان او را به دادگاه برد و براساس قوانینی زمینی، دموکرات، و براساس مفاد اعلامیه حقوق بشر جرم و تنبیه او را تعیین کرد. و تازه اگر که گروهی از مردم فکر کنند که دادگاه در مورد تنبیه مجرمی کوتاهی کرده، امکان اعتراض های همگانی و کار را به دادگاه های دیگر بردن مجاز و ساده است؛ در حالی که در کشور ما نه تنها چنین عملیاتی مجازات ندارد، بلکه بسیاری از اعمال مثل تبعیض های جنسیتی، مذهبی، قومی، فرهنگی و حتی تبعیض بین موقعیت و جایگاه و عملکرد رهبران حکومتی و مردم عادی، جزو قوانین کشور است.

برای من حیرت انگیز است که چگونه بسیارانی از هموطنان مان این تفاوت های مهم را درک نمی کنند، چگونه «روحا» ی جوان، که به عنوان یک بهایی و به عنوان یک زن می تواند وضعیت زنان و اقلیت های مذهبی در ایران را که مستقیم از سوی حکومت اعمال می شود را با عمل چندین پلیس خلافکار آمریکایی مقایسه کند؟ چگونه او قدر ارزش های دموکراتیک قوانینی را که اکنون به او و خانواده ی رنج دیده اش امکان یک زندگی آرام و سلامت را داده، نمی داند و آن را برای زادگاهش آرزو نمی کند؟

البته که من به روحا و یا دیگرانی که به خشونت برخی از افراد پلیس آمریکا انتقاد یا اعتراض می کنند ایرادی ندارم و آن را انتقاد و ایرادی درست می دانم، همانطور که از دید قانون آمریکا نیز این نوع پلیس ها مجرم شناخته می شوند. و البته به روحا حق می دهم که به مدیر مدرسه ای که سخن او را قطع کرده، با اتکای به حق آزادی بیان که از قوانین بسیار مهم آمریکاست معترض باشد، (تا جایی که اکنون احتمال اخراج این مدیر مدرسه وجود دارد) اما روحا نباید این را فراموش کند که همین گفته های او در مدرسه ای در ایران می توانست کارش را به سال ها زندان و شکنجه بکشاند، حتی اگر مسلمان و شیعه هم بود.

من باور دارم که بی توجهی به همین تفاوت های به ظاهر ساده، اما در اصل عمیق و با اهمیت است که سبب شده بیشتر ما نه تنها وضعیت موجود را به عنوان یک «سرنوشت بشری» بپذیریم و موجوداتی تسلیم و بی عمل باشیم، بلکه این نا آگاهی می تواند ما را همچنان از رسیدن به یک دموکراسی واقعی و قوانینی مبتنی بر حقوق بشر که امکان بوجود آمدنش در دست های خود ما می باشد، دور کند.

از یادداشت های آخر هفته
شانزدهم جون 2019