ایرانیان و کارناوال؛ جوهری مشترک در جلوه‌ای رنگارنگ

مراسم کارناوال در بسیاری نقاط جهان، که اینک در برخی مناطق آلمان هم در جریان است، نشان از رسمی کهن دارد که نمودهایی از آن در فرهنگ ایران‌زمین نیز یافت می‌شود. اسد سیف، پژوهشگر، نگاهی دارد به این شباهت‌های فرهنگی.در تاریخ جهان کهن می‌بینیم که با نزدیک شدن بهار در بیشتر مناطق دنیا جشن‌هایی را در استقبال از سال نو برگزار می‌کنند. این جشن‌ها با اندک تفاوتی کم‌وبیش جشن شادی‌ست در استقبال از بلند شدن روزها، گرم شدن زمین، سبز شدن طبیعت و فرارسیدن فصل رویش و کاشت.

در کهن‌ترین سند، در سنگ‌نبشته‌ای به‌جامانده از بابلیان در سه هزار سال پیش از میلاد، آمده است که در زمان پادشاهی “گودا” (Gudea) در آستانه سال نو که آغاز فصل بهار بود، جشنی همگانی برپا می‌شد که هفت روز ادامه داشت. پایان فصل سرما و آغاز رویش گیاهان که همانا تغییر فصل باشد، علت برپایی جشن بود. سومریان این جشن را نماد همسرگزینی یکی از خدایان می دانستند.

در این سنگ‌نبشته هم‌چنین آمده است که طی این جشن «غلات آرد نمی‌شد، بردگان با اربابان خویش و قدرتمندان و ثروتمندان با فقیران برابر می‌شدند.»

گودا از فرمانروایان سومریان در شهر “لاگاس” بود که دو هزار سال پیش از میلاد می‌زیست. از گودا در سال‌های بعد به عنوان رهبری روحانی نام می‌برند که سومین حاکم و مشهورترین آنان بود در سومر و اکد. از او مجسمه‌هایی چند به همراه سنگ‌نبشته‌هایی بر استوانه‌هایی گلی به‌جا مانده که اکنون در موزه‌های غرب، از جمله لوور پاریس دیده می‌شود.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

گودا نامدارترین حاکم در تاریخ میانرودان است. در زمان او کشور در آرامش می‌زیست و مردم به دور از جنگ و خونریزی زندگی می‌کردند. او با پیشینه‌ای که از خود ساخته بود، نیای خویش به خدایان می‌رساند. پس از مرگ، مردم نام “خدای لاگاس” بر وی نهادند. او خود در سنگ‌نبشته‌ها خویشتن را “خدای بنا و صلح” می‌خواند. او عبادتگاه‌های زیادی ساخت، ساختمان‌هایی بسیار بنا کرد و از دیگر کارهایش کانال‌کشی آب برای مردم بود.

در تاریخ سومریان آمده است که گودا بر هفده شهر با جمعیتی بالغ بر ۲۰۰ هزار نفر حکومت می‌کرد. به زبان سومری، هنر و ادبیات توجه داشت و پیوسته‌ایام در حال ساختن بود. نیایش‌های بابلیان و آسوری‌ها ریشه در نیایش‌هایی دارد که گودا خالق آن بود. تفکرات انسانی گودا را ۳۰۰ سال بعد از مرگ او می‌توان در “قانون حمورابی” یافت.

نمونه‌هایی از آن‌چه مردم سومر در ایام سال نو برگزار می‌کردند را می‌توان بعدها در جشن‌های کارناوال در‌جهان غرب مشاهده نمود. در فرهنگ سرزمین‌های کنار دریای مدیترانه جشن‌هایی کم و بیش مشابه یافت می‌شوند که همه با آغاز بهار در رابطه‌اند.

در مصر در بزرگداشت خدابانو “ایسیس”، در یونان برای “دیونوسوس” و در روم در بزرگداشت خدای “ساتورن” جشن می‌گرفتند که در آن‌ها همه مردم از قشرهای مختلف اجتماع حضور داشتند. حکم اعدام و کشتن انسان در این روزها اجرا نمی‌شد، قدرتمندان و ثروتمندان در این ایام جای خویش به بردگان می‌دادند و با هم بر یک میز می‌خوردند و می‌نوشیدند.

بردگان در این روزها مجاز بودند هرچه در دل داشتند بر زبان رانند، بی‌آن‌که به مجازاتی گرفتار آیند. آنان با گُل رُز یکدیگر را گلباران می‌کردند؛ چیزی که بعدها شاید شکلات و شیرینی جانشین آن شد و امروز آن را در کارناوال‌ها شاهدیم. در این روزها مردم لباس‌های رنگین می‌پوشیدند، سر و صورت به نقش‌های گوناگون می‌آراستند و در دسته‌های مختلف و یا بر کالسکه‌ها و قایق‌های آراسته در خیابان‌ها و رودخانه به راه می‌افتادند.

مسیحیت بر بسیاری از این آیین‌ها تأثیر گذاشت و به آن رنگ و بوی مذهبی داد. با این همه می‌توان ریشه‌های مراسم امروزین، ماسک‌ها و لباس‌های رنگارنگ، لودگی و مسخره‌گی را در سال‌های پیش از مسیحیت بازیافت، به ویژه در مراسمی که با تغییر فصل در رابطه بودند و بدرودی با زمستان محسوب می‌شدند.

ماسک‌ها و فیگورها می‌بایست نویددهنده بهار باشند، برکت را بشارت دهند و زمین را پُربار گردانند و محصول فراوان به بار آورند. در واقع بیشتر چهره‌های زشت و جادویی با زمستان در رابطه هستند که با خوار شمردن و طرد آنان، بهار از راه خواهد رسید و طراوت و شادابی و محصول فراوان به طبیعت باز خواهد گشت.

امروزه بیشتر محققان بر این باورند که ریشه‌جشن‌های کارناوال را باید در سال‌های پیش از مسیحیت جست‌وجو کرد. در سده‌های ۱۲ و ۱۳ میلادی در “جشن دیوانگان” که اوایل بهار در بسیاری از کشورهای غربی برگزار می‌شد، رسم بر این بود که کشیشی نوپا و کوچک به انتخاب مردم چند روزی بر اریکه قدرت می‌نشست و خود را پاپ می‌نامید. در برخی از مناطق کودکی را به پاپی برمی‌گزیدند و لباس پاپ بر وی می‌پوشاندند تا در این جشن نقش پاپ داشته باشد.

کلیسا بعدها این رفتار را برنتافت و آن را طرد کرد، مردم اما خارج از قدرت کلیسا آن را اجرا می‌کردند. ریشه طنزآمیز ملبس شدن به لباس روحانیت مسیحی در ایام کارناوال را امروز شاید بتوان در همین جشن یافت. می‌گفتند در این روزها شهر در دست شیاطین است.

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

در جشن‌های کارناوال که اکنون در کشورهای غربی برپا می‌شود، مردم لباس‌های مبدل می‌پوشند، سر و صورت می‌آرایند، ماسک بر چهره می‌زنند، به خیابان‌ها می‌آیند، می‌رقصند و می‌خوانند و می‌نوازند و هرچه دل تنگشان می‌خواهد بیان می‌کنند.

طبقات اجتماعی در این روزها به ظاهر در هم می‌ریزد و از شکل ظاهر افراد نمی‌توان هویت آنان را تشخیص داد. به بیانی دیگر هویت‌ها در پس لباس، آرایش و ماسک رنگ می‌بازند. در روز جشن زنان که روز نخست از کارناوال در برخی از شهرهای آلمان است، زنان به مراکز قدرت شهر (شهرداری‌) یورش می‌برند، آن را به تصرف خود درمی‌آورند و به شکل نمادین در این روز بر شهر حاکم می‌شوند. زنان در این روز آزادی مطلق دارند.

در کارناوال بسیاری از شهرها رسم بر این است که هر سال سه نفر به شکل نمادین نقش شاه، دهقان و دوشیزه را بر عهده گرفته، پیشاپیش کارناوال در حرکت‌اند.

در ایران باستان، به وقت بهار و عید نوروز، در استقبال سال نو، مردم از میان خود فردی را به شاهی برمی‌گزیدند و او را “میرنوروزی” نام داده، برای چند روز حاکم شهر می‌کردند. شاه و یا حاکم به رأی مردم گردن نهاده، چند روزی به‌ظاهر زمام امور به پادشاه جدید وامی‌گذاشت. “میرنوروزی” در اداره امور فرامین خویش صادر می‌کرد و در تقابل با شاه، مالیات‌ها را می‌بخشید و یا از ثروتمندان شهر هدیه و خراج می‌ستاند.

این ایام با شادی و شوخی قرین بود و از آن‌جا که عمر آن چند روزی بیش نبود، طنز و خنده هم‌گام آرزوهای مردم در بیان آن‌ها می‌شد. میرنوروزی در طول تاریخ به رنگ زمانه درمی‌آمد تا آن‌جا که اکنون کمتر نشانی از آن می‌توان در آداب و رفتار مردم یافت.

مسعودی در “مروج‌الذهب” به رواج این جشن میان ایرانیان اشاره می‌کند و می‌نویسد که در پنج روز آخر نوروز در استقبال از گرمای بهار مردم “طرب کنند و شاد باشند”. ابوریحان بیرونی از مرد کوسه‌ای یاد می‌کند که سوار بر خر با کلاهی در یک دست و بادبزنی در دست دیگر در این ایام “با جامه و آرایشی شگفت‌انگیز و خنده‌آور در نخستین روز بهار مردم را سرگرم می‌کرد و چیزی می‌گفت”. به این مرد “کوسه‌برنشین” می‌گفتند.

میرنوروزی آیینی به‌جامانده از دوران مادرسالاری‌ست که ریشه در “شاه‌کشی” دارد و بعدها به مراسمی تشریفاتی تبدیل شد. در این آیین یک نفر به عنوان شاه موقت بر تخت می‌نشست، نقش شاه را بازی می‌کرد، بلاگردان او شده، و سرانجام به جای شاه کشته می‌شد تا پس از مرگ او در آغاز بهار و نوزایی طبیعت امکان بر تخت نشستن دوباره شاه واقعی فراهم گردد. از آنجا که پیدا کردن قربانی آسان نبود، گاه از محکومان به مرگ کسی را انتخاب می‌کردند.

تا همین چند دهه اخیر شکلی از این آیین در ایران وجود داشت. مردان شهر و یا محله جوانی را به پادشاهی برمی‌گزیدند، لباس سرخ بر وی می‌پوشاندند و چتری سفید به دستش می‌دادند، او را سوار بر خری کرده، در کوچه و بازار می‌گرداندند. پادشاه فرمان می‌داد و اطرافیان فرمان او اجرا می‌کردند. به بیانی دیگر، مردم مرد کریه‌چهره‌ای را برای مضحکه و شادی چند روزی به جای شاه و یا امیر به تخت می‌نشاندند. او حکم‌های مسخره‌ای در مصادره اموال ثروتمندان و یا به بند کشیدن زورمندان صادر می‌کرد که نشان از کینه مردم بود نسبت به زبردستان. (بهرام بیضایی، نمایش در ایران)

علامه قزوینی به نقل از دوستی می‌نویسد: «در دهم فروردين ديدم جماعت كثيری سواره و پياده می‌گذرند كه يكی از آنها با لباس فاخر بر اسب رشيدی نشسته و چتری بر سر افراشته بود. جماعتی هم در جلو و عقب او روان بودند، يك دسته هم پياده به‌عنوان شاطر و فر‌اش كه بعضی چوبی در دست داشتند،‌در ركاب او يعنی پيشاپيش و در جنبين و عقب او روان بودند. چند نفر هم چوب‌های بلند در دست داشتند كه بر سر هر چوبی سر حيوانی از قبيل گاو يا گوسفند بود، يعنی استخوان جمجمه حيوان، و اين رمز آن بود كه امير از جنگی فاتحانه برگشته و سرهای دشمنان را با خود می‌آورد، دنبال اين جماعت انبوه كثيری از مردم متفرقه روان بودند و هياهوی بسيار داشتند. تحقيق كردم، گفتند كه در نوروز يك نفر امير می‌شود كه تا سيزده عيد امير و حكمفرمای شهر است و… بعد از تمام شدن سيزده عید، دوره ‌امارت او به سر می‌آيد.[…]” (مجله یادگار)

در این شکی نیست که میرنوروزی می‌بایست مراقب رفتار خویش باشد و سخن به احتیاط بر زبان راند. چه بسا پس از پایان نمایش گاه به سزای رفتار شاهانه خویش می‌رسید. به قول حافظ: «سخن در پرده می‌گویم، چو گُل از غنچه بیرون آی/ که بیش از پنج روزی نیست حکم میرنوروزی»

در آخرین روز فرمانروایی میرنوروزی مردم به او حمله می‌کنند و وی را از تخت به زیر می‌کشند. به روایتی شاه او را می‌کشد و در پاره‌ای از روایات او را کتک می‌زنند. به نظر می‌رسد حاجی‌فیروز شکل تغییریافته و به‌روز شده‌میرنوروزی باشد در سال‌های پسین که با لباسی سرخ و چهره‌ای سیاه بشارت‌دهنده نوروز است در کوچه پس‌کوچه‌های محله‌ها.

* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.