تصویر روی جلد : دکتر زهرا ارزجانی |
تصویر پشت جلد : دکتر زهرا ارزجانی |
مدیرمسئول و صاحب امتیاز:
- منوچهر شفائی Manoochehr Shafaei
چاپ و پخش:
- عرفان کاظم Erfan Kazem
همکاران:
- جمشید غلامی سیاوزان Jamshid Gholami Siavazan
- سید ابراهیم حسینی Seyed Ebrahim Hosseini
- سمیه علیمرادی Somayeh Alimoradi
- طراحی پشت و روی جلد :
- دکتر زهرا ارزجانی Dr . Zahra Arzjani
یادآوری:
- آزادگی نشریه ای مستقل و بدون وابستگی است که زیر نظر مدیر مسئول منتشر می شود.
- نشر آثار، سخنرانی ها و اطلاعیه ها به معنی تائید نبوده و فقط بدلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می باشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار ، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری به عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می باشد.
فهرست مطالب:
انواع شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی (بخش 3) | حمید رضا تقی پور دهقان تبریزی |
علل ازدواج زودهنگام کودکان در خراسان شمالی و رضوی | دکتر زهرا ارزجانی |
وضعیت اجتماعی زن در ایران باستان بخش 1 | جمشید غلامی سیاوزان |
ضروریست حامی ستمدیگان باشیم | محمد گلستانجو |
مدارس ایران همراه با خشونت | جمیله بدیرخانی |
نقش معلم در جامعه ایران | فاطمه قریشی |
ناسازگارى رسالت مبارزه با فساد در قوه قضایی | سید ابراهیم حسینی |
تروریسم چیست؟ | رحیله جهاندیده |
نه به حجاب یا نه به حجاب اجباری؟ | مصاحبه مانی تهرانی با مهر انگیز کار |
از دموکراسی تا اصلاحات | علی اسدپور |
آزادى و آزادگى یا بند و اسارت | شیرین رضا خانی |
حقوق بشر (دلنوشته) | علیرضا نورمنش |
با شادی مردم کورد چه میکنید؟ | شادی صدر |
نامه سرگشاده یک جوان یارسانی به رهبر اسلامی ایران | امید رمضانی |
انواع شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی بخش 3
حمید رضا تقی پور دهقان تبریزی
كتايون آذرلي يكي از قربانيان اين شكنجه است. او كه به خاطر نوشته هايش در جواني به زندان افتاد، هم اكنون نيز بعد از گذشت 20 سال نوشتن برايش دشوار است. در واقع تنها درد طاقت فرساي شكنجه در هنگام اعمال آن بر روي زنداني نيست، بلكه دردي است كه روزها و هفته ها بعد از آن نيز گريبانگير زنداني است و عواقبي كه احتمالا به دنبال خواهد داشت كه در اين صورت هم زنداني از ابتدايي ترين كمكهاي پزشكي برخوردار نخواهد بود. اين نيز ابتكاري جديد از طرف رژيم اسلامي است كه در صورت مرگ قرباني مرگ آنها را طبيعي جلوه ميدهد. يكي از شكنجه هايي كه مصيبت هاي بعدي آن دردناك تر از خود شكنجه است شوك الكتريكي است كه به صورتهاي مختلف اجرا ميشود. طريقه اول آن تخت الكتريكي است كه زنداني روي آن ميخوابد يا ايستاده به آن بسته ميشود و با عبور جريان الكتريسيته از تخت فلزي به زنداني شوك وارد ميشود. طريقه دوم آن وصل كردن گيره هايي به نقاط حساس بدن مثل گوشه پلك ها، لاله هاي گوش، اطراف لب، پره بيني و بيضه هاست. اين گيره هاي فلزي به وسيله ي سيمهايي به منبع تغذيه الكتريكي با ولتاژ بالا و آمپر پايين وصل ميشوند و بعد از روشن كردن كليد مولد شوك وارد ميشود. طريقه سوم نيز باتون الكتريكي است كه به بدن عريان تماس داده ميشود. معمولا شوك چند ثانيه بيشتر ادامه پيدا نميكند اما دفعات آن متوالي است و ميتواند تعداد آن زياد باشد. در كاربرد باتون الكتريكي معمولا برحسب شدت شكنجه نه تنها اين وسيله براي وارد آوردن شوك مورد استفاده قرار ميگيرد بلكه به عنوان ابزاري براي وارد آوردن ضربه و تجاوز جنسي نيز به كار گرفته ميشود. عواقب بعدي شوك الكتريكي چروك شدن پوست در نواحي اتصال گيره هاي فلزي است. همچنين به خاطر عبور جريان الكتريسيته از بدن مقداري خون تجزيه ميشود كه در اثر آن گلبول سفيد بيشماري در خون كشته ميشود و زنداني با هر بار ادرار كردن مقاديري خون و چرك نيز دفع ميكند كه خود دردآور است. اصلي ترين عارضه شوك الكتريكي متوجه كليه ها ميشود كه امكان دارد عفوني شوند و گاه نيز براي هميشه عملكرد خود را از دست بدهند. يكي از ابتكارات جمهوري اسلامي براي آزار زندانيان شکنجه صوتي است كه بسيار در زندانها رايج است. بدين نحو كه بلندگوهاي زندان در تمام مدت شبانه روز و با صداي بلند مشغول پخش تلاوت قرآن، اذان، سخنراني توبه كنندگان و يا صداي ضجه ي شكنجه شدگان است. به همين خاطر زندانبانان نام زندانهاي اسلامي را دانشگاه اسلامي گذاشته اند كه از طريق پخش اينگونه اصوات به اصطلاح زندانيان را آموزش ميدهند.
گاهي مقاومت زندانيان موجب خشم زندانبانان ميشود كه در اين موارد زندانبانان اعمال خود را شدت ميبخشند و بر اثر حركات كنترل نشده صدمات شديدي به زنداني وارد ميشود. از معمولي ترين اين صدمات شكستن انگشتان، مچ دست، بازو، ساق پا، دنده ها و استخوانهاي گونه و دندانهاست كه البته شكستن دنده ها و انگشتان دست جزو شكنجه هاي معمولي و متعارف رژيم اسلامي به حساب ميآيد. موردي كه بايد بسيار رعايت شود نظافت در زندان است. به اين خاطر كه زنداني در ماههاي اول حق استفاده از فضاي باز را ندارد و گاه هيچگاه نخواهد داشت. بنابر اين عدم نور كافي و هواي تازه ميتواند عامل بيماريهاي پوستي مختلفي شود و اگر جراحتي بر سطح پوست وجود داشته باشد زمان التيام آن طولاني تر خواهد بود و يا حتي موجب عفوني شدن آن خواهد شد.
گرچه مدت حمام چيزي حدود دو سه دقيقه نيست، اما بايد از اين مدت كم نهايت بهره برداري را كرد. به طور كلي از هر گونه امكان ولو ناچيز بايد در جهت سلامتي و بالا بردن توان شخصي سود جست. نمونه بارز آن در زندان تبریز دیده شد که حق نظافت از زندانی ها گرفته شد و بخاطر خارشهای شدید پوستی آنها مجبور بودند که دستهای خود را به دست یکدیگر ببندند تا ناخواسته در هنگام خواب بر اثر خاراندن به پوست خود صدمه وارد نکنند. كوتاه نگاه داشتن موهاي سر و بدن از اين جمله اند.
به غير از جنبه نظافت آن موهاي بلند مخصوصا سبيل و ريش مردان وسيله ي خوبي براي شكنجه شدن در اختيار زندانبانان قرار ميدهد. يكي ديگر از نكاتي كه زندانيان بايد بر آن فائق بيايند غلبه بر اميال جنسي است. چون اگر نقطه ضعفي در اين ميان وجود داشته باشد و به آن پي برده شود، شكنجه هاي روحي و رواني شديدي در انتظار اين افراد خواهد بود. يكي ديگر از شكنجه هايي كه امكان تمركز فكري را از انسان سلب ميكند و در آن حالت امكان افشاي مسائل زيادي هست جلوگيري از خوابيدن زندانيان است كه گاه تا سه روز طول ميكشد.
اين نحوه ي شكنجه ميتواند با ايجاد سر و صدا در وهله اول و به دنبال آن جلوگيري از استراحت زنداني با وادار كردن او به ايستادن و راه رفتن صورت بگيرد و در مراحل بعدي پاشيدن آب سرد به سر و تن او. اين نوع شكنجه، گاه موجب اختلالات روحي شديدي ميشود كه تا مدتها اثر آن باقي ميماند. اين شكنجه علاوه بر سلب تمركز فكر، خشم زيادي را در زنداني ايجاد ميكند كه در اين مرحله امكان سخن گفتن بدون فكر بسيار زياد است كه از ميان آنها زندانبانان اطلاعات خود را به دست ميآورند.
براي بالا بردن مقاومت بدن انجام تمرينات و حركات نرمشي و آمادگي لازم براي رويارويي با چنين رويدادهايي الزامي است. تمرين هاي بدني همراه با تمرين هاي فكري براي بالا بردن توان روح و روان و تمركز و قدرت تصميم گيري در مراحل سخت يكي از اصولي است كه دائما بايد مد نظر قرار گيرد. به اين خاطر كه قبول مبارزه و گام گذاشتن در اين راه يعني قبول تمام خطرات آن بخصوص آنكه اين خطرها فقط يك نفر را در بر نميگيرد، بلكه علاوه بر شما ميتواند دربرگيرنده دوستان و تمامي افرادي باشد كه در تشكيلات با شما در رابطه بوده اند. پس قبول مبارزه به معناي ديگر يعني قبول مسئوليتي بزرگ. مورد ديگر كه يكي از وحشيانه ترين و در عين حال نامردمي ترين عملي است كه انسان در مورد انساني ديگر ميتواند به آن دست بزند استفاده از اعضاي بدن زنداني ها براي ديگران است. رژيم اسلامي در سالهاي 60 تا 62 و در تمام طول جنگ از اعضاي داخلي و خون زندانيهاي محكوم به مرگ براي زخمي هاي جبهه هاي جنگ استفاده ميكرد. بدين طريق كه خون زندانيان را تا حد ممكن ميگرفت و سپس آنها را به جوخه هاي اعدام ميسپرد و يا اعضاي داخلي آنها را مثل كليه ها از بدن خارج ميكرد و سپس مرگ آنها را مرگ طبيعي جلوه ميداد. به همين خاطر در بسياري موارد رژيم اسلامي از اعلان محل دفن زندانيان به خانواده هاي آنان خودداري ميكرد و يا بعد از دفن آنها فقط محل دفن زنداني را به خانواده هاي آنان اطلاع ميداد. حکم این مسئله در تاریخ 3/7/1360 به شماره پرونده 3250 از سوی دادستانی کل انقلاب اسلامی ایران به کلیه دادستانی های استانها و شهرستانها صادر شد. ديگر نوع شكنجه رايج كه خود رژيم نيز بر آن صحه گذارده، زندان انفرادي است. براي تشريح آن بهتر است اتاقي تاريك را در ذهن خود مجسم كنيد كه در آن فقط و فقط پتويي به شما داده ميشود، همين و همين تنها چيزي كه يكنواختي آن را برهم ميزند، باز شدن كشويي كوچك بر روي در آن است كه سه بار در طول شبانه روز اتفاق ميافتد تا غذاي زنداني به او داده شود. نه كتابي و يا روزنامه اي، نه هم صحبتي و نه حتي صداي كركننده بلندگوهاي زندان.
مدت اين نوع زنداني در رژيم اسلامي گاه به يكسال و بيشتر هم ميرسد. نام ديگر آن شكنجه سفيد است.
اثرات آن كم كم ولي عميق است و اثرات روحي و رواني آن تا سالها و حتي تا آخر عمر با انسان همراه خواهد بود. بعد از آن زنداني معمولا كم حرف ميشود و بيشتر در خود فرو ميرود، به هيچ چيز اطمينان ندارد و حالت تشويش و نگراني براي مدتي طولاني يا تا آخر عمر با او خواهد بود. حالتي مانند آنكه او هميشه انتظار حادثه ي بدي را دارد. گوشه نشين ميشود و گاه نيز با خود نجوا ميكند و اصلا به دنياي اطراف خود توجهي ندارد. يكي ديگر از اثرات بعدي زندان انفرادي تكرار مكرر حركات است. حركاتي كه زنداني براي پر كردن زمان خود در زندان به آنها دست ميزند. گاه نيز زندان چنان كوچك است كه زنداني امكان قدم زدن را هم ندارد. در چنين مواقعي مفصل هاي او به علت عدم تحرك دچار آسيب هاي جدي ميشود چون او مدام مجبور به نشستن بر روي زمين است.
ابتكار ديگر رژيم اسلامي براي در هم شكستن روحيه افراد و ترساندن آنها اعدام قلابي است. بدين صورت كه صحنه اي دقيقا به مانند اعدام واقعي طراحي ميشود. چشمان و دستان زنداني در مقابل جوخه آتش بسته و دستور آتش داده ميشود اما جوخه شما را هدف قرار نميدهد بلكه تيراندازي به هوا صورت ميگيرد. شوك وارده از چنين اقدامي چنان زياد است كه زنداني بر دو زانو و يا صورت بر زمين ميافتد و در خود ادرار ميكند و براي مدتي حالت رواني زنداني غيرطبيعي خواهد بود. نكته اي كه يادآوري آن بسيار مهم است ناسزاگويي و فحاشي زندانبانان و كاركنان زندان در تمام طول حبس است. چرا كه آنها ميخواهند با تحقير كردن زنداني مقاومت روحي او را درهم بشكنند. به طور كلي با شكستن مقاومت روحي است كه زنداني تسليم شكنجه ميشود نه با شكستن مقاومت جسمي. به همين جهت زندانبانان هميشه سعي دارند زنداني را در جهت آرمان او با دوگانگي مواجه كنند. عدم پاسخ به اين دوگانگي شروع راهي است كه به شكسته شدن ميانجامد. به همين خاطر ايمان و استواري مطلق به آنچه كه يك فرد سياسي بدان اعتقاد دارد ميتواند او را از خيلي مصائب در هنگام شكنجه دور نگاه دارد. يكي از آخرين نوع شكنجه كه چندي پيش از دهان دوستي كرد شنيدم كه بر روي عمويش اعمال شده بدين نحو بوده كه دست زنداني را از پشت مي بندند و شلواري گشاد را به پاي وي مي كنند و سپس پاچه هايش را از بالاي زانو مي بندند. در اين موقع گربه اي را كه در محلهاي آلوده راه برده اند به درون شلوار رها مي كنند. گربه براي حفظ تعادل و همچنين خلاص از محيط بسته به تقلا مي پردازد و به شكم و آلت تناسلي قرباني چنگ مي زند.
اين شكنجه علاوه بر درد شديد زخمهاي عفوني حاصل از ناخن هاي گربه ايجاد مي كند كه عوارض آن ماهها چرك و خونريزي در وقت ادرار است. نوع دیگری از شکنجه، شکنجه دسته جمعی است. بدین صورت که افرادی که در رابطه با یک پرونده دستگیر می شوند را همزمان مورد بازجویی و شکنجه قرار می دهند و با شکنحه کردن و گاه تهدید به مرگ یکی از آنها سعی در تخریب فکری از راه ایجاد وحشت یا حس ترحم در دوستان وی می کنند. این قضیه در مورد افراد خانواده نیز صورت می گیرد طوری که شخصی که مورد آزار قرار می گیرد یکی از اعضای خانواده زندانی می باشد که معمولا بی گناه هست.
گاه نیز ماموران به برای گرفتن اقرار ضمنی طرفندی همراه با دروغ متوسل می شوند بدین نحو که به زندانی خبر مرگ یکی از وابستگان نزدیک وی را می دهند و یا به او گفته می شود که دوست او یا یکی از افراد خانواده وی اعتراف به فعالیت وی کرده اند. این موضوع از دو طرف ضربه روحی سختی وارد می کند. اول آنکه زندانی از طرف اعتماد خود لو رفته. دوم آنکه رندانی دیگر برای رژیم شناخته شده است. به همین خاطر زندانیان و بخصوص جوانان در بند باید مراقب چنین طرفندهایی باشند.
بخاطر داشته باشید تا اعترافی از جانب شما صورت نگیرد شما در در خطر مجازات نیستید. همیشه همه چیز را انکار کنید. هیح حیز نمیدانید، نخوانده اید، نشنیده اید و ندیده اید. یکی از شکنجه ها که هم بر روی رندانیان سیاسی و هم زندانیان معمولی اعمال می شود اصطلاح جوجه کباب است. نحوه اجرای آن بدین نحو است که پاهای زندانی را به هم می بندند سپس اورا روی زمین می نشانند و به دست هایش نیز دستبند می زنند و دست هایش را روی ساق های پایش می گذارند و پاهایش را جمع می کنند تا زانوهایش از بین دستانش در ارتفاع بالاتری قرار گیرند.
در این بین چوبی را از روی ساعد دست ها و پشت زانو ها رد می کنند و زندانی را از زمین بلند می کنند و دو طرف چوب را بر روی دو سکو می گذارند. در این حالت زندانی در هوا معلق می ماند و بیشترین فشار بر زانوها و آرنج های او وارد می شود. زندانی را تا مدتی بدین نحو نگه می دارند.
بعد از پایین آوردن زندانی وی دچار استفراغ شدید همراه با تخلیه شدید گازهای معده و روده می شود و تا مدتی تعادل بدنی خود را از دست می دهد. آخرين بخشي را كه اينجا در خصوص شكنجه باز ميكنم وادار كردن زندانيها به ديدن افراد در حال شكنجه يا گوش دادن به ضجه هاي آنها يا وادار به ديدن اعدام ديگر زندانيهاست. هدف زندانبانان از اين كار تضعيف روحيه و ترساندن زندانيان است تا در نهايت از نظر روحي خدشه پذير گردند. يكي از سخت ترين اين مناظر وادار كردن زندانيان به مشاهده ي جان كندن زندانيان زني است كه محكوم به مرگ ميشوند. به ايشان پس از بارها تجاوز، حكم اعدام با شليك گلوله ي پلاستيكي در رحم آنها به اجرا درميآيد. در اين حالت قرباني با درد و رنج وحشتناكي در عرض چند ساعت، بسته به مقاومت بدني او جان ميدهد.
اما پيچ و خمي كه زنداني از درد كشنده اي كه دارد و به خود مي پيچد و ضجه و ناله هايي كه ميكند بي شك اثر خرد كننده اي بر روي زندانياني دارد كه مجبور به تماشاي اين صحنه هستند. شکنجه افراد غیر سیاسی در اداره آگاهی : يكي از وكلاي دادگستري كه دفاع شماري از زندانيان سياسي را در اين سالها به عهده داشته, فاش ساخته كه در اغلب شكنجه گاههای آگاهی درختي وجود دارد به نام درخت سخنگو كه متهم را به آن مي بندند و شكنجه گران ميگويند آنقدر مي زنيم كه يا درخت صحبت كند يا تو صحبت كني. يك نوع شكنجه ديگر هست كه نام جوجه كباب كه متهم را عريان به يك ميله مي بندند و مانند جوجه گردان مي چرخانند. وي اضافه مي كند كه متهم را در حالتي ديگر در لاستيك هاي بزرگ كاميون و تريلر مثل جنين داخل بدن مادر قرار مي دهند و شكنجه گران متهم را به نوبت دور يك محوطه مي گردانند.
وي تاكيد مي كند كه امكان استفاده از داروهاي روان گردان در غذاي زندانيان منتفي نيست. با تمام اين اوصاف هستند زندانياني كه دستگاه جهنمي را با تمام ابتكارات و عظمت خود به مسخره گرفته اند و با مقاومت خود كمر آن را بارها و بارها شكسته اند. آنها دردها و رنج ها را با ايماني راسخ پشت سر ميگذارند و گاه بدون لحظه اي تسليم حكم رهايي و آزادي را به دست ميآورند و آنگاه است كه در وراي آنها و در هنگام آزادي اين شعر معروف خوانده ميشود. شعري كه اميدواريم يك بار براي هميشه براي همه زندانيان سياسي خوانده شود و پس از آن ايران، هرگز رنگ زندان سياسي و زنداني سياسي را به خود نبيند.
علل ازدواج زودهنگام کودکان در خراسان شمالی و رضوی
دکترزهرا ارزجانی
کودك همسري یک مسئله ي جهانی است که می تواند در هر گوشه ي دنیا، از خاورمیانه گرفته تا آمریکاي لاتین، آسیاي جنوبی و اروپا یافت شود. تحقیقات نشان می دهند این امر نه تنها در بسیاري نواحی دنیا رخ می دهد، بلکه افرادي که آن را اعمال می کنند با روي گشاده و رضایت قلبی انجام می دهند زیرا چنین رسومی جایگاهی اجتماعاً پذیرفته شده دارند .ازدواج اجباری، سنتی ظالمانه است که تحت نام مذهب، فرهنگ، مشکالت اقتصادی و سیاسی و قواعد حقوقی توجیه می شود. قربانیان بیشتر ازدواج های اجباری، دختران، و در موارد کمتری پسران زیر 1 سال هستند. گزارشگر سازمان ملل متحد درباره بردگی، ازدواج اجباری را یکی از اشکال بردگی مدرن اعالم کرده استآمارها نشان می دهد که در هر دقیقه در دنیا، حداقل دختر به زور، شوهر داده می شوند. در ایران چیزی به عنوان سن قانونی ازدواج وجود ندارد زیرا با وجود اینکه شرع مقدس، سن بلوغ دختران را 9 سال قمری دانسته است و دختری که به سن 13 سال برسد باید بدانیم که این دختر از نظر جسمی و ذهنی توانایی تشکیل زندگی را دارد یا خیر؟
ازدواج زودهنگام یکی از معضلات زیان بار جامعه محسوب میشود و آسیبهای بسیاری را برای امنیت و سلامت جامعه به همراه دارد و از مهمترین آسیبهای ازدواج زودهنگام، مشکلات روحی و روانی زنان است. زن به عنوان عامل ایجاد محیط آرام در خانه باید از لحاظ روحی و روانی شرایط ایدهآل و مناسبی داشته باشد اما با ازدواجهای زودهنگام دختران در سن پایین، در حد یک کالای جنسی از آنها استفاده میشود و این کودک معصوم باید بار سنگین زندگی مشترک را به تنهایی به دوش بکشد؛ دختری که با سن پایین مجبور به فرزندآوری و پذیرش مسئولیت تربیت فرزند میشود پس از گذشت چند سال و رسیدن به بلوغ جسمی و فکری و کامل شدن شخصیت، متوجه خواهد شد که فرصتهای آموزشی، آزادی انتخاب و حق دوستی و تعامل با همسن و سالان را از دست دادهاست، در این سال ها زن یا اقدام به طلاق میکند و یا دچار افسردگی میشود. زیرا کودک با ازدواج وارد چرخه ای می شود که از نظر فردی، کودکی و شادی او را از بین می برد و این به پیری جسمی، جنسی، روحی و روانی می انجامد: با ازدواج زودرس، گسترش ابعاد آسیبهای اجتماعی رخ میدهد که ازجمله آن میتوان به اعتیاد و طلاق کودکان اشاره کرد.
فقر اقتصادی و فرهنگی عامل ترک تحصیل دانشآموزان در استان خراسان شمالی و رضوی است .وضع مالی برخی افراد در خراسان شمالی و رضوی نابسامان است که این موضوع دغدغهای برای آموزش و پرورش محسوب میشود.هماکنون 3890 دانشآموز به سبب وضع مالی نامناسب در معرض ترک تحصیل قرار دارند. از اینرو دستگاههای تاثیرگذار در این حوزه، باید برای جلوگیری از ترک تحصیل این تعداد دانشآموز در استان اقدام کنند تا دغدغه ترک تحصیل این دانشآموزان برطرف شود. با پایان دوره ابتدایی ترک تحصیل دخترها و پسرها در دوره متوسطه افزایش مییابد و دلیل آن درباره دخترها ازدواج زود هنگام و در مورد پسرها جستجوی کار شغل است. اغلب دانشآموزانی که از تحصیل بازماندهاند روستایی هستند و در نقاط محروم زندگی میکنندو یکی دیگر از علل ترک تحصیل دختران در روستاها وجود معلمان مرد است که برخی خانوادههای روستایی تمایل چندانی به فرستادن دخترانشان به این مدارس ندارند. شوربختانه در معضل ازدواج زود هنگام، دختران بیش از پسران در معرض خطر میباشند، زیرا این نوع ازدواج بیشتر به شکل اجباری انجام شده و بدون در نظر گرفتن نظرات و عقاید دختران صورت میگیرد و در این مسیر آمار قربانی شدن دختران بیش از پسران است اینکه دختران و پسران دبیرستانی را از پشت نیمکت بیرون بکشانیم و سر سفره عقد ببریم اقدامی صحیح نیست. دختر و پسری که به بلوغ اجتماعی نرسیدهاند نمیتوانند زندگی را بچرخانندو به نظر میرسد هماکنون و در جامعه امروزی شرایط برای ازدواج دختران دبیرستانی مهیا نیست و این آمادگی نهتنها در دختران بلکه در پسران هم وجود ندارد.
الزامات ازدواج در سنین پایین اغلب منجر به جدایی از خانواده، دوستان و تعلقات، از دست دادن تعامل با همسالان و فرصتهای آموزشی میشود. ازدواج زودهنگام در تمام دنیا در میان دختران بیشتر مشاهده میشود و در بیشتر موارد ازدواج و بارداریهای مکرر منجر به دوری زنان از فضای تحصیل و آموزش خواهد شددختران کمتر از 15 سال بیش از پسران قربانی فقر فرهنگی و حتی فقر مالی خانوادههای خود میشوند. دختر 15 ساله امروزی چه بینشی نسبت به ازدواج دارد و ما چه مهارتهای زندگی را به او آموختهایم.در بخش فقر فرهنگی خانواده به دلیل حفظ برخی شئونات و بالا نرفتن سن ازدواج اقدام به ازدواج زودهنگام دختران خود کرده و با این تفکر که بعد از ازدواج دختر در سن پایین، آنها از امنیت اجتماعی برخوردار میشوند خود را قانع میکنند. وقتی در جامعهای از رشد اجتماعی و فرهنگی کودکان جلوگیری شود، ارزشها، استعدادها و توانمندیهای جامعه سرکوب شده و جامعه از مسیر توسعه و تعالی خارج میشود و رشد اجتماعی معنای خود را از دست می دهد و خواستههای متعالی و توسعهپذیر کمرنگ شده و کمکم از بین خواهد رفت.با توجه به اینکه هر آیین و فرقهای ازدواج قوانین مخصوص به خود را دارد اما مهمترین ویژگی یک ازدواج درست، موفق و صحیح، ازدواج بر اساس یک انتخاب آزاد است. ازدواج و پیامدهای آن یک مسئله شخصی و خانوادگی نیست یک مسئله کاملاً اجتماعی است و مهمترین مشخصه برای ازدواج، رشد شخصیت افراد است، رشد شخصیت برای دختران 22 سال است. در سن 22 سالگی معیارها و علائم شخصیتی دختران کامل میشود، باید خانوادهها آگاه باشند که زمانی یک ازدواج موفق انجام میشود که به موقع صورت بگیرد.
یک عامل تأثیرگذار دیگر در ازدواج زودهنگام در این منطقه، مالکیت آب است. در استان خراسانرضوی با اقلیم خشکش، کمآبی مانع رشد کشاورزی است. دسترسی به زمینهایی که دارای قناتهای آبی هستند، یک امتیاز ویژه به شمار میرود. این امتیاز زیستمحیطی نقش مهمی در شکل دادن هنجارهای اجتماعی ایفا میکند. مثلا در منطقه خیرآباد، جایی که بیشتر افراد مالک قناتها هستند، ازدواج زودهنگام درمیان خانوادهها رایج است تا به این وسیله، سلسه مراتبی را که از قبل موجود است، حفظ شوند، مصاحبه با ساکنان این منطقه نشان داد که مهریه ممکن است براساس سن عروس متفاوت باشد، به این معنا که هرچقدر عروس جوانتر باشد، مهریه بالاتر است.
دختر و پسر در سنین پایین هیچ درکی از زندگی و روابط زناشویی ندارند و مطرحکنندگان ازدواج دبیرستانی فقط در پی برطرف کردن میل جنسی در این سن و سال هستند. در دنیای امروز که شاهد تحولات اجتماعی زنان هستیم و زنان میخواهند در مقاطع عالی تحصیلی درس بخوانند این گونه حرفها به نظر کارشناسانه نمیآید.
با توجه به اینکه ایران امضا کننده دو میثاق بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و حقوق سیاسی و مدنی است که هر دو صراحتا مقرر می دارند: ” ازدواج باید با رضایت آزادانه طرفین که قصد آن را دارند واقع شود.” ایران همچنین عضو کنوانسیون حقوق کودک است که حداقل سن قانونی برای ازدواج را 1 سال تعیین کرده است. به عالوه، ایران متعهد به اجرای مفاد نوانسیون تکمیلی بردگی و مبارزه با رویه های مشابه بردگی است که ازدواج اجباری براساس آن ممنوع شده است. با وجود تمامی این تعهدات بین المللی، جمهوری اسالمی همواره به بهانه اجرای مقررات شریعت، اجازه داده است که تعداد ازدواج های اجباری افزایش یابد و تاثیرات سوء خود را در محرومیت از آموزش، تجاوز در چارچوب زناشویی، خشونت فیزیکی و روانی و همینطور، محرومیت های اقتصادی جمعیت بزرگی از دختربچه ها در ایران بگذارد.
از راهکارهای جلوگیری از انجام ازدواج زودهنگام که در طی سالهای اخیر رو به افزایش بودهاست ، اطلاع رسانی و آموزش مهارتهای زندگی به والدین، آگاهسازی خانوادهها در زمینه عوارض و عواقب جبران ناپذیر ازدواجهای زودهنگام در دوران کودکی و ارائه پیشنهادات کاربردی و تخصصی در راستای اصلاح ساختارهای اجرایی و سنتها را با ید در دستور کار قرار داد. که با توجه به فرهنگها و خرده فرهنگهای هر منطقه باید انجام شود که در این راستا سازمانهایی چون آموزش و پرورش و مراکز بهداشت …دخیل هستند و میتوانند با آموزش و فرهنگسازی صحیح بسترهای لازم را برای آگاهی خانوادهها فراهم کنند.
وضعیت اجتماعی زن در ایران باستان بخش 1
جمشید غلامی سیاوزان
بیشک وضع اجتماعی زن در هیچ دوره و تاریخی از وضع عمومی آن جامعه مجزا نیست. لذا وضع اجتماعی و حقوقی زن در ایران باستان از قدیمترین ادوار تا پایان ساسانیان را باید مورد مطالعه قرار داد. بدون تردید سرزمین ایران یکی از قدیمیترین و کهنترین مراکز زندگی بشر بوده است و اسناد و مدارک در مورد شناسایی وضع زن و همچنین مرد چه در ایران و چه در جاهای دیگر بسیار نارسا و ناچیز است. به طور کلی بررسی نخستین جوامع بشر و ملتهای گوناگون فقط به وسیلهٔ آثار و وسایل مکشوفه و آنچه از زندگی بشر این دوره به جا مانده امکانپذیر و قابل بررسی است.
در دورانی که شاید بیش از ده هزار سال قبل از میلاد باشد، تغییراتی در وضع اقلیمی ایران به وجود آمد و انسان غارنشین اندک اندک برای خود خانه ساخت. در این دوران کانون خانواده مرکز قدرت قبیله بود. چون زن هم در خانه و هم در بیرون از خانه با مرد در کار تولید و رفع حوایج زندگی معاضدت و همکاری داشت و از طرفی تولید مثل و بچه زاییدن و استمرار نسل به طور فطری و طبیعی بر عهدهٔ او بود لذا ارزش و اهمیت زن نسبت به مرد فزونی یافت و تعادل قدرت را به سود زن متمایل ساخت.
«ویل دورانت» دربارهٔ این دوران مینویسد: «در این دوران؛ یعنی دورهٔ مادرشاهی؛ حق فرمانروایی؛ حق قضاوت؛ حق ادارهٔ امور خانواده؛ و توزیع خورد و خوراک و آنچه زندگی بشر وابسته به آن بود؛ همه در دست زن بوده است؛ مرد به شکار حیوانات میپرداخت؛ و از جنگلها و مزارع مواد خوراکی به دست میآورد که آن را در اختیار مادرشاه میگذاشت تا بین افراد قبیله توزیع نماید. اختلاف نیروی بدنی که امروز بین زن و مرد مشهود است در آن روزگار قابل ملاحظه نبود. این اختلاف نیروی جسمانی بعدها از لحاظ شرایط زندگی و محیط زیست پیدا شد. زن در این دوران از حیث بلندی قامت و نیروی جسمانی نه تنها دست کمی از مرد نداشت؛ بلکه به مقتضای طبیعت موجود کاملاً نیرومند بود که میتوانست ساعتهای درازی را به کارهای دشوار بپردازد؛ و به هنگام حملهٔ دشمن به خاطر فرزندان و عشیره و قبیله تا سر حد مرگ مبارزه کند.»
دکتر «گیرشمن» ضمن بحث پیرامون انسانهای پیش از تاریخ در ایران؛ از نقش زنان در پیدایش تمدن بدوی و ابتدایی آن روزگار سخن میگوید و مینویسد: «در این جامعهٔ ابتدایی وظایف سنگین به عهدهٔ زن گذاشته شده بود. در نتیجه عدم تعادلی بین وظایف مرد و زن ایجاد شد و زن دارای مقامی برتر نسبت به مرد گشت. نگهداری آتش؛ نگهبانی خانه؛ تهیه و پخت غذا؛ ساختن ظروف سفالی؛ نگهداری فرزندان باعث اولویت زن نسبت به مرد شد و ادارهٔ کارهای قبیله به دست او افتاد. در عین حال سلسلهٔ انساب خانواده به نام زن خوانده میشد. این نحوهٔ اولویت و تفوق زن بر مرد به صورت عصر مادرشاهی در فلات ایران شروع شد؛ و همین سامانه که یکی از خصایص ساکنان ایران بود بعدها در آداب آریاهای فاتح وارد شد.
علاوه بر رهبری اقتصادی و اجتماعی، مقام روحانیت نیز از امتیازات زن بود؛ و ایرانیان مانند همسایگان خود مذهب مادرخدایی داشتهاند و در نواحی مختلف ایران پرستش الههٔ مادر رواج داشت. در میان ابزار و اشیاء فراوانی که در لرستان کشف شده؛ مجسمهای پیدا شده که سر زنی را تمامرخ نشان میدهد. گیرشمن احتمال میدهد که این زن ربالنوع اقوام آسیایی است که از آسیای صغیر تا شوش مورد پرستش بوده است و احتمال دارد پرستش ایزد بانوی آناهیتا که بعداً در ایران رواج یافت از اینجا سرچشمه گرفته باشد. چون یکی از کهنترین تمدنهای اولیهٔ بشری تمدن ایلام در غرب فلات ایران است. بیمناسبت نیست که از تمدن ایلام نیز سخنی به میان آید. تا قبل از حفریات شوش اطلاعات در مورد تمدن و سوابق تاریخی ایلام سخت محدود بود. مساعی «دیولافوآ» و «دمورگان» و سایر مستشرقین موجب کشف و احیای تاریخ و تمدن ایلام گردید.
در حدود چهار هزار سال قبل از میلاد در سرزمینی که شامل خوزستان؛ لرستان؛ پشتکوه؛ و کوههای بختیاری است٬ حکومت ایلام رشد و تکامل یافت. مردم ایلام دولت خود را آنشان یا انزان میخواندند و خط میخی را که دارای ۳۰۰ علامت بود و با خط سومریها شباهت داشت به کار میبردند. مجسمهٔ ملکهٔ ایلام معرف وضع اجتماعی زن در آن روزگار است. این مجسمه اکنون در موزهٔ لوور پاریس است.
به نظر باستانشناسان این ملکه بر اقوام آریایی که در نواحی ایلام و کوههای زاگرس تا حدود کرمانشاه میزیستهاند٬ فرمانروایی داشته است و یکی دیگر از کهنترین محلههای زندگی مردم و تمدنهای مکشوفه در حدود «سیلک» کاشان است که در حفریات و کشفیات نیز آثار متعددی از تمدن دوران مادرشاهی به دست آمده است. با به دست آمدن مقدار زیادی دوک نخریسی در ناحیهٔ سیلک کاشان معلوم میشود که زنان ایران در حدود چهار هزار سال قبل از میلاد به کار نساجی میپرداختهاند. همچنین با پیدا شدن مقدار زیادی آلات زینتی از قبیل گردنبند و دستبند و انگشتر که از صدف یا گل یا سنگ میباشد؛ محقق شده حس زیباشناسی نیز در زنان آن زمان به شدت رایج بوده است.
در این دوران که یکی از دورههای درخشان مادرشاهی در ایران است؛ خانهسازی با خشت خام رواج داشت؛ و نقش و نگار روی دیوار به دست زنان انجام میگرفت. در این دوران نه تنها زن در کارهای اجتماعی نقش اساسی و تعیینکننده داشت؛ بلکه در عین حال با رقصهای مذهبی که جنبهٔ هنری نیز داشت؛ به زندگی شور و نشاط و سرور میبخشد. این رقصها گاهگاهی به صورت دستهجمعی در میآمد و مردان هم در آن شرکت داشتند. از این دوران نقش و تصاویری به جا مانده که مؤید این ادعا ست. مثلاً یک قطعه ظرف گلی که از سیلک کاشان به دست آمده؛ چند زن را در حال رقصهای مذهبی نشان میدهد که با آهنگ مخصوص و حرکات زیبا رقص را اجرا میکنند.
در نقاط دیگر ایران مثل تپههای فارس در تخت جمشید؛ و تپهٔ ارسنجان و حفاریهای چشمهعلی در شهر ری و حفاری شوش آثاری از این قبیل به دست آمده که گاهی زنان را با لباسهای زیبا در حال اجرای رقص میبینیم و نمونهٔ این رقصها هنوز در قسمتهای جنوبی و مرکزی و غربی ایران متداول است. در حفاریهای باستانی مجسمههایی از زنان به صورت شاهزاده؛ ملکه و الهه کشف شده که معرف وضع اجتماعی زن در آن روزگاران است.
وضع اجتماعی و حقوقی زن از آریاییها تا دوران هخامنشی
به عقیدهٔ دکتر گیرشمن؛ در آغاز هزارهٔ اول پیش از میلاد؛ دو واقعهٔ مهم و غیرمرتبط روی داد که در حیات اجتماعی ملل آسیای غربی تأثیر فراوان داشت. اول مهاجرت اقوام هندواروپایی به هند و ایران و اروپاست و دیگر کشف و استعمال آهن کوهستانهای شمالی و شرقی آسیای میانه که شمال و مشرق و مغرب ایران را دربر میگیرد؛ در دوران پیش از تاریخ گذرگاه اقوام آریای به سایر نقاط گیتی بود. در این ناحیه نژاد آریایی به سر میبرد که قدرت فکری و معنوی خود را بارها نشان داده بود. آریاییهای ایران به طوایف و قبایل متعددی تقسیم میشدند که مهمترین آنها مادها در غرب و پارسیها در جنوب بودند. پارتها در خاور ایران نیز از نژاد آریایی بودند. قوم ماد روابط نزدیکی با تمدن پیشرفته بینالنهرین داشت و فرهنگ و تمدن آنها تا جنوب روسیه و ترکمنستان میرسید.
تا ۱۰۰ سال پیش برای نوشتن تاریخ ماد جز نوشتههای مورخین یونانی چیزی در دست نبود. ولی از یک سده نتیجهٔ تلاش باستانشناسان هزاران سند کتبی و آثار ارزندهٔ تاریخی از زیر خاک به دست آمده است. با اینکه این آثار مستقیماً مربوط به تاریخ ماد نیست؛ و از تاریخ بابل و آشور و دیگر کشورهای شرق نزدیک حکایت میکند؛ باز کم و بیش در روشن کردن تاریخ ماد مؤثر است؛ زیرا مادها تنها قبیلهٔ آریایی بودند که در سایهٔ اتحاد، امپراتوری بزرگ آشور را برای همیشه شکست دادند؛ و اقوام و قبایل بسیاری را از قید اسارت آنان رهایی بخشیدند. پس از استقرار سلسلهٔ ماد در مغرب ایران اندک اندک رژیم مادرشاهی جای خود را به رژیم پدرشاهی داد. بنابراین فعالیت کشاورزی با زنان بود؛ و مردان برای زنان اهمیت ویژهای قائل بودند. پس از مادها نوبت به سلسلهٔ هخامنشی و پارسها میرسد که بنیانگزار آن کورش بزرگ است. به طوری که میدانیم؛ ملکه ماندانا مادر کورش و دختر آستیاک؛ آخرین پادشاه ماد تأثیر انکارناپذیری در انتقال قدرت به پسرش کورش داشت. در دوران مادها؛ زن به ریاست قبیله و نیز قضاوت میرسید؛ هنوز بقایایی از سیستم مادرشاهی وجود داشت.
دیاکونف در تاریخ ماد مینویسد دوران مادرشاهی با انقراض سلسلهٔ ماد به پایان رسید و در حکومت هخامنشی، زن و مرد از حقوقی برابر و یکسان برخوردار بودند. بنا به گفتهٔ دیاکونف؛ که او باز از قول کتزیاس؛ مورخ یونانی نقل میکند؛ دختر و داماد پادشاه در حکومت ماد میتوانستند قانوناً مانند پسر وارث سلطنت او باشند. در جامعهٔ مادها هنگامی که پدرشاهی جانشین مادرشاهی گشت؛ مقام اجتماعی زن و حقوق او در خانواده همچنان محفوظ ماند؛ فقط تا حدی از اختیارات فوقالعادهٔ زن کاسته شد.طبق تحقیقات باستانشناسان لباس زن مادی با اختلاف اندکی شبیه پوشاک مردان بوده است و حجاب نداشتند. همانطور که در بالا گفته شد؛ دختر و داماد پادشاه میتوانستند وارث تاج و تخت او باشند. چون آستیاک فرزند پسر نداشت؛ قانوناً سلطنت ماد حق شاهزاده ماندانا بود؛ و این امر همانطور که گفته شد؛ در انتقال قدرت به کورش بزرگ مؤثر بود. ماندانا مدرسه و گروههای پارس را بنیان نهاد که در آن عدهٔ زیادی از پسران پارسی همسن و سال کورش؛ تیراندازی؛ اسبسواری و فنون نبرد را میآموختند. گذشته از این ماندانا به کورش آموخت که حق چیست و ناحق کدام است. شاید احترام فوق العادهای را که کورش نسبت به مادرش ماندانا رعایت میکرد؛ به پاس داد و عدالتخواهیای بود که از او آموخته بود. به طوری که «پلوتارک» مینویسد: «… مهمترین عامل پیروزی کورش بر آستیاک زنان بودند.» مسلماً تعالیم مزدایی که زنان و مردان را یکسان مینگرد؛ و فرقی بین آنان قائل نیست؛ در ارتقاء مقام و شخصیت زن در ایران باستان اثری انکارناپذیر داشته است. در دین زرتشت؛ هر انسانی که از دانش و نیکی برخوردار باشد؛ محترم است. بنا به معتقدات زرتشتی؛ در آغاز آفرینش به خواست اهورامزدا؛ در مهر روز مهرماه دو ساقهٔ ریواس به هم پیچیده از زمین سربرآوردند و گیاه کم کم از صورت گیاهی به صورت دو انسان درآمد که در قامت و صورت شبیه هم بودند؛ یکی مذکر به نام «مشیه» و دیگری مؤنث به نام (مشیانه) ادامه دارد…
ضروریست حامی ستمدیگان باشیم
محمد گلستانجو
خوانندگان عزیز فکر میکنید چرا دستگاه امنیتی- قضایی ایران همیشه با نوشتن تعریف قانونی “جرم سیاسی” مخالف بودهاست ؟ به نظرمن پاسخ مسئله این است که: آنها با کرامت ذاتی انسان مخالفند. به دو معنا که در ادامه بدان خواهم پرداخت. جدا از ضرورتها و “مصلحت” قدرت دستگاه امنیتی – قضایی برای آزاد بودنش در برخورد با مخالفان به هر گونهای که بخواهد،از پایه و مبنای فکری و ایدئولژی خود که بر بنیادی فقهی استوار است استفاده میکند. در فقه و شریعتی اولاً انسان منهای عقیده هیچ اصالت و کرامتی ندارد ثانیاً، در امتداد همین پایه ،کسی که در برابر “حکومت حقه” ، شریعت و فقه و ولایت فقیه بایستاده ، نه تنها حق و حقوقی ندارد و نباید برایش به عنوان متهم سیاسی تخفیف و امتیازی قائل شد، بلکه به عکس، او بدتر از متهمان عادی است و باید با تشدید مجازات مواجه شود. متهم عادی تنها در حوزهی خصوصی یا عرصهی محدودی دچار خلاف شده است اما متهم سیاسی در برابر حکومتی که مبتنی بر شریعت است زبان درازی و “دست درازی” کرده و جامعهای را به انحراف و فساد میکشد البته از دید حکمت !معنای دوم ، کرامت انسان که باز دستگاه امنیتی در برابرش قرار دارد ، از آن جا بیرون میزند که نیروهای امنیتی و بازجویان خود را فراتر از “قانون” میدانند. اصلاً شما بهترین تعریف قانونی <جرم سیاسی > را بنویسید ولی کیست که به قانون شما اصلاً اعتنایی داشته باشد؟در این سیستم با مشخصاتی که ذکر شد، یک متهم تنها یک فرد نیست بلکه یک فکر و یک جریان است. که هم فرد و هم فکر و هم جریانش را را باید له کرد. این سه موضوع در سیستم قضایی بازجو را تا آنجا می برد که به کندوکاو در حوزهی خصوصی و حتی اعماق ذهن سوژهاش و هزارتوی درون و گذشته و خاندان و خویشان دور و نزدیکش بپردازد.
حال در چنین وضعیت و اوضاعی حکایت حقوق بشر و جدایی حوزههای مختلف زندگی یک متهم از یکدیگر و حتی مواضع اخلاقی و حقوقی مذهبی هم چون عدم تجسس و چشم پوشی و عدم افشاء سرَ و مسائلی از این دست داستان سورهی یاسین در گوش ….. خواندن است! در مورد ایران شاهد نقض سیتماتیک حقوق بشر به علت وجود نظام خاص سیاسی و دستگاه فقهی-حقوقی حاکم بر آن در دهههای گذشته تا کنون بوده و هستیم. این امر چه در زمان حکومت سلطنتی و چه در حکومت جمهوری اسلامی وجود داشته است.
زندانیان در دورههای مختلف خاطرات گوناگونی از هراس حاکمان ستمگر از این سلاحِ افکار عمومی جهانی و برخی نهادهای حقوق بشری را دارند. به خصوص وقتی که حکومتهای انقلابی به دورهی ترمیدور انقلابشان میرسند و به تدریج پا به عرصهی معادلات جهانی میگذارند، در هر حال، کم و بیش و به تدریج مجبور به رعایت حداقل ظاهریِ برخی حساسیتهای بین المللی میشوند.
بر همین اساس، حاکمان امنیتی- نظامی همیشه به علت حساسیتهای حقوق بشری افکار عمومی جهانی و نهادهای مرتبط با آن باید که از پروندههای سیاسی و عقیدتی هراس و نگرانی داشته باشند. مجموعهی این عوامل نشان میدهد که مسیر استیفای حقوق بشر در ایران مسیری طولانی و درازمدت (همراه با موانع کوچک و بزرگ، حقوقی و اداری تا سیاسی ساختاری) است و هنوز هزار راه نرفته در پیش روست. نجوا و صدای اعتراضی حقوق بشری باید همیشه در گوش مستبدان شنیده شود. دستگاه امنیتی سرکوبگر معتقد به “النصر بالرعب” توانسته “تجارب” خود در سیاست سرکوب را جمع بندی و طبقه بندی کند. اما آیا سیاست ورزان در مسیر تلاش و مبارزهشان برای دموکراسی و آزادی که به طبقهی متوسط فرهنگی متکی هستند هم توانستهاند زندگی و تلاشهای زیستهشان را “جمع بندی” کنند؟ آیا آنها توانستهاند به راه حلهایی هم برسند که هم بتوانند در حد و زیر سقف تحمل شرایط داخلی فعالیت کرده و نیرو آزاد کنند و آرام آرام به اهداف و مطالبات خود نزدیک شوند و هم خود دنباله رو جریانات رسمی و دولتهای ولو اصلاح طلب و اعتدالی نگردند و گامی جلوتر حرکت کنند و تاثیرگذار بر شرایط باشند تا تاثیرپذیر از آن؟تمرکز بر فعالان سیاسی و دانشجویی و زنان و فعالان حقوق بشری و غیره و بی توجهی به خیل فعالان کارگری و معلمی و قومی و مذهبی که مرتباً در حال تلاش صبورانه و پیگرانه و پرداخت هزینههای حبس و آزار و زنداناند، جدا از اینکه به لحاظ اخلاقی و انسانی پذیرفته نیست، ما را از نتایج و دستاوردهای تلاشهای مستمر آنها محروم میکند. نتایج و درسهایی که گاه میتواند گره گشای راههای فرو بسته در مسیر سخت و ناهموار تغییر برای آزادی و دموکراسی و عدالت در ایران باشد. تفاوت بیانیههای چند صد نفره با طومار چهل هزار نفره (کارگران) را نباید از نظر دور داشت.
یکی از ترفندهای کلیشهای بازجویان برای تحت فشار قرار دادن و شکستن متهمان سیاسی و مدنی و عقیدتی تلاش برای ایزوله کردن آنان از محیط ، هم به لحاظ فیزیکی و هم خصوصا به لحاظ روانی است. بازجو تلاش وافری میکند که علاوه بر قطع هر نوع پیوندی با محیط از طریق نگه داشتن در انفرادی “به مدت لازم!” و فشار شدید عاطفی بر زندانی، همچنین با جملاتی گوناگون و مکرر چنین القاء کند که وی در گوشه و سه کنجی افتاده است وهیچ کس به فکرش نیست و “همه او را فراموش کردهاند”. همچنین مرتب در گوش زندانی نجوا و تکرار خواهد کرد که بازجو قدرت مطلقی دارد و “هر قدر و هر اندازه که بخواهد”، میتواند او را در این وضعیت و در انفرادی نگه دارد و به جز تلفن یا ملاقاتهایی کوتاه و محدود (که آن هم پس از مدتی کم یا زیاد آغاز میشود و به شدت هم در کنترل بازجوست) هیچراه ارتباطی نخواهد داشت ، یعنی وضعیت فراموش شدگی زندانی، میتواند ماهها و ماهها ادامه پیدا کند. از این طریق وی سعی میکند سنگینی و شدت شکنجهی سفیدش در رابطه با سکوت، تک افتادگی و انزوای مطلقی که متهم در آن قرار دارد و یا به او القاء میشود را هر روز بیشتر و بیشتر کند.
حال در این فضا ، بازتاب خبرهای بازداشت و تحت فشار قرار دادن ها و عدم ارتباط منظم با خانواده و وکیل و یا هر نوع اطلاعی دربارهی فرد زندانی اعم از مسائل جسمی و پزشکی و اتهامات ناروا و یا عدم رعایت قوانین و آیین بازرسی ، هزینهی بازداشت زندانی را بالا میبرد؛ و تنها به خانوادهی زندانی این امکان را میدهد که از کوچکترین منفذ حتی از کوتاهترین تلفنها و ملاقاتها نیز بتواند با جملاتی کوتاه فضای پیگیری پروندهی وی توسط خانواده و وکیل و یا وسیعتر از آن توسط افکار عمومی را به فرد زندانی منتقل کند. انتقال این اخبار حتی در سادهترین و البته ناگهانیترین اشکالی که میتواند ناظران بر تلفن و ملاقات را نیز در برابر عمل انجام شده قرار دهد، برای تقویت روحیهی زندانی بسیار اساسی است. جملات ساده و معمولی مبنی بر این که ما همه دنبال پروندهات هستیم؛ یا خبری از وکیل و یا به طور ناگهانی نقل خبری از مطبوعات و رسانهها .در تماسها و ملاقاتها، خانوادهی زندانی نقشی بسیار حیاتی دارند. وقتی فردی در انفرادی قرار دارد هر نوع تماس تلفنی یا ملاقات دریچهای مهم به زندگی و امید است. زندانی که مرتب در سکوت به سر میبرد جز فضای سرد و غیر دوستانه ویا بهتر است بگویم خشن و هتاکانه چیز دیگری را تجربه نمیکند، کوچکترین فضای مهربانانه و عاطفی از یک احوالپرسی خانوادگی ساده گرفته تا کلمات محبت آمیز و به خصوص خبرهای مثبت و به ویژه در رابطه با پیگیری پروندهاش میتواند همچون جرقههایی آتش زنه، گرما و امیدی رو به آینده باشد. زندانی بعد از هر تماس یا ملاقات، نوار صدا و فیلم ملاقات ولو کوتاهش را بارها و بارها برای خود تکرار خواهد کرد. کوچکترین جملهای را تفسیر و بازتفسیر خواهد کرد تا شاید معنای بیشتری در پشت هر کلمهی سادهای بیابد. بنابراین بسیار ضروری است -تاکید میکنم بسیار ضروری است- که خانواده قبلاً دربارهی مطالبی که فکر میکند باید به عزیز زندانیاش منتقل کند، بیندیشد؛ به جملاتی که میتواند به بهترین شکل مطلب را به زندانی منتقل کند و در عین حال ناظران و بازجویان نیز کمتر بتوانند بهانه گیری کنند. البته اولویت اساسی و مطلق و بدون استثناء با عزیز زندانی است ولو بازجوها ناراحت شوند. به جهنم! و اگر تماس با زندانی فعلاً تلفنی است، خانوادهی زندانی باید بداند که بازجوها برای اینکه فرصت فکر کردن قبلی را به خانواده برای انتقال هیچ مطلب مهم یا امیدبخشی را ندهد هر آن، وقت و بی وقت، اول صبح و آخر شب که خانواده کمتر انتظارش را دارد و یا حتی وسط ساعت کاری خانواده ممکن است تماس تلفنی کوتاه را برقرار کند. بنابراین خانوادهی زندانی باید با مطلع شدن هر نکتهای از پروندهی زندانیاش و یا با هر پیگیری که خود یا وکیل و دیگران انجام میدهند، همان موقع جملهای که میخواهد به زندانی بگوید را آماده و تمرین کند تا با تماس تلفنی “ناگهانی” غافلگیر نشود؛ تا بعداً حسرت نخورد که چرا فلان مطلب را فراموش کردم و یا نتوانستم به خوبی منتقل کنم. این نکته بسیار مهم است. بنابراین اطلاع رسانی دربارهی نقض حقوق بشر جدا از اینکه بنابر استدلالها و نمونههای مکرری که در بالا بدان اشاره شد، “همیشه و بدون استثناء به نفع زندانی است” (و خانواده نباید به هیچ وجه فریب حیلهگری بازجوها را بخورد که اگر اطلاع رسانی نکنید به نفع زندانیتان خواهد بود و او را آزاد خواهیم کرد)، و جدا از اینکه حکومتهای ناقض حقوق بشر که در حال حاضرنمونه واضح آن را خودمان مشاهده میکنیم، علیرغم غرور و بیاعتنایی ظاهریشان، ولی در نهایت به اتهامهای حقوق بشری در سطح جهانی اهمیت زیادی میدهند و بنابراین هرگونه اطلاع رسانی از نقض حقوق بشر و فشار افکار عمومی داخلی و جهانی و نیز فشار نهادهای بین المللی، در هر دو سطح خرد و کلان آنها را وادار به عقب نشینی میکند؛ از نظر خنثی کردن حربهی شکنجه سفید مبتنی بر القای تنهایی مطلق و فراموش شدگی فرد زندانی نیز دارای اهمیت فراوانی است. مطلع کردن زندانی از اینکه نقض حقوق بشر دربارهی او در چهار دیواری زندان و انفرادی باقی نخواهد ماند و مدفون و فراموش نخواهد شد و افکار عمومی داخلی و جهانی نیز از آن مطلع میشوند و از سوی دیگر پروندهی وی از طریق خانواده و وکیل و آشنایان در بخشهای مختلف حکومت نیز اطلاع رسانی و پیگیری میشود؛ بسیار مهم و روحیه ساز و انرژی بخش است. اگر در درون ساختار قدرت اعم از مجلس و دیگر قوا و یا شخصیتهای سیاسی مرتبط با گوشههایی از سیستم، کسانی باشند که شنوای نجوای گله و اعتراض و حق خواهی خانواده و وکیل فرد زندانی باشند، پیگیری موضوع از این طریق و انعکاس آن به زندانی نیز خود یکی از راههای بسیار مهم خنثی کردن حربهی فراموش شدگی توسط بازجویان سنگدل و رفتارهای ضد انسانی و غیرقانونی آنهاست.
وقتی خبرهای نقض حقوق بشر و هرگونه اطلاع دربارهی یک زندانی به افکار عمومی کشانده میشود، انتقال خبرهای مربوطه به زندانی از راهها و طرق مختلف اتفاق خواهد افتاد!
خانواده باید مطمئن باشد که علاوه بر خودش گاه از طریق همبندیها و حتی سلولهای مجاور زندانیاش که به طریقی از ماجرا مطلع شدهاند، این نوع خبرهای مسرت بخش و روحیهزا میتواند به عزیز زندانیاش منتقل شود و گاه از طریق خود بازجوی عصبانی از پیگیری پروندهی زندانی از سوی خانواده ، ممکن است در لابلای بازجویی از دهنش بپرد. و حتی گاه از طریق دیگر بازجوها که رقیب بازجوی فرد زندانی هستند و دوست ندارند زندانی تحت نظر رقیبشان بشکند و کوتاه بیاید و باعث تقویت جایگاه همکارشان که رقیب هم هستند، شود.در اطلاع رسانی نقض حقوق بشر در هر اندازه ای که می توانیم نباید کوتاهی کنیم. این کوچکترین کاری است که هر یک از ما میتوانیم انجام بدهیم. یک وظیفهی ملی و انسانی و اخلاقی است. هر نوع کوتاهی در اینباره را نباید بر خود ببخشیم. اگر امروز نیز چنین کنیم فردا روزی وجدانمان و جدالهای وجودی درونیمان ما را رها نخواهد کرد. اطلاع رسانی نقض حقوق بشر جدا از ابعاد سیاسی و حقوقی داخلی و جهانیاش یک بعد روانشناختی برای متهم و اخلاقی برای آشنایان او و هر انسان صاحب وجدان و ارزشهای اخلاقی را نیز دارد.پس با هوشیاری هرچه تمام تر میبایست که به آگاهی رسانی و افشاگری موارد نقض حقوق بشر در تمامی سطوح بپردازیم تا در آینده ایی نه چندان دور شاهد ایرانی آزاد از هرگونه جهل و استبداد باشیم . به امید موفقیت.
مدارس اسران همراه با خشونت
جمیله بدیرخانی
خشونت پدیده ای جدید نیست . تا آنجا که تاریخ نشان میدهد افراد به دلایل گوناگون از جمله به دلایل تضاد منافع با یکدیگر درگیریهای خشونت آمیز داشته اند و در حال حاضر نیز شاهد انواع مختلف خشونت هستیم . آنچه برای ما در تعلیم و تربیت نگران کننده است وجود و گسترش خشونت در مدارس است . رفتارهای خشونت آمیز در مدرسه بر فرآیند آموزش و پرورش تاثیر میگذارد و عواقب ناگواری دارد . با توجه به یافته های پژوهشی نشان میدهد که اعمال خشونت بدنی در مدارس از سوی دانش آموزان – معلمان – حتی در بعضی موارد از طرف کارکنان غیر آموزشی وجود دارد . اما موارد خشونت بدنی در مدارس پسرانه از سوی دانش آموزان و معلمان به مراتب بیشتر از مدارس دخترانه گزارش شده است . همچنین دانش آموزان پسر بیشتر از دختران معنا دار ابراز خشونت بدنی را توصیه میکنند . درباره واکنش مدرسه در برابر اعمال خشونت بدنی معلمان نسبت به دانش آموزان نظر اغلب دانش آموزان این است که مسئولان به هر حال به معلمان حق میدهند . یا بی اعتنایی و بی توجهی میکنند و خود دانش آموزان شاکی را تنبیه میکنند .
خشونت در مدارس مشاهده یک روز از زندگی دانش آموزان در مدرسه در هر یک از مقاطع تحصیلی در شهر و روستا در کلاس و به ویژه در حیاط مدرسه که ظاهرا در انجا به بازی و استراحت و تخلیه انرژی های خود می پردازند صحنه هایی از خشونت و در گیری میان دانش آموزان یا میان مسئولان و معلمان مدرسه با دانش آموزان را آشکار میکند . این خشونت گاه خود را بصورت کلامی – توهین – تحقیر – تمسخر و لقب دادن و گاه بصورت خشونت های جسمانی نشان میدهد . اثرات فردی و اجتماعی این خشونت ها آشکار است . کودکی که به هر علتی در محیط آموزشی تحت خشونت های کلامی یا بدنی قرار میگیرد علاوه بر احساس نا امنی و بیزاری از مدرسه که نتیجه آن بصورت افت تحصیلی یا ترک تحصیلی آشکار میشود . با اثرات ناگوار این رفتار در طول زندگی مواجه میشود به نحوی که او نیز ممکن است بعدها به هنگام تشکیل خانواده یا در مسئولیتهایی که بر عهده خواهند گرفت رابطه ناسالم با دیگران برقرار کرده و چه بسا خشونت را از نسلی به نسل دیگر انتقال دهد . علاوه بر آن خشونت در مدرسه میتواند به بد شدن جو کلاس و مدرسه بیانجامد و یا ایجاد اختلال در تدریس معلم – روابط میان دانش آموزان است که بدون در نظر گرفتن زمینه های اجتماعی و فرهنگی متفاوت در کنار هم در مدرسه تحصیل میکنند و هرگز آموزش برای ایجاد تفاهم و بهبود مهارتهای اجتماعی لازم دریافت نمی کند .
زمینه بروز خشونت خشونت در اشکال مختلف در مدارس وجود دارد و معمولاً مورد اعتراض اولیا قرار نمی گیرد. عرف جامعه و خانواده ها درجه یی از خشونت را پذیرا هستند. اما آنجا که پای یک تصفیه حساب سیاسی یا خانوادگی در میان است معمولاً کار به شکایت می رسد. تراکم دانش آموز در کلاس درس، معماری پادگانی، میز و نیمکت های ناراحت، کمبود فضاهای ورزشی، برنامه های خشک درسی و سخنرانی های طولانی و خسته کننده معلم و مربی، دانش آموزان را به عصیان وا می دارد و دانش آموز عاصی را جز با خشونت نمی توان به راه آورد. معلمان و مدیران مدارس با برشمردن کمبودها و تنگناها هم خشونت را محکوم می کنند وهم با بیان چنین مطالبی خشونت ورزی در مدارس را اجتناب ناپذیر جلوه می دهند تنبیهات عجیب هر چند خشونت علیه کودکان و تنبیه بدنی دانش آموزان در همه جای دنیا و حتی در کشور های توسعه یافته اتفاق می افتد، اما در ایران و برخی از کشورهای خاورمیانه، رفتارهای خشونت آمیز نوعی هنجار فرهنگی است و تنها برخی از رفتار های خشن نامتعارف و شدید نمود رسانه یی می یابد. به عنوان مثال در یکی از مدارس راهنمایی منطقه ۱۰تهران دانش آموزی که لباس ورزشی خود را تعویض نکرده و با همان لباس در کلاس درس زبان انگلیسی حاضر شده بود، از سوی معلم با رفتار تحقیرآمیز (برهنه کردن) و ضرب و شتم روبه رو شد. با شکایت مادر دانش آموز و طرح موضوع در رسانه ها، معلم مدرسه گفت که کار او یک شوخی بوده است، یک معلم در مدرسه راهنمایی رحیم ممتاز اهواز، دانش آموز بازیگوشی را مجبور کرد سر خود را به مدت یک ساعت در سطل زباله کلاس نگه دارد. پـدر این دانش آموز گفت؛ «این تنبیه نه تنها هیچ تناسبی با شیطنت پسرم در کلاس نداشت، بلکه از نظر اخلاقی بسیار ناپسند بود و تاثیرات بسیار بدی بر روحیه فرزند نوجوانم گذاشته است . خشونت سازنده است امروز در بیشتر کشورهای توسعه یافته بخش وسیعی از منابع مادی و معنوی صرف توجه به مسائل کودکان و حمایت روانی و جسمی از آنان می شود. ماده ۱۹ کنوانسیون حقوق کودک بیان می کند باید از کودکان در برابر هر نوع آسیب یا آزار بدنی و روانی توسط والدین و افراد دیگر محافظت کرد. رفتارهای خشن و برخوردهای فیزیکی نسبت به کودکان از سوی تعدادی از والدین و معلمان به عنوان ابزاری سودمند برای تعلیم و تربیت به کار می رود و گاهی تبدیل به عادت می شود و به بهانه های مختلف تکرار می شود. در چنین سیستم فکری تنبیه بدنی و خشونت داروی تلخی پنداشته می شود که آثار مفیدی در پی دارد. خانواده ها نیز عمدتاً با اعتقاد به چنین اصلی تنبیه بدنی کودکان خود را تا زمانی که منجر به جراحت و عوارض سنگین نشود، نادیده می گیرند و حتی در مواردی با ترساندن کودک از معلم، در خانه او را وادار به اطاعت می کنند .ترکه های آلبالو و مدرنیته ظاهری خشونت علیه کودکان در فرهنگ ما ریشه عمیقی دارد. در ادبیات کلاسیک ایران به ویژه در گلستان سعدی بر سودمندی خشونت علیه کودکان بسیار تاکید شده است. سعدی «ضرب بی محابا و زجر بی قیاس» را از ضرورت های تعلیم و تربیت می داند. در مکتبخانه ها، معلم با وسیله یی به نام فلک پاهای دانش آموزان بازیگوش یا ضعیف در درس را بسته و با ترکه چوبی کف پای آنها را می نواخت. ایرانیان از صد سال پیش آموزش و پرورش مدرن را پذیرفتند و دبستان های جدید به سبک غربی جایگزین مکتبخانه های سنتی شدند، اما این تحول، عمیق و ریشه دار نبود و در واقع تاسیس دبستان اقتباسی شکلی بود. محتوای مکتبخانه های سنتی در قالب مدارس جدید به حیات خود ادامه داد. خشونت لفظی و تنبیه بدنی وجه جدایی ناپذیر رفتار معلمان بود. معلمان این شعر سعدی را فراموش نمی کنند که می گوید؛ استاد معلم چو بود بی آزار/ خرسک بازند کودکان در بازار. برخی از معلمان بر چنین زمینه فرهنگی، خشونت علیه کودکان را توجیه می کنند. در رژیم سابق با اینکه دولت خود را مدرن می دانست و آموزش و پرورش دستگاهی به ظاهر مدرن بود، اما درک مسوولان از مدرنیته از برخی ظواهر فراتر نمی رفت. در آن زمان تنبیه بدنی دانش آموزان رایج بود. ترکه های آلبالو بخشی از خاطره دوره کودکی مردان و زنان میانسال امروزی است .
نظام آموزشی، مدرن یا سنتی؟ آموزش و پرورش ایران فاقد یک تئوری منسجم تربیتی است. در آموزش و پرورش ما عناصر نو و کهن به نحو شگفت انگیزی به همزیستی خود ادامه می دهند. سلیقه مدیران و مربیان و معلمان تعیین کننده رفتار آنها است. در حالی که نظام آموزشی ما بسیاری از مفاهیم مدرن تربیتی را پذیرفته اما همچنان نظام سنتی مورد ستایش قرار می گیرد. بسیاری از مقامات سیاسی و نظریه پردازان دولتی، نظام تعلیم و تربیت مدرن را اساساً پدیده یی غربی و استعماری می دانند و در فکر بازگشت به نظام آموزشی ماقبل مدرن هستند. چنین بازگشتی عملاً امکان پذیر نیست، اما نتیجه چنین تفکری تنها بلاتکلیفی نظام آموزشی کشور است. در گزینش معلمان بر احراز صلاحیت های عقیدتی و سیاسی داوطلبان بسیار تاکید می شود، اما صلاحیت های حرفه یی شغل معلمی چندان مورد توجه گزینشگران نیست. به همین دلیل معلمان در مورد مسائل تربیتی دارای دیدگاه های بسیار متفاوت و شخصی هستند. کسانی که نظام مدرن آموزشی را رد می کنند و خواستار بازگشت به نظام آموزشی سنتی هستند با این پارادوکس مواجهند که نمی توانند خشونت ورزی علیه کودکان را محکوم کنند، چون یکی از عناصر آموزش سنتی اعمال خشونت و تنبیه بدنی کودکان است. اما در دنیای امروز قادر به دفاع از اعمال خشونت علیه کودکان نیستند .
قانون مترقی کافی نیست طبق ماده ۷۷ آیین نامه اجرایی مدارس اعمال هرگونه تنبیه دیگر از قبیل اهانت، تنبیه بدنی و تعیین تکالیف درسی جهت تنبیه ممنوع است و در اعمال تنبیهات نباید بین دانش آموزان تبعیض و استثنایی قائل شد. بر اساس ماده ۷۶ دانش آموزان متخلفی که راهنمایی ها و چاره جویی های تربیتی در آنها مفید و موثر نمی افتد، با رعایت تناسب به یکی از روش های زیر مورد تنبیه قرار می گیرند؛ تذکر و اخطار شفاهی به طور خصوصی، تذکر و اخطار شفاهی در حضور دانش آموزان کلاس مربوط، تغییر کلاس در صورت وجود کلاس های متعدد در یک پایه با اطلاع ولی دانش آموز، اخطار کتبی و اطلاع به ولی دانش آموز، اخراج موقت از مدرسه با اطلاع قبلی ولی دانش آموز حداکثر برای مدت سه روز و انتقال به مدرسه دیگر. این مقررات بسیار عادلانه و مترقی است و تنبیهات آن با کنوانسیون حقوق کودک تعارضی ندارد، اما وجود قانون خوب به تنهایی کفایت نمی کند. قانون بر بستر فرهنگ و توسط انسان ها اجرا می شود. بسیاری از معلمان چنین تنبیهات خفیفی را غیرکارساز و عامل تشویق دانش آموزان به انجام تخلف می دانند. به گمان آنها اگر دانش آموزان از مفاد این آیین نامه مطلع باشند، هرج و مرج محیط های آموزشی را فرا می گیرد .
نقش معلم در جامعه ایران
فاطمه قریشی
در این نوشتارکوتاه به برخی نکات و مفاهیم، به صورتی کلی نگاهی میکنیم و برای بحث جزئیتر، تعدادی از مباحث و موضوعات در پی نوشتها بسط و شرح داده شدهاند. تاکید میشود که خوانندهٔ علاقهمند حتما پی نوشتها را دنبال کند.
۱- کارگر کیست،مفهوم کارگر مولد و کارگر غیر مولد چیست؟
اگر بخواهیم به اختصار در این مورد توضیحی دهیم، بنا به تعریف اقتصاد سیاسی، «کارگر کسی است که صاحب ابزار ِ تولید (و به عبارت سادهتر مالک سرمایه) نیست و برای زنده ماندن و امرار معاش، نیروی کار فکری-یدیاش را میفروشد و چنانچه دست به این کار نزند ادامهٔ حیات نمیتواند داد». و این تولید، در واقع تولید کالاست و کالا میتواند مادی یا معنوی (و مثلا خدمات باشد)؛ به این ترتیب معلمان، همگی کارگرند؛ به جز آنانی که تنها در اسم و یا در سابقهٔ شغلی معلم خوانده میشوند اما مسسول سازمان و مسوول حراست و مدیریت ارشد در نظام سیاسی-اقتصادی هستند. در این تعریف از کارگر و به عبارتی درستتر در این واقعیت اجتماعی، فرقی ندارد که این نیروی کار در روند تولید یک کالای مادی مثلا مواد معدنی یا یخچال و خودرو و لوازم مختلف به کار بسته شود و یا در روند تولید یک کالا مانند خدمات بهداشتی-درمانی (مثلا کار یک پرستار یا بهیار یا پزشک) و یا در روند تولید کالایی معنوی همچون خدمات آموزشی و بارآوری ذهن افراد (مانند معلم) یا در روند تولید محصولات فرهنگی و فکری و تفریحی و یا در روند تولید خدمات نظافتی و غیره. حال اگر این کارگر، در روند مصرف کردن کارش، مستقیما ارزش اضافه (و در نتیجه سود) برای صاحب سرمایه (مثلا برای صاحب مدرسه خصوصی) تولید کند، کارگری مولد است و اگر در ایجاد ارزش اضافه (و سود) مستقیما نقش نداشته باشد بلکه زنجیری از زنجیرهٔ کلی و اجتماعی طبقه مولد کارگر باشد و کارش، کار ِدیگر کارگران مولد را تکمیل کند (مثل معلمی که در سیستم عمومی و رایگان تدریس میکند)، کارگری غیر مولد است اما باز هم کارگر است و در شکل صوری ِمناسبات، یکی از فرقهای آنها میتواند این باشد که کارفرمای یکی سرمایه دار خصوصی و کارفرمای دیگری دولت باشد؛ و در لایهٔ زیرین و دقیقتر مناسبات و به عبارت دقیقتر یکی نیروی کارش را با سرمایه و دیگری نیروی کارش را با درآمد مبادله میکند. بدین ترتیب هم معلم ِمدرسهٔ خصوصی که کارفرمایش (صاحب سرمایهاش)، فرد است-یا دولت است و تحصیل در آن مدرسه» درآمدزا» و سودآور است- و هم معلم مدرسهٔ دولتی-عمومی که کارفرمایش دولت است، هر دو کارگرند و در مجموع به عنوان بخشی از بدنهٔ طبقهٔ مولد کارگر در حال افزودن ارزش اضافه (و در نتیجه سود) به سرمایهٔ طبقه سرمایه دار هستد.
در زنجیرهٔ تولید سرمایه داری که تنها شیوهای برای تولید چیزهایی (اعم ازمادی یا معنوی و مثلا خدمات) برای مصرف و رفع مایحتاج نیست، بلکه شیوهای برای تولید کالاست (به هدف مبادلهٔ آن و کسب ارزش اضافه و سود و نتیجتا افزودن به سرمایه و ثروت، یعنی انباشت سرمایه)، انواع مختلف کارگران فکری-یدی در تکمیل محصول کار یکدیگر نقش دارند. البته باید گفت هیچ کار صرفا یدی و هیچ کار صرفا فکریای، وجود واقعی و خارجی ندارد؛ بلکه حتا کارگری که کار ساختمانی انجام میدهد نیز از فکرش بهره میبرد اما ما تنها در کُدبندی و نامگذاری و در بررسی میزان اثر نیروی فکری و تخصصی در کارهای مختلف و رشتههای مختلف کاری، بخش کار فکری را مثلا در مورد یک کارگر برنامه نویس پر رنگتر مدنظر میداریم. برنامه نویسی که نیروی کارش و در نتیجه حاصل کارش یعنی برنامهٔ کامپیوتری را نه برای خودش بلکه برای فروختن به صاحب سرمایه میسازد یک کارگر متخصص در رسته (عرصه) ی کارگران فنی است. پرستاری که نیروی کارش را در بیمارستان خصوصی میفروشد کارگری مولد است و پرستاری که در سیستم عمومی و رایگان که حالا تقریبا وجود ندارد و در افسانهها از آن سخن گفته میشود دستمزد میگیرد و نیروی کار-تخصصش را میفروشد تا زنده بماند کارگری غیر مولد است اما کماکان کارگر است.کارگر، چه از نوع مولد و چه از نوع غیر مولد در ترکیب و در هم پیچیدگی ِانداموارشان با هم، برای کلیت، نظام اجتماعی، سرمایه داری، ارزش اضافه تولید میکند و این اتفاق نمیافتد مگر اینکه مقداری از کار ِکارگر به نفع سرمایه دار دُزدیده شود و بابتش دستمزدی پرداخت نشود.باری، کلیت ِ طبقه کارگر، طبقهای مولد است و تعریف و تبیین یا تفکیک خصایل و نشانههای اختصاصی ِ اقتصادی در میان کارگران در موقعیت اجتماعی- اقتصادی و طبقاتی آنها و تقابل یا مواجههشان با سیستم سرمایه داری و در ماهیت ِهستی اجتماعی آنها، یعنی کارگر بودنشان، به واقع اثری ندارد؛ کارگران، در هر رشته، رسته و یا عرصه، اعم از دست اندرکار در تولید کالای مادی یا معنوی و مثلا خدمات، کارگران زن یا مرد، و یا کارگران مولد و غیر مولد همه اجزایی در هم تنیده و مکمل در طبقهٔ کارگرند و مانند اندام مختلف در یک بدن که همان طبقه کارگر است در تکامل اثر کار هم نقش دارند. همه کارگرند و بردهٔ مزدی نظام سرمایه داری. یعنی فرقی نمیکند که معلم یک مدرسه خصوصی باشی یا معلم یک مدرسهٔ به اصطلاح دولتی و عمومی؛ هر دوی آنها کارگرند (و فروشندهٔ نیروی کار و به اصطلاح عمومی حقوق بگیر یا مزدبگیر).به طور خلاصه، ملاحظه کردیم که: الف-معلم کارگر است و بخشی مهم در طبقهٔ اجتماعی کارگر؛ و کارگر، الزاما فقط کارگر کارخانه و معدن و راه و ساختمان نیست بلکه هر آن کسی است که برای زنده ماندن، نیروی کارش را میفروشد و خودش صاحب ابزار تولید کالا نیست بلکه نیروی کارش را بدان صاحبان میفروشد و در ازایش دستمزد (حقوق) دریافت میکند. و ب- این نیروی کار میتواند در شکلهای مختلف و برای تولید کالای مادی یا معنوی باشد. کالای معنوی-خدماتی، میتواند نظافتی باشد، بهداشتی باشد و یا آموزشی. و معلم جزو کارگران در رستهٔ تولید کنندگان کالای معنوی-خدمات آموزشی است.البته برای اینکه دقیقتر موضوع را باز کرده باشیم (وبه عبارتی به برخی از تصورات نادرست پاسخ داده باشیم) باید گفت، همانطور که در بالا اشاره شد مقصود از» معلم» به عنوان کارگری در رستهٔ تولید کنندهٔ (کالا معنوی) خدمات آموزشی، همان واقعیت شغلی و جایگاه اجتماعی-طبقاتی اوست؛ یعنی کسی که با تدریس، امرار معاش میکند و نه هر کسی که ممکن است به علت سابقهٔ کاری و یا به علت استخدام در وزارت خانهٔ آموزش و پرورش خود را معلم بنامد یا حتا دیگران او را معلم بخوانند؛ کسی ممکن است با لقب و نام معلم «خوانده شود» اما سرمایه دار و کارفرما باشد و جزو طبقهٔ کارگر نیز نباشد بلکه برعکس جزو طبقهٔ سرمایه داران باشد و خود در استثمار ِکارگران آموزشی یعنی معلمان نیز نقش داشته باشد: مانند معلمی که حالا دیگر موسسهٔ خصوصی آموزشی دارد و صاحب ثروت است و دیگر معلمان برای او کار میکنند. یا معلمی که با تدریس آغاز کرده اما اکنون وزیر شده است و یا مدیر کل (رئیس سازمان) و یا مسوول هستهٔ گزینش و یا مسوول حراست. در اینصورت این افراد، دیگر مشمول عنوان شغلی» معلم» به عنوان یک کارگر ِ فروشندهٔ نیروی کار برای تولید کالای معنوی ِخدمات آموزشی نیستند. بحث ما در اینجا دربارهٔ اکثریت مطلق معلمان است که جزو نیروی سرکوب و امنیتی و مدیریت کلان نظام اموزشی نیستند بلکه کارگران این سیستم عظیم هستند.
۲-آیا با کارگر بودن ِمعلم، کار او به چیزی کم ارزشتر و یا کمتر از کاری که انجام میدهد تقلیل داده شده است؟
یک همکار میگفت «برخی از همکاران،شان خود را اجل از کارگر میدانند» و من میپرسم یعنیشان خود را از خودشان اجل میدانند؟! به عبارتی پاسخ سوال فوق این است: خیر؛ کارگر بودن ِمعلم به عنوان یک کارگر ِتولید کنندهٔ خدمات آموزشی، نهشان او را میافزاید و نه میکاهد. همهٔ کارگران چه معلم و چه غیر معلم، نیروی کارشان را برای امرار معاش به صاحبان خصوصی و دولتی سرمایه داری میفروشند؛ اصولا برای نظام سرمایه داری هیچ شانیتی برای هیچ کارگری وجود ندارد. کارگران همه، فروشندگان جان و اعصاب و تن و روح و آسایش و زمان و زندگی و حیات خود به نظام اجتماعی-سیاسی-اقتصادی سرمایه داری هستند و این نظام، صاحب کلی و جزئی اینجان و کار و زندگی طبقهٔ کارگر است. نظام سرمایه داری به استثمار کارگرانی چون معلمان نیاز دارد تا بتواند در زنجیرهٔ تولید کالایی ِخود، کارگران مورد نیاز خود را به لحاظ سواد و دانش و پرورش ذهنی تربیت کند و این هدف را از طریق سپردن کارگران آینده به دست بخشی از کارگران امروز یعنی معلمان عملی میکند. به زبان ساده، طبقهٔ کارگر درست همچون مواد خام و ابزار و دستگاه و ساختمان و کلاس و بیمارستان و پیچ و مهره، چیزی جز وسیلهای برای سودآوری طبقه سرمایه دار نیست. و در این رابطهٔ استثمارگرانهٔ غیر انسانی چه شانیتی برای تک تک این استثمار شوندگان و فروشندگان نیروی کار، یعنی کارگران وجود دارد؟!
البته در غیر ِکارگر خواندن پرستار و معلم و نوازنده و برنامه نویس و غیره تعمدی است و دستگاه ایدئولوژیپردازی نظام سرمایه داری عمدا تلاش میکند که این جدایی تئوریک، فکری و فرهنگی را» تولید» کند تا عملا و در صحنهٔ مبارزات اجتماعی نیز پیوندی بین بخشهای مختلف طبقه کارگر برقرار نشود. به عبارت دیگر تلاشهای بسیار میشود تا معلم و بهیار و پرستار و غیره کارگر خوانده نشوند و خود نیز خود را بدین نام ندانند و اگر بدین نام خوانده شدند تصور کنند از شانیت آنها کاسته شده تا این فاصلهٔ تصور و تعریف از خود در عرصهٔ عمل، فاصلهای بین صف مبارزات متحد آنها ایجاد کند. معلم، کار با ارزش و سودآور خود (به نفع جیب و حساب بانکی سیستم سرمایه داری) را میکند حتا اگر توان افزوده شده به محصول کار او یعنی به مغز و دانش و سواد محصلین، همین حالا و مستقیما در مقابل چشمان ما نباشد؛ کارگر متخصص معدن نیز کار با ارزش و سودآور تخصصی خود را به نفع سرمایه داری انجام میدهد، تکنیسین اتاق عمل نیز، کارگر خودروسازی نیز، راننده و نظافتچی و پرستار نیز. آنها همه در یک چیز مشترکند» بردگی مزدی برای صاحبان سرمایه». آیا برای این طبقهٔ تحت استثمار، تفاوتی عمده دارد که پرستاری باشد در بیمارستان و زیر فشار کاری و یا معلمی باشد در مدرسه و دست به گریبان چه کنم های مالی و اقتصادی؟سالها و قرن هاست که تشکلهای مستقل صنفی تحت تلاشهای مبارزات طبقاتی شکل گرفته و تا به امروز ادامه حیات دادهاند. (به کار بردن اصطلاح صنفی به علل مختلف اجتماعی-سیاسی-اقتصادی در مورد اقشار و رستههای مختلف در درون طبقه کارگر صحیح نیست. این اصطلاح در دورانی خاص مصداق داشته و از یک ریشهٔ تاریخی مبتنی بر روابط تولیدی خاصی نشات گرفته و در اینجا ما فقط به عنوان اصطلاحی عمومی و به به عبارتی صحیحتر به عنوان یک غلط رایج آنرا مورد استفاده استفاده قرار میدهیم). تشکلهای کارگران ِ کارخانجات یا معادن یا کشاورزی یا کارگران ِعرصهٔ آموزش (معلمان)، در طول ِتاریخ ِپیدایش سرمایه داری و متقابلا طبقهٔ کارگر و بنا بر سنت مبارزه طبقاتی و در همه جای جهان به عنوان بخشی از جنبش کارگری هستی و حضور داشتهاند و همواره برای اتحاد با سایر تشکلهای مستقل کارگری در رستهها و اصناف مختلف تلاش داشته و دارند. به عنوان «یک مثال» تاکید کننده میتوان گفت از جمله هم اکنون نیز تشکل جهانی معلمان، خود، زیر مجموعهای از کنفدراسیون جهانی تشکلهای کارگری و عضو آن است. اینکه چه نقدی به اینگونه تشکلها وارد است بحثی است جدا و البته بسیار مهم.
شکل دیگر بحث ما در پاسخ به سال دوم این گونه جمع بندی میشود: معلمی که فکر میکند اگر کارگر خوانده شود در شانش نیست دو مشکل اساسی را با خود حمل میکند
۱- خود، آموزش ندیده و نمیداند نقشاش در یک نظام یکپارچهٔ سیاسی-اقتصادی-اجتماعی در جامعهٔ سرمایه داری چیست و چه نقشی در سیستم تولید سرمایه ایفا میکند
۲- او خود چون تحت تاثیر آموزش طبقاتی سرمایه داری است و او را به نحوی آموزش دادهاند تا مبادا روزی علیه این سیستم بردگی اعتراضی کند به صورت اتوماتیک و به لحاظ عملی هم نمیتواند در استیفای حقوق خودش نیز موفق عمل کند.
کارگری که نمیخواهد بدین نام خوانده شود به جز اینکه مشمول دو مورد فوق است من باب تمثیل، مانند کبکی است سر به زیر برف فرو کرده. چرا کبک؟ چون بیشباهت به کبک نیست؛ کبک» غریزی» دست بدین کار میزند و اگر مغزش رشد یافته بود که به ماجرای گریز و خطر بیاندیشد میفهمید که باید فرار کند نه اینکه که سرش را زیر برف فرو کند. با اینکار، تنها خود اوست که شکارچیاش را نمیبند و این بدان معنی نیست که شکارچیای وجود ندارد و شکار و مرگی در کار نیست! کارگر مذکور نیز در نظام آموزشی سرمایه داری رشد کرده و به نوعی اتوماتیک سرش را زیر برف ناآگاهی کردهاند. او نمیداند باید بگریزد؛ او نمیداند با داشتن این دستگاه اکتسابی فکری و این تصور اشتباه، سرش زیر برف است، اما شکارچیاش در پی است و هر لحظه او در شکار است!
۳- در نتیجهٔ این بحث مختصر، وظایف پیش روی ما چیست؟
اگر بخواهیم در پاسخ به سوال فوق از تمثیل پیش گفته بهره بگیریم بنابراین نخست باید ببینیم وضعیت ما اکنون بنا بر همان تمثیل چگونه است؟کبک یک بار شکار میشود و تمام! اما کارگر، هر لحظه، هر روز، در تمام عمر! او باید بداند آگاهیها و آموزشهای آموزانده شده توسط سیستم آموزشی-ایدئولوژیک سرمایه داری اشتباه است. منجمله، معلم باید بداند که فروشندهٔ نیروی کار است و بخشی از زنجیرهٔ عظیم تولید کنندهٔ سرمایه-ثروت برای طبقهٔ بالادست؛ معلم باید بداند که کارگر است، باید برخیزد و به اطراف نگاه کند، شکارچیاش را ببینید و بداند با اتحاد با دیگر کارگران-هم سرنوشتان و هم وضعیت تان- است که میتواند اعتراض کند و مطالبات خود را بگیرد. اگر او تنها برخیزد شکارش برای «سیستم» آسان خواهد بود، از این روست که باید دیگران نیز برخیزند؛ اگر تنها یک دسته و رسته از طبقه بخواهد متحد شود و پشتیبانی سایر اقشار طبقهٔ خود را نداشته باشد شکست خواهد خورد؛ لایههای مختلف این طبقهٔ اجتماعی یعنی طبقه کارگر لازم است نخست در درون خود تشکلهای مستقل از کارفرما-دولت و جناحهای سیاسی درون حکومتی را شکل دهند. در این راه باید بدان اندیشید که اتحاد و ارتباط ما معلمان با دیگر اقشار طبقهٔ کارگر چگونه باید برقرار شود. بر اساس زمانبندی و متناسب با توانمان لازم است هم در فاز تبادل تجارب و مشاوره، با دیگر بخشهای طبقه کارگر در تماس و اتحاد باشیم و هم بسنجیم که چه وقت و چگونه امکان اتحادهای عملی میتواند برقرار شود. دربارهٔ نتایج عملی این بحث باید بیشتر و با تعمق بیشتری ادامهٔ سخن داد. اما همین مقدار از بحث، یعنی درک ما از جایگاه طبقاتیمان، یکی از سنگ بناهای حرکت آگاهانهتر ِماست. اگر چه در عالم واقعیت، بدون دانستن همین واقعیت هم در حال استثماریم اما با دانستن دقیق و علمی آن، برای تغییر در وضعیت موجود، حرکت در راستای درست را خواهیم یافت و در دام فرمولهای جناحهای مختلف قدرت در دولتها و جریانات سرمایه داری نخواهیم افتد؛ بلکه به عکس به نیروی طبقاتی خود اتکا خواهیم کرد. زیرا فهمیدهایم بین ما و آنها تضاد منافع جود دارد.
باری بحث و تاکید بر کارگر بودن معلم به چه نتایجی ختم شد! اینکه علاوه بر کار در میان همکاران معلم خود ضروری است به فکر اتحاد با دیگر بخشهای طبقهٔ کارگر نیز باشیم وظیفهمان را سنگینتر ولی البته روشنتر و دقیقتر، مشخص میکند. ممکن است کسی بگوید: آیا به صرفه نیست خود را کارگر «فرض» نکنیم و دنبال این دانستنها و اقدامات متعاقب آن هم نرویم؟ به صرفه نیست اگر کماکان سرمان را زیر برف فرو کنیم؟انتخاب با ماست: آیا میخواهیم کماکان شکار شویم؟نه! به صرفه نیست!راهی جز شناختن جایگاه و وضعیت ِواقعی اجتماعی-سیاسی و طبقاتی خود و شناخت هم پیمانان واقعی خود و حرکت درست و متحدانه نداریم. و آیا مگر میخواهیم شکار شویم؟!اینکه میگوییم یک کارگر، مثلا معلم، اگر نیروی کارش را به سیستم سرمایه داری (اعم از خصوصی یا دولتی) نفروشد آنگاه ادامهٔ حیات نمیتواند داد، منظور این نیست که همان روز درجا میمیرد. بهشتی لنگرودی کارگر-معلم ۲۰ یا ۳۰ روزغذا نخورد و مقاومت کرد و خوشبختانه هنوز زنده است! مقصود این است که بالاخره در شیوهٔ زندگی کارگر، تنها راه برای امرار معاش، فروش نیروی کار به صاحبان سرمایه است. ممکن است کارگری از محل صندوق بیمه بیکاری یا از کارافتادگی یا بازنشستگی حقوق بگیرد و زنده بماند، در اینصورت او سالها و پیشتر نیروی کارش را فروخته و بخشی از دستمزدش کنار گذاشته شده و انباشته شده تا تنها مقدار کمی از آن ذخیره در این روزها به او پرداخته شود. ممکن است کارگری به علل مختلف صاحب سرمایه شود و دیگر نه تنها از راه فروش نیروی کار بلکه از حالا به بعد از طریق خرید نیری کار دیگران و استثمار آنها امرار معاش کند و افزون برآن سرمایه بر سرمایه بیافزاید؛ در اینصورت او دیگر کارگر نیست و به طبقهٔ اجتماعی سرمایه داری پیوسته است.معلم هم میتواند کارگر مولد باشد و هم کارگر غیر مولد اما البته در هر صورت عضوی از طبقه اجتماعی کارگر و خود نیز کارگر است: معلمی که در مدرسهٔ خصوصی (غیر رایگان) تدریس میکند و نیروی کار آموزشیاش را به صاحب مدرسه میفروشد، و صاحب مدرسه و سرمایه از این طریق انباشت سرمایه میکند، کارگری مولد است؛ زیرا مستقیما باعث میشود صاحب سرمایه بر سرمایهاش افزوده شود. در این حالت او نیروی کارش را با سرمایه مبادله میکند. همچنین است معلمی که تدریس خصوصی میکند اما از طریق واسطهای مانند آموزشگاه برای تدریس معرفی میشود. زیرا او هم با فروش نیروی کارش به صاحب آموزشگاه، در کار ِافزودن سرمایه به سرمایهٔ صاحب آموزشگاه است.اما معلمی که در دستگاه عمومی آموزش که به فرض آموزش ِرایگان به دانش آموزان ارائه میدهد کار میکند و نیروی کارش را به آن میفروشد و درست، مانند معلم ِپیش گفته کارگر است و مثل او در ازای کارش دستمزد-حقوق دریافت میکند اما مستقیما باعث افزودن سرمایه به این سیستم نمیشود، کارگری غیر مولد است؛ در این حالت او نیروی کارش را نه با سرمایه بلکه با درآمد دولت مبادله کرده است. مثال دیگر این است: معلمی که نه از طریق آموزشگاه بلکه به طور مستقیم و با جستجوی خودش، محصل پیدا میکند و در منزل تدریس خصوصی میکند و نیروی کارش را با درآمد پردازندهٔ دستمزد (یعنی مثلا والدین محصل) مبادله کرده است؛ در این حالت نیز این معلم، کارگر است. علی العموم یکی از تفاوتهای این دو دسته معلم میتواند این باشد که اولی کارفرمایش شخص یاصاحب مدرسه خصوصی یا آموزشگاه است و این یکی کارفرمایش دولت و یا در مثال دوم کارفرمایش والدین محصل. بدون کار هر دوی این معلمان، و بدون اینکه آنان در بارور کردن ذهن و مغز و آموزش نیروی کار در جامعه نقش داشته باشد چرخ تولید کالا-خدمات نمیچرخد. معلم دوم معلم در سیستم دولتی-عمومی و یا معلمی که بدون واسطه آموزشگاه تدریس خصوصی میکند با یک واسطه در ایجاد ارزش اضافه و سود برای کلیت سیستم سرمایه داری نقش ایفا میکند. بدون کار او، سایر کارگران نخواهند توانست سواد و دانش و مغز پرورش یافتهای داشته باشند که بتوانند به طور مستقیم در روند افزودن (ارزش اضافه و در نتیجه افزایش) سود و سرمایه به صاحبان سرمایه که در تولید کالا و خدمات صاحب ابزار و امکانات هستند نقشی ایفا کنند.اگر بخواهیم مثال مدرسهٔ دولتی را دقیقتر تشریح کرده باشیم: چنانچه مدرسهٔ دولتی و عمومی بابت تحصیل از والدین دانش اموزان پول بگیرد تا حدی که علاوه بر پوشش دادن هزینهها، مبلغی اضافه باقی بماند و به عبارتی ارزش اضافه کسب شده باشد و انباشت سرمایه صورت گرفته باشد در اینصورت این معلم نیز نیروی کارش را با سرمایه مبادله کرده و کارگر مولد محسوب میشود.
اینکه در سیستم تولید سرمایه دارانه و در نظام طبقاتی سرمایه داری، چگونه ارزش اضافه و در نتیجه سود به سرمایه دار میرسد و چرا کارگر در حال استثمار است را میشود اینگونه و به شیوهای ساده توضیح داد: سرمایه دار اعم از دولت یا شرکت و یا شخص مقدار مشخصی از سرمایه خود را صرف مواد اولیه و تجهیزات میکند (سرمایه ثابت) و مثلا صرف میز و نیمکت و تجهیزات و ساختمان مدرسه یا اجاره آن میکند؛ همچنین مقداری از سرمایه خود را برای خرید نیروی کار ِ کارگر میپردازد. (سرمایه متغیر). خوب؛ اگر تا قرنها سرمایهٔ ثابت ِ سرمایه دار در جایی باشد و به اصطلاح تبلیغی خودشان نبوغ و مدیریت او هم موجود باشد هیچگاه نه کالای مادی و نه کالای معنوی و یا مثلا خدماتی تولید نمیشود و این سرمایهٔ ثابت و این به اصطلاح نبوغ و مدیریت خواهد پوسید البته اگر نگندد! در شیوهٔ تولید کاپیتالیستی (سرمایه دارانه) باید کارگری استثمار شود و وجود داشته باشد تا برای گریز از گرسنگی، نیروی کارش را به سرمایه دار بفروشد و «کارش» در روند تولید کالای مادی یا معنوی صرف شود تا سرمایهٔ سرمایه دار جان بگیرد و بلکه بیشتر از آن چیزی بدان افزوده شود. سرمایه ثابت که قابلیت افزودن چیزی به خود را ندارد؛ چه چیزی در سرمایه متغیر نهفته است که وقتی به سرمایهٔ ثابت افزوده میشود گویی کبریتی بر خرمن کاه کشیده شده و جان گرفته و شعلهٔ آتشی از نور و حرارت ایجاد میشود؟ به عبارت دیگر چه چیزی در کار ِ کارگر نهفته است که باعث افزودن ارزشی بیش از ارزش پیشین به سرمایه میشود؟
مساله این است: سرمایه دار نیروی کار ِ کارگر (یعنی توانایی کار کردن ِ او و قوهٔ کار کردنش) را میخرد اما کار او را در روند تولید (کالای مادی یا معنوی) مصرف میکند. دقت کنید که این دو مفهوم دو واقعیت متفاوت هستند: نیروی کار و کار. به کارگر مقداری دستمزد داده میشود ولی بیش از آن نسبت، از او کار کشیده میشود. به کارگر، تنها همان مقدار دستمزد داده میشود که بتواند توان کار کردن و نیروی کار خود را (از طریق خرج کردن آن دستمزد و با خرید مایحتاج) بازتولید کند. مثلا–چنانچه نرخ ارزش اضافه صد در صد باشد- اگر فرض کنیم در روز ۸ ساعت از کارگر کار کشیده میشود دستمزد روزانهٔ او مثلا فقط برابر با ارزش ۴ ساعت از کار اوست. در ۴ ساعت اول، کار ِ کارگر هم ارز با مقدار دستمزدی است که برای نیروی کار خود دریافت میکند. با تمام شدن ۴ ساعت اول، کارگر و سرمایه دار بیحساب میشوند، کارگر بابت این مقدار کار دستمزد گرفته است و نه برای کار بیشتر؛ اما سرمایه دار برای چیزی بیش از مقداری که به کارگر پرداخته وی را خریده است. از این ثانیه به بعد کار ِ مفت کارگر آغاز میشود. از اینجا به بعد کاری که کارگر میکند بدون مزد و به سود کارفرماست. به عبارتی۴ ساعت اضافه، مقدار ارزشی است که سرمایه دار به رایگان و با استثمار ِ مفت ِ کارگر و کارش، به جیب میزند. از همین روست که مقداری ارزش اضافه میماند وگرنه هیج چیز بر سرمایهٔ سرمایه دار افزوده نمیشد. به این بخش اضافهای از زمان که کارگر باید افزون بر مقدار دستمزدش کار کند، زمان اضافی و به مقدار افزوده شده بر سرمایهٔ سرمایه دار در این مدت، ارزش اضافه میگوییم. این است آن فرمول جادویی نهفته در شیوهٔ استثمار در تولید کاپیتالیستی . جادویی که نه با یک و ِرد عَجّی مَجّی ِ ساده بلکه با خونریزی و سرکوب و ستم و به ضرب و زور قدرت ِدولتهای سرمایه داری و با هژمونی سیاسی-اجتماعی طبقه سرمایه دار و آغشته به رنگ و لعاب اندیشه و ایدئولوژیهای متناسب با خود، بر خر ِ مُراد سوار است . باشد روزی که معلم نقش اساسی خود را در جامعه پیدا کند.
ناسازگارى رسالت مبارزه با فساد در قوه قضایی
سید ابراهیم حسینی
قدیما نقل کرده اند که یکی از شاهان در لباس مبدل به شهر وارد شد و در صف نانوایى ایستاد تا نانى بخرد؛ نانوا نانى سیاه جلوى شاه انداخت. شاه گفت این چه نانى است که مى فروشى؟ نانوا گفت از سرت هم زیادى است، مگر شاه هستى؟ شاه همان جا نانوا را زنده به تنور سوزان انداخت و از آن به بعد در سراسر ایران کسى جرات نکرد نان بى کیفیت به مشترى بفروشد.
این روایتى است که ما چندین بار شبیه آن را با نوعى حسرت و نوستالژى شنیده ایم و گویندگانش واقعه را به شاهان قدرتمندى مانند شاه عباس صفوى و رضا شاه پهلوى نسبت مى دهند. شبیه این روایت افسانه اى که شاه، قصاب و کباب پز را به جرم گران فروشى و کم فروشى به سیخ کشید و گویندگانش به نوعی از سر ناچارى، حسرت آن روزهاى طلایى را مى کشند تا یک ناجى آن ها را -که خود را مانند اسیرى بى دفاع در تار عنکبوتی تجسم مى کنند-، از فساد اقتصادى درمان ناپذیر نجات بخشد. این روایت افسانه گونه به روشنى نشانگر عمق و سابقه فساد نهادینه شده حاکمیت هاى مختلف در ایران به درازاى تاریخ است. افسانه ها و روایت ها به این خاطر ساخته مى شوند که انسان ها در واقعیت عاجز از به وجود آوردن شرایط ایده آل هستند و براى تسلى درد و رنج بیکران خود، به دنبال پناهگاهى در عالم خیال هستند تا با پدید آوردن شرایط مطلوب در افسانه و روایت، آرزوهاى خود را شاخه عمل بپوشانند و روح و روان زخمى شان را آرامش بخشند.
اصولاً لازم نیست آمار و رده بندى جهانى فساد اقتصادى را کنکاش کرد تا روشن شود که کشور ما جزو سى کشور ته جدول رده بندى کشورهاى سالم از نظر فساد اقتصادى در کنار کره شمالى و افغانستان و سودان قرار گرفته است. واقعیت این است که همه ما به نوعى به صرف زندگى در ایران، این فساد را با گوشت و پوست لمس کرده ایم و در این سیستم یا قربانى بوده ایم و یا مجبور بودیم که براى بقا متوسل به سازگارى خود با این شرایط شویم. این فساد مسرى به نوعى کل دستگاه هاى دولتى و غیردولتى را آلوده و فلج کرده و حتى به نوعى اجتماع غیر حاکمیتى و عرصه اخلاق عمومى را تحت تاثیر خود قرار داده است که ابعاد و اضلاع مختلفى دارد و یکى از آن ها نهاد قوه قضاییه است. این نهاد به عنوان داور و مجرى “نهاد حکومتى” است که مشروعیت “مجازات” و “بخشیدن” دارد و نقشى اساسى در به وجود آمدن و یا مبارزه با فساد اقتصادى ایفا می کند. البته نگارنده تمایل دارد این نکته را یادآور شود که فساد اقتصادى تبعات تسلسلی فسادهاى دیگر را به دنبال دارد؛ یعنى نهادهاى مختلف دولتى اعم از مجرى و یا قانونگذارى، نظامى و آموزشى تا نهادهاى شبه دولتى همانند نهاد دین یا رسانه هاى جمعى، همه به نوعى بسته به قدرت و نفوذ خود در جامعه درگیر و مسئول به وجود آمدن این فساد هستند. اما این نوشته سعى مى کند به خاطر این که خلط مبحث نشود، بیش تر بر روى نهاد “قوه قضاییه” که مى توان گفت یکى از مهم ترین نهادهاى مبارزه با فساد اقتصادى است، متمرکز شود.
براى آشنایى بیش تر خواننده، اجمالاً مثال هایى را یادآور می شوم تا بیش تر به رساندن قصد و مقصود اصلى نگارنده که نقد عملکرد و یا واکاوى برخورد قوه قضاییه با فساد اقتصادى است، نزدیک شویم. یاشار سلطانى، مدیر مسئول سایت معمارى نیوز، دست به افشاى فساد اقتصادى شهردارى تهران و زیرمجموعه مدیریتی محمد باقر قالیباف زد که ایشان بعداً در تبلیغات انتخاباتى ریاست جمهورى هم سعى در ارائه چهره اى ضد فساد و منزه از خودش داشت. نتیجه این افشاى اقتصادى البته بررسى و محاکمه و یا در بدترین حالت لااقل جوابگویى مجموعه شهردارى تهران و شخص آقاى قالیباف نشد؛ بلکه یاشار سلطانى خود با شکایت شهردارى و زیرمجموعه سردار قالیباف و با حکم قوه قضاییه بازداشت شد، و تا حدى که سخنگوى شوراى شهر تهران -که از حامیان قالیباف بود-، در جلسه مشاجره خطاب به منتقدان بازداشت آقاى سلطانى گفت که اگر قرار باشد آبرو ببرند، براى هیچ کس آبرو نخواهند ماند. حتى پس از آن که محمود صادقى، نماینده تهران در مجلس، در نطق خود خواستار آزادى یاشار سلطانى شد و از شبهه فساد و جوابگویى حساب مشکوک رئیس قوه قضاییه سوال کرد و خواستار پاسخگویى ایشان شد، از بررسى حساب هاى قاضى القضات خبرى که نشد هیچ، حتى برخلاف انتظار عموم حکم جلب و بازداشت این نماینده که مصونیت پارلمانى هم داشت، توسط قوه قضاییه صادر شد. یا حشمت الله طبرزدى به خاطر افشاى فساد مسئولین حکومت در دهه هفتاد، ده سالى به زندان محکوم شد. و یا قضیه معروف پالیزدار هنوز در خاطرمان است که از قضا شاکى خصوصى اش رئیس اسبق قوه قضاییه، قاضى القضات سابق، آقاى یزدى بود. از این دست مثال ها بسیار است و اصولاً اگر انسان خیلى بخواهد به عمق قضیه تمرکز کند، مى تواند به جاى واقعه کربلا یا همسنگ با آن، بر سرنوشت قربانیان فساد بِگِرید. مثلاً در موردى کوچک آقاى الیاس نادران ادعا مى کند که به خاطر وارد کردن دارویى از ترکیه توسط دلالان شاغل و مسئول امور دارویى که شرایط حمل و نقل و نگهدارى آن رعایت نشده بود، بیش از پنجاه نفر بینایى شان را از دست داده اند و تا به حال کسى کَکَش هم نگزیده است. شاید نقل این روایات تکرار مکررات است و بعضاً به خاطر این که آن قدر از این حکایت ها مى شنویم و آن قدر کسى ککش نمى گزد، شنیدنش براى ما به عنوان مردم عادى دیگر امرى روزمره شده است و به نوعى دچار نوعى بى حسى واکنشى شده ایم؛ حتى بعضاً در حوزه اخلاق هم با امرى مواجه هستیم که اختلاس و فساد اقتصادى به نوعى زرنگ بازى و استفاده از فرصت تأویل مى شود که انجام فعل فساد اقتصادى برخلاف نهى اخلاقى و دینى و قانونى، باعث سرافکندگى و شرم اخلاقى فاعل عمل نمى شود، و به از موقعیت استفاده کردن آدم عاقل و دوراندیش تعبیر می شود.
منظور از این همه مقدمه چینى و یادآورى مثال هایى که همه چندین بار آن ها شنیده ایم، چیست؟ آیا نگارنده هم در شوق ناجى است که با ظهورش نانوایى گران فروش را به تنور بیندازد و قصابى کم فروش را به سیخ بکشد تا ریشه فساد برافتد و مملکت گل و بلبل شود؟ این ها سوالات و آرزوهایى است که ما روزانه ممکن است از سر عجز و ناتوانى در عطش آن باشیم؛ به مانند تشنه اى که در بیابان به سراب دلخوش مى کند. اما شاید درمان و مقابله با مسئله فساد اقتصادى نه محتاج به تنور انداختن نانوا، که محتاج به شناخت شرایط به وجود آورده فساد و تقبیح آن داشته باشد تا بلکه سرچشمه فسادی را بتوان شناخت که مرتکبان اصلى اش با توسل به قدرت دولتى، نانوا را به تنور مى اندازند تا توجه مردم را از “علت” به “معلول” منحرف کنند.
مسئله اصلى در قوه قضاییه جمهورى اسلامى ایران، نحوه مبارزه و یا به تصویب رساندن قوانین ضد فساد نیست تا فساد اقتصادى را زیر و رو کند. مسئله اصلى در این جاست که هر قانون و هر مصوبه اى براى مبارزه با فساد اقتصادى محکوم به شکست است. مسئله در ناسازگارى ادعاى مبارزه با فساد، با فلسفه وجودى پیدایش جمهورى اسلامى ایران است. مثلاً آقاى خامنه اى در دیدارى که تیرماه سال جارى با رئیس و مسئولان قوه قضاییه داشت، به آن ها گفت: “در جایی که آبروی نظام در معرض خطر است، حفظ آبروی نظام اسلامی مقدم و مهم تر است”. معنى این جمله در قضیه فساد اقتصادى چنین مى شود که در رسیدگى به پرونده هاى قضایى -که فساد اقتصادى هم جزیى از آن هاست-، مصلحت نظام بالاتر از عدالت، حقیقت و در این جا فعل فساد اقتصادى انجام شده است. یعنى دست دستگاه قضایى و تحقیقى باز است و آن ها هر لحظه مى توانند و موظف هستند که به خاطر آبروى نظام و اسلام، از اجراى عدالت و قضاوت عادلانه امتناع نمایند. یکى از اصول مترقى نظام هاى قضایى و منشور جهانى حقوق بشر در اجراى عدالت مکرراً بدین گونه تکرار شده است که تمام انسان ها قبل از ورود به محاکم قانونى سواى از اندیشه، نژاد، مذهب و جنسیت در مقابل دادگاه مساوى و برابر هستند. اما آیا این اصل جهانشمول و اولیه که پایه اصلى و لازم ساخت اجتماعى انسان مدار است، در ایران و علی الخصوص در قوه قضاییه جمهورى اسلامى ایران رعایت می شود؟
واقعیت این است آبروى نظام و حفظ نظام به قول آیت الله خمینى از اوجب واجبات است و در این راستا حتى قوانین و احکام اسلامی را هم (سوای از خوب و بد و این که موافق و یا مخالفش باشیم) که مهم ترین بخش و چکیده تشکیل دهنده این نظام است، می توان تعطیل کرد. این امر، به خودى خود قوه قضاییه را در مقامى قرار مى دهد که اگر فساد و مبارزه با فساد اقتصادى به آبروى نظام و موجودیت نظام ضربه زد، در مقابل فساد انجام شده چشم پوشى کند و یا اگر متهم پرونده در مقامى بود که محاکمه اش باعث لطمه خوردن به آبروى نظام جمهورى اسلامى ایران شد، باید بنا به این اصل از محاکمه او سر باز زد و از اجراى عدالت و مبارزه با فساد اقتصادى دست کشید. مسئله اساسى هم در این است که حتى قانون مشخصى با ماده و تبصره خاصى براى حفظ نظام و آبرویش در دسترس قضات قضاوت کننده نیست که حتى قاضى و قوه قضاییه، با توسل به آن موجودیت و یا آبروى نظام را نجات بخشند. دست قوه قضاییه و قاضى تا بی نهایت باز است که با توجه به موقعیت و طرف مقابل و جو محیط، مصلحت را تشخیص دهد و بسته به مصلحت نظام در مورد پرونده فساد قضاوت کنند. یعنى حتى قوانین ناقص و غیرکافى موجود هم قابلیت اجرا ندارد و مملکت به نوعى در شرایطى به سر می برد که قوانین به صورت نامحدود تعلیق شده است و کشور در حالت فوق العاده با قوانین نانوشته اداره می شود که در آن هر قاضى خود حاکمى است که باید قبل از هر چیز در مورد هر پرونده اى آبرو و موجودیت نظام را در بررسى جرم و جنایت در نظر گیرد و با تقدم آن قضاوت کند.نکته بسیار مهم و اساسى در بحث فساد اقتصادى این است که اکثر کسانى که متهم به فساد اقتصادى اند، خود از مسئولین و یا کارکنان نظام جمهورى اسلامى ایران هستند و اولاً محاکمه این ها مى تواند به راحتى به محاکمه نظام تفسیر شود. نظامى که حفظ آبرویش واجب است و حتى بنا بر توصیه بنیانگذار جمهورى اسلامى، اگر حفظ نظام ایجاب کند، به طور مصلحتى بعضاً مى توان فعل حرام را حلال کرد. در چنین شرایطی انتظار عمل به قانون در جمهورى اسلامى، اندکی نشان از نشناختن ماهیت ایدئولوژیک نظام قضایى کشور دارد. به عبارتى دیگر، قوه قضاییه که رکن اصلى اجراى عدالت و مقابله با فساد اقتصادى است، در مرحله اول مجبور است که اصل اولیه محاکمه را که همه در برابر قانون مساوى هستند، زیر پا بگذارد و حتى اجراى قوانین ناقض فعلى را منوط به این کند که محاکمه متهم چه سود و زیادى مى تواند به حفظ نظام جمهورى اسلامى ایران داشته باشد و بدون این که جرم و فعل مجرمانه انجام شده فرقى داشته باشد، بین متهمى که دلبسته و وفادار به ایدئولوژى رسمى نظام است و متهمى که این دلبستگى در او احراز نمى شود، تمایز و تبعیض قائل شود. یعنى قاضى اصل بی طرفى را نقض مى کند و محکوم کردن و یا مجازات کسى را نه بر اساس فعل مجرمانه فساد اقتصادى، که بر اساس سود و زیانى که این مجازات ممکن است براى آبرو یا بقاى جمهورى اسلامى داشته باشد، منوط مى کند.
مسئله دوم در این است که اصولاً نهاد قدرت فساد زا است و اگر نظارت های مختلف توسط مردم، نهادهاى غیر دولتى و نهادهاى حکومتى رویش نباشد، حتی با سپردن کار و مسئولیت به دست فرشتگان معصوم هم، بعد از مدت کوتاهى، ممکن است آنان در این فساد مشارکت کنند. ایدئولوژیک شدن فساد و تقسیم جامعه به خودى “انقلابى و طرفدار نظام” و غیرخودى “مخالف نظام” باعث می شود که مسئولیت داشتن و بر مصدر امور بودن خودی ها، امرى تضمین شده باشد در حالی که غیرخودی ها حتى اجازه اندیشدن به مصدر امور شدن را ندارند. خودی ها، هم خود قاضى هستند، هم قانونگذار و هم اجرا کننده، و هم خود در نیروهاى امنیتى در مقام تحقیق کننده و تامین کننده امنیت سرمایه و مردم هستند. همان ها هستند که خود سرچشمه فساد اند و اصولاً فساد مالى امتیازى است که از جانب حکومت به فراخور مقام و وفادارى خودی ها به نظام جمهورى اسلامى ایران به آن ها اعطا می شود تا اجر خدمت شان به نحوى پاداش داده شود. قوه قضاییه هم در این میان مهم ترین نهادى است که وظیفه اصلى و اولیه اش حفظ نظام و آبرویش است. در این سیستم، امنیت مردم، مبارزه با فساد اقتصادى و یا اجراى عدالت امورى فرعى هستند که همه ذیل وظیفه اصلى تر قوه قضاییه -که همانا حفظ نظام و آبرویش است-، ارزش پیدا مى کنند. غیرخودى در این سیستم اگر فساد را افشا کند، ممکن است افشایش به دشمنى با نظام اسلامى تعبیر شود و خود به خاطر این اتهام در معرض محاکمه و مجازات قرار گیرد.توجه خواننده را به این نکته جلب مى کنم که در برخی کشورهایى غربى، اگر کسى فساد اقتصادى را کشف کند (فرقى هم نمى کند روزنامه نگار، کارآگاه خصوصى، مامور دولت یا یک شهروند عادی باشد)، در هر حال دولت و قوه قضاییه هم نسبت به تامین امنیت جانى افشا کننده موظف است، و هم این که درصدى از فساد مالى کشف شده به عنوان جایزه به او پرداخت می شود تا مزد زحمات او باشد که وقت و زمان و انرژى صرف کرده است تا یک فساد اقتصادى را کشف کند. اما در مملکت ما هر کس فسادى را کشف کند، اولین کارش باید این باشد که قبل از هر چیز ثابت نماید ضد انقلاب نیست و قصدش از کشف فساد، بردن آبروى نظام و بهانه دادن به دست مخالفان آن نبوده است. واقعیت این است که اثبات این قضیه براى فداییان و طرفداران سرسخت نظام هم سخت است، چون ما با فساد سیستماتیکی روبه رو هستیم که حتى صفت مافیا هم، چندان قادر به توصیف چنین فسادی همه گیر نیست. مرتکبین انجام فعل هر کدام وابسته به ارگانى هستند که مانند زنجیر همدیگر را حمایت مى کنند. در چنین شرایطی، ممکن است هم اتومبیل افشا کننده ترمز ببرد و به قعر دره سقوط کند، و هم این که به جرم “همجنس بازی” و یا جرایم دیگر مثلاً به حبس طویل المدت و حتی سلب حیات محکوم شود. این موارد شاید براى ناظر خارجى خنده دار باشد اما براى کسى که در ایران زندگى مى کند، امرى آشنا است. به همین خاطر افشا کننده لازم است که در ابتدا کلمه شهادت را بگوید و بعداً شرایطى شخصى ایجاد کند که وقتى توسط قوه قضاییه به چند سال زندان محکوم شد، هم جسم اش تحمل دوران زندان را داشته باشد و هم خانواده اش چندسالى قادر به گذراندن زندگى بدون او باشند.
قوه قضاییه در ایران به خاطر این که شدیداً نگاهى ایدئولوژیک به پدیده قدرت و نظام حاکمیتى در ایران دارد هیچ وقت قادر نخواهد بود براى مبارزه با فساد قدمى بردارد. البته در این نوع سیستم ها، گاه به وقت ضرورت مى توان نانوا را به تنور انداخت و یا قصاب را به سیخ کشید تا به مردم اسیر در بند عنکبوتی وانمود کرد که حاکمیت مصمم به نابودى فساد است. اما فساد اقتصادى با انداختن نانوا به تنور نابود نمى شود؛ چنان چه با قطع دست آفتابه دزدان، دزدى از جامعه رخت نمى بندد. اِشکال کار، سیستم فسادزا و دزدپرور است که مبارزه با آن لااقل در حوزه دستگاه قضایى، دادگاه و قاضى را مى طلبد که دغدغه ای جز کشف حقیقت مبتنى بر قانون و شواهد ارائه شده به دادگاه نداشته باشد و اصولاً شاکى و متهم در مقابل او به خودى یا غیرخودى تقسیم نشود تا با سنجش میزان وفادارى او به نظام و حاکمیت به پرونده اش رسیدگى شود. اما آیا قوه قضاییه جمهورى اسلامى ایران این پتانسیل را دارد که در آن قضاوت، على الخصوص قضاوت در مورد پرونده هاى اقتصادى نه بر اساس مصلحت حاکمیت و نظام، که بر اساس شواهد ارائه شده به دادگاه باشد؛ سوالى است که جوابش ناامید کننده است. تا زمانى که تحولى زیر و رو کننده و بنیادى در نظام حاکمیتى و قضایى کشور روى نداده است که در آن به طور کلى قید پیشینى مصلحت از قضاوت و دستگاه قضا برنداشته شود، ما اخبارى از اعدام آفتابه دزدان و عاملین درجه چند فساد خواهیم شنید که پوپولیست هایى مانند احمدى نژاد و یا قالیباف با توسل به افشاگرى قطره اى در مورد آن ها به سریر قدرت دست خواهند یافت و با تقلید و امروزینه کردن روش های بدوى -مانند انداختن نانوای کم فروش به تنور-، ادعاى مبارزه با فساد را خواهند کرد تا با توسل به این نوع مخدرها وجدان خراش برداشته جامعه را چند روزى التیام بخشند؛ اما علت هم چنان پا برجا خواهد بود و فساد با شدت بیش تر ادامه پیدا خواهد کرد. تا زمانى که قضاوت و مسئولیت حکومتى، ارث پدرى عده اى محدودى انگاشته می شود، این سخن در ظاهر بى اهمیت سخنگوى شوراى شهر تهران در قضیه افشاگرى یاشار سلطانى که گفته بود “اگر قرار بود آبرو ببرند، براى هیچ کس آبرو نمى ماند”، به وضوح عمق و گستردگى فساد را در جمهورى اسلامى نشان مى دهد. فسادی که به این راحتى نمى توان به بهبودى آن امید پیدا کرد، که اصولاً ممکن نیست با میکروسکوپ هم در هر نظامى که بدین طریق(ایدئولوژیک) اداره می شود، انسان سالم پیدا کرد. حال قوه قضاییه هم به عنوان نهادى از این نهادها که به نوبه خود با وجود این فساد، از خوان نعمت بهره مند است، چگونه و با چه رویى و با توسل به کدامین منطق و استدلال همدستان و هم جرم های خارج از قوه قضاییه را کشف و محاکمه کند؛ نه یک سوال بلکه نشانه رفتن ریشه فساد اقتصادى است. قوه قضاییه نه راه حل که بلکه خود یکى از مشکلات و بانیان فساد اقتصادى است. این مشکل هم با تعویض چند قاضى و یا تصویب بودجه و تعویض رئیس دستگاه قضا و تصویب قوانین تازه و تشدید مجازات تامین نمى شود. مسئله اصلى ریشه دارتر است و بیش تر اِشکال آن را باید در سیستمى جستجو کرد که نهاد قضاوت که باید مستقل ترین و غیر تاثیرپذیر ترین نهاد دولتى باشد، به خواسته حاکمان آبروى نظام را که به راحتى مى توان به منافع حاکمان تقلیل داد، به اجراى عدالت و کشف حقیقت ترجیح مى دهد.
تروریسم چیست؟
رحیله جهاندیده
تروریسم یکی از واژه هایی است که امروزه در ادبیات سیاسی جهان کاربرد بسیار گسترده ای یافته است . البته درباره این پدیده وچیستی آن اجماع نظری وجود ندارد ودراین حوزه با آشفتگی معنایی روبرو هستیم .در این مقاله خواهیم کوشید تا به بررسی این مفهوم ومفاهیم مرتبط با آن بپردازیم.
ترور از واژه ترور تعاریف متعددی بعمل آمده است، و افراد مختلف تعاریف متعددی از آن بدست دادهاند. “ ترور، در لغت، در زبان فرانسه ،به معنای هراس و هراس افکنی است . و در سیاست به کارهای خشونتآمیز و غیر قانونی حکومتها برای سرکوبی مخالفان خود و ترساندن آنها ترور میگویند و نیز کردار گروه های مبارزی که برای رسیدن به هدفهای سیاسی خود، دست به کارهای خشونت آمیز و هراس انگیز میزنند، ترور نامیده میشود . همچنین ترور به معنای کشتار سیاسی نیز به کار میرود. فرهنگ جامع سیاسی نیز بیان میکند که “ترور، به معنای ترس و وحشت است و در اصطلاح عام بیشتر به قتلهای سیاسی گفته میشود که البته معنای واقعی این واژه نیست. همچنین آلن بیرو در فرهنگ علوم اجتماعی، ترور را به معنای حالت ویا احساس ترس دسته جمعی میداند که خشونت و کشتار بی حساب موجد آن است. فرهنگ علوم سیاسی نیز این تعریف را از ترور ارائه میدهد : ترور به معنای وحشت و ترس زیاد است. همچنین در معنی حزب یا جنبشی که باعث حالت ترور شود به کار رفته است . اصطلاحا به حالت وحشت فوقالعادهای اطلاق میشود که ناشی از دست زدن به خشونت و قتل و خونریزی از سوی یک گروه، حزب ویا دولت به منظور نیل به هدفهای سیاسی،کسب و یا حفظ قدرت است. با بررسی تعاریف فوقالذکر در مییابیم که ترور هم به یک حالت و نیز اقدام خاصی اشاره دارد. منظور از حالت، وضعیت ترس و هراس است که از دست زدن به اقدامات خاص که تروریستی نامیده میشوند، ناشی میگردد. پس میبینیم که ایجاد ترس، وحشت و هراس اجزای لاینفک ترور است . پس در حالت کلی میتوان ترور را به صورت زیر تعریف کرد: رفتار، فرد، گروه، حزب ویا دولت که از طریق خشونت و قتل و خونریزی و ایجاد ترس و وحشت میخواهد به هدفهای سیاسی خود برسد.
تروریست همانطور که در تعریف ترور ذکر شد، ترور به معنای کشتار سیاسی نیز به کار میرود و کسانی را که به کشتار سیاسی دست بزنند، تروریست میخوانند.
فرهنگ علوم سیاسی نیز اشخاصی را که دست به ترور میزنند تروریست نامیده، و در بیانی دیگر تروریست را چنین تعریف میکند: فردی که برای پیشبرد هدفهای سیاسی خود که معمولا واژگون کردن نظام سیاسی موجود است، متوسل به تهدید و خشونت میشود . این واژه غالبا توسط طرفداران یک رژیم خاص برای اشاره به مخالفان رژیم که به اعمال خشونت آمیز دست زده باشند بکار میرود. مخالفان رژیمها ترجیح میدهند که پارتیزان، انقلابی یا عضو نهضت مقاومت خوانده شوند . برای تمایز تروریست از مبارزه راه آزادی سه معیار مطرح شده است : -۱تفاوت در روش جنگی -۲انقلابیون یا مبارزان راه آزادی با نظام حاکمیت ظالمانه میجنگند -۳تروریستها با رژیمهای خودکامه هم پیمانند.
تروریست، فردی را گویند که به ترور مبادرت ورزد، البته فرد به معنای خاص نیست بلکه میتوان از گروه تروریست و یا دول تروریست نیز نام برد. به عبارت دیگر، تروریست در معنای عام، هر فردی است که از طریق خشونت و قتل و خونریزی و ایجاد ترس و وحشت میخواهد به اهداف سیاسی دست یابد. تروریسم از تروریسم تعاریف متعدد و مختلفی به عمده آمده است. تروریسم اصطلاحی است که بر سر تعریف آن توافقی میان حکومتها یا تحلیلگران دانشگاهی وجود ندارد، اما تقریبا به شیوه های گوناگون به تعبیری منفی به کار میرود تا غالبا اقدامات گروه های فرا دولتی خودساخته با انگیزه سیاسی علیه جان افراد را توصیف کند.تروریسم، به معنای مبارزه تروریستی روشنفکران انقلابی جدا از توده ها، عبارت است از یک جریان خرده بورژوایی که درمرحله ای از جنبش انقلابی در اروپا ظاهر شد. تروریسم، به تئوری قهرمانانه فعال توده های غیر فعالی که در انتظار این قهرمانان هستند، معتقد است.تروریسم، اعمال ترور به صورتی منظم وسازمان یافته را میرساند. تروریسم نه فقط با استفاده از وسایلی که میتوانند زندگی و امنیت افراد را مورد سوء قصد قرار دهند، صورت مییابد، بلکه از طریق تخریب خشونت آمیز خدمات عمومی و یا تجهیزات زیر بنایی متعلق به یک جمع نیز اعمال میشود. تروریسم که از ریشه لاتینی “ Terror” به معنای ترس و وحشت گرفته شده است به رفتار و اعمال فرد یا گروهی اطلاق میشود که از راه ایجاد ترس و وحشت و به کار بستن زور میخواهند به هدفهای سیاسی خود، برسند. تروریسم، فعالیتهای عاملان دولتی و غیر دولتی است که در کوشش هایشان برای دستیابی به اهداف سیاسی از روشها و وسایل خشونتآمیز استفاده میکنند. ترورگری، روش حکومتهایی است که با بازداشت و شکنجه واعدام وانواع آزارهای غیر قانونی، از راه پلیس سیاسی مخفی، مخالفان را سرکوب میکنند و میهراسانند . و یا روش دسته های راست و چپی است که برای برافکندن یا هراساندن دولت به آدمکشی و آدم دزدی و خرابکاری دست میزنند.۷ همچنین تروریسم به عنوان شیوه حکومت از طریق ایجاد رعب و وحشت نیز تعریف شده است.همچنین فرهنگ علوم سیاسی، تعاریف مختلف زیر را از تروریسم ارائه میدهد:
۱) نظام حکومت ترور و اعتقاد به لزوم آدمکشی و ایجاد وحشت در میان مردم ویا نظام فکری که هرنوع عملی را برای رسیدن به هدف سیاسی مجاز میشمارد.
۲) کاربرد سیستماتیک ترور، به عنوان وسیله اجبار یا روا شمردن اقدامات دارای ماهیت وحشت آفرینی در اذهان عامه و گروه های انسانی.ودر مجموع میتوان گفت که تروریسم، به معنی استفاده منظم و سازمان یافته از ترور است. ترور با آنکه شیوه ای نامشروع و پذیرفته نشدهای برای دستیابی به اهداف سیاسی است، ولی به هر حال مورد استفاده قرار میگیرد . اگر فرد، گروه و یا دولتی، برای رسیدن به اهداف سیاسی خود، بطور سیستماتیک، منظم و سازمان یافته، از حربه ترور استفاده کند، به این نوع رفتار و پدیده تروریسم اطلاق میگردد. شیوه های تروریستی شیوه های به کار برده شده از طرف تروریست ها عبارتند از : هواپیما ربایی، گروگانگیری، خرابکاری، بمب گذاری، بانک زنی و آدم ربایی سیاسی و آدمکشی.
بمب گذاری، شکل غالب تروریسم را تشکیل میدهد . از اواخر قرن نوزدهم و با اختراع دینامیت، تروریست ها ساختمانها و اماکن عمومی شلوغ را مورد هدف قرار دادهاند . اگر چه اغلب بمب گذاری ها تلفات به بار نمیآورند ، تروریستها قادرند که خشونت هایی با تلفات بسیار زیاد را ترتیب دهند که بوسیله پیشرفتهای تکنولوژیکی در ابزارهای زمان بندی و مواد منفجره، تسهیل شده است. حملات مسلحانه ناگهانی به اهداف غیر نظامی همچنین مسافران خطوط هوایی، یا توریستهای بازدید کننده از مکانهای تاریخی نیز از جمله شیوه های تروریستها میباشد. با گذشت زمان قتل مقامات رسمی دولتی به تدریج کمتر شده است. شاید به این دلیل که مقامات دولتی هم اکنون به شدت محافظت میشوند . گروگانگیری راه مشخص برای چانه زنی مستقیم با دولت میباشد . تاکتیک های آن شامل ربودن هواپیماها و حتی قایقهای تفریحی، آدم ربایی و اشغال مسلحانه اماکنی چون سفارتخانه ها میشود. انواع ترور ترور را میتوان به انواع مختلفی تقسیم کرد، از جمله : ترور شخصیت، ترور دولتی، تروریسم بین المللی، ترور هسته ای، سایبر تروریسم و … که در سطور بعدی به تعریف هر کدام از آنها پرداخته میشود . ترور شخصیت ترور شخصیت، یا ترور روانی یعنی ترساندن و تهدید افراد از طریق هدف قراردادن روحیه، حس شهامت و اعتبار.۱۰ به بیانی دیگر، کشتن روحیه، هتک حرمت وحیثیت شخص یا لطمه وارد کردن به شهرت و اعتبار و آبروی کسی از طریق ناجوانمردانه و به ویژه در رسانه های گروهی.۱۱ این نوع ترور بیش از آنکه به خشونت فیزیکی بپردازد، از خشونت نرم استفاده میکند، و در ترور شخصیت هدف آسیب رساندن جسمی یا فیزیکی با ایجاد خونریزی یا قتل نیست، بلکه هدف این است که از طریق لطمه وارد آوردن به حیثیت فرد و تخریب شخصیت، از وی در راستای اهداف سیاسی استفاده شود، و یا اینکه اگر وی مانعی در راه رسیدن، به هدف است از طریق ترور شخصیت، این مانع برداشته شود تا راه برای رسیدن به اهداف ترورگران هموارشود. تروریسم دولتی تروریسم میتواند همچون یک روش مورد استفاده حکومتی قرار گیرد که در آن اقتدار دولت با اعمال خشونت و از طریق قرار دادن ملت در حالت هراس جمعی و ترس دائم (رژیم وحشت) تحمیل میشود.۱۲ اصطلاح تروریسم دولتی، غالبا برای توصیف عمل حکومتهای گوناگون در سازماندهی مستقیم یا کمک غیر مستقیم به مرتکبان اقدامات خشونت بار در سایر کشورها به کار میرود.۱۳ بعضی از عملیات تروریستی در پوشش دیپلماتیک یا از طریق استخدام تروریست به منظور از میان بردن مخالفان سیاسی برخی از رژیمها در کشورهای دیگر صورت میگیرد که به آن تروریسم دولتی میگویند.۱۴ کارهای خشونت آمیز وغیر قانونی حکومتها برای سرکوبی مخالفان خود و ترساندن آنان نیز در ردیف تروریسم قرار دارد که از آن به عنوان تروریسم دولتی یاد میشود. فرهنگ علوم سیاسی در مورد تروریسم دولتی چنین میگوید،سیاست تهدید و مداخله خشن و قهرآمیز یک دولت در امور دولتهای دیگر و تخلف از قوانین بینالمللی و منشور ملل متحد. استراتژی تروریسم دولتی، شکل افراطی اعمال روشهای خشونت، تهدید و باج سبیل در حوزه های نظامی، سیاسی و ایدئولوژیک است. ویلیام دی پردیو، در سال ۱۹۸۹ در اثر خود به نام تروریسم و دولت، ویژگیهای تروریسم دولتی را با شرح زیر بیان کرده است :
– اقدامات سیاسی یک دولت نسبت به مردمش برای اعمال سلطه از طریق ایجاد وحشت که ممکن است از راه کنترل مطبوعات ورسانه ها،شکنجه ها و آزار، محاکمات غیرقانونی وغیر عادلانه،منع گردهماییها و اعدامهای سریع تحقق یابد.
– حمله مسلحانه نیروی نظامی یک دولت به هدفهایی از دولت دیگر که در آن جان مردم به خطر افتد.
– اشغال نظامی یک کشور، خواه به صورت کنترل مستقیم و خواه از طریق ایجاد پایگاه .
– عملیات سری و پنهانی یک دولت برای بی ثباتی یا ساقط کردن دولت دیگر.
– استفاده از مزدوران نظامی توسط یک دولت برای ساقط کردن حکومت کشور دیگر
– حمایت و پشتیبانی از دولتهایی که حق تعیین سرنوشت مردم را نفی میکنند.
– فروش اسلحه در جهت ادامه جنگهای منطقه ای.
– گسترش یا آزمایش تسلیحات دارای قدرت تخریبی زیاد که در تمام شرایط احتمالی موجب کشتار جمعی و تخریب محیط زیست میشود.
ترور دولتی نیز به اشکال مختلفی متجلی میشود مانند: ترور مخالفان سیاسی، ارعاب، باز داشت، شکنجه های فیزیکی و روانی. دولتهای ترورگر، بطور سیستماتیک مخالفان خود را میربایند،برخی از آن ها را شکنجه میدهند و یا تهدید کرده و یاحتی به قتل میرسانند . و بطور کلی یک جو رعب در جامعه ایجاد میکنند تا از آن طریق بتوانند به هدفهای سیاسی خود برسند و سلطه خود را ادامه دهند . دولتهایی که به روشهای دموکراتیک اعتقادی ندارند، و ازهمه ابزارها برای حفظ قدرت استفاده میکنند، به ترور دولتی مبادرت میورزند، فلذا به نظر میرسد که ترور دولتی به عنوان یک ابزار مکمل اعمال قدرت از سوی قدرتهای حاکم درکنار دیگر ابزارهای قانونی بکار میرود.
تروریسم بین المللی تروریسم بین المللی به اعمال تروریستی که به منظور تامین مقاصد سیاسی در سطح بین المللی انجام میشود اطلاق میگردد.۱ به عبارتی دیگر تروریسم بین المللی عبارت است از اعمال ترور و خشونت فردی یا جمعی که یک عنصر بین المللی (قربانی و مرتکب، شهروندان دولتهای مختلف باشند، یا اینگونه رفتار ها در بیش از یک کشور رخ دهد )یا یک هدف مورد حمایت بین المللی (مثل غیر نظامیان خارجی هواپیماهای غیر نظامی و کارکنان سازمانهای بین المللی ) را در بر گیرد و مقصود از آن نیل به نتیجه ای قدرت طلبانه (یعنی نتیجه ای که هدف آن تغییر یا حفظ ساختارها یا سیاستهای فعال سیاسی، اجتماعی، اقتصادی یک دولت یا سرزمین مشخص است) باشد.۲ در تروریسم بین المللی، محدوده عمل تروریستی گسترش مییابد و از سطح یک دولت-ملی فراتر میرود و وارد عرصه بین المللی میشود .ممکن است اقدامات تروریستی، در بیش از یک کشور رخ دهد و یا اینکه تروریستی با تابعیت خاص عنصری با تابعیت دیگری را مورد هدف قرار دهد. تروریسم هسته ای تروریسم هسته ای عبارت است از حمله به تاسیسات و تسلیحات هستهای، یا خرابکاری در آنها و یا سرقت از آنها توسط افرادی مثل ناراضیان سیاسی، فعالان سیاسی و نیروها ضد دولتی.مشاهده میشود که تروریسم به عامل تاسیسات هسته ای نیز وارد میشود به نوعی که ممکن است این تاسیسات مورد تخریب قرار گیرند و یا اینکه، گروههای غیر قانونی بدنبال دسترسی به این سلاحهای هسته ای باشند و یا اینکه بخواهند از سلاحهای هستهای به عنوان یک وسیله تروریستی استفاده کنند.
سایبرتروریسمواژه سایبر تروریسم را که در دهه ۱۹۸۰ توسط باری کالین ابدا ع شد این چنین میتوان تعریف کرد : سایبر تروریسم حاصل تلاقی تروریسم و فضای مجازی میباشد، سایبر تروریسم عموما به معنای حمله یا تهدید به حمله علیه کامپیوترها، شبکه های کامپیوتری و اطلاعات ذخیره شده در آنهاست، هنگامی که به منظور ترساندن یا مجبور کردن دولت یا اتباع آن به منظور پیشبرد اهداف سیاسی یا اجتماعی خاص، اعمال میشود. یک حمله برای اینکه به عنوان سایبر تروریسم شناخته شود. باید به خشونت علیه اشخاص یا دارایی ها منجر شود، یا دست کم آسیب کافی برای ایجاد ترس را باعث شود.همانطور که مواد منفجره وسلاحهای گرم، اصلی ترین ابزار تروریسم کلاسیک هستند،محتمل ترین اسلحه سایبر تروریست ها نیز کامپیوترهاست. روشهای زیادی وجود دارد که تروریستها میتوانند از کامپیوتر به عنوان یک وسیله تروریستی استفاده کنند . اساسیترین روشهای سایبر تروریسم عبارتند از ؟ هک کردن و ویروسهای رایانه ای، جاسوسی الکترونیک، دزدی هویت و تخریب یا دستکاری اطلاعات .همانگونه که مشاهده می شود همراه با پیشرفت در علوم و فناوری و تجهیزات انواع و شیوه های تروریستی نیز پیشرفت میکنند و تروریست ها با مجهز شدن به فن آوریهای جدید، راههای جدیدتری برای دستیابی به اهدافشان ابداع میکنند . سایبر تروریسم نیز جزو جدیدترین گونه های تروریسم است که از کامپیوتر ها و خطوط اینترنت برای اقدامات تروریستی، بهره میگیرند.
نه به حجاب یا نه به حجاب اجباری؟
مصاحبه مانی تهرانی با مهرانگیز کار
بعد از حدود یک قرن که از مبارزه با حجاب اجباری در ایران میگذرد و زنان ایران هنوز حق انتخاب پوشش خود را ندارند، آیا باید به «حجاب» نه گفت یا به «حجاب اجباری»؟ به نظر من، در سؤالات بالا دو موضوع متفاوت با هم مخلوط شده است. باید بخش سیاسی و بخش اجتماعیِ حجاب را از یکدیگر تفکیک کنیم. چه در زمان رضا شاه که بیحجابیِ اجباری نقد میشد و چه امروز که حجاب اجباری نقد میشود.
مقصودم این است که حکومت نباید در شیوهی زندگی و سلیقههای شخصی شهروندان در امر انتخاب پوشاک دخالت کند. اصل بر این است که هر کسی، متناسب با عرف جامعه، پوشاک مورد علاقهی خودش را انتخاب کند، و این انتخاب شخصی میتواند مبنای اعتقادی داشته باشد و یا نداشته باشد. بنابراین، وقتی حجاب اجباری را نقد میکنیم، دخالت حکومت در امر حجاب را نقد میکنیم. فردی که در خانوادهی مذهبی رشد کرده، یا خودش به قیود مذهبی پایبندی دارد، و یا این که شخصاً به حجاب اعتقادی ندارد اما به دلیل ناتوانی در ستیز با فضای مذهبی که در خانواده وجود دارد، ناچار میشود خودش را با شرایط انطباق دهد، در این رویکرد قرار نمیگیرد. برای مثال، من در سال 2004 میلادی به افغانستان سفر کردم. در این کشور حکومت به حجاب کاری ندارد و هر زنی میتواند حجاب داشته باشد و یا نداشته باشد؛ اما اولین بار که در کابل بدون حجاب از خانه بیرون رفتم (بدون این که کسی کوچکترین تذکری بدهد و یا اهانتی کند)، خودم از نظر روانی احساس ناامنی کردم و به نظرم رسید اگر میخواهم این چند روزی که در کابل کار تحقیقاتی دارم راحتتر در کوچه و بازار رفتوآمد کنم، بهتر است یک تکه پارچه روی سرم بیاندازم. این اجبار حکومت افغانستان نبود، بلکه راه حلی بود که خودم انتخاب کردم تا احساس امنیت بیشتری داشته باشم. فشار اجتماعی بود.
شما در افغانستان میهمان بودید، در حالی که این شرایط برای زن افغان به اجبار هر روزه تبدیل شده است. به عقیدهی برخی، در دوران رضا شاه، دولت و حکومت با مداخله در بحث حجاب، از آزادی زن در برابر سنت و تعصب دفاع کرد. به نظر شما، حکومت و قانون چنین وظیفهای ندارد؟ نه. به این دلیل ساده که امروزه جوامع مسلمان خاورمیانه در شرایط بحرانی به سر میبرند، و مداخلهی دولتها در این امور میتواند اوضاع را بیشتر به هم بریزد و پیامدهای غیر قابل پیشبینی داشته باشد. دولت ایران حجاب اجباری را با زور، زندان، شلاق، و اهانت همراه کرده؛ اما این که دولتها در کشورهای با اکثریت مسلمان، مثل رضا شاه اجبار به کشف حجاب کنند، توصیه و یا آرزوی خردمندانهای نیست. فقط باید آرزو کرد که آنها الگوی جمهوری اسلامی ایران را انتخاب نکنند. این جوامع به اندازهای بحرانی است که بدون کشف حجاب، طالبانها، القاعدهها و داعشها از دل آنها سر بر آوردهاند، جریانهایی که عموماً در اصول اولیه و بنیادی خود ضد حقوق زن هستند.
یعنی تصور میکنید سیاست دولتهای تاجیکستان و قزاقستان، که مذهب و استفاده از نمادهای مذهبی را تا هجده سالگی ممنوع اعلام کردهاند، به جای کاهش افراطگرایی، به آن دامن میزند؟ در هر جامعه موضوع متفاوت است؛ برای پیدا کردن جواب این سؤال، ابتدا باید آن جامعه را بشناسیم و جنس واکنشهایش را بررسی کنیم. در جامعهی ایران، هر نوع اجبار حکومت در زمینهی پوشش و زندگی خصوصی مردم با واکنش منفی روبهرو میشود. برای همین، هنوز بعد از گذشت چهار دهه از عمر جمهوری اسلامی، حجاب در جامعهی ایران مسئلهی بحثانگیزی است، مسئلهای که به یکی از مشکلات حکومت تبدیل شده، و حرکت رادیکال حکومت به حرکت رادیکال زنان دامن زده است. این پرسش پاسخِ قاطع و سرراست ندارد. ویژگیهای اجتماعی تعیینکننده است. حکومت ایران بخش قابل توجهی از درآمد کشور را برای ترویج و تحمیل حجاب صرف میکند، و تا کنون به نتایج مورد نظرش نرسیده است. اگر دولتها سرمایههای خود را برای اجرای سیاستهای فرهنگیِ پیشرو صرف کنند تا مردم را به حدی از درک و آگاهی برسانند، احتمال دارد که زنان پایبند به حجاب از پوشیدن آن منصرف شوند. الان، نقد حجاب توسط فعالان حقوق بشر و فعالان حقوق زن ایرانی به دلیل اجباری بودن و دخالت حکومت در چگونگی انتخاب پوشش و ورود به حوزهی زندگی خصوصی زنان است که موضوعیت پیدا کرده است. اگر اجبار نبود، بحران هم نبود. رویارویی هم نبود. فعالان میتوانستند تلاش بیشتری برای مبارزه با نابرابریهای حقوقی و تبعیضهای جنسیتی بکنند. نیروی زیادی صرف مبارزه با حجاب اجباری شده و میشود. حجاب اجباری از نخستین روزهای پیروزی انقلاب، بخش بزرگی از زنان را نسبت به حکومت سرخورده و خشمگین کرده است.
حجاب بر پایهی احکام شریعت استوار است و اگر نگوییم تحمیل، دست کم ترویجِ یکی از اصول ابتدایی مذهب است، در حالی که در بحث حجاب اختیاری، کسی را به برداشتن حجاب تشویق نمیکنیم. در نتیجه، این نبرد نابرابری است: شما حجاب را به رسمیت میشناسید، ولی فرد مذهبی بیحجابیِ شما را به رسمیت نمیشناسد. بین این دو موضوع مرز وجود دارد. جو زندگی خانوادگی و اعتقادات شخصی در استفاده یا عدم استفاده از حجاب تعیینکننده است. مثلاً در غرب، زنان مسلمان آفریقاییتبار یک چیزهایی درست میکنند و روی سرشان میگذارند که به حجاب مرسوم و مورد نظر حکومت ایران شباهتی ندارد، و اتفاقاً خیلی از این زنان از نظر روانی مستقل و با اعتماد به نفس هستند. روسری کوچک و زیبایی روی سرشان است و گردنشان هم پوشیده نیست، و در عین حال فعالاند. احساس نمیکنند که زیر بار زور رفتهاند. احساس نمیکنند از کسی اطاعت میکنند و تسلیم زور شدهاند. این حجاب دستوپاگیر نیست. آنچه ما در ایران با آن روبهرو شدهایم نمادی از خشونت حکومتی نسبت به زنان است. همچنین در نقطهی مقابل آن، مبارزهی خشونتآمیز با حجابِ اعتقادی و اختیاری شیوهای نابخردانه است. از طریق سیاستهای فرهنگی، به گونهای که احساسات بخشهای مذهبی جامعه را برانگیخته نکنند و آنها را به سوی واکنشهای تند افراطی سوق ندهند، در درازمدت میشود تأثیرگذار بود. در این صورت، به رسمیت شناختن آزادیِ بیان مقدمهی کار است. نواندیشی دینی باید بتواند آزادانه با مردم رابطه برقرار کند. زنان با حجابِ اعتقادی را با تفاسیر خود از حجاب آشنا کند، و این باور را ترویج دهد که حجاب در اسلام فقط توصیه است و سمتوسوی ارشادی دارد. زن بیحجاب را در فردای قیامت از مو به سقف آتشین جهنم آویزان نمیکنند! مادر تحولات اجتماعی نخست آزادیِ بیان است، و سپس اصلاح دین و ارائه و تکرار تفاسیر روزآمد از دین.
حاصل سی و هفت سال مبارزه با حجاب اجباری «بدحجابی» و یا دوزیستیِ زنان شده است، که در خانه و ماشین و هر محیط دور از چشم حکومت لباس راحت بپوشند، و در اماکن عمومی تا حدی که امکان دارد آرایش کنند و قسمتی از مو یا تن خود را نمایان کنند، به طوری که برخی از فعالان در کشورهای غربی از «بدحجابی» به عنوان «مد زن ایرانی» نام میبرند! آیا این اتفاق اصل تبعیضآمیز «حجاب اجباری» را لوث و عادیسازی نمیکند؟ واکنش به حجاب اجباری پس از پایان جنگ ایران و عراق، شکل دیگری به خود گرفت. تولیدیهای مانتو خواستِ زنان را درک کردند و پیشقراول مدسازی شدند. مثلاً اپولهای بزرگ و عجیب و غریبی روی شانههای مانتوهای ما چسباندند! کم کم این مدها تغییر شکل پیدا کرد، مانتوها تنگ شد، و حالا که من چند سالی است در ایران زندگی نمیکنم، گاهی با تماشای عکسها متعجب میشوم از شکل متفاوت حجاب زنان ایرانی. زنان ایرانی موفق شدهاند چشم حکومت را به مدسازی از حجاب عادت بدهند. این پوشش را به حکومت بقبولاند. خودروهای نیروی انتظامی در خیابانها حضور دارند و سختگیریها ادامه دارد، اما این سختگیریها نتوانسته کارساز باشد. این نیروهای سرکوبگر تنها میتوانند نمونههایی را شکار کنند و زنی که دستگیر میشود، بعد از آزادی، دوباره همان پوشش همیشگی خود را به تن میکند. این واکنش عمومی در مورد مسائلِ دیگر هم صادق است. زنان آشکارا از عهده بر آمدهاند و با حجاب اجباری مدسازی کردهاند، لباسهای رنگارنگ میپوشند و دیگر، مثل زمان ما، مجبور نیستند مقنعه به سر کنند. هر چند هنوز هم اگر بخواهند در ادارات دولتی کار کنند، ناچارند که استانداردهای سفت و سخت حجاب اسلامی را رعایت کنند. حجاب در معابر عمومی و میهمانیها تغییر شکل عجیب و غریبی پیدا کرده است. ابتدا برخورد عمومی با حجاب اجباری واکنشی بود، اما حالا زنان برای تن ندادن به جبر دولتی و سلیقههای شخصی مسئولان، با پوشیدن لباسهای تنگ و رنگ کردن مو و حتی ظاهر عجیب و غریب جریانسازی میکنند. به این وسیله، خواستههای خود را به عرف رایج تبدیل کردهاند. نسلهای جدید زنان ایرانی که در آن محیط به دنیا آمدهاند و رشد کردهاند حجاب را به بازی میگیرند، و شاید به خاطر این دستکاریها اساساً مسئلهی حجاب دیگر در دغدغههای آنها اولویت نداشته باشد. حجاب را آنقدر تغییر دادهاند که دیگر حجاب دههی اول انقلاب (که به زنان آسیب فراوانی وارد کرد) تقریباً وجود خارجی ندارد. مبارزات همین زنان و تغییر شکلهای حجاب باعث شده است که حکومت ناچار شود هزینه بدهد. هم هزینهی مالی و هم هزینهی حیثیتی. مثلاً در عربستان سعودی عملاً حجاب اجباری است، اما واکنش عمدهای از سوی زنان سعودی در مقابله با حجاب دیده نمیشود. این تفاوت نشان میدهد که واکنش جوامع مختلف با یکدیگر فرق دارد. زن ایرانی در بیحجابی پیشینهای دارد. جز کشف حجاب در دوران رضا شاه، که یک رویداد مهم بوده، بسیاری زنان بعدها هم حاضر نشدند که دوباره حجاب بر سر کنند. خصوصاً در دورهی محمدرضا شاه، آزادی عمل وجود داشت و حجاب داشتن یا حجاب نداشتن اختیاری بود. پس از رضا شاه، تنها زنانی که از کشف حجاب عصبانی بودند دوباره حجاب سر کردند. بسیاری بیحجاب باقی ماندند. تحولی در جامعه اتفاق افتاده بود که روحانیت آن را پیشبینی نمیکرد. روحانیون تصور میکردند وقتی دورهی رضا شاه تمام شود، همهی زنان ایرانی دوباره به زیر حجاب میروند؛ اتفاقی که رخ نداد، و بعد از رضا شاه و در دورهی فرزندش حجاب انتخابی شد و بخش عمدهای از زنان ایرانی دیگر حجاب را کنار گذاشته بودند. این زنان مادرانِ نسلهایی شدند که بعدها در دانشگاهها، در مشاغل مختلف، و حتی در فعالیتهای سیاسی-اجتماعی حضور یافتند. حضور زنان بیحجاب تا موقعی که آقای خمینی آمد، ادامه داشت. امروز هم با حرکت مبارزاتیِ زنان در جامعه روبهرو هستیم، که در برخی موارد البته افراطی میشود، تا جایی که گاهی به جای زنی آراسته و شیک با یک مانکن غیرعادی، که دلپذیر هم نیست، روبهرو میشویم.
برخی از مفسران، پیشرفتهای زنان ایرانی بعد از انقلاب را به مسائلی مانند تأسیس دانشگاه آزاد و تحول سبک زندگی و افزایش دانش، توانایی، و اعتماد به نفس زنان ربط میدهند، یعنی وضعیتی که امروز زن طبقهی متوسط ایرانی را به معیارهای فمینیستی نزدیکتر کرده است. در همین حال، زنان ایرانی با یک ایدئولوژی زنستیز فعال در حکومت مواجه هستند. آیا در چنین شرایطی، تبعیض مثبت و فمینیسم رادیکال میتواند راهگشای وضعیت زنان در ایران باشد؟ تبعیض مثبت باید به صورت سیاست فرهنگی و از جانب اهالی قدرت به اجرا در آید. مردم در زمینهی تبعیض مثبت نمیتوانند کاری انجام دهند، زیرا ابزار کافی برای اجرای آن را در اختیار ندارند. فعالان هم تنها میتوانند مردم را تهییج کنند و این خواسته را در جامعه مطرح کنند، که البته مطرح هم کردهاند. در زمان برگزاری انتخابات مجلس دهم، کارزاری برای افزایش نامزدی زنان به راه افتاد که چندان مؤثر نبود، و در انتخابات شوراها هم اساساً ضرورتی نداشت، زیرا تعداد زیادی از زنان برای انتخابات شوراها خود را نامزد کرده بودند. در خصوص حضور زنان در دولت هم تلاشهای فراوانی صورت گرفته که تا کنون ناموفق بوده، و در طول این چهار دهه تنها یک وزیر زن و آن هم در کابینهی آقای احمدینژاد حضور داشته، و بقیهی رؤسای جمهوری جرئت و اجازهی چنین کاری را نداشتهاند. اما پرسش شما دربارهی نقش فمینیسم رادیکال؛ باید توجه داشت که بدون یک تحول سیاسی جدی، فمینیسم با هر شدتی نمیتواند به صورت مثبت تأثیرگذار شود.
جنس این حرکتی که شما توصیف میکنید، و البته در نهادهای قدرت جمهوری اسلامی هم کمتر جایگاهی دارد، حرکت اصلاحیِ گام به گام و کند است. در حالی که بسیاری از زنان عادی جامعه آزادیِ بیشتر میخواهند و برای دستیابی به حقوق برابر، عمر نوح و صبر ایوب ندارند. آیا در چنین شرایطی، فمینیسم رادیکال میتواند راه حل مناسبی باشد؟ سیاستهای جاری حکومت در ایران ضد زن است، و زنان باید هوشیار باشند که مثلاً در زمینهی اشتغال (در برابر اعطای امتیازات ویژه) جایگاه شغلی خود را از دست ندهند. مرخصی زایمان زنان در ایران طولانی شده؛ اما اغلب زنان پس از بازگشت از مرخصی، شغل خود را از دست میدهند و یا دست کم جایگاه سابق را ندارند. زنان ایرانی باید تلاش کنند تا خودشان را در تشکلهای مستقل تعریف کنند. زنان امروز ناچارند آهسته و بیوقفه کار کنند. عجالتاً راه دیگری پیش رو ندارند. ظاهر عجیب و غریب برخی زنان، نرخ بالاروندهی طلاق، نرخ بالاروندهی آسیبهای اجتماعی، اعتیاد، و تن دادن زنان به روابط آزاد برای فرار از قوانین سختگیرانهی زناشویی در جمهوری اسلامی (زن سند نکاح را امضا نمیکند چون دلش نمیخواهد به نام ازدواج، آزادیهایش سلب شود)؛ بخشی از این اتفاقات از پیامدهای فمینیسم رادیکال است. بخشی از این حرکات مثبت و بخشی هم منفی است. بخشی از مسائل زنان ایرانی محصول وضعیت اقتصادی کشور است، که به ویژه به زنان و کودکان آسیب میرساند و بخش دیگر حاصل بیدار شدن ارادهی زنان است که میخواهند بنا به خواست خود زندگی کنند و اجازه ندهند که قانون، به نام اختیارات نامحدود شوهر، در برابرشان محدودیت ایجاد کند.
ازدواج سفید یا برهنه شدن اعتراضیِ زنان نوعی تابوشکنی در مقابل ارزشهای جمهوری اسلامی است. اینگونه تابوشکنیها تا چه اندازه میتواند برای زنان ایرانی دستاوردی داشته باشد؟ تابوشکنی همواره تأثیرگذار است؛ در همهی جوامع، زنانِ تابوشکن جنبشهای مدنی را به راه انداختهاند. مثلاً در آمریکا، اگر رزا پارکسِ سیاهپوست جسارت به خرج نمیداد و در اتوبوس روی صندلی قسمت سفیدپوستان و کنار آنها نمینشست، جنبش برابری سیاهان در آمریکا دست کم به تأخیر میافتاد و دیرتر به نتیجه میرسید. هر حرکت تابوشکنی میتواند مؤثر باشد، اما حرکت باید وجاهت هم داشته باشد. مثلاً اگر آن خانم سیاهپوست در خیابانهای آمریکا برهنه میشد، شاید نمیتوانست جنبشی را راه بیاندازد و به هدفش نمیرسید. او ممنوعیتی را شکست و با این کارِ او جریانی شروع شد که در جامعهی آمریکا به صورت بالقوه ظرفیت آن وجود داشت و حرکت او این ظرفیت را آزاد کرد. ولی مشخص نیست لخت شدن زنی در خیابانهای ایران که روی بدنش شعاری تتو کرده، برای جنبش زنان ایران نتایج مثبتی به دنبال داشته باشد. در تحلیل وضعیت هر جامعه، باید مشخصات و ویژگیهای آن جامعه را در نظر بگیریم، و باید مطابق با سازوکار رایج در جامعه راه حلها را پیدا کنیم. ما در ایران به جنبشهای مدنی نیاز داریم، و اتفاقاً برهنگیِ اعتراضی در ایران میتواند دستمایهی سرکوب جنبش زنان شود. جنبشهای اجتماعی هر جامعه باید با بنیانهای فکری اکثریت مردم تناسب داشته باشند. حرکاتی از جنس «برهنگی اعتراضی» نشانهی فمینیسمِ انفجاری در واکنش به زنستیزیِ جمهوری اسلامی است. قابل تصور است که در نبود جمهوری اسلامی و در صورت ضعف آن، درصد بالایی از زنان ایرانی نیمهبرهنه به خیابانها بریزند. این نتیجهی طبیعیِ سیاستهای بد و جابرانهی حکومت است.
کارزار «چهارشنبههای سفید» برای مقابله با حجاب اجباری در ایران به راه افتاده، و همزمان رهبر جمهوری اسلامی در زمینهی فرهنگی فرمان «آتش به اختیار» صادر کرده است. امامان جمعه این حرکت را «چهارشنبههای سیاه» خواندهاند و نیروهای حزبالله زنان را به اسیدپاشی تهدید کردهاند. نظرتان دربارهی این کارزار چیست؟ به نظر من، این کارزار حرکت مثبتی است. چند نفر دیوانه یا مأمور و آتش به اختیار و گوش به فرمان رهبر نباید باعث عقبنشینی زنان شوند. این جدالی بین زنان ایرانی و حکومتی است که حقوق آنان را به رسمیت نمیشناسد. ولیِ فقیه هم اسیدپاشی و خشونت علیه زنان را هرگز به صورت علنی محکوم نکرده است. با این حال، نمیشود از زنان توقع داشت که در این بلبشوی سیاسی، زیاده خطر کنند. ای کاش طومارهایی امضا میکردند و برای ولی فقیه میفرستادند و به صورت جدی از او میخواستند در سخنرانیهای عمومی اسیدپاشی و خشونت علیه زنان را به صورت مطلق محکوم و ممنوع اعلام کند. این حرکت مدنی خوبی است و مخاطرهی زیادی هم ندارد. در شگفتام که چرا تا کنون زنان به این کار اقدام نکردهاند.
آیا واکنش خشن حکومت به این حرکت را میتوان نشانهای از اثرگذاری آن دانست؟ حتماً همین طور است. جنس این حرکت هم اساساً خردمندانه است. به زنان نمیگوید که لخت شوید، تتو کنید، یا لباس خیلی تنگ بپوشید که تنتان پیدا باشد؛ تنها گفته است روسری سفید بر سر کنید. حتی از همان اوایل انقلاب چنین بحثی مطرح بود و خیلی از ما شال سفید داشتیم و بر سر میکردیم تا سیاهیِ پوشش زنان در خیابانها را بشکنیم. «چهارشنبههای سفید» حرکت بسیار خوب و مناسبی است، و البته حکومت هم در برابرش واکنش نشان میدهد. این حرکات به تدریج تأثیر خود را بر جای میگذارد و حکومت ناگزیر میشود خشونت مجانین و آتش به اختیاران را متوقف کند. در اوایل دوران انقلاب، عدهای از همین افراد مرتبط با حکومت شروع کردند به اسیدپاشی روی زنان بیحجاب؛ اما آن موقع آقای خمینی به همراهی و حضور خیابانی زنان احتیاج مبرم داشت، و به همین دلیل به شدت با این موضوع برخورد کرد و علیه اسید پاشی فرمان داد. الان آقای خامنهای هم اگر بخواهد، میتواند به جای تلف کردن وقت خودش و مردم، واضح و صریح اعلام کند اسیدپاشی ممنوع است و در پروندههای اسید پاشی مداخله کند. این که چنین اقدامی نمیکند، فقط تردیدهای جدی در مورد نیت و خواست اصلی او را تقویت میکند.
در ایران، یکی از روشهای توهین و تحقیر زنان «فاحشه» خواندنِ آنهاست. در چنین مواردی، تابوشکنی و قبحزدایی از کار کارگران جنسی مؤثرتر است یا نفی و تقبیح این صفت و عمل؟ جمهوری اسلامی خودش قبح این صفت را ریخته است! وقتی ارگان رسمی انصار حزبالله بدترین کلمه در عرف جامعهی ایران (سلیطه) را به شهیندخت مولاوردی، معاون امور زنان رئیس جمهور، نسبت میدهد و شکایت این خانم هم به جایی نمیرسد و آن نشریه تنها بعد از چند روز و حتی بدون عذرخواهی، دوباره منتشر میشود، معنایش این است که قبح موضوع ریخته و اتفاقاً ائمهی جمعهی تحت امر ولی فقیه نیز قبح آن را با بیاناتشان بیشتر میریزند. حالا در نظر بگیرید که خانم مولاوردی یک زن مذهبی محجبه و از جنس جمهوری اسلامی است. صلاحیت او برای پست معاونت رئیس جمهور توسط ارکان حکومت تأیید شده است. وای به حال زنانی که از طیفهای سیاسی دیگری هستند و در حوزههای دیگر همچنان فعالیت میکنند. این در حالی است که، در کشورهای غربی تلاش شده به روسپیگری وجاهت صنفی داده شود، و به همین دلیل این افراد را «کارگر جنسی» مینامند، که البته شامل مردان هم میشود. با این وصف، همچنان قبح اجتماعی آن باقی است. در ایران اسلامی، مطبوعات مورد حمایت حکومت هر زن فعالی را میتوانند به فحشا متهم کنند. همین مطبوعات بارها این القاب را به من، که 22 سال پروانهی معتبر وکالت دادگستری داشتهام، نسبت دادهاند.
واکنش شما چه بود؟ هیچ. در ایران مرجعی برای دادخواهی وجود ندارد. به کانون وکلای دادگستری، که رئیس وقت آن آقای افتخار جهرمی بود، مراجعه و موضوع را مطرح کردم. ایشان برایم پیغام فرستاد که مصلحت این است که در برابر این برچسبها سکوت کنید. به مرکز تازهتأسیس حقوق بشر اسلامی هم مراجعه کردم و شکایتی ثبت کردم که این القاب مرا در معرض خطر مرگ قرار میدهد و هر کسی میتواند با استناد به این صفات شیطانی، مرا مهدورالدم تصور کند و بکشد. به درخواست شکایتم جواب رد دادند، و تنها با اصرار توانستم شمارهی ثبت نامه در دفترشان را بگیرم و در اختیار فرزندانم قرار دهم تا اگر اتفاقی برایم رخ داد، منشأ و منبع آن مشخص باشد.
اوایل انقلاب، روزی که در اعتراض به لغو قانون حمایت خانواده وارد اعتراض خیابانی شدیم، در حضور پلیس، مردانی به ما فحشهای رکیک میدادند.
پلیس ساکت بود و زنان یکی یکی از فرط خجالت صحنه را ترک میکردند و کنار میرفتند.
جمهوری اسلامی ایران شیوههای سرکوب زنان را از همان آغاز شکلگیریاش انتخاب کرده است. برخوردهای امروز اصلاً تازگی ندارد.
از دموکراسی تا اصلاحات
علی اسدپور
سادهترین تعاریف دموکراسی و استبداد تعریف آنها بر اساس رابطهی میان مردم و دولت است. برای فهم این تعبیر و مفهوم باید آن را عملیاتی کرد. یک روش عملیاتی کردن آن است که بگوییم در نظامهای استبدادی این اکثریت غالب مردماند که از حکومت میترسند اما در نظام دموکراتیک این حکومت است که از اکثریت جامعه میهراسد چون مردم دوره به دوره این امکان را دارند که دولتها را تغییر دهند. همچنین مردم این قدرت را دارند که با صدایی روشن و صاف و بدون ترس اعتراض کنند. در جمهوری اسلامی وضعیت به چه شکلی است؟
سرکوبهای مکرر در جمهوری اسلامی از کشتارهای دههی شصت تا سرکوبهای تیر ۷۸، خرداد و تیر ۸۸ و بازداشت و محاکمه و اعدام همیشگی فضایی ار در ایران به وجود آورده که تک تک شهروندان از حکومت هراسانند. چهرهی حکومت در ایران بسیجیها و لباس شخصیهایی هستند که مردم را در خیابان کتک میزنند، آنها را از پل به پایین پرتاب میکنند یا در اعدامهای خبایانی افراد را به بالای دار میکشند. حکومت در بیان این که این نیروها حکومت را پایدار نگاه داشتهاند ابایی ندارد.سرکوبهای مکرر در جمهوری اسلامی از کشتارهای دههی شصت تا سرکوبهای تیر ۷۸، خرداد و تیر ۸۸ و بازداشت و محاکمه و اعدام همیشگی فضایی ار در ایران به وجود آورده که تک تک شهروندان از حکومت هراسانند. چهرهی حکومت در ایران بسیجیها و لباس شخصیهایی هستند که مردم را در خیابان کتک میزنند، آنها را از پل به پایین پرتاب میکنند یا در اعدامهای خبایانی افراد را به بالای دار میکشند. حکومت در بیان این که این نیروها حکومت را پایدار نگاه داشتهاند ابایی ندارد.
مردمی وابسته به دولت
بر اساس بررسیهای مرکز آمار ایران، بیش از ۴۰ میلیون ایرانی با اینکه در سن کار هستند اما به دلیل اینکه مشارکت اقتصادی ندارند جزء جمعیت غیرفعال اقتصاد ایران محسوب میشوند. این تعداد حدود ۵۲ درصد از کل جمعیت ۷۷ میلیون نفری ایران هستند. این افراد بین ۱۰ تا ۶۵ سال سن دارند اما بهدلایلی نه شاغلند و نه بیکار. «در حال حاضر ۴۱ درصد خانوارهای کشور حقوق و مستمری بگیر دستگاههای دولتی هستند که با احتساب دو میلیون و ۲۱۵ هزار نفر بازنشتگان این عدد به ۱۰ میلیون یعنی ۵۰ درصد خانوارهای کشور می رسد.
حکومت از مردمی که ۴۰ میلیون نفر آن (۵۲ درصد) آن کار نمیکنند و درآمدی ندارند و حدود نه میلیون تن از آنان از لحاظ درآمد ماهانه به دولت وابستهاند ترسی ندارد. ۳ میلیون و ۹۸۵ حقوق بگیر و ۴ میلیون و ۴۹۰ بازنشسته تامین اجتماعی از دولت حقوق میگیرند. این یعنی حدود ۸/۵ میلیون حقوق بگیر دولت که با متوسط بعد خانوار در شرایط امروز کشور (۳/۴) حدود ۲۹ میلیون نفر با حقوق دولتی زندگی میکنند. البته در برخی خانوارها هم زن و هم مرد از دولت حقوق میگیرند اما با توجه با کسر اشتغال اندک زنان (حدود ۱۳ درصد در بخش عمومی) میتوان به رقم ۲۴ میلیون نفر رسید. از آن ۴۰ میلیون نفر چیزی در حدود ۱۵ میلیون نفر به حقوق بگیران دولتی وابستهاند.
بدین ترتیب ۲۵ به علاوهی ۲۴ میلیون نفر از جمعیت کشور یا کار نمیکنند یا به مقرری دولتی وابستهاند. اگر این رقم را از ۷۷ میلیون نفر کسر کنیم به رقم ۲۸ میلیون نفر میرسیم که از لحاظ درآمدی به خانوادههایی تعلق دارند که با مقرری دولتی زندگی نمیکنند. این یعنی چیزی میان ۵۵ تا ۶۵ درصد جامعه از حیث معاش به حکومت وابستهاند چون آنها که مستقیما به مقرری دولتی وابسته نیستند با کمیتهی امداد و یارانهها به حکومت وابسته شدهاند. این جمعیت همیشه از حکومت هراسانند حداقل در این که رگ حیاتیشان قطع نشود. اگر آنچه در٣٩ سال گذشته در ایران از حیث ساختارهای حکومتی و نظام حقوقی اتفاق افتاده را مرور کنیم متوجه میشویم که نظام واقعی و حقوقی ترس مردم از حکومت چگونه شکل میگیرد. نخست مردم سازمان نایافته قدرت و اختیار خود را به یک رهبر میسپارند. آن رهبر همان طور که میخواهد با همکاری گروهی که در کنار خود دارد نظام حقوقی را به شکلی که میخواهد و در آن قرار است مردم از حکومت بترسند شکل میدهد. کسانی که با این نظام مخالف باشند یک به یک حذف و تبعید میشوند. بعد حکومت به تدریج همهی ابزارهای رفع ترس مردم از حکومت یا ابزارهای اعمال ترس توسط مردم بر حکومت را از جامعه میگیرد. این کار توسط سازمان سرکوبی انجام میشود که کارکردش اعمال ترس و ارعاب است.
نتایج ترس مردم از حکومت
وقتی مردم از حکومت بترسند:
۱) جامعه به یک قبرستان تبدیل میشود؛
۲) نخبگان جامعه مهاجرت میکنند؛
۳) زندانها پر می شود از کسانی که منتقد حکومت و وضعیت موجود هستند؛
۴) رسانهها تک صدا میشوند؛
۵) خواست یک نفر یا یک گروه همیشه پیش میرود؛
۶) مقامات و مدیران غیر پاسخگو، نظارت ناپذیر و فراقانون هستند.
۷) مردم توطئهگر و حاملان کودتای نرم (همانا شرکت کنندگان در انتخابات) تلقی میشوند.
نتایج ترس حکومت از مردم
حکومتی که از مردم میترسد:
۱) به آنها و نمایندگان و رسانههای مستقل و آزاد آنها پاسخ میدهد؛
۲) اگر مردم آن را نخواهد کنار میرود و انتخابات تازهای را اعلام میکند؛
۳) جلوی اعتراض مردم را نمیگیرد و با پلیس از آن حفاظت میکند؛ همچنین با خطاهای قوای قهریه در دستگاه قضایی مستقل رسیدگی میشود؛
۴) مدیران آن به محض اشتباهات بزرگ و مخاطره انگیز استعفا داده و کنار میروند؛
۵) به خواست افکار عمومی تن در میدهد؛
۶) منافع گروهی و فردی را به مصالح عمومی تقدم نمیبخشد؛ و
۷) حقوق تکتک شهروندان با هر عقیده و باور و هویت مورد حمایت و تضمین حکومت قرار میگیرد.
بااندكى تفكرمتوجه خواهيدشدكه چگونه جمهورى اسلامى با ايجاد ارعاب
توانسته مدت چهاردهه برملت ايران بتازدوگاهابامشروعيت بخشيدن به بعضى چهره هاسعى درفريب اذهان عمومى دارد.
نكته اى كه نظام به خوبى ازآن آگاهى دارندودرانتخابات اخيربيشترين بهره راازآن بردندانگاركه زيرپرچم محمدخاتمى قرارگرفتن بنحوى به چهل سال حكومت فاشيستى وجنايتكارمشروعيت مى بخشد.
بیشک، محمد خاتمی با طرح آشتی ملی خود که اخیراً آن را ارائه کرد، به زبالهدان سیاست کشور سپرده شد. خاتمی مردی که در رویاها به دنبال مادیبا (ماندلا) شدن بود در عمل حتی هویدا نیز نشد.
خاتمی هرگز نیاموخت که ماندلا به هیچ وجه راضی به حفظ نظام آپارتاید نبود و در جهت تداوم آن نکوشید، مبارزهاش عاری از خشونت بود اما هدف مشخص آن، سرنگونی نظام ظالم قوم سفیدها بر همه مردمان بود.
خاتمی بارها و مکرراً هدف و تلاش خود را حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی معرفی کرد و خیل جوانان و مردم تشنه قطرهای آزادی را فریب داد. خاتمی با حرفهای بزرگ و آنچنانیاش نه فقط مردم ما را فریفت بلکه تا اندازه ای موفق شد قسمتی از جامعه جهانی را نیز فریب دهد.
خاتمی به مانند هر ملا و اسلامگرای دیگری سودای نابودی اسراییل کشوری مستقل و عضو ملل متحد را در سر داشته و دارد. به مانند همه وفاداران به نظام اصل ۱۱۰ قانون اساسی را با جان و دل پذیرفته و رای میلیونی مردم را فقط در صورتی قبول دارد که معظم له آنرا تنفیذ کرده باشد. هنوز اسلام را منبع قانونگذاری در قرن ۲۱ میپندارد و از اعدام و سرکوب همجنسگرایان، دگرانديشان وپيروان اديان ديگربهویژه عزیزان بهایی حمایت کامل کرده و میکند.
بسیاری از اصلاحطلبان با این استدلال که خاتمی هم اکنون در مضیقه و ممنوع التصویر است، بنا دارند تا سخنان وی را بازهم به عنوان یک مخالف رهبری و نظام به مردم ارائه کنند. مخالفی که از هر موافق و هوادار نظامی بیشتر نگران نظام اسلامی و آینده آن است. این ترفند رژیم در ساختن شاخ و شاخکها در برابر جناح حاکم برای به پای صندوق کشیدن مردم دیگر نخ نما شده است.
خاتمی را به درستی میتوان دزد با چراغ دانست که از دله دزدهایی مانند رضایی و قالیباف و حداد خطرناکتر است. این جماعت دستکم رای دزد همه چیز و همه کس را برای حفظ نظام اسلامی ایران قربانی میکنند.
خاتمی میتواند تکرار کند و باز هم تکرار کند که تدارکاتچی باشد، مردم ما به چیزی فراتر از تدارکاتچیها نیاز دارند.
آزادى و آزادگى یا بند و اسارت
شیرین رضا خانی
اول از كدام موضوع شروع كنم كه مهمتر است
آزادى و آزادگى يابند و اسارت، به راستى كداميك ضرورت بيشترى دارد.
كسانى كه در بند نيستند مى توان گفت آزاد هستند، ولى آزاديشان به چه قيمتى و كجاست، آيا در مكان وموقعيتى امن هستند؟
چه ازنظر روانى وچه فيزيكى، آيا عدالت شامل حال آنها مى شود ويا از موقعيتى فدرالى كاملى برخوردار هستند.
اسارت و در بند بودن فقط مختص پشت مليه هاى آهنى بودن نيست، اگر مغز و كلامت در خفگان باشد و اختيار بيان خواسته ها و حرفايت را نداشته باشى اسيرى یا و فقط اين تن توست كه آزاد است، ولى مغز و روح تو در بند است.
حال بكوش براى آزاد بودنت و آزادگيت، اما آخر اين تلاش ختم مى شود، به بند و اسارت
آرى، ايران همواره چه قبل و یا بعد از انقلاب اسلامى تا به الان قوانين حقوق بشر را نقض و زير پا گذاشته است به دليل گرفتن حكومت ايران به دست ابلهان مزدوران بيگانه و یا كسانى كه. به دنبال پيدا كردن دنياى جديد و آزاد ميروند.
به فراوانی از نورهاى قدرت و تلاش براى ادامه و زندگى بهتر و آيندگان،
حكومت هايى كه مردمش را سركوب مى كند وبه ذخاير دولت مى كوشند، توپى تو خالى را مى پرورانند.
ليكن اين توپ فرا ازظرفيت خود متلاشى مى شود.
بدليل اينكه اين حكومت تشكيل شده ازبرده هاى هميشه بدهكارى كه برايشان شرايط بهتر معنايى ندارد.
و باعث سقوط ذهن هاى باز و قدرت و مانع پيشرفت مى شود.
كسانى كه به دنبال آزادى نمى روند و فقط يك دنياى كوچك و حقير و پر از توهين را ترجيح مى دهند ،اسير بودن را انتخاب كرده اند. و اينها لايق همچين زندگى و شرايطى هستند.
حقوق بشر (دلنوشته)
علیرضا نور منش
کوروش نوشت آن را
بنا کرد حقوق انسانی را
انسانی گرفت دستم را
کشید بیرون از جهنم پایم را
قلبی از صفا دارد
نشان از کورش بجا دارد
حقوق بشر آزادم میکند
مرا زنو بنیاد میکند
غبار ز تن پاک میکنم
در راه بشر جانم را فدا میکنم
بال و پرم میدهد این حقوق
صدای فریاد میشنوم در این بازار شلوغ
علیرضا نورمنش، شهریور 1396
با شادی مردم کورد چه میکنید؟
شادی صدر
مقابل چشمان خوشحال، حیرتزده، سرشار از تعصب، یا کورشده از تنفرِ ما، مردم غیرکوردِ اهل ایران، هزاران کورد به خیابانهای سنندج و بانه و سقز و مریوان آمدند تا شادی خود را از برگزاری همهپرسی استقلال کردستان عراق در کنار یکدیگر جشن بگیرند. تصاویر این جشن بزرگ خیابانی نه قابل انکارند نه قابل ربط دادن به امور دیگر.
تنها و تنها یک تفسیر از این تصاویر ممکن است: با وجود همهی پیراهنهایی که برای «هویت ملی» و «نژاد پاک آریایی» چاک دادهایم، یک جای کارمان ایراد داشته که عدهای از ایرانیان تا این حد از همهپرسی که در کشور همسایه برگزار میشود خوشحال اند و بیش از آن که با ما، غیرکوردها، احساس اشتراک هویتی کنند، هویت ملیشان را با کوردهای کشور همسایه و همهی کوردهای چهارپاره شده در کشورهای ترکیه، سوریه، عراق و ایران گره میزنند، جمعیتی بیست تا سی میلیونی که بسیاری از محققان شناختهشدهی بینالمللی آن را «بزرگترین ملت بدون دولت در دنیا» خواندهاند.
این تصاویر اما سؤالی سخت و جدی را پیش روی ما میگذارند: امروز همهی ما باید از خود بپرسیم با شادی مردم کورد در ایران چه میکنیم؟ موضع جمهوری اسلامی در برخورد با مردم کورد مشخص است. در نزدیک به چهار دههی گذشته، هیچ حادثهای نتوانسته سیاست عمومی دولت در تبعیض ساختاری و سرکوب حق تعیین سرنوشت به خشونتبارترین شکل ممکن را متوقف کند تا جای آن را سیاستی انسانی بگیرد، سیاستی مبتنی بر برابری، به رسمیت شناختن حقوق کوردها، گفتوگوی آزاد و بدون خشونت، و دستیابی به راهحلی که در نهایت بر آزادی و بهروزی کوردها استوار باشد. اما ما، غیرکوردها، با تصاویر شادی کوردهای زاده در جغرافیای ایران چه میکنیم؟
این تصاویر اما سؤالی سخت و جدی را پیش روی ما میگذارند: امروز همهی ما باید از خود بپرسیم با شادی مردم کورد در ایران چه میکنیم؟
برخورد نوع اول این است که، با استناد به گفتمان «امنیت ملی و تمامیت ارضی»، تلاش مشروع مردم کورد برای برخورداری از حق تعیین سرنوشت را، با این ادعا که «بازیچهی دست اسرائیل شدهاند»، تحقیر یا «قویاً محکوم» کنیم، و آن را قبیح، غیرقانونی، و مجرمانه بخوانیم و با اُلدُرُم بُلدرمِ رضاخانیِ ترکیبشده با ادبیات شیعی، «هیهات من الذله»گویان تکرار کنیم که «خواب تجزیهی ایران را ببینید!» این برخورد، که با توجه به واکنشهای کاربران شبکههای اجتماعی، برخورد اکثریت غیرکوردها است کاملاً در راستای گفتمان و سیاستهای جمهوری اسلامی قرار دارد.
نتیجهی بلافصل آن نیز باز گذاشتنِ بیش از پیشِ دست دولت و به خصوص سپاه پاسداران در سرکوب خواست برخورداری از حق تعیین سرنوشت، و مشروعیت دادن به هر خشونتی است که پیش از این و از این پس بر مردم کورد رفته و میرود. شرمآورترین بخش قضیه اینجاست که در این بازتولید گفتمان «امنیت ملی و تمامیت ارضی»، بلندترین صداها را کسانی دارند که خود به سبب طرح مطالباتشان قربانیِ سرکوب دولتی و نظامی شدهاند.
نتایج چنین همدستیای بین نظامیان و مخالفان سیاسی و نیروهای به اصطلاح دموکراسیخواه را همین امروز، در گوشهای دیگر از دنیا، در میانمار میبینیم: جایی که حزب آنگ سان سوچی (که سالها توسط نظامیان حاکم از قدرت حذف شده بود) و هزاران زندانی سیاسی که تا همین سالهای اخیر به خاطر مبارزاتشان برای دموکراسی زیر شکنجه بودند، با نظامیان در «نسلکشی» مردم روهینجا همدست شدهاند. استدلالهای آنان، در انکار وجود مردم روهینجا (ما کورد نداریم، همه ایرانی هستیم)، در انکار جنایاتی که به طور مشخص مردم روهینجا را هدف گرفته (به همهی ما ایرانیها دارد ظلم میشود)، در زدودن چهرهی انسانی از آنان و برچسب زدن به همگیشان به عنوان تروریست (این کوردها سر میبرند!) و … به شدت به استدلالهای معادلهای وطنیِ روشنفکر و دموکراسیخواهشان شباهت دارد. بدون چنین همدستی میانِ بهاصطلاح دموکراسیخواهان و نظامیان، امکان نداشت که ارتش میانمار بتواند دست به چنین «نسلکشی» بزند. به بیان دیگر، همهی کسانی که تنگنظرانه و با رگهای برآمده در حال باز تولید گفتمان «امنیت ملی و تمامیت ارضی» در واکنش به همه پرسی استقلال کردستان عراق و شادی کوردهای اهل ایران هستند، همدستِ جمهوری اسلامی و نیروهای انتظامی و نظامیاش در هر برخورد خشونتبارِ محتملِ با کوردها خواهند بود.
اما میتوان با دیدگاهی عاری از تعصب، که مبنایش نه جغرافیا یا مرزهای ساختگی بلکه برابری، آزادی، و رهایی انسانهاست، به این جشن خیابانی نگاه کرد و برخوردی از نوع دوم با آن داشت. البته، لازمهی چنین برخوردی نگاه منصفانه و حقیقتطلبانه به تاریخ و به خصوص تاریخ چهار دههی اخیر رابطهی جمهوری اسلامی و غیرکوردها با کردستان است. در چنین نگاهی، چهار موضوع باید به رسمیت شناخته شود:
1) جنایات دولتی علیه کوردها، شاید از جمله به خاطر نگاه مرکزمحورِ غالب در تحقیقات آکادمیک و حقوق بشری، هیچگاه به طرز شایستهای ثبت و ضبط و مستند نشده است، اما همین شواهد موجود و اسناد معدود به روشنی ثابت میکند که علاوه بر تبعیض و نقض حقوق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی، کوردها در ایران قربانیِ چندین مورد جنایت بینالمللی بودهاند. از آن جمله میتوان به موارد متعدد جنایات جنگی، از جمله اقدامات ارتش در جنگ 24 روزهی سنندج، موارد متعدد جنایت علیه بشریت، نظیر کشتار جمعی در روستای قارنا، تخلیهی چندین روستا و آواره کردن روستائیان، اعدامهای خلخالی در کردستان و … اشاره کرد. لازم است این حقیقت که حقوق مردم کورد در ایران، نه فقط مانند اکثریت مردم بلکه به طور مضاعف و به دلیل کورد بودنشان نقض شده و میشود پذیرفته شود.
2) حقیقت این است که این فقط دولت جمهوری اسلامی نیست که، با نقض مستمر حقوق مردم کورد، در ایجاد وضعیت فعلی نقش داشته است. اکثریت غیرکورد جامعهی ایران نیز با انکار هویت کوردی، تحقیر مستمر این مردم به شیوههای مختلف، نفی یا تردید در حقانیتِ روایتشان از تاریخِ سراسر جنگ و خشونتِ تحمیلشده از سوی دولت، برخوردهای تحکمآمیز و از موضع بالا، یا در بهترین حالت، سکوت و بیعملی دربارهی وقایع کردستان، در این امر همدستی داشته است. این اکثریت متأسفانه شامل اکثریت سازمانها و فعالان منتقد و مخالف جمهوری اسلامی، روشنفکران و هنرمندان، روزنامهنگاران، نهادهای جامعه مدنی، فعالان حقوق بشر، و سایر افراد و گروههای مرجع هم بوده است. رابطهی میان اکثریت جامعهی ایرانی و مردم کورد بسیار شبیه رابطهی میان یک مرد خشن متعصب شکاک با زناش است که از هر محدودیت، محرومیت، تحقیر، و خشونتی برای نگه داشتن زن در چارچوب خانواده و جلوگیری از ابراز و اجرای حق جدایی زن استفاده میکند.
در چنین شرایطی، باید حق را به کوردها داد که بپرسند: به کدام دلخوشی باید با تو بمانم؟!
به اخلاق خوشت، به پول زیادت، یا به راه نزدیکت؟!
سؤالی که جوابش سخت است و، اگر صادقانه باشد، فقط شرم و سکوت است.
اما میتوان با دیدگاهی عاری از تعصب، که مبنایش نه جغرافیا یا مرزهای ساختگی بلکه برابری، آزادی، و رهایی انسانهاست، به این جشن خیابانی نگاه کرد و برخوردی از نوع دوم با آن داشت.
3) لازمهی به رسمیت شناختن وقوع نقض شدید و گستردهی حقوق بشر، که مردم کورد را هدف گرفته، تلاش برای جبران آن است. در مورد چنین جنایتهای جمعی هرگز امکان برگرداندن وضعیت به شکلی که قبل از وقوع جنایت بوده وجود ندارد، و زخمهای جانبهدربردگان از این جنایتها و خانوادههای قربانیان هیچگاه به طور کامل ترمیم نخواهد شد؛ اما قطعاً دولت و مردم غیرکورد باید تلاش کنند که، تا حد امکان، جبران مافات کنند. به بیان دیگر، نه فقط اعمال سیاستهای تبعیض و سرکوب باید متوقف شود، بلکه آسیبدیدگان از جنایات گذشته نیز باید به حقوقی که در قوانین بینالمللی به رسمیت شناخته شده، از جمله حق دانستن حقیقت، حق برخورداری از عدالت، و حق جبران خسارت، دست یابند.
نباید از یاد ببریم که جبران مافات فقط وظیفه و تعهد دولتی نیست، بلکه وظیفهی اخلاقی همهی غیرکوردها است، به دلیل همدستی جمعی که با سکوت، بیعملی و، یا حتی بدتر، تقویت گفتمان «امنیت ملی و تمامیت ارضی» در توجیه و تداوم جنایات علیه کوردها داشتهاند.
4) «حق تعیین سرنوشت» یک حق شناختهشده در اصول و اسناد بینالمللیِ حقوق بشر است. این حق یک امر تاریخی نیست که تنها به مبارزات مردم مختلف علیه دولتهای استعمارگر مربوط باشد (اگرچه با آن مبارزات متولد شده است).
این حق یک حق عینی است که در حال حاضر توسط مردم در گوشه و کنار دنیا به شکلی عملی مورد استفاده قرار میگیرد. نمونههای اخیر آن برخورداری مردم اسکاتلند در بریتانیا و مردم کبک در کانادا از حق تعیین سرنوشت خود است که با برگزاری همهپرسیهای استقلال از آن حق استفاده کردند. در هردوی این کشورها، دولتهای مرکزی و اکثریت مردمی که خود را همهویت با چارچوب مرزیِ فعلی میدیدند، مخالفت خود را با جدا شدن بخشی از کشور ابراز کردند و استدلالهای زیادی در مضرات آن آوردند، اما به ندرت اصلِ حق گروههایی از مردم برای ابراز و احقاق تعیین سرنوشتشان مورد تردید قرار گرفت یا جرمانگاری شد.
مردم کورد نیز مانند همهی انسانها از حق تعیین سرنوشت برخوردار اند. در صورت مخالفت با ابراز چنین حقی و برخورد خشونتبار دولتی با آن، با فجایعی نظیر آنچه بر مردم تامیل در سریلانکا رفت روبهرو خواهیم بود، جایی که سالها طول خواهد کشید تا شاید شکافها و زخمهای جنگ داخلی بر پیکر میلیونها نفر از مردم این کشور ترمیم شود.
انبوه فیلمها و عکسهای جشن مردم کورد اهل ایران به خاطر همهپرسی استقلال در کردستان عراق، به روشنی به ما نشان میدهد که تنها راه حل واقعی مسئلهی کردستان به رسمیت شناختنِ حق این مردم برای تعیین سرنوشت، اذعان به ستم و تبعیضی که بر آنها رفته، پذیرش نقش تکتک ما غیرکوردها در آن، و تلاش برای عذرخواهی جمعی و جبران مافات است.
تنها در این صورت است که میتوانیم امیدوارم باشیم یک گفتوگوی برابر و بر مبنای اعتماد متقابل میان کوردها و غیرکوردها شکل بگیرد. تنها در چنین فضایی است که میتوان با احترام به حق آزادی بیان برای تمامی طرفهای مسئله، دربارهی شیوه ابراز و اجرای حق تعیین سرنوشت برای مردم کورد اهل ایران و مزایا و معایب برگزاری همهپرسی و اَشکال مختلف رابطهی میان دولت و این بخش از سرزمین فعلیِ ایران سخن گفت.
تنها در این صورت است که میتوان امیدوار بود کوردها یک فرصت دیگر به غیرکوردها برای همزیستی مسالمت آمیز در یک چارچوب جغرافیایی مشترک بدهند.
به آسانی میتوان فهمید که چنین برخوردی با شادی مردم کورد، و پیام روشنی که در آن نهفته است، خریدار چندانی در جامعهی امروز ایرانی ندارد. اما حتی اگر راقم این سطور دیگر زنده نباشد، قدرتی که در جشن خیابانی مردم کورد جاری است آیندهای اینچنین را میدهد.
نامه سرگشاده جوان یارسانی به رهبر جمهوری اسلامی ایران
امید رمضانی
با عرض سلام ادب و احترام خدمت ایت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی
امیدوارم که صدا دور وضعیت من به شما برسد و اگر وقتی صرف نماید این نامه کوتا را قرائت نماید .
جناب خامنه ای دوست دارم در ابتدا این را بدانید که نه تنها در دل هیج بعض نسبت به شما ندارم.
باور بفرمایید که حتی درپی این نیستم که بگویم باید نگاهتان تغییر دهید بلکه میخواهم وجدانتان را قاضی قرار کنید و این نوشته را با انصاف خود مروری نماید .
بدانید به پروردگار یگانه سوگند که تنها دستم را سوی شما دراز کردم واز شما طلب یاری و مساعدت دارم.
من یه جوان یارسانی و یارسانی زاده هستم در خانواده معتقدی به ائین یارسانی متولد شدم و در سن 15 سالگی نیز به صورت رسمی درخواست کردم که یارسانی شوم و هم اکنون این نامه را به خط تحریر در میاورم بیش از سه دهه است که از عمرم میگذرد و از خارج از وطنم زندگی میکنم پس طبیعتا انچه را که در خواست دارم برای خودم نیست بلکه برای هم کیشانم است .
حناب خامنه ای حکایت ما یارسانی ها حکایت غریبی است
ز رنجی خسته ام که ازَآن من نیست
برخاکی نشسته ام که از آن من نیست
از دردی جان گریسته ام که از آن من نیست
از لذتی جان گرافته ام که از آن من نیست
به مرگی جان سپارم که ازآن من نیست
ما از هر سو در وطنمان تحت ظلم و نا برابری تبعیض و محاصره اقتصادی قرار داریم که اگر انصاف را روا داریم بیگانه و اشنا دلش بر انچه که بر سر ما وارد گشته خواهد سوخت .از دیدگاه شما ما کافریم و خدانا باوریم ولی خودتان به خوبی میدانید که جنین نظری حقیقت ندارد.و دین یارسان بر اساس صلح و دوستی است که از اسمش هم معلومه یار به معنایی دوست وسان به معنای سلطان است پیروان سلطان یا یارسانی مگویند .
که اصول دین یارسان
یاری چوار چین باورین وجا
راستی پاکی نیستی ردا
اما از مباحث الهیاتی که گذر کنیم رواداری و انصاف را در حق غیر مسلمانان نیز در نظر گیریم . اگر چه متوان گفت یارسانی حق زنده بودن در ایران را دارند این همان انصاف و رواداری اسلام در حق انهاست .اما با در نظر گرفتن این فرضیه ایا ابتدایی ترین حقوق انسانی انها رعایت مشود؟
جناب خامنه ای
شما به خوبی میدانید که یارسانی ها از بسیاری از حقوقشان مثل حق تحصیل ، حق شهروندی ،و تشکیل محافل رسمی یارسانی ،حق به زبان اوردن عتقاد و ابزار نظرشان ،و حق کار حتی در پایین ترین سطوح دولتی نیز محرومند .از ان گذشته نگاهی که بر انها می شود نگاهی مملو از تبعیض و تعصب است. من در اینجا نمیخوام که همه حقوق یارسانی ها را از شما طلب کنم گر چه ارزوی بیش نیست . اگر تنها امر بفرمایید جم خانه های که در انجا راز نیاز میکنیم و به اسم جمخانه باشد و ان را نابوت نکنند کار خیری و خدا پسندانه ای در حق یارسانی انجام حواهید داد .
جناب خامنه ای
من تصمیم به نگارش این نامه گرفتم جون احساس کردم شاید صدا من به شما برسد و چه بسا تاثیری ناجیزی در نگاه در نگاه شما ایجاد کند که لااقل به مردم یارسان کمتر بی حرمتی گردد تمام ارزئی من این است که لحظه ای در خود اندیشه فرمایید و امر کنید که ماموران حکومتی حداقل با مردم یارسان دشمنی روا ندارند .
جناب خامنه ای
سه تن از جوانان یارسانی به اسم های نیک مراد طاهری ، حسین رضایی و ممحمد قنری به خاطر رعایت نشدن حقوق شهروندیشان جان خود را به اتش افروختن و این احتمال را میدم به خاطر فشار زیاد بر روی جوانان یارسانی هست بیشترشون دچار افسردگی شوند جناب خامنه ای یک لحظه فرض بفرمایید که یارسانی هستین که بعد از انقلاب هیچ حقوق شهروندی ندارین چه احساسی به شما دست میدهد ؟ ان روزها به پایان رسیده اما بی حرمتی در رایو و تلویزیون و مراجعه تقلید به مردم یارسان به اتمام نرسیده است و چون همان طور میدانید حدود سه نیم سال پیش بعد از سی وچهار سال پس از انقلاب به خاطر تبعیض ها متاسفانه شاهد اتش زدن افراد یارسانی هستیم.
جناب خامنه ای اطمینان داشته باشین که توهین و به احترامی به مردم یارسان هیچ ثمری برای نظام جمهوری اسلامی نخواهد داشت لحظه ای درنگ فرمایید و از خودتان پرسش کنید که توهین و ویران کردن جم خانه ها چه نوع اسلامی و چه نوع توصیف نامبارکی از قران کریم و شریعت اسلام را به نمایش میدهد .
اقای خامنه ای
طبق اصل 13 قانون اساسی حتی اسمی از دین یارسان نام برده نشده در صورتکه مردم یارستان بزرگترین جمعیت بعد از مسلمان در ایران هستن و در طول این انقلاب حتی یک نماینده در مجلس شورای اسلامی نذاشتیم اقا خامنه ای جوانان یارسانی که برای انجام خدمت سربازی و دفاع ازوطن و مرز بوم هستن مورد توهین قرارمیگیرن و بار ها مشاهده شده سیبیل سربازهای یارستانی را تراشیدن احساس میکردم که به حساب میام و ایرانی بودنم هم مورد قبول نظام جمهوری اسلامی است .از شما این تقاضا میکنم این احساس تعلق خاطر در وجود من وامثال من نابود نکنید .
حداقل کاری که متوانید در این خصوص انجام دهید جلو گیری از ویران ساختن جمخانه ها ،توهین ها از طرف مراجع تقلید به جامع یارسان ،برداشتن گزینش های برای جوانان یارسانی وحق تحصیل جلوگیری فرمایید.
امید من این است که ما یارسانی ها در کنار مردم ایران بتوانیم برای وطنمان بیشتر ثمر بخش گردیم جناب خامنه ای شما متوانید با رهنمایی مسئولین امور سبب خوشحالی قلبها و لبخند بر لبهای گردید چند و چونش خودتان بهتر از هر کس میدانید میذانید .و چه مبارک روزی که مردم یارسان در سایع مهر انصاف محبت برادری و برابری در کنار دیگر اقشار جامعه ایران به زندگی بپردازن .