ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

 حقوق بشر

دانشجو

 
 

تنها زمانی كه بپذیریم خشونت همواره عملی مشروع نیست، این امر كه چرا برخی از مردان به آن متوسل می شوند، در حالی كه برخی دیگر هرگز به آن مبادرت نمی ورزند، جای بررسی می یابد. گر چه خشونت علیه زنان یك پدیده اجتماعی است، اما تبیین آن با توضیحات كلی روشنگر علت واقعی یك خشونت خاص نمی تواند باشد، بلكه می بایست آن را با بررسی رابطه بین ضارب و قربانی روشن نمود. هر چند كه مسئولیت آن متوجه ضارب است و قربانی مسئولیتی در این رابطه ندارد. بو برگمن روانكاو سوئدی در توضیح اینكه چرا خشونت در تمامی خانواده ها روی نمی دهد، بر نقش عوامل فردی تأكید می نماید. (4) او نشان می دهد كه در خانواده هایی كه اعضای آن خود در دوران كودكی در معرض خشونت قرار گرفته اند (شاهد خشونت پدر و مادر بوده و یا خود مورد خشونت واقع شده اند)، احتمال بروز خشونت و یا تن دادن به آن به مراتب بیشتر است. به عبارت روشن تر خشونت در نزد آنان امری عادی و آشناست. فشارهای ناشی از انزوا نیز می تواند در مردان، ارتكاب به خشونت و در زنان تن دادن به آن را افزایش دهد. همچنین در میان شخصیت های پرخاشگر و خودشیفته نیز احتمال بروز خشونت بیشتر است.

عدم اعتماد به نفس نیز در ارتكاب خشونت از سوی مردان و همین طور پذیرش و عدم مقابله با آن از سوی زنان ذی نقش است. صرف نظر از خصوصیات فردی، شرایط اجتماعی افراد نیز در افزایش و یا كاهش خطر ارتكاب خشونت مؤثر است. برای مثال فشارهای روانی و تنش های محصول آن خطر بروز خشونت را افزایش می دهد. علاوه بر ویژگی ها و شرایط اجتماعی افراد، طرز تلقی و توقع آنان از یكدیگر نیز نقش مهمی در امكان بروز خشونت و تداوم آن دارد. در خانواده ای كه تلقی حاكم از روابط زن و مرد پدرسالارانه و خشونت از مشروعیت ضمنی برخوردار است، احتمال بروز و پذیرش آن بیشتر می گردد. همچنین در خانواده هایی كه توقع افراد از یكدیگر كمتر برآورده می شود میزان تضاد و خشونت می تواند افزایش یابد. با این همه عوامل فردی و روانی و ارتباط متقابل آنها برای توضیح علل خشونت به مثابه یك واقعیت اجتماعی و كم و بیش ساختاری در مناسبات خانوادگی كافی نیست. برای نمونه وابستگی به الكل و مصرف بالای آن، در نهایت تسریع كننده استفاده از خشونت است و نه علت آن. غالب كسانی كه قصد اعمال خشونت دارند، با مصرف الكل شرایط ارتكاب آن را تسهیل می نمایند؛ چه در اجتماع الگویی وجود دارد كه بنا بر آن ارتكاب خشونت هنگام مستی بیشتر قابل بخشش است و این در انكار و یا توجیه خطا در توسل به خشونت مؤثر است.و اگر پژوهشگر خشونت های خانوادگی، پروسه ارتكاب و عادی شدن خشونت را چنین توضیح می دهد: در مرحله اول هیچیك از طرفین بر دیگری تسلط نداشته، هر یك برای تضعیف موقعیت دیگری و به كرسی نشاندن خواست خویش در موضوع مورد مشاجره می كوشد. (5) مرحله دوم هنگامی است كه خشونت و كتك كاری به وقوع می پیوندد و معمولاً به سلطه آمرانه مرد می انجامد.

در مرحله سوم زن قدرت را به دست می آورد و مرد برای نجات زندگی خویش باید از خشونت خودداری كند و یا اظهار پشیمانی و تقاضای بخشش نماید. البته قدرت زن در این مرحله موقتی و محدود است. زمانی كه این سه مرحله دائماً تكرار شوند در شخصیت زن تغییر ایجاد شده و خود را بی پناه می یابد؛ امری كه می تواند به عادی شدن خشونت منجر گردد.پرسش این است كه تا چه حد امید بستن زنان به قطع خشونت و غلبه جنبه مثبت شوهر بر جنبه های منفی و پرخاشگر او می تواند رابطه زن و مرد را پایدار نگه دارد؟

 و یا تا چه حد همان گونه كه فمینیست ها تأكید می ورزند، بی پناهی این زنان محصول ناكامی تلاش هایی است كه آنها برای خروج از این وضعیت بدان متوسل می شوند؟

خشونت آشكارترین ابزار قدرت برای حفظ سلطه

خشونت در اساس ریشه در تضاد منافع دارد كه بدون وجود آن، نه ضرورت می یابد و نه كاربردی دارد. از سوی دیگر جامعه شناسی نوین نشان می دهد، كه تفاوت و تضاد علائق در خانواده، بخشی از ساختار آن است. آیا بدین ترتیب خشونت در خانواده امری اجتناب ناپذیر است؟ آیا تضاد در پویایی روابط خانوادگی می تواند نقش مثبتی ایفا كند؟ با استفاده از مفهوم وبریذقسحظ)( قدرت و اتوریته می توان مدعی شد كه خانواده هایی بیشتر با تضاد و درگیری روبرویند كه در آنها مرد ضمن اینكه فاقد قدرت كافی برای تابع نمودن دیگری است، در پی سلطه خویش است.

با این تئوری تضاد برای روشن نمودن خشونت و علل كاربرد آن كافی نیست. چه، بنابر این تئوری هر چه تضاد بیشتر باشد، احتمال بروز خشونت بیشتر است. اما تحقیقات مری اشتراوس و دیگران نشان میدهد كه به رغم بیشتر بودن تضاد و كشمكش در خانواده هایی كه افراد آن از برابری بیشتری برخوردارند، ارتكاب خشونت كمتر است و معمولاً تضادها با گفتگو حل می شوند. از آن رو است كه این نوع خانواده ها از تحمل و بردباری بیشتری در رویارویی با تضادها برخوردارند. همچنین در این روابط بهای ارتكاب خشونت آن چنان سنگین است كه توسل به آن، به جای تحكیم قدرت و پیشبرد خواست ها، به از دست دادن رابطه منجر می گردد.

تحقیقات اشتراوس نشان می دهد كه در خانواده ای كه مرد تسلط بر دیگر منابع قدرت ندارد كاربرد خشونت به عنوان آخرین ابزار قدرت برای حل تضادها افزایش می یابد. هم از این روست كه در خانواده های طبقات پایین اجتماع كه با فشارها و تنش های بیشتری روبرویند خطر توسل به خشونت بیشتر است. چه آنها در قیاس با دیگران از منابع قدرت كمتری برای پیشبرد خواست ها و ایجاد توازن در زندگی خانوادگی شان برخوردارند. این امر در مورد بسیاری از اقلیت های مهاجر و قومی نیز صادق است.

نقش تفاوت های فرهنگی در بروز خشونت در میان مهاجرین تفاوت های فرهنگی نیز میتواند ددر بروز خشونت و كم و كیف آن نقش ایفا كند. در نزد طبقات كم درآمد اجتماع و برخی گروه های قومی، هنجارهای فرهنگی وجود دارد كه كاربرد خشونت را تسهیل و حتی مشروع می نماید. به عبارت دیگر، خرده فرهنگ حاكم بر این گروه ها نسبت به فرهنگ حاكم در جامعه مدرن مردانه تر و به گونه ای است كه حتی واكنش همه افراد یك گروه قومی و یا اجتماعی در رابطه با خشونت یكسان نیست. بلكه تحت تأثیر عوامل روانی فردی می تواند متفاوت باشد. هر چه غرور و اعتماد به نفس مردان در محیط پیرامونشان بیشتر زیر سئوال برود، خطر توسل به خشونت علیه زنانشان بیشتر خواهد بود.

زیرا آنها در محیط و فرهنگی (یا خرده فرهنگی) پرورش یافته اند كه سلطه بلامنازع مردان بر زنان را می طلبد. از این رو هر چالش جدی توسط زنان علیه نقش و موقعیت آنان می تواند با خشونت مواجه شود. به عبارت روشن تر در میان گروه های مهاجر و قومی كه در آنها اعتقاد به پدرسالاری حاكم است، خطر توسل به خشونت بیشتر است و تعصبات مذهبی نیز می تواند درشدت بخشیدن و مشروع نمودن آن نقش ایفا نماید. به طور كلی هر چه فرد بیشتر در فرهنگ و خرده فرهنگی كه خشونت علیه زنان را مجاز میشمارد مستحیل شده باشد، خطر توسل او به خشونت بالاتر است. در نتیجه فاصله گیری افراد از این فرهنگ ها و ادغام بیشتر در جامعه جدید می تواند به كاهش خشونت در میان آنان بیانجامد.

با این همه، صحبت از خشونت بیشتر در میان مهاجرین بر مبنای صرفاً تفاوت فرهنگ قومی و دینی سخت مسئله برانگیز است. نخست آنكه اعتقاد به خشونت ویژه دین خاصی نیست و در غالب ادیان كم و بیش به چشم می خورد. همچنین باورهای دینی خود جزیی از فرهنگ و متأثر از دیگر ارزش های فردی و جمعی است. از این رو در جوامع گوناگون می توان افرادی را با باورهای دینی یكسانی یافت كه یكی با اتكا به همان باور به خشونت مشروعیت می بخشد، در حالی كه دیگری آن را ردّ می كند. از این رو تفاوت ارزش های فرهنگی بیش از تفاوت باورهای دینی در میزان افزایش و یا كاهش خشونت در خانواده مؤثر است.دیگر آنكه چنین نگرشی متكی بر برداشتی از فرهنگ افراد و گروه های قومی است كه گویی خصلتی جاودانه و ابدی داشته و تحت تأثیر زمان و مكان قرار نمی گیرد. حال آنكه تفاوت فرهنگی مهاجر تازه وارد با سرزمین جدید به مراتب بیشتر از تفاوت فرهنگی مهاجرین دیرپا با جامعه میزبان است. علاوه بر آن گاه تفاوت فرهنگی فرد مهاجر دیرپا با مهاجر نوپا به مراتب بیشتر از تفاوت فرهنگی او با

 

 

قبلی

برگشت

بعدی