ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

 

روانشناسی شادی و سازندگی در آزادی و غم و تخریب در استبداد

علی شفیعی

   جای پرداختن به این پرسش است که براستی فرق اساسی مابین آزادی در مردمسالاری و استبداد در نظام توتالیتر ولایت مطلقه فقیه در چیست؟ همه مردم ایران میدانند و بر زبانشان نیز جاری است که استبداد ملاتاریا جانی و جنایتکار است.

این استبداد تا مغز استخوان فاسد و تبهکار بوده و مدام دروغ میگوید و دغل کار است. حال آنکه در آزادی و مردمسالاری جای جانیان و جنایتکاران در گوشه زندان و طرد از جامعه انسانی است. و نه حاکمیت مطلق بر مردم ایران. فاسدان نیز به جرم فسادی که میکنند، عقوبت اعمال خویش را در دادرسی های قانونی و معتبر بایستی ببینند. و بالاخره سزای کذابین و دروغگویان نیز غصب و استیلاء بر تمامی رسانه های گروهی و دستگاههای ارتباطات جمعی، که از طریق پول مردم اداره میشوند، نیست.

    اما اینها همه تنها تفاوت میان آزادی و استبداد نیستند. استبداد کاری بسیار بد تر و زشتر از اینها را میکند. بدینصورت که فضای محیط زیست اجتماعی انسانها را چنان مسموم و مسدود میکند که تأثیر مستقیم و مخرب آن  بر روح و روان  انسانها قابل رؤیت و شناسائی است. استبداد در تلاش دائمی است تا شادی و نشاط، و  رضایت و خشنودی را از انسانها از طرق مختلف برباید. او  تنها به اینکار قانع نیست. بلکه  در صدد است با از میان بردن نشاط و شادی در انسان، هوش و استعداد، و خلاقیت و هنر آفرینی را  نازا و برای همیشه عقیم کند. از اینها همه بدتر استبداد سمّ مهلک روابط و پیوندهای انسانی و انسجام اجتماعی است.

در این نوشته که حاصل تحقیقات جدید در علم روانشناسی است، کوشش خواهد شد تا ربط آزادی را با نشاط و شادی و پیوند این دو را با استعدادهای دیگر انسانی از جمله استعداد یادگیری و آموختن، استعداد خلاقیت و هنر آفرینی  و بالاخره استعداد اجتماعی یا بقول بنی صدر "استعداد انس" را نشان دهم. از جانب دیگر نیز ربط و تلاش استبداد را در از میان بردن و عقیم کردن آنها، بر اهل خرد نمایان کنم.

در ابتدا به چند سئوال مهم بایستی جواب دهیم و نظر محققین را پیرامون آنها بررسی کنیم:

الف - احساس اصلاً چیست ؟ و سازوکار آن چگونه است؟

ب - تاریخ رشد و تکامل احساس به چه شکل جریان یافته است؟

ج - چند نوع احساس در انسان وجود دارند؟

الف - احساس اصلاً چیست ؟ و سازوکار آن چگونه است؟

   احساس ماده اساسی وجود انسان است. و به زندگی انسان رنگ و جهت میدهد. کوتاهترین تعریف احساس اینست: احساس تجسّمی ( شکل جسم بخود گرفته ) از اطلاعات است. احساس هم فکر و اندیشه را فعال میکند وهم  دست زدن به عمل را راحت و سریع میکند. روانشناسان تکامل روان انسان معتقدند که احساسها باعث استفاده بهتر و با ارزشتر از اطلاعات در مغزانسان میشوند. در حقیقت احساس ها علائمی هستند که خیلی سریع اطلاعات را در اختیار ما میگذارند. این علائم بما میگویند که از دید احساس ما چه چیز خوب است و چه امری بد. آیا بایستی ما مانع از انجام کاری شویم یا نه در انجام آن بکوشیم؟  جک پانکسپ، روانشناس اعصاب میگوید:

" احساس ها هدیه با ارزش طبیعت به انسان است. نظامهای احساسی در دوران تکامل خویش برای برآوردن توقعات و خواسته های مهم زندگی بشر طراحی شده اند. آنها بطور دائم و خودکار بما پیرامون مهمترین وجوه زندگیمان اطلاعات میدهند. احساس ما بما میگوید، نسبت به چه چیز احساس خوب، نسبت به چه امری احساس بد و یا احساسی مخلوط از خوب و بد را داریم." 

   در واقع مجموعه احساس های ما نظام کاملی از علائم را میسازند. این نظام برای ما دسترسی سریع به خواسته هایمان را امکان پذیر میکند. خواسته هائی که در درون ما یا بصورت مادرزادی وجود دارند و یا از محیط اجتماعی مان کسب کرده ایم. کار این نظام اینست که همه روابط ، پیوندها و برخوردها ی ما را،  در محیط زیستمان، با دیگر انسانها  بصورت مثبت و یا منفی نشانه گذاری میکند. یعنی حامل یک بار ارزشی میشود. این نشانه گذاری دوگانه - یعنی تفکیک سریع جهان در مثبت و منفی یا خوشایند و نا خوشایند - ظاهراً از ارزش حیاتی بسیار بالائی برخوردار است. چنان بالا که روانشناسان تکامل میگویند: " من احساس میکنم، پس من وجود دارم."

 ب -  تاریخ رشد و تکامل احساس به چه شکل جریان یافته است؟

   نزدیک به دو دهه متوالی است که روانشناسان با قوتی تمام در زمینه تاریخ رشد و تکامل احساس تحقیق میکنند. آنها بطور اساسی در مورد تکامل میراث روانی انسانهای اولیه پژوهش میکنند. هدف اصلی این پژوهشگران درک جریان تکامل احساس در درون انسان است. این پرسشها برای آنها اهمیت فراوانی دارند: چرا و چگونه احساس های  انسان رشد و تکلمل یافتند؟

چه معنا و قصدی را احساس خوب یا بد در انسان دنبال میکند؟

خلاصه  نتایج تا کنون  این تحقیقات بدین قرارند:

احساس انسان در فاصله زمانی بینهایت طولانی رشد و تکامل یافته است. در این دوران بسیار طولانی مغز انسان بیشتر بمثابه ابزاری جهت در یافت خطر کار میکرده است.

در واقع گرسنگی، سرما و گرمای شدید و دشمنان حیات انسان از همه نوع میبایستی بموقع کشف و سریعاً دفع میشدند. مارتین سلینگمن، روانشناس امور اجتماعی، معتقد است:

ما انسانها در گذشته صاحب " مغز فاجعه ای " بودیم. مغزی که مدام آماده بدترین حوادث بود. ما بعنوان موجود زنده  توانستیم ادامه حیات دهیم، چونکه تمامی حواس خود را متوجه آنچیزهائی می کردیم که میتوانستند برای ما ایجاد خطر کنند. و نه آن اموری که بطور خوب و عادی جریان می یافتند. اگر در گذشته های دور درزندگی انسان همه چیز بخوبی و خوشی پیش می رفت، ما نیازی به حواس جمع و تمرکز افکار پیدا نمی کردیم. زمانی فکر و ذکر خود را بشدت متمرکز میکردیم و در کمال آگاهی به چیزی و یا امری توجه میکردیم که خطر شکست و نابودی در آن وجود داشت. سلینگمن معتقد است: " ولی مشکل در اینستکه، آنچه در دوران انسانهای اولیه مفید و قابل استفاده بود، در دنیای متجدّد امروزی ما دیگر بکار نمی آید."

  البته آقای سلینگمن شاید نمیداند که در تمامی نظامهای استبدادی، هنوز نیز حاکمان اینگونه نظامها تلاش میکنند، جوّ اجتماعی را مملو از انواع دشمنان مرئی و نامرئی کنند. تا محیط زیست اجتماعی مردم سرشار از ترسها شوند. ترسهائی که هرگونه تمرکز فکر و اندیشه خلاق را عقیم می کنند  و مغز انسان را تبدیل بهمان " مغز فاجعه ای " انسانهای اولیه، آنهم در ابتدای قرن بیست و یکم، میکند. به این موضوع بعداً بیشتر خواهم پرداخت.

ج- چند نوع احساس در انسان وجود دارند؟

   روانشناسان احساس های انسان را به دو دسته عمده تقسیم میکنند و دسته اوّل را احساس مثبت و دسته دوّم را احساس منفی می نامند. احساس های مثبت از اینقرارند: شادی، نشاط، شعف، عشق و محبت، رضایت و خشنودی، حس تشکر و احساس شکرگذاری، دوستی، علاقه، ارضاء، احساس خوشبختی و ...

    احساس های منفی اینهایند: خشم، نفرت، پرخاشگری، حسادت، اشمزاز، رقابت مخرب، شرم، حیا، خجالت، درماندگی و بیچارگی، غم و غصه، ندامت و پشیمانی، اندوه و افسوس و....

   در حقیقت طیف وسیع احساس های انسان، هم نوع مثبت و هم منفی آن، نقش بسیار مؤثری در ادامه حیات انسانها در طول تاریخ تکامل آنها داشته اند. نه تنها جهت ادامه حیات، بلکه برای رشد انسان بسوی تکامل یافته ترین موجود زنده بر روی کره زمین، واجد اهمیت بوده اند و هستند. مغز انسان تنها عضوی برای فکر و اندیشه کردن نیست، بلکه مرکز تجمع تمامی احساس ها  نیز هست.

   حال بپردازیم به اساسی ترین سئوال در همه  دورانهای فکر و اندیشه، یعنی این سئوال مهم و اساسی:

آیا انسان بطور طبیعی شاد و خوشبخت آفریده شده است؟

یا اینکه نه در خلقت انسان شادی و خوشنودی جائی ندارند؟

انسان با غم و اندوه و نارضایتی بی پایان آفریده شده و این نارضایتی است که سبب رشد و تکامل فکری اومیشود؟

 

قبلی

برگشت

بعدی