ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

 حقوق بشر

دانشجو

 
 

قدرت ،  انسانهای مسلمان مصلحت  ( حرام کردن حلال بر خود بخاطر رضای دیگر )  را دیدند ، اما نقض  این مصلحت  و استقرار حق را ندیدند ! و قرﺁن در جای جای آیات، مصلحت بیرون از حق را مفسدت می خواند و به انسانها هشدار می دهد که هرگاه چنین کنند، برخود ستم رواداشته و ﺁیندگان را نیز گرفتار ستم کرده اند. و قرﺁن انسانها را به دوستی و برادر خواهری با یکدیگر و پیامبرش نیز دین را ﺁئین محبت می خواند.

    چرا دین ﺁئین محبت و بیان ﺁزادی باید باشد ؟ زیرا هرگاه وطن نباشد، جایی که سرای زندگی پایدار نسلها در دوستی و رشد است، زندگی جمعی ناممکن می شود. و چون رشد با استقلال و ﺁزادی همراه است ، وطن با این پیوند سرای استقلال و ﺁزادی می شود. و وطن داری نیز به داشتن ﺁئین محبت و بیان ﺁزادی، به مثابه اندیشه راهنما در می آید. در حقیقت، هرگاه وطن که فرﺁورده انس و فرﺁورده فرهنگ دوستی است نباشد، انسان به برخورداری از حقوق ذاتی خویش توانا نمی شود و استعدادهایش نه در رشد که در مرگ ﺁوری و ویرانگری فعال می شوند.

     بدین قرار، گذشتن از حقی از حقوق ذاتی بخاطر حفظ دوستی ، دروغ و ستم بزرگ و ساختن ضد فرهنگ دشمنی است. ﺁگاهی بر حقوق و استعدادها و بکار بردن حقوق و استعدادها در رشد، ساختن فرهنگ دوستی و بی کران کردن پهنه لا اکراه است :

عدل همین است.

3 - حال هرگاه هر انسان بر سر مجموع حقوق خویش استوار بایستد و به این حقوق عمل کند و دفاع از حقوق دیگران و حقوق جمعی را دفاع از حقوق خویش بداند و رابطه ها ، رابطه های دوستی و خالی از زور شوند و نیروهای محرکه در رشد بکار افتند ، به ترتیبی که استعدادهای هر انسان فعالیت خودجوش پیدا کنند، جامعه باز و تحول پذیری خواهیم داشت. جامعه ای که در ﺁن، برای سنجش چند و چون رهبری با میزان عدل ، اصل آن می شود که : هرکس خود خویشتن را رهبری و هدایت می کند در حقیقت، هرگاه رابطه انسانها با بنیادهای جامعه که در حال حاضر، رابطه اطاعت انسان ها از بنیادها است ، از رهگذر تغییر ساخت این بنیادها، جای خود را به رابطه جدیدی بسپرد که در ﺁن بنیادها در خدمت انسانها قرار می گیرند (برای مثال دولت ارباب ملت ، خدمتگزار ملت شود و بنیاد دینی ، از جمله روحانیت ولایت مطلق بر مردم از دست فرو گذارد و به خدمت ترویج دین بمثابه بینان ﺁزادی و انسانها درﺁید)، امکان ولایت جمهور مردم بر میزان عدل و دوستی میسر می شود. بدین قرار ستم نزدیک به مطلق، محروم شدن انسان از رهبری ﺁزاد خویش و شرکت او در رهبری جامعه است. و عدل نزدیک به مطلق ، رهبری ﺁزاد هر انسان و شرکت او در رهبری جامعه باز بر میزان عدل و دوستی است : در ترازویی که بکار اندازه گیری میزان ﺁزادی و رشد هر جامعه می ﺁید، در یک کفه، هرکس خود خویشتن را رهبری می کند و شرکت همگان بر داد و وداد قرار می گیرد، در کفه دیگر رهبری افراد در اداره زندگی خویش و نیز نوع رهبری جامعه ﺁنها قرار می گیرد. این ترازو، نقش قدرت (= زور) را در مدیریت ها ﺁشکار می کند. هراندازه این نقش بیشتر، نظام جامعه ستمگرانه تر است. نظریه ولایت مطلقه خواه یک «فقیه» ، خواه یک حزب ، خواه... ، بمعنای اختیار بر جان و ناموس و مال افراد یک جامعه، ستم مطلق و هرگاه این نظر به عمل درﺁید، نظام اجتماعی بسته و تضادها و دشمنی ها پدید می ﺁیند. در این نظام، رهبری ها تابع جبر قدرت می شوند و با تبدیل نیروهای محرکه به زور، جریان عمومی تخریب را سازمان می دهند.

     و هنوز تعریف ما از رهبری که می باید در یک کفه ترازوی عدل بگذاریم و رهبریهای موجود را بدان بسنجیم ، کامل نیست. زیرا این پرسش محل پیدا می کند : اگر قرار باشد هرکس خود خویشتن را رهبری کند و اعضای جامعه بخواهند زور درکار ﺁورند، جامعه ای پیدا نمی کنیم که میدان خصومت و جنگ همه با همه باشد؟ چنین رهبری جامعه را منحل نمی کند ؟ در شاهنامه فردوسی نیز ﺁمده است که روزی گذر شاه به روستائی افتاد و ﺁن را مخروبه یافت. علت را پرسید، به او گفتند ، روستا کدخدائی که ساکنان ﺁن را به کار منظم وادارد ، ندارد و هرکس ، هرطور می خواهد زندگی می کند و هرکار می خواهد می کند. شاه کدخدائی با توان ﺁمریت بر روستا گماشت و سال بعد که برای سرکشی رفت روستا را ﺁبادان یافت. لزوم حاکم قدر قدرت همان نظری است که فیلسوفانی چون هابس ، با استفاده از منطق صوری، بسط داده اند و زورپرستان خشونت ستا دستمایه اش کرده و خشونت را سرشت انسان گردانده  و ولایت مطلقه شاه یا فقیه یا... را واجب ساخته اند. روشنفکرتاریا  هم که با این نوع ولایت ها موافق نبود، مفهوم «وجوب دولت شر» را جایگزین کرد.

    مدعای نظریه سازان خشونت و ولایت مطلقه اینست که شرطهایی که پیشتر برای رهبری بر میزان عدل و دوستی ﺁوردم، ﺁرمانی ذهنی هستند و تحقق نمی یابند. با توسل به منطق صوری نص قرﺁن ، آیاتی که خطاب به پیامبر است (نظیر، هر کس خود خویشتن را هدایت می کند و زنان و مردان مؤمن ولی یکدیگراند و امرشان به شورا راجع است و...) را از دید انسانهای مسلمان پنهان می کنند و بسا معانی جعلی را جانشین معانی سر راست و شفاف ﺁیه ها می کنند و... تا ثابت کنند که جمهور مردم باید در اطاعت مطلق یک تن . ما ستم بزرگ ﺁنها به خود و انسانها و ستم بزرگ انسانها به خود، غفلت از این واقعیت است که، بدون بیان ﺁزادی بمثابه اندیشه راهنما، نه هرکس خود خویشتن را رهبری می کند و نه ولایت جمهور مردم یا مشارکت همگان در رهبری بر عدل و دوستی امکان می یابد. هرگاه انسانها از این واقعیت ﺁگاه بودند ، می دانستند که هریک از ﺁنها میزان عدلی در خود دارد که بدان، می تواند نوع باور و اندیشه راهنمای خود را بشناسد  در حقیقت، اگر اندیشه راهنما (دین ، مرام و...) بیان ﺁزادی نباشد، انسان نمی تواند خود خویشتن را رهبری کند؟ زیرا بنا بر بیان قدرت، به قدرت اصالت می بخشد و خویشتن را ﺁلت توقعات ﺁن می کند. اگر در جامعه، باور ها همه بیان قدرت باشند، بنا بر طبع تمرکز طلب قدرت، ولایت جمهور مردم بمعنای شرکت ﺁزاد در رهبری خالی از اکراه جامعه، جای خود را به ولایت مطلقه قدرت می سپارد. هر کس یا گروهی که نقش کانون تمرکز و زیادت طلبی قدرت را بازی می کند، برای خود ولایت مطلق بر جامعه قائل می شود. غافل از آنکه نمی دانند که، خود ﺁلتی بیش در دست قدرت نمی شوند.     بدین قرار، اندیشه راهنمائی که بیان قدرت است، انسان را از رهبری خود بر خویشتن و شرکت در رهبری جامعه محروم می کند. رهبری هر کس بر خویشتن در بیان ﺁزادی به مثابه اندیشه راهنما میسر است. پس استعداد رهبری هرکس محک سنجش نوع اندیشه راهنمائی است که دارد و اندیشه راهنمای او نیز محک نوع رهبری است که دارد :

4 - یعنی «انسانها تابع زورند» و «جهان تا جهان است، جای زور است و بس» و بالاخره «در تقسیم جهان به دارندگان زور و فاقدان زور، تنها این فاقدان زور هستند که از میان می روند». سرانجام ندانستند که این سه حکم، اعتیاد به باوری را گزارش می کنند که قدرت (= زور) را ناظم نظام هستی می انگارد. بنا بر این حکم، هرکس ، به قدر زوری که دارد، فعال مایشاء است. و چون سازندگان بیان قدرت غافل بوده اند که زور همگانی نمی شود ، زیرا وقتی واقعیت پیدا می کند که یکی داشته و بسیاری نداشته باشند، لذا نمی توانسته اند بدانند که الف) سرنوشت چنین جهانی ساختن یک گور  برای تمامی جداندران است . چه آنکه زور جز بکار کشتن و ویران کردن  نمی آید .  ب) وقتی دارندگان زور فاقد آن زور را به کام نیستی و مرگ می فرستند، از نو،  جریان تقسیم  به بیشتر زورمند و کمتر زورمند، دو دسته را بوجود می ﺁورد و  نوبت به در گور شدن بی زورهای جدید می شود. این فراگرد تا در گور شدن واپسین زورمدار ادامه می یابد. مکافات با زور و بی زور گور می شود . سازندگان این نظر از  این قاعده که « تا ویران نشوی ویران نمی کنی »  غافل بوده اند . در حقیقت، زورگو و زور پذیر زوج جدائی ناپذیری هستند که با یکدیگر در گور می شوند . 

   راست بخواهی  این نظر ، بر ثنویت تک محوری ساخته شده است. چرا که زورمند محور فعال و بی زور محور فعل پذیر می شوند. بدین قرار، تمامی بیان ها (دین ، مرام ، مرامی که ادعا می کند مرام نیست = لیبرالیسم که مدعی است ایدئولوژی نیست) که بر اصل ثنویت ساخته می شوند جز با انکار عدالت ، حتی در معانی که خود بدان می دهند، ساخته شدنی نیستند. از این رو، یکی از مهمترین فریبها و

 

 

قبلی

برگشت

بعدی