ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

 

اندر حکایت فاشیسم

به قلم : مسعود مجیری ( نویسنده و روزنامه نگار )  Masoud_mojiri@yahoo.co.uk

گویند در سرمینی که نه چندان دور باشدی و نه چندان دست نیافتنی و در دورانی که قریب به نیم قرن و اندی تخمین همی زدی و در آن سرزمین هیچ زندگی نمی کردی جز آدمیانی با گیسوانی که به رنگ زرد بودی که خاصه طلایی و زر بودی ، مردی از این تبار به قدرت زیادی همی دست یافتی.

مورخان مرده و زنده و حاضر گویند که وی از صندوق انتخابات درنیامدی ، بل خود، خود را انتخاب نمودی و چون شعار همی دادی که" نژاد ما نژاد برتر بودی" پس هیچ آدمیزاده ای اندر این جهان نبودی جز ایشان را و جهان ساخته نشده بودی جز از برای ایشان و خدای را آفریده ای نبودی جز اینان که گیسوان طلایی همی داشتندی. پس مردمانی بسیار از این تبار و تیره از وی طرفداری همی کردندی و وی را ستایندی چونان که وی خداوندی بودی.

پس چون امر بر وی مشتبه شدی که خداوتدی بودی و از همه برتر همی بودی حکم در حکم همی کردی و امر بفرمودی که هر آفریننده ای که از ما نبودی و به شکل اندر به مشابه ما نبودی (خاصه اگر سر و صورت و گیسوان تیره و سیاه بودی) او را بگرفتندی و بکشتندی بدان گونه که به مسلخ برده باشندی. گویند گاه شرحه شرحه کردندی و گاه به جایی بردندی مطبخ مانند و درون تنورهایی انداختندی و می سوزاندی تو گویی که این آدمیان هیزم همی بودی.

سالهل بگذشتی و چون داد و فغان ادمیانی دیگر که از این تبار نبودندی از ظلم ایشان به آسمان در آمدی و به مقابله بر خاستی ، اینان که نژاد برتر بودندی و خود کامه بودندی دست از کشتار بر نداشتی و به این فکر بر آمدندی که کشور گشایی همی بکردندی و جهان را از تبارها و نژادهایی که مشابه اینان نبودی خالی بگردانندی.

پس چندین تبار از مرمانی که با ایشان مخالف بودندی و گاه قربانیانی از تبار خویش به دست اینان گشته بودندی به مقابله و مبارزه همی بر خاستندی  و خداوندی که از همه برتر بودی و شعاری جز جنگ افروزی نمی دانستی به جنگ با کسانی بر خاستی که" متفقین" همی می نامیدندی.

 

گویند سالها جنگ و جدال همی بودی و کشتارها شدندی ، سرزمینهایی ویران گشتی و چه بسیار که بی خانمان نگشتی و چه دیارهایی که در آتش نسوختی . بدین سان بود که سخنان آن که خویش را برتر همی دانستی و نژاد خویش را برتر از همه آفریده ها می پنداشتی جهان را به چنان روزی بینداختی که سالها مردمانی آواره بودندی و قربانیانی بی شمار دادندی از خردسالگان و برنایان و پیران و خساراتی به بار آوردندی بس جبران ناپذیر و این جنگ چنان بودی که همچنان به یادها بماندی به طوری که نام آن را "جنگ جهانی دوم" بخواندندی.

سالهای بسیار از آن جنگ خانمانسوز بگذشتی تا به اواخر قرن بیست همی رسیدی و به روزی رسیدی که خبر همی رسیدی که در دیاری دیگر مردی از همان تبار برتر- از لحاظ خودکامگی- به قدرت رسیدی و حکومتی و قدرتی به دست آوردی و خویش را فرستاده افریدگار خواندی و شعار همی دادی که " هر کس از ما نبودی، کافر بودی و کافر را سزاوار مرگ بودی" .

ایشان به شکل اندر از تیره چهره گان بودندی با گیسوانی سیاه و به جامه های سیاه و سفید ملبس بودندی و جهان را نیز همین گونه می دیدندی. اینان به شدت بر دین و مذهب گرایش داشتندی ، متعصب مآب و خویش را از تبار متدینین همی می خواندندی.

اینان هم به مشابه خودکامگان گذشته، خود، خود را انتخاب نمودی و حاضران و ناظران گویند که از صندوق به گونه ای بیرون آمدندی معجزه آسا به طوری که دستان غیب در آن دخالت همی  داشتی و این شعار که اینان نمایندگان آفریدگار بر روی زمین بودندی از همین جا نشات می گرفتی.

پس چون به نام دین به قدرت رسیدندی به همین نام نیز کشتار همی کردندی بی شمار از مردمانی که به مسلک ایشان نگرویدندی و بر ساز ایشان نمی رقصیدندی. ایشان هم به گونه مشابه اجداد تاریخی خویش چونان ددان شکم می دریدندی و سرها می بریدندی به گونه ادمیان بی تمدن اولیه، تو گویی که در قهقرا به سر می بردندی، چرا که ایشان بدین گونه می زیستندی.

سالها بدین منوال همی بگذشتی و خونها بریختندی و ظلم ها بکردندی و در این میانه همی معجزاتی نیز از خویش به نمایش می گذاشتندی تا همچنان فرستاده گیشان از سوی  خداوند بر قرار بماندی و بر مردمان فلک زده آن دیار به اثبات برسانندی.

 از آنجا که ایشان مردم را نادان می پنداشتی و از آنجا که آنکس که دیگران را نادان پنداشتی خود نادانی بیش نبودی، پس از نادانی امر بر ایشان نیز مشتبه بگشتی که دستان غیب با ایشان یار و یاور بودی.

پس ایشان نیز قصد جهان بکردی و بدین فکر فرو رفتی که پیش از ان معجزه ای دیگر نیاز باشدی- از قرن 21 چند سالی نگذشته بودی- پس معجزه از صندوقی در بسته بیرون آمدی و خود را به نمایش گذاشتی و خود را نماینده مستضعفین بخواندی که از جانب آسمان به وی امر شدی که منصوب همی گشتی تا مردمان را مهر همی ورزی و عدالت بر زمین همی برقرار بگردانی و رساله ای نیز به وی همی دادی که در پای آن مهر و دست خط آسمانیان بر ان بودی و این نشانه، معجزه ایشان بودی که کس را بر وی تردیدی نباشدی و کسانی که خود نیز خود را نشانه خداوند می پنداشتی از در شاهد بر امدندی و شهادت همی دادندی که وی راست بودی و چون راست بودی پس در راست قدم نهادی و راست می رفتی و تند میرفتی و در نهایت تند رو همی بودی.پس چون تند همی رقتندی زود قصد جهان بکردندی و پرده ها از رخ بر انداختندی و چون پرده بر افتادی های و هوی بر آوردندی که سلاحهای کشتار جمعی همی داشتندی و مفاوضاتی ابراز داشتندی که جهان را فتح بباید بکردی و خواستندی که ایدیو لوژی خود را به جهان صدور بکردندی و بفرمودی که همه ادیان هیچ بودی به جز دین و مسلک ایشان و فریاد بر داشتندی که یهودیان آدم نبودی و جهان از اینان ناپاک بودی و قصد ان کردندی که جهان را از اینان پاک و مبرا بگردانندی . پس جهان نیز که که سالها به ارامی میگذشتی و به  خواب غفلت فرو رفته بودی به ناگاه شوکه شدی ، به مقابله برخاستی.

آنان که قصد جهان بکردندی بر موضع خویش پایفشاری همی کردندی و جهان را تهدید همی کردندی و جهان را به قصد خویش بشوراندی و آن چنان سخن بر زبان میرانندی ، جنگ افروزانه.

پس خر خود را همی راندی تا بدان جا رسیدندی که هیزم به آتش افزودندی و بدین صورت جنگی به راه انداختی اندر سرزمینی " خاور میانه " نام و در گوشه ای از آن که پسر عمو هائی میزیستندی " یهود و مسلمان " زادگان .پس کشتار همی شدندی ، خانه ها خراب گشتندی و خیل آدمیان آواره همی گشتندی از حماقت خود کامگانی که منفعت خویش را خواستندی و اصول خویش را منافع دین و مسلک می پنداشتی و نه منافع ملی . پس آنچنان کردندی که حیات مردمان خویش را نیز به خطر انداختی و مردمان این دیار  نیز همی هراسیدی که به جنگی فرو رفتندی که یک بار زخم و درد آن را با گوشت و پوست و استخوان چشیده بودندی و این روال همی ادامه داشتندی ...

و این بود بابی اندر حکایت فاشیسم که اولی از نوع قومی و ملی بودی و دومی از نوع ایده ئولژیک مذهبی.

 

قبلی

برگشت

بعدی