ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید


مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

حقوق بشر

دانشجو

راستی گناه نسل ما چه بود؟!

مینا انتظاری

از نسلی سخن می گویم که با انقلاب ۵۷ به قوام شخصیتی و بلوغ اجتماعی رسید، و جوانسال و سرزنده و پرطراوت، هر چند کم تجربه، پا به عرصه پر سنگلاخ سیاست نهاد. نسلی سرشار از شور و شوق و عشق و ایثار که همچون یک خانواده در خانه و خاکی به بزرگی ایران حضوری پر طنین داشت. خانواده ای که علیرغم همۀ تفاوتهای فرهنگی، سیاسی و ایدئولوژیکی فرزندانش، همگی آرمان و آرزوی مشترک "آزادی و آبادی" را در سر و در دل داشتند.

از بد حادثه و شاید هم از سر تقدیر، همزمان با تولد اجتماعی "نسل انقلاب"، مام میهن در چنگال دیو شریر و شیّادی قرار گرفت که هر چند از اعماق تاریخ بربریت و ارتجاع سر بر آورده بود ولی در "ماه" رخ می نمود!

هیولای مهیب و مرگ زایی که در فضای "جیمی کراسی" از حفره های تاریک تاریخ بیرون خزید، بر امواج "بی بی سی" سوار شد، و با "ایر فرانس" فرود آمد.

دیو پلیدی که با همۀ ایل و تبارش و ظرفیت تخریبی بی حسابش، رسالت تاریخیش چیزی نبود جز حاکمیت سیاهی و تباهی، وحشت و خشونت، و جهل و جنون و جنایت. پدیده ای که تاریخ و بشریت معاصر نمونۀ آن را نه دیده بود، نه تجربه کرده بود و نه حتی در اواخر قرن بیستم تصورش را می کرد.

البته نسل ما، نسل "مجاهد" و "فدایی" خلق، نسلی که بار اصلی انقلاب را به دوش کشید، هنوز رایحه اولین "بهار آزادی" را نچشیده بود که بناگاه "ضد انقلاب" و "ضد خلق" شد!

برای خانوادۀ بزرگ این نسل فاجعه تازه آغاز شده بود. فرزندان این خانواده در کردستان به یکباره "تجزیه طلب" و "ضد دین" گردیدند و بر روی برانکارد تیرباران شدند و در شهر و روستا به توپ بسته شدند. فرزندان ترکمن این نسل "آشوب طلب" و "توطئه گر" شدند و شبانه ربوده و سر به نیست گردیدند. فرزندان عرب در خوزستان، "جدائی طلب" و "ستون پنجم" شدند و سپس درو شدند. فرزندان بلوچ و یلان سیستان، "قاچاقچی" و "اشرار" شدند و در ملاء عام بر جراثقال ها آویزان شدند.

در تهران و سراسر ایران فرزندان مجاهد این نسل که در پاکبازی و صداقت و ایمان سرآمد همه بودند، "التقاطی" و "منافق کوردل" و "از خدا بی خبر" شدند و هزار هزار به قربانگاه برده شدند.

فرزندان حق طلب و برابری خواه این نسل در کسوت کمونیست، "کافر" و "مرتد" و "سد راه خدا" شدند و دسته دسته ذبح شرعی شدند.

میهن دوستان و ملیون این نسل "بی وطن" و "وطن فروش" شدند و در گوشه و کنارسلاخی شدند.

نویسندگان و هنرمندان این نسل نیز "قلم به مزد" و "مرّوج فسق و فجور" و "حامی طاغوت" شدند و از حجلۀ عروسی ربوده و به تیرک اعدام بسته شدند... خلاصه اقشار آگاه تر و لایه های کیفی و بالاتر این نسل را با انواع اتهامها از دم تیغ گذراندند و لایه های پائین تر و نیروی کار این نسل را نیز در تنور یک جنگ خانمان سوز و بی حاصل سوزاندند... در این بین پیروان دیگر ادیان و مذاهب هم امان نیافتند.

مسئله فقط کشتن و سر به نیست کردن این نسل نبود چرا که ایل و تبار دیو جماران، مقدم بر هر چیزی هدفش نابودی هویت و همۀ ارزشها و آرمانهای متبلور در این نسل بود. زیرا که به طور غریزی می دانست اثبات و تثبیت خودش فقط در گرو نفی و انهدام این نسل و سمبلها و آرمانهایش است. بنابراین پا به پای ماشین جنگ و کشتار، دستگاه جهنمی شیخ شیّاد، همۀ واژه ها و ارزشها و نوامیس فرهنگی متعلق به این نسل را نیز لوث و لجن مال می کرد.

نسلی که زُلالی و پاکی و پروای انسانی و اخلاقیش زبانزد خاص و عام بود و تاریخ ایران زمین نمونه آن را بخود ندیده بود، وقتی منازل و مراکز مسکونی یا سیاسی شان توسط گزمه های قداره بند مورد یورش و تعرض قرار می گرفت، در وسایل ارتباط جمعی رسمی و بر منابر مذهبی و در مجالس عمومی متهم می شدند که دارای "فساد اخلاق و آلات و ادوات لهو و لعب همچون منقل و وافور و تریاک و ورق پاسور و قرصهای ضد بارداری و..." هستند!

نسلی که تمام دار و ندارش را فدای خلق محرومش می کرد متهم می شد به "آتش زدن خرمن های مردم" و "دزدی از اموال بیت المال".

نسلی که در لحظۀ تولد اجتماعیش اولین کلماتی که بر زبان داشت "استقلال و آزادی" بود، متهم می شد به "مزدور استکبار جهانی"، "جاسوس بیگانه"، "عامل صهیونیسم"، "ستون پنجم دشمن بعثی" ...

نسلی که تمام وجودش لبریز از عشق و مهر و محّبت بود متهم می شد که "بی عاطفه"، "سنگدل" و "کینه جو" است.

وقتی با چوب و چماق و دشنه و درفش، قاصدکان این نسل را به جرم در دست داشتن پیامی یا پلاکاردی در معابر عمومی بی رحمانه می کوبیدند و آنها با بردباری و تحّمل بی مانندی، بخاطر پایبندی به الزامات زندگی مسالمت آمیز سیاسی، از حق "دفاع از خود" هم می گذشتند و با چهره های خونین و بدنهای مجروح فقط افشاء می کردند، متهم می شدند که "مظلوم نمایی" و "خود زنی" می کنند؛ و هنگامی که این نسل پس از اتمام حجّت و پایان مرحلۀ مسالمت، به دفاع از خود و مقابله به مثل برخاستند، "باغی و یاغی و طاغی" و "مفسد و محارب و مهدورالدم" شدند.

 نسلی که در زندانها و سیاهچالها و در برابر جوخه های تیرباران و بر فراز دارها همچنان مظلومانه ایستاد و مقاومت کرد و از هویت خودش دفاع نمود، هر چند گماشتگان دیو پلید از هیچ جنایت و رذالتی در حق آنان دریغ نکردند. آنها را "زجرکش" و حتی مجروحان شان را هم "تمام کش" کردند. بر جنازۀ سرداران و سالاران ِ بر خاک افتاده مان شادی و پایکوبی کردند و با انبانی از نفرت و کینه، سیلی از تهمت های چرکین را نثار سمبلها و راهبران هنوز زنده و حاضرمان کردند... در این میان رفیقان نیمه راه نیز در آستان دیو خونخوار بسا خوشرقصی ها کردند.

وقتی بعد از هفت سال سیاه در آن تابستان سوزان، باقیمانده اسیران دربند را به دار می کشیدند باز هم قبل از نابودی فیزیکی این نسل در صدد لگد کوب کردن هویتشان بودند. بی دلیل نبود که سرنوشت و مرگ و زندگی هر کدام از آن سربه داران در گرو پاسخی بود که در مورد هویت سیاسی و اعتقادیشان می دادند... و البته که آن دلاوران چه جانانه از هویت خود دفاع کردند.

 نسلی که زنانش پیشتاز شدند و حماسه ها آفریدند. نسلی که سوخت و همزمان والدین پیر و کودکان نونهالشان را هم سوزاندند. نسلی که پیکرهای بر دار شده و بر خاک افتاده اش را یا گمنام و بی نام و نشان در زیر خروارها خاک مدفون کردند تا هیچکس اثری از آنان نیابد و یا حتی سنگهای قبرشان را نیز متلاشی و محو کردند شاید که یادی و نامی از آنان برجای نماند... چه تلخ است نسلی که همه چیزش را در طبق اخلاص گذاشت حتی یک سنگ قبر هم برایش نگذاشتند.

 

قبلی

برگشت

بعدی