ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید


مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

حقوق بشر

دانشجو

 

می گردد. اين ها داستان نيست که ما تعريف می کنيم. اين ها را به چشم خود ديده يا به گوش خود شنيده ايم که چه طور قراردادی تجاری يا نظامی دشمنی ها را به دوستی و عداوت ها را به مودت تبديل کرده اند. ده بار يا بيشتر داستان راديو پيک ايران که از بلغارستان پخش می شد يا راديوی حزب توده که از مسکو پخش می شد را گفته ايم و باز هم می گوييم.

 شايد اين يکی را برخی ندانند که خود مسکو، به خاطر روابطی که با شاه برقرار کرده بود، بر روی برنامه راديويی حزب توده که از مسکو پخش می شد پارازيت می انداخت و کارکنان راديو که اعضای حزب توده بودند به رغم آگاهی از اين موضوع که صدای شان توسط "رفقا"ی روس در همان ميانه ی راه نيست و نابود می شود، باز به توليد برنامه و پخش آن می پرداختند! حال خوب نيست که موقع تبريک گفتن به بچه های خوب "زمانه" از چنين مواردی سخن برانيم، اما بالاخره بايد هشدار داد. وقتی به حکومت می گوييم از تاريخ درس بگيرد، بايد به خودمان هم بگوييم "از تاريخ درس بگيريم". روشنفکران ما حتی بايد بيشتر از حکومت از تاريخ درس بگيرند. اگر درس گرفته بوديم، حال و روزمان به اين شکل نبود.

از دکتر شريعتی بدم آمد

بالاخره تلاش های اکبر گنجی به ثمر نشست و من به عنوان يکی از دوستداران دکتر شريعتی از او بدم آمد. آدم بايد مريض باشد از کسی که ضد حقوق بشر است، ضد حقوق زن است، ضد آزادی بيان است، ضد افکار ليبرالی است خوشش بيايد. آدم بايد مريض باشد از کسی که به آقای خامنه ای می گويد مرد آگاه، و حرف هايی می زند که استفاده شهوانی از شيرخوارگان و ران به ران ِ دختربچه های زير ۹ سال ماليدن را طبق رساله آقای خمينی توجيه می کند خوشش بيايد. ما که از شريعتی متنفر شديم رفت پی کارش. خب آقای گنجی اگر کارتان با دکتر شريعتی تمام شد ممکن است لطف بفرماييد بگوييد از اينجا به بعد چه بايد بکنيم و از که خوش مان بيايد؟

بيدار کردن کسی که خود را به خواب زده

در تحليل های سياسی گاه به اين جمله بر می خوريم که کسی که خواب است را می توان بيدار کرد، اما کسی که خود را به خواب زده نمی توان! تحليل گران بيشتر اين مثل را در باره ی حکومت به کار می بَرَند. به اين عزيزان بايد گفت کسی که خود را به خواب زده را خيلی راحت با چند تا چک و لگد می توان بيدار کرد، چنان که طرف با يک جَست از رختخواب بيرون بپرد و فرار را بر قرار ترجيح دهد. باور نمی کنيد تاريخ را بخوانيد که پر است از اين جور بيدار کردن ها! پس اين مثل را به اين صورت تغيير دهيم که "کسی که خواب است را می توان مثل آدميزاد، با ناز و نوازش و مهر و محبت بيدار کرد، اما کسی که خود را به خواب زده را بايد با چک و لگد بيدار کرد!"

قايقران نماها به آمريکا رفتند

خاک وچوک؛ چه جسارتا! بعد از شنيدن خبر سفر ِ خودسرانه ی قايقران نماهای زن به آمريکا و بر باد رفتن عزت و سربلندی کشور عزيزم آن قدر غصه خوردم که نزديک بود پس بيفتم. چه طور آدم دلش می آيد پا به خاک کشوری بگذارد که اثر انگشت آدم را بگيرند و عکس اش را ثبت کنند؟

 (حالا با هزاران ايرانی ديگر همين کار را می کنند مهم نيست؛ و اصلا هم مهم نيست که چرا اين کار را می کنند). آخر آدم اين ذلت را کجا بازگو کند؟

آخر شما قايقران نماها چه هدفی را دنبال می کرديد؟

گيرم مثل آن دونده ی زن، با پوشش کامل اسلامی، به هزار بدبختی از روی موانع بپريد و مدال هم بياوريد، آن مدال به چه درد ملت می خورد؟ می رويد که آمريکايی ها تکان تکان خوردنِ برجستگی های بدن شما را ببينند؟

برويد ياد بگيريد؛ يادبگيريد از نماينده های ملت ما که ماموران روس در مسکو با نهايت بی احترامی کمربند و کفش شان را برای بازرسی در آوردند و آنها... آنها... آنها... ببخشيد، يادم نيست آنها چه واکنشی نشان دادند...

انگار نه انگار که بنزين جيره بندی شده

مردم چنان بنزين شان را مصرف می کنند انگار اطمينان دارند که حداکثر يکی دو ماه ديگر فروش بنزين آزاد خواهد شد. جاده ی تهران-قم يا کرج-چالوس وسط هفته پر از ماشين است. از تردد ماشين ها در جاده ی لشکرک هم چيزی کم نشده. البته فروش آزاد بنزين به لطف کارگران برخی از پمپ بنزين ها از هم اکنون آزاد شده و بسته به نوع اتومبيل و کت و شلوار يا مانتو روسری ی صاحب اتومبيل از سيصد تا پانصد تومان در نوسان است. انگار فقط روستائيان عزيز هستند که يارانه ی بنزينی که از حلقوم ثروتمندان بيرون کشيده شده و به ايشان تعلق گرفته کمرشان را شکسته است(اين جمله به قول اهل قلمِ مدرن‌نويسِ ايرانی پارادوکسيکال است، بنابراين برای فهميدن اش زياد به خودتان فشار نياوريد). خيلی دوست دارم آقای صادق زيباکلام را وقتی داستانِ شيرين شوفاژ کلاس درس و ارزانی سوخت و بنزين و برق را مثلا وسط مسافرانی که ساعت ها برای سوار شدن به کرايه های بين روستايی منتظر ايستاده اند تعريف می کنند ببينم. انشاءالله اگر تا شش ماه ديگر زنده باشيم، حتما خودمان از ايشان وديگر سينه چاکان سهميه بندی بنزين سوال خواهيم کرد و جواب خواهيم خواست.

محاکمه ايرج قادری

فيلم "محاکمه" ی ايرج قادری را در سينما ديدم. به نکته ای برخوردم که فکر کردم بد نيست در باره ی آن بنويسم. اين نکته ای بود که بعد از ديدن فيلم "پارک وی" می خواستم بنويسم اما فکر کردم قضاوت عجولانه است و بهتر است مشت را نمونه ی خروار نگيرم. ما ملت، از نظر روانی مشکل پيدا کرده ايم. اين را که می گويم خودم را هم می گويم و ابدا قصد توهين ندارم؛ بنابراين تظاهرات نکنيد. خودتان نگاه کنيد هم متوجه می شويد. می رويد به يک فيلم کمدی. کمدين خودش را می کشد که شما بخنديد اما نمی خنديد. هی چيپس می خوريد و هی نوشابه سر می کشيد و هی با بغل دستی تان حرف می زنيد. آخرِ فيلم هم با ابروهای در هم کشيده از سالن خارج می شويد و کلی شکايت که اين چه فيلم مزخرفی بود، آدم اصلا خنده اش نمی گرفت. حال می رويد به يک فيلم ترسناک که سازندگان آن تماشايش را به زير ۱۶ ساله ها توصيه نمی کنند(حالا اين بازارگرمی اَست، جلب توجه بچه های زير ۱۶ سال برای تماشای فيلم است، بازگشت به دوران نوستالژيک فيلم های زير ۱۸ سال سينما ريولی و سينما آتلانتيک و سينما ونک است يا چی هست ما نمی دانيم).

 اسم فيلم هم پارک وی است(حالا اين پل پارک وی يا تونل رسالت نبود فيلم سازان ما چه جوری فيلم های شان را می ساختند بماند). فضا و لوکيشن و همه چيز دست به دست هم داده اند که ما را بترسانند. هی رعد و برق، هی فضای نيمه تاريک، هی کشيدن آرشه روی سيم های زير ويلون. خب ما بايد بترسيم ديگر. ولی چه می بينيم؟

 می بينيم همه دارند می خندند! نه تنها می خندند بلکه قهقهه می زنند. بعضی ها اصلا از شدت خنده نمی دانند چه کار کنند و دست می زنند! جل الخالق! نه تنها بزرگ ها که بچه کوچولو هايی که مامان بابای شان برای شان بليط نخريده اند و روی زانو نشانده اند می خندند! بچه ی ده ساله هم می خندد، دوازده ساله هم می خندد، چهارده ساله هم می خندد. اصلا سالن پر از بچه ی زير ۱۶ سال است! همين اتفاق در فيلم محاکمه ايرج قادری هم می افتد.

 حالا ژانر اين يکی مثلا جنايی ست و ما بايد دچار دل ‌شوره و هراس شويم. باز می بينيم که مردم از کوچک و بزرگ به سر و کله ی خونين ايرج قادری که دارد می ميرد می خندند! گفتم شايد هنرپيشه را بد گريم کرده اند که مردم می خندند؛ شايد بازيگران بد بازی کرده اند که تماشاچيان می خندند. اما ديدم نه؛ حکومت ما را چنان فشار داده که جای ترس و خنده را با هم اشتباه می گيريم. مثل آن دو جوانی که پای دار می خنديدند و به مردم دست تکان می دادند. يا مردمی که به دارکشيده شدن آن ها را نگاه می کردند و لبخند می زدند. واقعا که عجبا عجب!توضيح: شرايط نوشتن در ايران بسيار سخت شده و وقفه افتادن ميان نوشته ها به همين خاطر است. از خوانندگان ارجمند به خاطر اين وقفه های ناگزير عذرخواهی می کنم.

 

قبلی

برگشت

بعدی