ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

بایستی به شاگردان دخترش رفتار کند می تواند در فرا گیری  چگونگی رفتار  الگوی  مردانه ( که تنها به پدر و برادر محدود نشه) به دختران کمک کند. در مدرسه که تماس بین معلم مرد با شاگردها ی دختر از نشستن تو تاکسی  کنار هم که دیگرنزدیک تر نیست! پس من نمیدانم چرا اینهمه  ظاهر گرایی میکنند و این جدایی را چه کسانی  خواهان است؟آموزش مسائل جنسی نیز کاملا ضروری است.اگر دختران و پسران از آن آگاه باشند احتمال دچار فساد شدن که اغلب از عدم آگاهی است بسیار کم میشود. در ثانی این حق انسان است که به همه اعضای بدنش شناخت داشته باشد. مگر  برمعلم  زیست شناسی ما ممنوع کرده اند راجع به کبد و معده ما حرف بزند که آموزش جنسی را کسی ازش حرفی نمیزند؟آموزش جنسی هنوزدر کشور ما بخصوص به دختران از طریق دوستان دختر که تجربه آمیزش جنسی را دارند و اغلب همراه با اطلاعات غلط داده میشود و حتی مادران نیز از آن سر باز میزنند.چرا نباید معلمی دارای تخصص به سوالات شاگردان پاسخ صحیح دهد؟"

15- به نظر شما یک مدرسه ایده ال ازنظر ساختمان و تجهیزات و نیز کیفیت درسی چه مشخصاتی باید داشته باشد؟

پیمان :"یک مدرسه ایده آل باید مکانی بسیار بزرگ و عریض باشد، به طوری که بتوان هر گونه امکان را در مدرسه جای داد. مدرسه در ابتدا باید دارای یک سالن غذا خوری بزرگ و تمیز باشد و کارکنان آن بلا استثنا از نظافت کافی برخوردار باشند، دارای رنگ بندی مناسبی جهت روحیه بخشیدن به دانش آموزان و دارای دکوراسیون کاملا علمی باشد.تمامی میز ها و صندلی های کلاس ها از استاندارد کافی و ایمنی خاص برخوردار باشند، هر کلاس ایمن از صداهای خارج ازکلاس باشد، هر دانش آموز دارای یک کمد شخصی جهت نگهداری وسایل ضروری و شخصی باشد، دارای یک کتابخانه بزرگ با سیستم باز باشد و در آن از کامپیوتر بتوان جهت جستجو و خواندن مقالات استفاده کرد، دارای سالن ورزشی بزرگ با حداکثر امکانات، آزمایشگاه های شیمی، فیزیک، ریاضی و (رویایی بیش نیست...).

پویا:" فضای مدرسه باید وسیع و دلباز باشد و جو حاکم بر دانش آموزان و مسئولان باید دوستانه و پر از مهر و محبت باشد . مسائل مربوط به محیط مدرسه مثل رنگ دیوارها باید شادی بخش و شوق آور باشد. ( این که چگونه چنین فضایی را باید ساخت را می توان از معماران و روانشناسان پرسید. )اجبار باید به اختیار بدل شود و فضای نیروی انسانی باید پر از انگیزه باشد تا حرکت دانش آموزان برای تحصیل و حرکت معلمان برای تدریس آن خودجوش و پر توان باشد. باید لوازم آموزشی و کمک آموزشی برای معلمان و دانش آموزان فراهم شود. در مورد ماهیت درس ها ، باید تئوری ها تا حد ممکن به آزمایش و تجربه منجر شود و محتوای آنها باید به روز و دقیق و در مورد هر درس همه جانبه باشد و کافی باشد. باید به دانش آموزان به دید نیروهایی انسانی و ارزشمند ( نه در حرف ، بلکه در عمل ) نگاه شود و آنان جدی گرفته شوند. تفکراتشان جدی گرفته شود. فعالیتهایشان جدی گرفته شود."

پروانه : "مدرسه باید خانه دوم انسان باشه. آدم درش احساس راحتی کنه نه ترس و سانسور. در این که کیفیت درس هرچه به علم نزدیک تر باشه بهتره کسی گمان نکنم شکی داشته باشه. اما از لحاظ تجهیزات. به نظر من انسان به هیچ هدفی بدون وسیله  نمیرسه. تجهیزات لازم نیست بهترین باشه ولی باید بکاربرده بشه. نه مثل اتاق کامپیوتر ما که نمایشی است و خاک می خورد.پدرم میگه همه چیز تو مملکت ما برای نمایشه. حتی قران بجای خوانده شدن تو مراسم عید و عروسی و سفر به نمایش گذاشته میشه. در مورد مدرسه ما نیز عین همینه. وسائلی هم که موجوده مثل آزمایشگاه یا کامپیوتر معلمان یادشان میره اینها برای بکار بردنه !در شماره آینده علاوه بر نقل 7پرسش و پاسخ آخر ،  به بررسی تجربیات و نظرگاهای این دانش آموزان پرداخته و متعاقب آن در شماره های آینده  نحوه تدریس ورزش و نیز آموزش جنسی در مدارس ایران  را مورد بررسی قرار خواهم داد.

ادامه دارد

ستارگان پر فروغ جنبش دانشجویی و دانشجویان ستاره دار

مینا انتظاری

در یکی از آن شبهای وحشت و ترور "اوین" در سال شصت، دختری قد بلند با تبسمی بر لب وارد بند شد. او "فرشته نوربخش" ۲۴ ساله، متولد گلپایگان و دانشجوی سال چهارم پزشکی دانشگاه تهران بود که در ۱۶ شهریور در خیابان مصدق (ولیعصر)، مشکوک به شرکت در تظاهرات خیابانی، دستگیرشده بود. در آن فضای سنگین و شلوغ بند، با چند برخورد و خوش و بش صمیمانه اولیه، بزودی متوجه شدیم که نسبت دور خانوادگی با هم داشته و همشهری هستیم.

از آنشب به شوخی همدیگر را "همشهری" و یا "فامیل" صدا میزدیم!فرشته تحت بازجویی و بشدت زیر فشار و شکنجه بود. هر روز او را به شعبه دادستانی میبردند اما وقتی به بند برمی گشت برای حفظ روحیۀ جمع بچه ها در بند، بندرت از شکنجه هایش سخنی میگفت. تعداد زیادی کابل در ناحیه پا و کمر خورده بود و این را حداقل نمی توانست کتمان کند. شبها از درد کمر و بخصوص اعصاب کتف نمیتوانست بخوابد و این را در چشمان پرغرور اما پر دردش می شد به سادگی دید؛ ولی دریغ از کلامی که از درد و رنج خودش بگوید. یکبار خواستم چیزی به او بدهم، دستش را دراز کرد که بگیرد، آستین لباسش کمی بالا رفت، جای زخم روی مچ دستهایش آشکار شد. بیدرنگ فهمیدم  که در طی این روزها ساعتها با دستبند فلزی به حالت قپانی آویزان بوده و این جای زخم آثار آنست. درد بی امان کتف و کمرش هم ناشی ازآسیبی بود که به اعصاب این ناحیه بر اثر آویزان شدن وارد شده و البته شلاقهایی که خورده بود.

فرشته علیرغم وضعیت خاص و حساس پرونده اش و موقعیت زیر اعدامی که داشت و همینطور آسیبهای حاد جسمی که نصیبش کرده بودند، از روحیه و اراده بالایی برخوردار بود و بسیار هم شوخ طبع و خوش برخورد بود. در همان مدت کوتاه حضورش، در تمام کارهای جمعی بند شرکت فعال داشت و شخصیت پرنفوذ و پختگی سیاسی اش خیلی زود در جمع بچه ها جلوه کرد.روزی کنار راهرو و پشت در بند نشسته بود، کنارش قرار گرفتم و بعد از کمی شوخی و گپ زدن از او پرسیدم:

"همشهری" چی از جونت میخواهند که اینقدر آزار واذیتت می کنند؟

نگاه مهربانی کرد و به آرامی گفت: هیچی، همکاری اطلاعاتی! و مصاحبه تلویزیونی!قیافه حق بجانبی گرفتم و به شوخی گفتم: پس بیچاره ها توقع زیادی ندارند! با لبخند معنی داری گفت: آره!

چند روز بعد، در یکی از روزهای اوایل مهر ماه ۶۰، حدود عصر، پاسدار به در ِ بند کلید انداخت و در باز شد. وای که چه صدای نحسی بود. بلند فریاد زد: اسامی که می خوانم با کلیه وسایل آماده بشوند و بیایند بیرون ... فرشته نوربخش ... نفس در سینه هایمان حبس شد، بردن بچه ها در آن ایام و آن موقع از روز، پیامی جز اعدام نداشت. سکوت سنگینی در بند برقرار شد. همه به تلخی امّا با احترام، در سر راه عبور آنان برپا شدیم. فرشته با آرامش و سری بالا با تک تک بچه ها خدا حافظی می کرد، ایکاش می شد زمان را متوقف کرد و زمین را از چرخش بازایستاند. انگار کسی گلویم را گرفته و داشت خفه ام میکرد، وقتی فرشته را در آغوش گرفتم، محکم فشارش دادم. کاشکی می شد نگهش میداشتیم، ولی افسوس که خود نیز اسیر بودیم. نتوانستم احساساتم را کنترل کنم، اشک روی گونه هایم غلطید ولی او مصمم و مهربان، دست کشید روی صورتم و همان لحظه که اشکهایم را پاک میکرد با نگاه پر صلابتش در کنار گوشم آرام گفت :

قرار نبود از این کارها بکنی، قول بده که هیچوقت پاسدارها اشکهایت را نبینند.خودم را جمع وجور کردم، او ادامه داد: به همه همشهری هایمان سلام برسان و بگو که همیشه به یادشان بودم و آرزویی جز آزادی مردم میهنمان نداشتم، به عهدم وفا کردم و لب نگشودم...

 

قبلی

برگشت

بعدی