ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

آژيتاتور پرووكاتور سياسي كيست؟در رابطه با «نقد» حميد شوكت

منوچهر صالحي

بالاخره كوه غريد و موش زائيد. سرانجام آقاي حميد شوكت لازم ديد به «منتقدين» كتاب «در تيررس حادثه» پاسخ دهد. البته ايشان هم‌چون كارفرماي سابق خويش، يعني آقاي عباس ميلاني، كه او نيز به منتقدين خود جواب داده است، نيازي نمي‌بيند از اين منتقدين نامي برد تا خواننده‌اي كه نوشته‌اش را مي‌خواند، بداند اين آدم‌هاي «بد ذات» و «خبيث» كه در مكتب «استبداد» پرورش يافته‌اند و در پي «ترور شخصيت» اويند، كساني كه مي‌خواهند «تنها صداي خود را بشنوند» و «با سد معبر و علم  و كتل برپا كردن و قرق عرصه‌ي نقد» در پي «كودتاي نظامي در عرصه‌ي نگاه به‌گذشته»اند، كيستند و كجا مي‌توان به‌نوشته‌هاي آنان دست يافت.

روشن است، كسي كه از منتقد و يا منتقدين خود نامي نمي‌برد، مي‌كوشد آب را گل‌آلود كند، زيرا با نامرئي و بي‌هويت ساختن افراد و مبهم كردن موضوع مي‌توان هر چيزي را كه دل‌خواه آدمي است، نوشت و مدعي پاسخ‌گوئي به منتقدين خود شد. علاوه بر آن، در دوران سلطه استبدادي استالين از روش بي‌هويت و نامرئي ساختن مخالفين و منتقدين استفاده شد و به‌ فرمان او نام آنان از كتاب‌هاي تاريخ حذف و چهره‌هاي آنان از متن عكس‌هاي تاريخي پاك شد. و اينك مي‌بينيم كسي كه مدعي «منش دمكراتيك» است و از «تجديد توليد استبداد» در ميان مخالفين حكومت استبدادي (البته معلوم نيست منظور كدام حكومت استبدادي است!!) گلايه مي‌كند، خود در برخورد با منتقدين خويش از همان روش استالينيستي بي‌هويت و نامرئي ساختن منتقدين خويش بهره مي‌گيرد

 اما از آن‌جا كه شيوه من چنين نيست و بر اين باورم كه هر فرد مسئول انديشه، كردار و گفتار خود است، پس مي‌كوشم در اين نوشته آشكار سازم چرا آقاي حميد شوكت در نقد خود به منتقدين «در تيررس حادثه» به‌حاشيه مي‌زند و با هياهوي بسيار درباره چند نكته فرعي نوشته من، در پي گل‌آلود كردن آب  و رد گم كردن است  و از پاسخ‌دهي به داوري‌هاي نادرستي كه در كتاب خود درباره حكومت دكتر مصدق مطرح كرده است، شانه خالي مي‌كند:يكم آن كه آقاي شوكت مرا كه يكي از نخستين منتقدين كتاب «در تيررس حادثه» ايشان بوده‌ام، متهم مي‌سازد كه آدمي هستم «كوردل»، زيرا با برخورد به زندگي شخصي او خواسته‌ام برايش پرونده‌سازي كنم تا بتوانم زمينه را براي «سانسور و ترور افكار» او فراهم آورم. اما واقعيت چيست؟

واقعيت آن است كه آقاي حميد شوكت در سايت شخصي خويش زندگي‌نامه خود را انتشار داده است. بنابراين نه من، بلكه خود او مسئول برخورد به زندگي شخصي خويش است. ايشان در آن زندگي‌نامه نوشته است كه در دوران دانشجوئي عضو كنفدراسيون بوده و از بازگوئي ديگر فعاليت‌هاي سياسي خود از آن دوران طفره رفته است. از آن‌جا كه ايشان تمام حقيقت را از دوران فعاليت سياسي خود در كنفدراسيون نگفته بود و بلكه فقط به بازگوئي ‌نيمه‌اي و يا پاره‌اي از حقيقت را كه خوش داشت، بسنده كرده بود، كوشيدم به‌اطلاع خواننده نوشته‌ي خويش برسانم كه او در دوران فعاليت‌هاي كنفدراسيوني مائوئيست بوده است، بدون آن كه گفته باشم كار ايشان خوب و يا بد بوده است.

در جهاني چند پاره، روشن است هر كسي در انتخاب راه سياسي خويش آزاد است و ايشان هم حق داشت در 19 سالگي مائوئيست گردد و از انديشه‌هاي «صدر مائو» دفاع كند و در نيمه 30 سالگي ضد بلشويسم گردد و در نيمه 40 سالگي شيفته قوام‌السطنه شود و او را سياستمداري كاركُشته بنامد و در نيمه 50 سالگي مصدق را نقد كند و او را سياستمداري بدون طرح و برنامه بنماياند. من در نوشته‌ام نه به‌مائوئيسم بد گفته‌ام و نه كساني را كه پيرو آن انديشه بوده‌اند، محكوم كرده‌ام. اشاره من به‌اين مسئله به‌اين خاطر بود كه براي خواننده روشن سازم آقاي شوكت چون از بخشي از كاركردهاي گذشته خود شرمسار است، در نوشتن زندگي‌نامه خود نيمي و يا فقط پاره‌اي از حقيقت را گفته و كسي كه در رابطه با زندگي‌نامه خويش چنين رفتاري را در پيش گرفته است، نمي‌تواند تاريخ‌نويسي «بي‌طرف» و به‌دور از «پيشداوري و حُب و بُغض» باشد. من در همان نوشته با آوردن نقل‌قول‌هائي از كتاب آقاي شوكت كوشيدم اين برداشتم را اثبات كنم و نشان دادم كه او پيش از آن كه بررسي‌هاي تاريخي خود درباره احمد قوام را آغاز كند، مي‌دانست كه قوام «يكي از چهره‌هاي سياسي مؤثر» جامعه ايران بوده است و ... آقاي شوكت به‌اين بخش از نوشته من كم‌ترين برخوردي نكرده است، زيرا حرفي براي گفتن ندارد.

البته آقاي شوكت مي‌تواند و حق دارد از كارهاي سياسي بزرگ ديگري كه در گذشته انجام داد، سخن بگويد و آن را به‌رخ منتقدين خود بكشد، اما نمي‌تواند از من خرده گيرد كه چرا به اين ‌بخش از زندگي او اشاره‌اي نكرده‌ام.

برخورد من به‌زندگي‌نامه او در همان محدوده‌اي بود كه در سايت خود منتشر كرد و من نخواستم و نيازي نيز نديدم فراتر از آن روم. اگر ايشان از آن فراتر رفته و به‌فعاليت‌هاي سياسي خود در دوران پس از انقلاب اشاره كرده بود و مي‌ديدم كه در اين زمينه نيز فقط نيمي و يا پاره‌اي از حقيقت را بيان كرده است، بدون ترديد آن نكات را نيز با خواننده درميان مي‌گذاشتم.

از منظر بازگوئي تاريخي، البته جبهه ملي خارج از كشور در سال 1965 هوادار قيام دهقانان در ايران بوده است. اما با اشاره به‌اين ‌نكته چگونه مي‌توان دنباله‌روي كوركورانه از مائوئيسم را توجيه كرد؟

جبهه ملي در آن دوران با الهام گرفتن از جنبش جنگل به رهبري ميرزا كوچك خان و نيز انقلاب‌هاي الجزاير و كوبا و حتي چين به‌اين نتيجه رسيده بود كه براي رهائي ايران از استبداد پهلوي بايد توده‌ها را بسيج كرد و از آن‌جا كه در آن دوران توده مردم را دهقانان تشكيل مي‌دادند، در ميان ما باور به انقلاب دهقاني وجود داشت، بدون آن كه خود را در اسارت ايدئولوژيك مائوئيسم، كاستريسم، چه‌گواريسم و ... قرار دهيم. جبهه ملي خارج از كشور، لااقل تا زماني كه من عضو اين سازمان بودم، در همه‌ي دوران‌هاي مبارزاتي خويش، هميشه از استقلال و آزادي ايران هواداري كرد و هيچ‌گاه به كپي‌برداري از رخدادهاي كشورهاي ديگر و نيز برنامه‌هاي احزاب چپ و راست ديگر كشورها بسنده نكرد و از امروز به‌فردا ايران را كشوري «نيمه‌مستعمره- نيمه‌فئودال» نناميد و بلكه كوشيد بنا بر شناخت و آگاهي از زمانه‌ي خويش، براي حل دشواري‌هاي جامعه ايران راه حل بيابد، هر چند كه بيش‌تر آن «راه‌حل»‌ها با واقعييات زمانه هم‌خواني نداشتند و به‌همين دليل نيز نتوانستند از كارآئي اجتماعي چنداني برخوردار گردند. اما ميان يك‌چنين روشي با اسلوب دنباله‌روي كوركورانه تفاوت از زمين تا آسمان است.

علاوه بر آن، بودند مائوئيست‌هائي كه پس از دستگيري و زندان و شكنجه، هم‌چون آقاي عباس ميلاني با ساواك شاه به‌همكاري پرداختند و عليه كنفدراسيون جزوه افشاءگرايانه منتشر كردند.

اما اين‌گونه آدم‌ها را نمي‌توان معيار گرفت و گفت همه مائوئيست‌ها «خائن» بودند، زيرا چه بسيار افرادي كه به مائوئيسم باور داشتند، در راه تحقق آرمان‌هاي خود در مبارزه با رژيم شاه جان باختند و شهيد شدند.

هيچ‌كس نمي‌تواند صميميت اين افراد در مبارزه عليه نظام استثماري سرمايه‌داري و عليه امپرياليسم آمريكا را كه در ايران سبب استقرار و استمرار حكومتي استبدادي شد، انكار كند و به‌آن احترام نگذارد. اما همان‌طور كه رفتار و كردار آن واداده‌ها را نمي‌توان به‌معيار سنجش مائوئيسم در ايران بدل ساخت، فداكاري و جانبازي اين شهيدان را نيز نمي‌توان معيار «حقانيت» مائوئيسم دانست.

چنين است در ارزيابي از كساني كه در جبهه ملي فعال بودند. كساني از ما نيز در روند مبارزه وادادند و پس از بازگشت به‌ايران در سيستم استبدادي پهلوي جذب شدند.

 

قبلی

برگشت

بعدی