ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

فدرال و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره چدید

حقوق بشر

دانشجو

اما اينکه‌ فارغ از بحث فوق خود را جزو مردم ايران می‌دانم و خود را شريک در سرنوشت آن، آری، اين درست است. من به‌ نسبت اين سرنوشت بی‌تفاوت نيستم و حتی می‌خواهم آينده‌ی مشترک هم با آن داشته‌ باشم. اما اين امر تاکنون جاده‌ی يک طرفه‌ باقی مانده‌ است، اين عشق مانند عشق عاشق طرد شده‌ بی‌پاسخ مانده‌ است.

در ارتباط با تعلق من به‌‌ کُردهای عراق، ترکيه‌ و سوريه‌ هم بايد بگويم که‌ من فکر می‌کنم،‌ هر انسانی بسته‌ به‌ شرايط هويتهای متفاوت و حتی متغيير و گاهاً متضادی می‌گيرد. به‌ قول صاحب‌نظری هويت در رويارويی با "ديگران" است که‌ شکل می‌گيرد (ميشائيل متسلتين، نگاه‌ کنيد به‌ ترجمه‌ای از اين نويسنده‌ در سايت بنده‌). بسته‌ به‌ اينکه‌ اين "ديگران" چه‌ سنخی باشند، هويت شکلها و گونه‌های متفاوت به‌ خود می‌گيرد. برای مثال ايرانی‌ها در خارج از کشور بيشتر از "ملت ايران" سخن می‌گويند تا ايرانيانی که‌ در داخل هستند.

کُردهای خارج از کشور "کُردتر" از کُردهای داخل هستند و حتی مراسم عيد نوروز را با‌ شور بيشتری می‌گيرند. ترکهای خارج از کشور ترکيه‌ مذهبی‌تر از ترکهای داخل اين کشور هستند. هويت (دست کم سياسی و مستقل) کُردی (ترکی، بلوچی، ...) در تقابل و رويايی با تبعيضات حاکم است که شکل می‌گيرد. ‌"ايران" در آينده‌ ـ در صورتی که‌ نظام سياسی موجود عوض نشود ـ برای مردم غيرفارس ايران بيش از پيش به‌ همان "ديگری" تبديل خواهد شد، "ديگری" که ناخواسته‌‌ هويت‌ساز خواهد بود. اين تقابل باعث يک نوع خودشناسی می‌شود که‌ سابقاً يا وجود نداشته‌ و يا عمده و تعيين‌کننده‌‌ و قابل رؤيت نبوده‌ است.

با اين مقدمه‌ می‌خواهم بگويم که‌ شاهد يک نوع تقابل بين عنصر "کُردبودن" و "ايرانی‌بودن' هستم. اين امر ريشه‌ در وضعيت موجود در ايران، هويت‌يابی کُردی تابعة آن و تکوين اين پروسه‌ دارد. تا جايی که‌ به‌ شخص من برمی‌گردد من خود را در درجه‌ی نخست عضوی از‌ خانواده‌ی فلسفی ـ فکری هومانيسم ـ سوسيال‌دمکراتيسم می‌دانم، سپس عضوی از جامعه‌ی زبانی و فرهنگی کردستان  و بعد از آن عضوی از‌ اجتماعی که‌ مجموعه‌ی کشوری ايران را بوجود آورده‌ است. به‌ عبارتی ديگر اول انسان‌گرا و عدالت‌طلب، دوم کردستانی و سوم ايرانی هستم. در ضمن بين هويت "ايرانی" و "کُردی" اگر چه‌ تفاوت، اما تضاد و تعارضی قائل نيستم، آن هم به‌ تعبيری که‌ من از "ايران" و "ايرانی" دارم و طبق تعاريف اينجا به‌ چالش کشيده‌ شده‌.

وانگهی تأکيد بر کُرد بودن وحتی نيرومندتر بودن هويت کُردی به‌ نسبت هويت ايرانی مطلقاً لطمه‌ای به مبارزه‌ برای‌ استقرار دمکراسی در ايران وارد نمی‌سازد و حتی مدعی هستم که‌ لازمه‌ای آن هم هست. چرا؟

چون سرشت دمکراسی از به‌ رسميت‌شناسی نه‌ تنها هويتها که‌ حتی منافع متضاد (چه‌ برسد متفاوت) سرچشمه‌ می‌گيرد. طبق تحقيقات بعمل آمده‌ در سويس هر سويسی نخست خود را متعلق به‌ کانتون [ايالت/استان] خودش، بعد به‌ جامعه‌ی زبانی خودش (آلمانی، فرانسوی، ايتاليايی) و سپس به‌ کشورش می‌داند.  و اين درحاليست که‌ در اين کشور دمکراسی مدتهاست نهادينه‌ شده‌ است.

يقين دارم که‌ در آينده‌ای نزديک هويت کُردی، فارسی، آذری، بلوچی، ترکمنی و عربی به‌ نسبت هويت کنونی "ايرانی" تقويت خواهد شد، اما اين تأخر و تقدم در ايران دمکراتيک و فدرال فردا (ايرانی که‌‌ متعلق به‌ همه‌ و يا وجه‌ مشترک همه‌ باشد) تغيير خواهد کرد، بدون اينکه‌ تضادی بين آنها ايجاد شود.

و در پايان اين بحث هويت بگويم که‌ من معتقدم که‌ هويت‌خواهی نه‌ تنها اجتناب‌ناپذير، بلکه‌ الزاماً منفی و يا مثبت نيست. همه‌ی ما هويت‌خواهيم، همه‌ی ما خود را با چيزی تعريف می‌کنيم و می‌شناسانيم. اين هويتها می‌توانند فلسفی باشند، ايدئولوژيکی باشند، سياسی باشند، ملی باشند، قومی باشند، زبانی باشند، طبقاتی باشند و حتی قاره‌ای (مثلاً اروپايی)‌ و جهانی باشند و غيره‌. خود شما از جهان‌وطنی سخن می‌گوئيد، مگر اين هويت نيست؟

هويت متغير است و ذاتی و ثابت نيست، از جمله‌ هويت به‌ اصطلاح "ملی" ايرانيان و يا "ايرانيت". در چارچوب اين بحث لازم می‌دانم که‌ تعريفی جديد از ايران و ايرانيت ارائه‌ و نهادينه‌ شود. تعاريف تاکنونی پاسخگوی بحران هويت اکنون ايرانيان را نمی‌دهد. همين بحث من و شما حکايت از اين بحران دارد.

انديشورز ايرانی، آقای آشوری، ذات‌باوری مفهوم ايرانيت را مورد انتقاد قرار می‌دهد و می‌گويد که، "ايرانيت"، مانند تمامی مفهومهای مشابه آن در مورد تمامی ملتها، پديده‌ی يکدست و ثابتی در طول تاريخ نبوده است که بتوان با اتکاء بدان از چيزی به نام "ذات جاودانه ايرانيت" سخن گفت.

به‌ ويژه‌ با مفاهيم رايج و غلط و (به‌ قول آشوری) يکدست "ملت ايران" و "ملی‌" مشکل فراوان دارم. من هنوز هم نفهميدم که‌ چرا بايد "ملی‌گرايی ايرانی" که‌ تاکنون جيزی جز ناسيوناليسم قومی نبوده‌ است، مثبت و منزه‌ باشد و اما ملی‌گرايی فرضی يا واقعی مثلاً کُرد منفی و نامنزه‌. يکی از دلايل تعارض "ناسيوناليستهای" (شووينيتسهای) به‌ اصطلاح "ايرانی" با "ناسيوناليسم" (حق‌خواهی و "ملت" خواندن) "اقوام" (خلقهای غيرفارس ايران) اين است که‌ در ارتباط با مردم غيرفارس ايران می‌گويند "تا ديروز 'قوم' بودند، بعد 'خلق' شدند، اکنون 'ملت' هستند و فردا هم می‌گويند 'دولت' می‌شويم." (داريوش همايون) درحاليکه‌ بقول کاستلز "ملی گرائی معاصر ممکن است معطوف به‌ ساختن حاکميت دولت ملی مستقل باشد و اما ممکن هم است چنين نباشد. بنابرين ملتها به‌ لحاظ تاريخی و تحليلی هستارهائی مستقل از دولت هستند". ( عصر اطلاعات ـ جلد دوم نوشته مانوئل کاستلز)

در ارتباط با حق تعيين سرنوشت و اينکه‌ مردم بايد خودشان سرنوشت خودشان را در يک فرآيند دمکراتيک برگزينند، صددرصد با شما موافق هستم. من نه‌ انتظار دارم و نه‌ تصور می‌کنم ممکن باشد که‌ ابرقدرتی اقتصادی بيايد برای من چنين استقلالی را درست کند. به‌ عقيده‌ی من منافع امپرياليسم آمريکا در بقای کشورهای ديکتاتور، متمرکز و شووينيستی نهفته‌ است و نه در‌ احقاق حقوق ملتهای تحت ستم اين کشورها. من مطمئن هستم که‌ آمريکا ايجاد مرزهای ديگر در منطقه‌ را در راستای مصالح خود نمی‌داند. و به‌ اعتقاد من آمريکا هيچ پروژه‌ای برای مثلاً کردستان ندارد و سياست آن در قبال احزاب کردستانی تابع سياست آن در قبال حکومتهای مرکزی ايران و عراق و ترکيه‌ و سوريه‌ است. برای اين استدلال دلايل اثباتی ذيل را دارم:

1. يکی از دلايل منازعه‌ی تاريخی جنبش کردستان عراق با‌ حکومت مرکزی همواره‌ کرکوک بوده‌ است. و آمريکا به‌ عمد منطقه‌ی حفاظتی را طوری تعيين کرد که‌ اين شهر نفت‌خيز کردستانی تحت سلطه‌ی حکومت صدام حسين بماند.

2. هنوز هم که‌ هنوز است آمريکا در اين منازعه‌ طرف دولت عراق و احزاب ناسيوناليستی آن را می‌گيرد و اين باعث شده‌ که‌ اين مسأله‌ لاينحل بماند. (اين نکته‌ را چند بار مسعود بارزانی و دکتر محمود عثمان به‌ صراحت بر زبان آورده‌اند).

قبلی

برگشت

بعدی