ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشرو میثاق های آن

دانشجو

 

 

پيدايش جو منفي نسبت به هزاران مددكار و مربي و نيروهايي مي‌شود كه در سراسر كشور در سازمان بهزيستي عاشقانه به ارائه‌ي خدمت به مددجويان مشغولند و جا دارد كه از خدمات ارزنده‌ي آنان قدرداني شود.

دو: اما با كمال تأسف در شماره‌ي 2338روزنامه‌ي جام‌جم، مورخ 2/5/1387 خواندم كه در خصوص پيگيري ماجراي داغ‌گذاري آورده است: «موبايل‌ها مثل هميشه خاموشند، در دسترس نيستند. موبايل‌ها با زنگ اول روي بوق اشغال مي‌روند، مديران ارشد، ما را به روابط عمومي‌ها پاس مي‌دهند و روابط عمومي سازمان بهزيستي هم به بوق اشغال...، به شش نفر از مديران ارشد التماس مي‌كنيم درباره‌ي حادثه نظر دهند، اما كسي حاضر به پاسخگويي نيست. هيچ ‌يك از مسؤولان تمايل ندارند در باره‌ي ضعف سازمان بهزيستي در گزينش كاركنان و نظارت بر مراكز نگهداري كودكانش حرفي بزنند. تا دست آخر يكي از مديران كه نمي‌خواهد به هيچ‌وجه نامش فاش شود، مي‌گويد: چرا قصد داريد قضيه را به ضعف نظارت بهزيستي به مراكز نگهداري‌اش نسبت دهيد. شايد شكنجه‌ي بچه‌ها كار كساني بيرون از بهزيستي باشد...! به او مي‌گويم: فرض كنيم آدم بد قصه‌ها كه نمي‌دانيم كيست، روزي از پنجره‌ي مركز نگهداري بچه‌ها تو آمده و داغ روي تن آن‌ها گذاشته است. فرض كنيم او اصلا از پرسنل مركز نبوده، اما اگر براي فرزند خودتان در خانه چنين حادثه‌اي پيش بيايد، آيا مي‌توان شما را از اتهام ناتواني در نگهداري از كودكان مبرا كرد؟»

سه: پس همان‌طوري‌ كه ملاحظه مي‌شود برخي از مديران سازمان بهزيستي، اين سازمان را با مراكز سياسي و امنيتي عوضي گرفته‌اند و بر اساس تئوري توهم توطئه، به جاي پذيرفتن سهل‌انگاري در انتخاب نيروهاي سازمان، مي‌خواهند با اين‌گونه خيال‌پردازي‌هاي ماليخوليايي خود را از زير بار فشار سنگين افكار عمومي و وجدان دروني نجات دهند، غافل از اين كه اساس و زيربناي اصلاح، پذيرش اشتباه و سهل‌انگاري است و نبايد در چنين مواردي به مصداق «الغريق يتشبث بكل حشيش؛ غريق به هر خس و خاشاكي چنگ مي‌زند»، به اين‌گونه خيال‌بافي‌ها متشبث شد؛ زيرا برخورد صادقانه با واقعيت‌ها قدم اول در شناخت آن‌ها و حركت به سوي اصلاح نابساماني‌هاست.

چهار: فلذا تصميم گرفتم كه در آستانه‌ي تشرف به حرمين شريفين و زيارت خانه‌ي خدا، درخواست برخي ديگر از آسيب‌ديد‌گان مراكز وابسته به بهزيستي زنجان را اجابت كنم و تا جايي كه اخلاق عمومي اجازه مي‌دهد، بخشي از ظلم‌هايي را كه بر آنان رفته است به اطلاع افكار عمومي برسانم تا شايد از يك‌سو دين خود را به اين عزيزاني كه مظلوم واقع شده‌اند ادا كنم و از سوي ديگر شايد انعكاس اين‌گونه مسائل در افكار عمومي برخي از غافلان را از خواب غفلت بيدار كند و اين نكته را دريابند كه مديريت، علم، تخصص، تجربه، توان و ... لازم دارد. امام صادق(ع) فرمود: «ما ابالي الي من ائتمنت خائنا او مضيعاً؛ براي من فرقي ندارد كه كار را به آدم خائن بسپارم يا به آدم ناشي و خراب كننده‌ي امور.»(1) مسؤولان امور بايد اين نكته را دريابند كه مديريت افراد فاقد تخصص و توان لازم مديريتي به تعبير امام صادق(ع) نتيجه‌اي همسان با مديريت خائنان دارد كه همانا تضييع امور است.

پنج: از اين‌رو در اين نوشتار به انعكاس بخشي از مصائبي مي‌پردازم كه بر دختران آسيب‌ديده در «مركز نگهداري شكوفه‌هاي نرگس» بهزيستي زنجان وارد آمده است و از ساحت مقدس امام زمان(عج) عذرخواهي مي‌كنم كه برخي در مركزي كه به نام مقدس مادر بزرگوار آن قطب عالم امكان ناميده شده و جهان در انتظار ظهور اوست تا بنياد ظلم براندازد و عالم را پر از عدل و داد كند، چه ظلم‌هايي را بر دختران مظلوم و بي پناه اين مرز و بوم روا داشته‌اند! البته همان‌طوري كه در بند 4 معروض داشتم، صرفا ‌به بخشي از اطلاعاتي كه توسط همكاران هفته‌نامه‌ي بهار زنجان و جمعي از خيرين استان زنجان فراهم آمده، آن‌ هم تا آن‌جا كه اخلاق عمومي اجازه مي‌دهد و كمتر احساسات مردم را جريحه‌دار مي‌كند مي‌پردازم. در اين مختصر به انعكاس اظهارات سه دختر آسيب‌ديده و يكي از بستگان آن‌ها اكتفا مي‌كنم. اين اظهارات بر روي نوار ضبط شده است.

شش: يكي از بستگان مددجويان «مركز نگهداري شكوفه‌هاي نرگس» بهزيستي زنجان به نام «ل.الف» مي‌گويد: «سه تن از خواهران من كه فرزند طلاق مي‌باشند، به دليل بدسرپرستي با حكم دادگاه، تحويل «مركز نگهداري شكوفه‌هاي نرگس» بهزيستي زنجان شدند.» وي با اشاره به بدرفتاري‌هايي كه با اين دختران شده است مي‌گويد: «به خاطر اذيت و آزار خانم [...] يكي از خواهرانم به نام «ز. الف» فرار كرد. چون اين خانم، مفصل، او را كتك مي‌زد؛ در حدي كه خون دماغ مي‌شد و از شدت خون‌ريزي دچار ضعف مي‌شد. گاهي فرش‌ها را جمع مي‌كردند و آن‌ها را وادار مي‌كردند كه بر روي موزائيك و موكت‌ بخوابند و يا آن‌ها را بدون لباس وادار مي‌كردند كه در زمستان و هواي سرد و برفي به حياط بروند.» اين خانم مي‌گويد: «البته مدت كوتاهي خانم [...] به عنوان مسؤول آن‌جا بود كه اوضاع خوب و وضع بچه‌ها بهتر بود و ديگر كسي فرار نمي‌كرد، ولي متأسفانه از ارديبهشت سال 86 مربي جديدي مسؤوليت آن‌جا را برعهده گرفت و با تغيير مديريت، اذيت و آزارها افزايش يافت.

خانم مزبور مي‌گويد: «خواهران من «ش.الف»19 ساله و «ظ.الف»14 ساله در آن‌جا بودند و به خاطر اخلاق خوب خواهرانم همه‌ي بچه‌ها از آن‌ها راضي بودند به طوري كه «ش.الف» 19ساله، مربي بچه‌ها شده بود و در مدرسه هم خيلي از آن‌ها راضي بودند. « ظ.الف» هم به خاطر انضباط و اخلاق مورد تأييد همه، مخصوصاً مسؤولان خود بهزيستي بود.

 اما با آمدن خانم [...]، اذيت و آزارها خيلي شدّت يافت، بين بچه‌ها درگيري ايجاد كردند به طوري كه براي «ش. الف» كه 17 سال داشت پرونده تشكيل دادند و وي را به كلانتري بردند! متأسفانه به پيگيري‌هاي ما هم ترتيب اثر ندادند.

مي‌گفتند: چون اين‌ها فرزندان بهزيستي هستند شما حق هيچ دخالتي را نداريد.» خانم «ش.الف» مي‌گويد: «با اين‌كه چشم من ناراحت بود و بايد به پزشك مراجعه مي‌كردم، اجازه نمي‌دادند و حتي هر‌وقت خواهرم مراجعه مي‌كرد، كه مرا نزد پزشك ببرد اجازه نمي‌دادند و مي‌گفتند به شما ربطي ندارد.» همين خانم مي‌گويد: «در تابستان‌ها ما را در هواي داغ ظهر براي تنبيه به حياط مي‌بردند و وادار مي‌كردند كه به آفتاب نگاه كنيم كه همين موضوع موجب ضعيف شدن چشم من شده است.» وي مي‌افزايد: «بچه‌هاي كوچك را در تابستان و زمستان براي تنبيه در توالت‌هاي حياط و زيرزمين زنداني مي‌كردند و بعضا ما را مجبور به ليسيدن توالت مي‌كردند.» /ا

خانم «ل.الف» مي‌گويد: «البته مسؤولان قبلي بچه‌ها را به نزد چشم پزشك و ... مي‌بردند و اين كارها را انجام مي‌دادند، ولي از وقتي كه خانم[...] مسؤول شد از اين كارها ممانعت مي‌كرد و مي‌گفت: مگر چه خبر است كه اين‌ها فكر مي‌كنند، هميشه بايد به نزد پزشك بروند؟!» وي مي‌افزايد: «در حالي كه بعضا دختران در ايام [...] به شدت درد مي‌كشيدند از دادن دارو به آن‌ها جلوگيري مي‌كردند و حتي از برگزاري كلاس‌هاي فوق‌العاده‌ي رياضي و ... كه توسط عده‌اي از خيرين تشكيل مي‌شد، ممانعت مي‌كردند.» خانم«ل.الف» مي‌گويد: «در اواخر سال قبل به شدت اوضاع افتضاح شد.

 بچه‌ها را در زيرزمين و توالت زنداني مي‌كردند و اجازه نمي‌دادند كه من با خواهرانم صحبت كنم، همچنين بچه‌ها را وادار مي‌كردند كه توالت‌ها را ليس بزنند! تا اين‌كه صبرم تمام شد و من شخصاً به آقاي [...] و آقاي سيدّي‌فرد كه آن موقع سرپرست بودند و الآن رئيس مركز استان شده‌اند و آقاي [...] و خانم [...] نامه نوشتم، نه تنها ترتيب اثر ندادند، بلكه آقاي [...] گفت: من خودم دستور داده‌ام كه «ش» را به زيرزمين بياندازند و به او غذا ندهند تا ادب و آدم شود.» /ا

وي مي‌افزايد: «من و مادرم از تهران به زنجان آمديم و به مركز مراجعه كرديم تا آن‌ها را ترخيص كنيم و با خود ببريم كه اجازه ندادند آن‌ها را با خود ببريم، تا اين‌كه يك‌روز بعد از اين كه ما از زنجان به تهران آمديم شنيديم كه اثاثيه‌ي اين دو دختر جوان را در آن سنين بحراني به وسط خيابان پرت كرده‌‌اند. همسايه‌ها با ديدن آن‌ها گريه كرده بودند و مي‌گفتند: مگر اين‌ها صاحب ندارند؟

 

قبلی

برگشت

بعدی