ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

بایگانی


نیشگونه

ملا حسنی

شماره جدید آزادگی 

سید ابراهیم نبوی

صدا

دانشجو

 

ديگر بعدازظهر. نيم شيفت بيكارى اش را مى رود مجتمع تفريحى آبشار و شانسى مى فروشد.?

مريم را به خود مى چسباند و ادامه مى دهد كه ?اين دختر عشق من است. تمام زندگى ام همين است. حاضرم تمام داشته و نداشته ام را به پايش بريزم. قبل از اينكه به دنيا بيايد، قولش را به خواهرم دادم. فكر كردم ديگر وقت آن رسيده كه بچه ها با هم شيرينى بخورند.?

پس عروسى نبوده؟

سعى مى كند حرفش را تفهيم كند براى ما اينطور است مراسم شيرينى خوران گرفتيم كه نزد ما با عروسى فرق چندانى ندارد با اجراى مراسم اين دو مال همديگر هستند. سرنوشتى كه با خير و خوشى و پايكوبى بر او تحميل شده است. احمد محمودى مى رود دنبال گل آقا. مريم در 7سالگى انتخابش را انجام داده است. در مهمانخانه منزلشان نشسته ايم. اتاق 16 متري، رختخواب ها را گوشه اى چيده و كنارش دو فرش لوله كرده ايستاده. بالش هاى گلدوزى شده براى ميهمان. كوچك ولى تميز. ماه شيرين هم قد و قواره عروس خانم است با هم در كلاس اول دبستان درس مى خوانند. خجالتى كنار هم نشسته و ريز مى خندند. با كلى تمرين، زبان به زبان كودك حرف مى زنيم.

?اسمم مريم است. 6 سال دارم فارسى را تا آب و بابا خوانده ام. از بين تمام اسباب بازى ها ظرف را بيشتر دوست دارم. چون دارم. عروسك هم دوست دارم ولى هيچ وقت نداشتم. بازى گرگم به هوا، بالا بلندى و قايم موشك را خيلى دوست دارم. باماه شيرين و عاطفه صائمى بازى مى كنم. هر سه همكلاسيم. عاطفه در جشن روز جمعه آمد. ماه شيرين خواهر گل آقاست.? نمى تواند بگويد، ?خواهر شوهر.? شايد هنوز معانى اين واژه هاى نسبى و سببى را نياموخته. طفلكى سنى ندارد. ?دوست دارم معلم شوم و آب درس بدهم. نان لواش دانه اى ده تومان است. بلدم نيمرو درست كنم. گل آقا را هم دوست دارم.?

آقا داماد بين همكلا سى ها

پدر عروس 16 سال است كه ساكن شاهرود است. 16 بهار را در كوهپايه شاهرود پشت سر گذاشته. او قبلا مهاجر بوده ولى اينك مقيم است. مهاجرافغان كه هنگام بالا گرفتن جنگ از هرات به ايران آمده و از همان دوران در شاهرود به كارگرى پرداخته. ازدواج كرده و پدر شده است. تنها با خواهرش درايران است. از بقيه اعضاى خانواده اش هيچ نشانى ندارد. اگر هم در خيابان ببيندشان نمى شناسد. منتظر است بچه ها بزرگ شوند تا بتوانند مراسم عروسى را بگيرند. بچه هايشان در دبستان تحصيل مى كنند. به قول آقاى روشنفكر مدير دبستان گل آقا؛ او يكى از بهترين محصلان اين مدرسه است. از نظر بهداشت، درس و انضباط يك شاگرد نمونه است. با بچه هاى ايرانى الاصل هيچ تفاوتى ندارد او داراى فرهنگ شهروندى ايرانى است.

براى چه زود جشن گرفتيد؟

احمد محمدى مى گويد:?

چندان هم زود نبود. بچه ها بايد مى دانستند مال همديگر هستند. البته خب اينكه جشن مفصل گرفتيم، دليلش شايعاتى است كه درباره خروج افغان ها ورد زبان شده. قرار است ما را به هرات برگردانند. البته ما به اين زندگى شهرى عادت كرده ايم. آنجا بچه ها بدون آب و برق و مدرسه مشكل پيدا مى كنند كاهش بچه هايمان را بيرون نكنند. تمام دوستان و آشنايان من ايرانى هستند. اقوام افغان ما خيلى كمتر است. اگر بخواهم پولى قرض كنم يا گره افتاده اى را باز كنم درايران به لطف دوستانم خيلى راحت تر مى توانم اين كار را انجام دهم. در افغانستان كسى را نمى شناسم البته بچه هايمان مقيم ايران به شمار مى روند. اينكه مى بينيد نسبت به سرنوشت مريم تا اين اندازه حساسم به خاطر دوره 8 ماهه دورى ماست. بعد از فاجعه آتش سوزى ومرگ همسرم به خاطر 80 درصد سوختگى. خودم حدود دوماه در بيمارستان بسترى شدم. حدود 70 درصد سوختگى داشتم و بعد به خاطر شكايت والدين همسر مرحومم چند ماه زندان بودم. اين فاصله مرا به فكر وا داشت كه هرچه زودتر آينده كودكم را روشن كنم، تازه دختر بين ما نبايد از 14 سال بيشتر در خانه بماند.?

در ازدواج هاى مدرن و شهرى ،مهريه ،يك بحث اساسى است. پايه بسيارى از اختلاف ها و شكاف هاى خانوادگى. احمد محمدى براى دخترش مهريه اى در نظر نگرفته است مى گويد:?در اهل سنت رسم داريم هنگام عقد مهريه دختر را نقدى به پدرش پرداخت كنيم. براى آوردن همسر دومم سه ميليون تومان مهريه پرداختم.?او با تمام آسان گيرى بر دامادش كه خواهرزاده اش نيز است، براى اجراى مراسم، سنگ تمام گذاشته. گروه اركستر 110هزارتومان پول گرفت كه از شب حنابندان تا عروسى بنوازد. مراسم حنابندان شب جمعه برگزار شد و حدود 350 ميهمان آمده بود. مراسم پربارى بود، البته هزينه ها هم بالا بود. مثلا 15 هزار تومان به آرايشگر دخترم پرداختم آخر مساله اينجاست كه گل آقا، مريم را از خواهر و برادرهايش بيشتر دوست دارد. هر وقت از بازار چيزى مى خرد. او را بر ديگران ترجيح مى دهد. پسر خوب و خود ساخته ايست شاگرد دوم كلاس است و مريم سريع حرف پدر را مى برد:? نه، شاگرد اول است.?

عروس خانم، شادمان از حنابندان

اگر بچه ها بزرگ شدند و تصميم شما را نپذيرفتند چي؟

اصلا از اين سوال خوشش نيامد، چينى به پيشانى انداخت و گفت:?دختر تا زمانى كه زنده است بايد زندگى كند، رسم بر اين است پدر دختر مى تواند قضيه را فيصله دهد و قول و قرارها را برهم بزند، ولى دختر چنين حقى ندارد. اگر داماد در آينده دست به اعمال خلاف بزند و لايق زندگى مشترك نباشد، تكليف معلوم است. هيچ پدرى دخترش را نمى خواهد. حسن رسم ما دراين است كه از هر هزار ازدواج يكى هم به طلاق منجر نمى شود. وقتى قرار ست زندگى كنند، زندگى مى كنند، بدون آنكه از كمبودها گله اى داشته باشند.

از مراسم بگوييد

مراسم خيلى خوب برگزار شد. ميهمانان راضى بودند. يك پژو206 سفيد رنگ كرايه كردم. گل آقا را نشاندم و بعد از گل زدن و تزئين آن رفتيم دنبال مريم. از آرايشگاه راه افتاديم و در شهر چرخيديم، وقتى هم آمديم خانه، برايشان گوسفند قربانى و اسپند دود كرديم. پايكوبى تا بعدازظهر ادامه داشت. ناهار هم چلوگوشت بود، در مسجد محل پختيم و ديگ ها را خانه آورديم، با بچه ها كه درشهر مى چرخيديم عكس هاى زيادى هم گرفتيم.

ماه شيرين ، خواهر شوهرمريم سه ماه از او كوچكتر است، بغل به بغل مريم مى چسبد و مى گويد:?گل هاى ماشين عروس قرمز و سفيد بود. از عروسى مريم خيلى خوشحال شدم، موهايش را خرگوشى درست كرده بودند. لباس مريم شب حنابندان صورتى بود و روز عروسى سفيد. خيلى خوشگل شده بود. مامانم برايش لباس خريده بود. من مريم را دوست دارم، تا حالا يادم نمى آيد با او دعوا كرده باشم با همديگر قايم موشك و بالابلندى بازى مى كنيم.
ورود داماد
انگشت هاى كوچك ولى مردانه اش، لاى پرده تورى اتاق را گرفت و وارد شد. قد بلند و كشيده، صورت كشيده و موهاى كوتاه تازه اصلاح. آفتاب و ارث، رنگ چهره و دست هايش را تيره كرده است. دست هاى كشيده اش از آستين كت سبز رنگ بيرون كشيده مى شود تا با دو دست ، گرم، چشم در چشم با نگاه پرسشگر با ما آشنا شود. كنار در، پايين دست دايى احمدش مى نشيند. دو زانو نشسته صاف و مردانه، سينه اش را جلو داده و دست ها را گره كرده روى پاهايش گذاشته است.

 
 

صفحه قبل

برگشت

صفحه بعدی