ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

مسئله ملی و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

سید ابراهیم نبوی

حقوق بشر

دانشجو

 

دنيای اطراف ِ خود را حس می کنيم زيرا که دنيای اطراف بر زندگی ما اثر دارد و ما ناگزير از توجه به آن هستيم.

به ما نمی گويند بی نام باش يا نباش اما هر وقت می خواهيم خودمان باشيم و آنچه را که می بينيم و می شنويم و می فهميم بيان کنيم به داغ و درفش آزارمان می کنند . به اين ترتيب به طور ِ غير ِ مستقيم به ما می فهمانند که اگر می خواهيم باشيم بايد چيزی شبيه آنچه که آنها می خواهند باشيم يعنی يک قاب ِ عکس که عکس ِ خودمان در آن نيست بلکه عکسی که آنها می پسندند به جای ما در آن قراردارد و آن قدر اين عکس را به جای خودمان به ما نشان می دهند که پس از مدتی خودمان هم باورمان می شود که اين همان خود ِ مائيم. خود ِ خود ِ مان . يک « مدل» , يک فيگور يا يک مجسمه که نمادی از يک انسان است اما خود ِ او, نيست يا اوی زنده نيست .

جانداری که به لطف ِ قرعه ی تاريخ ِ تکامل , شانس داشتن ِ شعور و حس ِ عالی دارد اما چه افسوس که در غالب ِ اوقات, اقبال ِ استفاده از آن را ندارد يا اگر دارد ديگر جان ندارد. تاريخ نام های بسياری از سرداران خون ريز و جنايت پيشه را به ياد می آورد که با همه توان ِ خود سعی در فرمانبردار و مطيع کردن انسان داشته اند اما حافظة آن برای به ياد آوردن انسان هائی که در اين تاخت و تازها, قتل عام شده اند يا آنهائی که از تکامل ِ طبيعی خود و امتيازی که تکامل به آنها اعطا کرده است - شعور- دفاع کرده اند و کشته شده اند, ياری نمی کند.

اگرهمه ی آنها گمنام مانده اند پس « گمنام» می تواند نامی باشد برای همه کسانی که حرفی برای گفتن داشته اند اما نگفته اند وبرای همه کسانی که « نبايد» خودشان باشند اما «نمی توانند» هم خودشان نباشند.

حکايت ِ گمنام شدن ما هم مانند تاريخ همه گمنامی ها يا داستان ناگفته همه گمنم های تاريخ و جهان در هر دوره ای يک زنگ تنفس کوتاه دارد و دوباره ادامه خود را از سر می گيرد. با اين تفاوت که در هر دوره ای قاتلين تازه نفس و کارآزموده در نقابی خوش سيما که برای مردم ناشناخته است به صحنه می آيند و قربانيان تازه ای را به دفتر گشوده نشده ی تاريخ اضافه می کنند.
سال ِ 1360 آغاز ِ تهاجم نه , پايان تهاجم و سرکوب و آغاز دوره جديد خفقان دوباره بود. چرا تهاجم؟

حمله زنجير زنها و چماق دارها به گروه های معترض ِ دانشجوئی و کارگری , حمله موتورسوارها به زنان , آتش زدن ِ کتاب فروشی ها , دفاتر نشريه ها , روزنامه ها و سازمان های سياسی که يک به يک مورد شورش واقع می شدند و توقيف از پی تو قيف و بالاخره دانشگاههای سراسر کشور را تعطيل کردند و گفتند می خواهند انقلاب ِ فرهنگی کنند و اين « تهاجم» , تنها «سرآغاز ِ» آن انقلابِ فرهنگی بود.

بازتاب ِ انقلاب ِ فرهنگي! اخراج ِ اساتيد , دانشجويان , اختراع انجمن های اسلامی , نهادهای تفتيش ِ عقايد و پاکسازی بود!!

گردی برای مطابقت فضای دانشگاه با عقايد و ايدئولوژی خودشان. سال ِ 1359 آغاز ِ خانه تکانی دگر انديشی وآغاز ِ شبيه سازی بود. جمع آوری ِ«انواع » و به کار گيری يک الگو برای ساختن ِ آدمکهای ماشينی که با شنيدن ِ رمز و کد ِ آشنا بتوانند به هر کاری اقدام کنند : حمله کردن, کتک زدن , اسيد پاشيدن, زنجير زدن, شلاق زدن, تجاوز کردن, غارت کردن, آتش زدن و کشتن.

کتاب ِ«مرگ, کسب و کار من است » حکايت جالبی ست از شکل گيری و چگونگی فعاليت ِ حزب ناسيونال سوسيال ِ آلمان ِ پيش ِ از جنگ ِ دوم جهاني. تشابهات ِ بسياری را می توان در عملکرد نازی های آلمان, فاشيست های ايتاليا و همه مشابهان ِ تاريخی آنها, و آنهائی که «مرگ کسب و کار» آنهاست يافت.

فرزندان ِ خلف ِ سرمايه , برادران ِ تنی قدرت, می شناسی شان. هر کجای تاريخ و در هر کجای کره ِ خاکی که باشند زير پرچم هر مذهب و هر ايدئولوژی که پنهان شوند باز هم همه شان شبيه هم اند. همه شان يک جور عمل ميکنند. ابتدا به نام مردم می آيند, برای آزادي, سينه می زنند اما بعد, مردم را به نام ِ ضد ِ مردم, می کشند و آزادی را به نام ِضد آزادي, قربانی می کنند. هميشه روش همه شان يکی بوده است: اول ,تهمت, ترد, تجزيه و سپس حمله های شبانه, نامرتب در دستجات ِ پراکنده, چماق, چاقو, آتش وآنگاه.... قانون می سازند تا به کمک قانون های ساخته و پرداخته خودشان به تهاجم های خود شکل ِ قانونی بدهند: اتهام, توقيف, حبس, دادگاه, زندان, شکنجه, اعدام و بعد ترس, رعب و سکوت و سکوت.
تا در اين ترس, خودمان را گم کنيم و يکديگر را, گم کنيم. آن قدر که خودمان هم ديگر تاب ِ تفاوت ها را نياوريم و در پس هر تفاوتي, دشمنی پنهانی ببينيم. آنقدر که سکوت و بی تفاوتی را بياموزيم و نشنيدن و نديدن و نفهميدن را. دور شدن از انسان بودن ِ مان را بياموزيم, فاصله را بياموزيم. تا آنجا که هر يک پليس ِ ديگری شود تا آنجا که هر يک نجات ِ خود را در مرگ ديگری بجويد. تا آنجا که خانه ی هريک از ما سلولی باشد برای زندانی کردن ِ ما.در اين زمان, کار ِ آنها ديگر ساده خواهد شد زيرا که ما زندانبانان خود و يکديگر می شويم و انسان ِ باشعورِ درونمان را از حس ِ جهان ِ پيرامون, منع و محروم می کنيم. باور کرده ايم يا سعی داريم باور کنيم که اينطور کم خطر تر, امن تر خواهد بود.
اين, راه و روش گمنام کردن ِ مردم است. شناسه های انسانی را پاک می کنند تا از کسي, نشانی نماند. تا همه به يک نشانه شناسائی بشوند و يک نشانه را باور کنند. همه با مهر ِ استاندارد ِ يک کارخانه. اين طور راحت تر می توان کنترل کرد. محصول ِ مرغوب ِ کارخانه آدم سازی از نوع ِ بی جان.

در اين فضای گنگ هر پديده ای می تواند برويد جز آنچه حاصل ِ کنش و همايش ِ انسان هائی آزاد و حقيقی ست. چيزی که در تاريکی روئيده و در انزوا شکل گرفته نمی تواند آنچه را که ما لازم داريم پاسخ دهد: روشنی , پويائی و همگرائي.

ما می توانيم در اين تند بادها زنده بمانيم می توانيم انسان بمانيم. ما حتی می توانيم خودمان باشيم اما به دنيائی که زندگی ما و همه از آن متأثر می شود توجه کنيم. می توانيم دستهامان را از يکديگر جدا نکنيم از هم رها نشويم تا ميان ِ حرکت هامان انفصال نيافتد تا پيوسته و پويا در کار ِ ساختن ِ جهان ِ انسانی باشيم.

ما می توانيم اگر بدانيم هر انديشه ای که ما را به جدائي, به دشمني, به سرکوب, به پاک کردن تفاوت ها, نشانه ها, به در بند کردن افکار, خاموش کردن صداها, ساختن زندان ها, يکسان سازی انسان ها, مسلح کردن گروهی بر عليه گروه ديگر و به مرگ فرا می خواند سودای شوم ِ قدرت در سر دارد برای به چنگ آوردن ثروت و سرمايه.

ما می توانيم , اگر گمنام نمانيم.

 

 

قبلی

برگشت

بعدی