ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

 

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

 
 

ملت نمی‌توانند آن را درک کنند تکليف مردم ساده و عادی خود بخود روشن است.  يعنی، من پس از مدت‌ها فکر کردن به مطالب و گفته‌های بسياری از افراد اپوزيسيون، چه در داخل و چه در خارج از ايران، دريافته‌ام که حقوق بشر «چيزی» است که ما تنها از آن به عنوان يک شعار استفاده می‌کنيم ـ همانگونه که برخی از کلمات را بدون توجه به مفاهيم آن‌ها و يا بدون درک مفاهيم آن‌ها، و فقط به عنوان شعاری جذاب، به کار می‌بريم. بگيريم مواردی مثل آزادی و دموکراسی و غيره را.

اينجاست که بايد برای حرف و سخنم دليلی بياورم و بگويم که ما می‌توانيم در نوشته‌ها و گفته‌های همين اهالی اپوزيسيون دو نمونه را مورد توجه قرار دهيم که اخيرا تقريبا همگان درباره آن‌ها حرف زده و نوشته‌اند. يکی از اين دو ماجرای اکبر گنجی است که وقتی سر و صدای کارش و اقدامش در همه‌ی دنيا پيچيد ناگهان عده‌ای به صرافت افتادند که «نوشتن برای دفاع از گنجی کار درستی نيست چرا که او، بالاخره، روزگاری با جمهوری اسلامی بوده است و حالا هم بعيد نيست که قصد داشته باشد وقتی از زندان و بيمارستان بيرون آمد کاره‌ای بشود.» معنای اين حرف آن است که «به نظر می‌رسد گنجی دارد قهرمان می‌شود و، چون ما نبايد هيچ کسی را جز رهبران خودمان به قهرمانی قبول داشته باشيم، شما هم صدايتان در نيايد و بگذاريد اين موافق سال‌ها پيش جمهوری اسلامی در دست خودشان بميرد و به سزای اعمالش برسد.» و اين سخن هم يعنی که هيچ آدمی ـ حتی اگر حرف‌اش صحيح باشد - حق تصحيح خودش را ندارد، و حق ندارد که از اردوی زورگويان بيرون زده و به صف مظلومان پيوسته باشد.

مورد ديگری که مرا سخت هراس زده کرده و باز همان قهرمان وسترن را بيادم آورده است، چهره‌ی تلخی است که برخی‌ها در برابر کسانی که به کشتار کردستان اعتراض می‌کنند از خود نشان می‌دهند. در دفاع از بازداشت شدگان کردستانی و اعتراض به حمله به مردمان کردستان و کشتار آن‌ها «بايد خيلی مراقب بود که تند نرويم چون به نظر می‌آيد کاسه‌ای زير نيم کاسه است و اين‌ها خيال تجزيه دارند؛» و يا «اگر زيادی به اين‌ها رو بدهند _ و فاعل اين رو دادن هم حتما جمهوری اسلامی است_ اين‌ها کردستان را از بقيه ايران جدا می‌کنند.» اين حرف‌ها تنها در روزنامه‌ها و راديو و تلويزيون‌ها زده نمی‌شود، مراتب امر مرتباً از طريق فکس و ايميل هم به کسانی که مخالف کشتار هستند ابلاغ می‌شود.

می‌نويسند :«زيادی داريد می‌رويد.» و گاه کار به جايی می‌رسد که غير مستقيم و مودبانه آدم را به حماقت و يا خيانت هم متهم می‌کنند.

اما همين‌ها همان‌هايی هستند که روز و شب در همه جا سخن از حقوق بشر می‌گويند ـ درست مثل جمهوری اسلامی که حقوق بشر هم دارد اما چون هر که مسلمان نباشد بشر هم نيست، پس مندرجات آن حقوق شامل ايشان نمی‌شود. می‌بينيم که جماعت ناصح هم حقوق بشر خودشان را دارند و هر کسی را که مثل آن‌ها فکر نکند بشر نمی‌خوانند و، در نتيجه، او را مستحق هر بلايی می‌دانند. من فکر می‌کنم که درست اکنون آن زمانی است که ما بايد تکليف‌مان را با اين «حقوق بشر» روشن کنيم و ببنيم که آيا ما به راستی طرفدار آنی هستيم که تمدن جهانی تنظيم و منتشر کرده است و يا، نه، ما طرفدار حقوق برخی از افراد بشريم که قبولشان داريم. چرا نياييم و روشن و با شهامت ـ درست مثل همان قهرمان وسترن ـ و بدون خجالت حرفمان را با عملمان يکی کنيم؟ چرا نگذاريم هر کس مبارزه خودش را بکند. چرا بيهوده در صف «حقوق بشری‌ها» بايستيم و از همانجا، پنهانی، فرمان قتل و زندان و شکنجه و دستگيری و حذف بدهيم؟اما، برای اين کار، بهتر است ابتدا ببينيم که آيا ما حقوق بشر را فهميده‌ايم يا نه؟ منظورم همان حقوق بشری است که از قرن هفدهم سر و صدا در باره‌اش بلند شده و به مرور تکميل گشته و بالاخره هم، در پايان جنگ جهنمی دوم جهانی، در دسامبر سال ١٩٤٨ مورد تصويب و تاييد همگان قرار گرفته است. توجه کنيد که من نمی‌خواهم ادعا کنم که اکنون همه‌ی کشورهای دنيا، و حتی متمدن ترينشان، مو بمو به مفاد اين اعلاميه پای بندند اما می‌توانم بگويم که همه‌ی تلاش کسانی که از آن سخن می‌گويند و خود را کوشنده‌ی حقوق بشر می‌دانند بايد که مبتنی بر اعتقاد به تک تک مفاد اين بيانيه باشد.در اين جا نمی‌خواهم از کليه مفادی که در اين بيانيه حقوق بشر هست بگويم می‌خواهم فقط به چند تايی از آن‌ها اشاره کنم:

ماده‌ی ٢ حقوق بشر به صراحت می‌گويد: « هر كس می‌تواند، بی هيچ گونه تمايزی ، به ويژه از حيث نژاد، رنگ، جنس ، زبان ، دين ، عقيده‌ی سياسی يا هر عقيده‌ی ديگر، و همچنين منشا ملی يا اجتماعی ، ثروت ، ولادت يا هر وضعيت ديگر، از تمام حقوق و همه‌ی آزادی‌های ذكرشده در اين اعلاميه بهره مند گردد.»مفهوم اين سخن آن است که اگر کسی طرفدار جمهوری اسلامی هم بود، از نظر حقوق بشر هيچ تفاوتی با بنده و شمايی که مخالف آن حکومت هستيم ندارد. يعنی، هيچ کس به صرف عقيده سياسی‌اش نبايد مورد اعتراض يا تعقيب قرار بگيرد. منظورم اين است که حتی اگر فردا من و شما موفق شديم که حکومتی بر اساس دمکراسی در ايران بنا کنيم نمی‌توانيم به آزار و محدود کردن حقوق کسانی برآئيم که می‌گويند هنوز به جمهوری اسلامی اعتقاد دارند. البته برخی بلافاصله به ما می‌گويند «ولی فلانی آدمکش است يا با آدم کش‌ها همدستی کرده است» و اتفاقا بيانيه حقوق بشر بلافاصله در همين مورد به ما می‌گويد که:

ماده‌ی ١١(١) «هر شخصی كه به بزهكاری متهم شده باشد، بی گناه محسوب می‌شود تا هنگامی كه در جريان محاكمه‌ای علنی، كه در آن تمام تضمين‌های لازم برای دفاع او تامين شده باشد، مجرم بودن وی به طور قانونی محرز گردد.»يعنی، همه‌ی کسانی که مورد اتهام هستند، چه برای آدمکشی و جنايت و دزدی باشد و چه به خاطر ارتکاب جرايم سياسی، حق دارند که بخواهند اتهاماتشان در يک دادگاه صالحه مطرح شود و آن‌ها بتوانند با تضمين‌های لازم برای دفاع در آن دادگاه حضور پيدا کرده و از خودشان دفاع کنند. و اين تازه وقتی است که اتهام‌های زده شده به آن‌ها با سند و مدرک همراه باشد نه با حدس و گمان. پس هر آن کس از ما که ادعا کند طرفدار حقوق بشر است، يا بر اساس حقوق بشر است که مبارزه می‌کند، حق ندارد کسی را بدون محرز شدن اتهاماتش در دادگاهی صالح محکوم کند. يعنی، با همين دو ماده از کل ماده‌های حقوق بشر، ديگر حتی نمی‌توانيم بگوييم که نبايد به مامور کوره‌های آدم سوزی هيتلر اجازه می‌دادند که وکيل بگيرد و در دادگاه حاضر شود. در غير اين صورت ما اصلا معتقد به بيانيه حقوق بشر نيستيم و می‌خواهيم هر کسی را به صرف سوء ظن خود، بدون هيچ دادگاه و محاکمه‌ای، به درخت آويزان کنيم. در اين صورت حق آن است که اينقدر درباره حقوق بشر سخن پراکنی نکنيم. ما يا به اين معتقديم که، بر اساس:

ماده‌ی ٥ بيانيه حقوق بشر«هيچ كس نبايد شكنجه شود يا تحت مجازات يا رفتاری ظالمانه ، ضد انسانی يا تحقيرآميز قرار گيرد.» و ديگر نبايد برايمان فرقی کند که اين کسی که نبايد شکنجه شود مخالف ما است، قاتل حرفه‌ای آمريکايی ست، جنايتکار آلمانی يا انگليسی ست، آيت الله علی خامنه‌ای ست و يا دوست و عزيز و مبارزی که به راه و کار ما معتقد است.اين حرف اما و چرا ندارد و نمی‌شود گفت «من طرفدار حقوق بشرم اما معتقدم که شکنجه برای برخی خوب است و برای برخی بد» و بعد هم يکی را با ريش به درخت آويزان کنيم و يکی را با ميخ به ديوار بکوبيم و يکی را هم بگذاريم که در زندان بميرد.

ما، اگر به حقوق بشر معتقديم، بايد وقتی جمهوری اسلامی، يا جمهوری عراق، يا جمهوری هر کجايی فرمان کشتار عده‌ای از مردمانشان را داد به ماده ٢١ اعلاميه تکيه کنيم که می‌گويد:

ماده ٢١(١)«هر شخصی حق دارد كه در اداره‌ی امور عمومی كشور خود، مستقيما يا به وساطت نمايندگانی كه آزادانه انتخاب شده باشند، شركت جويد» .در آن صورت اين وظيفه ما است که حکومت‌ها را به خاطر اين کشتار‌ها تقبيه کنيم. اينکه بگوئيم « در بين اين کشته شدگان عده‌ای تجزيه طلب هم بوده‌اند و يا ممکن بوده که باشند و، در نتيجه، بهتر است که موقتا، و عجالتا، و فعلا با سرکوبگران جمهوری اسلامی همدست شويم و بزنيم و از دم حسابشان را برسيم» يک نقض غرض آشکار و يک دو گانگی خطرناک ذهنی است. من، در همين دو سه ماهه اخير، با کمال حيرت ديده‌ام که برخی از نويسندگان و روشنفکرانی که در نوشته‌ها و آثارشان بر حفظ و حراست از مورچه‌ها و سوسک‌ها ـ اتفاقا

 

صفحه قبل

برگشت

صفحه بعدی