در هر ساعت حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
روی جلد ماهنامه ۲۷۰ | پشت جلد ماهنامه ۲۷۰ |
در شماره 270 آزادگی، میخوانید
مدیر مسئول و صاحب امتیاز | |
منوچهر شفائی | Manoochehr Shafaei |
همکاران در این شماره | |
معصومه نژادمحجوب | Masomeh Nejad Mahjob |
لیلا باقری | Leila Bagheri |
محمدعلی قدیمی | Mohammad Ali Ghadimi |
سمیه علیمرادی | Somayeh Alimoradi |
طرح روی جلد | |
نارگل غفوری | Nargol Ghafori |
امورفنی و اینترنتی | |
رسول عباسی زمان آبادی | Rasoul Abbasi Zamanabadi |
چاپ و پخش | |
مهدی عطری | Mahdi Atri |
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
نقش صنعت ساختمان و خصوصا مسکن در اقتصاد
ژاله وفا
نقش صنعت ساختمان و خصوصا مسکن در اقتصاد و ارتباط آن با صنایع و اشتغالزایی و سبد هزینه خانوارها
تاریخ ایجاد در پنج شنبه, 16 اسفند 1397 19:29
در وضعیت سنجی قبلی (شماره 241) به ارائه آماری حوزه مسکن، میزان ساخت و ساز و موجودی مسکن و ارتباط آن با تحولات جمیعتی و تعداد خانوارها و نیازشان به مسکن و نیز خانه های خالی موجود بلا استفاده در کشور… پرداختیم. در این شماره به نقش و جایگاه صنعت ساختمان و خصوصا مسکن در اقتصاد ایران و ارتباطش با صنایع و اشتغالزایی و نیز سهم مسکن در سبد هزینه خانوارهای ایرانی میپردازیم:
❋ جایگاه صنعت ساختمان و خصوصا مسکن در اقتصاد ایران و ارتباطش با صنایع: مسکن در ایران جایگاهی خاص دارد و از جمله داراییهای مهم خانوارهای ایرانی محسوب شده و به صورت سنتی، آن بخش از طبقه متوسط که میتواند پسانداز داشته باشد، جدا از تأمین سرپناه، با خرید مسکن، تأمینی برای آینده خود بوجود میآورد. مسکن به دلیل ارتباط نزدیکی که با صنایع تولیدی مانند مصالح ساختمانی و فرآوردههای فلزی دارد همواره نقش تاثیرگذاری در اقتصاد و بخش تولید دارد.بخش ساختمان یک بخش فراگیر محسوب میشود به این معنا که رونق این بخش، به کل پهنه جغرافیایی کشور منتقل میشود. از آنجا که در بخش ساختمان، نیاز به واردات مصالح و خدمات کم است، افزایش تقاضا برای فرآوردهها و نیز سرمایه برای سرمایهگذاری، مستقیم به افزایش تولید و عرضه منجر میشود. لذا، به توسعه سایر بخشهای میانجامد. رونق بخش ساختمان و بازار مسکن، باعث افزایش تقاضای فرآوردههای صنایع بالا دست میشود.
به گزارش ایران اکونومیست؛ حسین عبده تبریزی، در میزگرد فرصت های سرمایه گذاری در ایران ( ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶)، اعلام کرده است: «بین 12 تا ۱۵ در صد نیروی کار کشور در بخش ساخت و ساز فعال هستند و 7 درصد تولید ناخالص کشور در بخش مسکن بوده و ۲۰ درصد درآمد ملی کشور از این بخش احصاء می شود.»
بگفته ماشاالله عظیمی دبیر کل و عضو هیأت رئیسه اتاق تعاون ایران (خبرگزاری صدا و سیما16 امرداد ماه 97 ) صنعت ساختمان سهم 15 درصدی از اشتغال را دارد و بین 20 تا ۲۵ درصد از تولید ناخالص داخی GDP کشور از صنعت ساختمان است.
البته بایستی توجه کرد افزایش و یا کاهش اشتغال در حوزه ساختمان ربط مستقیم به وجود رونق و یا رکود در بازار ساخت و ساز در کشور دارد که در 5 سال گذشته این بازار در رکود بسر میبرده است.
آنچه به این بخش اهمیت داده است، ارتباط پیشین با ۷۸ و ارتباط پسین با ۵۶ رشته اقتصاد و نیز ضریب انتشار آن است؛ بدین معنا که به ازای هر یک شغل در حوزه ساخت و ساز ۱.۲ شغل غیرمستقیم ایجاد می شود.فعالیتهای ساختمانی و ساخت و ساز، باعث میشود تقاضای خرید برای محصولات بخشها و صنایعی همچون «فلزات اساسی، کانیهای غیرفلزی، چوب و محصولات چوبی، تجهیزات برقی، فرآورده های نفتی و نهادههای ساختمانی از قبیل سیمان، آهن، کاشی، سرامیک و آجرماشینی و شیرآلات یا صنوف عرضهکننده لوازم بهداشتی، کاشی، سرامیک، شوفاژ و سنگهای طبیعی و مصنوعی » افزایش پیدا کند چرا که صنعت ساختمان بگفته فرشید پورحاجت دبیر کانون انبوهسازان، با ۱۰۰ صنعت و بیش از ۱۰۰۰ حرفه ارتباط دارد و بگفته محمد اسلامی وزیر جدید “راه و شهرسازی” در حکومت روحانی،120 رشته صنعتی دنباله رو در صنعت ساختمان میتواند با رونق روبهرو شوند.
❋ تاثیر رکود حوزه مسکن بر صنایع خصوصا صنعت سیمان: البته در شرایطی محمد اسلامی وزیر جدید کابینه دوازدهم امیدوار است ۱۲۰ رشته صنعتی دنباله رو در صنعت ساختمان از طریق بخش مسکن فعال شود که افق بخش ساخت و ساز حداقل در بازه کوتاه مدت چندان روشن نیست. رکود حوزه مسکن که در حدود 5 سال با رکود قطعی مواجه بوده است، عوامل چندی دارد از قبیل بالا بودن ریسک سرمایهگذاری، نبود تقاضای موثر ناشی از حباب قیمت مسکن، به حال خود رها شدن مناطق مهمی از کشور و توزیع نابرابر درآمدها که تقاضای مسکن را محدود میکند و نبود بستههای تشویقی و عدم تزریق نقدینگی مناسب از سوی نظام بانکی. به گزارش ایسنا (13 اردیبهشت 97 )، آمارهای منتشر شده در پاییز 96حاکی از آنند که تولید ساختمان همچنان کمتر از یک سوم تقاضای مطلق است. لذا رکود ادامه دارد. در فصل پاییز سال ١٣٩٦، تعداد ٦٧٥١١ واحد مسکونی در پروانههای صادر شده برای احداث ساختمان از سوی شهرداریهای کشور اعلام شده است که نسبت به فصل گذشته حدود ١٨,٢درصد کاهش و نسبت به فصل مشابه سال گذشته حدود ٠.٨ درصد افزایش داشته است. البته طی این مدت در شهر تهران ١٦٣٠٤ واحد مسکونی در پروانههای صادر شده برای احداث ساختمان، پیشبینی شده که نسبت به فصل مشابه سال گذشته حدود ١٠.٦ درصد افزایش داشته است. با این حال رشد ساخت و ساز در کل کشور همچنان در نقطه صفر قرار دارد.این آمار حاکی از آن است که در ۹ ماهه سال گذشته به طور میانگین در هر فصل حدود ۷۶ هزار واحد مسکونی احداث شده. با احتساب همین تعداد ساخت اگر در زمستان نیز تولید داشته باشیم مجموع ساخت و ساز سالیانه از ۳۰۴ هزار واحد فراتر نمیرود. این در حالی است که سال گذشته ۶۰۸ هزار و ۹۷۷ مورد ازدواج در کشور به ثبت رسیده و باید به طور متوسط ۳۸۰ هزار واحد فرسوده، نوسازی میشده است. ازاینرو، رکود در صنعت ساختمان به میزان قابل توجهی میتواند بدل به مانعی بزرگ برای به رونق افتادن بگردد و ضرر اقتصادی هنگفتی به صنایع داخلی وارد آورد. هر وقت صنعت ساختمان کند و یا متوقف میشود، دیگر مشاغل را دچار مشکل کرده و پیش از همه، به کارگران شاغل در رشتههای مختلف، ضربه وارد میشود. شاغلان در واحدهای تولیدی مصالح ساختمانی مانند سیمان، آجر ماشینی، شن، سیم و کابل و شیرآلات و در صنوف عرضهکننده لوازم بهداشتی، کاشی، سرامیک، شوفاژ و سنگهای طبیعی و مصنوعی از جمله کسانی هستند که از رکود بخش مسکن و کسادی فضای کسب و کار بیشترین لطمه را خورده و با کاهش شدید ظرفیت تولید با تعطیلی، ورشکستگی و تعدیل نیرو مواجه میشوند.
❋تاثیر رکود مسکن را میتوان در رکود صنعت سیمان بیش از دیگر بخشها مشاهده کرد: در ایران نیز سیمان به عنوان یک کالای استراتژیک شناخته می شود. به عبارت بهتر، این کالا به عنوان یکی از اصلیترین تأمینکنندگان نیازهای اساسی فعالیتهای سازهای کشور به شمار میرود. عملکرد صنعت سیمان در سال 1396، شامل تولید ۵۷ میلیون و ۵۰۰ هزار تن کلینکر و ۵۴ میلیون و ۲۰۰هزار تن سیمان است و در زمینه صادرات حدود ۶ میلیون و ۲۰۰ هزار تن سیمان و حدود ۶ میلیون تن کلینکر محقق شده است که در مجموع بیش از ۱۲ میلیون تن صادرات سیمان و کلینکر برای صنعت خاکستری به ثبت رسیده است. در زمینه تقاضای داخلی نیز در سال 1396 مصرف سیمان به ۴۹ میلیون تن رسیده که این آمار نسبت به سال 1395 تغییر چندانی نداشته و فقط با افزایش یکدرصدی همراه بوده است.
بگفته شیخان، دبیر انجمن صنفی کارفرمایان صنعت سیمان (به گزارش پایگاه خبری با اقتصاد ۱۳۹۷/۱۲/۱۱ ): «برای سال 98 وضعیت صنعت سیمان بهتر از سال 97 نخواهد بود. چرا که از سویی با توجه به بودجه ۹۸ بازار بهتری از سال ۹۷ نخواهیم داشت . در زمینه صادرات هم اگر تحریمها ادامه داشته باشد، اثرات منفی آن بیشتر متوجه صنعت سیمان خواهد بود، از اینرو ممکن است حدود ۲ تا ۳درصد تولید سال آینده نسبت به امسال کاهش پیدا کند.” صنعت سیمان با وجود رکود امسال در حوزه ساخت و ساز و بهدنبال آن کاهش مصرف داخلی و همچنین کاهش صادرات به دلیل تعدد قوانین و بهویژه قانون پیمان سپاری ارزی و از دست دادن بازارهای صادراتی، در ۱۰ ماه سال جاری (1397) نسبت به سال گذشته با کاهش تولید و صادرات روبهرو شده است.
و اما برپایه آمارهای بینالمللی سال های 2014 و 2015 جمهوری اسلامی ایران با سهم 1.6 درصدی، رتبه هفتم جهانی را به خود اختصاص داده است. از 36 شرکت سیمانی حاضر در بازار سرمایه، دستکم 9 شرکت بزرگ سیمانی سال مالی 95 را بعلت رکود بخش مسکن با زیان به انتها بردهاند، تعدادی از آنها هم که زیانی نداشتهاند سود قابل توجهی هم بین سهامداران خود توزیع نکرده اند.
از طرفی در زمان رونق مسکن مهر، صنعت سیمان از شرایط نسبتا مطلوبی در کشور برخوردار بود که شاید بتوان آنرا تنها حسن مسکن مهر دانست هرچند بعلت کیفیت بد ساخت و ساز در مسکن مهر یک نوع دور ریزی و اتلاف محصولات صنایع وابسته به صنعت ساخت و ساز در ایران همانا هرز سرمایه های ملی ،نیز محسوب می شود. ولی از طرف دیگر نیز ساخت و ساز پرحجم و غیر اصولی مسکن مهر، وقفهای درانجام پروژههای دولتی به دلیل کمبود منابع ایجاد کرد و مصرف سیمان در اکثر طرحهای دولتی و خصوصی کاهش یافت. از بعد از سال ۱۳۹۱ صنعت سیمان از یک طرف با کسادی تولید مسکن مواجه شد و از سوی دیگر با رکود پروژه های عمرانی دولتی. تعداد کارخانه های سیمان نیز با رشد ۶۰ درصدی از ۳۷ واحد در سال ۱۳۸۳ به ۵۹ واحد افزایش یافته است، ۱۷ تا ۱۸ کارخانه نیز در حال احداث هستند که به دلیل اشباع بازار، دیگر مجوز کارخانه جدید صادر نمیشود. ناگفته نماند که دلایل اصلی افت تولید سیمان علاوه بر رکود بخش مسکن، کاهش تقاضای صادراتی کشورهای همسایه همچون عراق و سوریه، به دلیل جنگ های داخلی، تحولات منطقهای و سیاست های تعرفهای ( به منظور حمایت از تولید داخلی کشورها) نیز میباشند. به همین دلیل نعمت زاده وزیر سابق صنعت، معدن و تجارت یکی از راهکارهای بهبود وضعیت سیمان را استفاده از سازه های بتنی به جای فلز عنوان کرده بود». جالب اینکه امید بهبود اوضاع صنعت از طریق بخش مسکن در حالی به عنوان یک راهکار مطرح میشود که کارشناسان معتقدند هیچ اقتصادی در دراز مدت نمیتواند بر پایه بخش مسکن رشد کند؛ نمونه آن بحران اقتصادی در سال ۲۰۱۱ آمریکا و ۲۰۰۹ چین است که قصد داشتند از طریق بخش مسکن به رشد اقتصادی برسند.
❋نقش صنعت ساختمان در ایجاد اشتغالزایی در ایران: بررسیهای صورت گرفته از سوی دفتر مطالعات اقتصادی مرکز پژوهشهای مجلس در سال 95 حاکی از این است که: یک واحد ریالی افزایش تولید در بخش ساختمان، دستکم 48/ 0 واحد به فروش بخشهای دنبالهرو اضافه میکند. بخش ساختمان به لحاظ قدرت اشتغالزایی نیز در رتبه 11 برای ساخت و سازهای مسکونی و 14 برای سایر فعالیتهای ساختمانی قرار دارد بهطوری که هر 100 میلیون تومان سرمایهگذاری در این بخش، 5 نفر شغل ایجاد میکند که با توجه به نیاز این بخش به نیروی کار با مهارت پایین، سهم گروههای کمدرآمد و متوسط از اشتغالزایی در این بخش، بیش از سایر بخشها برآورد میشود.بگفته ماشاالله عظیمی دبیر کل و عضو هیأت رئیسه اتاق تعاون ایران (خبرگزاری صدا و سیما16 امرداد ماه 97 ) سهم ۱۵ درصدی صنعت ساختمان سهم 15 درصدی در اشتغال دارد و بین 20 تا ۲۵ درصد از تولید ناخالص داخی GDP کشور در صنعت ساختمان است. ابوی دبیرکل کانون عالی انجمنهای صنفی کارگران (اقتصاد نیوز۱۳۹۶/۰۳/۲۶ ) نیز اظهار داشته است: «در حال حاضر ۶۰۰ شغل غیر مستقیم در بخش مسکن وجود دارد که از خاک برداری، جوشکاری و بنایی تا تزیینات ساختمان را شامل میشود. اگر دولت در بخش مسکن وارد شده و سرمایهگذاری کند هم اشتغال به وجود میآید و مردم صاحبخانه میشوند و هم بازار مسکن و کار با هم رونق میگیرد. در واقع یکی از بخشهایی که میتواند تا حدی آنهم در بخش زمینهها اهداف اشتغال پایدار را محقق کند، بخش مسکن است. اگر چه هزینه ایجاد شغل در این بخش بالا است ولی کارهای عمرانی و ساخت و ساز ما را به اشتغال پایدار میرساند.در بخش پتروشیمی این هزینه بسیار بالا و در بخش کشاورزی پایین است. در بخش مسکن نیز هزینه زیادی برای اشتغالزایی و تأمین زیرساختها لازم است ولی این هزینه ارزش دارد چون به پایداری و ماندگاری شغل منجر میشود».
انقلاب اسلامی در هجرت: ناگفته نماند که سرمایهگذاری در ساختمان، اگر با دقت تعیین و مراقبت نشود، سبب کاهش سرمایه در بخشهای دیگر میشود. این امر کاهش درآمد و کاهش قدرت خرید و کاهش تقاضای مؤثر برای تصرف ساختمانهای تولیدشده را به دنبال خواهد داشت و بازخورد آن رکود فعالیتهای ساختمانی است. از این رو، این سرمایهگذاری، گاه اثرات معکوسی بر اشتغال میگذارد. از طرفی فعالیتهای ساختمانی از جمله فعالیتهایی هستند که در ابتدای دوره رکود و کاهش اشتغال در بخشهای واقعی تولید، به جذب نیروی انسانی میپردازند. دولت ممکن است در همین شرایط، برای کاهش اثرات رکود به تشویق سرمایهگذاری در ساختمان، با هدف ایجاد شوک در سایر بخشها بپردازد یا حتی همزمان با رکود در سایر بخشها، فعالیتهای ساختمانی نیز دچار رکود و کاهش سرمایهگذاری شود. در هر دو حالت، اشتغال در ساختمان، مستقل از این فرایندها عمل میکند. زیرا فعالیتهای ساختمانی نخستین جذبکننده نیروی کار بیکار شده از بخشهای واقعی تولید و نخستین پنهانکننده بیکاری است. زیرا بخش ساختمان فعالیتی بهشدت مردانه (با سهم بیش از ٩٨ درصد مرد در برابر دو درصد زن) و بشدت غیرتخصصی (سهم دانشآموختگان در این بخش ٩,٩ درصد و در کل اشتغال ٢٧ درصد) است. از اینرو، نیروی کار ناماهر یا نیمهماهر، به سادگی در این بخش جذب میشود و میتواند فرصتهای شغلی موجود خود را به تعداد بیشتری از افراد توزیع کند و به این ترتیب، به پناهگاه موقت بیکاران تبدیل میشود. به این تعبیر، افزایش اشتغال در بخش ساختمان، گاه نه نشانه برونرفت از رکود، بلکه ممکن است نشانهای از آغاز رکود باشدـ اما فعالیتهای ساختمانی نمیتوانند برای همیشه بیکاران را در خود پنهان کنند و با تعمیق رکود بهناچار شاغلان (یا پناهندگان) خود را بیرون ریخته و به فعالیتهای دیگر، از جمله حملونقل، فروش، خدمات شخصی و حتی کشاورزی که توانایی پنهانکردن بیشتری دارند، پرتاب میکنند.
❋سهم مسکن در سبد هزینه خانوارهای ایرانی:
اهمیت بخش مسکن از این جهت بیشتر میشود که این کالا به عنوان یکی از اصلیترین کالاها در حال حاضر بین ۳۰ تا ۳۴ درصد از هزینه سبد خانوادههای ایرانی را در بر میگیرد که نقشی اساسی در تولید ناخالص داخلی محسوب میشود. به همین جهت برای دستیابی به معیارهای توسعه پایدار در این بخش ضمن اینکه باید شاخصهای کیفیت در آن مورد توجه قرار گیرد، ( به مساله کیفیت ساخت و ساز در ایران در وضعیت سنجی دیگری خواهیم پرداخت ) تعادلبخشی در آن از اهمیت ویژهای برخوردار است. تعادلی که بعضا در کشور رعایت نمیشود. به طور مثال در حالی که نیاز کشور در بخش واحدهای کوچک و میان متراژ با قیمت پایین است، سرمایه گذاری در بخش واحدهای لوکس نیز بسیار صورت گرفتهاست که منجر به حبس سرمایه ۴.۷ میلیارد دلاری از طریق ۴.۷ میلیون مسکن خالی و نیمه خالی شده است. گزارشهای بررسی بودجه خانوار در مناطق شهری ایران در بازه زمانی ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۴، که بانک مرکزی منتشر کرده است، نشان میدهد هزینههای مربوط به مسکن بزرگترین سهم را در سبد هزینه خانوار متوسط به خود اختصاص داده است. از سوی دیگر بازار مسکن در مناطق شهری ایران در سالهای اخیر بازاری بسیار متلاطم بوده است و سهم هزینههای مسکن در سبد هزینه خانوار تقریبا به طور مداوم در حال افزایش بوده است. بررسی روند تغییرات سهم مسکن از مجموع هزینههای خانوار شهری از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۴ نشان میدهد که این سهم در تمام سالهای فوق عددی تعیین کننده بوده است. میانگین سهم هزینه اجاره مسکن و خدمات مشتمل بر آن مانند آب، برق و گاز در سبد هزینه یک خانوار متوسط در مناطق شهری ایران از ۲۶.۹ درصد در سال ۱۳۸۴ به ۳۵ درصد در سال ۱۳۹۴ افزایش یافته است. گزارش منتشر شده از سوی بانک مرکزی در مورد هزینه خانوارهای شهری طی سال 95 اعلام میدارد که هزینه ناخالص هر خانوار شهری ایران به رقمی معادل 39 میلیون تومان در سال 95 برآورد شده که حدود 11 درصد نسبت به سال 94 رشد داشته است . بانک مرکزی دخل و خرج خانوارها برای سال ۹۶ را نیزمنتشر کرده است: بر اساس این گزارش میانگین هزینه یک خانوار ۳,۳ نفره سه میلیون و پانصد هزار تومان برآورد شده است. مسکن و مواد غذایی ۶۰ درصد سبد هزینه خانوار را تشکیل میدهد. براساس این گزارش هزینه مسکن در سبد هزینه خانوارها حدود ۳۵,۵ درصد کل هزینه برآورد شده که به نسبت سال 95 بیش از هفت درصد افزایش را نشان میدهد.
- نمودار1هزینه کل/هزینه مسکن:
همانطور که میبینید هزینه مسکن از سال ۷۱ تا سال ۸۴ (به جز سال ۸۲) زیر ۲۸ درصد بوده اما از سال ۸۵ سهم هزینه مسکن از کل هزینه خانوار ایرانی روند صعودی به خود گرفته و تا سال ۹۲ به حداکثر (۳۴ درصد) رسیده است.
- سهم مسکن در سبد هزینه خانوار در تهران و کل کشور: آمار بانک مرکزی نشان میدهد که اگرچه در سال ۱۳۹۴ میانگین این سهم در کل کشور ۳۵ درصد بوده است اما به واقع این عدد از ۱۲.۶ درصد در خراسان جنوبی تا ۴۹.۹ درصد در استان تهران متغیر بوده است. بررسی سهم هزینههای مسکن در سبد هزینههای خانوار شهری در استان تهران نشان میدهد که سهم تقریبا ۵۰ درصدی سال ۱۳۹۴ یک اتفاق نبوده است. همانگونه که در نمودار ۲ قابل مشاهده است، میانگین هزینههای مسکن در استان تهران در سال ۱۳۸۴ نیز حدود ۷ درصد بیشتر از میانگین کشوری بوده است، با این حال، سالهای 83 و 84 که سهم مسکن اندکی کاهش نشان میدهد، از آن پس، بخصوص در سه سال اول دهه ۹۰ وضعیت در تهران وخیمتر شده است. اگر میانگین کشوری سهم مسکن در هزینههای خانوار در مناطق شهری در فاصله سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۴ تقریبا ۸ درصد افزایش یافته است، این افزایش در استان تهران تقریبا ۱۶ درصد بوده است. بر اساس اعلام بانک مرکزی نسبت هزینه مسکن در شهرهای مختلف متفاوت است بیشترین مقدار را در شهر تهران (۵۰ درصد هزینه خانوار) و کمترین مقدار را در شهر ایلام (۱۵ درصد هزینه خانوار) به خود اختصاص میدهد.
خوانندگان محترم توجه داشته باشند که این هزینه، هزینه اجاره است، یعنی برای افراد مالک معادل اجاره آن منظور میشود (در واقع مقدار اجارهای که مالک میتوانست از ملک خود دریافت کند اما به دلیل آنکه در آن زندگی میکند، دریافت نمیکند، منظور میشود.) ❋ انتظار برای خانه دار شدن 12 سال یا 115 سال؟ 3 نوع محاسبه مختلف از سه منظر: یکی از شاخص های خانه دار شدن در دنیا بحث زمان انتظار خرید خانه است:
- حامد مظاهریان معاون وزیر راه و شهرسازی در باره سالهایی که یک خانوار ایرانی در انتظار خانهدار شدن بسر میبرد، میگوید(18 ابان 94 فرارو): بطور معمول مدت انتظار خانهدارشدن در کشورهای پیشرفته ٣ تا ٥ سال است که در حال حاضر در ایران این زمان به ١٢سال رسیده است. او درباره معیارهای تعیین این رقم نیز توضیح میدهد: اگر یک خانواده متوسط با درآمد ماهانه یکمیلیون و ٢٥٠هزار تومان، ١٢سال تمام حقوق خود را پسانداز کند، میتواند یک خانه ٧٥متری با قیمت هر مترمربع ٢,٥میلیون تومان خریداری کند. به دلیل شرایط نه چندان مطلوب اقتصادی هماکنون زمان انتظار خانهدار شدن ایرانیها ۱۲ سال است که طرح جامع مسکن تلاش دارد در سال ۱۴۰۵ این زمان را به ۸ سال برساند اما قطعا ادامه رکود، سدی در مقابل تحقق این آرمان خواهد بود.»
- مهدی مافی کارشناس اقتصاد مسکن در گفتوگو با خبرنگار اقتصادی ایلنا(۱۳۹۷/۰۴/۱۱) : «در ایران در حال حاضر با افزایش قیمتهای اخیر در بازار، مدت زمان انتظار برای خرید خانه به 22.5 سال رسیده است. چنانچه خانوادهای با حداقل حقوق یک میلیون و 500 هزار تومان این میزان حقوق را بدون هیچ خرجی پس انداز کند در طول 22.5 سال میتواند یک خانه با حداقل کیفیت و حداقل پوشش نیازها را خریداری کند. حال اگر بخواهند نیمی از این حقوق را پس انداز و نیم دیگر آن را خرج کنند مدت زمان انتظار خرید خانه به 50 سال میرسد. یعنی اگر یک زوج جوان بخواهند برای خرید خانه پس انداز داشته باشند حداقل در 50 سالگی میتوانند خانه دار شوند.
3-انقلاب اسلامی در هجرت: محاسبه مظاهریان معاون وزیر راه و شهرسازی با شاخص استاندارد طول انتظار برای خانهدارشدن، تفاوت اساسی دارد. برای محاسبه این شاخص، چنانچه معیار معین شده در گزارشهای رسمی بانک مرکزی در نظرگرفته شود، برای محاسبه شاخص دسترسي به مسكن شهري واحد نمونه ١٠٠متری را باید در نظر گرفت و نه واحد کوچکتر(75 متر مورد نظر اقای معاون وزیر ) را. جدای ازآن در شاخص طول انتظار تمام پسانداز ماهانه خانوار درنظر گرفته نمیشود و معمولا یکسوم این پسانداز مبنای محاسبه قرار میگیرد. به این ترتیب مدت انتظار برای خانهدار شدن ٣ برابر زمان محاسبه شده توسط مظاهریان، میشود. بگذریم که برای محاسبه شاخص طول انتظار ایرانیها برای خانهدار شدن، سطوح درآمدی مختلف را باید در نظر گرفت و نه تنها خانوارهای با 1 میلیون و 250 هزار تومان در آمد ماهانه که زیر خط مطلق فقر قراردارند.این سطوح شامل شاغلانی میشود که با حداقل مزد مصوب وزارت کار مشغول به کارند و مبنای محاسبه درآمد سایر اقشار نیز سایت معتبر استخدامی ایران تلنت درنظر گرفته شده است:
- کارگران ١١٥ساله صاحبخانه میشوند:
گزارشهای رسمی مرکز آمار ایران، متوسط قیمت مسکن در تهران را در سال ٩٣ متری ٢میلیون و ٨٣٠هزار تومان اعلام کردهاند. بررسی فایلهای آگهی شده مسکن در سطح شهر تهران نشان میدهد که با این قیمت میتوان خانهای نوساز در جنوب شهر تهران و خانهای با قدمت بیشتر از ١٠سال در مناطق غرب، شرق و مرکز تهران خریداری کرد. بر این اساس یک خانواده کارگر با حداقل مزد مصوب سال ٩٣ یعنی ٦٠٨هزار و ٩٠٦ تومان سالانه ٧میلیون و ٣٠٦هزار و ٨٧٢ تومان دستمزد میگیرد که با احتساب هزینههای جاری او و در نظر گرفتن شاخصهای آماری یکسوم پسانداز سالانه او ٢میلیون و ٤٣٥هزار و ٦٢٤ تومان میشود اگر برای او واحد نمونه دسترسی به مسکن شهری (براساس شاخصهای بانک مرکزی واحد ١٠٠متری) را درنظر بگیریم، او پس از ١١٥,٥سال ٢٨١میلیون و ٣١٤هزار تومان پسانداز خواهد داشت که این میزان پسانداز قیمت حال حاضر یک واحد ١٠٠ مترمربعی در تهران است.
- 68سال پسانداز برای خانهدارشدن کارمندان جوان و قشر فرهنگی: کارمندان شرکتهای خصوصی با سابقه کار زیر ١٠ سال، مترجمها، معلمها، روزنامهنگاران و منشیها اقشاری هستند که در گزارش ایران تلنت کمترین دریافتیهای ماهانه به نامشان ثبت شده است. پایه حقوقی این افراد بین ٦٤٨هزار تا یکمیلیون و ٤٠٠هزار تومان اعلام شده است. به این ترتیب میانگین حقوق این اقشار یکمیلیون و ٢٤هزار تومان است. برای اینکه کارمندان جوان و اقشار فرهنگی صاحب یک خانه ١٠٠متری در جنوب تهران یا یک خانه قدیمی در مرکز پایتخت شوند باید ٦٨سال و ٢ماه پسانداز کنند که این میزان انتظار ١,٦ برابر کارگران با حداقل حقوق و ١٧ برابر شهروندان کشورهای پیشرفته است.
انقلاب اسلامی در هجرت: مقایسه با وضعیت مسکن در کشور همسایه ترکیه واما برای اینکه خوانندگان محترم امکان مقایسه وضعیت مسکن را در ایران با کشوری دیگر داشته باشند ،آماری چند را در باره کشور ترکیه ارائه میدهیم.
آمار متعلق به 1396می باشند و نرخ لیر را به تومان را اواسط سال 96 در نظر گرفتیم برابر با لیره ترکیه 2000 تومان ابتدا لازم به توضیح است که ترکیه در مقایسه با ایران از منابع زیر زمینی٬ حاملهای انرژی٬ نفت و گاز وبسیاری از نعمتهای دیگر برخوردار نیست، اما در مقابل٬ از نعمت داشتن منابع آبی فراوان بهره مند است و به حفاظت از ان میپردازندو نیز در حوزه گردشگری توانایی ها درخور توجهی کسب کرده است. در پاییز سال 2018 ترکیه در حوزه جلب گردشگر ی موفق به دیدار 40 میلیون گردشگر خارجی از ترکیه گردید که ۳۲ میلیارد دلار درآمد نصیب آن کشور کرده است.
مقایسه وضعیت حداقل حقوق دستمزد کارمندان و کارگران در ایران و ترکیه اگر بخواهیم هر لیره ترکیه را در بازار وقت با قیمت 2000 تومان حساب کنیم٬ یک کارمند یا کارگر دارای کف یا حداقل حقوق ماهانه در ترکیه هر ماه معادل دو میلیون و 40هزار تومان یا 20 میلیون و 400 هزار ریال درآمد دارد. این در حالی است که حقوق و دستمزد کارمندان و نیروهای حقوق ماهیانه بگیر وزارت کار در ایران خیلی کمتر است چرا که شورای عالی کار در آخرین نشست خود در سال 1396 حداقل دستمزد ماهانه کارگران برای 30 روز کاری را یک میلیون و 114 هزار و 140 تومان تعیین کرد.
از اینروشهروندان ترکیه که حقوق آنها برابر با حداقل حقوق ماهانه در سال 1396 بوده است ٬ بطور نسبی دو برابر یک شهروند ایرانی دارای دستمزد حداقل٬ درآمد داشته ، بطور نسبی از رفاه بیشتری بایستی برخوردار باشد. اما ازآنجاکه پارامترهای مختلفی در امر رفاه نقش بازی می کنند و هزینه زندگی در کلان شهرها با شهرهای کم جمعیت تفاوتهای شایانی دارند نیمتوان آمار کلی ازائه داد.
من باب نمونه در ترکیه و به ویژه در کلانشهرهایی همچون استانبول و پایتخت آن آنکارا و ازمیر٬ شاهد بالا بودن هزینه مسکن و حمل و نقل وسوخت و بعضا برخی اقلام خوراکی می باشیم. در صورتی که دز زمینه کالاهای مصرفی همچون بنزین در یارانه های بسزایی به مردم اختصاص داده میشود. هزینه بنزین در ترکیه در اسفند ماهد 96 قیمت یک لیتر بنزین به یک دلار و 51 سنت (بیش از 7200 تومان) رسید.در صورتی که در همان ماه در ایران هر لیتر بنزین 1000 تومان قیمت داشت. گرانی بنزین در ترکیه به همان میزان بر روی قمیتهای تمام شده کالاهای مختلف و نیز هر امری که بنحوی با حمل ونقل مرتبط باشد تاثیر میگذارد. به عنوان مثال اجاره ماهیانه برای یک آپارتمان مناسب در استانهای کوچکتر (صد البته استانهایی که پذیرای دهها هزار آواره سوری نیستند) در حد 400 تا 600 لیره هم قابل تامین است. از این لحاظ٬ شباهت مشهودی بین تهران و استانبول وجود دارد. در تهران نیز اجاره آپارتمان بالاست، اما در شهرستانهای کوچک ایران٬ وضعیت بهتر است. اما در بخش حقوق و دستمزد عادی کارمندان رسمی و پیمانی٬ با توجه به این که در ایران٬ فاصله بین حداقلها و حقوق عادی٬ فاصله معنی داری نیست٬ در ترکیه٬ کارمندان رسمی٬ حقوق و دستمزد بیشتر و بهتری دریافت میکنند. به عنوان مثال٬ به این چند نمونه میتوان توجه کرد:
حقوق معلمین دارای 5 سال سابقه کار از 3650 لیره به بالا.
نیروهای پلیس از درجات پایین و سوابق زیر 3 سال خدمت٬ از 4000 لیره به بالا.
استاد تمام دانشگاه با سابقه 2 سال در مقطع استاد تمام 7413 لیره.
رئیس دانشگاه 9400 لیره.
کارمندان اداری دانشگاه با 3 سال سابقه از 4 هزار لیره به بالا.
به گزارش روزنامه ی املاک حریت قیمت خانه در شهر های مختلف بدین شکل است : قیمت خانه در استانبول ترکیه میانگین قیمت هر متر مربع آپارتمان در استانبول ۲۱۲۶ لیر (تقریبا ۴میلیون ۲۰۰ هزار تومان) است. گرانترین منطقه ی استانبول بشیکتاش با ۸۱۳۷ لیر (تقریبا ۱۶ میلیون و ۲۰۰ تومان ) و در منطقه ی بشیکتاش گرانترین محله Bebek با میانگینقیمت ۱۶۵۹۶ لیر (۳۳ میلیون) است در واقع Bebek گرانترین نقطه ی ترکیه هم محسوب می شود که در بخش اروپایی استانبول در کنار تنگه ی بوسفورقرار دارد. میانگین قیمت هر متر مربع در منطقه ی فاتح که یکی از مراکز ایرانیان و شامل منطقه های تاریخی و توریستی و تجاری از جمله آکسارای است ۲۰۰۰ لیر می باشد. ( بناهای این منطقه عموما قدیمی و کهنه ساز می باشد )
قیمت خانه در آنکارا ترکیه میانگین قیمت هر متر مربع آپارتمان در آنکارا دومین شهر بزرگ ترکیه ۱۱۳۶ لیر و گرانترین منطقه ی آنکارا Çankaya با متری ۱۴۵۶ لیر می باشد.
قیمت خانه در ازمیر ترکیه متوسط قیمت در ازمیر ۱۴۷۹ لیر و منطقه ی چشمه با ۳۲۷۳ لیر در صدر جدول قیمت مسکن قرار دارد.
قیمت خانه در آنتالیا ترکیه متوسط قیمت هر متر مربع در آنتالیا چهار هزار لیر و گرانترین منطقه در این شهر لارا – منطقه اسکی لارا با هشت هزار و پانصد لیر و کونیآلتی با قیمت سه هزار و پانصد هزار لیر است.
جنگ چین با مسلمانان
لیلی کو برگردان: افسانه دادگر
مرکز شمارهی یک آموزش فنی و حرفهای لیوپو را نمیتوان نادیده گرفت. این مرکز به طور ناگهانی پیدا شد، اردوگاهی عظیم با مساحتی بیش از چند هکتار زمین زراعی. بیرون از این محوطه، که با دیوارهای سیمانی سفیدِ بلند، سیم خاردار و دوربینهای نظارتی محاصره شده است، یک خودروی پلیس با چند نگهبانِ باتوم به دست گشت میزند. این مرکز، که در دو طرف یک بزرگراه قرار دارد، از بیشتر روستاهای اطرافش بزرگتر است، و حدود 170 هزار متر مربع مساحت دارد. روی تابلوی سردر یکی از ساختمانها نوشته شده است: «حراست از وحدت قومی». عدهای در کنار جاده ایستادهاند و به ساختمانها خیره شدهاند. هیچکس نمیخواهد بگوید که این ساختمان زندانمانند دقیقاً چیست یا این که چرا آنها پیرامونش به انتظار ایستادهاند. پیرزنی میگوید: «نمیدانیم». زن دیگری آمده است تا برادرش را ببیند اما چیز بیشتری نمیخواهد بگوید. دختر جوانی میگوید با دو برادرش آمدهاند تا پدرشان را ببینند. مادرش به سرعت او را ساکت میکند. آنها تمایلی به سخن گفتن ندارند زیرا این ساختمان یک دانشگاه یا زندان رسمی نیست بلکه یک بازداشتگاه است که اقلیتهای مسلمان، مخصوصاً اویغورها، را بر خلاف میل و ارادهی خود و بدون محاکمه و دادرسی برای ماهها یا حتی سالها به آنجا میفرستند. پژوهشگران و ساکنان محل میگویند که سین کیانگ جنوبی، که مرکز شمارهی یک آموزش فنی و حرفهای لیوپو در آنجا قرار دارد، به علت حضور شمار فراوانی از اویغورها و دوری از شهرهای اصلی و مهم چین، بیشترین سختگیری و فشار حکومتی را بر مسلمانان تحمیل کرده است. اَدیل آووت، از اهالی شهر هوتان، که اکنون خارج از چین زندگی میکند، میگوید، «در هوتان مَثَلی هست که میگوید: اگر پایتان به یکی از اردوگاههای کار اجباری در منطقهی اوپ برسد، دیگر هرگز روی آزادی را نخواهید دید.»
در ماه دسامبر، سازمان ملل متحد، پس از دریافت «گزارشهای معتبر» دربارهی این که 1.1 میلیون اویغور، قزاق، هویی و اقلیتهای قومی دیگر در این اردوگاهها تحت نظر و بازداشت به سر میبرند، خواستار دسترسی مستقیم و بیواسطه به این اردوگاهها شد.
حکومت چین به شدت از سیاستهایش دفاع میکند و میکوشد تا این اردوگاهها را محلی آرام و مطبوع تصویر کند و وقایع سین کیانگ را، که شاهد طغیان خشم و خروش در سالهای دههی 90 و دههی نخست قرن بیست و یکم بود، تلاشهای مسالمتآمیز حکومت جلوه دهد که شایستهی سپاس و قدردانی است. در لیوپو، که به منطقهی لوپ هم معروف است، واقعیت کاملاً متفاوت است و مصاحبههای گاردین با ساکنان کنونی و پیشین و تحلیل اسناد و مدارک دولتی، جزئیات جدیدی را دربارهی اقدامات مداوم حکومت در یکی از نواحی سین کیانگ که به بدترین نحو از این وقایع متأثر است، فاش میسازد.
مسئولان محلی در حال گسترش بازداشتگاهها، افزایش نظارت و مراقبت، و به همکاری واداشتن ساکنان از طریق تهدید، زور و مشوقهای مالی هستند.
هزینهی «کنترل ثبات» در سال گذشته، بر اساس تصاویر ماهوارهای دستکم 10 ساختمان به مرکز شمارهی یک آموزش فنی و حرفهای افزوده شده است. کار ساخت و ساز در اردوگاه، بر اساس اسناد به ثبت رسیدهی شرکتی که بنیانگذارش شاون سانگ، دانشجوی دانشگاه بریتیش کلمبیا، است، هنگامی که نشریهی گاردین در اواسط ماه دسامبر از آن بازدید میکرد، هنوز در دست اجرا بود.
لیوپو، منطقهی روستایی کمجمعیتی با جمعیت 280 هزارنفر که تقریباً همگی اویغورند، بر طبق اسناد بودجهی دولتی که گاردیندیده، دارای هشت اردوگاه بازداشت است که نام رسمی آنها «مراکز آموزش فنی و حرفهای» است.در سال 2018، انتظار میرفت که مسئولان دولتی 12000 «دانشجو» و 2100 ساکن محلی دیگر را در بازداشتگاه دیگری جای دهند، که در کل تقریباً 7 درصد از جمعیت بزرگسال منطقه، یا 11 درصد از کل جمعیت مردان منطقه را شامل میشد.
منطقهی لیوپو همچنین در نظر دارد که 300 میلیون یوآن (44 میلیون دلار) را صرف «کنترل ثبات» در منطقه کند. این مبلغ شامل تقریباً 300 هزار دلار برای نظارت بر تمام مساجد و هزینهی مالی برای تقریباً 6000 مأمور پلیس در «ایستگاههای پلیس دم دستی»، ایستهای بازرسی امنیتی و گشت در نواحی مسکونی است.
تمهیدات امنیتی و هزینههای حیرتآور حاکی از پافشاری چین بر سیاستهای مناقشهانگیزش در سین کیانگ، به رغم انتقادات فزاینده از این کشور، است. بر اساس پژوهشهای آدریان زِنس، که به سیاستهای قومی و نژادی چین میپردازد، در سرتاسر این ایالت، با اقدامات امنیتیِ به راه افتاده هزینههای امنیتی محلی در سال 2017 دو برابر، و هزینهی بازداشتگاهها در مناطقی که جمعیت اقلیتهای قومی و نژادی از بقیه بیشتر است چهار برابر شده است.
افزایش بودجه در این مناطق معمول است. منطقهی لیوپو در سال 2017 بودجهاش را 300 درصد افزایش داده است، و این بیشترین افزایش در مخارج در کل استان هوتان بوده است.
با اینهمه، این تراکم و ازدیاد ادامه مییابد. بنیاد سیاستهای راهبردی استرالیا 28 بازداشتگاه سین کیانگ را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و دریافته است که از سال 2016 وسعتشان 465 درصد افزایش یافته، و بیشترین افزایش بین ژوئیه و سپتامبر سال گذشته صورت گرفته است. وسعت پنج بازداشتگاه در شهر هوتان و مناطق اطراف آن دستکم دو برابر شده ، که یکی از آنها بین سالهای 2016 و 2018، 2469 درصدبزرگتر شده است.
در لیوپو، مسئولان دولتی در حال به کار گرفتن بیشتر از 2700 مأمور کمکی در 224 روستا و شهرک این منطقه هستند. دانشجویان از نزدیک کنترل میشوند: تقریباً 2000 کارمند و پلیس استخدام شدهاند تا 12000 بازداشتی را زیر نظر گیرند.
مسئولان در عین حال برای تحریک و تشویق ساکنان پول زیادی صرف میکنند. افسران پلیس در لیوپو امامان محلی و دیگر رهبران دینی را به عنوان «افراد مذهبی وطنپرست» استخدام میکنند، مقرری سالانهی 4200 یوآن (حدود 600 دلار) به آنها میپردازند، در حالی که درآمد متوسط موجود در این ناحیه 6800 یوآن در سال است. بخشی از کار آنها این است که ساکنان ناحیه را از سفرهای زیارتی غیردولتی به مکه باز دارند. به پلیسیار نسبتاً پایینرتبهای که غالباً از میان جوامع اویغور به کار گماشته میشود، ماهیانه 4100 یوآن پرداخت میشود، که با حقوق پلیس در شهرهای بزرگ تقریباً برابر است. بعضی حکومتهای محلی به شدت میکوشند تا این آهنگ افزایش مخارج را حفظ کنند. در ناحیهی همسایهی کِله، که تخمین میزنند حدود 12000 بازداشتی در اردوگاههای حرفهای و بازداشتگاهها وجود داشته باشد، در بودجهی سال 2018 چنین نوشته شده است: «هنوز پروژههای بسیاری وجود دارد که به علت کمبودهای مالی در بودجه منظور نشده است. وضعیت مالی در سال 2018 بسیار سخت و دشوار است.» همانطور که اقتصاد چین نشان میدهد، ممکن است آنها حتی بیش از این تلاش کنند. به گفتهی زنس «پایداری این نظام اساساً وابسته به تواناییهای مالی حکومت مرکزی است …قطعاً پایداری مالی بلندمدت همهی این تمهیداتِ بالا به پایین محل تردید است.» «اینجا نیا» امروزه، استان هوتان با «الگوی شبکهای» اداره میشود که متضمن نظارت شدید و مراقبت تودهای است. در تارنمای حکومت لیوپو نوشته شده که این ناحیه «اغلب در وضعیت واکنشیِ پایهی یک یا دو»، یعنی شدیدترین وضعیت اضطراری، قرار دارد.
در لیوپو، مثل بسیاری از نواحی سین کیانگ، جابهجایی ساکنان اویغور محدود است. در حالی که چینیهای هان در ایستهای بازرسی امنیتی مورد بازرسی قرار میگیرند، مسافران روزانهی اویغور کارت هویتشان ثبت میشود، تمام بدنشان اسکن میشود، وسایل نقلیهی آنها مورد بازرسی قرار میگیرد و صورتهایشان هم اسکن میشود. دستگاههای دستی گوشیهای هوشمندی را که محتوایشان مسئلهبرانگیز باشد کنترل میکنند. یک افسر پلیس میخواهد تلفن یک گزارشگر گاردین را کنترل کند زیرا «کسی زبان عربی یا اویغور را روی صفحهی گوشی او دیده است».
عبدالله ارکین، که در ناحیهی لیوپو به دنیا آمده و بزرگ شده است، هنگامی که سرکوب شدید آغاز شد، در ارومچی، در شمال سین کیانگ، زندگی میکرد. او میگوید که خانوادهاش به او هشدار دادهاند که به لیوپو بازنگردد. «همه به من گفتهاند: اینجا نیا. اینجا نیا. همانجا در ارومچی بمان.» خواهرش که در یک ادارهی محلی دولتی در لیوپو کار میکند به او گفته است: «اوضاع دارد روزبهروز بدتر میشود.»
ارکین میگوید بیشتر دوستانش را به یک اردوگاه یا زندان فرستادهاند. او که اکنون در کشور دیگری زندگی میکند، ماه گذشته فهمیده است که دو تا از برادرانش بازداشت شدهاند، و نگران آن است که پنج تا از برادرزادههایش هم بازداشت شده باشند. یک کاسب اویغور که در شمال شرقی چین زندگی میکند به گاردین گفته است که هوتان را به خاطر تهدید مدام به بازداشت شدن ترک کرده است.
دارِن بایلِر، مدرس دانشگاه واشینگتون که کارش را بر سین کیانگ متمرکز کرده است میگوید: «احساس من این است که شهرستانهای استان هوتان هدف شدیدترین سرکوب بودهاند. از دیدگاه دولت، هوتان از همه “عقبماندهتر و سرسختتر” مانده است.»
مقامات عالیرتبهی چینی به ناظران بینالمللی گفتهاند که «از آمدن آنها به سین کیانگ استقبال میکنند» اما پلیس چهار ساعت تمام از گزارشگران گاردین در لیوپو بازجویی کرده است و دستکم هفت نفر در شهر هوتان آنها را دنبال میکردند. یک مقام رسمی در ایستگاه پلیس مجاور مرکز شمارهی یک آموزش فنی و حرفهای به گاردین گفته است که «تمام گزارشگران، چه خارجی و چه چینی، از خارج از سین کیانگ» تحت مراقبتهای امنیتی آنها بودهاند.
خانههای «ستارهی سرخ» در یک روستا در ناحیهی لیوپو، تقریباً روی در هر خانهای پلاکی هست که علامت «خانوادهی الگوی ستارهی سرخ» بر آن نقش بسته است. اینها خانوادههایی هستند که از جمله ویژگیهایشان «اندیشهی ضدافراطگرایی» و «علاقه به تمدن مدرن» است. در طول سال گذشته، مقامات محلی لیوپو روستائیان را گرد آوردند تا اشعار میهنپرستانه بخوانند، عملی که در اردوگاهها معمول است، یا به زنان ساکن آنجا بیاموزند که چگونه میتوانند « زنان خوب عصر جدید» باشند، زنانی که «رهایی ایدئولوژیکی» را ترویج کنند. اما روشن نیست که این ابتکارات بتواند آنها را به اطاعت و فرمانبرداری تشویق کند. زنی که در حال سوزاندن کپهای از شاخههای خشک است تعدادی از اعضای خانوادهاش را نام میبرد که به «آموزشگاه» فرستاده شدهاند، از جمله پسر 16 سالهاش. زن دیگری میگوید که شوهرش از دسامبر 2017 به آموزشگاهی در روستای دیگری فرستاده شده است. او نمیداند که چرا شوهرش را فرستادهاند و میگوید: «ما همیشه کشاورز بودهایم.» مردی که کیفهایی پلاستیکی پر از نان و سیخهای چوبی را حمل میکند توضیح میدهد که همسایهاش را به مرکز آموزش بردهاند. او ناگهان سخن خود را قطع میکند: «ما از حرف زدن با شما میترسیم. آنها تلافی خواهند کرد.»
دلیل اصلی گرانی های
محمد علی قدیمی
در این روزها که جو بازار متلاطم و ملتهب است کارشناسان اقتصادی بسیاری از لزوم حذف اقتصاد دستوری و رقم خوردن قیمتها در بازار آزاد سخن گفته اند و مضرات بیشماری برای اقتصاد دستوری بر شمرده و به دولت متذکر شده و گفته اند از خر شیطان پایین بیاید و به حکمت مطلقه^ آزموده را آزمودن خطاست!^ ایمان بیاورد، اما ای کاش این کارشناسان محترم کمی انصاف ب خرج میداده و این را مدنظر قرار میدادند که ترک عادت موجب مرض است! و یک تنه به قاضی نمیرفتند.
اوج تلاشهای دولت های محترم در سالهای اخیر در طرحی موسوم به هدفمندسازی یارانه ها خلاصه میشد که خیلی ساده میتوان اینچنین تعریفش کرد: ( حذف تدریجی یارانه ها و فروش اقلام مشمول دریافت یارانه به مصرف کننده داخلی و خارجی با قیمت ازاد به منظور تامین منابع مالی بیشتر برای دولت). در همان فاز اول اجرای این طرح دو نشانه از شکست ان به رویت همگان رسید:
۱) جهش قیمت دلار از ۱۱۰۰ تومان از آذر ۱۳۸۹ به ۳۴۵۰ تومان در مهر ۱۳۹۱ که قیمت بنزین را از ۰/۳۱۸ دلار به کمتر از ۰/۲۱۴ دلار رساند و زمینه قاچاق سوخت را که مبارزه با آن یکی از اهداف طرح بود فراهم تر کرد .
۲) کسری ۳۲ هزار میلیارد تومانی جهت پرداخت یارانه نسبت به درآمد دولت از محل هدفمندی یارانه ها.
اما باز هم این اتفاق منجر به تغییر رفتار دولت نشد و فاز دوم هدفمندی یارانه هایی به اجرا درآمد که فاز اولش موجب سقوط آزاد ارزش پول ملی شد، مردم را فقیرتر کرده و ناتوانی دولت در پرداخت سهم بخش تولید از محل درآمد هدفمندی یارانه ها واحدهای تولیدی را به ورطه تعطیلی و ورشکستکی کشانده که این نیز مجددا به بیکاری و فقر بیشتر دامن زده است. این که تقریبا هیچ یک از اهداف این طرح محقق نشد را میتوان در عدم برنامه ریزی صحیح و فراهم نکردن زیرساخت های لازم پیش از اجرای آن دانست فی المثل هدفمندی یارانه های برق و گاز به منظور کاهش مصرف آنها و افزایش ظرفیت صادراتی دولت برای کسب درآمد بیشتر مادامی که بزرگترین هدر دهنده آنها شبکه فرسوده توزیع انهاست یا داشتن چشم امید به بهبود قدرت خرید مردم و حق انتخاب آنها و بالا بردن سطح رقابت بین تجار و تولید کنندگان بدون تغییر نظام سنتی توزیع کالا و خدمات و تنها از رهگذر اصلاح قیمتها امری غیر عقلانی و در بسیاری از مواقع خنده دار بود. دولت اکنون در تله ای به دام افتاده که به دست خود برپایش کرده ، از طرفی نمی تواند از شعار “به عقب بر نمی گردیم ” عقب نشینی کند و از طرف دیگر همچنان به سبک و سیاق گذشته ناچار به پرداخت یارانه روی ارز و هدر دادن منابع ملی به منظور کنترل قیمت ها و تعدیل بازار است ،
بازاری که دستگاه باکارآمد تعزیراتی و نظارتی توان کنترل اجناسی را که با ارز یارانه ای وارد شده و با ارز آزاد به فروش می رسند را ندارد چرا که هر جای این سد را که ترمیم می کنند آب از جای دیگری نشت کرده و امواج تورم افراد بیشتری را با خود میبرد.
در حال حاضر برای وارد کنندگانی که از ارز دولتی استفاده میکنن( چه کسانی هستند و از چه رانت هایی بهره میبرند) فروش اجناس وارداتی در داخل کشور برایشان مهم نمیباشد، به دلیل پایین بودن قدرت خرید مردم و کاهش شدید ارزش ریال روی به صادر کردن کالای وارداتی آورده و از این راه درآمد زیادی حاصل شده و همین امر باعث تورم شدید در کشور گردیده است.
در لجن؛ نگاهی به پدیدهی نوظهور «خورخوابی»
بخش 2 هادی کیکاووسی
هر دو جریزه غیرمسکونی و غیرقابل زندگی بودند. اما وضع در فارور کوچک به مراتب دشوارتر از جزیرهی بزرگتر بود. فارور کوچک جزیرهای است که تنها از یک رشته تپهها و پستی بلندیهای آتشفشانی پوشیده شده و فاقد اولین نیازهای انسانی بود. آیتالله هاشمی رفسنجانی که خود از مصوبین قانون سوم آبان ماه ۱۳۶۷ ستاد مبارزه با مواد مخدر بوده در کتاب خاطرات روزانهاش مینویسد: «با هلیکوپتر به جزیرهی فارور رفتیم. از کیش، گروهى براى شروع عمران آن جزیره رفتهاند. طرح انتقال و اسکان معتادان [مصوب ستاد مبارزه با مواد مخدر] که قرار بود در جزیرهی هندورابى باشند، به این جزیره منتقل شده است. میخواهند چند سیلبند، به منظور جمعآورى آب باران، جهت استفاده در جزیره و انتقال به کیش ایجاد کنند. از آنجا به جزیره فارور (کوچک) پرواز کردیم. مهندس مجرى طرحهاى عمران جزیره توضیح داد بناست براى انتقال معتادان مواد مخدر آماده شود. سپس با نیروى کار آنها، طرحهاى توسعهی جزیره اجرا شود؛ جزیرهی کوهستانىِ زیبایی است. بعضیها میگویند بهتر است با اسم معتادها بدنام نشود.» و این فارور کوچک است. جزیرهای که قرار بود همچون کشتی سوخته شاهد مرگ تدریجی معتادان باشد.
تاریخ نفیِ بلد: تبعید در ایران آنطور که خاورشناسان میگویند ریشه در زمان ساسانیان دارد. آنان برای جابهجایی اقوام و گروههای اجتماعی و اقلیتهای دینی از تبعید استفاده میکردند. ساسانیان این گروهها را در مناطق جنوبی به ویژه در شهرهای شوش و شوشتر و خوزستان اسکان دادند. اسکان گروههای تبعیدی در مناطق مرزی جنوبی به گفته نولدکه تئودور به نوعی سپر بلا و سپر دفاعی در مقابل دشمن تلقی میشد. در این دوره مسیحیان به خوزستان تبعید میشوند و دیگر گروهها و اقلیتها به مناطق حاشیهای خلیج فارس. اولین قانون به ثبت رسیده دربارهی تبعید را اما باید در دورهی قاجار جست. دومین قانون پیشنهادی مجازات در ایران که در خردادماه ۱۲۶۰شمسی نوشته شد، قاعدهی سیوپنجم دومین قانون پیشنهادی مجازات در ایران تبعید را چنین تعریف میکند: نفی موقت، فرستادن مجرم است از مکان مألوفه به یک جای دیگر. کیفر نفی بلد در دورههایی مختص میشد به دور کردن وزرا یا درباریان یا شاهزادگان خاطی از پایتخت.[7] چهل و سه سال بعد میرزا علیاکبرخان داور مأمور اصلاح عدلیه و تشکیل دادگستری نوین شد و قانون مجازات عمومی عاقبت در سال ۱۳۰۴ شمسی به تصویب رسید.
عبارت نفی بلد از پس گذران سالها به دورانی رسید که نام اقامت اجباری بر آن گذاشته شد. واژهای که بهتدریج در قوانین جمهوری اسلامی جایگزین واژهی تبعید شد.
گور سوزان : در سال ۱۰۰۱ شمسی سپاه شاه عباس پس از یک قرن موفق میشود به سلطهی پرتغالیها در جزیرهی هرمز خاتمه بخشد. در این مقابله سپاه صفوی تنها نبود و کمپانی هند شرقی بریتانیا نیز دوشادوش ایرانیان جنگید. پس از سه روز نبرد خونین دریا به رنگ سرخ درآمده بود و کشتگان بسیاری بر روی آب به چشم میخورد.
کشتهشدگان انگلیسی اغلب از هندیان سپاه کمپانی هند شرقی بودند که به بندرعباس منتقل شدند و طبق آیین خود در آبراه ساحلی شهر سوزانده شدند و به همین علت از آن زمان این خور گورسوزان نامیده شد. گور تلفظ بومیان از هندیان آن زمان است و امروزه در میان آن چیزی جز فاضلاب شهری جریان ندارد اما اجساد جدیدی که به آن اضافه شده است ما را به مسئلهی تبعیدیان بازمیگرداند. تبعیدیان قدیم و جدید بندرعباس این روزها با گسترش فضای شهری به این خور پناه بردهاند. خورخوابها با هر چه در دست دارند، مقوا و پارچه، چادری و خانهای در میان مجرای فاضلاب برپا کردهاند و تبعید خود را بدین شکل ادامه میدهند. لقب «خورخواب» پس از ویدئویی که آذرماه ۹۶ بر روی شبکههای اجتماعی قرار گرفت به آنان اعطا شد.
ویدئویی که در آن انسانهایی را نشان میداد که آن پایین میان رودی از فاضلاب به زندگی روزمره مشغول بودند. یکی از آنها میگوید: «با اینکه اینجا زندگی میکنیم ولی ما را میگیرند و مانند یک حیوان با ما رفتار میکنند و دیگری: شش سال است بیکاریم ولی با اینکه در خور زندگی میکنیم میریزند کتکمان میزنند.» تبعیدیانی که یک دسته شدهاند و دیگر نیازی به تقسیمبندی خشک و تر ندارند حالا در جایی زندگی میکنند که هم خشک است و هم تر. از اقامت اجباری با سگها و گربهها به همزیستی مسالمتآمیز با موشهای فاضلاب رسیدهاند و امیدوارند که آخرین پناهگاهشان قصد نداشته باشد تا به دیزنیلند بدل شود.
در جست و جوی مبدأ از دست رفته
اوائل آبانماه ۱۳۹۲روستاییان کهورستان بندرعباس انسانهایی را مشاهده میکنند که همچون مردگانِ از گور برخاسته در میان روستا و بیابان این سو و آن سو میچرخند و برای تکهای نان و آب به در خانهها میکوبند. با مرگ چند نفر از آنان مسئولان وارد ماجرا میشوند و مشخص میشود آنان معتادان استان فارس هستند که شبانه با سه دستگاه اتوبوس حامل ۱۲۰ نفر در میانه راه شیراز-بندرعباس در ناحیه کهورستان متوقف و مسافران آن به زور و با ضرب کابل و باتوم در کهورستان رها شدهاند. رویش چنینخبری باعث شد تا مسئلهی تبعید معتادان دوباره بر سر زبانها بیفتد. حسین امیرتیموری فرماندار وقت بندرخمیر از این اقدام مسئولان استان فارس گله میکند و اقدام به جمعآوری آنها و ارسال مجدد به مبدأ مینماید. واقعه کهورستان و وقایع سالهای بعد نشان میدهد که ارسال طردشدگان با چراغ خاموش همچون دههی 60 در بیخبری صورت میگیرد و تبعیدیان که در بیحقوقی مطلق به سر میبرند همچنان صدایی برای دفاع از خود ندارند. افرادی که میبایست در مراکز ترک اعتیاد یا بازپروری به زندگی خود ادامه دهند به موجب چنین رفتاری عاقبت خود را در میان فاضلابها و بیابانها مییابند. طرد اجتماعی تبعیدیان از سوی میزبان و حاکم با برچسب کلی معتاد هنوز از پس سالیان باعث مرگ روزافزون این افراد میشود.
احساس طرد و حاشیهنشینی مداوم سبب شده آنان دست به کار شده و خود را به جزیره-خشکی، خور تبعید نمایند. یک بازپروری ابدی میان حوضچهای از لجن و پسماند آب و صابون. تنها جایی که میتوان از چشم مردم، که آنان را لکهی ننگ شهر میدانند، دور بود. چنین آسایشگاه طبیعی اکنون مورد توجه دیگر مطرودان نیز واقع شده. مهاجران یا کارگران فصلی که برای کار از شهرهای غربی و شمالی به جنوب آمدهاند و دستشان از همه جا کوتاه مانده است و زنان سرپرست خانوار که بیکار و بیخانمان شدهاند تبعیدیان جدید هستند. تمامی آنان در یک چیز مشترکاند: مبدأ برای تمامی آنان نابوده شده است. راه برگشتی نیست مگر به شرط بازگشت به روی زمین و این اتفاق تنها در یکصورت حادث میشود:
اینکه داوطلبان محلی و سمنهای مرتبط با آسیبهای اجتماعی در غیاب نهادهای مسئول خود دست بهکار شده و مبدأ از دست رفتهی تمامی تبعدیان را زنده کنند و به زندگی فاضلابی پایان بخشند و خروج این قوم-که روز به روز به تعداد آنان افزوده میشود- از دل خور سوزان را تسریع کنند. زمان آن فرا رسیده که عاقبت خورخوابان یا خوربیداران به روی زمین واقعی پای بگذارند و بدون آنکه به خشک و تر تقسیم شوند به مبدأ خود و چشم انتظاران خود بازگردند و کابوس این سالها را در همین یادداشتها جای بگذارند.
گرامیداشت روز جهانی خانواده
رزا جهان بین
مجمع جهانی سازمانملل بر اساس قطعنامه شماره 237/47 که در تاریخ 20 سپتامبر سال 1993 به تصویب رسید، 15 می برابر با 25 اردیبهشت را روز جهانی خانواده اعلام کرده است. همه ساله چنین روزی به عنوان روز جهانی خانواده در کشورهای مختلف گرامی داشته میشود. خانواده، نهادی است که با وجود تحولات اساسی جامعه، در اهداف و کارکردهای خود ثابت مانده و هنوز در همه جوامع اهمیت اساسی دارد. خانواده، مناسب ترین نظام برای تأمین نیازهای روحی و معنوی بشر است و بهترین بستر را برای تأمین امنیت و آرامش روانی اعضا و پرورش نسل جدید فراهم میآورد.
هدف از گرامیداشت روز جهانی خانواده، اهمیت جوامع جهانی به خانواده به عنوان اصلیترین رکن جامعه و برطرف کردن مواردی است که در دنیای امروز این کانون گرم زندگی را تهدید میکند. علاوه بر آن، روز جهانی خانواده فرصت مناسبی است برای ارتقای سطح آگاهی عمومی در مورد مسائل مربوط به خانواده و بسط آن در جوامع مختلف است.
– خانواده مطلوب: اگر گام نخست در تشکیل خانواده سنجیده برداشته شود؛ یعنی افراد در انتخاب همسر، معیارهای ارزشی، اخلاقی و ایمانی را در نظر بگیرند، سیر حرکتی خانواده به سوی تشکیل خانواده ای مطلوب خواهد بود. خانواده مطلوب، خانواده ای است که پدر و مادر گه گاه برای فرزندانشان تنها گوش باشند و هنر شنیدن را در خود تقویت کنند. در این صورت می توانند هرچه بیشتر به دنیای فرزندان خود نزدیک شوند و بر آن اثر بگذارند.
– عوامل امنیت و ثبات خانواده : رشته حیات خانواده باید چنان استوار باشد که هیچ عاملی نتواند آن را از هم بگسلد. برای حفظ خانواده از فروپاشی باید از همان آغاز مراقب بود و کنترل های لازم را انجام داد. عواملی که سبب حفظ خانواده از خطر و آلودگی ها می شود، بسیار و متنوع است؛ زیرا بخشی از آنها به خود زن و مرد، بعضی به اجتماع و برخی نیز به دولت و حکومت برمی گردد.عواملی چون حفظ عفت، رعایت حقوق، شرکت در غم و شادی یکدیگر، وجود فرزند، محدود کردن خواسته ها، تحمل یکدیگر، پاکی مردم، نظارت اجتماعی، کنترل عوامل مزاحم، کنترل مراکز فساد، اجرای قوانین، تشویق به ازدواج، دادن امتیاز شغلی به متأهل ها و کنترل مسئله طلاق، همگی می تواند در حفظ و ثبات حیات خانواده مؤثر باشد.
–اقدامات و فعالیتهای سازمان ملل در روز جهانی خانواده
مراسم سالانه روز جهانی خانواده، اهمیت اتصال جامعه جهانی به خانواده ها به عنوان واحدهای اساسی جوامع و نگرانی از وضعیت امور خانواده در اطراف جهان را منعکس می سازد. هم چنین این روز موقعیتی را فراهم می کند تا بتوان به واقعیت هایی از روش های اقتصادی، ادبی، اجتماعی و جمعیت شناختی موثر بر خانواده ها دست یافت. برنامه سازمان ملل در روز خانواده، نقطه مرکزی در طرح سازمان ملل در مسائل مربوط به خانواده است. به عنوان یک نقطه بسیار مهم، اقدامات و فعالیتهای اصلی این روز عبارتند از:
- ارتقاء درک از هدف روز جهانی خانواده
- ارتقاء توجه به خانواده در سیاست گذاری در سطوح ملی، منطقه ای و جهانی
- فراهم آوردن خدمات اساسی در حوزه خانواده و سیاست خانواده در سازمان ملل متحد، نهادهای بین دولتی، مجمع عمومی سازمان ملل، کمیسیون توسعه اجتماعی و شورای اقتصادی و اجتماعی
- تبادل دانش و مهارت، گردش اطلاعات و حفظ شبکه سازی در مورد مسائل خانواده
- حفظ پژوهش خانواده و مطالعات تشخیصی
- پشتیبانی و ارتقاء سیاست ها و برنامه های خانواده در قوانین سراسر کشورها و سیستم سازمان ملل
- ارائه کمک های فنی و پشتیبانی از ظرفیت سازی برای دولتهای کشورهای درحال توسعه در حوزه خانواده
- برقراری ارتباط و گفتگو با دولتها، نهادهای مدنی و بخش خصوصی در زمینه امور مرتبط با خانواده
۱۷۵ سال مبارزه با ادیان بابی و بهائی
پیام اخوان
تاریخ به یک اندازه از گذشته و حال سخن میگوید. شرح اعصار گذشته صرفاً نه نوعی بازیابیِ واقعیتهای عینی بلکه در عین حال فهم آنها در پرتو ارزشها و اولویتهای کنونی است. وقتی گسستها و پیوستها، نقاط عطف و پیشرفتهای گذشته را مشخص میکنیم بدون استثنا دربارهی منابع و نظرات، رویدادها و دورههایی که به نظرمان مهم هستند، دست به انتخاب میزنیم. به حرف فاتحان جنگ گوش میکنیم یا به حرف مغلوبان؟ به روایت بردگان اعتماد میکنیم یا به روایت بردهداران؟ فقط مردان قدرتمند را تجلیل میکنیم یا از زنان نامرئیِ پشت صحنه هم حرف میزنیم؟ تنها انقلابهای خشونتآمیز را نشانهی تحول میدانیم یا پیشرفتهای جزئی در تعاملات روزمرهی فرهنگ را هم در نظر میگیریم؟ زمان را تکرار حتمیِ گذشته میدانیم یا نوعی دعوت به خیالپردازی دربارهی سرنوشتی متفاوت؟ شاید خود رویدادها به اندازهی اهمیتی که برای معنایشان، یعنی به اصطلاح درسهای تاریخ، قائلایم مهم نباشند. از این منظر، کتابهای مهم تاریخ خودشان تاریخسازند زیرا اتفاقات گذشتههای دور را به روایتی دربارهی مبارزهی کنونی برای بنای آیندهای بهتر تبدیل میکنند.
بر این اساس، ۱۷۵ سال مبارزه با ادیان بابی و بهائی، اثر فریدون وهمن، استاد بازنشسته و پژوهشگر نامدار ایرانشناسی در دانشگاه کپنهاگ، یک کتاب تاریخیِ تاریخساز است، کتابی فوقالعاده که در زمانی استثنایی در بحبوحهی تحولات کنونیِ کشوری باستانی نوشته شده است. این کتاب به ظلم و ستم تاریخیِ فاحشی میپردازد و بهرغم همهی موانع، در پی یافتن راهی به رهایی است. وهمن روایتی جامع و غمانگیز، آزارنده اما دقیق، و شیوا اما دانشورانه از نفرتی مهلک و وسواسگونه ارائه میدهد، نفرتی که تأثیر عمیقی بر شکلگیریِ هویت مدرن ایران بر جای نهاده است. او با مهارتی ستودنی رویدادهای تاریخیِ انتزاعی و داستانهای شخصیِ درد و رنج را به هم میآمیزد و نشان میدهد که انتخابهای صاحبان قدرت چطور به زندگی مردم عادی شکل داده است. اهریمنی جلوه دادن بابیها و بهائیان و سپرِ بلا کردن آنها، از بدو پیدایش این ادیان در میانهی قرن نوزدهم تا کنون، خیانت روحانیون متعصبی که عوام نادان را علیه به اصطلاح کفار تحریک کردهاند، همدستیِ سیاستمداران فرصتطلبی که چنین فجایعی را نادیده گرفتهاند، و بیرحمیِ تکاندهنده به منظور نابودی همهی بابیها و بهائیان بخشی از گذشتهای هولناک اما بیچون و چرا است که آگاهی از آن به فهم مشکلات کنونیِ ایرانیان کمک میکند، ایرانیانی که برای آزادی از چنگ ایدئولوژیِ زشت و مهلکی مبارزه میکنند.
خوانندهی این روایت تاریخیِ جذاب و مستند، این مبارزهی جانانه میان رفتار انسانی و غیرانسانی، از پیوستگی میان گذشته و حال حیرتزده میشود: تعصب و فساد مخرب کنونی، سقوط کشوری بزرگ و متکثر به ورطهی نارواداری، اختلاف و ناامیدی، ثمرهی تلخ بذر نفرتی است که در قرن نوزدهم کاشته شد. وهمن به توصیف اوضاع هولناکی میپردازد که دانشجویان تاریخ با آن آشنایی دارند اما مسئله این است که این اتفاقات هنوز هم، در جهان پستمدرن قرن بیست و یکم، ادامه دارد. کشتار بیرحمانهی زنان، مردان و کودکان بیگناه به دست اراذل و اوباش و پیروان نادان و سادهلوح روحانیون که میپندارند قتل کفار سبب جلب تأییدات الهی میشود، یادآور یهودستیزیِ دوران جنگهای صلیبی است؛ شکنجهی بیرحمانهی زندانیان برای واداشتن آنها به دست برداشتن از عقاید خود و در غیر این صورت، اعدام ایشان به دوران سلطهی دستگاه تفتیش عقاید در اسپانیا شباهت دارد؛ آتش زدن، غارت کردن و از بین بردن روستاهای بهائی یادآور پاکسازی قومی در بالکان است؛ نابود کردن عبادتگاهها و اماکن مقدس بهائیان، و حتی هتک حرمت مردگان در قبرستانها یادآور ویرانگریِ بیخودوبیجهت وَندالها ]در اروپای قرون وسطی[ است؛ نهادینهکردن تبعیض در قوانین و محروم کردن بهائیان از حق ازدواج، کار و تحصیل یادآور وضع قوانین نورمبرگ در سال 1935 در آلمان نازی است. این احساسات غیرانسانی را میتوان در فتوای رهبر ایران، آیت الله خامنهای، مبنی بر «نجاست» همهی بهائیان دید (فقها این واژهی تحقیرآمیز را در اشاره به سگ و خوک هم به کار میبرند). همچون دیگر نمونههای تاریخیِ بلاگردانی، علت این اعمال فجیع نه ارتکاب خطایی از سوی قربانیان بلکه ناشی از غرضورزی و انحراف فکریِ عاملان این فجایع است-آنها باید به انسانیتزدایی از دیگران و نابودی ایشان بپردازند تا احساس قدرت کنند.
هدف اصلی از نسبت دادن هر چیز بدِ قابلتصوری به بهائیان، ناآگاه نگه داشتن تودههای دیندار است-دیندارانی که مطیع و آلت دستِ روحانیونی هستند که فکری جز پیشبرد دسیسههای سیاسیِ خود در سر ندارند.
توجه به این گذشتهی تاریک و نفرتانگیز، و حساسیت روشنفکران پیشرو ایران نسبت به این ظلم و ستم فاحش، حاکی از میل به زندگی در جامعهای عادلانه است که در آن همهی ایرانیان، فارغ از عقایدشان، از حقوق برابر بهرهمند باشند. محکومیت فزایندهی بهائیستیزی نشانهی دگرگونیِ تدریجیِ استبداد روحانیتسالار به فرهنگ شفقت است، فرهنگی مبتنی بر آگاهی راسخ از این که حقوق بشر به همهی انسانها تعلق دارد. در این برههی تاریخی، در زمان خیزش دوبارهی مردم و دست و پنجه نرم کردن با گذشته، این کتاب به خوبی نشان میدهد که رفتار غیرانسانیِ نهادینه با گروهی از ایرانیان صلحطلب و مترقی، پیامدهای فاجعهباری برای همهی ایرانیان داشته است. استاد وهمن به روشنی نشان میدهد که تاریخ بهائیستیزی، از بدو پیدایش جنبش انقلابیِ بابی در میانهی قرن نوزدهم تا نسلکشی در دوران قاجار، و وضعیت بهتر اما همچنان مخاطرهآمیز دوران پهلوی و احیای فاجعهبار کارزارِ ایدئولوژیک پس از انقلاب 1357، سرشار از نظریههای توطئهی بیمارگونهای بوده است که به دست روحانیون منفعتطلب و مرتجع ساخته و پرداخته میشود. این نظریهها گروهی از ایرانیان مترقی و متعهد به نوزاییِ اخلاقی ایران را جاسوس کشورهای خارجی، اهریمنصفت، شیطانپرست و دشمن اسلام جلوه میدهند تا با فریب دادن آدمهای زودباور قدرت را در دست روحانیون نگه دارند. هدف اصلی از نسبت دادن هر چیز بدِ قابلتصوری به بهائیان، ناآگاه نگه داشتن تودههای دیندار است-دیندارانی که مطیع و آلت دستِ روحانیونی هستند که فکری جز پیشبرد دسیسههای سیاسیِ خود در سر ندارند.
بعضی از آرمانهای بهائی عبارتاند از حکومت دموکراتیک و مشورتمحور به جای جزماندیشیِ اقتدارگرایانه؛ نظم بینالمللیِ صلحآمیز به جای حمله و تجاوز؛ برابری زن و مرد به جای تبعیض جنسیتی؛ عدالت اجتماعی و تحول اخلاقی به منظور از بین بردن فساد فراگیری که به سود اقلیت و به زیان اکثریت است؛ آموزش و پرورش مدرن و به رسمیت شناختن آزادی انتخاب در امور معنوی بدون دخالت واسطههای مرموزی به نام «علمای دین». همهی این اعتقادات رهاییبخش، تهدید مستقیمی برای روحانیونی به شمار میرود که مروج ایدئولوژیهای جزماندیشانه و اقتدارگرایانهای هستند که پیامدی جز مصیبت و بدبختی برای ایرانیان نداشته است. امروز در شهرها و روستاهای سراسر کشور، در ویدیوهای موجود در یوتیوب و شبکههای اجتماعی، در فیلمها، کتابها، مجسمهها و نقاشیها و در فریاد تودههای آزادیخواه و عدالتطلب ایران شاهد دمیدن طلیعهی آگاهیِ مردمی هستیم که فهمیدهاند رهایی بهائیان یعنی رهایی همهی ایرانیان.
شاید چشمگیرترین وجه روایت تاریخیِ وهمن نه بیش از یک و نیم قرن ظلم و ستمِ بیوقفه بلکه استقامت شگفتآور جامعهی بهائی در برابر چنین نفرت و خشونتی باشد. مرد بیگناهی را در نظر مجسم کنید که تنها به علت اعتقادات دینیاش جلوی چشم همسر و فرزندانش با ضربهی چاقو به قتل میرسد و هرچند قاتل به ارتکاب جرم اعتراف میکند اما دادگاه او را تبرئه میکند چون از نظر فقهی قتل کافر حلال است. این اتفاق، که به شکلی یکسان در سالهای 1850، 1903، 1950 و 2016 رخ داده، تنها یکی از اعمال شنیعی است که وهمن به شرح و توضیح آن پرداخته است. بهائیستیزی تنها در گذشتهای دور رخ نداده است بلکه واقعیت روزمرهی حال است. بنابراین، حیرتآور است که بهرغم سالها تلاش و کوشش مداوم، از جمله استفادهی چهل سالهی جمهوری اسلامی ایران از قدرت و منابع عظیم خود-دادگاههای انقلاب و سپاه پاسداران، شکنجهگران و نیروهای امنیتی، و نفرتپراکنیِ بیوقفه در کتابهای درسی و رسانههای حکومتی- روحانیون نتوانستهاند که جامعهی بهائی را از بین ببرند یا روحیهی اعضای این جامعه را در هم بشکنند. برعکس، نفرتپراکنان امروز به روشنی میبینند که تلاشهایشان نافرجام مانده است و شمار فزایندهای از ایرانیان متنفذ، خواه مذهبی یا سکولار، ضمن ابراز همدردی و حمایت از بهائیان، از سکوت خود در گذشته ابراز پشیمانی میکنند و با ترویج فهم جدید و رهاییبخشی از شهروندی، خواهان رعایت حقوق این اقلیت ستمدیده میشوند.
نسخهی اصلیِ فارسیِ این کتاب-که بیش از یک دههی قبل با عنوان «صد و شصت سال مبارزه با آیین بهائی» منتشر شد-به سرعت به یک اثر تاریخیِ بسیار مهم تبدیل شد. اکنون بسیاری از صاحبنظران این کتاب را معتبرترین منبع تاریخی دربارهی بهائیستیزی در ایران میدانند. این کتاب به بحثی ضروری در میان نسل جدیدی از روشنفکران و فعالان ایرانی دامن زده زیرا آنان به کنکاش در گذشتهای مشغولاند که به وضعیت کنونی انجامیده است. در این مقطع سرنوشتساز تاریخی، در زمانی که مدافعان حقوق بشری همچون نسرین ستوده و شیرین عبادی، و روحانیون شجاعی نظیر آیت الله منتظری و آیت الله معصومی تهرانی، جسورانه به ابراز همبستگی با هموطنان بهائیِ خود پرداختهاند، این کتاب الهامبخش فیلمهای بدیعی مثل تابوی ایرانی (رضا علامهزاده) و باغبان (محسن مخملباف) بوده که به آگاه کردن عموم مردم از وضع اسفناک این جامعهی صلحطلب یاری رساندهاند. اکنون به لطف گروهی از مترجمان و ویراستاران، ترجمهی انگلیسیِ دقیق و آراستهای از این کتاب در دسترس خوانندگان سراسر دنیا قرار گرفته است، آن هم در زمان مهمی که عدهی زیادی از جهانیان اخبار مبارزهی ایرانیان برای دموکراسی و حقوق بشر را با علاقه دنبال میکنند.
مطالعهی کتاب دکتر وهمن دربارهی بهائیستیزی ضروری است؛ این اثر در آنِ واحد، حماسهای تاریخی، کارِ دل و چالشی اخلاقی است. خوانندگان کتاب نباید فراموش کنند که نویسنده هرچند پژوهشگر ممتاز ایرانشناسی است اما خویشاوندان و دوستانش هم قربانیِ خشونت متعصبانه بودهاند و خود نیز دههها در تبعید به سر برده است. ایمانِ راسخِ او به قدرت منقلبکنندهی حقیقت، بهرغم این تجربهی تلخ، درخورِ اعتنا است. طرفه این که اگر وهمن به میهن بازگردد شکنجه و زندانی خواهد شد. در برابر دروغها و تهمتهای مداوم دستگاه تبلیغاتیِ نفرتپراکن جمهوری اسلامی، که یادآور ۱۹۸۴ جورج اورول است، وهمن با نگارش اثری معتبر به تعمیق شناخت تاریخی یاری رسانده و به خوبی نشان داده که دانشپژوهی میتواند نوعی مقاومت در برابر ظلم و ستم باشد. این کتاب به ما یادآوری میکند که نخستین گام برای بنای دنیایی بهتر، استفاده از قدرت کلمات و کمک به تنویر افکار است. دکتر وهمن با نگارش این اثرِ بدیع تاریخی هدیهای ماندگار به ما ارزانی داشته است: پنجرهای به گذشتهای تاریک، و دری به آیندهای روشن.
محکوم می کنم، انتصاب ابراهیم رئیسی متهم به «جنایت علیه بشریت» به ریاست دستگاه قضایی
محمد آدینه
تاسف خود را از انتصاب ابراهیم رئیسی به ریاست دستگاه قضایی ایران اعلام میکند. این گزینش توهین به خانواده قربانیان و تقویت چرخه تراژیک مصونیت از مجازت کیفری در جمهوری اسلامی ایران است.
انتصاب ابراهیم رئیسی در راس دستگاه قضایی برای پنج سال از سوی علی خامنهای رهبر جمهور اسلامی ایران تایید دیگری بر عدم استقلال دستگاه قضایی ایران است. ابراهیم رئیسی، یکی از روحانیان نزدیک به علی خامنهای است. این روحانی در سی و هشت سال گذشته مسوولیتهای مهمی در سازمان قضایی ایران داشته است، از این میان دادستان در برخی شهرهای کشور، معاونت در همین سامانه و یا دادستان دادگاه ویژه روحانیت. ابراهیم رئیسی همچنین عضو هیاتی بود که از سوی آیتالله روحالله خمینی برگزیده شده بودند و در تابستان ١٣٦٧، هزاران زندانیان سیاسی از این میان شماری از روزنامهنگاران را در جلسههایی که در اغلب موارد تنها چند دقیقه طول کشید، دوباره بازجویی کردند. بسیاری از این زندانیان به مرگ محکوم شدند. به گفته اعضای این هیات، حکم اعدام برای زندانیانی صادر شد که از عقاید خود ابراز پیشیمانی نکردند.
برای این اعدامهای جمعی است که بسیاری از نهادها جهانی مدافع حقوق بشر و از این میان چند گزارش سازمان ملل متحد، کمیسیونی که ابراهیم رئیسی هم در آن عضویت داشت به ارتکاب « جنایت علیه بشریت» متهم شدهاند. آیتالله منتظری یکی از معماران و بنیانگذاران جمهوری اسلامی که از سوی آیتالله خمینی به جانشینی خود انتخاب شد، اما با اعتراض به وضعیت زندانیان سیاسی و کشتار زندانیان سیاسی در سال ١٣٦٧ از قدرت کناره گرفت، به صراحت مخالفت خود را با این اعدامها اعلام کرده بود. و آن را «بزرگترین جنایت که در جمهوری اسلامی شده و در تاریخ ما » نام نهاد. وی به اعضای کمیسیون میگوید این جنایت « به دست شما انجام شده و شما را در آینده جزو جنایتکاران در تاریخ مینویسند.»
امروز یکی از « جنایتکاران در تاریخ » در راس دستگاه قضایی ایران قرار گرفته است. دستگاه قضایی که تکیه بر قاضیهایی دارد که اغلب آنها متهم به فساد و جنایت هستند. ابراهیم رئیسی به ریاست دستگاهی منتصب شده است که برخی از آنها نیز مجریان اعدامهای غیر قضایی در کشتار ندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ بودهاند. از این میان ابوالقاسم صلواتی رئیس شعبه ۱۵ داگاه انقلاب تهران و محمد مقیسه رئیس شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب اسلامی تهران، که از بازجویان و شکنجهگران زندانها همدان و اوین در دهه شصت بودهاند. این دو از خرداد ماه سال ۱۳۸۸ صدها زندانی عقیدتی و فعال رسانهای را محاکمه و به حبسهای سنگین زندان محکوم کردهاند.
در حالی که در آخرین گزارش خود جاوید احمد گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران، بیلانی هشدار دهنده از وضعیت ازادی اطلاعرسانی و حقوق بشر در ایران ارائه داده است، به تاریخ ۱۷ اسفند دبیرکل سازمان ملل متحد انتونیو گوترش در گزارش خود در باره وضعیت حقوق بشر اعلام کرد که سال گذشته هیاتی از کمیساریای عالی حقوق بشر به ایران سفر کرده است. رضا معینی مسوول دفتر ایران و افغانستان گزارشگران بدون مرز در این باره میگوید: « جمهوری اسلامی ایران برای به سکوت وادار کردن منتقدان به گزارشگر ویزه سازمان ملل اجازه ورود به کشور و کاووشگری نمیدهد. اما کمیسر عالی حقوق بشر را دعوت میکند. گزارشگر ویژه باید کمیسر حقوق بشر سازمان ملل میشل باشله را در این سفر همراهی کند تا در باره وضعیت فاجعه بار حقوق بشر و آزادی رسانهها در این کشور که پنجمین زندان بزرگ جهان برای روزنامهنگاران و شهروند-خبرنگاران است از نزدیک تحقیق کند.» در کنفراسی مطیوعاتی که گزارشگران بدون مرز در تاریخ ۱۸ بهمن ۱۳۹۷ در پاریس برگزار کرد «دروغ حکومتی بزرگی را که به مدت ۴۰ سال در باره سرکوب قضایی گفته شده است، بر ملا کرد و نشان داد که دستگاه قضایی تلاش کرده است که حقیقت را در باره وضعیت و اتهامهای روزنامهنگاران و زندانیان سیاسی دستکاری و یا بزک کند.» در روز آغاز به کار ابراهیم رئیسی، محکومیت بسیاری از همکاران سایت مجذوبان نور از میان محمد شریفی مقدم (۱۲ سال) ، کسرا نوری، و سینا انتصاری (۷ سال)، مصطفی عبدی (۲۶ سال) و … تایید شد.
در همان روز نسرین ستوده وکیل بسیاری از روزنامهنگاران و شهروند خبرنگاران زندانی و برنده جایزهی پارلمان اروپا– ساخارف ۲۰۱۲ که به تاریخ ۱۳ خرداد ۱۳۹۷ در منزلش بازداشت شده بود به گفته همسرش برای دو پرونده جمعا از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ۳۳ سال زندان و ۱۴۸ ضربه شلاق محکوم شد. بنا بر ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی و با درنظر داشت «مجازات اشد»، نسرین ستوده باید ۱۲ سال زندان را تحمل کند. جمهوری اسلامی ایران در ردهبندی جهانی آزادی مطبوعات ۲۰۱۸ گزارشگران بدون مرز از میان ١٨٠ کشور جهان در رده ۱۶۴ قرار دارد
باز هم، من یک فاحشهام!؟
معصومه نژاد محجوب
سی سال قبل وقتی که ده سالم بود و پدرم من را به یک فاحشه خانه فروخت، از سربازان مست برهنه شنیدم جنگ تمام شده و به زودی مجلس آزاد مردمی تشکیل خواهد شد.
آن روز جمهوری خواهان به حکومت رسیدند و من همچنان یک فاحشه بودم.
چند سال بعد مجلس به دست سوسیال دموکراتها افتاد.
مردم در خیابان ها میرقصیدند و آواز میخواندند و من همچنان یک فاحشه بودم.
بعد از آن قدرت به دست فاشیست ها افتاد و مردم میگفتند دوران وحشت فرارسیده و من همچنان یک فاحشه بودم.
بعد از آن انقلاب دیگری شد
و از چریک فدایی نیمه لختی که در آغوشم آروغ میزد شنیدم همهی آن فاشیستها را اعدام کردهاند.
من اعتنایی به حرفهای یک پیرمرد مست نکردم چون من همچنان یک فاحشه بودم.
پس از آن اصلاح طلبها حکومت را در دست گرفتند و فاحشه خانهی ما بسته شد و من شنیدم که هفتصد فاحشه خانه دیگر تعطیل شدهاند.
خانه ما را با حکم رسمی مهر و موم و ما را به جایی جدید منتقل کردند و من همچنان یک فاحشه بودم.
سپس شنیدم که جمهوریخواهها دوباره قدرت را در دست گرفتهاند و از این به بعد خود مردم کشورشان را اداره خواهند کرد و من همچنان یک فاحشه بودم.
امروز در آستانه چهل سالگی پیروزیها و شکستهای سیاسی بسیاری را دیدهام و من همچنان یک فاحشهام. و اکنون عدهای با یک صندوق بزرگ وارد خانهام شدهاند. آنها میگویند باید در سرنوشت سیاسی کشورم سهیم باشم. آنها خنده دارترین آدمهایی هستند که بعد از سی سال فاحشگی ملاقات کردهام؛ چرا که به هر حال من یک فاحشهام و آنها از من میخواهند که بگویم دوست دارم.
زیر نظر کدام نظام سیاسی یک فاحشه باشم؟
مرز احکام شرعی و عرفی
رسول جعفریان
محمد تقی قزوینی احکام شرعی و عرفی رسول جعفریان
خلاصه مناسبات میان علما، و اعتراضات آنها بر یکدیگر و پاسخ هایی که می دهند، روشنگر نکات جالبی است. در این یادداشت، دوستی از علما، دوست دیگرش را به خاطر برخی از کارهایش عتاب کرده و او پاسخ داده و در این پاسخ تفکیکی میان احکام جاری در زندگی بدست داده که جالب است.
تأمل در این که کدام حکم شرعی است و کدام چنین نیست، بلکه کار عقل و عرف است، از روز نخست در روش اجتهاد فقهی مسلمانان مطرح بوده است.
قرن اول، حکمش فرق می کند، زیرا وفور احادیث در اواخر قرن اول و سپس قرن دوم، این تصور را ایجاد کرد که همه چیز باید از شرع درآید. این باور، تقریبا حاکم بر فقه ماند، گرچه بسیاری از این احادیث، ساختگی بود، اما یک مجتهد متدین، تمام تلاشش را می کرد تا به هر حال حدیث را که تقدسی داشت، ولو با تردید در زمان صدور حکم، حفظ کند.
ابوحنیفه در این باره، درست یا غلط، از همه سهل گیر تر بود، نه ابوحنیفه ای که بعدها حنفیان ساختند، بلکه ابوحنیفه قرن دوم. چندان باور به احادیث نداشت و بیش از آن که فقیه باشد، حقوق دان و عقگرا و رأی گرا بود. اما مسیر چنان شد که همه، تسلیم آن شرایط شدند، و تمام علم اصول تبدیل شد به نحوه استنباط احکام از [قرآن و] آن احادیث، مگر آن که حدیثی درکار نباشد.
حتی در مواردی هم که حدیثی نبود، باز یک کلیتی از نصی بدست می آوردند و خواهان انطباق آن می شدند. برخی تخصصشان در این بود که نشان دهند، همه احکام و هر آنچه هست و نیست، باید زیر نگین شرع باشد. بسیاری از رویه های صحابه، برای سنیان حکم حدیث را یافت، و منبع صدور احکام فقهی شد، و به نظر می رسد روی فقه مذاهب دیگر هم تأثیر گذاشت.
شاهدش همین مصنف عبدالرزاق است. به ندرت، رویه و عرف، قدرت جدی برای حمایت از خود یافت، این که بگوید، اگر در جایی مسأله ای تأیید شده، به خاطر این بوده که رویه مقبول بوده است، و این ممکن و فراوان است. همان امر، وقتی از رویه بودن و عرف بودن خارج شد، بسا آن چه تصور می شود سبب مشروعیت آن بوده، اکنون اصراری بر ادامه کار ندارد، مگر آنچه را از حدیث، بتوان ثابت کرد که ورای رویه و عرف، در مقام وضع قانون بوده است. به هر حال در امر حرب و جنگ و جهاد، نخستین چیزی که مسلمانان به خصوص با فشار خلفا، رویه ها قانون کردند، و گاه بر خلاف قرآن و سیره رسول، مثل برده کردن اسیران جنگی، نمونه فراوان است.
اینها را عرض کردم که بگویم، بعدها، علم اصول سعی کرد این موارد و این مرزها را روشن کند. بیشتر از این زاویه که به کدام حکم شرعی می توان یقین داشت.
مکتب حله، به کلی از نگاه حدیثی قرن های اولیه برید و علم اصول را تقویت کرد. در این زمینه از موارد قطعی و ظنی فراوان بحث شد. پای اصول عقلی به میان آمد که خیلی از بندهای اخباریان را گسست و راه را باز کرد، راهی که با پیمودن آن بهتر می شد به انسان و عقل انسان حرمت گذاشت و به او آزادی عمل داد؛ به او اجازه داد تا رویه ای را که بیشتر با شرایطش نزدیک است، به قانون تبدیل کند.
ما در مشروطه، بیش از پیش، برابر معضل شرع و قانون قرار گرفتیم. حق آن بود که با مبانی که در مکتب اصولی وحید و شیخ انصاری بود، راه باز شود و شد، اما کمتر ادامه یافت. متأسفانه سیطره اخباری گری، حتی در میانه همین اصول گرایی همچنان نفوذ داشت. در عقاید که اصلا همین تحول هم نبود و کلام و فلسفه جاری، نتوانست، راه را برای حریت فکری باز کند، هرچند وضع بهتر از سلفی های وهابی، و نیز اخباری های حشوی مذهب خودمان بود.
حالا که باز اخباری گری با اسم های روز، در صدد تسلط بیشتر است.
امروز متن جالبی را دیدم. این متن از عالمی ناشناخته است که بر اساس یکی از یادداشت هایش می توان او را محمد تقی قزوینی از دوره صفوی نامید. استادش ملاخلیل قزوینی (م 1089 مولف عدة الاصول) از علمای برجسته دوره اخیر صفوی بوده اما از خودش اطلاعی نداریم. جُنگی از او مانده که بیشتر آن اشعار وی و به خط اوست. آنجا می گوید، کتابی با نام تفسیر جامع الفنون داشته که ظاهرا نمانده است. هرچه هست عالم دین بوده، اما اهل شعر و غزل و به گفته خودش معانی خیالیه هم بوده است.
او دراین رساله می گوید، دوستی داشته است که به او عتاب نموده و نصیحتش کرده که دست از برخی از کارهایش بردارد و عقیده اش را عوض کند. مخصوصا از او
خواسته است تا از گفتن اشعاری که در آنها «اغراء بر بوسه» و «مدح محبوب» می کند، دست بردارد.
او در پاسخ وی، این رساله ی کوتاه را نوشته، رساله ای دو صفحه ای که در همین جُنگ آمده است. در آنجا ذهنش را معطوف به تقسیم اموری کرده است که هر کدام حکم خاصی دارد و این که در کدام یک از این اقسام، تقلیدی است یا نیست. پنج نمونه حکم را بیان کرده است. نوع تقسیم بندی او از این حیث جالب است که می تواند مبنایی برای این نکته باشد که بخش های مهمی از زندگی آدمیان کاری به شرع ندارد، چنان که شرع هم کاری به آنها ندارد. این که باید استقلال آدمی را در تصمیم گیری در آنها به رسمیت شناخت و انتظار نداشت که در آنها هم می شود تقلید کرد.
بحث بوسه و مدح محبوب هم جالب است. اصلا کاری به درستی و نادرستی این مطالب ندارم. این رساله از این جهت جالب توجه بود که به این تقسیمات دارد، نیازی که ما امروز هم داریم که در باره آن فکر کنیم. این که تصور عمومی را این طور تصویر کرده ایم که همه چیز باید به اذن باشد، می تواند محل تأمل باشد.
البته بسیاری در مقام نظر، همین را می گویند، چنان که قواعد اصولی هم بر همین روال است، اما متاسفانه در مقام عمل، رعایت نمی شود. به هر روی، گفتن این مطالب هدف این نوشته نبود، فقط مقدمه درج این رساله کوتاه بود که هر چند نه در چارچوب بحث های اصولی و معهود و معمول، اما به لحاظ اجتماعی و فرهنگی به این مسأله نگاه کرده و افق تازه ای را ترسیم کرده است. نثر رساله قدری قدیمی و طبعا صفوی است، و مطالعه آن، اندکی حوصله می خواهد.
مارتین لوتر کینگ را بشناسیم
علی مسیبی
یکی از مشهورترین فعالان حقوق شهروندی سیاهپوستان آمریکا بود و موفق به دریافت جایزه نوبل شد.
وی کشیش فرقه باپتیست بود و به عنوان یکی از نظریهپردازان بیخشونتی شناخته میشود.
پس از آن که در 4 آوریل 1968 ترور شد بسیاری از مردم آمریکا از او به عنوان قهرمان و شهید تمجید کردند.
تقریبا یک دهه و نیم پس از مرگش دولت آمریکا روز مرگش را تعطیل رسمی اعلام کرد.
مارتین لوتر کینگ (پسر) در 15 ژانویه 1929 در جورجیا ی آتلانتا متولد شد. نام پدرش نیز مارتین لوتر کینگ بود و مادرش آلبرتا ویلیامز کینگ نام داشت.
لیسانس (مدرک کارشناسی) خود را در رشته جامعهشناسی از کالج مورهاوس دریافت کرد. درخواست وی برای ادامه تحصیل در مدرسه الهیات ییل پذیرفته نشد و به همین دلیل به چستر پنسیلوانیا رفت تا در مدرسه دینشناسی کروزر الهیات بخواند.
در سال 1951 مدرک کارشناسی خود را در رشته الهیات دریافت کرد.
در سال 1955 با درجه دکترای دین شناسی نظام مند از دانشگاه بوستون فارغالتحصیل شد.
در 18 ژوئن سال 1953 با کورتا اسکات ازدواج کرد و صاحب چهار فرزند شد:
- یولاندا دنیس (17 نوامبر 1955 – مونتگومری، آلاباما)
- مارتین لوترIII 23) اکتبر 1957 – مونتگومری، آلاباما)
- دکستر اسکات (30 ژانویه 19961 – جورجیا، آتالانتا)
- برنیکا آلبرتین (28 مارچ 1963 – جورجیا، آتالانتا)
همه بچهها در یک موضوع مشترک بودند، راه پدر را به عنوان فعال حقوق شهروندی ادامه دادند.
فعالیتهای حقوق شهروندی
در سال 1954 کینگ کشیش کلیسای باپتیست خیابان دکستور در مونتگومری آلاباما شد و در سال 1955 یکی از رهبران تحریم اتوبوسهای مونتگومری بود. جریان تحریم از حرکت روزا پارک آغاز شد که جای خود را در اتوبوس به یک سفیدپوست نداد. طبق قوانین ایالتی آلاباما اتوبوسهای شهری خطی برای جدا کردن محل نشستن سیاهان و سپیدپوستان داشتند که راننده میتوانست جای آن را عوض کند. وقتی اتوبوس شلوغ شد، راننده از روزا پارک خواست تا به قسمت جلوی اتوبوس برود تا جای خط مورد نظر را عوض کند، اما خانم پارک امتناع کرد. این امتناع به دستگیری روزا پارک در 1 دسامبر 1955 انجامید. در جلسات کلیسا به رهبری مارتین لوتر کینگ تحریم وسایل نقلیه عمومی پیشنهاد و تصویب شد. هدف تحریم ثابت شدن خط فاصل سیاهان و سپیدها در اتوبوس بود. تاثیر تحریم با توجه به تعداد عظیم کارگران و کارمندان سیاهپوست بسیار زیاد بود؛ چرا که خسارت مالی زیادی به شرکتهای نقلیه عمومی وارد کرد. سیاهان با سازماندهی مناسب افراد دارای خودرو، بطور جمعی از خودروها استفاده میکردند (اصطلاحا به آن میگویند). حتی برخی از سپیدپوستان هم خودروهای خود را برای این کار اختصاص دادند.
مقامات هم بیکار ننشستند و قانونی به شرکتهای بیمه ها ابلاغ شد که خودروهای این اشخاص را بیمه نکنند. رانندگان تاکسی سیاه پوست حاضر شدند تحریم کنندگان را با تنها 10 سنت جابجا کنند (مبلغی تقریبا معادل قیمت بلیت اتوبوس). به همین دلیل قانونی به تصویب رسید که هیچ رانندهای حق ندارد مبلغی کمتر از 45 سنت از مسافران دریافت کند. تعداد زیادی از تحریم کنندگان پیاده به مقصد خود میرفتند و گاه دستههای بزرگ سیاهانی دیده میشد که با پای پیاده به سر کار خود میروند. برخی نیز از دوچرخه، موتورسیکلت و اسکیت برای رسیدن به مقصد استفاده میکردند. سازمانهای زیادی در این تحریم و کمپینهای حامی آن نقشآفرینی کردند، از آن جمله: کمیته سیاسی زنان، اتحادیه پیشرفت مونتگومری، کنگره برابری نژادی، کمیته اتحاد بیخشونتی و مردان مونتگومری. سپیدپوستان مخالف هم بیکار ننشستند و چندین بار حرکتهای خشن انجام دادند.
خانه مارتین لوتر کینگ و رالف آبرتانی با بمب مورد حمله قرار گرفت و تعداد زیادی از تحریمکنندگان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. تحریم پس از 381 روز با رای دیوان عالی قضایی آمریکا مبنی بر لغو قانون تبعیض علیه سیاهان به پایان رسید. این یک پیروزی بزرگ برای لوتر کینگ و روش بیخشونتی بود. پس از این کمپین سیاسی کینگ در سال 1957
(SCLC : Southern Christian Leadership Conference)
را بنیان نهاد. گروه در پی بکارگیری اقتدار اخلاقی و سازماندهی قدرت کلیساهای سیاهپوستان برای هدایت اعتراضات بیخشونت به منظور ایجاد اصلاحات در قوانین حقوق شهروندی بود. کینگ تا هنگام مرگ در این گروه فعالیت میکرد. البته گروه از سوی سیاهان جوان و رادیکال و همچنین سایر گروههای فعال مانند
(SNCC : Student Nonviolent Coordinating Committee)
به رهبری جیمز فورمن مورد نقد قرار گرفت. کینگ که از طرفداران نظریه بیخشونتی ماهاتما گاندی در هند بود، دریافته بود مبارزه بیخشونت علیه قوانین تبعیض آمیز جنوب (که با نام قوانین جیم کرو شناخته میشد) تحت پوشش مناسب رسانهها قرار میگیرد. تجربه هم همین موضوع را ثابت کرد. رسانهها تلاش سیاهان برای دستیابی به حقوق اولیه شهروندی مانند برابری و حق رأی را تحت پوشش گسترده خود قرار دادند و جنبش حقوق شهروندی تبدیل به خبر اول نشریات سیاسی آمریکا در اوائل دهه 1960 شد. کینگ تعداد زیادی راهپیمایی و کمپین را برای دستیابی به حقوق اولیه شهروندی سیاهان مانند حق رأی و دستمزد برابر هدایت کرد. بسیاری از این حقوق با گذراندن
اعتراض
سپیده کرامت بروجنی
ننگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کسی که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خزان شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
کارگر و روزجهانی کارگر
ایراندخت کیا
روزِ جهانیِ کارگر یا روزِ International Workers’ Dayیک جشن و مراسمی کارگری و از سویِ طبقاتِ کارگر است که هر ساله در روزِ اولِ ماهِ مِی برگزار میشود.
روز کارگر در کشورهای جهان :
حزبهای کمونیست، سوسیالیست و آنارشیست و اتحادیههای کارگری در بسیاری از کشورهای جهان این روز را با برگزاری تظاهرات وراهپیمائیهای خیابانی برگزار میکنند. این روز، یادمانِ اعتراضات منسجم کارگران آمریکایی است که برای اولینبار در روز ۱می ۱۸۶۸ فراخواناعتصاب سراسری دادند. خواست آنها،۸ ساعت کار روزانه ، به جای ۱۰ ساعت بود.
دهها سال است که به این مناسبت در این روز، در کشورهای مختلف (به استثنای ایالات متحده آمریکا، کانادا و چند کشور کوچک) مراسم ویژه برگزار میشود. ایالات متحده و کانادا نخستین دوشنبه هر سپتامبر (شهریور ماه) را به عنوان «روز کارگر» برگزار میکنند.
مناسبت اول می به عنوان روز کارگر به این لحاظ بودهاست که در چهارم ماه می سال ۱۸۸۶، و در چهارمین روز اعتصاب و تجمع کارگران آمریکایی در شهر شیکاگو، پلیس به روی آنان آتش گشود که شماری کشته، عدهای مجروح و پس از آن ، چهارتن نیز اعدام شدند. کارگران اعتصابی خواستار تعدیل شرایط کار و کاهش ساعات روزانه کار از ده ساعت به هشت ساعت بودند. قرار بود که اول ماه می ۱۸۸۶ در آمریکا (ایالات متحده)، خواستۀ آنها، به اجرا درآید که چنین نشد و در نتیجه، کارگران در گوشه و کنار این کشور دست به تظاهرات زدند و در یکهزار و دویست کارخانه و کارگاه، اعتصاب صورت گرفت. شمار کارگران معترض شهر شیکاگو بیش از سایر شهرها و حدود ۹۰ هزار تن بود. در چهارمین روز تظاهرات شیکاگو، کارگران اعتصابی و هوادارانشان در میدانیجمع شده و از آنجا به حرکت درآمده بودند. سخنرانان آنان بر یک گاری بزرگ سوار بودند و شعار میدادند. پس از طی مسافتی، پلیس، اطراف این گاری (چهارچرخه) را گرفت و خواست که تظاهرکنندگان متفرق شوند، که ناگهان انفجاری صورت گرفت، یک مأمور پلیس کشته شد و چند کارگر و پلیس نیز مجروح شدند. این حادثه سبب شد که پلیس دست به تیراندازی به سوی جمعیت بزند و کشتار صورت گیرد.
با رسیدن اخبار مربوط به این تظاهرات، کشتار و اعدام به سایر کشورها، در گوشه و کنار جهان مراسم یادبود برگزار و هر سال هم تکرار شد که به تدریج اول ماه می، روز جهانی کارگر عنوان گرفت.چون اعدامشدگان شیکاگو عمدتاً آلمانی بودند، در سال ۱۹۳۳ حزب نازی آلمان روز اول ماه می را روز ملی و تعطیل عمومی اعلام کرد.
در سال ۱۹۵۵ در کلیسای کاتولیک رومی، ۱ می به عنوان روز «قدیس یوسف کارگر»، نامزد مریم مقدس نامگذاری شد.
روز کارگر در ایران :
در روز ۱۱اردیبهشت ۱۳۲۵ ، مصادف با اول ماه می ۱۹۴۶ میلادی، تظاهرات کارگران در کرمانشاه مورد حملهپلیسقرارگرفت. دراینتظاهرات ۱۴ کارگر کشته و ۱۲۰ کارگر زخمی شدند.
این کارگران نخستین جانباختگان اول ماه می در ایران هستند
اعتراضات کارگری کم و بیش هر ساله در ایران برگزار میشده است و ایران در سال 1397، در شرایطی به استقبال روز جهانی کارگر رفت که درصد بالایی از مردم ایران از نظر اقتصادی زیر خط فقر هستند. حداقل دستمزد سال 97 زیر یک میلیون تومان اعلام شده بود و این در حالیست که خط فقر در شهریور ماه 96 برابر 4 میلیون و 960 هزار تومان اعلام شد. بیکاری بیداد می کرد و حتی طبق آمار دولتی، یک سوم مردم ایران با «فقر مطلق» دست و پنجه نرم می کنند. در این میان زنان به عنوان نیروی کار ارزان و به عنوان تشکیل دهنده بخش عظیمی از جمعیت بیکار کشور، تحت ستم مضاعفی بوده و هستند.
اعتراضات کارگران، پرستاران، معلمان، بازنشستگان، دست فروشان، جویندگان کار علیه فقر، گرانی، شکاف طبقاتی و عدم حقوق اجتماعی، سراسر ایران را فرا گرفته است.
روز جهانی کارگر در ایران فرصتی است برای عزم سراسری بخش عظیم مردمی که خواهان زندگی توام با رفاه و آرامش هستند. فرصتی است برای اعتراض وسیع کارگران، معلمان، پرستاران، بیکاران، بازنشستگان و همه جنبشهای مبارزاتی عدالتخواهانه و آزادیخواهانه موجود در ایران.
امسال، یعنی در سال ۱۳۹۸، باید، بصورت ویژه به استقبال یک می رفت و برای آن تدارک دید. اقدامات امسال باید اجتماعی تر از سالهای قبل، همگام تر با جنبش کارگری و با اتحاد همگی شکل گیرد.
آگاهی یکی از اصول رسیدن به حق انسانی شهروندی است
شبنم فتحی
معترضان چه کسانی هستند؟
معترضان برخلاف آنچه بازنمود میشود از یک طبقه یا قشر یا سن خاص نیستند. معترضان تمام کسانی هستند که احساس میکنند از نظر سیاسی حق انتخاب سرنوشت خود را ندارند.
معترضان افراد متخصصی هستند که احساس میکنند نمیتوانند دانش و مهارت خود را در جامعه به کار انداخته و حاصل نتیجه یک عمر تلاش و کوششان را در عمل دیده و از کار خود لذت برده و در مسیر حرفهایشان پیشرفت کنند، در حالی که میبینند افراد بدون تخصص و مهارت لازم موقعیتهای شغلی حساس را اشغال میکنند.
معترضان کارگرانی هستند که در تولید خود سهم نداشته و از حداقل دستمزد، امتیازات و مزایای کاری برخوردار نیستند و وقتی که برای احقاق حقوق معوقه خود به شکل قانونی جمع میشوند جوابشان قانونی داده نمیشود و در حالی که هر روز اخبار اختلاسهای بزرگتری را از رسانهها میشنوند.
معترضان زنانی هستند که احساس میکنند تمایلات، علایق و سلایق آنها نه تنها در اداره و مدیریت جامعه نقشی ندارد بلکه در زندگی شخصی خودشان نیز اختیار ندارند و خلاصه آنکه این افراد کسانی هستند که در زندگی روزمره و شخصی خود و در انجام امور ابتدایی با سیستم دچار استهلاک و اصطکاک شدهاند.
کافی است که یک بار به هر دلیلی گذارتان به قوه قضاییه افتاده باشد. کافی است برای انجام یک کار عمرانی به شهرداری مراجعه کرده باشید.
کافی است معلم باشید یا برعکس بچه مدرسهای داشته باشید تا تنتان به تنهی سازمانها و نهادهای کور و کری خورده باشد که بر دیوارهایشان شعارهای زیبا و دینی تزیین شدهاند.
کافی است بخواهید عصر جمعه یک برنامه سرگرمکننده در تلوزیون ببینید… خلاصه اش کافی است شهروند باشید و بخواهید یک زندگی ساده و بی دردسر داشته باشید تا در هر لحظه و هر نقطه از زندگی مورد «ناشنوایی» سیستماتیک مدیران قرار بگیرید.
در این مواجههی فرد با سیستم تقریبا همیشه سیستم است که پیروز است.
همیشه «سیستم» یا همان «نظام»، «فرد»ی را که مورد ناشنوایی قرار گرفته است یا برعکس فردی را در درون «سیستم» مقصر میکند.
هر گاه صدای واقعی یک شهروند را از صدا و سیمای ملی شنیدیم میتوانیم امیدوار باشیم که دیگر سیستم ها هم به نفعِ فرد فردِ مردم اصلاح شوند و مثلا یک فرد در مواجهه با شهرداری یا قوه قضاییه (در صورت حق داشتن) به حقاش خواهد رسید.
اما فاجعه فقط به همینجا ختم نمیشود. اوج «ناشنوایی» در امر عمومی است، جایی که حکومت مسئول مستقیم و مهمترین بازیگر آن است. فضاهای عمومی، مسایل و مشکلات عمومی -از حمایت از آزادیهاٰی عمومی و بسترسازی برای تشکلات سیاسی یا صنفی گرفته تا سامانبخشی بحرانهای طبیعی، مساله محیط زیست و آلودگی هوا- حوزه مستقیم مدیریت حاکمیت است
ادیان جدید آمریکا
اندرو سالیوان برگردان: پویا موحد
هر کس دینی دارد. در واقع، هر که انسان است، به ناچار دین هم دارد. این بخشی از ژنتیک ماست و خود را در هر فرهنگی و هر دورانی نمایان کرده است، از جمله در پوستهی سکولارشدهی جامعهی امروزمان. منظورم از دین، چیزی کاملاً ویژه است: نوعی طرز عمل و نه نوعی نظریه؛ نوعی شیوهی زندگی که معنابخش است، معنایی که واقعاً نمیتوان بدون توسل به نوعی ارزش ماورایی، «حقیقتِ» جاودان یا خدا (یا خدایان) از آن دفاع کرد.
آنچه گفتم معنایش این است که حتی در خداناباوران امروزی هم شکلی رقیقشده از دین را میتوان دید. انکار وجود هر گونه خدا به اندازهی ایمانِ دیگران به خدا، مطلقاندیشانه است و به همان اندازه مجموعهای از ارزشها برای زندگی را در بر دارد، از جمله، در مورد برخی از آنان، آداب و رسومی همچون مراقبه که شکلی از دعا خواندن است. (حدس میزنم تأثیرپذیری بسیاری از خداناباورانِ هوشمند از دین بودایی بیدلیل نیست. جنبهی نبوغآمیز دین بودایی این است که دینی بدون خداست.)
جان گرِی، فیلسوف آمریکایی، در کتاب بسیار سرگرمکنندهی خود با عنوان هفت نوع خداناباوری که در ماه اکتبر در آمریکا منتشر شد، این موضوع را چنین بیان میکند: «دین کوششی برای یافتن معنا در وقایع است و نه نظریهای برای توضیح تمامیت جهان.» دلیل وجود دین این است که ما انسانها، تنها گونهی شناختهشده از موجودات هستیم که با تکامل، از مرگ محتوم خود در آینده اطلاع یافتهایم. و این واقعیتِ وجودشناختی ما را ملزم میکند که در طول زندگی، راهی برای کنار آمدن با آن بیابیم. به این دلیل است که علم نمیتواند جایگزین دین شود. علم به ما نمیگوید که چگونه زندگی کنیم، یا زندگی دربارهی چیست؛ علم میتواند فرضیههایی و توضیحات مقدماتی اولیهای فراهم کند اما هرگز معنایی نهایی در بر ندارد. هنر میتواند راه فراری از دلمردگیهای زندگی روزمرهی ما فراهم آورد، اما باز تحسین هنر عالی یا موسیقی در نهایت جلوهای از شگفتی و تأمل است و معنایی ضمنی دربارهی اخلاق یا زندگی در بر ندارد.
تاریخ هم مؤید همین است. دوست متوفای من، کریستوفر هیچنز، با سرخوشیِ ویژهای، نسخهای از کتابِ خود، خدا بزرگ نیست را به من داد. این کتاب مثل یک کیفدستی جذاب است که گلچینی از دیوانگیها و شرارتهای دینی در گذر زمان، در آن جمع شده و من عمیقاً از خواندن آن لذت بردم و تقریباً با تمام آن موافق بودم. اما این واقعیت که اینقدر از دین برای اهداف زشت سوءاستفاده شده (از سوزاندن انسانها بر روی هیزم گرفته تا فراهم کردن امکان تجاوز به کودکان و حتی کوباندن هواپیما به آسمانخراشها) به این پرسش پاسخ نمیدهد که آیا معنایی که آن دین رواج میدهد، درست است یا نه. میتوان مهملات و سوءاستفادههای نهادها و رسوم انسانساخته (به ویژه نهادها و رسوم دینی را) مشاهده و ثبت کرد و در عین حال شیوهای از زندگی را برگزید که همین افراد شرور و متوهم ترویج میکردند اما خود به آن پایبند نبودند. تعصب با ایمان یکی نیست؛ تعصب تنها با بدترین شکل ایمان یکسان است. این همان چیزی است که به هیچنز گفتم: کتاب عالی بود، اما در فهم من از ایمان خودم یا ایمان دیگران تغییری ایجاد نکرد. متأسفام رفیق اما باید دوباره سعی کنی. غرب پسامسیحی که فریفتهی علمگرایی شده، مادیگرایی حواسش را به خود مشغول کرده و بیش از همیشه از بیماریها و فراگیریِ مرگ زودرس در امان مانده، به چیزی به نام پیشرفت (یعنی صعود تدریجی نوع بشر به سوی عقلانیت، صلح و رفاه) ایمان آورده و آن را جایگزین یگانهپرستی کرده است. ما نظام سرمایهداریای ساختهایم که خودخواهی فردی را به دارایی جمعی بدل میکند و خیر و برکت زمینی بر ما میبارد؛ ما اهرم علم را برای سلامت و رفاه خود به کار گرفتهایم. تعریف ما از پیشرفت عبارت است از توانایی برای رساندن این ثروت مادیِ بادآورده به دست تعداد هر چه بیشتری از افراد: و پیشرفت همان معنای زندگی است.
تعصب با ایمان یکی نیست؛ تعصب تنها با بدترین شکل ایمان یکسان است.
اما هیچ یک از این پیشرفتهای مادی راهنمای ما به شیوهای از زندگی نیست که از ارضای خواستهها و نیازهایمان فراتر رود. و این مهم است. ما گونهای معناطلب هستیم. گرِی تجربیات دو ناباورمند فوقالعاده باهوش را به ما یادآوری میکند، یعنی جان استوارت میل و برتراند راسل، که هر دو با این مشکل عمیق دست و پنجه نرم کرده بودند. توصیف میل از ماهیت آنچه «بحرانی در تاریخچهی ذهن من» میخواند، از این قرار است:
زندگی من واقعاً نوعی هدف کلی داشت: میخواستم دنیا را اصلاح کنم … این تا چند سال کاملاً کافی بود، به نظرم در طول این سالها بهبود کلی شرایط جهان و این تصور که من نیز در کنار دیگران در تلاشها برای ترویج آن مشارکت دارم، برای سرشار کردن یک موجودیت جالب و پرتحرک کافی بود. اما زمانی رسید که من از این تصور دست برداشتم، انگار از خواب بیدار شدم … به فکرم رسید که این پرسش را صریحاً از خود بپرسم: «تصور کن که همهی اهدافی که در زندگی داری متحقق شود و همهی تغییراتی که خواهان وقوعشان در نهادها و ایدهها هستی، بیدرنگ به طور کامل اتفاق بیفتد؛ آیا این امر خوشحالی و شادمانی عظیمی برایت به ارمغان خواهد آورد؟» نوعی خودآگاهی سرکوبناپذیر [از درونم] آشکارا پاسخ داد: “نه!”»
در این لحظه، این معمار نظم لیبرال، این خردمندترین آدم، به این نتیجه رسید: «به نظر میآمد که دیگر چیزی برای زندگی کردن ندارم.» مدتی طول کشید تا خود را از این ورطه بیرون کشد.
راسل هم در 18 سالگی مسیحیت را به دلایل رایج امروزی ترک کرد اما پرسش از معنای نهایی هنوز او را آزار میداد. یک روز وقتی به عیادت همسر بیمار یکی از همکارانش رفته بود «ناگهان چنین به نظر آمد که زمین زیر پایم دهان گشود و خودم را در جایی به کلی دیگرگون یافتم. طی پنج دقیقه فکرهایی از این قبیل از ذهنم گذشت: تنهایی روح انسانی تحملناشدنی است؛ جز عالیترین عشق پرشور که معلمان دینی دربارهاش موعظه کردهاند، هیچ چیز نمیتواند از پس این تنهایی برآید؛ هر چه از این انگیزه برنخیزد زیانآور، یا در بهترین حالت، بیفایده است.»
حدس میزنم که اغلب اندیشمندان در نهایت، به عنوان نوعی راه رهایی و تسلای خاطر، به صورتی غریزی به این تصور عشق پرشور میرسند. ذهنهایی که با نوعی داروی روانگردان گشوده شدهاند نیز این واقعیت را حتی قویتر تأیید میکنند. من روزی پشت یک اتوموبیل چنین نوشتهای خواندم: «عشق دین من است.» اما پرسشی که نمیتوان نادیده گرفت این است: چرا؟
جهان مدرن ما به شدت میکوشد که ما را از این گونه لحظات وجودی که استوارت میل و راسل تجربه کردند، محافظت کند. نتفلیکس، تهویهی مطبوع، اپهای مرتبط با سکس، آلکسا، پول، پیلاتس، اسپاتیفای، توئیتر… همه برای ایجاد جهانی طراحی شدهاند که در آن به ندرت ثانیهای فرصت داریم تا با معنای نهایی مواجه شویم. و این رویه ادامه دارد تا زمانی که مصیبتی واقع میشود، مرگی اتفاق میافتد و یا بیماریای تشخیص داده میشود. بر خلاف همهی انسانهای پیشین، ما کسانی را که به مرگ بسیار نزدیکتر از ما هستند، جدا میکنیم و آنها را در سرای سالمندان پنهان میسازیم تا
نتوانند سرانجامِ ما را در طول زندگیهای روزمرهمان به ما یادآوری کنند. و اگر، مثلاً، نخبگان لیبرال را تحت فشار بگذارید که توضیح دهند واقعاً به چه چیزی اعتقاد دارند (و به این منظور البته باید به کردارشان با دقت کامل توجه کنید) مطابق با دیدگاه گزندهی جان گرِی دربارهی جان استوارت میل، درمییابید که آنها واقعاً «راستکیشیِ مخصوص به خود را دارند، یعنی اعتقاد به پیشرفت، که عبارت از ایمان نیندیشیدهی افرادی است که فکر میکنند دینی ندارند.»
اما ماهیت بیاصالتِ خدای پیشرفت (یعنی این ایده که بهترین سبک زندگی، اشتغال به نوشتن مقالههای توضیحی برای وبسایت «ووکس» به منظور بهبود اوضاع جهان است)، هرگز تشنگی ما نسبت به چیزی عمیقتر را کاملاً رفع نمیکند. لیبرالیسم مجموعهای از روالهاست که در اصل تهی هستند؛ لیبرالیسم نه توصیفی از حقیقت است و نه آشتی با اخلاق. اما در آمریکا از دیرباز لیبرالیسم از مکملیت و حمایتِ حیاتیِ دینی بهرهمند بوده که به شکلی بارز از سیاست جداست. این شکلی از مسیحیت رام شده است که بر مبنای دستورالعمل عیسی بر اساس جدایی میان خدا و قیصر بنا نهاده شده است. و این جدایی برای لیبرالیسم حیاتی است زیرا اگر دین منبع معنای نهایی باشد، کمتر لازم خواهد بود که این نیاز را از طریق دلبستگی سیاسی یا ایدئولوژیک یا سرسپردگی تمامعیار به یک رهبر منحصر به فرد سکولار برطرف کنید. فقط زمانی که معنای زندگیتان تأمین شده میتوانید اجازه دهید که سیاست تنها در سطح روالها باقی بماند.
بر خلاف همهی انسانهای پیشین، ما کسانی را که به مرگ بسیار نزدیکتر از ما هستند، جدا میکنیم و آنها را در سرای سالمندان پنهان میسازیم تا نتوانند سرانجامِ ما را در طول زندگیهای روزمرهمان به ما یادآوری کنند.
چه رخ خواهد داد اگر ستونهای کمکیِ این نظام برداشته شوند؟ فکر میکنم نتیجه سیاست غیر لیبرال خواهد بود. نیاز به معنا جایی نرفته است اما در نبود مسیحیت، این میل شدید برای ارضای خود به سیاست روی میآورد. و همهی انگیزههای دینی، که روزی مسیحیت آنها را رام کرده و لگام زده بود، در فرقههای سیاسی نمودار میشوند. این جلوههای سیاسی دین، تازه و خام و ناپخته هستند، همانطور که همهی فرقهها به ناچار چنیناند. قرنها عمل و تفکر آنها را به تجربه در نیاورده و صیقل نزده و قالب نبخشیده است. آنها در حال تکاملاند و مانند همهی انگیزههای فرقهای، خواهان تعهد تمامعیار و فوری برای نجات جهان هستند. حال به جهان سیاست بنگرید. ما فرقهی ترامپ را در راست داریم، نیمهخدایی که به نظر ستایندگانش هرگز نمیتواند خطایی مرتکب شود. و فرقهی عدالت اجتماعی را در چپ داریم، دینی که پیروانش به اندازهی هر نوکیش پرشوری، آکنده از شور و هیجاناند. اینها خلأ ناشی از فقدان مسیحیت را پر کردهاند، و از حکمت و فرهنگ و خویشتنداریِ حاصل از مسیحیت بیبهرهاند.
از نظر بسیاری، به ویژه جوانان، یافتن معنایی جدید در دنیایی تباه بسیار شوقانگیز است. ایدئولوژی عدالت اجتماعی همهی آنچه را یک دین باید انجام دهد، در بر دارد. این ایدئولوژی روایتی از همه چیز ارائه میدهد: زندگی انسان و جامعه و هر نوع حقیقت را باید کارکرد ساختارهای اجتماعیِ قدرت شمرد که بر اساس آن گروههای مختلف در طول تاریخ به دیگر گروهها ظلم کردهاند. این ایدئولوژی همچنین مجموعهای از عملکردها را ارائه میکند که مقاومت و معکوسساختن کارکرد این شبکهی درهمتنیدهی ظلم را امکانپذیر میسازند، از ساماندهی به محل کار و نظارت بر کلاس درس گرفته تا نظارت بر گناه خویشتن و حتی سعی برای کنترل خود زبان. من فکر میکنم که گفتن چیزی دور از مصلحت گوییِ سیاسی، معادل امروزیِ فحش دادن در گذشته است. همچون پیوریتنهایی که وقتی کسی عبارت «لعنتِ خدا» را به زبان میآورد، دهانشان از حیرت باز میماند، پیروان این دین جدید نیز در مواجهه با کسی که حرف «مشکلآفرین» میزند، شوکه میشوند. یک ویژگی مشترک دیگر نیز میان این قبیل سرسپردگان پرشور در گذشته و حال وجود دارد: آنها اهل مزاح نیستند! بنابراین، پیروان این جنبش بیداری نسبت به عدالت اجتماعی همان شور و شوقی را از خود نشان میدهند که روزی پیروان نهضت بیداری مسیحی از خود نشان میدادند. همچون مسیحیان ابتدای دوران مدرن، آنها کفرگویی را با طرد گناهکار از جامعه و اجبار او به اعتراف علنی به شرمساری مجازات میکنند و تنها راه توبه را اعتراف کاملاً علنی به گناه میدانند. نظریهی «عدالت اجتماعی» پیروانش را وامیدارد تا به مزایای سفیدپوست بودن به شیوهای که شباهت خیرهکنندهای با قبول گناه اصلی [آدم] دارد، اذعان کنند. یک مسیحی از نو زاده میشود؛ یک فعال عدالت اجتماعی بیدار میشود. این نظریه اعتقاد به پیشرفت نوع بشر در طول تاریخ را (که خود بازماندهای از آخرتشناسی مسیحی است) با پیچوتابی لنینی همراه میکند و گروهی از قهرمانان را مشخص میکند که میتوانند ناگهان انقلاب را شروع کنند.
همین نوع پویایی فرقهای را میتوان در راست سیاسی هم دید. بسیاری از راستگرایان خود را مسیحی میخوانند اما هر روز ثابت میکنند که از مسیحیت پیروی نمیکنند. برخی از آنان در دنیایی کاملاً بیمعنا زندگی میکنند، وضعیتی که سرانجامی زیبا ندارد. من زمانی به روشنی به این موضوع پیبردم که در حال بررسی شیوع مواد مخدر بودم. مردمی که دین خود را از دست دادهاند و بر موج مادیگرایی سوارند، وقتی با بحرانی مواجه میشوند، در مییابند که منابع درونی بسیار اندکی دارند. آنها جایی ندارند که به آن پناه برند، فضای امنِ معنوی ندارند که از آن الهام بگیرند و یا خدایی که به آن روی آورند. در این زمانهی تاریک واکنش بسیاری از مردم به فروپاشی معنا این است که حواس خود را تا حد مرگ پرت کنند و درد وجودیِ خود را با مصرف قرصهای مسکن هر چه قویتر تسکین دهند، مسکنهایی که سرانجام خودِ دردِ زندگی کردن را برای همیشه تسکین میبخشند.
بله، بسیاری از پروتستانهای تبشیری در آمریکا از جمله پاکترین و بیسروصداترین دینداران هستند. برخی از آنان شجاعانه در مقابل وسوسهی پیوستن به این فرقهها مقاومت کردهاند. اما رهبران آنها مسیحیت را به نوعی هویت سیاسی و اجتماعی، و نه ایمانی زیسته، تبدیل کردهاند، و بیشتر پیروانشان هم این موضوع را پذیرفتهاند (رقم حیرتآور رأیدهندگان به ترامپ در میان آنان ۸۱درصد است.) آنها دینی را که عیسی صریحاً علیه قبیلهگرایی تأسیس کرده بود، به قبیله تبدیل کردهاند. آنها به بتهایی تازه روی آوردهاند، از جمله، اعتقاد کفرآمیزشان به آمریکا به عنوان کشور منتخب خداوند. آنها تجمع ثروت و ملیگرایی را به عنوان خیر اعلی پذیرفتهاند، دو ایدهای که به کلی با ماهیت نهضت مسیح ناسازگار است. آنها نسبت به نابودی خلقتی که میگویند خداوند ایجاد کرده بیاعتنا هستند. واقعیتِ دردناک سه سال گذشته این است که جذابیت یک فرقهی فردپرست، حقیقتِ رو به زوال مسیحیت را کاملاً تحتالشعاع قرار داده است.
واکنش بسیاری از مردم به فروپاشی معنا این است که حواس خود را تا حد مرگ پرت کنند و درد وجودیِ خود را با مصرف قرصهای مسکن هر چه قویتر تسکین دهند.
به همین دلیل است که برقراری ارتباط با آنها و متقاعد کردنشان اینقدر دشوار است و ترامپ هر کاری که بکند نظرشان عوض نمیشود. شما نمیتوانید با منطق و استدلال با دین مواجه شوید. به همین دلیل است که واقعاً با فعالان عدالت اجتماعی هم نمیتوان وارد بحث شد. بنابراین، اشتباه است که فکر کنیم با زوال مسیحیت در آمریکا دین در این کشور دچار افول شده است.
این زوال فقط سبب شده که انگیزههای دینی در فرقههای سیاسی مجال جلوهگری بیابند. همانند همهی انگیزههای فرقهای تازهبنیان، آنها به مرزی میان سیاست و دینشان قائل نیستند. و هر دو فرقه واقعاً اهمیت افراد را ناچیز جلوه میدهند و در عوض اهمیت گروه ستمدیده یا رهبر خود را پررنگ میکنند.
چنین است که لیبرال دموکراسی به خطر افتاده است. آنها به اولویت فرد اعتقاد ندارند، آنها معتقدند که هدف، وسیله را توجیه میکند و جایی برای شک و استدلال باقی نمیگذارد و سیاست دینیشان هیچ نوع مصالحهای را نمیپذیرد. به نظرم، آنها نشان میدهند که لیبرال دموکراسی برای ماندگاری واقعاً نیازمند مکملیت مسیحیتی روادار است، همانطور که بسیاری از لیبرالها (برای مثال، توکویل) چنین نظری داشتند.
این مسیحیت بود که به دفاع از آگاهی فرد در مقابل آگاهی جمعی پرداخت و راه را برای حقوق فردی هموار ساخت. در مسیحیت بود که نخستین دانههای رواداری دینیِ غربی جوانه زد.
مسیحیت تنها دین یگانهپرستی است که خواهان تسلط بر قیصر نیست، و ارضای فوری دستیابی به قدرت را فدای حقیقت نهایی میکند. این مسیحیت بود که به ما جنبشهای پیاپی اجتماعی را بخشید، امکان آن را فراهم ساخت که افراد بیشتری در پروژهی لیبرال همراه شوند و بنابراین آن را بازآفرینی کنند.
بر این اساس بود که لیبرالیسم ساخته شد و تا به حال دوام آورد. پرسشی که اکنون در این زمانه با آن روبرو هستیم این است که آیا نظامی سیاسی که بر مبنای چنین دینی ساخته شده، میتواند پس از زوال تدریجی اعتقاد به آن، همچنان به تنهایی دوام آورد؟
آیا وقتی ستونهای کمکیِ خانه را برداریم، خانه همچنان میتواند دوام آورد؟
به تازگی این احساس را دارم که نمیتواند دوام آورد، و نخواهد آورد.
تهران، شهر قصههای تعریفنشده
مریم حسینخواه
«برای من که در تهران بهدنیا آمده و بزرگ شدهام، تهران شهری شلوغ و پر از اتفاق و هیجان برای زندگی بود. شهرِ بزرگراهها، برجها، مراکز خرید و خیابانهای پر از ماشین و آدم. دقیقتر که میخواستم به شهرم و خاطرههایش فکر کنم، یاد راستههای کتابفروشی و سینماها و چنارهای خیابان ولیعصر و تجریش و دربند و درکه میافتادم. اما تهرانی که این روزها قصههایش را میشنوم، انگار شهر دیگری است که تا قبل از این نمیشناختمش.»
اینها را سارا میگوید. زن جوانی که چند وقتی است با تورهای تهرانگردی مشغول کشف دوبارهی شهرش است. شهری که برخلاف بسیاری از شهرهای بزرگ جهان در آن خبری از تورهای گردشگری که در گوشه گوشهی شهر در دسترس گردشگران باشند نیست. اتوبوسهای تهرانگردی که در تعطیلات نوروز میزبان گردشگران هستند هم پیشینهی چندان طولانی ندارند و با آنها فقط میشود سری به کاخها و موزهها و اماکن معروف تاریخی تهران زد.
در پنج-شش سال اخیر اما، برخی مؤسسات خصوصی گردشگری و پژوهشگران تاریخ و میراثفرهنگی دست به کار راهاندازی تورهای تهرانگردی شدهاند که به نظر میرسد بیشتر از گردشگران و مسافرانِ تهران، خود تهرانیها را هدف قرار دادهاند و به دنبال شناساندن شهر به ساکنانش هستند. تورهای موضوعی که به جای اماکن تاریخیِ معروف، قصههای شهر را روایت میکنند. تورهای قبرستانگردی اولین تجربه از این نوعِ جدید گشتوگزار بودند. از گورستان ظهیرالدوله و ابنبابویه تا باغ طوطی و مسجد فیروزآبادی و امامزاده عبدالله راه میافتادند و پیشینهی گورستان و داستان آدمهایی که آنجا گور بودند را تعریف میکردند.بعد از آن هم تورهای مشروطه راه افتادند. تورهایی که در گروههای کوچک به دنبال ردپای انقلاب مشروطه در تهران بودند. ردپایی که برخی از آنها مثل میدان بهارستان و سردر مجلس و کاخ گلستان را همه میشناسند و برخی دیگر همچون گذر سید ولی، مسجد شاه، بینالحرمین، خانهی آیتالله بهبهانی و مسجد سرپولک را باید در کوچه پسکوچههای شهر پیدا کرد. بعضی جاها هم هیچ اثری از آنچه در این مکان اتفاق افتاده باقی نمانده و تهرانگردها به همین مکانهای بینشان میروند و میشنوند که صد سال پیش این مکان چه بوده و اینجا چه شده و عکسهای قدیمی آن محل به آنها نشان داده میشد.این روزها، تورهای تهرانگردی، هم بیشتر شدهاند و هم متنوعتر و متفاوتتر. علاوه بر مشروطه، اتفاقات تاریخی دیگری همچون کودتای ۲۸ مرداد و اشغال ایران در جنگ جهانی دوم و دنبال کردن ردپای متفقین در تهران هم موضوع این تورها شدهاند. ردپایی که برای دنبال کردنش از قبرستان دولاب و چهارراه مخبرالدوله تا پارک لاله و کافه پولونیا را سرک میکشند.
شهرت را که بشناسی، مراقبش هم هستی
تورهای تهرانگردی البته به اتفاقات تاریخی محدود نماندهاند. تور باغهای تهران که در واقع تور باغهایی است که دیگر وجود ندارند و جای آنها ساخت و ساز شده است، تور ادیان که با گذر از کنیسهی حییم و کلیسای حضرت مریم و آتشکده آدریان فرصتی برای آشنایی با ادیان گوناگون و تماشای مناسک مذهبی فراهم میکند، تور بازار تهران و تور تهران عتیق همگی از جمله ابتکارات تازهای هستند که به دنبال شناختن تهران به ساکنانش هستند. شناختی که به گفتهی یکی از شرکتکنندگان در این تورها، دلبستگی آدمها را به شهرش بیشتر میکند و تشویقی برای مراقبت از آن است.
این تورها بیشتر از سوی بخش خصوصی برگزار میشوند و از بچههای ۶-۷ ساله تا زنان و مردان ۷۰-۸۰ سالهی طبقهی متوسط در آنها شرکت میکنند. یکی از دستاندرکاران این تورها دربارهی دلیل رونق این تورها و استقبال مردم از آنها، میگوید: «تهران به نسبت حتی ۱۰ سال پیش خیلی تغییر کرده، اگر الان ما این تورها را برگزار میکنیم بهخاطر این تغییرات است. هم مردم میخواهند در مورد گذشتهی شهرشان بدانند و هم شهرداری به این نتیجه رسیده که باید به گذشتهی تهران توجه کند.
t
خیلی از جاهای قدیمی شهر در این ۱۰ سال مرمت شدهاند، مثلاً خیابان ۳۰ تیر که سنگفرش شده و نشانههایی در آن گذاشته شده که پیشینهی تاریخی این محل را به یاد میآورد. فاصلهی توپخانه تا کاخ گلستان و روبهروی بازار بزرگ تهران را پیادهرو کردهاند و برای حمل و نقل، ماشینهای دودی و درشکه گذاشتهاند. جاهایی مثل لالهزار و بهارستان و امامزاده یحیی را هم کمی بازسازی کردهاند و بعضی خانههای قدیمی آنها را خریده و مرمت کردهاند. البته راه خیلی طولانی در پیش است و خیلی کارشکنیها هم دیده میشود. ولی به هرحال یک اتفاق کوچکی افتاده و هم مردم، هم بخش خصوصی، و هم شهرداری یک مقدار تغییر کردهاند و یک دلیل این تغییر هم علاقه و کمک مردم برای حفظ میراث تهران است.»
شاید در راستای همین تغییرات است که مؤسسات فرهنگی بیشتری علاقهمند به شناساندن آنچه از تهران باقی مانده شدهاند و حتی موضوعاتی همچون تجدد و توسعه و آزادی را دستمایهی گشتوگذار در تهران کردهاند. گشتوگزاری با نام «تهران با طعم آزادی»، که مسیر رشد و توسعهی تهران در دورهی پهلوی را دنبال میکند و از میدان توپخانه تا چهارراه استانبول به مرور رخدادهای سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۴۰ میپردازد. یا تور «تهران و تجدد» که در توپخانه و لالهزار به عنوان دو فضای متجدد شهری، ساخته شده در دوره قاجار و برساخته شده در دورهی پهلوی، به دنبال چرایی شکلگیری فضاهای متجدد در تهران دورهی قاجار و چگونگی کارکردشان در پشتیبانی از کنشهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعهی شهرنشین تهرانی است.
تور جنبش زنان در تهران
تورهای تهرانگردی علاوه بر شناساندن اماکن و اتفاقات تاریخی و معاصر، فرصتی برای شناساندن چهرههای سرشناس تهران نیز هستند. از چهرههایی مثل عباسمیرزا و فتحعلیشاه گرفته که داستانهای زندگیشان در گذر از باغ نگارستان و عمارتهای برلیان و بادگیر و ایوان تخت مرمر کاخ گلستان روایت میشود. تا زنان تاریخسازی که کمتر از آنها سخن گفته شده است.
فرزانه ابراهیمزاده، روزنامهنگار و تاریخپژوهی که چند وقتی است تورهای تهرانگردی برگزار میکند، یکی از کسانی است که اهتمام جدی به شناساندن چهرههای تاریخی زنان در تورهای تهرانگردیاش دارد و در هرگوشهای از تهران، ردپای زنان و جنبش زنان را دنبال میکند و از نقش آنها در اتفاقهای تاریخی میگوید.
در تور مشروطه به میدان بهارستان که میرسد یادی از مدرسهی ناموس، اولین مدرسهی دخترانهی ایران میکند و به توپخانه که میرسد از زنانی میگوید که در هشت اسفند ۱۳۰۲ خورشیدی جزوهی «مکر زنان» را در این میدان آتش زدند.بازار تهران که میرود از انیسالدوله، همسر ناصرالدینشاه و نقش او در جنبش تنباکو میگوید و مردم را به در خانهاش میبرد که حالا تبدیل به دفتر اتحادیهی گوشت تهران شده است. به بازارچهی نایبالسلطنه هم که میرسد به سراغ مجموعهی «خانم» میرود که یادگار خواهر شاه طهماسب صفوی است. فرزانه ابراهیمزاده البته چنانکه به روزنامهی ایران گفته است، به دنبال برگزاری تور جنبش زنان در تهران نیز است. توری که در جایجای تهران به دنبال نشانههای نخستین فمینیستهای ایرانی در یک قرن گذشته برود و از اولین مدارس دخترانه و دفتر روزنامهی دانش، اولین روزنامهی زن و مکان نخستین تجمعهای اعتراضی زنان گرفته تا ردپای زنانی همچون فروغ فرخزاد و نجمیه علوی را به علاقهمندان نشان دهد و با یافتن هرنشانهای از این زنان داستانهای آنان را بازگو کند.نمونهی دیگری از این نوع گشتوگذار در شهر را در تورهایی با موضوع ادبیات نیز میبینیم. از توری که ردپای داستانهای سیمین دانشور و جلال آلاحمد را در گوشهگوشهی شهر دنبال میکند تا تور «ادبیاتخوانی در تهران» که از میدان راهآهن به طرف تجریش راه میافتد و میخواهد با میانجیگری ادبیات، تصویری دیگر از تهران ارائه کند و ببیند که خوانش نویسندهها و شاعران تهرانی از پایتخت در هر دورهی تاریخی چگونه بوده است؟
در روزهایی که تهرانِ دودآلود، گران، و شلوغ ساکنانش را فراری میدهد، این تورها که به نام گردشگری برگزار میشوند، شاید بهانهای باشد برای نزدیکتر کردن این شهر شلوغ و مردمانش، و شاید تهران را به عنوان شهری فراتر از بزرگراهها و برجها و مالها، در ذهن ساکنانش حک کند.
اعدام سکوت
سپیده کرامت بروجنی
دفترم بستر سردی است
که هر شعر و غزل
می خزد گاه در آغوش سپید کاغذ
می زند تیغ زبان
زخم خونین به تن پیر سکوت
می پرد کفتر دلتنگی من
تا فراسوی افق های صدا
می شکافد دل سنگ
نرمی بال غزل های رها …
که بگویم از تو
تا سرایم از غم
که برقصم از عشق
تا نپاشم از هم
حرف من پچ پچه ای بس کور است
پیش فریاد هزاران انسان
پیش امواج بلند و کوتاه
پیش چشمان کبود دوران
قرن ما قرن هزاران اشک است
جاری از خشکی چشمان کویر
قرن ما قرن هزاران آه است
که رود بر لب هر غنچه ی نشکفته ی پیر
قرن ما قرن فلز .. قرن مدار
قرن ما قرن یخ آجینی هر شاخه ی نو رفته به بار
قرن ما قرن شکم .. قرن شکار
قرن ما قرن تبر های فرود آمده بر پیکر پر زخم چنار
تو بگو ای همدرد !
تو بگو ای غمخوار !
سهم من چیست .. بجز سهم تو از « بودن » من ؟
سهم تو چیست .. بجز « بودن » و هر لحظه « شدن »؟
سهم دل چیست .. در این همهمه و شهوت و مرگ ؟!
سهم ما چیست .. بجز یک قلم و حوصله ی آبی برگ …؟
مهربانم ! … بنویس
از درختان بنویس
از لب زنبق وحشی .. وقت توفان بنویس
از نگاه سرخ جنگل .. وقت اعدام سکوت
از تن کاجی که می افتد به خاکی پر خزه
وقت حرص ِ پر ز خشم خیل ِتبر داران بنویس …
ارزش آب و محیط زیست و مشکلات آن
لیلا باقری
همین و تما آیا بارشهای اخیر فایدهای به حال محیطزیست و منابع آب ایران دارد؟
محمد درویش، عضو هیات علمی موسسه تحقیقات جنگلها
آمارهای ثبتشده تاریخ ۶۰ ساله مکتوب شدن میزان بارندگی در ایران نشان میدهد، حجم بارندگی امسال از همه بارندگیهای ثبتشده درازمدت ایران بیشتر بوده است. با این حال این آمارها به این معنی نیست که این بارش بیشترین بارشی است که طبیعت ایران تجربه کرده باشد. قدمت ثبت آمارهای بارندگی در ایران بسیار کم است. داغآب رودخانهها البته نشان میدهد که رودخانهها سیلابهای مشابهی را تجربه کردهاند.
اینکه عدهای به غلط میگویند ما وارد دوره ترسالی شدهایم ناشی از کمدانشی است. زمانی ما میتوانیم بگوییم وارد دوره خاصی از ترسالی یا خشکسالی شدهایم که دستکم پنج سال شرایط بارشی یا خشکی ادامه داشته باشد. در مورد بارشهای اخیر بهرغم غیرمتعارف بودن حجم بارش و سیلاب هرگز نمیتوان گفت ما وارد دوره ترسالی شدهایم. در تاریخ حیات ایران ما دوره ترسالی سراغ نداریم و در هیچ سند و کتیبهای چنین اتفاقی تجربه و ثبت نشده است.
در میانه دوران متعدد خشکسالی به یکباره ما با بارشی ناگهانی و حجم وسیعی از آب مواجه میشویم که به نوعی آن خسارت تحمیلشده خشکسالی به طبیعت را تا حدودی جبران میکند. بعد چند سال دوره نرمال داریم. عموماً ما درگیر خشکسالی هستیم و میانگین بارندگی در ایران اغلب کمتر از نرمال است. اما به یکباره در بعضی از سالها بارشهای بسیاری داریم که این میانگین را حفظ میکند.
۱۴ سال از آخرین سالی که تالاب گاوخونی به خود آب دیده بود گذشته است و امسال بالاخره تالاب گاوخونی سیراب شد. حدود ۴۰ درصد تالاب بختگان آبگیری شده است. مسیلهای قم، حوض سلطان، کویر نمک آبگیری شده است. شیرینسو همدان آبگیری شده و آب آن به کویر نمک ریخته است. اغلب مناطق خشک کشور بعد از مدتها آبدار شدند. تمام منطقه ایرانی هورالعظیم آبگیری شده است. این میزان از آبگیری در تالابها و دریاچههای کشور، چشمههای تولید گرد و غبار را متوقف خواهد کرد.
تخمریزی پرندگان را بیشتر میکند. مصب ورودی این رودخانهها به دریای عمان، خلیج فارس و مازندران از نظر مواد مغذی بسیار خوب خواهد شد. ماهیان از این طریق مواد غذایی مناسبی پیدا میکنند و تخمریزی ماهیان افزایش خواهد یافت و محیط زیست دریایی ما بهبود پیدا میکند در نتیجه به صیادی مردم کمک خواهد شد.
حاصلخیزی خاک افزایش پیدا میکند. این سیل باعث نمکشویی جلگههای مختلف از جمله خوزستان، میناب در هرمزگان، دشت پربال در شیراز و هامون در سیستان و مناطق مختلف کشور خواهد شد./تجارت فردا
برترین های آب و محیط زیست ایران
حسن روحانی در لرستان: یادمون نره قضاوتهای سالهای پیشِ ما!
1 روز گذشته – ۳۱فروردین ۹۸ – رییسجمهور در جریان بازدیدش از مناطق سیلزده در #لرستان – کلیپ ششم – و خوزستان، در سخنانی سراسر ناامیدکننده برای فعالان محیطزیست، بارها اعلام کرد که برای مقابله با سیل باید سراغ #سدسازی رفته و حوادث اخیر نشان داد که سخنان منتقدان سدسازی تماماً اشتباه بوده است! اما او چگونه به این دریافت رسید؟!
2 به کلیپ اول دقت کنید، #حسنروحانی همین چند روز پیش به بخشی از دلایل افزایش خسارتهای سیل اخیر به درستی اشاره کرد. این قضاوت درست و تاکیدش بر تجاوز به حریم سیلابی رودخانهها و ساختوساز غیرقانونی برمیگردد به کلیپ دوم و توضیحات دقیقی که اردکانیان – وزیر نیرو – درباره دلایل وقوع سیلی مرگآفرین در دروازهقرآن شیراز به او ارایه میدهد.
عکس نهم را دقت کنید؛ ساختوسازها و تجاوز به حریم رودخانه را در پشت پل دوهزارساله ساسانی در دزفول ببینید. چگونه ما پیش نرفتیم، بل فرو رفتیم؟!آشکار است که حسن روحانی تخصصی در حوزه محیطزیست ندارد؛ نمیتوان و نباید هم انتظار داشته باشیم یک رییسجمهور در همه حوزهها متخصص باشد؛ اما این انتظار میرود که معاونان و مشاورانی آگاه و متخصص برای خویش برگزیند. اینک عالیترین مشاورش در حوزه محیطزیست، مردی است که در همان آغاز مسوولیتش در سازمان حفاظت محیطزیست گفت:
بنده به ۹۵درصد حوزه محیطزیست اشراف ندارم! کلیپهای سوم تا پنجم را با دقت نگاه کنید؛ چه کسی به روحانی اطلاعات غلط میدهد؟ چه کسی سخنان او را با تکان دادن سر تایید میکند؟!
کلیپهای چهارم و پنجم در حقیقت بدترین سخنانی است که میشد از رییسجمهوری انتظار داشت که دولت خود را با افتخار یک دولت محیطزیستی مینامید و در منشور حقوق شهروندیاش، چهار اصل را اختصاصاً به محیطزیست اختصاص داده بود! اما بیشک این سخنانش به عنوان ضربالمثلی تلخ و اعتمادبرباد ده، هرگز از حافظه فعالان محیطزیست پاک نخواهد شد؛ اینکه مقالههای علمی را نوشتند تا ما را عقب نگه دارند و اینکه آنها آلوده میکنند، چرا ما نکنیم؟!
به نظرم رییسجمهوری که با افتخار از احیای #دریاچه_ارومیه به عنوان افتخار دولت خود سخن بگوید؛ رییسجمهوری که بگوید: ابر به پایینش نگاه میکند و میفهمد که کجا ببارد و کجا نبارد! باید کارنامه مردودی به همه مشاوران و همکارانش در حوزه محیطزیست و منابعطبیعی داد.
این جمله از سوی مشاوران و معاونان ایشان هم قابل قبول نیست که “ما تذکر دادیم، اما ایشان راهِ خود میرود!” پاسخ این است که چرا ادامه میدهید و شریک میشوید در افزایش طنینِ این طبل نادانی و تخریب سرزمین؟!
آقای رییسجمهور از رییس سازمان هواشناسیتان بپرسید: اگر فقط قطرات بارانی که در طول سال آبی اخیر به سطح دریاچه ارومیه، یعنی پانصدهزارهکتار باریده است را محاسبه کند، آنگاه اینک دریاچه باید چه حجمِ آبی را میداشت؟
از ایشان بپرسید: تنها حوضه آبخیز کشور که حتی سال گذشته هم در دوره ترسالی قرار داشت، کجا بود؟
بپرسید اینک کدام حوضه است که در بین شش حوضه اصلی، میزان ریزشهای آسمانیاش بیشتر از میانگین پنجاهساله بوده؟
همه پاسخها به ارومیه منتهی میشود! راست آن است که عملکرد ستاد احیاء دریاچه ارومیه نهتنها نتوانسته وضعیت دریاچه را بهبود بخشد، بلکه حتی آنها نتوانستند از گسترش #چغندکاری و باغهای سیب جلوگیری کنند! خودتان در لرستان گفتید: یادمون نره قضاوتهای سالهای پیشمان را! امیدوارم چند سال بعد، خودتان هم سخنان امروزتان را فراموش نکنید.
5خروجی سدهای_خوزستان اینک هرگز از دوهزار و پانصد مترمکعب در ثانیه بیشتر نبوده، اما میبینید که بخشهای بزرگی از خوزستان زیر آب رفت! چرا؟
در دهه چهل شمسی که دبی کارون از مرز ششهزار و پانصدمتر مکعب در ثانیه هم گذشت، چنین خسارتی به بار نیامد؛ زمانی که هیچکدام از سدهای کنونی هم ساخته نشده بود. حقیقت این است که ما به کمک #سدسازی و طرحهای انتقال آب، سیمای مرفولوژیکی جلگه خوزستان را تغییر دادیم و با تجاوز به حریم رودخانهها و تالابها و تغییر کاربری اراضی به بهانه توسعه میادین نفتی و اراضی کشاورزی، کاری کردیم که دیگر حتی تحمل دوهزارمترمکعب در ثانیه را هم نداشته باشد.
حقیقت را از مسوولان جهاد کشاورزی استان لرستان بپرسید که چگونه از تغییر کاربری صد و پنجاه تا دویستهزار هکتار از عرصههای منابعطبیعی به کشاورزی در طول دو دهه اخیر به شکلی غیرقانونی مینالند، عرصههایی که میزان فرسایش آنها دستکم یکونیم برابر متوسط فرسایش کشور است. آقای رییسجمهور از مدیران #سد_دز بپرسید چرا سدی که قرار بود ۲۰۰سال عمر کند، میزان رسوب در مخزنش اینک در ۵۰سالگی به حدی رسیده که باید در ۲۰۰سالگی به آن میرسید؟
آیا با سدسازی بیشتر میتوان ضریب رواناب حوضههای آبخیز در بالادست خوزستان را کاهش داد؟
چرا به جای تاکید بر سدسازی، بر احیای رویشگاه جنگلی زاگرس و هیرکانی و متوقفکردن تجاوز به عرصههای آن سخن نمیگویید؟
و چرا بر اجرای عملیات نوین و غیرسازهای آبخیزداری و آبخوان داری تاکید نمیکنید؟
آیا با سدسازی نرخ فاجعهبار فرسایش خاک در ایران کاهش مییابد؟
رییس منابع طبیعی #کلیبر میگوید: هر خبرنگاری که قاچاق_چوب در قلمرو مدیریتی وی را گزارش دهد، جایزه میگیرد.
بیایید شما هم چنین کاری کنید و با استفاده از ظرفیتهای مردمی و رکن چهارم دموکراسی، اجازه تجاوز به عرصههای مرتعی و جنگلی و حریم سیلابی رودخانهها در زاگرس، هیرکانی، ارسباران و دیگر مناطق کشور به بهانه تعلیف دامِ بیشتر، کشاورزی در زیراشکوب، جادههای غیراستاندارد، تبدیل بلوط به زغال و تبدیل اراضی کشاورزی به ویلا را ندهید.
7چند روز پیش گرتا_تونبرگ، دانشآموز جوان سوئدی که مبتلا به آسپرگر است در پارلمان اروپا هشدار داد:
همه از سوختن کلیسای_نوتردام اندوهگین هستیم، اما آن سازه با ستونهایی محکمتر دوباره ساخته خواهد شد.
ولی آیا با همان اطمینان میتوان از ژینایی دوباره سازهای به مراتب پیچیدهتر و هوشمندتر به نام طببعت هم سخن گفت؟
آقای رییسجمهور! ما ذخایر چندهزارساله آب شیرین خود را در کمتر از نیمقرن مصرف کردهایم؛ برای جبران پدیده فرونشست زمین در فارس، خراسان، اصفهان، یزد، هرمزگان، تهران و … طبیعت دستکم به پنجاه تا هفتادهزارسال زمان نیاز دارد و برای برگرداندنِ گونههای منقرضشده، پنجمیلیون سال باید منتظر بمانیم. سخنان وزیر پیشین نیرو در کابینه نخست خویش،
آقای چیتچیان – کلیپ دهم – را دوباره گوش دهید و یادتان باشد سخن خود را در لرستان:
“یادمون نره قضاوتهای سالهای پیشِ ما!”
غبارِ پس از سیل!
گفتگوی مژگان جمشیدی با محمد درویش!
1⃣ برخی زمزمهها حاکی است پیشنهادهایی مبنی بر جابهجایی در ردیفهای بودجه ابلاغی دولت مطرح و حذف اعتبارات مقابله با گردوغبار یکی از گزینههای مدنظر اعلام شده است. #محمددرویش، عضو هیئت علمی موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشور در این باره میگوید: اگرچه به عملکرد ستاد ملی مبارزه با گرد و غبار در سکوت به #مالچپاشیهای نادرست و غیرعلمی و کاشت گونه مهاجم #کهورآمریکایی در خوزستان اعتراض دارم، اما باید از مسئولان پرسید آیا حتما باید آتشسوزی رخ دهد و بعد دنبال کپسول آتشنشانی باشیم؟ درویش میافزاید: حدود ۸۵ درصد سرزمینهایی که در عرض جغرافیایی مشابه ایران واقع شدهاند، سرزمینهای فراخشک، خشک و نیمهخشک هستند. یعنی میانگین ریزش باران در این مناطق، انحراف معیار نسبتا زیادی در مقایسه با میانگینهای بلندمدت دارد و این یعنی وقوع سیلاب و خشکسالیهای شدید. برای همین ما نباید هیچ وقت از طرح مدیریت سیل یا ریزگردها و عدم تخصیص اعتبارات آنها غافل شویم و آن را حذف کنیم. درویش یادآور شد: یکی از گلههای رئیس سازمان هواشناسی در گزارش اخیرش به نمایندگان مجلس، اتفاقا همین بود که اشاره کردند: وقتی گفتیم سیستمهای پیشبینی سریع سیل لازم داریم همه گفتند مملکت را خشکسالی برداشته و شما دنبال سیل هستید؟! حالا اگر همه جا را سیل برداشته دلیل نمیشود از گرد و غبار غافل شویم. او در ادامه تاکید میکند: اگر وزارت نیرو و مسئولانش این آگاهی اکولوژیک را داشتند که حقابه تالابها را حذف نکنند و این تالابها همیشه آب داشته باشند، خوزستان کمتر دچار گرد و غبار میشد؛ اما همه میدانیم که مسئولان این وزارتخانه از فردای بعد از توقف سیلاب، احتمالاً حقابه تالابها را قطع میکنند و این آبی هم که وارد آنها شده، بالاخره بعد از مدتی تبخیر و از بین میرود و دوباره گرد و غبار با شدت بیشتری شروع میشود.
2 حقابه دائمی تالابها باید گرفته شود
او میافزاید: با اینکه مخالف برخی اقدامات ستاد ملی مقابله با گرد و غبار هستم اما همچون #طهماسبیبیرگانی معتقدم نباید اقدامات مقابلهای قطع شود. سیل و خشکسالی دو روی یک سکه در طبیعت و اقلیم ایران هستند و متاسفم که در نتیجه ضعف مدیریتی سازمانهای مسئول، اکنون زمزمه حذف این اعتبارات را میشنویم.
درویش میگوید:
با توجه به عملکردهای شگفتآور متولیان محیطزیست و منابعطبیعی کشور، تعجبی ندارد اگر نمایندههای مردم و دولت چنین تصمیمی بگیرند! چون وقتی خود رئیس سازمان حفاظت محیط زیست در نشست خبری میگوید فقط به اندازه ۵ درصد محیطزیست را میشناسد یا وقتی رئیس سازمان جنگلها و مراتع خود پیش از این، مسئول واگذاری زمین و تغییر کاربری اراضی بوده، طبیعتا نمیتوانند واقعیتهای طبیعی ایران را برای سیاستمداران آشکار و شفاف کنند و دفاع غلط باعث چنین تصمیماتی میشود.
او میافزاید: چرا باید رئیس سازمان محیط زیست خود فرمان تعطیلی #مدارس_طبیعت را صادر کند؟
مدارسی که میتوانستند نسلی تربیت کنند تا میزان تعارض بین مردم و متولیان طبیعت کاهش یابد. چرا باید مرجعیت_کنوانسیون_تنوعزیستی را به وزارتخانه دیگری بدهد؟
چرا باید کلانترِ محیطزیست بگوید: کل و بزهای پیر را بکشید تا آب کمتری مصرف شود؟
وقتی یک رئیس سازمان میگوید:
اگر قرار باشد ملاحظات محیطزیستی در کشور رعایت شود، باید ۸۰ درصد صنایع و کشاورزی کشور یا پارس جنوبی تعطیل شود، خب معلوم است که متولیان توسعه، محیط زیست را مانع خود میپندارند.
3تخریب ۲۰۰ هزار هکتار از منابع طبیعی لرستان
درویش به آماری از تصرفات منابع طبیعی استان لرستان اشاره میکند و میگوید: اخیرا جهاد کشاورزی لرستان اعلام کرده بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار هکتار از جنگلها و مراتع این استان مورد تعدی و تغییر کاربری واقع شده، خب چطور بعد انتظار داریم سیل نیاید و #لرستان را نبرد؟ ما میگوییم اگر در تمام این سالها که اینقدر روی توسعه کشاورزی و دامداری در زاگرس و تخریب جنگلها و مراتع به بهانه اشتغالزایی تمرکز شد، روی ایجاد معیشت جایگزین برای مردم تاکید شده بود، امروز با این حجم عظیم از خسارات ناشی از سیلاب مواجه نبودیم. متاسفانه میبینیم هنوز هم انگار برخی مسئولان ما از این سیل درس نگرفتهاند؛ چون همچنان نگران چندمیلیارد مترمکعبی آبی هستند که چرا به خلیج فارس رفته و برایش سدی نساختند! درحالیکه باید خوشحال باشند این سیلاب حداقل شاید بتواند کویرهای دریایی شکل گرفته در بستر خلیج فارس و دریای عمان را – که در نتیجه کمبود آب ورودی، آلودگی شدید و سکون دریا ایجاد شده و مناطقی از دریا را به مناطق مرده و خالی از حیات تبدیل کرده – دوباره زنده کند.
70 سال منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد
نگار غفوری
هفت دهه از اعلامیه جهانی حقوق بشر می گذرد. هنوز هم این منشور در سراسر جهان نقض میگردد, با آن هم دلیلی برای تجلیل از آن وجود دارد. در اینجا نگاهی به تحولات جاری در بخشی از موارد می اندازیم.
همه انسان ها با حرمت و حقوق آزاد و مساوی تولد شده اند. یک جمله ساده که باید جهان را تغییر دهد. به تاریخ 10 دسمبر سال 1948 سازمان ملل متحد قطعنامه 217 اش را اعلام کرد. با این قطعنامه جامعه جهانی برای اولین بار روی اصول حقوق بشر که قابل اجرا بالای همه است موافقت کرد. با وجودیکه اعلامیه جهانی حقوق بشر یک توافقنامه اجباری نیست. با این حال, زید ابن رعد حسین کمیسار عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد می گوید که این توافقنامه در به دست آوردن آزادی و عدالت بیشتر, شمار زیادی از انسان ها را کمک کرده است.
در عین حال نقض حقوق بشر بر اساس گزارش سازمان ملل, ( متاسفانه به طور منظم ) صورت می گیرد. سلیل شتی, دبیرکل سابق سازمان عفو بین الملل می گوید که در سال 2017 حملات با ابعاد گسترده بالای ارزش های اساسی حقوق بشر, حرمت و برابری همه انسان ها صورت گرفته است. سازمان غیر دولتی دیده بان حقوق بشر مشاهده کرده است که بسیاری از دموکراسی ها, از جمله ایالات متحده امریکا, به عنوان بخشی از اختلافات سیاسی داخلی روی دستور کار پوپولیستی کمتر حاضر به ترویج حقوق بشر در خارج از کشورهای شان هستند.
ارزش های کنوانسیون حقوق بشر چه می شوند؟ در کجا ها پیشرفت ها و ناکامیهایی وجود دارد؟
مبارزه با بردگی
ماده 4: هیچکس نباید به عنوان برده و یا در بردگی نگهداری شود. برده داری و تجارت برده در تمام اشکال آن ممنوع است.
تا چه حد بردگی در جهان گسترش پیدا کرده است؟ در ماه نوامبر سال 2017, رسانه امریکایی ( سی ان ان ) یک ویدیو را نشر کرد که نشان می دهد چگونه مردان جوان لیبیایی در یک حراج احتمالی برده به فروش می رسند. اکتبر 2018 : نادیه مراد, یکی از فعالان یزیدی, که در سال 2014 توسط تروریست های دولت اسلامی اسیر و به عنوان یک برده مورد سوء استفاده قرار گرفته بود, همراه با دنیس موکوگه از کانگو که متخصص امراض زنان است, جایزه صلح نوبل را برای تلاش هایشان برای خاتمه دادن به خشونت جنسی به عنوان یک سلاح جنگی به دست آوردند. در ماه نوامبر سال 2018, شرکت غول پیکر اپل به پاس اقداماتش علیه سوء استفاده از نیروی کاری جایزه ( برده داری را توقف دهید ) را به دست اورد. این شرکت امریکایی در گذشته مورد انتقاد قرار گرفته بود که به اندازه کافی علیه شرایط کاری سوال برانگیز در شرکت اقداماتی را روی دست نگرفته است.
اگرچه برده داری در سراسر جهان ممنوع است, اما داستان هایی درباره برده دار و شرایط همسان برده داری همواره سرخط گزارش ها را می سازد. براساس شاخص برده داری جهانی منیاد استرالیایی ( آزادانه راه بروید) بیش از 40 میلیون انسان در سراسر جهان در برده داری مدرن به سر می برند.
بیشترین برده ها در کجا زندگی میکنند؟
بیهاته آندره مسئول شاخه ( اصول و حقوق اساسی کار) سازمان بین المللی کار( آی ال او ) میگوید به خصوص برده داری مدرن در کشور هایی که جنگ و درگیری های مسلحانه وجود دارد, مورد استفاده قرار می گیرد. او در ادامه می گوید که در بسیاری از مواقع درگیری های طولانی مدت و شکننده وجود دارد که در آن دولت ها از قدرت شان نمی توانند استفاده کنند, از جمله در افغانستان یا لیبیا. در این کشور ها, ما یک خطر بسیار بالا و گسترش برده داری, قاچاق انسان و کار اجباری را مشاهده می کنیم.
با توجه به گزارش سازمان بین المللی کار و ( بنیاد آزادانه راه بروید ) برده داری در افریقا گسترده است, پس از ان کشور های اسیا و اقیانوس آرام, اروپا و آسیای مرکزی قرار دارند. با این حال, به دلیل فقدان اطلاعات, به ویژه در کشور های عربی و در امریکا امار رسمی در مورد برده داری بسیار دقیق نیستند.
کوره شمالی, اریتریا و بروندی, در بالای فهرست قرار دارند و همچنین در آلمان و بریتانیا نیز انسان ها قربانیان برده داری هستند. در ماه اپریل, حتی شورای اتحادیه اروپا زنگ خطر را به صدا در آورد. بنابراین برده داری در اتحادیه اروپا در حال افزایش است در برخی از کشورها, استثمار و بهره کشی کار و بهره برداری جنسی به عنوان رایج ترین شکل از قاچاق انسان را به خود گرفته است.
با این حال برده داری فقط در داخل کشور ها صورت نمی گیرد. طبق شاخص جهانی برده داری, 20 تا از بزرگترین کشورهای صنعتی سالانه کالاهایی به ارزش 354 میلیارد دلار را که احتمالا از طریق کار برده ها تولید شده اند, وارد می کنند.
چگونه و در کدام کشور ها بر علیه برده داری مبارزه می کنند؟
بر اساس بنیاد آزادانه راه بروید, 36 کشور در حال تحقیق در مورد کار اجباری در شرکت ها یا شبکه های خدمات اجتماعی هستند که از سال 2016 افزایش قابل توجهی را نشان می دهد. در ماه سپتامبر وزرای امور کار کشور های عضو ( جی 20 ) در مورد استراتژی مبارزه با بردگی مدرن توافق کردند. از دیدگاه آندره ( گام بزرگ به جلو است). در این میان شرکت ها نیز به طور فزاینده ای مسئولیت های خود را دراین راستا جدی می گیرند.تنها کشور های صنعتی نیستند که جنگ علیه برده داری را اعلام کرده اند. در کارخانه های نساجی در بنگلادش و اردن در حال حاضر شرایط کاری کارگران تقریبا بسیار بهبود یافته است و برده داری تقریبا کاملا وجود ندارد.
در 10 تا 20 سال گذشته پیشرفت های قابل توجهی, همچنین به دلیل فشار های بین المللی صورت گرفته است.
بر اساس برنامه سازمان ملل متحد تا سال 2030 میلادی باید در سراسر جهان دیگر برده داری وجود نداشته باشد, اما تردید در این امر وجود دارد. اگر فشار سیاسی همچنان ادامه داشته باشد ما شاهد کاهش چشمگیری در سال 2030 خواهیم بود اما اراده باید وجود داشته باشد و این یک سوال بزرگ است.
ارزش احزاب در تحقق جامعه مدنی
سعید آزادنیا
احزاب به عنوان حلقه واسط جامعه مدنی و قدرت عمل کرده و در نظام های مردمسالار بین جامعه مدنی و قدرت سیاسی، تمایزی را ایجاد می کنند. احساس نیاز به این تمایز، خود نشاتگرفته از تحولات عینی و ذهنی فراوانی است. قدرت سیاسی ذاتا میل به گسترش دارد و هدف این گونه از دوگانهپردازی های دیالکتیک و تمایزگذاریها پیشگیری دوراندیشانه از بلعیده شدن جامعه فرد و هویت او توسط قدرت سرکش و توسعهطلب است.
تفکیک حوزه عمومی و اقتدار سیاسی زمینه ای را فراهم می کند تا جامعه مدنی استقلال خود را از قدرت سیاسی بازیافته و بدین ترتیب راهی برای تضمین آزادی های فردی و گروهی باز شود. از نظر مبنایی باید به این نکته توجه کرد که آزادی های گروهی، ابزارهایی هستند که به وسیله آنها می توان از آزادیها و حقهای فردی دفاع کرد. به همین دلیل می توان گفت تحزب از کارویژه های دموکراسی های مدرن محسوب می شود. در دموکراسی و دولت مدرن است که می توان فعالیت حزبی را به معنای دقیق کلمه به رسمیت شناخت. از این رو، در کشورهایی که سازوکارهای دموکراتیک (مانند انتخابات آزاد و منصفانه، نظارت پذیری قدرت، نظام حزبی کارآمد، جامعه مدنی مستقل) ارج و قرب بیشتری دارد ،دموکراسی ریشه دارتر است .در این کشورها ، قوانین و مقررات مربوط به احزاب به گونه ای است که آزادی مخالفان بیشتر تضمین می شود اما در کشورهای غیر دموکراتیک که مردمسالاری ریشه عمیقی ندارد، قوانین و مقررات احزاب به گونه ای تدوین می شود که بیشتر در راستای محدودسازی آزادی هاست. با قاطعیت می توان گفت قانون احزاب از کشوری به کشور دیگر فرق می کند. البته هدفی که کشورها دنبال می کنند، بسیار مهم است . پس به صرف قانونگذاری در زمینه فعالیت احزاب و گروه های مدنی نمی توان این برداشت را ارایه داد که این کشور توسعه یافته است. گاهی قانون گذار، هدف پنهانی و غیر اخلاقی را دنبال می کند.
در این موارد هدف این است که بنام قانون و بنام آزادیِ تحزب دست و پای احزاب را ببندند. به همین دلیل کارشناسان تصریح دارند که هر نوع مقررات گزاری در زمینه احزاب، باید به گونه ای باشد که به تمایز جامعه مدنی و دولت کمک کند اما اگر این مقررات بخواهد جامعه مدنی را تحت سیطره و سلطه دولت درآورد، به هیچ عنوان خدمتی به فرایند توسعه اجتماعی-سیاسی نخواهد کرد. در کشورهای مردمسالار قانون احزاب بیشتر به عنوان ابزاری به منظورتامین ثبات در دموکراسی تعریف شده است. به عبارت دیگر، قانون احزاب نوشته می شود تا دموکراسی پایدارتر و ریشه دار شود. صرف تصویب قوانین درباره احزاب و انتخابات و… کفایت نمی کند. باید این دسته از قوانین را با استفاده از معیارهای حق-مدارانه، آزادی خواهانه و دموکراتیک استانداردسنجی کرد.
این پرسش را می توان مطرح کرد که هدف یک نظام سیاسی از قانونگزاری درباره احزاب چیست؟ تقویت دموکراسی یا قیچی کردن پر و بال آن. دومین متغیری که مطرح است، مساله حدود و قلمروی آزادی های گروهی و در اینجا آزادی حزبی است. در همه کشورها محدودیت هایی برای آزادی های گروهی و فردی قائل می شوند اما چگونگی تعریف و اعمال این محدودیت ها، ماهیت نظام سیاسی را به تصویر می کشاند. در نظام های سیاسی غیردموکراتیک چون توجهی به آزادی بیان و اندیشه نمی شود، محدودیت ها بیشتر جنبه فکری و ایدئولوژیک دارد. در حالیکه در نظام های دموکراتیک بیشتر خط قرمزها به فعالیت های تروریستی، جدایی طلبانه، راسیستی و نظایر اینها معطوف می شود. متغیر سوم وجوه حقوقی حزب و نظام حزبی است. باید مشخص شود که نحوه ثبت احزاب، چگونگی عضویت، مدیریت درون سازمانی و اساسنامه آنها و مرامنامه آنها چگونه است. در اینجا این پرسش جدی می شود که آیا مدیریت درون سازمانی حزب بر رویه های دموکراتیک مبتنی است یا خیر؟ متغیر دیگر بحث مجازات هاست. هرچند کم و کیف نظام سزادهی در حوزه احزاب را هم نمی توان بدون در نظر گرفتن سایر متغیر ها مورد بررسی قرار داد. در ایران، بر اساس چهره ای که قانون اساسی از نظام سیاسی به تصویر کشیده، می توان گفت این نظام از جمله مصادیق حاکمیت دینی است. به عبارت دیگر، بنا بر اصل ششم قانون اساسی، امور کشور با اتکا به آرای مردم اداره نمی شود. در این نظام اعمال قدرت از طریق مردم میسر نشده و مدیریت امور عمومی رایمحور نیست. طبیعی است در چنین نظامی احزاب سیاسی و گروه ها و نهادهای مدنی نقش واقعی خود را ایفا نمیکنند . در نظام رایمحور است که می توان از فعالیت احزاب دفاع کرد.
قانون اساسی همچون اصل 26 آزادی احزاب یا دیگر آزادی های گروهی را به صورت خاص شناسایی می کنند اما از اصل 6 و 8 قانون اساسی هم می توان این نتیجه کلی را گرفت که آزادی های گروهی احزاب و گروه های مخالف و منتقد باید در چارچوب قانون اساسی تضمین شود. قانون اساسی در قسمت اول اصل 26 آزادی های گروهی از جمله آزادی احزاب را به رسمیت شناخته است. البته محدودیت هایی نیز برای این آزادی به رسمیت شناخته شده تا فعالیت احزاب منجر به نقض غرض نشود. به طور مثال، اگر حزبی اقداماتی را در راستای تمامیتخواهی انجام داد و حقوق و آزادی های مردم را محدود کرد باید مانع فعالیت این حزب شد. از سوی دیگر تاکید شده که نباید فعالیت احزاب به استقلال کشور آسیبی وارد کند یا اینکه فعالیت احزاب باید در چارچوب اساس جمهوری اسلامی و موازین کلی شریعت باشد. اگر احزاب اقداماتی را انجام دهند که به اساس نظام سیاسی و شریعت آسیب وارد کنند، نمی توانند به فعالیت خود ادامه دهند. اینجاست که حقوق و تکالیف اپوزیسیون برونسیستمی توجه بیشتری خواهد طلبید.
اما قاعده طلایی اصل 26 آزادی عضویت است. بنابر این اصل نمی توان فردی را مجبور به شرکت در حزب کرد(مانند برخی از احزاب دولتساخته) یا مانع از حضور وی شد. قانونگذار درعین حال آزادی های دیگری را به رسمیت شناخته که می توانند این آزادی حزبی را تقویت کنند. مثلا، در اصل 27 قانون اساسی آزادی راهپیمایی و تجمع به رسمیت شناخته شده است. تجمعات و دیگر گردهمایی های موقت هم از مظاهر دموکراسی و تجلی اراده عمومی است. احزاب در بسیاری از موارد دیدگاه های خود را از طریق راهپیمایی، اعتصاب، تحصن و تجمع اعلام می کنند. آزادی تجمات جزو حقوقی است که بدون آن آزادی احزاب در عمل معنای خود را از دست می دهد. حزبی که نتواند آزادانه تجمعی را برگزار کند نبودنش بهتر از بودنش است! تجمعات از جمله ابزارهایی هستند که احزاب از طریق آن می توانند دیدگاه های خود را منعکس و اعمال کنند. مشروط کردن برگزاری تجمعات و دیگر آزادی های گروهی به کسب اجازه از مراجع دولتی در واقع نقض غرض است. در زمینه احزاب نیز مجوز-محوری خلاف آزادی احزاب و مغایر با قانون اساسی است . احزاب باید از حق برگزاری تجمع برخوردار بوده و فقط برگزاری گردهمایی ها را به اطلاع مقامات مربوطه برسانند تا آنها بتوانند نظم و امنیت را برقرار کرده و از راهپیمایی ها متعارض پیشگیری کنند.
آزادی تحزب در فقدان دیگر آزادی های گروهی و فردی نمی تواند محقق شود. به عبارت دیگر آزادی حزبی باید در کنار سایر آزادی های فردی و گروهی قرار گرفته و تضمین شود. تا زمانی که در کشوری تحصن و دیگر گردهمایی های مخالفین تحمل نشود، حزب واقعی و مستقل هم شکل نخواهد گرفت. مثلا نمی توان از پذیرش نظام حزبی سخن گفت اما در آیین نامه داخلی مجلس احزاب اقلیت و حقوق آن را به رسمیت نشناخت.
ماده 21 اعلامیه جهانی حقوق بشر تصریح میدارد : بند 1 // هر کس حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود، خواه مستقیما و خواه با وساطت نمایندگانی که آزادانه انتخاب شده باشند شرکت جوید.
بند 2 // هر کس حق دارد با تساوی شرایط، به مشاغل عمومی کشور خود نایل آید.
بند 3 // اساس و منشأ قدرت حکومت، اراده مردم است. این اراده باید به وسیله انتخاباتی ابراز گردد که از روی صداقت و به طور ادواری صورت پذیرد. انتخابات باید عمومی و با رعایت مساوات باشد و با رأی مخفی یا طریقه ای نظیر آن انجام گیرد که آزادی رأی را تأمین نماید.
خاطرات باد»؛ سکوت و انکار نسلکشیِ ارامنه در ترکیه
مارال دینک برگردان: عرفان ثابتی
این یکی از زیباترین فیلمهای سال است و ستارهاش، بیتردید، فیلمبردار یونانی آندریاس سینانوس است. تصاویر او از جنگلهای متراکمی که کوههای واقع در مرز ترکیه و گرجستان را پوشانده، تصاویری که در ساعتهای مختلف شب و روز و در آب و هوای گوناگون گرفته شده، بدون شک هوش از سرِ تماشاگران فیلمهای هنری خواهد ربود و نقش مهم سینانوس در فیلمهای متأخر تئو آنگلوپولوس را به آنها یادآوری خواهد کرد.
اوزکان آلپِر با استفاده از این سبک بصریِ چشمنواز به سراغ مضمونی بکر میرود و به موضوعی مخاطرهآمیز و تابومانند میپردازد: نسلکشیِ ارمنیها که همهی دولتهای ترکیه منکرش بوده و هستند. شاید بینندگان ناآشنا با تاریخ و سیاست این منطقه در ابتدا نفهمند که آلپر با پرداختن به سرنوشت سوگناک ارامنه بدون نام بردن از این فاجعه به چه کار دشوار و پرمخاطرهای دست زده است. اما وقتی به این امر پیبرند، شجاعت او را خواهند ستود و درخواهند یافت که چرا در بعضی موارد مجبور به مصالحه شده است. نخستین نمایش بینالمللیِ خاطرات باد در جشنوارهی هامبورگ رخ داد («صندوق فیلمسازیِ» این شهر یکی از حامیان مالیِ تهیهی این فیلم بود) و انتظار میرود که این فیلم در جشنوارههای دیگری هم به نمایش درآید اما برای نمایش عمومی محتاج تبلیغات بیشتر است. بیتردید، انتخاب خاطرات باد به عنوان فیلم برگزیدهی تماشاگران جشنوارهی آنتالیا میتواند به بازاریابیِ آن کمک کند.
آلپر، که در نخستین فیلمش، پاییز، از منظری متفاوت به منطقهی کوهستانیِ ترکیه در مجاورت دریای سیاه پرداخته است، در فیلم جدیدش دوباره به این ناحیه برمیگردد و تقریباً تمام داستان را در همین محل به تصویر میکشد. اینجا مخفیگاه آرام، نویسندهی دگراندیش فراری، است که همان طور که از نامش برمیآید، ارمنیتبار است. او در کابوسهای مکررش رویدادهای غمانگیز دوران نوجوانیِ خود را در ذهنش مرور میکند. همهی این رویدادها تاریخ مشخصی دارند (1915) که هیچ شک و تردیدی باقی نمیگذارد که با نسلکشی ارامنه سر و کار داریم اما فیلمنامهنویس به هویت قومیِ قربانیان و آزاردهندگانشان اشاره نمیکند. در عین حال، این کابوسها آنقدر مبهماند که میتوانند حاکی از سرنوشت سوگناک همهی آوارگانی باشند که از خانه و کاشانهی خود بیرون رانده شده و اموالشان را از دست دادهاند. تصاویر مربوط به انتقال آوارگان با قطار بیتردید یادآور تصاویر دریادماندنیِ فاجعهی هولوکاست است.
آرام مظنون به هواداری از کمونیستها است و در نیمهی دوم جنگ جهانی دوم مجبور به فرار از استانبول میشود. دوستانش او را به کلبهی کوهستانیِ دورافتادهای نزدیک به مرز اتحاد جماهیر شوروی میفرستند. قرار است که مدتی آنجا بماند تا دوستانش مدارک لازم برای صدور جواز عبور از مرز را تهیه کنند.
او در کلبهی مرد تُرکِ ترشرو، نجوش و تنومندی به نام میخائیل و همسرش مریم میماند. میخائیل قبلاً در سوچی ]شهری در روسیه کنار دریای سیاه[ نانوا بوده و با مریم که روس است ازدواج کرده است. مریم، که چهرهی معصومش به حضرت مریم شبیه است، نصف سن میخائیل را دارد و بیسروصدا به کارهای خانه رسیدگی میکند. این زوج، که رفتارشان طوری است که گویی جز محل زندگی هیچ وجه اشتراک دیگری ندارند، آرام را در اتاق زیرشیروانی جای میدهند تا از چشمان کنجکاو خبرچینهای پلیس ترکیه دور بماند. آرام، که با کابوسهای هولناکی دست و پنجه نرم میکند، به نقاشیِ سیاهقلم مشغول میشود و با ذغال ابتدا در دفترِ یادداشت و سپس روی تکه چوبها تصاویری از خانوادهی جانباختهاش را ترسیم میکند.
زمان میگذرد و مجوز عبور از مرز به دست آرام نمیرسد. این سه نفر همچنان با هم حرف نمیزنند اما دو چیز از دیده پنهان نمیماند: از یک سو، کشش جنسیِ نهان اما فزاینده میان آرام و مریم، و از سوی دیگر، نگرانی میخائیل از خیانت دیگر روستاییان و خبرچینی برای مقامات محلی. این امر سبب میشود که میخائیل مهمان ممنوعهاش را به نقطهی دورتری منتقل کند و در آلونک متروکهای در اعماق جنگل اسکان دهد.سینانوس تمام این اتفاقات را به طرز بینظیری به تصویر میکشد و آلپر میکوشد تا در دام احساساتگرایی نیفتد. بنابراین، به جای ارائهی روایتی صریح، به ایما و اشاره متوسل میشود. کاش او اطلاعات بیشتری ارائه میداد تا تماشاگران بیشتر سر از ماجرا درمیآوردند و بازیگران هم میتوانستند این شخصیتها را بهتر بپرورند و تصویر شفافتر و بهتری از نقش خود ارائه دهند. چنین کاری به جلب توجه تماشاگر در چند سکانس طولانی که حال و هوایی رمزآلود دارد، کمک میکرد.با این همه، در نهایت ارجاعات سیاسیِ فیلم، واضح و روشن است. در صحنههای آغازین فیلم و در اخبار رسمیای که از رادیوی خانهی میخائیل پخش میشود به وضوح میتوان به هواداریِ ترکیه از آلمان نازی در جنگ جهانی دوم پیبرد. در شرایط کنونی که به نظر میرسد چهرهی کریه خصومت متقابل روسیه و ترکیه دوباره در حال نمایان شدن است، اشارهی فیلم به این دشمنیِ پنهانی جالب است و به ما یادآوری میکند که هرگز نباید ترک مخاصمه میان این دو کشور را مسلّم و بدیهی شمرد.
«تو کی هستی؟ اهل هیچ جایی نیستی.
هیچ خونهای نداری…تا کِی میخوای مثل یه مهمون به زندگی ادامه بدی؟
چقدر همه چیز آرومه. عین چاهی پر از سنگ…
خاطراتم از دانستههام بیشتره… تخیلم از حافظهام قویتره. غیر از بقایای بربادرفتهی خانوادهی متلاشیشدهام چیزای دیگهای هم دیدم.»
این بخشی از تکگوییِ درونیِ آرام، شخصیت اصلیِ خاطرات باد، است؛ همهی ارمنیها، و شاید همهی رنجدیدگان، ستمدیدگان، راندهشدگان و آوارگان، چنین نالههایی سر میدهند. در دوران تیرهوتار جنگ جهانی دوم، سرکوب سیاسی و تحمیل «مالیات بر ثروت» بر اقلیتهای دینی نویسنده و هنرمندی به نام آرام را به فرار از ترکیه وامیدارد. او در کلبهای جنگلی در روستایی واقع در مرز گرجستان شوروی مخفی میشود و خاطرات تلخ دوران کودکی و شوک روحیِ ]ناشی از نسلکشی ارامنه در[ سال 1915 را در ذهن خود مرور میکند. کمکم چهرههایی را که در ژرفای حافظه مدفون کرده به یاد میآورد و آنها را ترسیم میکند. تکگوییهای درونیِ او هنگام طراحی همچون نالهای است که صدایش به گوش تماشاگران میرسد.
مارال دینک: اجازه دهید این گفتوگو را با داستان فیلم شروع کنیم. ممکن است بگویید چطور این فیلمنامه را با الهام از زندگیِ آرام پهلوانیان نوشتید؟
اوزکان آلپر: تازه فیلم آینده تا ابد ادامه دارد را تمام کرده بودم. گاهی یک شعر، یک کتاب یا یک اتفاق شما را به فکر فرو میبرد. ادبیات برای من فقط نوعی نیاز نیست بلکه همیشه جزئی از زندگیام بوده است. یک روز وقتی سرگرم ورانداز کردن چند کتاب بودم چشمم به مجموعهی اشعار آرام پهلوانیان افتاد. من به نسل روشنفکران دههی 1940 و به زندگی و آثار کسانی مثل عابدین دینو، یاشار کمال، صباحالدین علی و رفعت ایلگاز علاقه دارم. میدانیم که در جنبش سوسیالیستی و نوشتههای آن دوران خیلی به اقلیتها نمیپرداختند. فهمیدم که آرام پهلوانیان بعد از تبعید دیگر نتوانسته شعر بسراید و این مرا تکان داد. این که یک شاعر خوب پس از فعالتر شدن در جنبش سوسیالیست دیگر نتوانست شعر بگوید، مرا به فکر واداشت. زندگی جک و وارطان ایهمالیان، اشعار ناظم حکمت در آن دوران و رمانهای صلاحالدین علی را مطالعه کردم. فهمیدم که روشنفکران در نظام تمامیتطلب و اقتدارگرای آن زمان، بهویژه در دوران جنگ، از نوعی تبعید روحی رنج میبرند. اینها همان «نسل سیاهروز»ی بودند که جنگهای جهانی اول و دوم را از سر گذراندند. در فیلم میبینیم که آرام، که برای خلق شخصیتش از بسیاری از روشنفکران از جمله پهلوانیان الهام گرفتم، در سال 1943 سرگرم انتشار نشریهای به زبانهای ارمنی و ترکی است. بنابراین، باید 40-35 ساله باشد. به این فکر افتادم که آسیب روانی و گذشتهی او در سال 1915 را به تصویر بکشم، یعنی زمانی که تقریباً 10 ساله بوده است. برای آفرینش این شخصیت بر نویسندگان و هنرمندان ارمنیِ سوسیالیست و کمونیست آن دوره تمرکز کردم و به این نتیجه رسیدم که باید به چنین مسائلی بپردازم: تبعید، آوارگی، اضطراب، جستوجو برای یافتن خانه و کاشانه، رویارویی با مرگ، از وطن راندهشدن، نسلکشی و کشمکش برای کنار آمدن با مرگ.
r
دینک: در فیلم، آرام میکوشد تا خاطراتش از سال ۱۹۱۵ را فراموش کند و به میزبانش، میخائیل، میگوید اسمش احمد است ]در واقع، ارمنی بودنش را پنهان میکند.[ آیا به نظرتان حال و هوای جنبش سوسیالیست چنین چیزی را به او تحمیل میکند؟
آلپر: وقتی آرام پهلوانیان در سال 1979 درگذشت، دوستان کمونیستش او را احمد سیدام صدا میزدند؛ این واقعیت یکی از معایب ترکیه را نشان میدهد. ما میدانیم که جنبش سوسیالیست ترکیه، اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای دنیا چه نظری دربارهی نسلکشیِ ارامنه دارند. هرکسی فقط به منافع سیاسیِ خود اهمیت میدهد چون این نسلکشی جنبهی اقتصادیِ مهمی دارد. طراحان نسلکشیِ ارامنه پول حاصل از این نسلکشی را به آلمان فرستادند، و بعدها این پول به دست انگلیسیها افتاد. غرب تنها به فکر منافع اقتصادی خودش بود و میخواست این فاجعه را مخفی نگه دارد؛ الان هم دارند دربارهی بحران پناهندگان چنین کاری میکنند. اتحاد جماهیر شوروی میخواست روابط خوبی با ترکیه داشته باشد؛ بنابراین، حتی در ارمنستان شوروی هم مردم اجازه نداشتند که از نسلکشی حرف بزنند. جنبش سوسیالیست ترکیه هم دربارهی نسلکشیِ 1915 سکوت کرده بود چون وابسته به اتحاد جماهیر شوروی بود و نظر مستقلی نداشت. ودات تورکالی در رمان اعتماد از خودش ]و سوسیالیستهای ترکیه[ در مورد این مسئله انتقاد کرده است. هرانت دینک هم در مصاحبهای گفت که جنبش سوسیالیست ترکیه با این نسلکشی کنار نیامده است.دینک: از سکوت آرام چه چیزی دربارهی سکوت ارامنه پس از این نسلکشی میفهمیم؟
آلپر: این سکوت ممکن است دو دلیل داشته باشد. پس از یک فاجعه، بازماندگان نمیتوانند به آن بپردازند چون با مشکلات گوناگونی دست و پنجه نرم میکنند و میکوشند تا زندگی متلاشیشدهی خود را سر و سامان دهند. دربارهی این موضوع، از فاجعه نوشتن، اثر مارک نیچانیان، به کتاب مرجعم تبدیل شد. او با استناد به نسلکشی ارامنه از شیوههای گوناگون ادبی و هنری برای توصیف فاجعه سخن میگوید. دیگر کتاب مرجعم جانباختگان و بازماندگان اثر پریمو لِوی است. لوی از بازماندگان هولوکاست بود و در سراسر عمرش از این فاجعه سخن گفت. اما در 67 سالگی خودکشی کرد چون دیگر نمیتوانست بار سنگین خاطراتش را تحمل کند. لوی میگوید شاهدان واقعیِ هولوکاست نه بازماندگان این فاجعه بلکه همان کسانی هستند که در هولوکاست جان باختند. ما با خودکشی والتر بنیامین و زندگی اشتفان تسوایگ و همسرش آشناییم، همان زوجی که دیگر نمیخواستند شاهد قساوتهای نازیها باشند و بنابراین در جنگلهای آمریکای لاتین به زندگی خود پایان دادند.
ارمنیها حرف نمیزنند چون میترسند که نسل جدید آسیب ببیند. علاوه بر این، اصلاً مگر میتوان از چنین اتفاقات هولناکی حرف زد؟ در مجموعهی تاریخ شفاهیِ «بنیاد هرانت دینک» با زنی آشنا میشویم که در اواخر دههی 1960 از پدرش میخواهد که سرگذشتش را تعریف کند تا در تاریخ ثبت شود. پدرش برای مدتی طولانی خاموش میماند و نمیتواند از این نسلکشی حرف بزند. این سکوت در واقع نوعی ناله و مویه است. آرام هم برای مدتی گذشتهاش را سرکوب میکند و نادیده میگیرد اما وقتی به تبعید و ستم مشابهی دچار میشود کمکم گذشتهاش را به یاد میآورد. هرگز نمیتوان گذشته را از یاد برد؛ گذشته همیشه سر و کلهاش ناخواسته پیدا میشود. امروز ]در ترکیه[ با مسئلهی کردها دست به گریبانایم چون ترکیه نمیتواند دربارهی نسلکشی سال 1915 حرف بزند.
دینک: آرام وقتی در جنگل تنها میماند بهتدریج چهرههایی را به یاد میآورد که در بیابانهای دیر الزور دیده بود. چه تحقیقاتی دربارهی حافظه و یادآوری انجام دادید؟
آلپر: پژوهشهای مربوط به نسلکشیِ ارامنه، نسلکشی در سارایوو، اندونزی، آمریکای لاتین و تحقیقات مربوط به آسیبهای روانیِ جمعیِ ناشی از نسلکشی و نحوهی شکلگیری حافظهی جمعی در چنین اوضاعی را مطالعه کردم. بر وضعیت ذهنیِ آرام تمرکز کردم. در عین حال، میتوان گفت که به کاوشی انسانشناختی پرداختم. وقتی به شیوههای یادآوری و جنبهی زیباشناختیِ این موضوع فکر میکردم، به این نتیجه رسیدم که آرام میتواند از طریق جریان سیال ذهن به گذشته برگردد. به این مسئله فکر کردم که چطور میتوان این شگرد ادبیِ نویسندگانی مثل ویرجینیا وولف و عدالت آغا اوغلو را در فیلم به کار برد. در این مورد هم کتاب نیچانیان کمکم کرد. اگر حرف زدن از فاجعه ناممکن باشد باید واقعیت متفاوتی را خلق کرد. فکر کردم که بعضی از چهرهها در حافظهی آرام حک شدهاند. آرام شروع میکند به کنار آمدن با این آسیب روانی و بهتدریج چهرهی زنان مسن و کودکان را به یاد میآورد. بعد چهرهی پدر و خواهرش را هم که در این نسلکشی جان باختند، به یاد میآورد. مسئلهی مهم این است: تنها چهرهای که نمیتواند به یاد آورد، چهرهی مادرش است. جان به در بردنِ آرام به معنای خوشبختی یا لذت بردن از زندگی نیست؛ این زندگی برایش ناخواسته و نامطلوب است. او از زنده ماندنش احساس گناه میکند. آرام علاوه بر آسیب روانیِ جمعی، از شوک روحیِ شخصی هم رنج میبرد. سعی کردم که نشان دهم میان حافظهی فردی و جمعی رابطهای وجود دارد.
دینک: خاطرات آرام از مادرش چه تأثیری بر روابطش با زنان دارد؟
آلپر: او در کودکی از فاجعهای جان به در برده و به همین علت همیشه به یاد مادرش است. وقتی بخشهای مربوط به گذشتهی آرام را مینوشتم به این فکر میکردم که آرام تا وقتی با ]خاطرهی[ مادرش کنار نیاید، با زنان مشکل خواهد داشت.
دینک: در فیلم میبینیم که پدر آرام سرنشین ]اجباریِ[ قطاری است که از قونیه راه افتاده است. پدر آرام چه تأثیری بر زندگیاش دارد؟
آلپر: پدر آرام را فقط در همین صحنه میبینیم، آن هم در فضایی مهآلود. صحنهی دیگری هم در فیلم بود که هنگام تدوین آن را حذف کردم. در آن صحنه، پدر آرام چیزی میگفت که نقش تعیینکنندهای در زندگیاش دارد: «کینه به دل نگیر اما هیچوقت از یاد نبر و نقاشی کن.» این صحنه را از فیلم درآوردم چون فکر کردم که چنین حرفی معلممآب است. در نسخهی فعلی، پدر آرام چیزی نمیگوید اما بر مبارزهاش برای ادامه دادن به زندگی تأثیر میگذارد. آرام میگوید، «صدای پدرم ضعیف و بریدهبریده بود.»
دینک: برخی گفتهاند که در صدمین سالگرد نسلکشیِ ارامنه تعداد فیلمها و آثاری که به این فاجعه میپردازند کاهش یافته است. شما چه نظری دارید؟
آلپر: به نظرم باید از این نوع بحثها فراتر رفت. این نسلکشی نوعی نسلکشیِ فرهنگی را هم در پی داشت. یکی از بزرگترین کتابخانههای ارمنیِ دنیا در اورشلیم است. من به اورشلیم رفتم و یک راهنما این کتابخانه را به من نشان داد. او مرا به اتاقی برد که هزاران کتاب را در خود جای داده بود. او گفت: «این کتابها را قبل از سال 1915 از آناتولی نجات دادند. حالا ارمنیها در سراسر جهان زندگی میکنند اما بعد از 100 سال میزان تولیدات فرهنگیِ آنها حتی یکدهم گذشته هم نیست. به نظرم، نسلکشیِ واقعی یعنی همین.» به عقیدهی مارک نیچانیان، تلاش برای اثبات نسلکشی، نوعی همسویی با منکران نسلکشی است. به جای این که دربارهی نسلکشی کتاب بنویسیم یا فیلم بسازیم، باید آثاری خلق کنیم که گذشته را از نظر فرهنگی زنده و امروزی کند. فیلم من در دههی 1940 اتفاق میافتد و در آن سال 1915 را از خلال خاطرات میبینیم. این فیلم را با احساسات برجایمانده از گذشته ساختم اما این احساسات از حال و روزِ امروزمان هم خبر میدهند.
دینک: در فیلم، تکگوییهای درونیِ آرام نقش پررنگی دارد اما چندان گفتوگویی میان شخصیتها نمیبینیم. چرا؟
آلپر: به نظرم در فیلم، برخلاف ادبیات، هرچه گفتوگو کمتر باشد بهتر است. زبان سینمایی و تصویری مهمتر است. آرام از طریق کارهایش حدیث نفس خود را تعریف میکند. سکوت او خودش نوعی زبان است. شوک روحی سبب شده که گذشته را به ناخودآگاهش واپس براند. اما بعد از مدتی تصمیم میگیرد که خاطراتش را بنویسد. من دو روش را امتحان کردم. با احمد بیوک، یکی از بهترین داستاننویسان جوان ترکیه، کار کردم. او خودش را جای کسی گذاشت که به محل دورافتادهای تبعید شده و به خاطرهنویسی روی آورده است. بعداً بخشی از این خاطرات را به فیلمنامه اضافه کردم. تصمیم گرفتم که برای نشان دادن دنیای درونیِ آرام از تکگوییهای درونیاش استفاده کنم. بعد به دنبال کسی گشتم که زبان نمادینتری را به کار ببرد. به نظرم، مقالهی بولِنت اوستا بسیار شاعرانه بود. او حدود 50 کتاب دربارهی این موضوع خواند و پس از سعی و کوشش فراوان چیزهایی نوشت. نوشتههای او را کمی تغییر دادم تا بتوانم حال و هوای درونیِ آرام را بدون استفادهی بیش از حد از گفتوگو نشان دهم. هر بار که فیلم را میبینم، تکگوییهای درونیِ آرام مو بر تنم سیخ میکند.
دینک: هر سه شخصیت فیلم در جایی میگویند، «هیچی». آیا این «هیچی» حاکی از سکوت در زندگی اجتماعیِ ماست؟
آلپر: وقتی فیلمنامه را مینوشتم، فهمیدم که هر سه نفر میخواهند خیلی چیزها به هم بگویند اما به دلایل گوناگونی خاموش میمانند. «هیچی» یعنی نوعی تجسم عینیِ آسیبهای روانیِ جمعی و مشکلات مربوط به کنار آمدن با گذشته. ما در زندگیِ شخصیِ خود مشکلات زیادی را مخفی میکنیم، مشکلاتی که با حرف زدن به راحتی حل میشوند. به نظرم، اگر این را بفهمیم، میتوانیم مشکلات خود را در هر دو سطح شخصی و اجتماعی حل کنیم.
دینک: در ترکیه تنها ۲۰ هزار نفر فیلم «زخمِ» فاتح آکین را در سینماها دیدند. هم ارمنیها و هم ترکها نسبت به فیلمی که به تراژدیِ تاریخیِ نسلکشی ۱۹۱۵ میپردازد، محتاط بودند. به نظر شما چرا این طور است؟
آلپر: فاتح آکین طرفداران خاص خود را دارد اما پیش از نمایش فیلم در سینماها کارزاری علیه آن به راه افتاد که تا حدی موفق شد. به نظرم، پخشکنندگان فیلم ترسیدند. این مهم است که یک کارگردان ترک فیلمی دربارهی نسلکشی 1915 بسازد. بیعلاقگیِ ارمنیها را شاید بتوان ناشی از وضعیت روحیشان دانست. از طرف دیگر، جو حاکم بر ترکیه بر همه تأثیر میگذارد. فکر میکنم که ارمنیها هم از قواعد فرهنگیِ حاکم بر ترکیه متأثرند. اکثریت آنها هویت خود را مخفی میکنند و از سیاست فاصله میگیرند. با وجود این، نسل جدید ارامنه میخواهند این وضع را تغییر دهند.
دینک: شما میگویید که تحقیقاتی که برای ساختن فیلم انجام دادید برای خودتان هم آموزنده بود. چه چیزی بیش از همه شما را شگفتزده کرد؟
آلپر: نیچانیان از ایلیاد مثال میزند. در گفتوگویی میان هکتور و آشیل، هکتور میگوید هر که در جنگ کشته شد پیکرش را باید با احترام به خویشاوندان تحویل داد تا مطابق آداب و رسوم مناسب به خاک سپرده شود. این نشان میدهد که احترام گذاشتن به سوگواری شرط اصلیِ همزیستی است، و سوگواری ارتباط مستقیمی با صلح دارد. فارغ از همهی کتابهایی که خواندم، این داستان جانِ کلام را دربارهی نگرش حکومت و مردم و انکار نسلکشی در ترکیه بیان میکند. همین امسال ]2015[ خودروی پلیس جسد حاجی لقمان بیرلیک ]داماد لیلا بیرلیک، نمایندهی کرد مجلس ترکیه[ را در خیابانهای حکاری روی زمین کشید و این طرف و آن طرف برد، و مدتها از تحویل دادن جسد عزیز گولِر، که در نبرد در روژاوا کشته شد، به خانوادهاش خودداری کرد. این نشان میدهد که حکومت و نظام ترکیه، بهرغم هویت اسلامگرا و اسلامیاش، با همان خشونت و قساوت سال 1915 رفتار میکند. ارمنیها با این آسیب روانی دست و پنجه نرم میکنند: حکومت ترکیه همنوعان شما را میکشد، به جانباختگانتان احترام نمیگذارد و حتی میخواهد مانع از سوگواریِ شما شود.
دینک: آیا به نظر شما فیلمهای سیاسی را میتوان فارغ از پیشداوریها و تعصبات فهمید؟
آلپر: پذیرفتن نسلکشی به کنار، اما بعد از 100 سال اگر هنوز نفهمیدهایم که سوگواری طبیعی است، پس مشکل بزرگی وجود دارد. هنر و ادبیات هم از این مشکل عاری نیست. از وقتی ساختن این فیلم را شروع کردم تا وقتی واکنش بعضی از جشنوارههای ترکیه را دیدم، احساس میکردم که نوعی سانسور، هرچند به طور ضمنی، وجود دارد. با وجود این، خودسانسوری از هر چیز دیگری خطرناکتر است. این فیلم را ساختم چون احساس میکنم که مسئولیتی دارم.
سیل و محیط زیست در ایران از نگاه مهران جهانگیری