نشریه آزادگی شماره ۲۷۳

 

 روی جلد نشریه آزادگی شماره ۲۷۳   پشت جلد نشریه آزادگی شماره ۲۷۳

در هر ساعت حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

 

در شماره 273 آزادگی، می‌خوانید

  

بررسی ۴ عامل افزایش قیمت مسکن ژاله وفا
ماجرای ۱۷ روز سرگردانی روی آب از زبان ناخدا فرانک هورنیگ برگردان: امید رضایی
چکیده ای از زندگی سیاسی عباس امیرانتظام بیانیه جبهه ملی ایران
اهداف 17 گانه سند 2030 یونسکو محمدعلی قدیمی
از ثبت ملی تا نابودی جنگل های هیرکانی شمال ایران رزا جهان بین
فروپاشی تمدن گذشته‌ای درخشان اما آینده‌ای تاریک دارد   لوک کمپ برگردان: افسانه دادگر
لغو مجازات اعدام در مورد تمام جرايم لیلا باقری
پرستوها زیبا و سکسی اند، مهرانگیز کار
دگراندیشان در ایران  نارگل غفوری
بردگی کودکان، برده داری مدرن زهره حیدری شاهی
آتئیست یا آگنوستیک؟  احمدرضا ایران نژاد کلوعلیا
آیا آلودگی آب ، جهان را به نیستی می کشاند؟ محمد آدینه
۱۳۶۷ قتل عام چندین هزار دگراندیش نیلوفر ایمانیان
افریقای جنوبی، نابرابرترین کشور دنیا اِرین بِیکِر برگردان: عرفان ثابتی
چالش های اساسی فراروی صلح جهانی رسول عباسی زمان آبادی
هدف ششم: تضمین در دسترس بودن و مدیریت پایدار آب و فاضلاب برای همه  نیشتمان عبدالهی

         

مدیر مسئول و صاحب امتیاز
منوچهر شفائی Manoochehr Shafaei
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب Masomeh Nejad Mahjob
لیلا باقری Leila Bagheri
محمدعلی قدیمی Mohammad Ali Ghadimi
سمیه علیمرادی Somayeh Alimoradi
طرح روی جلد
نارگل غفوری Nargol Ghafori
امورفنی و  اینترنتی
رسول عباسی زمان آبادی Rasoul Abbasi Zamanabadi
چاپ و پخش
مهدی عطری Mahdi  Atri

 

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

آزادگی

آدرس:

Azadegy _ M. Shafaei

Postfach 52 42

30052 Hannover – Deutschland

Tel: +49 163 261 12 57

Email: shafaei@azadegy.de

     www.azadegy.de

بررسی ۴ عامل افزایش قیمت مسکن

ژاله وفا:

  در وضعیت سنجی شماره قبل (250 ) تاکید کردم که امر شناسایی برنامه‌ها و سياست‌هاي اجرا شده در شش دهه اخير و بررسي مسائل بنيادي و روش‌هاي بکاررفته درحل مشكل مسكن مردم خصوصا گروه‌هاي كم درآمد، امری ضرور است تا مگر در پرتو نتایج و پيامدهاي سياست‌هاي اجرا شده، تدبیرهای جدید یافت گردند.

   امر واقعی که در زمینه مسکن همواره وجود دارد و استمرار می‌جوید این است که در نظام ولایت فقیه، مسکن برای طبقه متوسط و کم درآمد گران است. خود این امر واقع حاصل چند امر واقع دیگر است :

1- برنامه ها وسیاستگذاریهای دولت ( که در 2وضعیت سنجی قبلی بدانها پرداختیم )

2- تراکم جمعیت در کلان شهرهای ایران

3- توزیع در آمدها و توزیع نابرابر هزینه‌های دولت، بنابراین نابرابری روزافزون امکانات

4- کمبود عرضه مسکن نسبت به تقاضای مسکن و نقش سوداگران

5-سطح قیمتها (قیمت زمین و نرخ ارز،کاسته شدن از ارزش پول ملی)

در این شماره به بررسی 4 عامل باقی مانده فوق میپردازیم

  تراکم جمعیت در کلان شهرهای ایران و توزیع نابرابر در آمدها و هزیزنه های دولت بنابر این نابرابری روز افزون امکانات:

    توزیع درآمد تحت تأثیر عوامل مختلفی از جمله تورم، حقوق و دستمزد، اشتغال و توزیع نابرابر امکانات دولتی در سطح کشور و… است. تورم همیشه به نفع قشر ثروتمند است زیرا سرمایه خود را به کالا تبدیل کرده و بدون هیچ فعالیتی آن را با مبلغ بالاتر به فروش می‌رساند و کسب سود می‌کند؛ تورم فاصله بین فقیر و غنی را بیشتر می‌کند و شکاف طبقاتی را در جامعه افزایش می‌دهد.

   بعضی از استان‌های کشور چون تهران، مشهد، تبریز، شیراز، اصفهان و… قطب رشد محسوب می‌شوند و از منابع دولتی بیشتری برخوردارند و دولت بیشتر بودجه خود را در این شهرها انجام می‌دهد، لذا در این مناطق بخش خصوصی بیشتر فعال است، از این رو پول بیشتری در جریان اقتصاد در این مناطق وجود دارد که باعث افزایش درآمد ساکنان آن می‌گردد.در استان‌هایی چون لرستان، ایلام، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری و… هزینه‌های دولتی کم است و حضور بخش خصوصی کمتر بوده و پول در جریان اقتصاد در این استان‌ها نیز کم بوده و در نتیجه سطح درآمد مردم این مناطق پایین است.توزیع درآمد در ایران بسیار نامناسب و ناعادلانه است به طوری که قشر وسیعی از مردم در دهک‌های پایین درآمدی قرار دارند و قشر ثروتمند در دو دهک بالا بوده و بخش دیگری از مردم که اکثراً کارمندان دولت هستند در دهک‌های وسط قرار دارند. در اقتصاد ایران بخش اعظمی از پول در جریان کشور در دست دو دهک بالای درآمد یعنی ثروتمندان قرار دارد.

   جمعیت شهرنشین ایران در سدهٔ اخیر رشد چشمگیری داشته‌است. در نخستین سرشماری رسمی ایران که در سال ۱۳۳۵ صورت گرفت، از کلّ جمعیت ایران (۱۸٬۹۵۴٬۷۰۴ نفر) حدود ۳۲ درصد (۶٬۰۰۲٬۶۲۱ نفر) در شهرها ساکن بوده‌اند. در این سرشماری، پس از تهران که با ۱٬۵۶۰٬۹۳۴ نفر پرجمعیت‌ترین شهر ایران بود، شهرهای تبریز، مشهد، اصفهان، آبادان، شیراز، کرمانشاه، اهواز و رشت به ترتیب در رده‌های بعدی قرار داشتند.این در حالی است که در سرشماری رسمی که در سال ۱۳۸۵ انجام گرفت، جمعیت شهرنشین ایران ۴۸٬۲۵۹٬۹۶۴ نفر بوده و ۶۸ درصد از کل جمعیت ایران (۷۰٬۴۹۵٬۷۸۲ نفر) را شامل شده‌است. مهم‌ترین دلیل این افزایش، مهاجرت مردم از روستاها به شهرها بوده‌است؛ البته عواملی چون تبدیل روستاهای بزرگ به شهر نیز در آن نقش داشته‌اند. در آخرین سرشماری، که در سال ۱۳۹۵ انجام گرفت، جمعیت کشور بالغ بر ۷۹٬۹۲۶٬۲۷۰ تن بوده که از این تعداد، ۵۹٬۱۴۶٬۸۴۷ نفر در شهرها ساکن بوده‌اند. تغییرات جمعیت شهرهای ایران با یکدیگر تفاوت چشمگیری داشته‌است. به‌عنوان مثال، شهر کرج، به‌جهت نزدیکی به پایتخت، رشد بسیار زیادی داشته و از یک شهر کوچک با ۱۴٬۵۲۶ نفر جمعیت در سال ۱۳۳۵ خورشیدی، به یک کلان‌شهر با ۱٬۳۷۷٬۴۵۰ نفر جمعیت در سال ۱۳۸۵ خورشیدی تبدیل شده‌است. در همین حال، شهر آبادان، به‌دلیل مهاجرت اجباری ساکنان آن در زمان جنگ ایران و عراق، موقعیت خود را به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین شهرهای ایران از دست داده‌است.

 نقش کلان شهرها در تولید ناخالص داخلی و تجمیع امکانات:

 در سطح جهان هم با افزایش مهاجرتهای روستا – شهری سهم جمعیت ساکن در شهرهای بزرگ و کلان شهرها به شدت فزونی یافته است .

کلان شهرها بسته های بسیار فشرده فعالیت هایی هستند که سیاست، رسانه ها، ارتباطات، پول و اعتبار و تولید در آن جریان می یابد(castells,1996نقل شده در گیدنز،1387: 851ص). محدوده فضایی کلانشهرها حامل جریان پول و گردش سرمایه عظیمی است که مسبوق به تمرکز فزاینده جمعیت و فعالیتها است.

   بخش عمده‌ای از تولید ناخالص داخلی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه مسبوق به چرخش سرمایه در محدوده فضایی کلانشهرهای این کشورها است و این کلانشهرها سهم عمده‌ای از اشتغال،خدمات و منابع را در اختیار خود دارند. به عنوان مثال کلانشهر مانیل با 14 درصد جمعیت فیلیپین حدود 33 درصد تولید ناخالص داخلی فیلیپین را تولید می‌کند. بانکوک با 10 درصد جمعیت تایلند، 74 درصد تولید ناخالص داخلی تایلند و مناطق شهری هند با 27 درصد جمعیت حدود 55-60 درصد تولید ناخالص داخلی هند را تولید می‌کنند.

   شهر تهران به تنهایی 26 درصد از تولید ناخالص داخلی، 34 درصد از کارگاههای بزرگ صنعتی، 34 درصد از اشتغال در کارگاههای بزرگ صنعتی و 20 درصد از دانشجویان آموزش عالی کشور را در اختیار دارد(طرح جامع تهران، 1385).

   نعمت الله ترکی رییس سازمان مدیریت و برنامه ریزی استان تهران نیز (ایسنا 2 فروردین 98 ) به وجود ۱۷ هزار واحد صنعتی در استان تهران اشاره کرده و از سهم ۲۵ درصدی این استان در تولید ناخالص داخلی در سال ۱۳۹۷ خبر داد.

   سلسله مراتب نظام شهری ایران به شدت قطبی شده و تحت حاکمیت فضایی کلانشهر تهران در سطح ملی و کلانشهرهای مشهد، اصفهان، تبریز، شیراز و اهواز در سطح منطقه‌ای قرار دارد. این کلانشهرها اغلب جمعیت شهری کشور را در خود جای داده‌اند. تمرکزجمعیت در کلانشهرهای ایران تابع واکنش به عقلانیت سود مدار اقتصادی بوده و محل تمرکز حاشیه نشینها به امید سهیم شدن در این سود گشته است . (رجوع شود به دو وضعیت سنجی شماره 246 و 247 در سایت انقلاب اسلامی در هجرت )به عبارت دیگر تراکم فعالیتهای مختلف اقتصادی ازقبیل بخش مسکن، تجارت و بازرگانی شهری، توریسم شهری، حمل و نقل وزیرساختهای شهری و همچنین گردش سرمایه مالی و ارزش افزوده کلان در محدوده فضایی کلانشهرها مسبوق به عوامل زیر است

1-افزایش درآمدهای نفتی و تکیه بر صادرات تک محصولی

2-گسترش مهاجرتهای روستا شهری و شکل گیری قطبهای کلان شهری ملی و منطقه‌ای همانند تهران، مشهد، تبریز، اصفهان و کرج و…

3- شکل گیری دولت تمرکزگرا و اقتدار گرایی مرکز

4- افزایش نابرابری های منطقه‌ای و دو گانگی متن – حاشیه

می باشیم.

   برخی از این نابرابری‌ها، فاصله اقتصادی شمال و جنوب شهرها را به تصویر می‌‌کشند. فاصله بین توزیع ثروت و امکانات رفاهی در خانه‌های بخشهای اعیان نشین شمال شهرها با مناطق فقیر نشین بیش از حد تصور گشته‌است. واقعیت این است که نابرابری بیش از آنکه فرآورده تمرکز ثروت و سرمایه در بخش خصوصی باشد، فرآورده نحوه سیاستگذاری مسئولین شهری است: توزیع نابرابر امکانات و خدمات عمومی در شهر، برخورداری ساکنان مناطق اعیان نشین از رانت‌های بزرگ که فرصتهای آن را دولت ایجاد می‌کند. در حقیقت، نابرابری شهری مفهوم گسترده‌ای است که از جاگیری غلط یک سطل زباله گرفته تاساخت بزرگراه‌های سواره محور را شامل می‌شود. بزرگراهایی که از طرفی فضای خیابان‌ها را برای عابران تنگ کرده است و از طرف دیگر خاص ساکنان شمال شهر میباشند. تهران بعنوان یک مدل کلان شهر در ایران هم در ظاهر و هم در باطن این نابرابری امکانات را در محدوده خود بوجود آورده است.

     روزنامه شرق در11 آبانماه 96 در زمینه سیاستگذاری غلط اصلاح طلبان در مدیریت شهری تهران مینویسد : “سياست هايي که در اين چهار دهه براي مهاجرت معکوس و توقف خالي شدن روستاها و گسترش حاشيه ها اجرائي شد، اغلب سرانجامشان شکست اندر شکست بود و تهران و خيابان ها و کوچه ها و آدم هايش چشم اميد عمده مهاجرت هاي داخلي هستند. تهران براي ساکنانش محکوم به بسياري از تصميمات است که برايش گران تمام مي شود. سياست هايي که در سال هاي گذشته اعمال شده و اشتباه بوده يا اعمال نشده و باز هم اشتباه بوده، تهران را در مسيري قرار داده که در شرايط فعلي گزينه گران شدن تهران، جزء اصلي ترين گزينه هاي روي ميز مديران شهري شده است. اگر سياست هاي حمايت از قشر محروم و کوخ نشين در دهه اول بعد از انقلاب در صدر سياست ها بود و عدول از آن به واکنش هاي اجتماعي مي‌انجاميد، امروز شديدترين تصميمات که براي قشر محروم فشار و هزينه دارد، نرم و زيرپوستي و گاه علني اجرا مي‌شود و کسي اعتراضي هم ندارد؛ چون حالا ديگر تقريبا همه روي گران شدن تهران اتفاق نظر دارند.

     از ميان سياست مداراني که قبل و بعد از انقلاب به گران کردن تهران نظري جدي داشتند و براي اجراي آن هم قدمي برداشتند، شهردار جنجالي سال هاي ٦٨ تا ٧٧ را مردم و اذهان عمومي به ياد دارند. غلامحسين کرباسچي ديدگاهي صريح و بدون حاشيه درباره گران کردن تهران داشته و دارد. او تير ٩٢ در گفت وگويي مفصل با «شرق» در اين باره مورد سئوال قرار گرفت و گفت: «بايد تهران را آنقدر گران کنيم، که هرکس نمي تواند، از آن برود.!”

   اعضای شورای شهر و شهرداری تهران تلاش می‌کنند با برخی رفتارها از آسیب سیاست های هم فکران خودشان در دوران حکومت رفسنجانی که به تمرکزگرایی در تهران انجامید بکاهند. امروز همین تفکر مجددا با افزایش هزینه ها و بار کردن آن بر دوش مردم قصد دارند تصمیم غلط قبلی خود را با تصمیمی غلطتر رفع نمایند.ساخت مگامال‌ها و مراکز خرید بزرگی که توزیع ثروت را به منطقه‌ای خاص آورده‌اند، اما در اصل، با «ترافیک»، «سختی عبور و مرور» و حتی «آلودگی صوتی»، یک بی‌عدالتی فضایی را برای ساکنان آن مناطق رقم زده‌اند.سردار رحیمی فرمانده انتظامی تهران بزرگ (تسنیم 14ابان 96) در رابطه با علل مسئله ترافیک شهر تهران و آلودگی هوا و آلودگی صوتی اظهار داشته است :”وضعیت تهران به این صورت است که در خیابانهای آن بیش از ۱۲ میلیون نفر تردد میکنند.یعنی بیش از 9 میلیون جمعیت ساکن، 3 میلیون جمعیت شناور و 20 میلیون سفر روزانه دارد. این شهر 5700 تقاطع دارد که تنها 660 تقاطع آن به‌ صورت هوشمند مدیریت و کنترل می‌شود. یک پنجم خودروهای کشور در معابر تهران تردد میکنند و همچنین نسبت خودروها به معابر آن نیز 8 برابر است!”

در محودده تهران نیز از نظر توزیع جمعیت و دسترسی به فضاهای عمومی مثل مراکز مثلاً تفریحی شرایط کاملاً نابرابری وجود دارد. من باب نمونه مناطق یک، دو و سه در بهترین شرایط دسترسی به فضاهای عمومی، فرهنگی و تفریحی قرار دارند و اما مناطق ١٦، ١٧ و ١٨ در بدترین شرایط و موقعیت به‌گونه‌ای که عده‌ای از مردم مناطق جنوب تهران معتقدند اصولاً به این مسأله یعنی دسترسی و استفاده از فضاهای عمومی رفاهی فکر نمی‌کنیم چون به‌قدری درگیر مشکلات و گرفتاری‌های روزمره زندگی هستنیم که حتی نیاز به برخورداری و استفاده از امکانات فضاهای عمومی مانند پارک و بوستان را هم احساس نمی کنیم !   هزینه بالای زندگی یکی از معضلاتی است که در شهرهای بزرگ فشار مضاعفی بر دوش خانواده‌ها وارد کرده و آنان را از دستیابی به یک زندگی آرام و بی‌دغدغه محروم ساخته است. هزینه بالای حمل و نقل و جابه‌جایی در سطح شهر، هزینه بالای درمان و امور پزشکی، هزینه تحصیل، پوشاک، خوراک، مسکن، مسافرت، امکانات ورزشی و تفریحی و… موجب شده که دسترسی به این امکانات برای همگان میسر نباشد و شهروندان به دلیل محرومیت از دسترسی به این امکانات با فشارها زیادی مواجه شوند.

   وقتی حکومتی محور سیاست خود را کلان شهرها قرار می‌دهد و توجهی به توانمندی‌های منطقه‌های مختلف کشور ندارد و متناسب با آن برنامه و نظام بودجه ریزی مبتنی بر جمعیت است، سبب عدم توازن میان مناطق مختلف کشور می‌شود. این عدم توازن منجر به تشکیل شکل نامتقارن و نامتعادل سلسله مراتبی شهر ها، ایجاد شهرهای ۱۰، ۵ و ۳ میلیون نفر جمعیت و در کنار آن شاهد 33 هزار روستای خالی از جمعیت و سکنه میشویم.

 کمبود عرضه مسکن و نقش سوداگران:

 در مبانی اقتصادی تعادل قیمت حاصل تعادل در بخش عرضه و تقاضا است. سمت عرضه کمترین تاثیر را در تشکیل سیکل‌های بازار مسکن در ایران دارد، یعنی پارامترهای سمت عرضه تعیین کننده در قیمت تمام شده مسکن نیست اما سطح تقاضا تعیین کننده در بازار مسکن است.   بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۵، موجودی مسکن کل کشور (بدون احتساب واحدهای مسکونی خالی) بیش از ۲۲.۸ میلیون واحد مسکونی است. در حالی که تعداد خانه های خالی با بیش از ۵۵ درصد رشد از ۱.۶۶ میلیون واحد در سال ۱۳۹۰ به ۲.۵۸ میلیون واحد در سال ۱۳۹۵ افزایش یافته است. تعداد کل خانوارها در این سال 24 میلیون خانوار بوده که با ملاحظه واحدهای مسکونی در حال استفاده شاخص تعداد خانوار در هر واحد مسکونی 1.06 است و به بیان دیگر، حدود 1.2 میلیون خانوار فاقد مسکن مستقل هستند. این امر باعث بهم خوردن تعادل عرضه و تقاضای مسکن شده است.   مجتبی بیگدلی رئیس سازمان انبوه سازان نیاز کشور را به مسکن به نحو دیگری تعیین مینماید (26.12 و97 سایت اقتصاد 24 ): سالانه نیاز به یک میلیون مسکن جدید به سبب ازدواج داریم و باید ۵۰۰ هزار واحد نیز به دلیل وقوع حوادث غیرمترقبه مانند سیل، زلزله، بافت های فرسوده و … اضافه کرد که در مجموع سالانه ۱.۵میلیون نیاز واقعی به مسکن داریم که در ۶سال گذشته این نیاز انباشته شده و اکنون شاهد نیاز واقعی به ساخت و تامین ۹ میلیون مسکن در کشور هستیم.   در بهمن ماه ۱۳۹۶ حامد مظاهریان، معاون وزیر راه و شهرسازی گفته بود در یک افق ۱۰ ساله به ساخت پنج میلیون خانه جدید و نوسازی ۳.۸ میلیون مسکن و در مجموع به حدود ۹ میلیون مسکن جدید نیاز داریم.   در سال های 88 تا 92 رونق مسکن زیاد بود و منابع بیشتر به سمت ساخت خانه‌های لوکس رفت که زیاد متناسب نبود چراکه موجب شد واحدهای خالی زیادی وجود داشته باشند. اخذ مالیات میتواند حدود نزدیک به 4 میلیلون خانه خالی را وارد چرخه مصرف کند اما تاکنون دولت سیاستی اتخاذ نکرده که حاکی از اخذ مالیات از خانه های خالی باشد.

   مازیار حسینی معاون مسکن و ساختمان وزیر راه و شهرسازی( 3 اسفند 97 خبرگزاری دانشجو ) با اشاره به اینکه سیاست‌های انقباضی در ساخـت ‌و ساز در سال‌های گذشته باعث شده عرضه مسکن کاهش یابد، گفت: میزان ساخت‌ و ساز مسکن در حال حاضر سالانه کمتر از تقاضا است.   از طرفی بگزارش رضایی کوچی رئیس کمیسیون عمران مجلس در گفت و گو با باشگاه خبرنگاران جوان در21 اردیبهشت 98: بر اساس مطالعات صورت گرفته از سوی مرکز پژوهش‌های مجلس هم‌اکنون با کمبود ۴ میلیون واحد مسکونی در کشور مواجه هستیم که این امر باعث بر هم خوردن تعادل عرضه و تقاضای مسکن شده است.”

آخوندی وزیر اسبق راه و ترابری تاکید کرد: علاوه بر این سالیانه بین 600 تا 650 هزار زوج در کشور ازدواج می کنند که نیازمند مسکن هستند و مجموع این دو آمار نشان می‌دهد که حداقل سالیانه باید در کشور یک میلیون و 50 هزار واحد مسکونی ساخته شود.

   وی بیان کرد: یک دهک جامعه بدون استفاده از تسهیلات بانکی می‌تواند بین 50 تا 70 هزار واحد مسکونی را در سال خریداری کند، اما 9 دهک دیگر باید با استفاده از سپرده گذاری و تسهیلات بانکی مسکن مورد نیاز خود را خریداری کند.

   بیگدلی رئیس انبوه سازان مسکن استان تهران تصریح کرد: بین 10 تا 15 سال طول می کشد تا زوجین جوان بتوانند برای سپرده گذاری خود در بانک 80 میلیون تومان جمع آوری کنند، بنابراین این زوج ها مجبور هستند سال ها از مسکن استیجاری استفاده کنند.

   رییس انجمن انبوه سازان مسکن (سایت اقتصاد 24 در تاریخ 26/12/97 )نیز برآورد کرده است : نیاز سالانه به مسکن جدید یک میلیون است که با احتساب حوادث غیرمترقبه به ۱.۵ میلیون واحد مسکونی هم می‌رسد.

  رشد جهشی قیمت مسکن از اسال 1268 (دولت رفسنجانی ) تا کنون   بررسی رفتار بازار مسکن طی ۲۸ سال اخیر و کارنامه حکومتها در این فاصله، نشان می‌دهد: بخش مسکن و مسئولان سیاستگذار در این بخش از اتخاذ سیاسیت متوازن که دو سمت عرضه و تقاضا را مورد حمایت توآمان قرار دهد سر باز زده است. سیاستگذاری های پولی توان مهار رشد صعودی تورم را نداشته است و شامل رشد قیمت کالاها و خدمات شده‌است. و نیز پول ملی در قبال اتخاذ سیاستهای ارزی ارزش خود را از دست داده است نتایج این سیاستگذاریها در بازار مللک به صورت ناپایداری و نوسانات شدید قیمتی آنهم به ضرر مصرف کننده واقعی خود را نشان داه است.

   آمار رسمی درباره روند نوسانات قیمت مسکن در تهران از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۹۶ نشان می‌دهد: «مرتفع‌ترین جهش قیمت مسکن» در زمان حکومت نهم و «آرام‌ترین سطح نسبی قیمت» نیز در زمان حکومت یازدهم اتفاق افتاده است. بیشترین رشد سالانه قیمت مسکن، طی ۲۸سال اخیر، در یک سال ۸۶ رخ داد که در آن، میانگین قیمت هر متر مربع واحد مسکونی در تهران ۴/ ۸۰ درصد جهش کرد.

  • افزایش 107 برابری قیمت زمین و 61 برابری نرخ اجازه بها از سال79-تا 92:حامد مظاهریان معاون وزارت راه و شهرسازی در هفدهمین همایش سیاست های توسعه‌ای مسکن _ مشرق 18.6.96 )اظهار داشت :از سال 1379 تا سال 1392 قیمت زمین در کشور 107 برابر و نرخ اجاره بها 61 برابر شده است. او تصریح کرد: همچنین نرخ تورم نیز 37 برابر شده و در مجموع طی مدت یاد شده قیمت تقریبا سه برابر نرخ تورم افزایش یافته است.

 

   آمارها افزایش قیمت مسکن را نشان می‌دهند :

  • دوره رفسنجانی

   طی ۸ سال فعالیت حکومت رفسنجانی – تابستان ۶۸ تا پایان بهار ۷۶- متوسط قیمت مسکن در تهران، ۱/ ۴ برابر شده و از متری حدود ۴۰ هزار تومان به نزدیک ۱۶۱ هزار تومان افزایش یافته است.

  • دوره حکومت خاتمی

   همچنین قیمت مسکن در ۸سال حکومت خاتمی نیز ۶/ ۳ برابر شد و متوسط قیمت آپارتمان از متر مربعی ۱۶۰ هزار و ۷۵تومان به ۵۸۰ هزار تومان رسید.

دوره حکومت احمدی نژاد

   متوسط قیمت هر مترمربع واحد مسکونی در تهران، از زمان شروع به‌کار حکومت نهم احمدی نژاد تا پایان عمر کاری حکومت دهم وی – در فاصله ابتدای تأبستان ۸۴ تا پایان بهار ۹۲- طبق آمار رسمی، ۱/ ۶ برابر شد. در این فاصله زمانی (دوره حکومت احمدی نژاد )، میانگین قیمت مسکن از متری ۵۸۰ هزار تومان به ۳ میلیون و ۵۳۵ هزار تومان افزایش یافت.

دوره حکومت روحانی

   آمار رسمی خبر میدهند که در دوره اول و دوم روحانی (تا کنون 6 سال )، در چهار سال اول یعنی از سال 92 تا 1396 قیمت مسکن 1.6 برابر نرخ تورم و اجاره بها 1.5 برابر نرخ تورم افزایش یافته است.

   اما در دوسال اخیر طبق گزارش مرکز آمار ،متوسط قیمت هر مترمربع زمین یا زمین ساختمان مسکونی کلنگی معامله شده در پاییز با میانگین مساحت 292 مترمربع بیش از 2 میلیون تومان بوده که نسبت به فصل قبل (تابستان 97) 21.6 درصد و نسبت به فصل مشابه سال گذشته (پاییز 96) 79.3 درصد افزایش یافته است. زمین، مصالح، دستمزد و خدمات، 4 نهاده تأثیر‌گذار بر قیمت نهایی مسکن است که در میان آنها زمین بیشترین تأثیر را در هزینه مسکن دارد. پیشبینی ها در مورد قیمت مسکن در سال ۹۸ حاکی از افزایش رکود در بازار مسکن است چرا که در سال ۹۷ به دلیل افزایش قیمت کالاها، برنامه‌ای برای تولید مسکن وجود نداشته است. در حقیقت زیرساخت‌ها برای تولید مسکن مهیا نیست. بیگدلی رییس انجمن انبوه سازان (سایت اقتصاد 24 تاریخ 26.12.97)معتقد است: بحران ارزی سال ۹۸ سبب شد تا بخش مسکن دچار شوک شود و در نتیجه سونامی افزایش قیمت ها اتفاق افتاد.بنابراین در شش‌ماهه اول سال ۹۸ نیز با رکود تورمی و افزایش قیمت مسکن مواجه خواهیم شد.

  قیمت مسکن در کلان شهرها رشد صعودی بسیار بیشتری داشته‌است:

    بیشترین رشد قیمت مسکن از سال 80 تا 92 داشته که در اختیار شهر تهران می‌ باشد و بعد از آن اصفهان با 11برابر شدن قیمت در صدر بیشترین افزایش قیمت می‌باشد. رشد قیمت مسکن در شهرهای مختلف تقریبا در یک اندازه بوده و فاصله معناداری با هم ندارند.

  • سیکل قیمت مسکن در ایران و نقش سوداگران در بازار مسکن:

   در ایران عموما سیکل‌های مسکن نشان دهنده یک دوره چهار تا پنج ساله برای ثابت ماندن قیمت ها است و در این دوره قیمت مسکن از تورم عقب می‌ماند و بعد در یک دوره 6 ماهه تا یک ساله رشد جهشی دارد. این روند 30 ساله نشان می‌دهد که تورم در کشور حدود 20 درصد بطور میانگین بوده و تورم قیمت مسکن 21 درصد ثبت شده است؛ یعنی تفاوت معنی داری با تورم عمومی ندارد. اما رفتار جهشی مسکن و اتفاقات حباب گونه باعث می‌شود که عده‌ای فرصت طلب در آن دوره وارد بازار شوند و به نام قشرسوداگر بازار مسکن شناخته می‌شوند که رفتاری متفاوت با قشر مصرف کننده دارند.

   برای روشنتر شدن موضوع خاطر نشان می‌کنم که طی ۸ سال منتهی به پایان بهار سال ۹۲، بعلت رشد فزاینده نرخ تورم عمومی وعدم ثبات اقتصادی و وجود جو نااطمینانی برای فعالان اقتصادی و نیز نبود چشم اندازی دراز مدت و با ضریبی از اطمینان برای سرمایه‌گذاران، تقاضای سفته‌بازی به تدریج در بازار ملک به قصد خرید و فروش کوتاه مدت برای سودگیری، افزایش پیدا کرد و بازار املاک مسکونی در تهران به مقصد اصلی سرمایه‌گذاری تبدیل شد و در نتیجه، با ورود این حجم تقاضا به بازار، ‌ قیمت آپارتمانها افزایش یافت. معاملات مسکن در سال‌‌های ۹۰ تا ۹۲ درحالی اوج گرفت که اعلام ممنوعیت افزایش سقف وام خرید مسکن، سهم تقاضای مصرفی افراد عادی را در معاملات، به پایین‌ترین سطح ممکن رساند. در نتیجه تسلط سفته‌بازها بر معاملات، جهش تاریخی قیمت مسکن را رقم زد.

در بازار مسکن دو نوع متقاضی وجود دارد

1-      افراد جوانی که هرساله ازدواج میکنند ومتقاضی مسکن هستند همواره در بازار حضور دارند .

2-      سوداگران مسکن که در ابتدا یا اواسط دوره 6 ماهه وارد بازار می‌شوند و جهش را تشدید می‌کنند و سپس از بازار بیرون می‌روند.

   ناگفته نماند که منابع مالی و میزان تزریق پول دربازار مسکن نیز به اتخاذ این روش توسط سوداگران مسکن یاری می‌رساند.

   در کنار عواملی که در تقاضا و عرضه می‌تواند بر بازار مسکن تاثیر بگذارد همچون قیمت زمین و قیمت تمام شده مسکن و یا قیمت کارمزد کارگر ساختمانی و قیمت مصالح ساختمانی و میزان تورم عمومی و قیمت ارز، یکی از عوامل سطح تقاضا این است که منابع مالی دست چه افرادی است و چگونه تقسیم می‌شود. از آنجا که منابع مالی در اختیار دو گروه است؛ یکی مصرف کننده و دیگری سوداگر. قشرهای مصرف کننده عادی تسهیلات را به قصد خرید و فروش مسکن بکار نمی‌گیرند و هدفشان بدست آوردن بهره مالی از خرید یک باب منزل مسکونی نیست.بلکه قصد خرید مسکن و سکنی گزیدن در آن را دارند. ولی قشر سوداگر و آن بخش از سرمایه گذاران که از موقعیت مناسب برای رانت خواری برخوردارند آنهم در سطح کلان و از راههای غیر متعارف، دارای منابع مالی شده‌اند. با ورود به بازار مسکن قصد بدست آوردن سود غیر متعارف دارند. برخی از آنها نیز بعلت برخوردار بودن از رانت سیاسی و اقتصادی از تسهلات بانکی ارزان برخور دار میشوند. حتی اگر نرخ بهره ان تسهیلات هم بر فرض بالا باشد من باب نمونه با بهره 20 درصد ،باز هم از آنجا که سوداگران به ضرس قاطع مطمئنند که در زمان بازگشت سرمایه 100 درصد سود خواهند کرد، این نوع تسهیلات که توسط بانکها در اختیار آنان قرار می‌گیرد،خود نوعی تامین مالی محسو.ب میشود که با کمترین منابع مالی سود هنگفتی ایجاد می‌کند. لازم به یاد آوری است که سوداگران بیشترین تاثیر را در ساخت خانه‌های لوکس و گران قیمت خصوصا در مناطق شمال شهر تهران دارند.این خانه‌ها به طور عمده واحدهایی هستند که بالای 150 مترمربع زیربنا دارند و ساکنان آن افراد خاصی هستند .در سال های گذشته بیشتر ساختمان سازی در تهران در این لایه قرار داشته است.

 تاثیر پذیری قیمت مسکن از نوسانات نرخ ارز:

 از آنجا که در ایران تولید ضربه اساسی خورده است و اقتصاد ایران مصرف محور و نه تولید محور است. سرمایه ها بجای روان شدن به بخش تولید راهی بازارهای سوداگری میشوند. بازارهای ارز و طلا به عنوان دو بازار موازی همواره در نوسانات اقتصاد کلان به صورت کوتاه مدت سرمایه‌ها را به سمت خود می‌کشند و بعد از تخلیه این بازارها سرمایه‌ها وارد مسکن می‌شود. دلار و سکه در دوره‌ای که جاذب هستند به صورت کوتاه مدت منابعی را به سمت خود جذب می‌کنند و بعد با ارزش افزوده‌ای به بخش مسکن می‌رود. وقتی نرخ ارز افزایش می‌یابد، افراد برای حفظ دارایی‌هایشان به بازار‌های دیگر مثل بازار سرمایه یا بازار مسکن روی می‌آورند. بازار مسکن محل امن تری برای سرمایه‌گذاری محسوب میشود. اشخاص بهترین کار را خرید ملک می‌بینند و همین استقبال باعث رشد تقاضا و بالا رفتن قیمت مسکن می‌شود .

   البته ارتباط بین قیمت دلار و قیمت تمام شده و فروش مسکن، در طول 3۰سال گذشته، همواره یک به یک بوده است. در بلندمدت نوسانات نرخ ارز از یک طرف با برجای گذاشتن اثر هزینه‌ای منجر به افزایش قیمت برخی نهاده‌های ساختمانی و در نهایت افزایش قیمت تمام شده مسکن شده‌است و از سوی دیگر درآمدهای ناشی از التهاب نرخ ارز در یک بازه زمانی بلندمدت به‌طور مجدد از طریق ورود برخی از این درآمدها به بازار مسکن، حوزه معاملات و ساخت واحدهای مسکونی را تحت تاثیر قرار داه‌است.

   در حالی که در سال 97رشد قیمت ملک 74 درصد بوده است، در بازار ارز با جهش ۲۷۵ درصدی مواجه بودیم. بنابراین مسکن با توجه به ماهیت دیرپذیر بودن باید خود را با قیمت ارز هماهنگ کند که این اتفاق در آینده رخ می‌دهد.

   بیاد می‌آوریم که از واپسین روزهای اسفندماه 96 شاهد گرانی‌هایی در حوزه مسکن و ارز بودیم. هنوز فروردین به پایان نرسیده بود که حکوکمت روحانی در اقدامی دست به یکسان سازی نرخ ارز زد و آن را ۴۲۰۰ تومان اعلام و غیر از آن را قاچاق دانست!

   با اینکه صرافی‌ها ازخرید و فروش دلار منع شدند اما شاهد معاملات زیرزمینی و گاه به‌وسیله پیک موتور بودیم و این وضعیت تا به آنجا پیش رفت که تنها در عرض سه ماه قیمت دلار را دو برابر کرد. طلا هم در رقابت با ارز جا نماند و سکه خود را تا دو میلیون و ۵۰۰هزار تومان هم رساند. در این میان معاملات مسکن هم با توجه به پایان فصل بهار و آغاز جابه‌جایی‌ها، رونق گرفت اما رونقی که شاید سود آن فقط به جیب سوداگران رفت و نه خریداران و فروشندگان و اجاره‌نشین‌ها! مردمی که روز بروز شاهد کاسته شدن از ارزش پول ملی خود هستند.باز بیاد داریم که مسئولین دولت روحانی، دولتمردان اقتصادی هم اوضاع را آرام و قابل کنترل ارزیابی کرده و این افزایش قیمت‌ها را حباب می‌دانستند. من باب نمونه رئیس کل بانک مرکزی وقت رسیدن سکه به مرز دو میلیون و 500 هزار تومان را حباب عنوان کرد. یا در مورد مسکن گفته می‌شود خریداران واقعی دست به خرید بزنند و افرادی که قصد سرمایه‌گذاری در این حوزه را دارند، دست نگه دارند.اما آنچه واقعیت دارد کاسته شدن از قدرت خرید مردمی است که ریال‌شان تاب دوام آوردن در برابر قیمت‌های دلاری را ندارد و هر روز جیب شان خالی‌تر از روز قبل می‌شود و از خرید مسکن و سرپناه به مثابه سال نوری دور میشوند.

در شماره های آینده به راه حلها میپردازیم.

کاپیتان اروپا:

ماجرای ۱۷ روز سرگردانی روی آب از زبان ناخدا

فرانک هورنیگ برگردان: امید رضایی

۱۷ روز سرگردان روی آب، بیم، امید، ترس، تردید. ماجرای کشتیِ «سی واچ ۳» که ۵۳ پناهجو را در دریای مدیترانه نجات داد، بلاتکلیفی و سستی اروپا در مواجهه با پناهجویان را به بهترین شکل نشان داد. کاپیتان این کشتی، کارولا راکته (Carola Reckete) با مسئولیت شخصی خود و به‌رغم ممنوعیت پهلو گرفتن در سواحل ایتالیا، در جزیرهی لامپِدوزا (Lampedusa) لنگر انداخت و بلافاصله دستگیر شد. زندانی شدن او ــ هرچند فقط چند روز طول کشید ــ موجی از واکنش‌ها را به همراه داشت. از جمله در آلمان ــ زادگاه خانم راکته ــ به دعوت دو روزنامه‌نگار طی چند ساعت ده‌ها هزار یورو برای تأمین وثیقه‌ی او جمع شد. راکته که زندگی خود را وقف فعالیت در سازمان «رصد دریا» (Sea Watch: سازمانی غیرانتفاعی برای نجات پناهجویان سرگردان در آب‌ها) کرده، به قهرمان فعالان و هواداران پناهجویان و مهاجرت آزاد تبدیل شد و همزمان آماج حملات نفرت‌پراکنانه‌ی راست‌های افراطی و پوپولیست‌های اروپا قرار گرفت. از جمله ماتئو سالوینی (Matteo Salvini)، سیاست‌مدار پوپولیست، وزیر کشور و معاون نخست‌وزیر ایتالیا، به شدت به کاپیتان راکته حمله کرد، او را «خودنمای کوچولو» و «کاپیتان بزهکار» نامید. مجله‌‌یاشپیگل، مهم‌ترین مجله‌ی سیاسی آلمان، عکس راکته را با تیتر «کاپیتان اروپا» روی جلد منتشر کرد. این دریانورد جوان در اولین مصاحبه‌ی خود بعد از آزادی، رویدادهای قبل و بعد از بازداشت و در حین آن را شرح می‌دهد و از دلایل تصمیمش می‌گوید.

خانم راکته، شما برای عده‌ی زیادی به قهرمانی تبدیل شده‌اید که خیلی چیزها را برای نجات جان انسان‌ها به خطر می‌اندازد، و برای برخی به یک دشمن تمام‌عیار تبدیل شده‌اید. خودتان نقش‌تان را چطور می‌بینید؟

برای من عجیب است که مسئله این‌قدر شخصی شده‌، درحالی که باید درباره‌ی اصل موضوع بحث کرد: درباره‌ی شکست اتحادیه‌ی اروپا در پذیرش کسانی که جان به در برده‌اند، درباره‌ی پذیرش جمعی این مسئولیت. باید درباره‌ی این مسائل حرف زد، نه درباره‌ی شخصیت‌های منفردی که خیلی اتفاقی در صحنه ظاهر می‌شوند. وضعیتی که در آن هستیم، مطلوب من نیست. من فقط به جای همکاری که قرار بود کاپیتان آن کشتی باشد، مسئولیت را به عهده گرفتم.

 این چند هفته‌ی اخیر برای شما چطور گذشت؟

سخت. ما ۱۷ روز به همراه پناهجویان در کشتی روی دریا بودیم. بعد از این که به بندر لامپدوزا در آب‌های ایتالیا رسیدیم، در حالی که می‌دانستیم اجازه نخواهیم داشت پهلو بگیریم، ده نفر از کسانی که نیاز به کمک فوری پزشکی داشتند از ما جدا شدند. بعد با این که نگرانی‌های بهداشتی و پزشکی داشتیم، هم‌چنان سرگردان روی آب ماندیم.

 بعد از آن، چندین روز کشتی‌تان را در نزدیکی بندر لامپدوزا به جریان باد سپردید.

داشتیم فکر می‌کردیم که چه ‌کار باید بکنیم. در قدم اول «درخواست بازنگری فوری» علیه مصوبه‌ی ممنوعیت ورود به بندرهای ایتالیا را به دست مقامات رساندیم که بلافاصله رد شد. در مرحله‌ی بعدی به سراغ دادگاه حقوق بشر اروپا رفتیم. ۳۴ پناهجوی نجات‌یافته و من به عنوان کاپیتان کشتی از ایتالیا شکایت کردیم. اما بررسی چنین درخواستی زمان زیادی لازم داشت.

 شرایط در کشتی «سی واچ ۳»چطور بود؟

وضعیت پزشکی و سلامتی هر روز بدتر می‌شد. بعد هم حکم رد درخواست ما در دادگاه حقوق بشر اروپا آمد. به‌نظر می‌رسید که هیچ راهی نیست.

 آیا مستقیماً با گارد ساحلی ایتالیا در ارتباط بودید؟

به جایی رسیدیم که خروج برخی از مسافران از کشتی به دلایل پزشکی ضروری بود زیرا یکی از مسافران به شدت بیمار شد و باید فوری از کشتی بیرون می‌رفت. در این مرحله با اورژانس دریایی ایتالیا تماس گرفتیم و با این که خارج از آب‌های ایتالیا بودیم، ایتالیایی‌ها بعد از دو ساعت خودشان را به ما رساندند و کمک کردند. این کار به سرعت و خوب انجام شد، اما فقط یک استثناء بود.

 چطور؟

ما هر روز به جاهای مختلف گزارش‌های پزشکی می‌فرستادیم: به اورژانس دریایی در رم، به کشتی‌هایی که با پرچم هلند روی آب بودند، به جزیره‌ی لامپدوزا. اما هیچ جوابی نمی‌شنیدیم. هیچ‌کس پاسخ‌گو نبود. تنها پاسخ از رم این بود که «درخواست‌تان را به وزارت کشور ایتالیا تحویل داده‌ایم.» همین. پزشک‌های ما اصلاً نمی‌فهمیدند که این رفتار یعنی چه. در عرصه‌ی سیاسی هم هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. «سی واچ» درخواست‌هایی برای دولت‌های مالت و فرانسه فرستاد. مدام با وزارت خارجه و وزارت کشور آلمان تماس می‌گرفتیم.

 و هیچ واکنشی نشان نمی‌دادند؟

مدام می‌شنیدیم که «داریم تلاش‌ می‌کنیم.» اما هیچ راه حلی را نشان نمی‌دادند. هیچ چیز دقیقی نمی‌گفتند.

 و این برای شما تعجب‌آور بود؟

برای من واضح بود که کار سختی در پیش داریم. مشکل تقسیم پناهجویان در اروپا مدت‌هاست که حل‌نشده باقی مانده است. یک سال است که همه‌ی کشتی‌های نجات با این مشکل مواجه هستند. کشتی «لایف‌لاین» ((Lifeline یا «آکواریوس» (Aquarius)را همه به یاد داریم. موضوع همیشه یکی است: کدام کشور این نجات‌یافته‌ها را خواهد پذیرفت؟ این موضوع در مورد هر کشتی نجات دوباره و جداگانه مطرح می‌شود.

 یعنی قبل از آغاز این مأموریت این چیزها برای شما واضح بود؟

تونسی‌ها علاقه‌ ندارند که کشورشان به بندرگاه بعدیِ کشتی‌های حاوی پناهجویان تبدیل شود. هیچ‌کس این انسان‌ها را نمی‌خواهد.

ما به این کار ادامه می‌دهیم چون این کار ضروری است. اما پروژه‌ی «رصد دریا» را با علم به این که کسی این پناهجوها را نمی‌خواهد آغاز کردیم. هیچ‌کس. حتی تونس که دولت‌های اروپایی به عنوان جایگزین امن در آفریقا معرفی‌اش می‌کنند. وقتی روی آب بودیم دیدیم که یک کشتی باری به نام «مار دایو»(Mare Dive) که ۷۵ پناهجو را روی آب نجات داده بود، ۱۵ روز بود که در آب‌های تونس سرگردان بود و اجازه‌ی پهلو گرفتن نداشت. تونسی‌ها علاقه‌ ندارند که کشورشان به بندرگاه بعدیِ کشتی‌های حاوی پناهجویان تبدیل شود. هیچ‌کس این انسان‌ها را نمی‌خواهد.

 زندگی با این پناهجویان روی کشتی چطور است؟

عملاً آن‌ها در کشتی زندانی می‌شوند. جا کم است و هیچ فضای خصوصی‌ای وجود ندارد. بیشتر پناهجویان در عرشه‌ی عقبی کشتی چادر می‌زنند و روی زمین می‌خوابند، با یک پتوی پشمی. روی کشتی ما سه توالت پیش‌ساخته وجود دارد. برای حمام کردن آب کافی نداریم و فقط هر چند روز یک بار می‌توان دوش گرفت. کشتی ما قبلاً در اختیار شرکتی بود که حداکثر سه روز پشت‌سرهم مسافران را روی کشتی نگه می‌داشت. در واقع این کشتی برای بیش از سه روز طراحی نشده است.

به این ترتیب، حال‌وهوای کشتی شما در این سفر چطور بود؟

روشن است که ما نمی‌توانیم به مردم وعده‌ی چیزی را بدهیم که وجود ندارد. هیچ‌کس آن‌ها را نمی‌خواهد. این ناامیدی و یأس به اختلال روانیِ بعد از سانحه (PTSD) اضافه می‌شود. خیلی از پناهجوهایی که نجات دادیم قبلاً قربانی نقض حقوق بشر بوده‌اند، شکنجه شده‌اند، فروخته شده‌اند، در وضعیت برده‌داری کار کرده‌اند یا قربانی خشونت جنسی شده‌اند. هدف ما این بود که به این انسان‌ها اعتماد و اطمینان هدیه کنیم اما این روند هر چه بیشتر طول کشید، از اعتماد آنها به ما کاسته شد.

در نهایت هم شما با این استدلال در لامپدوزا لنگر انداختید که «روی کشتی احتمال خودکشی وجود دارد.»

برخی از پناهجوهای نجات‌یافته به تیم پزشکان گفتند که سابقه‌ی خودکشی نافرجام دارند و به آنها گفتند «مواظب من باشید. حال من بد است.» دست‌کم، سه نفر چنین وضعیتی داشتند.

و این برای شما چه معنی‌ای داشت؟

در آغاز مأموریت، گروه ما برای خودش خط قرمزهایی مشخص کرد و قرار بر این شد که اگر از این خط قرمزها عبور کنیم، در یک بندر امن پهلو بگیریم. و عملاً هم وقتی از این خط قرمز رد شدیم، به بندر آمدیم و لنگر انداختیم.

و این خط قرمزها دقیقاً چه بودند؟

این که تعداد زیادی از مسافران کشتی (پناهجویان نجات‌یافته) به مراقبت ویژه‌ی پزشکی نیاز داشته باشند. احتمال می‌دادیم که بیماری سل وارد کشتی شده باشد. چنین بیماری‌ای را روی کشتی نه می‌توانستیم تشخیص بدهیم و نه درمان کنیم. برخی دیگر را با درد و بدون تشخیص درست می‌توانستیم معالجه کنیم. تقریباً همه به کمک‌های روان‌پزشکی نیاز داشتند، درحالی که ما روی کشتی حتی یک روان‌شناس یا روان‌پزشک هم نداشتیم. وقتی مردم را در این شرایط دو هفته روی آب نگه دارید، هر لحظه امکان دارد اوضاع از دست‌تان در برود.

 مقامات ایتالیایی در این خصوص چه گفتند؟

«پلیس ویژه‌ی مقابله با جرایم اقتصادی ایتالیا» (Guardia di Finanza) روی کشتی آمد و مدارک ما را کنترل کرد. آن‌ها به من گفتند «هیجان‌زده نباشید کاپیتان! قطعاً راه حلی پیدا می‌شود. صبر داشته باشید.» در آن لحظه من فکر کردم، خوب است، منتظر می‌مانیم. همین‌طور نمایندگان مجلس ایتالیا که از سازمان «رصد دریا» دیدن کرده بودند ما را امیدوار کردند که «گفت‌وگوهایی با فرانسه، آلمان و پرتغال در جریان است.» این نماینده‌ها گفتند «[ماتئو] سالوینی (وزیر کشور ایتالیا)، گفته اگر دولت‌های اروپایی آماده پذیرش این پناهجوها باشند، ما اجازه داریم به بندرگاه برویم.

در آخرین ساعت‌ها قبل از ورود شما به بندر لامپدوزا و پهلو گرفتن کشتی، چه اتفاقی افتاد؟

خیلی از پناهجوهایی که نجات دادیم قبلاً قربانی نقض حقوق بشر بوده‌اند، شکنجه شده‌اند، فروخته شده‌اند، در وضعیت برده‌داری کار کرده‌اند یا قربانی خشونت جنسی شده‌اند.

غروب روز قبل از ورود ما به بندر، باید یک نفر دیگر را به دلایل پزشکی از کشتی بیرون می‌بردیم. یکی از مسافران که درد شدیدی داشت باید به سرعت به درمانگاه منتقل می‌شد. به‌نظر می‌رسید که سنگ کلیه باشد. از آن‌جا به بعد دیگر وضعیت قابل تحمل نبود. پناهجویان از خود می‌پرسیدند که «حتماً باید همه بیمار شویم، حتماً باید همه زمین‌گیر شویم تا اتفاقی بیفتد؟» از طرف دیگر، خدمه‌ی کشتی هم از پا افتاده بودند. وضعیت هر روز طاقت‌فرساتر می‌شد. در پایان، همه دچار تردید بودیم.

 همزمان دولت‌های اروپایی مشغول مذاکره بودند که کدام‌شان کدام پناهجو را بپذیرد.

این چیزی بود که نمایندگان پارلمان ایتالیا به ما گفتند: «راه حل پیدا شده. چند ساعت بعد تکلیف روشن می‌شود.» من نمی‌خواستم وارد بندر شوم. نمی‌خواستم این قانون را زیر پا بگذارم. ما نگهبانی روی کشتی را جدی‌تر گرفتیم تا کسی دست به کاری نزند. تا پنج‌شنبه عصر (۲۷ ژوئن) وضع همین طور بود. جمعه (۲۸ ژوئن) شش صبح از خواب بیدار شدم و از نمایندگان پارلمان ایتالیا پرسیدم: «راه حلی که گفتید چه شد؟» آن‌ها راه حلی نداشتند. دیگر نمی‌دانستم چه باید کرد. دیگر نمی‌شد ادامه داد. دیگر نمی‌توانستم امنیت را روی کشتی تضمین کنم.

 و بعد؟

بعد از ظهر جمعه دوباره پلیس مقابله با جرایم مالی روی کشتی آمد و مدارکم را گرفت. مأموران گفتند پلیس علیه من به اتهام ورود بدون مجوز به آب‌های ایتالیا و کمک به ورود غیرقانونی به کشور در حال تحقیق و تفحص است. آن‌ها دفتر ثبت کشتی (Log book) را برداشتند و می‌خواستند بروند. از آنها پرسیدم: «برای این ۴۰ نفری که نجات‌شان دادیم چه اتفاقی می‌افتد؟ می‌شود لطفاً آن‌ها را با خودتان ببرید؟» جواب مأموران این بود که «به ما چیزی در مورد آن‌ها گفته نشده. سالوینی راه حل دولت آلمان را رد کرده است.» نمی‌توانستم مسئولیت سپری کردن یک شب دیگر با این پناهجوها روی کشتی را قبول کنم. در این‌جا بود که تصمیم را گرفتم.

 و وقتی به بندرگاه رسیدید؟

پلیس مقابله با جرایم مالی آژیرکشان راه ما را بست. خیلی آرام وارد بندرگاه شدیم، ایستادیم و دور زدیم (چون کشتی دنده‌عقب پهلو می‌گیرد). همانجا دیدم که قایق پلیسِ مقابله با جرایم مالی در همان اسکله‌ای که ما می‌خواستیم لنگر بیندازیم ایستاده تا جلوی پهلو گرفتن کشتی ما را بگیرد. برخلاف اتهامی که به من می‌زنند، برخورد کشتی ما با قایق آن‌ها حمله به یک کشتی جنگی نبود، یک تصادف بود.

 حسابش را کرده بودید که دستگیر می‌شوید؟

حدس زده بودم.

 در ادامه با شما چطور رفتار شد؟

برخورد مأموران دوستانه بود. بعد از هشت ساعت توقف در مقر پلیس مقابله با جرایم مالی، من را به اردوگاه پناهجویان در جزیره بردند. تنها دفتر پلیس که وظیفه‌ی احراز هویت افراد را به عهده دارد در این اردوگاه است. پناهجوهایی که نجات داده بودیم هم آنجا بودند و با دیدن من شروع کردند به دست زدن. آن‌جا از من اثر انگشت گرفتند و بعد من را در حبس خانگی نگاه داشتند تا دوشنبه (۱ ژوئیه) که من را برای بازجویی با کشتی به سیسیل بردند.

 در آن‌جا به قاضی‌ای که حکم بازداشت‌تان را صادر کرد چه گفتید؟

دلایل‌ام را برایش گفتم و ماجرای برخورد با قایق پلیس را از زاویه‌ی دید خودم توضیح دادم. بعد از این دادگاه به جای دیگری برای حبس خانگی منتقل شدم.

 در آن زمان چیزی درباره‌ی جنجالی که پیرامون شما شکل گرفت شنیده بودید؟ از این که عده‌ای شما را به عنوان قهرمان می‌ستایند و عده‌ای نفرت‌پراکنی می‌کنند؟

خیلی کم، چون در حبس بودم. اما خوشحال بودم که مجبور نیستم تحت فشارِ چیزهایی که بقیه در موردم می‌گویند باشم. در حبس خانگی دوم میزبان تلویزیون را روشن کرد و آن‌جا تصاویر مربوط به خودم را دیدم، و البته که ترجیح می‌دادم هیچ‌کدام را نبینم.

چطور با این نقش قهرمان کنار می‌آیید؟ بعد از گرتا تونبرگ حالا شما در خط مقدم مبارزه برای مهاجرت هستید.

من چنین احساسی ندارم. ضمن این که شخصیت‌ام طوری ا‌ست که ترجیح می‌دهم عمل کنم تا حرف بزنم. علاوه بر آن فکر می‌کنم که عملی که انجام دادم، خودش به اندازه‌ی کافی گویاست.

و بعد عصر سه‌شنبه (دوم ژوئیه) یک قاضی تصمیم گرفت که رأی به آزادی شما بدهد.

این قاضی به شکل غافل‌گیرکننده‌ای همه‌ی استدلال‌های ما را پذیرفت. او در حکمش نوشت که ما به شکل غیرقانونی وارد قلمرو آبی ایتالیا نشده‌ایم. بنا به حکم این قاضی، ما قاچاقچی انسان محسوب نمی‌شویم و ممنوعیت ورود به بندر فقط برای قاچاقچی‌ها معتبر است.

 و از نظر قانونی حالا چه اتفاقی می‌افتد؟

برداشتم این بود که نه در سطح ملی و نه در سطح بین‌المللی کسی واقعاً نمی‌خواهد به ما کمک کند. در حالی که کشتی ما با ۴۰ پناهجو روی دریا بود، همه مسئولیت را به گردن دیگران می‌انداختند.

سه‌شنبه‌ی آینده جلسه‌ی بعدی بازپرسی برگزار می‌شود که درباره‌ی کمک به ورود غیرقانونی به کشور و ورود به آب‌های ایتالیاست. تا جایی که می‌دانم، در موارد دیگر این اتهام‌ها همگی رفع شده‌اند اما این روند ممکن است ماه‌ها طول بکشد.

از این که مخالف اصلی ماتئو سالوینی به شمار می‌روید، خوش‌تان می‌آید؟

من اظهارنظرهای او را دنبال نمی‌کنم. می‌دانم که نتایج انتخابات پارلمان اروپا در ایتالیا چه بود و می‌دانم که خیلی از ایتالیایی‌ها از سیاست‌های سالوینی حمایت می‌کنند.

اما در همین ایتالیا جنبش‌های همبستگی (با پناهجوها) وجود دارد. این کشور به شدت دوقطبی شده است.

 اگر در برابر سالوینی قرار بگیرید، به او چه می‌گویید؟

من علاقه‌ای به روبه‌رو شدن با سالوینی ندارم. سیاست او حقوق بشر را نقض می‌کند. طرز حرف زدن او محترمانه نیست و چنین چیزی برای یک سیاست‌مدار عالی‌رتبه مناسب نیست.

 از نظر خودتان چرا سالوینی به شما حمله کرده است؟

هر کسی که این روزها به عنوان ناخدای کشتی‌های نجات پناهجویان روی آب می‌رود، می‌داند که کارش جرم به شمار می‌رود. موضوع غیرعادی این است که در این یک مورد خاص موضوع بیش از حد بزرگ شده است. در واقع زنجیره‌ای از وقایع دست به دست هم دادند که این‌طور شود: همان وقتی که ما پناهجوها را سوار کشتی کرده بودیم، سالوینی فشار برای تصویب اجرای قانون ممنوعیت ورود کشتی‌های متعلق به سازمان‌های کمک به پناهجویان به بندرهای ایتالیا را به حداکثر رساند. سرعت این اتفاقات خیلی زیاد بود: ما روز چهارشنبه (۱۲ ژوئن) پناهجوها را نجات دادیم، روز جمعه (۱۴ ژوئن) سالوینی طرح را به پارلمان ایتالیا آورد و از تصویب گذراند و فوراً منتشر کرد. فشار سیاسی زیادی پشت این بود که روند تصویب و اجرای این قانون تسریع شود.

آیا آلمان به اندازه‌ی کافی از شما حمایت کرد؟

احساس می‌کنم که همه من را تنها گذاشتند. قطعاً تلاش‌های منفردی برای کمک وجود داشت. مثلاً شهرهایی (در آلمان) که می‌گفتند حاضرند این پناهجوها را بپذیرند. اما این تلاش‌ها هم به واسطه‌ی هورست زیهوفر، وزیر کشور، که علاقه‌ نداشت پیشنهاد این شهرها را بپذیرد، شکست خورد. برداشتم این بود که نه در سطح ملی و نه در سطح بین‌المللی کسی واقعاً نمی‌خواهد به ما کمک کند. در حالی که کشتی ما با ۴۰ پناهجو روی دریا بود، همه مسئولیت را به گردن دیگران می‌انداختند.

 در سطح سیاسی چه اتفاقی باید بیفتد تا اوضاع بهتر شود؟

ما به راه حلی برای این مسئله نیاز داریم که کسانی را که به ما پناه می‌آورند چطور [بین کشورهای اروپایی] تقسیم کنیم. راه حلی که به ما بگوید چطور با همبستگی این کار را بکنیم. قانون دوبلین پاسخ‌گو نیست زیرا بارِ سنگینی بر دوش کشورهایی می‌گذارند که با خارج از اروپا مرز دارند.

 و تا وقتی چنین راه حلی وجود ندارد؟

کنجکاوم ببینم چه اتفاقی برای کشتی‌هایی که الان روی آب هستند و پناهجوها را نجات می‌دهند می‌افتد، مثلاً کشتی «اوپن آرمز» (Open Arms) که همین الان در نزدیکی سواحل شمال آفریقا در حرکت است.

 و حالا چه اتفاقی برای کشتی شما می‌افتد؟

حدس می‌زنم که به زودی رفع توقیف شود. تا جایی که می‌دانم فقط برای بررسی مدارک و شواهد توقیف شده است. بعد نیاز به کمی کار فنی دارد و بعد دوباره راه می‌افتیم. تنها سختی ماجرا پیدا کردن یک کاپیتان است که مسئولیت را به عهده بگیرد.

 حاضرید که دوباره این کار را بکنید؟

در حال حاضر وکلا من را از این کار منع می‌کنند. اما وقتی تبرئه شوم، دوباره با کشتی به راه خواهم افتاد.

چکیده ای از زندگی سیاسی عباس امیرانتظام

بیانیه جبهه ملی ایران-سامان ششم- در سالگرد عباس امیرانتظام

مهندس عباس امیرانتظام، زاده ۱۳۱۱ تهران، از زمان دانش آموزی در دبیرستان دارالفنون جزو جوانان هوادار جنبش ملی کردن نفت و مجذوب دكتر مصدق شده بود. پس از کودتای سال ۱۳۳۲، و تشکیل نهضت مقاومت ملی، در حالیکه در دانشکده فنی دانشگاه تهران دوره فوق لیسانس مهندسی برق و ماشین یا الکترومکانیک را میگذراند، از جوانان فعال نهضت مقاومت هم بود، و او بود که نامه اعتراضی نهضت مقاومت ملی به کودتای ۲۸ مرداد را هنگام دیدار ریچارد نیکسون از تهران، به کارمند سفارت امریکا داد تا به نیکسون برساند.

در سال ۱۳۴۰ که مهدی بازرگان، یدالله سحابی و آیت الله طالقانی از جبهه ملی ایران جدا شدند و حزب نهضت آزادی را بنیاد گذاشتند، امیرانتظام به آن حزب پیوست و مهندس بازرگان هم امیرانتظام، حسن نزیه و ابراهیم یزدی را بعنوان کمیته حزب نهضت آزادی در دانشگاه تعیین کرد. امیرانتظام در سال ۱۳۴۲، برای ادامه تحصیل به پاریس رفت و در آنجا دوره گواهینامه مهندسی بتون را گذراند و در سال ۱۳۴۳ به امریکا رفت و در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی در رشته مهندسی سازه مشغول تحصیل شد، و در سال ۱۳۴۵، فوق لیسانس خود را در این رشته دریافت کرد. از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹ امیرانتظام با تشکیل شرکت مهندسی و بازرگانی به فعالیت اقتصادی و عمرانی پرداخت، و هیچگونه فعالیت سیاسی نمیکرد.

پس از انقلاب، با تشکیل دولت موقت، مهندس بازرگان شخصا از امیرانتظام که علاقه ای هم به کار دولتی نداشت، درخواست کرد که با پذیرش معاونت نخست وزیری و سخنگویی دولت او را یاری دهد. علاقه زیاد امیرانتظام به بازرگان وی را وادار کرد پیشنهاد او را بپذیرد. او همچنین نماینده ویژهٌ رئیس دولت موقت در مذاکرات با امریکا و شوروی شد.

در دوران بازرگان محفلهایی در جمهوری اسلامی برای جلوگیری از مجلس موسسان تشکیل شد که طرح ایجاد شورای نگهبان را ریخته بودند. امیرانتظام این حرکت را در تضاد با خواسته های مردمی که به امید آزادی سیاسی انقلاب کرده بودند، و شیوه های دموکراتیک، تشخیص داد و موضوع را با بازرگان مطرح کرد. بازرگان که خود بشدت مخالف انحصار و کنترل جامعه توسط روحانیت بود، به او گفت که لایحه ای برای مخالفت با آن فراهم کند و به امضای همه وزیران برساند. امیرانتظام بیدرنگ این کار را کرد و طرح را نخست به امضای مهندس بازرگان رساند و برای گرفتن امضا با یک یک وزیران جداگانه ملاقات کرد و امضای آنان را گرفت، بجز سه تن از وزیران عضو حزب نهضت آزادی، هاشم صباغیان، ناصر میناچی و ابراهیم یزدی، ولی اکثریت قاطع حاصل شده بود. در اینجا اشتباهی که بازرگان کرد عدم اعلام فوری آن بود که امیرانتظام بر آن اصرار داشت. بازرگان طرح را در هیئت وزیران، که در هر حال با اکثریت قاطع آن را تصویب کرده بودند اعلام کرد. در نشست های هیئت وزیران پنج روحانی ناظر از سوی شورای انقلاب بودند و طبیعی بود که با این طرح مخالفت کنند. این روحانیان عبارت بودند از آیت الله بهشتی، حجت الاسلام خامنه ای، حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی، آیت الله موسوی اردبیلی و آیت الله محمد یزدی.

پس از جلسه هیئت وزیران، بازرگان بیدرنگ امیرانتظام را به دفترش خواند و به او می گوید که بیدرنگ با نخستین هواپیما کشور را ترک کند. یک حکم ماموریت سفارت هم به او می دهد. امیرانتظام حدود خرداد ۵۸ به عنوان سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی به استکهلم رفت. در آذرماه ۱۳۵۸، کمال خرازی معاون وزیر خارجه در زمان وزارت صادق قطب زاده، بدون آگاهی وزیر خارجه، امیرانتظام را برای “مشورت در یک امر مهم” به تهران احضار کرد. در سوئد وزیر خارجه سوئد به امیرانتظام گفت که این یک توطئه است و میخواهند بازداشتت کنند، در فرودگاه فرانکفورت هم نماینده وزیر خارجه آلمان همین را به امیرانتظام گفت؛ ولی امیرانتظام مطمئن از بیگناهی خود در ۲۸ آذر ۵۸ به ایران بازگشت و بیدرنگ بازداشت شد.امیرانتظام از این تاریخ برای ۵۵۵ روز به جرم “توطئه برای انحلال شورای نگهبان” و مخالفت با نظام ولایت فقیه و تماس با ماموران امریکا، بدون محاکمه در سلول انفرادی زندان اوین زندانی شد. سپس در دادگاه انقلاب بدون حضور وکیل مدافع، هیئت منصفه، یا روند قانونی دادرسی، توسط آیت الله محمدی گیلانی محاکمه و بجرم اتهامات واهی و بدون هیچگونه سند یا شاهد، به حبس ابد محکوم شد. در رابطه با اتهاماتش، تنها کس از نهضت آزادی یا دولت موقت که از او دفاع کرد مهندس مهدی بازرگان بود. جالب است که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام پس از بالارفتن از دیوار سفارت امریکا و ایجاد آسیبهای جبران ناپذیر به کشور، ادعا کردند که مدارک زیادی دال بر ارتباط سری امیرانتظام با امریکاییان در اختیار دارند. ولی این کار زشت و خرابکارانه آنها فقط برای گل آلود کردن آب و فریب مردم بود. آنچه آنها پبدا کردند نامه ای رسمی بود که با “آقای عزیز” آغاز میشد، که اصطلاحی رایج در همه مکاتبات به زبان انگلیسی است، مانند “آقای محترم” خودمان. امیرانتظام در طول هفده سال زندان که در اوین، همه گونه توهین و تحقیر ممکن را، حتا توطئه تصادم مصنوعی با مینی بوس، بستن دست و پایش با زنجیر به تخت بیمارستان، و دستور تمیز کردن مستراح های زندان، و بستنش به دم الاغ برای رفتن به بیمارستان و غیره را با ایستادگی و متانت تحمل نمود ولی سر خم نکرد.

زندانی بودن امیرانتظام از حدود سال ۱۳۷۵، که روزنه روابط بین الملل کمی باز و رسانه های جهانی پایشان به ایران باز شده بود، یک مسئله بزرگ حیثیتی برای نظام شد. او در سال ۱۳۷۰ (۱۹۹۲) با آقای رینالدو گالیندوپل، بازرس ویژه سازمان ملل، در زندان اوین ملاقات کرد و موارد فاحش نقض حقوق بشر را برای او تشریح و علیه مسئولان نظام جمهوری اسلامی اعلام جرم کرد. عکسهای او روی تخت بیمارستان در حالیکه به تخت غل و زنجیر شده بود در برخی رسانه ها چاپ شد باعث جهانی شدن شهرت سرنوشت امیرانتظام شد.

بارها به اوگفتند اگر درخواست عفو کند، آزادش می کنند؛ ولی امیرانتظام از این کار خودداری کرد و میگفت که جمهوری اسلامی است که باید از وی طلب عفو بکند. حتا یک بار آیت الله محمد یزدی در ملاقات با مهندس بازرگان و ابراهیم یزدی میگوید که ما میخواهیم امیرانتظام را آزاد کنیم، ولی او عفونامه نمی نویسد. سرانجام در سال ۱۳۷۵، به گفته خودش، او را از زندان اوین بیرون کردند! البته زمینه اش مرخصی درمانی بود.

در همان سال ۱۳۷۵ (۱۹۹۷)، با موریس دنبی کوپیتورن، نماینده سازمان ملل، در دفتر سازمان ملل در تهران ملاقات کرد و موارد نقض حقوق بشر را شرح داد. در سال ۱۳۸۰ (۲۰۰۲)، هم با لویی دو ژوانه، رییس گروه پژوهش بازداشتهای خودسرانه، در تهران ملاقات نمود و نسبت به نقض حقوق بشر در ایران اعتراض کرد. در سال ۱۳۷۵، امیرانتظام برنده جایزه بین المللی حقوق بشر “برونو کرایسکی” از اتریش شد. در سال ۱۳۸۳، جایزه بین المللی شهامت اخلاقی “کرانسکی” به او اهدا شد، و در ۱۳۸۶، لوح سپاس حقوق بشر از سازمان مدافعان حقوق بشر ایران را دریافت کرد.

در سال ۱۳۷۵ که امیرانتظام به عنوان مرخصی درمانی و کهولت سن آزاد شد. با آزاد شدن امیرانتظام علاقه رسانه های خارجی برای با تماس با او زیاد شد. پس از ترور اسدالله لاجوردی

دادستان انقلاب و رییس زندان اوین، امیر انتظام مصاحبه ای در شهریور ۷۷، با صدای امریکا کرد. در این مصاحبه‌ افزون بر «جلاد» خواندن لاجوردی، به قاضی دادگاه انقلاب آیت الله محمدی گیلانی که وی را به حبس ابد محکوم کرده بود هم حمله کرد. حمله به یک روحانی کار بسیار خطرناکی است، چون آنان فراتر از قانون هستند. این مصاحبه منجر به تشکیل پرونده‌ای جدید علیه وی با شکایت ساختگی خانواده لاجوردی به اتهام «تهمت»، و شکایت دادستان به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» شد!

در سال ۷۹ امیرانتظام بار دیگر به زندان اوین بازگردانده شد. ولی باز با مرخصی درمانی آزاد شد. دادگاه وی در ۲۳ خرداد ۸۵ برگزار شد؛ و او در دادگاه تاکید کرد: «هرآنچه در مصاحبه سال ۷۷ گفتم، حقیقت است.» دستگاه قضایی چندی بعد علی‌رغم زندانی کردن وی، این پرونده را مختومه کرد.

در آغاز آزادی امیرانتظام زیر فشار دوستانش در آستانه بنیانگذاری یک حزب سیاسی قرار گرفت. ولی برخی از اعضای جبهه ملی ایران او را ترغیب به عضویت در جبهه ملی ایران کردند. در همایش چهارسالانه جبهه ملی ایران در ۱۳۸۲، ایشان غیابی برای عضویت در شورای مرکزی نامزد شد، و با وجود اعتراض شدید دو تن از اعضای شورای جبهه، ایشان با رای بالا انتخاب شد، و سپس در انتخابات داخلی شورا هم به عضویت هیئت رهبری برگزیده شد. بسیاری مواقع به علت بیماری و ناتوانی جسمی نشست های هیئت رهبری جبهه ملی ایران در خانه او برگزار میشد.

امیرانتظام خیلی علاقه داشت کاری برای کشور و ملت بکند. بهمین دلیل وقتی محمد خاتمی توسط یکی از بستگانش از او خواست پیشنهادهایی برای بهبود وضع کشور بدهد، مهندس امیرانتظام همراه با یکی از اعضای جبهه ملی ایران طرح جامع بهبود مدیریت کلان کشاورزی در کشور را تدوین و برای رییس جمهور فرستاد که بیدرنگ به وزیر کشاورزی وقت ابلاغ شد.

ما براستی این مرد را یکی از شخصیت های نادر تاریخ معاصر ایران می دانیم. خیلی به او جفا شده، خیلی به او خیانت شد، خیلی سختی کشید. با جود همه اینها، همیشه در اندیشه چگونه بهتر اداره کردن کشور بود. از جمله طرحهای او برای ایران که منتشر شده:

 –  طرح استفاده بهینه نیرو و انرژی جوانان در ایران در قالب سپاه کار و دانش و کشاورزی و..در ۱۳۳۶.
–  طرح امنیت عمومی کشور در دولت موقت که به رغم تصویب به اجراء گذاشته نشد.
–  طرح انحلال مجلس خبرگان در سال ۱۳۵۸.
–  طرح عمران کلی کشور.
–  طرح از بین بردن بیکاری در کشور.
–  طرح سیستم حذف واسطه ها در چرخهٌ تولید و مصرف.
–  طرح نجات بشریت از خطر مواد مخدر.
–  طرح خودکفایی در خط تولید وسائط نقلیه در داخل کشور و بازاریابی برای صادرات تولیدات مازاد.
–  طرح استفادهٌ بهینه از آبهای قابل استفاده برای شرب و کشاورزی ایران و جلوگیری از صدور آب.

 –  طرح ایجاد و تکمیل مترو در تهران و شهرستانها.

آنچه درباره امیرانتظام برجسته بود، فعال بودن ذهن اندیشمند و نوآور او با وجود بیماریهای متعدد بود. در طی سالهای آزادی پس از زندان انواع بیماریهای ناشی از زندان طولانی و فقدان رسیدگی پزشگی و محرومیت او از دسترسی به دارو و درمان، در او جمع شده بود. بارها در بیمارستان بستری شد، بارها تحت جراحی قرار گرفت، راه رفتن برایش دشوار شد، خوابیدن برایش دشوار شد، بیدار ماندن برایش دشوار شد و سخن گفتن برایش دشوار. ولی با وجود همه این نارسایی ها و ناتوانی های جسمی ذهن هوشمند او فعال ماند و هرگز از اندیشه چگونه به میهن خدمت توان کردن غافل نشد.

امیرانتظام خود را فدا کرد تا نسل ما نمادی دیگر را برای روحیه دادن به خود، برای پایداری در برابر بدی ها، و برای ناامید نشدن از پیروزی نهایی خوب بر بد، داشته باشد. بیگانگانی که از سر برافراشتن ایران میترسند، از فساد و هرج و مرج سیاسی و عقب افتادگی ما شادمانند، زیرا ایران مانند درخت تنومند سایه انداز هزاران ساله ایست که هرگز نمی خشکد؛ پس باید با یک نظام ویرانگر فاسد هوایش را مسموم کرد، آبش را آلوده کرد و تبرها را به جانش انداخت. ولی روییدن کسانی چون امیرانتظام نشان اینست که ایران هرگز نخواهد مرد.

هیئت رهبری جبهه ملی ایران-سامان ششم

۱۸ تیرماه ۱۳۹۸خ

اهداف 17 گانه سند 2030 یونسکو

محمدعلی قدیمی

سند مقدمه ای دارد مبنی بر این که رهبران و مردم جهان بر آن هستند که تا سال ۲۰۳۰، به فقر، گرسنگی، خشونت، فساد، قاچاق و … پایان دهند و به سوی کرامت انسانی، صلح، عدالت، رعایت برابری، رفاه، مدیریت پایدارمنابع طبیعی، گسترش بهداشت، تامین آب آشامیدنی برای همه، توانمندسازی زنان و دختران، محترم شمردن تنوع فرهنگی، حمایت از اقشار آسیب پذیر، مردمسالاری، بهبود محیط زیست، توسعه مناطق روستایی، توسعه آموزش های عمومی و فنی و حرفه ای، ترویج تفاهم، اشتغالزایی، و نظایر این ها حرکت کنند.

سپس بر لزوم تلاش همه دولت ها برای رسیدن به اهداف توسعه ای ۲۰۳۰ تأکید شده است.

هدف اول: پایان دادن به فقر در تمامی اشکال آن در همه جا

– ریشه کنی فقر مطلق(فقر مطلق به درآمد روزانه کمتر از ۱٫۲۵ دلار اطلاق می شود)

– نصف کردن تعداد فقرا

– ایجاد نظام حمایتی از فقرا، سرمایه گذاری برای فقرزدایی و حق دسترسی فقرا به منابع

 هدف دوم: پایان دادن به گرسنگی، دستیابی به امنیت غذایی و بهبود تغذیه و ترویج کشاورزی پایدار

– تضمین دسترسی همه به ویژه نوزادان به غذای سالم و کافی و رفع سوء تغذیه

– افزایش دوبرابری درآمد و بهره وری تولیدکنندگان کوچک کواد غذایی کوچک

– تضمین نظام های پایدار تولید مواد غذایی و افزایش سرمایه گذاری در این حوزه از جمله تربیت کشاورز

– حفظ تنوع ژنتیکی دانه ها و گیاهان و حیوانات

 هدف سوم: تضمین زندگی سالم و ترویج رفاه در تمام سنین

– کاهش مرگ و میر مادران به میزان ۷۰درصد

– کاهش مرگ و میز نوزادان و کودکان

– پایان دادن به بیماری های واگیر مانند ایدز، سل، مالاریا

– کاهش مرگ و میرهای ناشی از بیماری های غیر واگیر و بیماری های ناشی از آلودگی آب و هوا و خاک

– کاهش مصرف مواد مخدر و کنترل تولید توتون و تنباکو

– به نصف رساندن مرگ و میرهای ناشی از تصادفات

– تضمین دسترسی جهانی به خدمات بهداشتی و درمانی در همه موارد مورد نیاز انسان ها از جمله مسائل جنسی و باروری بدون مواجه شدن با مشکلات مالی

– توسعه واکسیناسیون

 هدف چهارم: تضمین کیفیت آموزش فراگیر و عادلانه و ایجاد فرصت های یادگیری مادام العمر برای همه

– تضمین آموزش رایگان همگانی تا دیپلم به صورت رایگان و دسترسی به آموزش های پیش دبستانی

– توسعه آموزش های فنی و حرفه ای

– دسترسی عمومی به تحصیلات دانشگاهی

– ریشه کنی نابرابری های جنسیتی در آموزش و تضمین دسترسی برابر به همه مقاطع آموزش و تربیت فنی و حرفه ای برای اقشار آسیب پذیر از جمله معلولان ، افراد بومی وکودکانی که در شرایط آسیب پذیر زندگی می کنند و یا خود آسیب پذیر هستند

– آموزش سواد به بزرگسالان

– تضمین این که همه فراگیران به دانش و مهارتهای لازم برای ترویج توسعه پایدار دست یابند به وِیژه از طریق آموزش برای توسعه پایدار و آموزش و ترویج شیوه های زندگی پایدار، حقوق بشر، تساوی جنسیتی، ترویج فرهنگ صلح و نبود خشونت، شهروندی جهانی و احترام به تنوع فرهنگی و مشارکت فرهنگ در تحقق توسعه پایدار

– بروز رسانی امکانات آموزشی و تامین فضاهای دور از خشونت برای آموزش – افزایش تعداد بورس های اعطایی در رشته های فنی و حرفه ای و فناوری اطلاعات و مهندسی و علمی

– افزایش قابل ملاحظه تأمین معلمان

 هدف پنجم: دستیابی به تساوی جنسیتی و توانمند سازی تمام دختران

(این بخش خلاصه نویسی نشده و عینا نقل شده است)

– پایان دادن به همه اشکال تبعیض علیه زنان و دختران در همه جا

-ریشه کنی همه انواع خشونت علیه زنان و دختران در حوزه های عمومی و خصوصی، از جمله: در زمینه قاچاق انسان و سوء استفاده جنسی و غیره…

– ریشه کنی همه اقدامات زیان بار مانند ازدواج کودکان، ازدواج در سنین بسیار پایین و ختنه زنان

– به رسمیت شناختن و ارج نهادن به مراقبت های داخل منزل و خانه داری (کار در منزل) بدون دستمزد از طریق : تامین خدمات عمومی، ایجاد زیر بناها و تنظیم سیاست های حفاظت اجتماعی و ترویج مسؤولیت مشترک در منزل و در محیط خانواده، تا حدی که مقررات ملی اجازه دهند.

– تضمین مشارکت کامل و موثر زنان و در اختیار قرار دادن فرصت های برابر (با مردان) برای انتصاب به مسولیت های بسیار بالا در همه سطوح تصمیم گیری در حوزه های سیاسی، اقتصادی و همچنین در زندگی عمومی

– ضمانت دسترسی جهانی به بهداشت باروری و جنسی و دسترسی به حقوق باروری در راستای توافق های انجام شده در جریان کنفرانس بین المللی جمعیت و توسعه و اعلامیه و برنامه اقدام پکن، بر مبنای اسناد نهایی به دست آمده از کنفرانس های بازنگری برگزار شده در این ارتباط

– انجام اصلاحاتی برای برقراری تساوی حقوق زنان و مردان به منظور دسترسی زنان به منابع اقتصادی و امکان مالکیت و کنترل دارایی ها از قبیل: زمین و سایر اشکال دارایی توسط آنان و همچنین برقراری حق دسترسی زنان به خدمات مالی، ارثیه، و منابع طبیعی، درراستای قوانین ملی(کشورها)

– ارتقای کاربرد فناوری توانمند کننده، به ویژه فناوری اطلاعات و ارتباطات به منظور ترویج توانمد سازی زنان

– تقویت و اتخاذ سیاست های مطمئن و مناسب و همچنین وضع قوانین قابل اجرا برای ترویج تساوی جنسیتی و توانمندسازی همه زنان و دختران در کلیه سطوح

 هدف ششم: دسترس بودن و مدیریت پایدار آب و فاضلاب برای همه

– دسترسی همگانی به آب آشامیدنی

– دستیابی به بهداشت کافی و پایان دادن به انجام قضای حاجت در ملأ عام و بذل توجه خاص به نیازهای زنان و دختران و افراد آسیب پذیر

– ریشه کنی تخلیه زباله در منابع آبی

– احیای تالاب ها و رودخانه ها و منابع آبی

– همکاری های بین المللی در حوزه آب مانند تصفیه و شوری زدایی

 هدف هفتم: تضمین دسترسی به انرژی ارزان قیمت، قابل اعتماد، پایدار و مدرن برای همه

– تضمین دسترسی به خدمات مقرون به صرفه انرژی

-افزایش انرژی های تجدید پذیر و بهره وری در حوزه انرژی

– گسترش زیر ساخت های انرژی

 هدف هشتم: ترویج رشد فراگیر و پایدار اقتصادی، اشتغال کامل و مولد و شغل مناسب برای همه

– افزایش رشد اقتصادی کشورها به حداقل ۷ درصد

– افزایش سطح بهره وری

– حمایت از اشتغال شرافتمندانه، کارآفرینی . خدمات کوچک و متوسط و کاهش بیکاری و ریشه کنی کار اجباری و برده داری نوین

– جداسازی رشد اقتصادی از تخریب محیط زیست

– دستیابی به اشتغال شرافتمندانه و سودآور برای همه و تحقق دستمزد مساوی برای همه فعالیت های دارای ارزش یکسان

– امن سازی فضاهای کار به ویژه برای زنان مهاجر

– ترویج گردشگری که بتواند به تولید کار و ترویج فرهنگ و تولیدات محلی کمک کند

– افزایش ظرفیت موسسات مالی داخلی

هدف نهم: ایجاد زیرساخت انعطاف پذیر، ترویج صنعتی سازی فراگیر و پایدار و تقویت نوآوری

– ایجاد زیرساخت های پایدار برای توسعه اقتصادی و رفاه ملی

– صنعتی شدن پایدار و افزایش سهم صنعت در اشتغال و تولید ناخالص داخلی

– افزایش دسترسی فعالیت های تجاری کوچک به خدمات مالی

– بروز رسانی صنایع و سازگاری آنها با محیط زیست

– گسترش پژوهش های علمی – پشتیبانی از توسعه داخلی فناوری و نوآوری و دسترسی بیشتر به فناوری اطلاعات و ارتباطات

 هدف دهم: کاهش نابرابری در درون و میان کشورها

– افزایش درآمد قشر فقیر به بالاتر از میانگین ملی

– توانمندی همه افراد برای حضور در عرصه های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و ایجاد فرصت های برابر برای همه

– سیاستگذاری به ویژه در حوزه های مالی، دستمزد و حمایت اجتماعی و دستیابی تدریجی به تساوی بیشتر

– تضمین حضور پر رنگ تر کشورهای در حال توسعه در تصمیم گیری های موسسات مالی و اقتصادی بین المللی

– تسهیل مهاجرت مسؤولانه – کمک بیشتر مالی به کشورهای نیازمند

– کاهش هزینه های نقل و انتقال وجوه ارسالی کارگران مهاجر به کمتر از ۳ درصد

 هدف یازدهم: تبدیل شهرها و سکونت گاه های انسانی به مکان های همه شمول، مقاوم و پایدار

– تضمین دسترسی عمومی بهمسکن ایمن و مقرون به صرفه و نوسازی محله های فقیر

– فراهم سازی دسترسی به حمل و نقل ایمن به ویژه برای زنان، دختران و معلولان

– حفظ میراث فرهنگی و طبیعی. – کاهش مرگ و میر ناشی از بلایای طبیعی – توجه به کیفیت هوا و مدیریت زباله ها

– گسترش فضای سبز عمومی، ایمن و فراگیر به ویژه برای زنان و کودکان و سالمندان و معلولان

– برقراری پیوند بین مناطق شهری و حومه و روستایی

– حمایت از یاخت بناهای مقاوم با استفاده از مصالح محلی و ارائه کمک های مالی و فنی به آنها

 هدف دوازدهم: تضمین الگوی تولید و مصرف پایدار

– اجرای برنامه ده ساله مرتبط با الگوی تولید و مصرف پایدار با توجه به توانمندی های کشورهای در حال توسعه

– مدیریت پایدار منابع طبیعی و حفظ محیط زیست در روند تولید و مصرف

– کاهش هدر رفت مواد غذایی

– کاهش تولید زباله و افزایش بازیافت

– دسترسی عمومی به اطلاعات مرتبط با توسعه پایدار

– حمایت از کشورهای در حال توسعه در جهت توسعه علمی و فنی

– پایش آثار توسعه پایدار بر گردشگری پایدار

– منطقی سازی یارانه های ناکارآمد سوخت های فسیلی

 هدف سیزدهم: مبارزه با تغییرات آب و هوا و اثرات آن

– تقویت مقاومت در برابر بلایای طبیعی

– آموزش و هشدار به موقع در خصوص بلایای طبیعی

– تخصیص ۱۰۰ میلیارد دلار آمریکا برای تامین نیازهای کشورهای در حال توسعه در جهت کاهش تغییر اقیلم

 هدف چهاردهم: حفظ و استفاده پایدار از اقیانوسها، دریاها و منابع دریایی برای توسعه پایدار

– کاهش آلودگی دریاها و اقیانوس ها

– حفاظت از بوم سازگان دریایی و ساحلی

– کاهش آثار اسیدی شدن محیط دریایی

– قانونمند شدن صیادی جمعی و پایان دادن به صید بی رویه – ارتقاء دانش فناوری دریایی – حذف یارانه های تعیین شده برای برخی اشکال ماهیگیری مخرب – افزایش حفاظت و استفاده پایدار از اقیانوس ها و منابع آن

 هدف پانزدهم: حفاظت، بازیابی و ترویج استفاده پایدار از اکوسیستم های زمینی، مدیریت پایدار جنگل ها، مبارزه با بیابان زایی، متوقف و معکوس نمودن فرسایش زمین و توقف از بین بردن تنوع زیستی

– حفاظت، احیاء و استفاده پایدار از جنگل ها ، تالاب ها ، کوه ها و نواحی خشک

– توقف جنگل زدایی – مبارزه با بیابان زایی

– کاهش تخریب زیستگاه های طبیعی و جلوگیری از انقراض گونه های در معرض خطر

– اشتراک گذاری منصفانه مزایای ناشی از استفاده از منابع ژنتیک در راستای توافقات بین المللی

– پیشگیری از پدیدار شدن گونه های مهاجم و بیگانه در زیست بوم های خشکی و آبی

– مبارزه با صید غیرقانونیو و قاچاق گونه های حفاظت شده

 هدف شانزدهم: ترویج جوامع صلح طلب و فراگیر برای توسعه پایدار، دسترسی به عدالت برای همه و ایجاد نهادهای موثر، پاسخگو و فراگیر در تمام سطوح

– کاهش همه اشکال خشونت و مرگ و میرهای ناشی از آن

– پایان دادن به سوء استفاده و استثمار کودکان

– گسترش عدالت برای همه

– مبارزه با جرایم سازمان یافته و کاهش غیرقانونی پول و اسلحه

– کاهش قابل ملاحظه فساد و رسوه خواری

– پاسخگویی و شفافیت مؤسسات

– تضمین تصمیم گیری نتیجه بهش و مشارکتی و نمایان همه افراد جامعه

– تقویت حضور کشورهای در حال توسعه در نهادهای بین المللی مانند سازمان ملل متحد

– تأمین هویت قانونی از جمله خدمات ثبت احوال برای همه

– تأمین دسترسی عمومی به اطلاعات و پاسداشت آزادی های بنیادین

– مبارزه با تروریسم

– ترویج و اجرای قوانین عاری از تبعیض برای توسعه پایدار

هدف هفدهم: تقویت ابزارهای اجرایی و احیای مشارکت جهانی برای توسعه پایدار

– تقویت فعالیت های مرتبط با منابع مالی داخلی جمع آوری مالیات

– اختصاص ۰٫۷ درصد از درآمد ناخالص ملی کشورهای توسعه یافته به کشورهای دارای پایین ترین سطح توسعه یافتگی

– کمک به کشورهای در حال توسعه برای پرداخت دیون

– سرمایه گذاری در کشورهای دارای پایین ترین سطح توسعه یافتگی

– افزایش امکان دسترسی به علم، فناوری و نوآوری و ارتقای همکاری های شمال-جنوب و جنوب-جنوب

– راه اندازی بانک فناوری

– حمایت بین المللی از طرح های ملی کشورهای در حال توسعه

– بهبود تجارت و افزایش سهم صادرات کشورهای در حال توسعه

– ارتقای ثبات اقتصادی  ترویج مشارکت بخش خصوصی در اقتصاد

– به اشتراک گذاری دانش،تخصص، فناوری و منابع مالی با هدف رشد کشورهای در حال توسعه

بعد از برشماری اهداف، مجدداً بر کمک به کشورهای در حال توسعه، کشورهای فقیر محصور در خشکی، کشورهای کوچک جزیره ای، اجرای مقررات و توافقنامه های بین المللی، تأکید می شود.

از لزوم راه اندازی پایگاه اینترنتی با هدف نشر اطلاعات سخن گفته می شود و سپس تصریح می شود که کشورهای جهان در ۱۵ سال آینده، اهداف فوق را پیگیری خواهند کرد.

همچنین در ادامه آمده است که پیگیری و بازبینی به شکل داوطلبانه و کشوری انجام خواهد شد و گزارش سالانه اقدامات کشورها توسط دبیرکل سازمان ملل تهیه خواهد شد.کشورها نیز در سه سطح ملی، منطقه ای و کشوری در این خصوص برنامه ریزی، اقدام و همکاری خواهند کرد تا سطر آخر سند محقق شود: تبدیل جهان به مکانی بهتر در سال ۲۰۳۰

از ثبت ملی تا نابودی جنگل های هیرکانی شمال ایران 

رزا جهان بین

جنگل های هیرکانی در شمال ایران، در طول ساحل جنوبی دریای خزر و نیمرخ شمالی رشته کوه‌های البرز واقعند.

این جنگل پهن برگ درختان در طول ۸۵۰ کیلومتر خط ساحلی خزر کشیده شده و بین ۲۵ تا پنجاه میلیون سال قدمت دارد، در آن زمان بیشتر مناطق معتدل شمالی را این جنگل‌ها پوشانده بود. در عصر یخبندان کواترنری این جنگل‌ها کوچکتر شدند اما بعد با پایان عصر یخبندان دوباره گسترش یافتند.

این جنگل‌ها پیشتر به عنوان یکی از دویست زیست بوم طبیعی جهانی در فهرست صندوق جهانی حیات وحش ثبت شده بودند. جنگل‌های هیرکانی بجز انواع گیاهان و جانوران، محل زندگی حدود هفت و نیم میلیون نفر هم به شمار می‌رود و از نظر پوشش گیاهی بسیار غنی هستند .

بیش از ۳۲۰۰ گونه گیاهی. با اینکه حدود هفت درصد خاک ایران را می‌پوشانند اما ۴۴ درصد آوندداران شناخته شده در ایران در این جنگل‌ها هستند. تا کنون ۵۸ گونه پرنده و ۵۸ گونه پستاندار از جمله یوزپلنگ معروف ایران در این جنگل‌ها شناسایی شده‌اند.

در دهه‌های گذشته توسعه سریع عمرانی، چرای بی‌رویه، برداشت غیرقانونی از منابع جنگلی، ساخت‌و‌ساز، تصرف غیرقانونی زمین‌ها، توسعه ناپایدار گردشگری، توسعه بی‌رویه کشاورزی و آتش‌سوزی فشار زیادی بر این اکوسیستم ارزشمند وارد آورده است.

دولت جمهوری اسلامی و برنامه توسعه ملل متحد یک پروژه مشترک پنج ساله را برای حفظ تنوع زیستی این جنگل‌ها آغاز کرده‌اند.

ثبت این جنگها در زمره آثار جهانی یونسکو از سال ۲۰۰۱ مطرح شد و در سال ۲۰۰۷، ایران رسما درخواست ثبت جهانی این جنگل‌ها را به یونسکو ارائه کرد.

جنگل‌های هیرکانی ایران، از با ارزش‌ترین جنگل‌های دنیاست که روز جمعه، ۱۴ تیر 1398 برابر با 5 ژوئن 2019، به‌ عنوان دومین میراث طبیعی ایران در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسید.

به‌گفته مسعود مولانا، عضو شورای هماهنگی محیط زیست و منابع طبیعی ایران، سالانه حداقل ۲۵ هزار هکتار از جنگل‌های هیرکانی از بین می‌رود.مسعود مولانا، در گفت‌وگو با ایسنا، با «وخیم» توصیف کردن وضعیت جنگل‌های هیرکانی هشدار داد که به‌ دلیل «تخریب زیاد، قاچاق فراوان چوب و عدم نظارت» وضعیت این جنگل‌ها «روز‌به‌روز بدتر و نامطلوب‌تر» می‌شود.

او همچنین از کاهش ۵۰ درصدی حجم جنگل‌های هیرکانی شمال ایران طی ۴۰ سال گذشته خبر داد و افزود: «از ۳ میلیون و ۶۰۰ هزار هکتار مساحت جنگل‌های شمال کشور اکنون تنها یک میلیون و ۸۰۰ هزار هکتار آن باقی مانده که ۹۰ درصد آن نیز از حالت پایدار خارج شده است.» و با اشاره به نقش جنگل‌ها در آبخیزداری افزود: در ۳۰ سال گذشته میزان بارش در شمال کشور ۲۰ درصد کاهش یافته اما مقدار سیل ۵۰ برابر شده است.

برخی کارشناسان امیدوارند که ثبت جهانی جنگل‌های هیرکانی به توقف روند نابودی هرچه‌بیشتر این جنگل‌ها کمک کند.

فروپاشی تمدن گذشته‌ای درخشان اما آینده‌ای تاریک دارد

لوک کمپ برگردان: افسانه دادگر

جامعه‌ی مایا سه قرن دچار انحطاط تدریجی بود.

عکس از راد وادینگتون/فلیکر

 آیا فروپاشیِ تمدن ضرورتاً فاجعه‌بار است؟ شکست پادشاهی باستانیِ مصر در حدود دو هزار سال پیش از میلاد با شورش‌ها، طغیان‌ها، هجوم به مقبره‌ها و حتی آدم‌خواری همراه بود. این روایت از سال 2120 پیش از میلاد که «کل مصرِ علیا از گرسنگی مردند و هر فردی از فرط گرسنگی فرزندان خودش را خورده بود»، به زندگیِ آنختیفی (Ankhtifi)، حاکم یکی از استان‌های جنوبی مصر باستان، مربوط می‌شود.

بسیاری از ما با این روایت تاریخی آشناییم که چگونه فرهنگ‌ها می‌توانند به سرعت ــ و به طرزی فاجعه‌آمیز ــ انحطاط یابند و سقوط کنند. به نظر می‌رسد که تاریخ معاصر هم این روایت را تأیید می‌کند. عراق پس از تهاجم آمریکا شاهد مرگ 100 هزار نفر در یک سال و نیم نخست بود، و به دنبال آن داعش ظهور کرد. فروپاشیِ حکومت لیبی در سال 2011 به خلأ قدرت انجامید، و به ظهور مجدد برده‌داری منجر شد.اما این دیدگاه مبتنی بر واقعیت پیچیده‌تری است. در واقع، پایان تمدن‌ها به ندرت با مصیبت، فاجعه و بلایای ناگهانی و عظیم همراه است. اغلب این فرایند طولانی و آرام است، و مردم و فرهنگ را برای سال‌های زیادی در آن وضعیت رها می‌کند.

برای مثال، فروپاشی تمدن مایا در آمریکای مرکزی در طول سه قرن، میان سال‌های 1050 و 750 پیش از میلاد، اتفاق افتاد، یعنی در زمانی که به «واپسین دوره‌ی باستان» معروف است. هرچند در این دوران مرگ و میر 10 تا 15 درصد افزایش یافت و بعضی از شهرها متروک شدند اما نواحی دیگری پیشرفت کردند، و بنا به بعضی از گزارش‌ها، تجارت و زندگیِ شهری تا پس از ورود اسپانیایی‌ها در اوایل قرن شانزدهم به قوت خود باقی ماند.

حتی خودزندگی‌نامه‌ی آنختیفی هم احتمالاً مبالغه‌آمیز است. در قرون وسطای متأخر در مصر که بلافاصله به دنبال پادشاهیِ باستان شروع شد، قبرهای عوام به قبرهای ثروتمندان شبیه شد و این امر عمومیت بیشتری یافت. همچنین شواهد قانع‌کننده‌ی کمی در مورد قحطی و مرگ وجود دارد. آنختیفی مسلماً علاقه‌مند است که آن عصر را دوران فاجعه بخواند: او به تازگی به مقام حاکمیت ترفیع یافته بود، و این گزارش از کارهای بزرگ او در این دوره‌ی بحرانی تجلیل می‌کرد.

بعضی از فروپاشی‌ها در وهله‌ی نخست اصلاً رخ نداد. جزیره‌ی ایستِرن در شیلی، همان‌طور که جرد دایموند در فروپاشی (2005) ادعا کرده، نمونه‌ای از «زیست‌بوم‌کشی» یا تباهی محیط زیست به دست بشر نبوده است. بلکه، قوم راپا نویی (Rapa Nui) تا قرن نوزدهم به نحوی پایدار در آن‌جا زیست تا این که بر اثر استعمار و بیماری نابود شد. در سال 1877 تعداد اعضای این قوم تنها 111 نفر بود. مرگ تمدن همچنین می‌تواند فضایی برای نوزایی فراهم کند. ظهور دولت-ملت در اروپا بدون سقوط امپراتوری رمِ غربی قرن‌ها پیش از آن رخ نمی‌داد. این امر برخی از پژوهشگران را به این نظریه‌پردازی سوق داده است که فروپاشی بخشی از «چرخه‌ی تطبیقیِ» رشد و انحطاط نظام‌هاست. قوه‌ی مخربی که به فروپاشی می‌انجامد سازنده است و مانند آتش جنگل، منابع و فضایی برای تحول و سازمان‌یابیِ مجدد فراهم می‌آورد. ما به ندرت به این نکات ظریف پی می‌بریم، از جمله به این علت که باستان‌شناسی در اصل رویدادهای زندگی نخبگان را ترسیم می‌کند ــ تاریخ را از منظر یک درصد از جمعیت به تصویر می‌کشد. تا پیش از اختراع رسانه‌های چاپی در قرن پانزدهم، نوشتن و دیگر شکل‌های مستندسازی عمدتاً امتیازی برای مأموران دولت، اشراف و طبقات ممتاز بود. در این میان، ردّ پا و اثر توده‌ها ــ از جمله مردم شکارچی و گردآورنده‌ی میوه‌ها و خوراکی‌های وحشی و چوپانان و دامدارهای ایلیاتی و کوچ‌نشین که جایگاهی در حکومت نداشتند ــ در زندگی از بین می‌رفت.

به سبب این سلسله‌مراتب، دیدگاه ما درباره‌ی فروپاشی‌های گذشته معمولاً مبتنی بر نگاه ممتازترین قربانیانش است. قرون تاریک را به سبب شکافی در سوابق ضبط‌شده‌ی خود «تاریک» می‌خوانیم اما این به معنای آن نیست که فرهنگ یا جامعه متوقف مانده است. بله، این به معنای جنگ‌های بیشتر، فرهنگ کمتر و تجارت کمتر است ــ اما سوابق باستان‌شناختی اغلب آن‌قدر کمیاب است که نمی‌توان به نتیجه‌ای قطعی دست یافت. مثال‌های نقض محکمی وجود دارد: در زمان بی‌نظمی و آشوب میان سلسله‌ی چو غربی (از 1046 تا 771 قبل از میلاد) و جین (از 221 تا 206 قبل از میلاد) در چین، فلسفه‌ی کنفوسیوسی و دیگر فلسفه‌ها پدیدار شدند.

ما بیش از همیشه به زیرساخت‌های رفاهی دولتی برای بقای خود وابسته هستیم ــ که به این معنی است که از دست دادن آن‌ها به احتمال زیاد به اختلال یا حتی آشوب می‌انجامد.

از نظر دهقانان سومری در بین‌النهرین باستان، فروپاشیِ سیاسی که در آغاز هزاره‌ی دوم پیش از میلاد رخ داد بهترین اتفاق ممکن بود. جیمز سی اسکات، کارشناس علوم سیاسی و انسان‌شناس دانشگاه ییل، در کتاب خود با عنوان غیرعادی (2017) می‌گوید که حکومت‌های اولیه «مجبور بودند بیشتر جمعیت‌شان را به صورت اسیر و برده بگیرند و نگاه دارند». پایان نظام حکومتیِ سومری و کوچ حاکمان نخبه از شهرها بمعنای گریز ازساعت‌های طولانی کار در مزرعه، مالیات‌بندی سنگین، بیماری‌های شایع و بردگی بود. بقایای کالبد افراد شکارچی و گردآورنده‌ی این عصر حاکی از زندگی‌ای سالم‌تر و کم‌مشغله‌تر با رژیم غذاییِ متنوع‌تر و سبک زندگی فعال‌تر است. ویرانی حکومت احتمالاً برای این مردم نوعی رهایی و آزادی بوده است.

اما هیچ‌یک از این‌ها به این معنی نیست که باید نسبت به احتمال انحطاط و زوال در آینده بی‌اعتنا بود. چرا؟ یک دلیل آن است که ما بیش از همیشه به زیرساخت‌های رفاهی دولتی برای بقای خود وابسته هستیم ــ که به این معنی است که از دست دادن آن‌ها به احتمال زیاد به اختلال یا حتی آشوب می‌انجامد. قطع برق و خاموشیِ تقریباً کامل شهر نیویورک در ژوئیه‌ی 1977 را در نظر بگیرید. حریق عمدی و جرم ناگهان افزایش یافت؛ 550 افسر پلیس زخمی شدند، و 4500 دزد و غارتگر دستگیر شدند. این امر پیامد ورشکستگی‌های مالی در دهه‌ی 1970 و نیز قطع برق بود. بر خلاف آن، قطع برق در سال 1877 در شهر نیویورک بر اکثر شهروندان احتمالاً تأثیری نمی‌گذاشت.

تمدن‌های مدرن در عین حال ممکن است که پس از فروپاشیِ شدید به اندازه‌ی تمدن‌های قبلی قادر به ترمیم و جبران خسارت‌ها نباشند. تک‌تک شکارچی‌ها و گردآورندگان خوراک احتمالاً این دانش را داشتند که از طریق زمین زندگی خود را بگذرانند ــ اما مردم جامعه‌ی صنعتی نه تنها فاقد مهارت‌های اصلی برای بقا هستند بلکه حتی از طرز کار کالاهای «ابتدایی» از قبیل زیپ هم اطلاع‌ ندارند. دانش به نحو روزافزونی در اختیار گروه‌ها و نهادها، و نه افراد، قرار می‌گیرد. معلوم نیست که در صورت فروپاشیِ جامعه‌ی صنعتی بتوانیم تکه‌های آن را جمع کنیم و از نو بچینیم.

سوم، تکثیر سلاح‌ها خطر فروپاشی را به مرحله‌ای ‌بازگشت‌ناپذیر رسانده است. هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد، 39 هزار سلاح هسته‌ای و  ۱.۵ میلیون کیلوگرم پلوتونیوم و اورانیوم بسیار غنی‌شده داشت. اما همه‌ی این سلاح‌ها کنترل و مهار نشد. اطلاعات دیپلماتیکی که در سال 2010 توسط ویکی‌لیکس منتشر شد نشان می‌داد که به مصر سلاح، دانشمند و مواد هسته‌ای ارزان داده شده است. از این بدتر آن که دانشمندان شوروی که در دهه‌ی 1990 به خدمت گرفته شدند ممکن است به برنامه‌ی هسته‌ای موفقیت‌آمیز کره‌ی شمالی کمک کرده باشند. هر چه توانایی‌های تکنولوژیک بشر افزایش می‌یابد، خطر فروپاشیِ مهیب‌تر و گسترش تسلیحات افزایش می‌یابد.

سرانجام باید گفت که جهان به شبکه‌ای ارتباطی و پیچیده تبدیل شده است. این امر قابلیت‌های ما را افزایش می‌دهد اما شکست‌های سراسری و سازمند را محتمل‌تر می‌کند. بر اساس یافته‌های تحقیقی درباره‌ی سیستم‌های ریاضی که در سال 2010 در نشریه‌ی  نیچر  منتشر شد، احتمال بروز اختلال تصادفی در شبکه‌های به‌هم ‌پیوسته بیشتر از شبکه‌های مجزا است. به همین قیاس، هرچند به‌هم‌پیوستگی نظام‌های مالی در ابتدا می‌تواند مایه‌ی محافظت باشد اما، به نظر می‌رسد که سرانجام به نقطه‌ای می‌رسد که اوضاع وارونه و نظام شکننده‌تر می‌شود، و عیوب و نقائص به آسانی گسترش می‌یابد. ارین کلاین، مورخ و باستان‌شناس، در کتاب ۱۱۷۷  پیش از میلاد: سالی که تمدن از هم فروپاشید (2014) می‌گوید از نظر تاریخی این همان اتفاقی است که در جوامع عصر مفرغ در حوزه‌ی دریای مدیترانه و اژه روی داد. به‌هم‌پیوستگیِ این اقوام سبب رفاه در منطقه شد اما عواقب ناگواری در پی داشت و بر اثر مجموعه‌ای از زلزله‌ها، جنگ‌ها، تغییرات آب‌و‌هوایی و شورش‌ها به تدریج از بین رفت.

پس فروپاشی شمشیری دولبه است. گاه امتیازی برای افراد و فرصتی برای بازسازیِ نهادهای در حال انقراض است. با این همه ممکن است به از دست دادنِ جمعیت، فرهنگ و ساختارهای سیاسی‌ای بینجامد که با تلاش بسیار به وجود آمده است. نتیجه‌ی فروپاشی تا حدی وابسته به آن است که مردم چگونه آشوب‌ پیش‌آمده را مهار کنند، و  چقدر به آسانی و با اطمینان خاطر بتوانند دیگر شکل‌های جامعه را احیا کنند. متأسفانه، این ویژگی‌ها حاکی از آن است که هرچند فروپاشی در زمان‌های گذشته خط سیر مغشوش و درهمی داشته است اما در جهان مدرن تنها ممکن است آینده‌ای تاریک داشته باشد.

لغو مجازات اعدام در مورد تمام جرايم

لیلا باقری

ماده ی ۳

هر فردی سزاوار و محق به زندگی، آزادی و امنیت فردی است.

من به عنوان فعال حقوق بشر مخالف ضد در ضد هرگونه صدور حکم اعدام به هر عنوان و بهانه ای هستم  سیاسی، عقیدتی] قصاص و یا قاچاق و …

اعدام در لغت به معنی ” نابود کردن” و “نیست کردن” است. ( فرهنگ فارسی عمید) از طریق اعدام حق زندگی و حیات یک انسان از او گرفته می شود. به عبارت دیگر اعدام یعنی قتل و جنایت!

حق زندگی بالاتر از هر چیز است. حق زندگی جنبه اساسی «حقوق بشر است.

  1. فلسفه مجازات، عبارت است از اصلاح مجرم، اصلاح جامعه و احقاق حقِ مدعی. مجازات اعدام هیچ کدام از این سه مورد را ارضا نمی کند.

چرا که:اولا . مجازات اعدام یک مجازات برگشت ناپذیر است. اگر قاضی پرونده اشتباه کند یا از قدرتی که دارد سوء استفاده کند می تواند یک انسان بی گناه را به قتل برساند.

اول: پس از اعدام، آن مجرم دیگر زنده نیست که اصلاح شود.

دوم: مجازات اعدام ادامه چرخه خشونت است. اعث ترویج خشونت

1 . اعدام بازی

2 . تماشای اعدام

3 . جامعه بی تفاوت خانواده من در آرامش باشه

4 . قابیل را هم اعدام نکنید

5 . نگاه به اعدام  از نگاه مذهب  به بهانه قصاص

6 . سن جرم و جنایت و اعتیاد

آمار سالیانه اعدام از سال 2010رشد صعودی دارد از سال 1385

سال 2009 میلادی بیش از سیصد و هشتاد و هشت مورد اعلام شده

2010 مقامات جمهوری اسلامی اجرای ۲۵۲ مورد اعدام در سال گذشته را تایید کرده اند

2011 عفو بین الملل 360 اعدام را که قوه قضاییه یا رسانه های مجاز رسمی در داخل ایران تایید کرده بودند ثبت کرد.

در میان این عده حداقل چهار زن و سه نفر افرادی بودند که در زمان ارتکاب جرایم اتهامی زیر 18 سال داشتند.

2012 عفو بین الملل همچنان اجرای اعدام 314 تن در ایران نیز تایید شده است،

2013 ایران ) 369

از اعدام حداقل ۸۲۵ نفر در ایران از تیر ۹۲ تا تیر ۹۳ خبر داد

سومن احقاق حق نیز صورت نمی گیرد چرا که مدعیِ اصلی پرونده – مقتول – جان داده است. با اعدام قاتل، برای خانواده مقتول نیز «احقاق حق» رخ نمی دهد چرا که انسانِ از دست رفته شان دیگر به دنیا بازنخواهد گشت.

1 انسان ها ذاتن مجرم به دنیا نمی آیند.

  1. شرایط اجتماعی، نوع آموزش، محیط رشد، روند جامعه پذیری، شرایط اقتصادی و موارد دیگر دست به دست هم می دهند تا یک انسان، انسانِ دیگر را به قتل برساند. حکومت حق ندارد جانِ انسانِ قاتل را بگیرد.

چرا که همان طور که یک انسان در اثر جامعه پذیری و شرایط زندگی اقدام به قتل عمد یک شهروند می کند هنوز هم می تواند با جامعه پذیری متفاوت و آموزش صحیح تبدیل به فرد مفیدی برای جامعه اش شود.

۴- حکومت، خود در وقوع قتل نخست مقصر است چرا که حکومت در فرآیند آموزش و رشد شهروندان شریک است.

چگونه اعدام می کنند؟

 روش های مختلف اجرای حکم اعدام کشتن  و نابود کردن انسان در طول تاریخ اشکال گوناگون زجر آوری را شامل میگردد.  مهمترین و عمومی ترین اشکال شناخته شده کشتن و اعدام در سطح جهان عبارتند  از: –

دار زدن (حلق آویز کردن)، خفه کردن،  زنده به گور کردن،  سنگسار ، سوزاندن در آتش –   شمع آجین کردن –  سر بریدن/ سر زدن –  گیوتین –  تیر باران –  صندلی الکتریکی –  اتاق گاز –  تزریق سم

ماده ۱۹۰ – حد محاربه و افساد في الارض يكي از چهار چيز است:

 ۱ – قتل

 ۲ – آويختن به دار

 ۳ – اول قطع دست راست و سپس پاي چپ

 ۴ – نفي بلد . ماده

 ۱۹۵ – مصلوب كردن مفسد و محارب بصورت زير انجام مي گردد:

 الف – نحوه بستن موجب مرگ او نگردد .

 ب – بيش از سه روز بر صليب نماند ولي اگر در اثناي سه روز بميرد ميتوان او را پائين آورد.

ttp://www.dadkhahi.net/law/Ghavanin/Ghavanin_Jazaee/gh_mojazat_eslami.htm .

قابیل را اعدام نکنید و کشورهايی که مجازات اعدام را لغو يا حفظ کرده اند، 31 دسامبر 2011

بيش از دوسوم کشورهای جهان مجازات اعدام را در قانون يا در عمل لغو کرده اند. در تاريخ 31 دسامبر تعداد اين کشورها به تفکيک زير است:الغای مجازات اعدام در مورد تمام جرايم       : 96 کشور

کشورهايی که در قانون مجازات اعدام را برای هيچ جرمی ذکر نکرده اند: آلبانی، آندورا، آنگولا، آرژانتين، ارمنستان، استراليا، اتريش، آذربايجان، بلژيک، بوتان، بوسنی  هرزگوين، بلغارستان، بروندی، کامبوج، کانادا، کيپ وردی، کلمبيا، جزاير کوک، کستاريکا، ساحل عاج، کرواسی، قبرس، جمهوری چک، دانمارک، جيبوتی، جمهوری دومينيک، اکوادُر، استونی، فنلاند، فرانسه، گابُن، گرجستان، آلمان، يونان، گينه بيسائو، هاييتی، واتيکان،هندوراس، مجارستان، ايسلند، ايرلند، ايتاليا، کيريباتی، قرقيزستان، ليختنشتاين، ليتوانی، لوکزامبورگ، مقدونيه، مالتا، جزاير مارشال، موريس، مکزيک، ميکرونزيا، مولدوا، موناکو، مونته نگرو، موزامبيک، ناميبيا، نپال، هلند، نيوزيلند، نيکاراگوئه، نيو، نروژ، پالائو، پاناما، پاراگوئه، فيليپين، لهستان، پرتغال، رومانی، رواندا، ساموا، سان مارينو، سائوتوم و پرينسيپ، سنگال، صربستان (شامل کوزوو)، سيشل، اسلواکی، اسلوونی، جزاير سولومون، افريقای جنوبی، اسپانيا، سوئد، سويس، تيمور شرقی،توگو، ترکيه، ترکمنستان، تووالو، اکراين، انگلستان، اروگوئه، ازبکستان، وانواتو، ونزوئلا

الغای مجازات اعدام در مورد جرايم عادی          9 کشور

الغای مجازات اعدام در عمل: 3                      5  کشور

الغای مجازات اعدام در عمل و قانون                140 کشور

اجرای مجازات اعدام در عمل و قانون               : مجموع 58 کشور

در زير فهرست کشورها در چهار دسته می آيد: الغای مجازات اعدام برای تمام جرايم، الغای مجازات اعدام فقط برای جرايم عادی، الغای مجازات اعدام در عمل و اجرای مجازات اعدام

پرستوها زیبا و سکسی اند،

مهرانگیز کار

 

مهرانگیز کار – ایران وایر: پرستوها زیبا و سکسی اند.

 باسواد و خوش صحبت و تحصیلکرده اند.

یکی از آنها دو سال پیش به من از تهران زنگ زد، مکالمه ای داشتیم که در انتظارش نبودم:

 خانم کار، خودتان هستید؟                 بله، شما؟

من یک پرستو هستم.                       کدام پرستو؟

یکی از پرستوها که می خواهم خودم را بکشم.

نمی شناسم شما را. کجا با هم آشنا شدیم؟

باور نمی کردم از حقوق زن و حقوق بشر بگوئید و بنویسید، ولی “پرستوها” را نشناسید.   چرا درست خودتان را معرفی نمی کنید؟            شما و همکاران تان وظیفه داشتید پیش از این ها ما را بشناسید.     خواهش می کنم یا قطع کنید یا اصل مطلب را بگوئید. اصل مطلب را گفتم. من یک پرستو هستم . می خواهم پیش از آن که آنها خونم را بریزند، خودم، خودم را بکشم. اما…

اما چی؟               پیش از خودکشی شما را سرزنش می کنم که چرا از پرستوهای بیگناه چیزی نمی گوئید؟

اگر شوخی نمی کنید، شما بگوئید “پرستوها” کیستند؟ موضع سیاسی شان چیست؟

ببینید، چه قدر حقوق زن و حقوق بشر را سطحی نگاه می کنید؟

من که نمی فهمم منظورتان از پرستوها چیست، ۱۵سالی می شود که از ایران دورم و خیلی چیزها را نمی دانم.

شما عذر می آورید. نمی دانید و در فضای باز خارج از کشور حرفی از ما نمی زنید. این جا هم که روزنامه نگاران عموما ما را می شناسند و اگر از ما بگویند، خفه شان می کنند. بنابراین پرستوها راه نجات شان خودکشی است.   لطفا پرستو خانم حرف تان را بزنید. بگوئید چرا می خواهید خودکشی کنید.

چون دیگر نمی خواهم پرستو باشم. دیگر نمی خواهم با اطلاعاتی ها کار کنم. دیگر نمی خواهم به دستور دستگاههای اطلاعاتی سر راه سوژه ای سبز بشوم، برایش اغواگری کنم، و بعد از آن که او را واله و سرگشته کردم، بعد از آن که او عاشقانه به من اعتماد کرد و اسرارش را با من در میان گذاشت، آن اسرار را به اطلاعاتی ها گزارش بدهم.

من که هنوز هم درست نمی فهمم چه می گوئید، ولی اگر در وضعیتی هستید که آن را دوست ندارید، خب استعفا بدهید.

در شغل ما استعفا معنا ندارد. یا باید ادامه دهیم یا به قتل برسیم یا خودکشی کنیم. حالا من خودکشی را در جای استعفا انتخاب کرده ام و پیش از آن می خواهم با یک نفر، فقط یک نفر حرف بزنم.

از شنود روی تلفن نمی ترسید؟

کسی که می خواهد خودکشی کند از شنود روی تلفن می ترسد؟

ولی من برای شما می ترسم.

 مکالمه به درازا کشید. شبی تا سحر او می گفت و اشک می ریخت و من می شنیدم. خلاصه اش می کنم:

دستگاه‌های اطلاعاتی کشور تقریبا یک دهه است که برای سناریوسازی های امنیتی، زنان و دختران جوان و زیبائی را به بهانه ای و اتهامی ساختگی در چنگال می گیرند. شیوه ی شکار آنها چنان است که ابتدا طعمه به قدری در مشقت به سر می برد و در شرایط دشوار قرار می گیرد که ترجیح می دهد با آنها راه بیاید به امید رهائی. خودشان آموزش های لازم را می دهند. ابتدا مشخصات جسمی و روانی سوژه را برایش روشن می کنند. گاهی سوژه خارج از کشور است یا در حال خروج است. طعمه سرراهش سبز می شود. به قولی فتنه می کند. یادش می دهند چندان ناز کند که لهیب آتش نیاز، سوژه را عقل باخته کند تا اندک تردیدی به دل راه ندهد.

پرستو کار را شروع می کند. عشق سوزان می شود. سوژه عریان می شود و اسرار را با معشوق در میان می گذارد. امنیتی هائی که کارگردان رابطه شده اند، با وجود یک “پرستو”ی زیبا در آغوش سوژه اوضاع به کامشان است و سفیرشان به بهترین شکل ممکن با استفاده از تکنولوژی ارتباطی که در اختیارش گذاشته اند، کل زوایای زندگی سوژه و رفت و آمدها و باقی قضایا را گزارش می دهد.

اگر سیستم اطلاعاتی در نظر داشته باشد سوژه را برباید، کار را آسان پیش می برد. اگر در نظر داشته باشد سوژه را سر به نیست کند، کاررا آسان پیش می برد. گاهی سیستم اطلاعاتی نه می خواهد آدم ربائی کند، نه می خواهد سوژه را به قتل برساند. فقط می خواهد افراد مرتبط با او را شناسائی و ردیابی کند و در اختیار بگیرد. این هم با وجود پرستو کار سختی نیست. از یک سوژه دهها سوژه می سازند و نیازشان به صید پرستوهای دیگر و تحکیم نظام امنیتی پرستوئی بیشتر می شود.

اما عواطف انسانی که در یک چنین منجلاب دست ساز آژانس های اطلاعاتی بکلی کشته نمی شود. چه بسا عشقی سوزان زنی را که پرستوی مامور است با مردی که سوژه است پیوند دهد. این جا تا مدتی کارفرمایان پرستو شادمانی می کنند و پرستو ناگزیر است گزارش های زندگی مردی را که حالا دیگر برای او غریبه نیست و در چنبره عشقش گرفتار شده ارسال کند. وقتی زنگهای خطر بیخ گوش پرستو به صدا در می آید، که سوژه گم می شود. به قتل می رسد یا آژانس های اطلاعاتی ماموریت پرستو را نسبت به آن سوژه پایان یافته اعلام می کنند و فرمان بازگشت صادر می شود. زن همچنان در چنگ آنهاست. اگر مردی که به او دل داده بفهمد معشوقه اش مامور بوده، هم عشق زخم می خورد ، هم جان معشوق از سوی اطلاعات به مخاطره می افتد. زن راه بازگشت پیش می گیرد و به ماموریت دیگری می رود و سوژه ای دیگر را داخل یا خارج از کشور به او می سپارند تا تخلیه اش کند. این جاست که پرستو اراده می کند خطرها را بپذیرد و فرار کند. چگونه؟    تب و تاب این زندگی ناخواسته زیاد است. پرستو می بیند رهائی در کار نیست. عاشق شده. عشق از دست داده. گریبانش در دست آژانس اطلاعاتی است. نه راه پس دارد، نه راه پیش. مانع خروج او از کشور می شوند. نمی گذارند شغل و حرفه ای را که در آن کارشناس و ماهر بوده دوباره سر و سامان دهد. پرستو تا جوان است و زیبا مال آنهاست. برخی پرستوها شوهر دارند، اما معلوم نیست چرا اطلاعات با طلاق آنها موافقت نمی کند. حال آن که طلاق عاطفی طبعا در عمل اتفاق افتاده و شوهر که تهدید شده تبدیل می شود به “شاهد خاموش”.                   اما سرنوشت پرستوهائی که پس از مدتی ترسشان می ریزد و رو به روی اعضای آژانس با قلدری ظاهر می شوند، می تواند تلخ تر از آن باشد که تصور می رود. در خانه شان محبوس اند. پیاپی احضار می شوند، با این هدف که به او بگویند “ما هستیم”، مبادا بخواهی جائی سفره ی دلت را بگشائی و اطلاعاتی را که از سوژه ها و از ما داری در اختیار این و آن بگذاری. مبادا هوس خروج از کشور به سرت بزند. و بسیار تهدیدها و گاهی تحبیب ها.

پرستوهای فراری جائی برای فرار ندارند. در سطح جهان احساس امنیت نمی کنند و حتی اگر به هر شکل، معجزه آسا کشور را ترک کنند، اغلب از ترس خاموش می مانند. زندگی خصوصی ندارند. خانواده پدری را هم از دست داده اند. لزوما خانواده هاشان فقیر و از نظر فرهنگی پائین نیستند. اغلب زنانی هستند که جاه طلبی دارند. شجاع اند و توانسته اند یا تلاش کرده اند از قفس زندگی متعارف زنانه بگریزند و فعالیتی را مدیریت کنند و برای خود شبکه سازی کرده و وارد هسته های کوچک حکومتی بشوند. نابخشودنی ترین جرم شان این است که زیبا و اغواگرند. کارشناسان خاصی در آژانس های امنیتی آنها را شناسائی می کنند. اسم اطلاعاتی پرستوها با اسم واقعی متفاوت است.پرستوئی که دو سال پیش این ها و بسیار چیزهای دیگر را برای من گفت، ناگهان موجود دیگری شد. به این نتیجه رسید که با خودکشی، نگرانی های اطلاعاتی ها رفع می شود. بهتر است مثل یک علامت خطر حضور داشته باشد تا از او بترسند. این پرستو دیگر زیر بار ماموریتی نرفت و گفت اعدامم کنید. جالب است که پس از بارها تهدید که بی فایده بود، این بار شیوه های دیگری را بر او تحمیل کردند. مثلا گفتند باید مواظب امنیت جانی خودت باشی. نباید از آژانس های تاکسی استفاده کنی و خودت را جائی به نام اصلی معرفی کنی و از این قبیل توصیه های امنیتی. به او فهمانده بودند که بخش هائی از دستجات امنیتی قصد جانش را دارند.  منظور از انتشار این یادداشت که می تواند مقدمه ای بر کتابی بشود، فقط این است که نه تنها پرستوها “قربانی” می شوند و برای تمام عمر گرفتار تناقض های درون آشفته ای هستند که بیقراری می کند، بلکه مردانی هم که “سوژه” می شوند و دل به پرستوها می بندند “قربانی” می شوند.

عشق یک پرستو و یک سوژه دردناک ترین عشقی است که ممکن است هر دو را سر به نیست کند. پرستو ناگزیر از گزارشگری است. وای به حال روزگاری که پرستو نزد سوژه لو برود و هر دو به سوی سراشیبی تندی سر در پی هم بگذارند که پایانش مرگ و جنون و نفرت است. سوژه که می تواند یک مقام بالا باشد تا لب بگشاید بر انتقاد از دزدان حکومتی، فراخوانده می شود و پرونده “زنا” یا “زنای محصنه” با یک پرستو را پیش رویش می گذارند تا سرش را بیندازد پائین و راه کج کند و از مقام خود استعفا بدهد. پرستو اگر بخواهد گزارشگری نکند، تهدید می شود به این که سوژه را که حالا عشق اوست از او می ربایند.    این جاست که در نقطه ای شگفت انگیز از بیداد امنیتی، عاشق و معشوق به خون هم تشنه می شوند. آن گاه که سوژه می فهمد در دام عشق گزارشگر امنیتی افتاده و معشوقه می فهمد که سوژه راز را کشف کرده است، هر دو می میرند.     درد پرستوها را درک کنیم و آنها را به فهرست بلندبالای قربانیان حقوق بشر در جمهوری اسلامی بیفزائیم. آنها شکار شده اند. ازدست شکارچی قهار رها شدن خیلی دل می خواهد و برخی دست کم تن خود را رها کرده اند، هرچند روح خونین و سرگشته ای دارند. به درد آنها بیندیشیم.

دگراندیشان در ایران

نارگل غفوری

تاریخ همواره شاهد کشتار و ستیز با دگراندیشان بوده و اگر بخواهیم مثالی از نسل کشی دگراندیشان دوره ی معاصر بزنیم کشتار بی رحمانه بیش از یک میلیون مسیحی بدست دولت عثمانی در دوران جنگ جهانی اول نقض آشکار حقوق بشر و ضد انسانی است که قلب هر انسان آزاده ای را به درد می آورد . در ایران نیز از آغاز انقلاب 1357 تا کنون دگرانذیشان دینی، از بهایی و یهودی و مسیحیان و نوگیشان و زرتشتیان تا اهل تسنن و دیگر فرقه های اسلامی چون اهل حق و درویشان گنابادی و غیره با فشار و تعرض و آزار حکومت اسلامی روبرو بوده اند .

عده زیادی از آنان به ویژه یهودیان و مسیحیان و بهاییان دست به جلای وطن زندن و راه مهاجرت در پیش گرفتند . با گرویدن مسلمانان ایرانی به مسیحیت چند رهبر کلیسا مانند کشیش هوسپیان ( مرداد 72 در کرج به قتل رسید ) و کشیش دیباج و کشیش میکائیلیان ( مرداد 73 پس از ربوده شدن به قتل رسیدند و جنازه قطعه قطعه شده آنها که در یک فریزر نگهداری میشد بعدها کشف شد .

با ترتیب دادن یک نمایش امنیتی سه دختر به عنوان عضو سازمان مجاهدین خلق مسئول این قتلها اعلام شدند ) در ایران کشته شدند . مجیدرضا سوزنچی و فاطمه محمدی دو نوکیش مسیحی ساکن تهران که در تاریخ 27 آبان سال گذشته توسط ماموران اطلاعات بازداشت شده بودند همچنان در زندان اوین نگهداری میشوند . در بهمن ماه سال جاری نوکیش مسیحی بنام علی امینی در زندان مرکزی تبریز و انتقال نوکیش مسیحی دیگر بنام ناصر نورد گل تپه برای اجرای حکم 10 سال حبس تعزیری در زندان اوین منتشر شد .  و صدها مسیحی تحت بازجویی قرار گرفتند و زندانی شدند .

چاپ کتاب مقدس مسیحیان به زبان فارسی ممنوع شد و بسیاری از نسخه های کتاب مقدس در کنار مواد مخدر و بطریهای مشروب الکلی به آتش کشیده شد . خدمات کلیساها تعطیل و به خانه ها کشیده شد . اخیرا نیز خدمات دو کلیسا در تهران به زبان فارسی و در روزهای جمعه ممنوع شده است . مسلمانان ایرانی که به مسیحیت روی می آورند در خطر مرگ با اتهام ارتداد روبرو هستند . در چنین شرایط دشواری ایمانداران تازه مسیحی شده و به عبارتی نوکیش از یک طرف طرف در اجرای مراسم پرستشی خود با خطرات زیادی مواجه هستند و از سویی بعنوان یک ایماندار واقعی باید بشارت دهنده ی ایمان و آیین خود باشند که همواره خطر زندان و مرگ آنان را تهدید میکند . جمهوری اسلامی از این استقبال و گرایش نسل جدید و نواندیش به هراس آمده و از هیچ راهی برای از بین بردن این موج کوتاهی نمیکند . با وجود اینکه ایران معاهدات بین المللی از جمله منشور حقوق بشر را امضا کرده که یکی از مفاد آن به آزادی اندیشه مربوط مربوط میشود با این وجود تخلفات زیادی مرتکب میشود که متاسفانه جامعه بین الملل نیز در اینباره اقدام جدی بعمل نمی آورد . البته بسیاری از انسانها از حقوق اولیه خود آگاهی ندارند چون اگر میدانستند که از چه حقوقی برخوردار هستند از این سکوت و فعالیتهای پنهانی و زیرزمینی دست بر میداشتند و درپی گرفتن مطالباتشان بر می آمدند و دیگر حتی نیازی به مداخله یا نظارت سازمانهای بین المللی نبود .

لازم به ذکر است علیرغم اینکه طبق قانون مسیحیان بعنوان یک اقلیت دینی به رسمیت شناخته میشوند، با این حال دستگاههای امنیتی مسئله گرویدن مسلمانان به مسیحیت را با حساسیت خاصی دنبال میکنند و برخورد قهرآمیزی با فعالان این عرصه دارند . در اصل 26 قانون اساسی به صراحت بر آزادی فعالیت اقلیتهای دینی تاکید شده و در این اصل آمده است : ( احزاب، جمعیتها، انجمنهای سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته شده آزادند، مشروط به اینکه اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند . هیچ کس را نمیتوان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبور ساخت .

ماده 10 منشور حقوق شهروندی در این باره میگوید : توهین، تحقیر یا ایجاد تنفر نسبت به قومیتها و پیروان ادیان و مذاهب و گروههای مختلف اجتماعی و سیاسی، ممنوع است .

در ماده ی 99 این منشور نیز آمده است ( شهروندان حق دارند از امکانات لازم برای مشارکت در حیات فرهنگی خود و همراهی با دیگر شهروندان از جمله در تاسیس تشکلها، انجمنها، برپایی آیینهای دینی و قومی و آداب و رسوم فرهنگی با رعایت قوانین برخوردار باشند .

ماده 18: حق آزادی عقیده

هر کس حق دارد که از آزادی فکر و وجدان و مذهب بهره مند شود . این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و ایمان میباشد و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است . هر کس میتواند از این حقوق یا مجتمعاٌ به طور خصوصی یا بطور عمومی برخوردار باشد . این ماده و بسیاری از ماده های قانونی فقط جنبه تشریفاتی داشته و در عمل فاصله زیادی در اهداف قانون دارند . ما فعالان حقوق بشر برآنیم که هم مدافعان حقوق افراد باشیم و هم افراد جامعه خود را با این حقوق مسلم آشنا سازیم تا هر فرد با هر عقیده و مذهبی که دارد بتواند آزادانه از اندیشه خویش حرف بزند و مانند جوامع دموکراتیک افراد در امنیت زندگی کنند نه اینکه به خاطر باورهای خویش در بند و اسیر باشند یا کشته شوند .

به امید روزی که در جامعه ایرانی هر کسی بتواند از حقوق ذاتی خویش برخوردار بوده و در آرامش و احترام زندگی کند .

بردگی کودکان، برده داری مدرن

زهره حیدری شاهی

برده داری قدمتی به اندازه تاریخ بشر دارد. برده داری یک سیستم قانونی و رسمی بود که در آن انسانی با اتکا به زور و قدرت اقتصادی و برتری اجتماعی و الویت های بر ساخته خود به خرید و فروش همنوع ضعیف نگه داشته شده خود به مثابه کالایی می پرداخت تا انسانی برده و بنده انسانی دیگر شود، کارهای سخت و طاقت فرسا انجام دهد. برده در قبال کار و خدمتی که انجام می دهد شخصا حق دریافت دستمزدی را ندارد بلکه در تملک مالک است. انسانی دارایی انسانی دیگر. فرزندان مادر برده، بردگی را به ارث می بردند و بردگان و جامعه هیچگونه تصوری از زندگی در خارج از چارچوب برده و اربابی را نداشتند.

سال 1760 پیش از میلاد نخستین سند در مورد برده داری در قانون حمورابی دیده می شود که در آن به گشایش یک موسسه برده داری اشاره می شود. بر اساس شواهد تاریخی برده داری در گذشته بیشترین نمود را در جهان عرب خصوصا در غرب آسیا، شرق آفریقا و بخش های مشخصی از اروپا در دوره سلطه ی عرب بر آن ها را داشت و بازار تجارت برده در این مکان ها رونق بسیاری است. اما در طی قرون و اعصار حتی دین ومذهب نتوانست عمل نکوهیده و ضد انسانی به اسارت و بندگی گرفتن همنوع و مورد سواستفاده قرار دادن دیگر ابناء بشر را پایان دهد بلکه نهایتا بطور مثال توصیه به رفتار مناسب و عاری از خشونت و توام با احترام با بردگان شد و به نوعی به توجیه آن پرداخت. شاید انگیزه های سخیف انسانی قوی چون برتری جویی اقتصادی – سیاسی – مذهبی و خودکامگی بشر عواملی بودند که برده داری با وجود لغو قوانین برده داری و منع خرید و فروش برده در قرن معاصر، 1807 میلادی در جهان و 1307 شمسی در ایران، همچنان در دوران مدرن، برده داری در انواع متنوع تر و با میزان شدت خشونت بیشتری متداول است.

جهان سعی در فراموشی این لکه ننگ به عنوان عمل قانونی و رسمی که توسط انسان بر ضد انسان انجام شد دارد اما غافل از اینکه ممنوعیت ها و لغو ها و تلاش ها راه به جایی نبرده اند و می توان گفت روز به روز به دلایل و انگیزه های مختلف بر میزان بردگان و گوناگونی موضوعات بردگی اضافه میشود آنگونه که برنامه های جهانی یونسکو برای لغو برده داری در کوتاه مدت و تا سال 2030 از نظر محققان عملی به نظر نمی رسد.

با وجود اینکه امروزه برده داری در همه جای جهان غیر قانونی است اما هنوز کار اجباری در حدود صد کشور جهان جرم محسوب نمی شود. همچنین تنها یک سوم دولت های جهان ازدواج اجباری را ممنوع کرده اند؛ این موارد سبب می شود جامعه جهانی در مقابله با برده داری مدرن با موانع بسیاری مواجه شود.

برده داری مدرن نسبت به برده داری باستانی گسترش و تنوع موضوعی یافته است. با این تفاسیر بر اساس جدیدترین تحقیقات موسسه Walk free Foundation  که در جولای 2019 انجام گرفته است، بیش از چهل میلیون نفر در جهان اسیر برده داری مدرن اند. برده داری غیر علنی که امروزه بازاری داغ تر از بازار عصر تجارت برده دارد. از آنجا که بردگان ذاتا از افراد فرودست، فقیر، کم دانش و ضعیف نگه داشته شده اند، طبعا در فقدان قوانین حمایتی – اجتماعی، کودکان چرب ترین و در دسترس ترین طعمه برای سوداگران اقتصادی و سودجویان قدرت مند و لذت طلبان ثروتمند و مرفه به حساب می آیند. کسانی که با در دست داشتن قدرت اقتصادی و سیاسی و فریب و دروغ، اعمال ضد بشری خود را از چشم جهانیان پنهان می کنند. مثال روشن این مسئله شیوخ معروف عرب اند که با سوءاستفاده از کودکان خردسال که از کشورهای فقیر به بردگی گرفته شده اند به مسابقات لاکچری شتر سواری و شرط بندی می پردازند و از این کودکان خردسال بعنوان سواران سبک و کم وزن شترهایشان استفاده می کنند. شرایط نگهداری و تغذیه این خردسالان در کمپ های مخفی و محصور به نحوی است که وزن این کودکان از 45 کیلوگرم تجاوز نکند تا سوار خوش باری برای شترهای مسابقه باشند. این کودکان علاوه بر عدم بهرهمندی از خانواده و دریافت محبت انسانی، قربانی خشونت های شدید و تجاوزاند و هر لحظه با بیماری و خطرمرگ دست و پنجه نرم می کنند. این تنها یکی از موارد مخفیانه ای است که با وجود ممنوعیت دولتی فیلم و عکسبرداری از صحنه مسابقه، توسط خبرنگاران شجاع و پیگیری کشف و اطلاع رسانی شده است. داستان به بردگی گرفتن کودکان افغانستانی در ایران و استفاده از آن ها در رستوران ها و قهوه خانه های حاشیه شهر، داستان شرم آوری است که مدت هاست در شبکه های مجازی دست به دست می شود. اینها نمونه هایی از به بردگی گرفتن وقیحانه کودکان اند که صدها بار از برده داری در عهد باستان و پس از آن شرم بارترند. رفتار با کودکان که به استثمار و بردگی گرفته می شوند تحت هر شکل و موضوعی سرشار از خشونت مضاعف است. در برده داری نوین برای نگه داشتن افراد در مالکیت از روش های مختلف استفاده می شود. کتک زدن ، تهدید و ارعاب، محروم کردن از حداقل امکانات حیاتی ، گرفتن اوراق هویتی، محبوس کردن و در تنگنای بیشتر قرار دادن و تحقیر روانی بسیار شدیدتر از قبل اعمال می شود.

طبق بررسی های مختلف موسسات فعال در حقوق کودک، یک چهارم قربانیان برده برداری مدرن ( بیش از ده میلیون نفر) در جهان کودکان اند. کودکان کار، ازدواج اجباری کودکان، قاچاق کودکان، به پادویی گرفتن کودکان، به بردگی جنسی گرفتن کودکان و استفاده نظامی از کودکان از مصادیق برده داری مدرن که از عوارض فقر جوامع، تقسیم ناعادلانه آموزش و اقتصاد و ضعف ساختار فرهنگی و اجتماعی اند بشمار می روند. طبق آمار تازه موسسه Walk free Foundation  در سال 2019 کشور ایران با 16.2 نفر به ازای هر هزار نفر جمعیت در رتبه دهم فهرست کشورهایی با بالاترین میزان برده داری قرار دارد. و تاسف بار تر اینکه که کشور همسایه ما افغانستان در این فهرست رتبه پنجم را داراست.

جامعه جهانی نیازمند عزم و تلاشی همگانی برای ریشه کن کردن برده داری نوین و پدیده شوم به بردگی گرفتن کودکان است. برای رسیدن به این نتایج و مبارزه با استثمار انسان ها توسط انسان های دیگر، که یکی از اهداف مهم سند 2030 یونسکو است، ایجاد سرویس های اجتماعی محافظتی در راستای حمایت از کارگران، تصویب قوانین کارآ و موثر در مورد ازدواج و حمایت از خانواده و مبارزه جدی با قاچاق انسان از راهکارهای مهم شناخته شده است.

دوم دسامبر روز جهانی مبارزه با برده داری است. برای یادآوری این داغ ننگ هزاران ساله بر پیشانی انسان و تلاش های همه جانبه برای پاک کردن این لکه از دامان بشریت.

 آتئیست یا آگنوستیک؟

احمدرضا ایران نژاد کلوعلیا

atheist از ترکیب پیشوند نفی a با کلمهٔ theos به معنای خدا ساخته شده است. ریشهٔ کلمات یونانی هستند و شکل کنونی آن‌ها لاتین. از theos (خدا) به تنهایی در ترکیب theist استفاده می‌شود، که در این متون با خداباور معادل است، و در برابر نقیض آن، یعنی atheist قرار می‌گیرد، که معادل خداناباور در این سلسله متون است.

agnostic هم از ترکیب یونانی-لاتین gnostos به معنی شناخت تشکیل شده است، و همانطور که از ظاهر آن پیداست، به نوعی در برابر شناخت قرار می‌گیرد. معمولا آن را به لاادری گر معنی می‌کنند، به معنی «نمی‌دانم گرا».

آتئیست‌ها کسانی هستند که به وجود خدایان اعتقاد ندارند، و به تبع آن به وجود روح، شیطان، فرشتگان، و انواع چیزهایی که خود آن‌ها را «خرافه» می‌دانند نیز باور ندارند.

آگنوستیک‌ها کسانی هستند که اعتقاد دارند نمی‌توان دانست خدا (یان) وجود دارند یا خیر. اشتباهی که در مورد آن‌ها رایج است و در برابرگذاری لاادری گر (نمی‌دانم گرا) نیز مشخص است، این است که این افراد «نمی‌دانند» خدا وجود دارد یا خیر، در حالی که تعریف درستی نیست. آگنوستیک کسی نیست که در مورد وجود خدا شک داشته باشد، یا در انتظار اطلاعات بیشتری باشد تا در مورد آن تصمیم بگیرد. آگنوستیسیزم نیز مانند خداباوری و خداناباوری دیدگاهیست کامل که می‌تواند مثل آن‌ها دایمی باشد. آگنوستیک اعتقاد دارد که اصولا «نمی‌توان» دانست خدایان وجود دارند یا خیر، و هم کسانی که اعتقاد دارند خدا وجود دارد در اشتباه هستند، هم کسانی که اعتقاد دارند خدایان الزاما وجود ندارند.

مسئلهٔ اصلی تفاوت و شباهت‌های بین آتئیسم و آگنوستیسیزم است. باز هم بر خلاف دیدگاهی که ممکن است بیشتر رایج باشد، نه تنها در برابر هم قرار نمی‌گیرند، که در واقع در کنار هم هستند، و حتا نمی‌توان آن‌ها را از هم جدا ساخت. اگر کمی دقیق باشیم، کسانی که به عنوان آتئیست می‌شناسیمشان آگنوستیک هستند.

نمی‌توان هیچ مرز دقیقی بین این دو گرایش در نظر گرفت. می‌دانید چرا؟

یک آگنوستیک کسی ست که اعتقاد دارد نمی‌توان به وجود داشتن یا وجود نداشتن خدایان آگاهی پیدا کرد. مسلما ما همگی از مسئلهٔ وجود داشتن یا وجود نداشتن خدا برای تصمیم گیریهای زندگی خود استفاده می‌کنیم. اگر قرار بود این مسئله هیچ تاثیری در زندگی ما نداشته باشد، به آن اهمیتی نمی‌دادیم.

هنگامی که نتوانیم وجود داشتن یا وجود نداشتن چیزی را بدانیم، که اولین آگاهی در مورد آن است، مسلما نمی‌توانیم چیزی در مورد چگونگی آن بدانیم، و به عبارت دیگر «هیچ چیز در موردش نخواهیم دانست»، زیرا هر دانستگی دیگری، در خود وجود داشتن یا وجود نداشتن را مست‌تر دارد. مشخص است وقتی که در مورد چیزی هیچ ندانیم، حکمی را هم نمی‌توانم به آن نسبت دهیم. مثلا در یک دیدگاه بنیادگرایی، فرد معتقد است خدا تعیین می‌کند که صلاح او در فلان تصمیم گیری چیست. ولی وقتی ما هیچ چیز در مورد خدا نمی‌دانیم، نمی‌توانیم بدانیم که او کدام راه را صلاح می‌داند. ما نمی‌توانیم هیچ حکمی را به او نسبت دهیم، هیچ نظامی و هیچ دینی بر این اساس شکل نمی‌گیرد. کسی که چنین باوری در مورد خدا دارد، در عمل کوچک‌ترین تفاوتی با خداناباور نخواهد داشت، زیرا دومی می‌گوید که خدا وجود ندارد، و در نتیجه در امور زندگی چیزی را به او ارجاع نمی‌دهد، و آگنوستیک می‌گوید که نمی‌توان دانست وجود دارد یا خیر، و به این خاطر هیچ امری در زندگی را به او ارجاع نمی‌دهد.

پس دیدیم که هیچ تفاوتی عملی بین آتئیست و آگنوستیک وجود ندارد، و هر دو گروه مانند هم به زندگی نگاه می‌کنند، و برخلاف خداباور. در مورد تئوری‌ها نیز تفاوت زیادی وجود ندارد. اکثر کسانی که خود را خداناباور می‌دانند، در تحلیل دقیق‌تر آگنوستیک هستند، و تنها برای بهتر مشخص شدن مشی زندگیشان، خود را علنا خداناباور معرفی می‌کنند، زیرا آگنوستیسیزم روشیست که سوتفاهم آمیز است. اگر چنین چیزی نباشد، شاید بهتر باشد تمام خداناباوران را آگنوستیک بنامیم. در سایر مطالب این سایت هرکجا از ترکیب خداناباور استفاده شده باشد‌‌ همان معنای مابین آتئیسم و آگنوستیسیزم است، مگر اینکه خلاف آن گفته شده باشد.

خلاصه اینکه هیچ فرق مهمی بین این دو گرایش وجود ندارد.

از این مسئله گذشته، درست بر همین اساس می‌توان نتیجه گرفت که اشتباه بودن برهان‌های وجود خدا نیز به نوعی «معادل» با وجود نداشتن خدا هستند، زیرا اگر ما نتوانیم وجود او را تحقیق کنیم (به طور نظری یا عملی) به مرحلهٔ بعدی، یعنی استخراج احکام نخواهیم رسید، و به این خاطر موضع ما (که می‌توانیم آن را موضعی آگنوستیک بنامیم) کاملا مانند حالتی خواهد بود که خدایی وجود ندارد (یعنی موضعی آتئیستی). در جواب به خداباورانی که پس از رد تمام برهان‌هایشان از خداناباور اثبات وجود نداشتن خدا را می‌خواهند، می‌توان بر این اساس گفت که چنین اثباتی وجود ندارد و نیازی نیز به آن نیست، چرا که رد شدن برهان‌ها موقعیتی را پیش می‌آورد که درست مانند زمانیست که اثبات شود خدایی وجود ندارد.

خردگرایی چیست؟

ساده ترین تعریف خردگرایی (Rationalism) پذیرش اصالت خرد برای کسب شناخت (معرفت) است. خردگرایی معمولا در مقابل دین خویی یعنی پذیرش ایمان ، وحی و مفاهیم دینی یا عرفانی بعنوان منابع کسب معرفت و دانش مطرح میشود.

خردگرایی یک نظام فکری است، یعنی چگونه اندیشیدن را به انسان می آموزد. خردگرایی همچنین در قیاس با تجربه گرایی (Empiricism) مطرح میشود که مفهوم آن پذیرش تجربه بعنوان مهمترین منبع کسب معرفت است، هرچند تجربه گرایی و خردگرایی قابل جمع شدن با یکدیگر هستند، بدین مفهوم که یک شخص میتواند هم تجربه گرا باشد هم خردگرا.

پذیرفتن خردگرایی برابر است با عدم پذیرش حقایق بصورت مطلق. فرد خردگرا همواره احتمال خطا را در اندیشه اش میدهد و خود را بطور صد در صد متعلق به یک مکتب فکری نمیداند بلکه عاقلانه ترین و منطقی ترین مکاتب فکری را در زمان خودش انتخاب میکند و نسبت به افکارش تفکر انتقادی (Critical Thinking) دارد، یعنی با موشکافی با مسائل روبرو میشود و از توجیه و فرار از تناقضات و خطاهای اندیشه اش دوری می جوید.

فرد خردگرا درستی و راستی مفاهیم را تنها با استناد به قوه عقلانیت میسنجد و تنها مفاهیمی را میپذیرد که از فیلتر خرد با موفقیت خارج شوند. فرد خردگرا هیچ مفهوم غیر عقلایی را بعنوان حقیقت قبول نخواهد کرد. خردگرا حتی به خود خردگرایی نیز با دیده خردگرایی مینگرد یعنی درصورتی که طرز تفکر و نظام فکری عاقلانه تری از خردگرایی دریابد خردگرایی را نیز کنار خواهد گذاشت و به آن نظام فکری خواهد پیوست. خردگرایان همان روش علمی رسیدن به حقایق را که مبتنی بر اصول دقیق خردمندانه است و در آن تعصبی وجود ندارد در حوضه تفکرات خود استفاده میکنند.

انسان خردگرا لزوماً انسانی بیخدا نیست، یک دین دار نیز درصورتیکه مفاهیم سازگار با خرد را قبول کند و مفاهیم ناسازگار با خرد خویش را رد کند خردگرا است، اما چنین شخصی هرگز نمیتواند مسلمان باشد. برخی از اسلامگرایان ادعا میکنند که آنها نیز خردگرا هستند زیرا ابتدا اصول دین را با خرد خویش قبول میکنند و بعد دین را دنبال میکنند. گذشته از اینکه این حرف آنها در تناقض با مسئله ارتداد است، حتی اگر اینکار نیز توسط اسلامگرایان واقعا انجام گردد، نمیتوان آنها را خردگرا نامید زیرا خردگرا در هر زمان خردگرا است، نه تنها در پذیرش اصول، در نقطه مقابل اسلامگرا ادعا میکند که در بررسی اصول دینش خردگرایانه عمل میکند و بعد از آن دینخویی «پذیرش مفاهیم دینی مبتنی بر ایمان (ایمان چیست؟)» را پیش میگیرد.

خردگرایی مفهوم جدیدی نیست، در  تمام نقاط دنیا و در تمام طول تاریخ میتوان خردگرایانی را یافت، یا حداقل افرادی را یافت که خردگرایانه عمل کرده اند، مثلا منقول است که پیامبر اسلام در مقابل ابوجهل (نام اصلی وی ابوحکیمه «پدر دانش» بوده است و پیامبر او را با نام گذاری «پدر نادانی» خواند) ادعای به معراج کردن کرد.

ابوجهل به او گفت که یک پای خود را بلند کن و او اینکار را کرد. ابوجهل به او گفت حال پای دیگر خود را بلند کن و پیامبر نتوانست هردو پایش را بلند کند. ابوجهل به او گفت حال که تو نمیتوانی دو پایت را بلند کنی چگونه میتوانی به معراج رفته باشی؟ این برخورد ابوجهل یک برخورد خردگرایانه بود و در نقطه مقابل برخورد افرادی مانند علی بن ابی طالب که حرفهای محمد را بدون نقد و بررسی هضم میکرد و حاضر بود برای محمد آدم بکشد و حتی در راهش کشته شود برخوردی کاملا دین خویانه و ضد خردگرایی. همچنین برخورد شیطان با خداوند در اسطوره های سامی از همین قرار است، شیطان استدلال میکند و میگوید من برای چه باید به انسان سجده کنم؟ من از انسان برتر هستم و انسان موجودی پست است، در حالی  فرشته ها  همگی گوسفندوار به فرمان الله عمل کردند.

تنها ماهی های مرده هستند که با مسیر آب حرکت میکنند.

تفاوت اصلی میان دین خویان و خردگرایان در این است که دین خویان بدون چون و چرا و تفکر انتقادی و موشکافانه مفاهیم دینیشان را قبول میکنند، مثلاً اگر در اسلام گفته شده است که یک مرد حق ازدواج با 4 زن را دارد، آنها این حرف را گوسفندوار قبول میکنند و پرسش نمیکنند که چرا 4 و نه 5؟

فرق میان داشتن 4 زن و 5 زن چیست که ما باید آنرا قبول کنیم. اما خردگرا برخوردی نقادانه با چنین مسائلی دارد.

شایسته است در باب خردگرایی از برترد راسل منطق دان بزرگ تاریخ بعد از ارسطو نام برد و جمله ای که او گفته است را جمله ای که خردگرایی را در خود خلاصه کرده است دانست. برترد راسل گفته است، «من حاضر نیستم برای عقایدم کشته شوم، زیرا ممکن است عقاید من اشتباه باشند«، این با ظن نگاه کردن به مسائل و خردمندانه عمل کردن شیوه خردگرایان است و در مقابل دین خویان وجود دارند که به مفاهیم دینی خود یقین دارند و بر اساس آنها آدم میکشند و خود را میکشند. حال آنکه تفکرات دینی هزاران بار بی پایه و اساس تر و اسطوره ای تر و نابخردانه تر از تفکرات خردگرایان است.

آیا آلودگی آب ، جهان را به نیستی می کشاند؟

محمد آدینه

طبق آمارهای رسمی سازمان ملل متحد ۷۰ درصد کره زمین را آب تشکیل می دهد و تنها یک درصد از آب موجود در زمین برای نوشیدن، کشاورزی، تولید برق و مصارف صنعتی قابل استفاده است.

آیا می دانید ۱۵ درصد از کودکان زیر پنج سال و ۱۳هزار کودک زیر یک سال به خاطر آلودگی آب و عدم دسترسی به آب سالم جان خود را از دست می دهند؟

برخی کارشناسان پیش بینی کرده اند که اگر روند استفاده از کیسه های پلاستیکی و بازیافت زباله تغییر نکند، تا یک دهه آینده مقدار آشغال و پلاستیک در آب ها سه برابر می شود. در حال حاضر هر سال صدها گونه جانوری دریایی به خاطر خوردن پلاستیک می میرند.

منظور از آلودگی آب چیست؟

هر گونه تغيير فيزيكي، شيميايي و بيولوژيكي در آب که به گونه اي پیامدهای مضری برای انسان، حيوانات، گياهان و ساير موجودات داشته باشد به عنوان آلودگي آب شناخته می شود. آلودگی آب معمولاً به دلیل فعالیت های نادرست انسان ایجاد می شود. آب یکی از مهم ترین و اساسی ترین عناصر حیات است زیرا هر موجودی برای ادامه حیات به آب نیاز دارد.

مقایسه آلودگی آب در گذشته و امروز

در گذشته میزان بارندگی بیشتر و اوضاع محیط زیست از آن چیزی که امروزه می بینید متفاوت تر بود. مردم آب مورد نیاز خود را مستقیماً از آب چاه ها، آب رودخانه ها، چشمه ها، قنات ها و آب انبارها تهیه می کردند، از این رو آب مصرفی آن ها سالم تر بود. با رشد جمعیت و رونق شهر نشینی، شبکه های لوله کشی شهری وظیفه تأمین آب مصرفی مردم را برعهده گرفتند.

از طرفی رشد و توسعه صنایع باعث تولید زباله و پساب های صنعتی می شود و با داشتن نظارت ضعیف سازمان های مربوطه این پساب ها منجر به آلودگی آب رودخانه ها می گردد و حتی آب های زیر زمینی نیز از این آلودگی در امان نیستند. از سویی دیگر باید فراموش نکنیم که استفاده از سوخت های فسیلی می تواند باعث آلودگی هوا، آلوده تر شدن محیط زیست و در نتیجه منجر به آلودگی آب نیز شود.

در حال حاضر، رونق کشاورزی و استفاده بی رویه از کود های شیمیایی به یک دغدغه تبدیل شده است به طوری که سالیانه بیش از ۲ میلیون تن کود شیمیایی در کشور استفاده می شود. این کود ها به اعماق زمین نفوذ می کنند و باعث آلوده شدن سفره های آب زیرزمینی می گردند.

در آماری دیگر، سالیانه ۳۲ میلیارد متر مکعب فاضلاب در ایران تولید می شود که افزایش جمعیت تأثیر بسزایی در آن دارد. لوله کشی غیر اصولی فاضلاب های شهری و همچنین روش دفع سنتی می تواند باعث آلودگی سفره های آب زیرزمینی شده و در نتیجه باعث افزایش میزان نیترات (NO3) در آب شود.

نکته: بیشترین درصد آلودگی آب به دلیل فاضلاب های انسانی است.

آیا می دانستید سیستم لوله کشی فاضلاب در تهران حدوداً مربوط به ۶۰ سال پیش است؟! جالب است بدانید که ما با اضافه کردن کلر به آب، فقط میکروب ها و باکتری ها را از بین می بریم. اما آلودگی های دیگر همانند نیترات، فلزات سنگین، گل و لای، شن و ماسه در آب باقی می مانند و وارد لیوان آب ما می شوند.

چگونه مشکل آلودگی آب را در خانه حل کنیم!

امروزه در تمام دنیا دسترسی به آب سالم تبدیل به یک دغدغه جدی برای دولت ها و مردم شده است. اما خوشبختانه علم و فناوری بار دیگر به کمک انسان ها آمده و استفاده از دستگاه های تصفیه آب خانگی را راه حلی برای آلودگی آب در منازل پیشنهاد داده است.

امروزه وجود یک دستگاه تصفیه آب خانگی به یک امر بدیهی تبدیل شده است و دلیل اصلی آن این است که دستگاه های تصفیه آب خانگی، آب را تا ۹۰ درصد خالص می کنند و آلاینده محلول در آب را حذف می کنند.

نهنگی که ۸ کیلوگرم کیسه پلاستیکی بلعیده بود!

در تایلند یک نهنگ، حدود ۸ کیلوگرم کیسه پلاستیکی بلعیده بود. دامپزشکان و فعالان محیط زیستپنج روز تمام با روش های مختلف برای نجات جان این نهنگ تلاش کردند و در نهایت نهنگ پساز تلاش های بسیار جان خود را از دست داد. قضیه تکان دهنده این است که در داخل شکم او بیشاز ۸۰ قطعه پلاستیکی وجود داشت. میزان مصرف کیسه های پلاستیکی در تایلند بسیار بالاستولی با توجه به سرگذشت نهنگی که جان خود را از دست داد، دولت و مردم تصمیم گرفته اند بهمناسبت روز اقیانوس اقداماتی انقلابی برای جلوگیری از آلودگی آب ها انجام دهند.

آیا ما هر روز پلاستیک می خوریم؟

شاید برایتان عجیب باشد که ما هر روز پلاستیک می خوریم ولی چکونه؟

بر اساس تحقیقات پژوهشگران، میکروپلاستیک ها اگر چه از طریق هوا استشمام می شوند اما باشسته شدن از طریق باران به آب ها راه یافته و از طریق خوراک های دریایی می توانند واردرژیم غذایی انسان ها شوند. تحقیقات انجام شده تأثیر سمی آن ها بر سیستم عصبی و سیستم تولیدمثل انسان را ثابت کرده است. اما واقعاً میکروپلاستیک چیست؟!

میکرو پلاستیک به ذره هایی پلاستیکی گفته می شوند که قطری کمتر از ۵ میلی متر داشته باشند.پژوهشگران بزرگترین عامل ایجاد کننده میکروپلاستیک را لاستیک ها معرفی می کنند.

۶ روش برای رهایی از مشکل آلودگی آب

۱- مواد غیر شیمیایی را جایگزین سموم کشاورزی کنید.

به جای استفاده از مواد شیمیایی برای تمیز کردن کاشی ها و پنجره ها از سرکه سفید و نوشابه هایگازدار استفاده کنید.

۲- زباله های خود را بازیافت کرده و حدالامکان از پلاستیک استفاده نکنید.

برای این که زباله های پلاستیکی مشکلاتی در سیستم فاضلاب ایجاد می کنند و در نهایت بهرودخانه ها و دیگر آب ها می رسند که به ماهی ها و دیگر حیوانات آسیب می زنند.

۳- در هنگام باغبانی سعی کنید از آفت کش ها استفاده نکنید.

این مواد روی سطح خاک باقی می مانند و هنگام بارندگی به عمق زمین نفوذ کرده و باعث آلودگیخاک و آب های زیرزمینی می شوند. یک راه حل ساده به جای استفاده از آفت کش ها استفاده از مخلوط آب و صابون در هنگام باغبانی است.

۴- از فرسایش خاک جلوگیری کنید.

کاشت مقدار زیادی درخت و درختچه، بهترین راه برای جلوگیری از فرسایش خاک است. زیرا ریشه گیاهان، خاک را در جای خود نگه می دارد.

۵- زباله های تر خود را تبدیل به کمپوست کنید.

سعی کنید در بیشتر مواقع زباله های خود را در خانه تبدیل به کمپوست کنید و به عنوان کود از آنها بهره گیرید زیرا شیرابه ی زباله های تر می تواند باعث آلودگی آب های زیر زمینی در مراکز دفن زباله شود.

نکته: کودی که از طریق بازیافت مواد ارگانیک همانند مواد زائدی که از گیاهان و حیوانات به دست می‌آید،کمپوست نامیده می شود.

راه حل دیگر این است که اگر شما نمی توانید زباله های تر خود را تبدیل به کمپوست کنید، با کارشناسان مجمع فعالان زیست محیطی ارتباط برقرار کنید تا به شما در این زمینه کمک کنند.

۶- تیمی جهت سازماندهی زباله ها تشکیل دهید.

تیمی متشکل از افرادی به منظور کاهش آلودگی آب در منطقه خود تشکیل دهید و برای جمع آوری و دفع زباله ها برنامه ای کلی با همکاری جوامع محلی و ارگان های زیربط تنظیم کنید.

در بسیاری از کشورهای توسعه یافته از قایق های خورشیدی در تمیز کردن آلودگی های سطحی آب بهره می گیرند. با یک جستجوی ساده در گوگل می توانید در این زمینه به اطلاعات مفیدی دست یابید.

آلودگی آب به دریاچه ارومیه هم رسید!

کاوه سودا به عنوان بزرگترین کارخانه تولید کننده کربنات سدیم کشور است که پساب صنعتی آن باعث نابودی اکوسیستم و محیط زیست منطقه شده است. این کارخانه سالانه به دلیل شکسته شدن لاگون های تبخیری آن برای تصفیه پساب و آلایندگی ناشی از نفوذ پساب آن به منابع آب زیرزمینی باعث خسارات فراوانی به زمین های کشاورزی و منابع آبی جوامع بومی و محلی استان آذربایجان شرقی شده است.

در سال ۸۹ حدود ۵۰۰ هکتار از اراضی کشاورزی شهرستان بناب و ۳۰۰ هکتار از اراضی شهرستان مراغه به دلیل حادثه شکسته شدن لاگون های کاوه سودا آلوده و نابود شدند. این کارخانه متهم به آلودگی گسترده زیست محیطی در منطقه آذربایجان شرقی است و همچنین سالانه حدود ۳ درصد از آب دریاچه را به مصرف می رساند، با این حال نسبت به آلودگی که تولید می کند اقدامات قابل قبول و کافی برای حفاظت از محیط زیست انجام نمی دهد.

آنچه باید در مورد بحران آب بدانید!

اگر وضعیت آب کنترل و مدیریت نشود، ۵۰ میلیون ایرانی مجبور به ترک کشور خواهند شد. در حال حاضر میزان تخلیه آب‌های زیرزمینی ایران در میان پرشتاب‌ترین‌های دنیا قرار دارد. بر اساس محاسبات به دست آمده از تحقیقات دانشمندان، ۱۲ استان از ۳۱ استان ایران، تمام ذخایر سفره‌ های زیرزمینی خود را تا پنجاه سال آینده از دست خواهند داد. این در حالی است در بسیاری از مناطق کشور، برداشت بیش از حد آب ‌های زیرزمینی منجر به فرونشست زمین شده است.

متأسفانه طی چند سال اخیر، سدسازی ‌های بی‌رویه در ایران موجب خشک شدن بسیاری از رودخانه‌ ها و دریاچه ‌ها شده است که از جمله آنها می توان به دریاچه ی ارومیه اشاره کرد، بزرگ‌ترین دریاچه‌ای که از دهه‌ی ۱۳۵۰ تا به امروز، تقریباً ۹۰ درصد از آب خود را از دست داده است.

باید بدانید که این قضایا فقط مختص ایران نیست بلکه آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها نیز اشتباهات مشابهی را مرتکب شده‌اند، اما با وجود داشتن آب زیاد و اقتصادهای متنوع، توانسته‌اند از عهده ی مشکلاتشان بربیایند. برخی کشورها رویه خوبی را برای مقابله با خشکسالی در پیش گرفته‌اند، اسرائیل ۸۶درصد از آب های برداشت‌ شده خود را بازیافت می‌کند که در بین کشورهای دنیا مقام اول را به خود اختصاص داده است و اسپانیا با بازیافت ۱۹درصد آب، در رده دوم قرار دارد.

۱۳۶۷ قتل عام چندین هزار دگراندیش

نیلوفر ایمانیان

سی سال از ان تابستان خونین می گذرد،سال ۱۳۶۷در کم تر از ۳۰ روز بیش از ۴۰۰۰ زندانی که جرمشان مخالفت با جمهوری اسلامی بود به دستور روح الله خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران حلق اویز یا تیرباران شدند و در گورهای دسته جمعی دفع شدند.هرچند امار دقیقی از انان در دسترس نیست اما بیش از۲۵۰ نفر این اعدامیان زنان بین ۱۷ تا ۳۰ سال بودند.

مرجان از خاطراتش در زندان اوین سال ۱۳۶۷ می گوید:

فرشته دختری بود که سال اخر پزشکی بود و محکوم به اعدام.روزی سر ناهار صدایش کردند،می دانستیم برای چه بود همه دست از غذا کشیدیم اما او گفت:غذایتان را بخورید همه ی ما رفتنی هستیم خوشحالم که ایستاده می میرم.

مرجان از دختری ۱۴ ساله می گوید که برای اعدام صدایش کردند و او فقط گریه می کرد و می گفت: من مادرم را می خواهم.

در دهه ۶۰ ده ها هزار اعدام شدند در این میان اعدام ۹ دختر بچه زیر ۱۳سال و٢٢دختر بچه بین ١٣و١۵سال بودند،١٨٧ دختر نوجوان زیر ١٧سال،۶٠ زنی که در زیر شکنجه به قتل رسیدند و ۴٧ نفر از زنان حامله به چشم می خورد.

دختران باکره ای که جمهوری اسلامی قبل از اعدام به نام عقد به انان تجاوز می کردند.

میترا حقیقت که در سال ۱۳۶۰ به جرم شرکت در تظاهرات تا سال ۱۳۶۵ در زندان بود از الهه دکنما می گوید:الهه مربی ورزش و بسیار قوی بود که در سال ۱۳۶۲ به همراه ۱۰ زن دیگر در زندان عادل اباد اعدام شد و قبل از اعدام مورد تجاوز قرار گرفت.

مهدی نویدی دوست صمیمی پدر الهه از قول سید محمد دکنما روایت می کند: شبی پدر الهه که دو پسر و دو دخترش اعدام شده بودند بسیار گریه می کرد و دلیل اشک هایش را پرسیدم و او گفت از شهید کردن پسرانم ناراحت نیستم اما برای تجاوزی که به دخترانم قبل از اعدام کردند ناراحتم.لباسهای دخترم را که گرفتیم رویش نوشته بود <به من تجاوز شده،به من تجاوز شده>

شایسته وطن دوست که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۹ در زندان بود از اعدام مهناز یوسف زاده می گوید: مهناز در ۲۱ سالگی اعدام شد،دختری بسیار زیبا بود که دادستان به او پیشنهاد ازدواج داده بود ولی او نپذیرفته بود.مادر و پدر مهناز در حالیکه از اعدام مهناز بی خبر بودند برای ملاقات می روند و پاسداری با جعبه ی شیرینی خبر عقد خود را که خبر شوم تیرباران شدن مهناز را به همراه داشت می دهد. این در حالی است که حجت الاسلام ضیا شیرازی دادستان شیراز که در تمامی اعدام ها نقش داشته است تجاوز به انها را انکار کرده است.

در پشت این نقاب جمهوری اسلامی دریای خون جوانانیست که اینده ساز میهنمان بودند.روشن فکرانی که حقیقت خواستن و ازادی را درک کرده و ازادی را حق خود و مردمشان می دانستند.

جسورانی که اگر بودند جمهوری اسلامی ایران را با شجاعت بازخواست می کردند و مردم را از شر این دروغ گویان نجات می دادند.ان جوانان، هزاران اندیشه ی مخالف دولت جمهوری اسلامی بودند مادران و پدرانی که اگر بودند فرزندانشان هم اگاه و شجاع تربیت می شدند و ایران پر از اندیشه ی ازادی بود.

هنور هم مادرانی هستند که اشک می ریزند بر سر گورهایی که می دانند فرزندشان انجا نیست و هنوز اه می کشند از گلی که پرپرش کردند.

هنوز هستند جوانانی که تنها یادگاری از مادرشان دستخطی است که قول امدنش را داده بود اما حسرت اغوش مادرش را که هیچ حسرت بوییدن خاکی که مادرش در ان دفع باشد را هم دارند.

هستند زنانی که خفه کردند تمام ان شور و هیجانشان را و هنوز منتظر ازادی همسرشان هستند تا خبر بارداریشان را بدهند…اما دیگر نه ملاقاتی و نه دیگر دیداری …

خانواده هایی که هنوز چرایی و چگونگی رفتن فرزندانشان را هر روز می پرسند و بی جواب اند.

و همچنان در این سی سال هر روز شاهد اخباری هستیم از زندانی شدن و اعدام هایی که تنها در حکومت اسلامی ایران جرم هستند و همچنان این تابستان خونین ادامه دارد.

اگاهی بزرگترین ترس حکومت جمهوری اسلامی ایران است که این چنین حکم اعدام را برای اگاهان سریع اجرا می کنند.

کتاب های درسی پر از اشکال است و هیچ کودک،نوجوان و جوانی در ایران نیست که از حقوق اولیه اش بداند چرا که پدر و مادرانشان هم نمی دانند و چیزی به عنوان حق در ایران وجود ندارد.این هاله ی سیاه حکومت جمهوری اسلامی ایران،روزهای ایران را چه تار کرده است.

شیوا گنجی مدافع حقوق زنان می گوید:این روزها زنان عمدتا با اتهامات قتل ،مواد مخدر،خانه فساد،روابط نامشروع فعالیت های سیاسی در زندان ها به سر می برند.شرایط این زندانها به شدت بد است و حقوق اولیه زندانیان اصلا رعایت نمی شود و بدتر از همه بند مادرانیست که با کودکانشان هستند.

برای مثال ندامتگاه قرچک که قبلا مرغداری بوده و به نوعی تبعیدگاه زنان سیاسی است و تقریبا ۱۰۰۰ زن در ان محبوس اند، شرایط بسیار بدی دارد این زندان اب اشامیدنیش شور است و اب گرم وجود ندارد در این زندان امنیت جانی و اجتماعی وجود ندارد و بهداشت این زندان زیر صفر است.به منتظران اعدام قرص هایی می دهند که انان ایزوله و بی جان می شوند.زنانی که اغلب به جرم قتل،مواد مخدر و فعالیت های سیاسی محکوم به اعدام هستند.

بند ۸ این زندان، بند مادرانیست که با فرزندانشان که اغلب ۱ تا ۳ سال هستند پر می شود و بسیار شرایط بدی دارد و بهداری هیچ گونه رسیدگی ندارد.زندان، برای رشد کودکان تاثیر منفی و ویرانگری به جا می‌گذارد و حیات عاطفی، فکری، اجتماعی و روانی آنان را با مشکل مواجه می‌کند.

هم چنین حضور مادر خانواده در زندان، علاوه بر ضربه جبران‌ ناپذیر به پیکره زنانه او، خانواده و اطرافیان را درگیر کرده و موجبات توسعه جرم در جامعه را فراهم می‌کند. زندانی‌شدن زنان، جرم‌زا خواهد بود چراکه دیگر از نقش مادر در خانواده و تثبیت‌کننده نظم و آرامش خبری نیست و زندانی‌شدن او، تبعات منفی فرهنگی و اجتماعی زیادی به‌بار می‌آورد. نبود مادر، باعث افزایش جرم و بزه فرزندان و از هم پاشیدگی کانون خانواده و … می‌شود. یعنی محکمه، زندان، قانون و خانواده به‌جای اصلاح، او را تبدیل به یک موجود خطرناک کرده‌اند که هر لحظه می‌تواند رفتارش خطرآفرین باشد.

اکنون تمام فصل های ایران هم چنان خونین است.

افریقای جنوبی، نابرابرترین کشور دنیا

اِرین بِیکِر برگردان: عرفان ثابتی

از نخستین انتخابات دموکراتیک چندنژادیِ آفریقای جنوبی در ۲۷ آوریل ۱۹۹۴، بیست و پنج سال گذشته است. قرار بود که این انتخابات به تفکیک نژادیِ نهادینه‌ی حکومت آپارتاید پایان دهد. اما به نظر میرسد تغییرات ناچیز بوده است. آفریقای جنوبی هنوز کشور دو ملت است: سفیدپوستان ثروتمند و سیاه‌پوستان فقیر.

حتی برای «وسترن کِیپ»، ایالتی که به مناظر خیره‌کننده‌اش شهرت دارد، چشم‌اندازی که از محله‌ی «ایمیزامو یِتو» دیده می‌شود خارق‌العاده است. منظره‌ی تپه‌هایی با شیب ملایم، تلماسه‌ها، و صخره‌های سنگی که تا دریا پیش می‌رود. در یک طرف، دهکده‌ی ماهی‌گیری‌ای وجود دارد که بسازوبفروش‌ها در آن کافه‌های قشنگ و مغازه‌های صنایع‌دستی ساخته‌اند؛ در طرف دیگر، عمارت‌های باشکوه، چراگاه‌های اسب و محوطه‌ی وسیع یک مدرسه‌ی خصوصیِ معتبر به چشم می‌خورد.

منظره‌ا‌ی که از حومه‌ی پایینیِ ایمیزامو یتو، «هوت بِی»، هم دیده می‌شود خارق‌العاده است، البته به دلایلی متفاوت. این محله‌ی فکسنی که در شیب تندِ یک صخره قرار گرفته پُر از خانه‌های خشتیِ کوچک، آلونک‌های آلومینیومیِ موج‌دار و اتاقک‌هایی است که از طَبَق‌های حمل‌ونقل ساخته شده‌اند. تنها اندکی از خیابان‌ها آسفالت شده و بقیه‌ی راه‌ها گِل‌آلود است و در گرمای تابستان بوی فاضلاب از آنها به مشام می‌رسد و در باران زمستان سیل در آنها جاری می‌شود. بیش از 6 هزار خانواده‌ی سیاه‌پوست در این ناحیه زندگی می‌کنند، منطقه‌ای که وسعتی به اندازه‌ی یک مرکز خرید حومه‌ی شهرهای آمریکایی دارد. در هوت بِی هم، که تقریباً 50 برابر بزرگ‌تر و عمدتاً سفیدپوست‌نشین است، حدود 6 هزار خانواده زندگی می‌کنند. خشونت در ایمیزامو یتو بیداد می‌کند؛ در آوریل، پنج نفر در تیراندازی میان دارودسته‌های تبهکاری که شبکه‌های مینی‌بوس‌رانی میان این منطقه و مرکز کیپ تاون، در 12 مایلیِ این ناحیه، را می‌گردانند کشته شدند.

چند روز پس از این تیراندازی‌ها، کِنی تُکوِه، یکی از گردانندگان ایمیزامو یتو که حدود 30 سال در این محل زندگی کرده، به منظره‌ی باصفای هوت بِی، چشم دوخته است. از نخستین انتخابات دموکراتیک چندنژادیِ آفریقای جنوبی در 27 آوریل 1994، بیست و پنج سال گذشته است. قرار بود که این انتخابات به تفکیک نژادیِ نهادینه‌ی حکومت آپارتاید پایان دهد. اما به نظر تکوه، تغییرات ناچیز بوده است. «آفریقای جنوبی هنوز کشور دو ملت است: سفیدپوستان ثروتمند» ــ به پایین تپه‌ها اشاره می‌کند ــ «و سیاه‌پوستان فقیر.» با خنده به خودش اشاره می‌کند، سیاه‌پوست تحصیل‌کرده‌ای که جوانی‌اش را صرف مبارزه برای حقوق برابرِ سیاهان آفریقای جنوبی کرد اما در 58 سالگی هنوز سرگرم مبارزه برای دستیابیِ سیاهان به زندگیِ سالم و آبرومند است.

محله‌ی مسکونیِ محقرِ «ایمیزامو یتو» مُشرِف به «هوت بِی»، یکی از حومه‌های زیبای کیپ تاون است. سارا نانکین/تایم

در 8 مه، شهروندان آفریقای جنوبی برای شرکت در ششمین انتخابات سراسری از زمان سقوط حکومت آپارتاید به پای صندوق‌های رأی می‌روند. انتظار می‌رود که «کنگره‌ی ملی آفریقا»، حزبی که زمانی نلسون ماندلا رهبری‌اش را بر عهده داشت و از سال 1994 بر آفریقای جنوبی حکومت کرده است، قدرت را حفظ کند. اما 25 سال پس از آن که ماندلا خواهان تغییرشکل اساسیِ حکومت و رسیدگی به نابرابری‌های ناشی از آپارتاید شد، هولناک‌ترین تفکیک نژادیِ دنیا به شدیدترین نابرابریِ اقتصادی تبدیل شده است. پارسال بانک جهانی آفریقای جنوبی را نابرابرترین کشور دنیا خواند و تخمین زد که در سال 2015، دهک بالای جامعه 70 درصد از دارایی کشور را در اختیار داشته‌اند. این نابرابری هنوز هم عمدتاً میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان است؛ 60 درصدِ پایین جامعه، که عمدتاً سیاه‌پوست هستند و اعضای نژادهای مختلط و آسیایی‌تبارها را نیز دربرمی‌گیرند، تنها 7 درصد از ثروت خالص کشور را در اختیار دارند. درآمد روزانه‌ی نیمی از جمعیت کمتر از 5 دلار است.

در چند دهه‌ی گذشته، نابرابری در کشورهای توسعه‌یافته و درحال‌توسعه رو به افزایش بوده است. اما در دوران افزایش شکاف میان فقرا و ثروتمندان، آفریقای جنوبی بیش از بقیه جلب توجه می‌کند چون امیدهایش بر باد رفته است. کشور رنگین‌کمانیِ ماندلا قرار بود به دنیا نشان دهد که می‌توان بر فراز خاکستر سرکوب و نژادپرستی، جامعه‌ای جدید و عادلانه بنا نهاد. اما از بعضی جهات، امروز نابرابری در این کشور از دوران آپارتاید بدتر است.

ب

نتری بِی، یکی از حومه‌های مرفه‌نشین کیپ تاون، مشرف به خط ساحلیِ سنگلاخ است. سارا نانکین/تایم

هرچند طبقه‌ی متوسط سیاه‌پوست جدیدی به آرامی در حال پیدایش است و اندکی از نخبگان سیاه‌پوست ثروت انبوهی اندوخته‌اند اما زندگیِ مادیِ اکثر سیاه‌پوستان چندان تغییر نکرده است. در همین حال، اقلیت سفیدپوست، که 9 درصد از جمعیت کشور را تشکیل می‌دهد، از قِبَلِ منافع حاصل از سیاست‌های نابرابر دوران آپارتاید امرار معاش می‌کند. رفاه نسبیِ سفیدپوستان سبب شده که از ناکامی‌های دولت، که خود معلول اقتصاد تفکیک نژادی است، آسیب نبینند. وندی گکیرانا، آشپز 36 ساله‌ی بیکاری که تمام عمر را با خانواده‌ی گسترده‌اش در یک کانتِینِر کشتی در شهرک سیاه‌پوست‌نشین لانگا در کیپ تاون گذرانده، زبان به شکایت می‌گشاید: «دموکراسی به ما هیچی نداد. در سال 94 به ما گفتند که سیاهان اداره‌ی امور را به دست خواهند گرفت و اوضاع بهتر خواهد شد. الان تنها چیزی که می‌بینیم فساد رهبران سیاه‌پوست است، و سفیدپوست‌ها هنوز اقتصاد را در اختیار دارند.»

نابرابری‌ در آفریقای جنوبی علل گوناگونی دارد. بیکاری، برنامه‌های آموزشیِ نامناسب و فروپاشیِ نظام سلامتیِ عمومی همگی در نابرابری نقش دارند. اما مهم‌ترین عامل نابرابری، زمین است زیرا نحوه‌ی تقسیم اراضی معلول میراث آپارتاید و نارسایی‌ها و خُلف وعده‌های دولت فعلی است. بارزترین جلوه‌ی این امر فقدان مسکن ارزان، به‌ویژه در نواحی شهری، است. تعداد زاغه‌های خرابی مثل ایمیزامو یتو از 300 عدد در سال 1994 به 2700 فقره افزایش یافته است.

در آفریقای جنوبی 2700 محله‌ی مسکونیِ محقر شبیه به ایمیزامو یتو وجود دارد. سارا نانکین/تایم

این امر در هیچ جا به اندازه‌ی کیپ تاون آشکار نیست، جایی که 60 درصد از جمعیت، که تقریباً همگی سیاه‌پوست‌اند، در زاغه‌هایی دور از مرکزِ شهر زندگی می‌کنند. در این محله‌ها خدمات دولتی محدود است، مدارس و درمانگاه‌ها بودجه‌ی کافی ندارند، ناامنی حاکم است، و تقریباً هیچ شغلی وجود ندارد. حمل‌ونقل به مرکز شهر گران، خطرناک و نامطمئن است.

تقریباً درست مثل برنامه‌ریزیِ شهریِ دوران آپارتاید، سفیدپوستان ثروتمند و طبقه‌ی متوسط در مرکز شهر و در حومه‌های مرفه متمرکز شده‌اند. در فاصله‌ی میان زاغه‌ها و ناحیه‌ی تجاریِ مرکز شهر، زمین‌های پهناوری بدون استفاده مانده است. اگر در این زمین‌ها ساختمان‌سازی به صورت درستی انجام شود، میراث آپارتاید از بین می‌رود، مسکن شهریِ ارزان‌قیمت در اختیار مردم قرار می‌گیرد و تفکیک نژادی ناپدید می‌شود. اما، همان طور که اغلب در مورد اراضیِ عمومی دیده‌ایم، تاریخ، سیاست، تأمین بودجه، بی‌کفایتیِ دولت و تعصب سدِ راه می‌شود.

نمایی از بنتری بی. پارسال بانک جهانی اعلام کرد که آفریقای جنوبی نابرابرترین کشور دنیا است. سارا نانکین/تایم

تنها چند هفته پیش از انتخابات، سوزان لوئیس سرگرم قدم‌ زدن در یکی از این تکه زمین‌ها است. این‌جا را به یک پارکینگ موقت تبدیل کرده‌اند زیرا به مرکز پرجنب‌وجوش کیپ تاون نزدیک است. این زن 76 ساله‌ی لاغراندامِ پرانرژی با دست به این ناحیه اشاره می‌کند و می‌گوید، «قبلاً تمام این‌جا پر از خانه بود.» سپس با انگشت به گوشه‌ای از خیابان که حالا خالی است، اشاره می‌کند و می‌افزاید، «دوستانم این‌جا زندگی می‌کردند.» بعد به سینما، خیاطی، خواروبار فروشی و قصابیِ حلالی اشاره می‌کند که دیگر وجود ندارند. می‌گوید، «همه‌ی ما این‌جا زندگی می‌کردیم اما حالا چیزی غیر از پارکینگ وجود ندارد.»

ناتاشا ماندا، 20 ساله، و دخترش، گرِیس. ماندا سه سال است که در ایمیزامو یتو زندگی می‌کند. سارا نانکین/تایم

در سال 1966، محل زندگیِ لوئیس (منطقه‌ی شش) میزبان جامعه‌ی چندقومی و چنددینیِ 60 هزار نفره‌ای بود اما حکومت آپارتاید اعلام کرد که «تنها سفیدپوستان» حق دارند در این منطقه زندگی کنند. اهالیِ سیاه‌پوستی مثل لوئیس مقاومت کردند اما تا سال 1982 اکثر ساختمان‌ها خراب شده بود و ساکنانش مجبور شدند که به زاغه‌هایی در «کیپ فِلَتس» در 18 مایلی آن‌جا بروند. بسیاری از آنها که از جامعه‌، کلیسا، مدرسه و شغل خود جدا شده بودند، هرگز بهبود نیافتند. جامعه‌شناسان تبهکاری، فقر، اعتیاد و خشونتِ رایج در این محله‌ها را عمدتاً معلول آسیب‌های روانیِ ناشی از این جا‌به‌جایی‌ها می‌دانند. لوئیس ناگهان دریافت که باید نصف حقوقش را خرج رفت‌وآمد به محل کارش بکند. او می‌گوید، «خیلی احساس انزوا می‌کردیم.» اگر هم مدرسه‌ای در این محله‌ها وجود داشت دانش‌آموزان را برای اشتغال آماده نمی‌کرد. خانواده‌ها با هم قطع رابطه کردند.

ادامه دارد

 

چالش های اساسی فراروی صلح جهانی

رسول عباسی زمان آبادی

تحولات و وقایع اخیر در عرصه روابط بین¬المللی (و همچنین ملی و درون ملی) به خوبی نشان می دهد که در سده حاضر «صلح و عدالت» بیشتر از هر چیز دیگری در معرض خطر، تهدید و نقض قرار دارد. این تحولات، از اقدامات نظامی یکجانبه، قتل عام و محاصره شهرها و هژمون طلبی برخی رژیم ها و دولتها در اقصاء و نقاط جهان گرفته تا فقر و گرسنگی ها و عدم توزیع عادلانه امکانات حیات انسانی میان ملتها و همچنین بیسوادی و عدم دسترسی به آگاهی های لازم برای مواجهه صحیح با حوادث طبیعی و غیرمترقبه و آنچه در زندگی اجتماعی رخ می دهند و نهایتاً فقدان حاکمیت عدالت بر روابط بین¬المللی، همه جوامع اعم از توسعه یافته و در حال توسعه، ملی و بین‏المللی را با بحران روبرو نموده به طوری که بیشترین زمان و بودجه ها نیز در سطح جهان به همین مسائل و شیوه های برخورد واکنشی به آنها اختصاص یافته و می یابند. این در حالی است که عدم درک صحیح از بسترها و عوامل منتهی به بحران های صلح، پیامدهای دقیق این عوامل بر کم و کیف حیات بشری و همچنین وظایف و کارکردهای دولتها و جامعه بین‏المللی در این رابطه، نه تنها امکان واکنش به این مسائل را در پهنه زیست جمعی بشر ناممکن ساخته بلکه به جای شناخت »علت ها» بر «معلول ها» تمرکز گردیده، آسیب¬های ناشی از وضعیت موجود و حاکم ادارک نشده و نهایتاً اهمیت و بسترهای «پیشگیری» از چنین بحران هائی نیز در پس ظواهر و صورت بندی های جامعه بین¬المللی دولتها پنهان گردیده است.

1- چالش های ساختاری، مدیریتی و فرهنگی

علاوه بر چالش هائی که به حوزه اندیشه ای و نظری مربوط می شوند، در نظام مدیریتی و فرهنگی غالب در محیط جهانی نیز عناصر و موانعی جدی برای صلح و عدالت وجود دارد. برخی از محورها، آسیب ساختاری برای صلح عادلانه به شمار می روند.

الف- مدیریت جهانی ناعادلانه

ناعادلانه بودن مدیریت حاکم بر روابط بین‏المللی، اجزای این سیستم را در وضعیتی بحرانی، چالش برانگیز و ناامن قرار داده است. مادامی که برابری دولتها نادیده گرفته می شود و عده ای محدود از دولتها به عنوان هیات رئیسه جهان عمل می نمایند، دنیا در وضعیت ناآرام و آشوب کنونی باقی خواهد ماند. با درنظر گرفتن جنگ طلبی های ابرقدرتها و برخوردهای سلیقه ای با خشونت و نمادهای آن، برای عموم و آحاد جامعه بشری شکی باقی نمانده که صلح در عمل، نه برای همگان، بلکه تنها برای برخی ها تعقیب و دنبال می شود.

در چنین افقی، عدالت با حفظ ساختار ناعادلانه بین‏المللی موجود (و همچنین ساختار ناعادلانه موجود در درون دولتها و ملتها) قابل تحقق نیست. چگونه می توان صلح را با عدالت همگام ساخت بدون اینکه سازمان حاکم بر روابط بین‏المللی کنونی، به صورت مناسب دگرگونی یابد؟

سازمان های ناکافی و ناکارآمد ناظر بر حفظ صلح و عدالت: تصویب منشور ملل متحد در شرایطی که جنگ جهانی دوم، به مثابه گریزی از نابودی ودریچه ای به روی حیات به نظر می رسید. اما از همان نخستین روزهای فعالیت سازمان ملل متحد، مشکلات و ایرادهای این منشور و تفاوت آن با خواسته ها و انتظارات بشریت (در عین قوت ها و نکات مثبتش نسبت به میثاق جامعه ملل) روشن شد. یکی ازآنها، مفهوم ناروشن و ترکیب شگفت انگیز «صلح» و «امنیت» بین المللی در قالبی بود که اصلی ترین هدف این سازمان را تشکیل می داد. صلح تعریف نشد؛ رابطه آن با امنیت نیز روشن نگردید؛ صلح و امنیت به صورت موردی و در اقتدار شورای امنیت قرار گرفت؛ حق وتو بر اعمال فصل هفتم منشور سایه افکند و قدرتهای شرق و غرب در جنگی سرد، آن را صحنه تقابل و تخریب اهداف و کارکردهای ملل متحد قرار داند؛ هیچ کس نتوانست و هنوز هم نمی تواند منظور از صلح در این سازمان جهانی را تعریف کند؛ هر رکنی از ارکان این سازمان و هر آژانسی از خانواده آن (یونسکو، بهداشت جهانی، یونیدو، و …)، افقی خاص را برای فعالیت خود برگزیده است.

این است که رهیافت منشور ملل متحد، رهیافتی غیرعمومی، ناروشن، بی ثبات، فاقد افق، فاقد مرکز ثقل و فاقد معنای بشری است. اگر اینسازمان ظرف شش دهه فعالیت خود نتوانسته توفیقی در صلح جهانی داشته باشد و عمدتاً درصدد آرام سازی فضاهای گسست در ساختار وبافت نظام بین المللی بوده است، اغلب به همین معضل مربوط می شود.

صلح جهانی آنگونه که در رویه سازمان ملل متحد دنبال شده است، جلب نظر موافق قدرتها در خصوص منابع خاص آنها است. از آنجا که این منافع، متفاوت و متغیر است، صلح نیز از نظر معنا و مصداق همواره متغیر و ناپایدار بوده است. یکی از آسیب های صلح جهانی به همین موضوع یعنی وابستگی مفهوم و مصداق صلح به منافع متغیر نظام بین‏المللی قدرتمحور است.

تغییر و انحراف در رسالت سازمان ملل متحد: منشور سازمان ملل متحد با «تلاش برای جلوگیری از تکرار بلای جنگ جهانی که دو بار در طول قرن گذشته، بشریت را در بر گرفته» آغاز می شود و نخستین هدف آن نیز حفظ صلح عنوان شده و همچنین فصل هفتم آن که اختصاص به «مقابله با تهدید علیه صلح، نقض صلح و عمل تجاوز» دارد. اما در عمل، صلح و عدالت در مقیاس جهانی و بر اساس ایده ها و آموزه ها و فرهنگ های ملل جهان طرح ریزی، تعریف و پیگیری نشده، این سازمان در برخی از موارد که تسلیم نفوذ فرهنگی و سیاسی قطبی از قدرت در جهان شده است، اندیشه صلح جهانی را به «آرام سازی فضای کنونی و حفظ وضع موجود» و ناعادلانه حاکم بر جهان و استمرار امتیازات و حقوق ویژه و انحصاری قدرتها در ساختار جهانی تفسیر نموده و تغییر جهت داده است.

آیا با چنین اندیشه ای می توان سازمان ملل متحد را که اعضای آن با دستاویز صلح و امنیت بین‏المللی، از جایگاه برابری برخوردار نبوده، ناظم و حافظ این صلح پنداشت؟ اگر هدف راستین ملل متحد صلح جهانی برای نوع بشر است، تفاوت نقش آفرینی بازیگران آن و ساخت حقی جعلی به نام «وتو» چه معنایی خواهد داشت؟ حق وتو چه مزیتی برای برقراری صلح جهانی و حفظ آن دارد و صاحبان آن از چه مزیتی برخوردارند که مستحق آنند و سایرین محروم از آن؟ نکته شگفت اینکه هدف راسخ ملل متحد چنانکه در ماده 1 هم مقرر شده است، حفظ صلح و امنیت بین‏المللی است و این هدف به معنای تحدید دامنه اندیشه ها و ابزارهای قدرت محور در میان دولت ها برای تحقق آن است، حال آنکه صاحبان حق وتو دولت هایی هستند که از یک سو به واسطه همین اندیشه ها و ابزارهای قدرت آگین به این حق شایسته شناخته شده اند و از سوی دیگر همان کشورهایی هستند که برای حصول به منافع خود به نقض صلح از رهگذر ورود به جنگ و اخلال در امنیت بین‏المللی اقدام می نمایند.

در این گردونه، مدیریت اصلی و اجرائی سازمان در دست شورای امنیت یعنی قدرتها بوده، مجمع عمومی که متشکل از نمایندگان همه ملل جهان است، نقشی درجه دو دارند.

ب- نبود فرهنگ صلح و عدالت

نظام مدیریت صلح در جهان، هیچ گاه احترام به فرهنگ ها و ادیان را درک نکرده است و این علتی اساسی برای وضعیت دوران معاصر است. امروزه صلح کالائی است که بازیگران قدرتمند از تشکیل کنگره وین 1815 به بعد، به صورت نظام مند صلح را به مجرائی برای به اسارت درآوردن هویت ها و فرهنگ های دیگر ملتها بکار بسته اند؛ معاهده و پیمان نوشته اند، به تقسیم جهان و حوزه های نفوذ خود پرداخته اند و بعد از تشکیل سازمان ملل متحد نیز ساختارهای بین المللی را بر همین تفکرهای صلح برگرفته از فرهنگ غرب پایه ریزی کرده اند و اغلب نیز برخی حمایت های مردمی را به صورت موقت جلب نموده اند. آنها ظرفیت های فرهنگی صلح و حمایت مردم از گفتمان صلح را مورد سوءاستفاده قرار داده اند. قصد ندارم به نقد فرهنگی نظام بین المللی بیشتر از این بپردازم اما تاکید می کنم که اساسی ترین آسیب های فرهنگ صلح را نه در درون اذهان و احساسات افراد و گروهها، بلکه بیشتر از همه، در ساختار و بافت نظامی جستجو کرد که امروزه رسماً و قانوناً پیگیر صلح جهانی و فرهنگ صلح است.

برخی مجامع بین‏المللی تلاش کرده اند تا آسیب های ناشی از نبود فرهنگ صلح را جبران نمایند. در این خصوص، یونسکو ایده فرهنگ صلح جهانی را پیگیری نموده است. ارکان هشت گانه فرهنگ صلح بر اساس این ایده، عبارتند از: آموزش فرهنگ صلح؛ تفاهم، تسامح و همبستگی؛ مشارکت دموکراتیک؛ چرخش آزاد اطلاعات؛ خلع سلاح؛ حقوق بشر؛ توسعه پایدار؛ و برابری زن و مرد. اما همانگونه که پیداست، در این ایده علت شناسی تهدید و نقض صلح و همچنین مساله فرهنگ و نحوه حفظ و احترام به فرهنگ ها و هویت ها، و همچنین عناصر زیربنائی صلح همانند دین، اخلاق، به صورت برجسته مورد توجه قرار نگرفته است. اساساً معلوم نیست منظور چه صلحی است؟ یونسکو در این ایده، از ارائه تعریف صلح و فرهنگ صلح و نگاه جامع به عناصر آن به ویژه عدالت، قاصر بوده است. از این رو، این ایده نیز هرچند می تواند قابل توجه باشد، اما وافی و کافی نخواهد بود. ایجاد فرهنگ عدالت، نه با تحمیل، سلطه، تجاوز مسلحانه، تهدید و ارعاب بلکه با تفاهم، گفتگو، همفکری و طراحی گفتمان نو بر پایه اشتراکات فرهنگی جهانی و درنظر گرفتن همه محورهای فرهنگی قابل تحقق خواهد بود.

2- گسترش پدیده های ناقض صلح

علاوه بر موارد فوق، رویدادها و فرایندهائی در دنیای معاصر وجود دارند که صلح و عدالت را نشانه رفته اند: تروریسم، جنگ و درگیری، فقر و بیماری، بی ثباتی اقتصادی و مالی و همچنین آپارتاید علمی که نشات گرفته از همان مدیریت سلطه گونه بر این عرصه در جهان هستند، از جمله این موارد هستند.

پدیده های ضدصلح نظیر تروریسم، جنگ و درگیری، فقر و بیماری، سلطه اقتصادی و مالی (پدیده های انسان ساخت) در کنار چالش هائی همانند سوانح و حوادث طبیعی (که پیامدهائی تقریباً بیش از سه برابر قربانیان درگیریهای مسلحانه در سال 2014 داشته است)و همچنین ساختارهای غیرمایل یا قاصر از تامین صلح و امنیت بین المللی، وضعیت صلح جهانی را بغرنج کرده اند. در این میان، به نظر می رسد که آپارتاید علمی و فناوری برای مجموعه دولتهای به اصطلاح جنوب نیز در همین عرصه جای می گیرد. به واقع، یکی از مهمترین ابعاد عدالت در جهان امروز، عدالت علمی است که نه تنها با محدودیت و آسیب ساختاری روبروست بلکه مظاهر نوینی از آپارتاید علمی و فناوری نیز در حال ظهور و پیدایش است. عدالت علمی متضمن خودداری از ایجاد محدودیت و مانع برای توسعه دانش و علوم بشری از یک سو و لزوم التزام عملی بازیگران و نهادهای بین‏المللی به توسعه و تسهیل همکاریهای علمی و فناوری است که در پرتو آن، ضمن قرار گرفتن علم و فناوری در خدمت بشریت، دستیابی به لوازم تعالی و کمال انسانی میسر گردد.

غرب با سلطه بر عرصه های علمی و فناوری و ایجاد باشگاهها و کلوب ها در این خصوص، انتقال و تبادل آزادانه علم و فناوری در جهان را مانع شده و توسعه دیگر کشورها را با مشکل روبرو نموده است. محدودیت و تحریم علمی و فناوری، از جمله اقدامات این کشورها و علیه صلح و عدالت در جهان است که جایگاه ویژه آن در میان آسیب های صلح و عدالت در دوران معاصر را باید مورد توجه قرار داد. این محدودیت ها علیه کشورها و ملتهائی اعمال شده که غرب قادر نبوده آنها را تحت سلطه خود قرار داده و مدیریت جهانی خود را بر آنها اعمال نماید.

3- چالشهای هنجاری  مرتبط با ساخت و تضمین صلح

بخشی از آسیب های صلح و عدالت در جهان نیز به نظام حقوقی و هنجاری حاکم بر نظام بین‏المللی مربوط می شود. مهمترین مورد در این خصوص، ممانعت برخی قدرتها از شکل گرفتن حق جهانی و انسانی بر صلح و عدالت و تدوین آن در قالب کنوانسیون های بین‏المللی است. این دسته از کشورها استقرار این حق را با منافع خود در زمینه تولید و توسعه سلاحهای کشتارجمعی، فروش سلاح به کشورهای افریقائی و امریکائی و تحریک گروهها به تجزیه طلبی و شورش، ایجاد گروههای تروریستی و غارت منابع طبیعی آنها ناسازگار می دانند.

الف- شکوفا نبودن حق انسانها بر صلح و عدالت

با توجه به مفهوم کرامت انسانی و جایگاه ویژه این مخلوق الهی در هستی، روشن است که همه انسانها از حق تمتع از صلح و عدالت برخوردارند و باید باشند. حق بر صلح و عدالت، اساسی ترین حق انسانها و نوع بشر است و تروریسم، جنگ، تحریم، تبعیض، آپارتاید، تهدید و تحقیر، ناقض این حق اساسی خواهند بود.

حق بر صلح اساساً در چنین محیطی از روابط بین انسانها معنا و مفلهوم می یابد؛ حق بر صلح، استقرار و حفظ وضعیتی عاری از خشونت برای آحاد جامعه را لازمه شکوفائی استعدادهای آنها و تکامل اجتماع می شمارد که تنها در چنین بستری آرمان ها و انتظارات معقول بشر امکان تعقیب می یابد. حق بر صلح که هم در حقوق جهانی نسل های اول و دوم بشری نهفته است و هم محور نسل سوم را تشکیل می دهد، گستره صلح جوئی و صلح طلبی را در مناسبات «بین» انسانها و «برای» انسانها قرار داده است؛ صلح را بستر حیات اجتماعی پایدار بشر معرفی می کند و «دولتها و سازمان های بین‏المللی» را «مخاطب» تعهدات دائر بر رعایت این حق و تکاپوی زمینه های تحقق آن قرار می دهد. بر این اساس، انسانها صاحبان اصلی این حق تلقی می شوند و دولتها و حکومتها در برابر این حق، متعهد به اتخاذ اقداماتی ایجابی و سلبی می گردند که تحقق و استیفای این حق بدانها نیازمند است.

با این حال، متاسفانه نظام حقوقی بین‏المللی تا کنون نتوانسته این حق اساسی را تنظیم، قاعده مند و تضمین نماید. این در حالی است که آموزه های حقوقی ادیان الهی، این حق را برای انسانها مسلم می شمارند. البته این حق، توأم با تکلیف و تعهد انسانها به رعایت و احترام متقابل است که حق و تکلیف را با همدیگر ادغام و امتزاج می نماید.

به نظر ما، همه افراد نفع مشترکی در برقراری صلح دارند. پس، به همان میزان که حق برای آنها وجود دارد، تکلیف هم قابل استناد است. همزمانی تکلیف با حق، مساله بسیار مهمی است که نظام حقوق بشر از درک و تاکید آن پرهیز نموده است. تاکید صرف بر حق های بشر، مسئولیت آنها نسبت به خود و همدیگر و جهان را نادیده می گیرد. این نکته ای است که در گفتمان ما به صورت برجسته مورد تاکید است. انسان نباید با تاکید صرف بر حق، خود را از تعهد و تکلیف دور نموده، نسبت به جهان و جهانیان رویکرد استحقاقی اتخاذ کند. صلح جهانی، برای همه ما انسانهائی که متوجه نوعدوستی هستیم، مثمر ثمر است. پس برای تحقق چنین صلحی، همه با هم باید اقدام کنیم. در این روند، تعهد و مسئولیت جمعی انسانی است که صلح را عینیت خواهد بخشید.

ب- توسعه نیافتگی نظام حقوقی جهانی

عملکرد نهادهای بین‏المللی به ویژه بعد از 1945 که صلح صراحتاً به عنوان ماموریت و غایت سازمان ملل متحد-هسته جامعه دولتها- شناخته شده، ثابت نموده که صلح مورد نظر دولتها الزاماً با صلح موردنظر ملتها و انسانها سازگار نبوده بلکه اغلب مباینت داشته است. به واقع، برخی از هنجارهای حقوقی ای که به نام «هنجارهای جهانی» یاد می شوند، اساسا ماهیت جهانی ندارند بلکه تنها برآمده از یک نظام فرهنگی یا قطب سیاسی هستند که از طریق نهادهای بین‏المللی تلاش می شود روند جهانی سازی را طی نمایند.

جهانی سازی ارزشها و فرهنگ غرب، امری دامنه دار است. در روند جهانی سازی، فرهنگ و هنجارهای پایه و معیار، به صورت یکجانبه و انتخابی برگزیده شده و فرهنگ و تمدن مشرق زمین به مثابه «موضوع» و «مخاطب» مدنظر قرار گرفته که باید خود را در این فرایند، با فرهنگ پایه تطبیق دهد. هرچند اشتراکات فرهنگی در زمینه صلح چندان هم کم و نادر نیست اما مبانی صلح در فرهنگ ما با غرب تفاوت بنیادین دارد.

فرهنگ ما، بر اساس آموزه های ملی و دینی، صلح را در «تثبیت وضع موجود، آرام سازی و اکتفا به اقدامات سطحی» تعریف نمی کند. صلح تنها به نبود جنگ نیست.

بلکه صلح، نهادی است که برپایه ارزشهای بنیادین فرهنگی و اجتماعی بنا می شود؛ صلح بدون عدالت، بی معنا است؛ صلح در شرایط فقر، نابرابری، بیماری، بیسوادی، عدم همدردی و نوعدوستی، خشونت، تبعیض، سلطه خارجی، تحقیر، و … تحقق پذیر نیست.

جهانی سازی که با تحریم، تحمیل و فشار همراه باشد، موانع صلح و عدالت در جهان را تشدید می نماید. از این روست که توسعه نیافتگی نظامی جهانی از هنجارهای حقوقی –که بر پایه اشتراکات فرهنگی، تمدنی و ادیانی استوار باشند- از جمله آسیب های صلح و عدالت در دوران معاصر به شمار می رود.

جمع بندی و راهکارها

عصر حاضر، دوران تبلور برجسته و آشکار آرمان خواهی ها و مطالبات بشریت و تلاش برای یافتن راه نجات بشر از وضعیت نابسمانان معاصر است. مطالبه صلح و عادالت، جلوه ای گسترده دار و بامعنا از این فرایند و تکاپوها است که اکنون به مرحله ای مهم و نقطه «عطف»ی تاریخی نائل شده است و آن بهره گیری از فرصت های جهانی برای تسهیل این مسیر و برون رفت از چالش هائی است که به علل و عوامل گوناگون فراروی بشر امروز قرار گرفته است.

استوار ساختن صلح بر جامعه انسانی و جامعه بین المللی دولتها و حتی جامعه ملی، هم رهیافت نظری دارد و هم عملی؛ هم نظریه دارد و هم رهیافت؛ هم شکل دارد و هم ماهیت؛ هم لفظ و هم معنا؛ هم زمینه و هم محتوا؛ هم زمینه و هم پیش و پس زمینه: تا جائی که از صلح مسلح، صلح مثبت، صلح منفی، صلح جاوید، صلح پایدار، صلح دموکراتیک، صلح فراگیر، صلح مطلق، صلح واحد، صلح متکثر، صلح حال گرا، صلح آینده محور، صلح بنیادافکن، صلح بنیاد برافکن، صلح ذهنی، صلح عینی، صلح انسانی، صلح دولتی، صلح بین ملل، صلح بین فرهنگی و صلح بین تمدنی، صلح گفتگو محور، صلح جدال محور، صلح عدالت بنیاد، عدالت صلح بنیاد، صلح واقع گرا، صلح آرمان گرا، صلح فردی و صلح گروهی، صلح درونی و صلح بیرونی و نظایر آن سخن گفته می شود.

در کنار مسائل نظری  و رهیافت های شناخت صلح که در بالا اشاره شد، وضعیت عینی آنچه امروز بشریت و جامعه بین المللی با آن روبروست، وضعی وخیم و بحرانی است.

در واقع، صلح را با هر رهیافتی که تعریف کنیم، نمی توان وضعیت موجود را تضمین کننده آن بدانیم. از منظر توصیف وضعیت جاری صلح جهانی، تعبیر مدیرکل یونسکو در پیامی که هفته پیش راجع به روز جهانی صلح صادر کرد، جالب است.

وی اظهار داشته که: «جهان از شدت خشونت در حال تکه‌تکه‌ شدن است».

 این خشونت صرفاً ناشی از جنگ و خطرات آن نیست. بلکه امروزه، تروریسم تکفیری در صدر تهدیدهای صلح جهانی قرار دارد.

به عنوان راهکارهائی که در فراسوی تعریف و شناخت صلح می توان ارائه کرد، توجه به چند محور زیر ضروری به نظر می رسد:

اولاً لازمه ایجاد صلح با هر تعریفی که باشد، درک صحیح از واقعیت‌های جهان امروز و آینده است. دنیا در شرایط گذار به نظم جدید قرار دارد.

ثانیاً با توجه به ایجاد روشهای جدید تهدید صلح که از تداوم و روزآمد شدن این تهدیدها حکایت دارد، ما هم باید به دنبال روشهای جدید ایجاد صلح باشیم.

ثالثاً تقریب ادیان و فرهنگها، جنبه های نرم افزاری صلح را تعمیق می بخشد. یونسکو با تصویب دهه تقریب فرهنگها (2022-2013)، تلاش کرده تا موجبات پیشبرد دستورکاری را فراهم کند که پیش از این با عنوان «فرهنگ صلح» تصویب شده بود.

به نظر می رسد که در دوره انتقالی جهان به نظم جدید، تقریب فرهنگها دارای خطرات و فرصت های همزمان است.

 این این مقوله بر پایه احترام به ارزشهای فرهنگی، عدالت، کرامت ملتها و نفی هژمونی باشد، می تواند دوره ای برای برداشتن گام های جدید به سوی صلح عادلانه جهانی باشد.