ماهنامه آزادگی شماره ۲۷۶

 

 

روی جلد ماهنامه آزادگی شماره ۲۷۶ پشت جلد ماهنامه آزادگی شماره ۲۷۶

در هر 10 دقیقه حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد

 


در شماره 27۶ آزادگی، می‌خوانید

مسکن و ارتباط آن با برنامه ریزی شهری ژاله وفا ۳
پنج عامل عقب افتادگی ایرانیان سید اسماعیل هاشمی ۷
دختر آبی….  سپیده کرامت بروجنی ۸
منشاء بارشها و سیلابهای ویرانگر ایران بخش ۲ اکبر دهقانی ناژوانی ۹
تغییرات اقلیمی و پیامدهای زیان‌بار آن برای زنان  رامش کیانی ۱۲
تاریخ سرّیِ تشعشعات هسته‌ای  آرو ولمت- کیت براون برگردان: عرفان ثابتی ۱۳
صلح و ما مینا رضائی ۱۷
حقوق بشر در ایران امروز علیرضا حجتی ۱۸
تحلیل و بررسی وضعیت زنان در جامعه فعلی ایران  مهین ایدر ۱۹
بخشی از خاطرات تلخ دوران زندان من عوض حاجیانی ۱۹
دل نوشته اي با موضوع طلبه/  طلبه چيست؟  محمد علي قديمي ۲۰
معلمی در ایران و روز جهانی معلم مینا رضایی ۲۰
خبر کوتاه بود , اعدامشان کردند “ الناز اسدی صفا ۲۲
روز اجازه ورود زنان به ورزشگاه… لیلا باقری ۲۲
عوام فریبی بنام روحانی معصومه نژاد محجوب ۲۳
قطعه شعری بنام ” حقوق طبیعی “ محمدعلی محمودزاده رحیم آبادی ۲۳
۲۱ سپتامبر روز جهانی صلح را گرامی داریم لاله پروین نیا ۲۴

مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی  Manoochehr Shafaei
همکاران در این شماره:
معصومه نژاد محجوب Masomeh Nejad Mahjob
لیلا باقری Leila Bagheri
مهین ایدر Mahin Ider
سمیه علیمرادی Somayeh Alimoradi
طرح روی جلد:
 علیرضا حجتی Alireza Hodjjati
امورفنی و  اینترنتی :
رسول عباسی زمان آبادی Rasoul Abbasi Zamanabadi
چاپ و پخش
 مهدی عطری Mahdi  Atri

 

یادآوری:

  • آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر می‌شود.
  • نشر آثار، سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها به معنی تائید آن‌ها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان می‌باشد.
  • با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
  • مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار می‌باشد.

آزادگی

آدرس:

Azadegy _ M. Shafaei

Postfach 52 42

30052 Hannover – Deutschland

Tel: +49 163 261 12 57

Email: shafaei@azadegy.de

     www.azadegy.de

 


مسکن و ارتباط آن با برنامه ریزی شهری

ژاله وفا

 نامه و سئوال های یک هموطن

   خانم وفای گرامی با درود بر شما! من دانشجوی سال دوم رشته شهرسازی دانشکده مهندسی معماری و شهرسازی دانشگاه صنعتی  دزفول، زادگاهم می باشم. از آنجا که این دانشکده تازه تاسیس است و رتبه کنکور من بسیار بالا است در بهار امسال در فرصتی به تهران رفتم تا مقدمات انتقال خود را به دانشگاه تهران اکنون و یا در دوره کارشناسی ارشد بسنجم. زمانی که سَرَم را از پنجره اتوبوس که تازه وارد ترمینال تهران میشد بیرون ‌آوردم به انتظار رایحه دلنواز شکوفه‌های نارنج و پرتقالی بودم که در اطراف جاده شوش و دزفول به وفور وجود دارند و رایحه آن مشام مرا هر ساله مینوازند. اما بوی شدید گازوئیل و هوای بسیار آلوده تهران آنچنان حال مرا بد کرد که تا مدتها سرگیجه داشتم. این مَطلَع تجربه من از دزفول برای حضور سالیانه در محلی با هوای پاک است. امواج پرتلاطم رودخانه دز که از وسط شهر دزفول میگذرد، آسمان آبی رنگ ظهر بهاری، احساس دلچسب و دلپذیری به انسان می‌دهد.

   گرچه بناهای دزفول در طی جنگ 8 ساله بسیار صدمه دیدند اما هنوز شهر با هویتی است و تنها یک نگاه به بناهای دزفول این هویت را به انسان انتقال میدهد. اما آن ظهر بهاری در تهران بدل به یکی از بدترین خاطرات من گردید. در همان هفته اول آنچنان شلوغی و پر ترافیک بودن شهر تهران و هوای آلوده و ساختمانهای نیمه کاره و اسکلتهای ساختمانی و بی هویتی شهر و ساختمانهای نا متجانس و اشرافی زدگی شمال تهران که سالیان نوری با سادگی و صفای دزفول فاصله دارد، دل مرا زد که از فکر ادامه تحصیل در تهران به جد منصرف شدم و پیش خود گفتم تحصیل در رشته شهرسازی آنهم در شهری که بدیهی ترین اصول شهرسازی را زیر پاگذاشته مرا به کجا راهبر می‌شود؟! احساس کردم در تهران در غریبه ترین کنج یک کشور کاملا بیگانه گیر افتاده ام. در این فاصله با سلسله مقالات شما در پرتال انقلاب اسلامی در هجرت در بررسی مشکلات کمی و کیفی مسکن در ایران نیز آشنا شده بودم و با میل و اشتیاق مطالعه می‌نمودم و بهره می‌بردم. خوشحالم که اکنون به مرحله ارائه راه حلها رسیده اید تا آنچه شایسته زیست انسان است را به رسم بکشید.

   از حضورتان چند سئوال دارم که در صورت امکان در شماره آینده بدان بپردازید. آیا بحران مسکن در ایران به  برنامه ریزی شهری و نقش شهرداری‌ها ربط مستقیم ندارد؟ آیا بین محیط زیست و محل سکونت ارتباط مستقیم و ارگانیک وجود ندارد؟در وضعیت سنجی شماره 262 و 263 از هرز نیروهای محرکه و عوامل موجد آن نام برده اید بعنوان نمونه به نقش فساد حاکم بر ساختار دولت و حکومت اشاره کرده اید که همان اعتبارات تخصیص یافته برای مسکن های دولتی را بر روی کاغذ را هم در کلاف فساد به هرز می‌برد. در محاسبات این اختصاص نیز روابط فساد آلود و بی‌برنامگی آن منابع ارزشمند را که از حراج  ثروت ملی مردم بدست آمده را هرز می‌دهد و در کل معتقدید حل بحران مسکن در چارچوب جمهوری اسلامی ممکن نیست. باملاحظه شهر تهران هرز نیروهای محرکه و نیز بی‌قوارگی و بی‌نظمی و بی‌هویتی و بی‌کیفیتی و …را باچشمان خود دیدم. ولی از آنجا که حاکمیت و مسئولین آن بسیار پر مدعا هستند، استدعا دارم این فساد و ناتوانی را و بی‌برنامگی را در طرحهای مسکن بیشتر مستدل کنید تا ما دانشجویان شهرسازی با چشمان باز محیطهای شهری را و ویژ‌گی‌های شهرسازی با هویت و اصولی و علمی را برای آینده ایرانمان بشناسم. آیا اشتباه اصلی و علت اصلی بحران مسکن در برنامه ریزی شهری و شهردار های فاسد و نقش آنان نیست؟با تشکر و ارادت

به قول ما دزفولی ها خُونَت ئوُدون ( خانه اتان آباد باد)علیرضا ش

 مؤلفه‌های اصلی و فرعی و عاملها و نقش شهرکها:

   ضمن سپاس فراوان نگارنده از این دانشجوی جوان و هموطن گرامی، از آنجا که درخواست یک جوان ایرانی محترم و حکم سرمه چشم را دارد و خواه ناخواه قصد پرداختن به برنامه‌گذاری شهری و اشکالات آن در ایران و ربط مستقیم آن با بحران مسکن در شماره های آینده را داشته ام، نگارش آن را به جلو می‌اندازم تا به درخواست این جوان هموطن بموقع پاسخ گفته باشم . خاطر نشان می‌کنم که فساد حاکم بر نظام ولایت فقیه را در آیینه طرح ‌های مسکن، در شماره‌های آینده در رابطه با موضوع بافتهای فرسوده و بازسازی مسکنهای روستایی و طرح بزرگ مسکن مهر مستدل خواهم کرد. و امیدوارم این دید انتقادی دلسوزانه شما و همه دانشجویان هم رشته شما منجر بشود که با همت علمی شما، خانه های همه مردم ایران آباد بگردد.

   و اما در پاسخ، مقدمتا عرض کنم که هیچ مشکل و یا بحرانی تک عاملی نیست. لذا وظیفه محقق و یا وضعیت سنج این‌است که عوامل موجد بحران را شناسایی کرده و معرفی نماید. ممکن است برخی عوامل نقش بیشتری در ایجاد بحران ایفا کنند، اما اشتباه است که از درک و بیان عوامل جزئی‌تر اجتناب ورزیم. جدای از آن برای اینکه عوامل ریشه‌دارتر راه حل بجویند شایسته است که امرهایی که بطور مرتب و مستمر اتفاق می‌افتند را نیز شناسایی و معرفی کرد و برای آنها راه حل ارائه داد.

ابتدا بایستی دانست که تولید مسکن دو دسته مؤلفه اصلی و فرعی دارد:

مولفه های اصلی تولید مسکن شامل: زمین – مصالح – نیروی انسانی- سرمایه هستند.

مولفه های فرعی تولید مسکن شامل: تکنولوژی – مدیریت و تشکیلات – قوانین و مقررات – مالیات – تشکلهای صنفی هستند.

   اما عوامل موجد بحران مسکن در ایران در رابطه با مؤلفه‌های تولید مسکن را که در 12 شماره بررسی مشکلات کمی و کیفی به تفصیل بیان کردم را در اینجا فهرست گونه بر می‌شمارم:

  • مهاجرت از روستا به سوی شهرها خصوصا کلان شهرها و دلایل افزایش مهاجرت به شهرهای بزرگ را باید در ضعف برنامه‌های رشد منطقه‌ای و تمرکز یافتن کار، سرمایه و خدمات رفاهی در شهرهای بزرگ، و نبود کافی این امکانات در روستاها و شهرها و استانهای محروم کشور، جست‌وجو کرد.
  • افزایش طبیعی جمعیت و یا سیاستهای غلط جمعیتی
  • تمرکزگرایی فعالیتها و جمعیت و امکانات و توزیع نا برابر آن
  • ضعف برنامه های توسعه شهری و منطقه‌ای
  • افزایش غیر متعارف قیمت زمین
  • عدم تناسب بین هزینه مسکن در سبد خانوارها با سایر هزینه‌های ضرور؛ لذا عدم توان‌بخشی عمده‌ای از خانوارهای ایرانی در تأمین مالی مسکن
  • بازدهی بالای سرمایه‌گذاری در مسکن درمقایسه با سرمایه گذاری در رشته‌های تولیدی
  • نگرش خانوارها به مسکن به عنوان یک کالای سرمایه‌ای و نه کالای مصرفی
  • غالب بودن روحیه سوداگری و دلالی و واسطه‌گری
  • بساز و بفروشی اغلب به قصد سود بیشتر و نه همراه با ارتقای کیفیت مسکن

   در نظام ولایت فقیه حکومتها و سیاستگذاری‌ها بجای پرداخت به علت به معلول می‌پردازند. من باب نمونه، برای گریز از بحران مسکن در سطح کلان شهرها، اقدام به ایجاد شهرهای جدید به عنوان سپری در جذب سرریز جمعیت شهرها می‌نمایند(پردیس و پرند وهشتگرد و …) ایرنا در ۲۰آذر، ۱۳۹۷، از قول حبیب الله طاهر خانی مدیر عامل شرکت عمران شهرهای جدید اعلام کرد: دولت قصد دارد تا پایان برنامه ششم توسعه 200 هزار واحد مسکونی در 21 شهر جدید بسازد.” و از دیدگاه مدیریت شهری موجود، ضمن نیاز به تأمین منابع مالی شهرداری‌ها، چاره کار به ایجاد واحدهای مسکونی و برج های بلند مرتبه منعطف شده است. چنین تصمیماتی مسلما عواقب و عوارضی چند بدنبال دارند که عوارض ذیل برخی از عمده ترین آنها است:

  • آلودگی محیط زیست
  • دور شدن شهرها از محله‌ها و مساکن بومی
  • گسترش نارسایی‌های بیشتر در تأمین خدمات عمومی و زیربنایی
  • نبودن آرامش در اغلب محله‌ها
  • بحران رفت و آمد و عدم توازن میان حجم رفت و آمد وسائط نقلیه و ظرفیت راه‌ها
  • نامتعادل بودن برنامه‌های کاربری زمین
  • بعلت افزایش قیمت زمین و جهت صرفه جویی در هزینه از مصالح ساختمانی نامرغوب در بناهایی که برای قشر ضعیف و متوسط ساخته می گردد ، استفاده می شود.
  • زشت شدن سیمای محله‌ها در اثر رعایت نکردن ضوابط بدنه‌سازی ساختمان‌ها
  • از هم پاشیدگی و اغتشاش فضایی و بصری در موقعیت و شرایط بناهای مسکونی با خود و دیگر ساختمان‌های همجوار.

و…  تولید مسکن و ارتباط ان با برنامه ریزی شهری urban-planning:

    مسکن همواره بزرگترین کاربری شهرها بوده و میزان تأمین مسکن بعنوان عامل کمی تعیین کننده در توسعه فیزیکی شهرها و نیز نقش مرکزی در برنامه ‌گذاری شهری را دارا می باشد.

   هر برنامه‌گذاری شهری بایستی در اصل هدفمند باشد. اهداف مهم در یک برنامه‌گذاری شهری باویژگی‌های جامع و پویا و گویا و متناسب با حقوق انسانی و شهروندی و ملی و طبیعی عبارتند از: تأمین رفاه شهرنشینان از طریق ایجاد محیطی بهتر، پایدارتر، مساعدتر، سالمتر، پاک‌تر ،آسان‌تر، مؤثرتر و دلپذیرتر از وضعیت موجود. تضمین کننده این پویایی، تنظیم روابط شهروندان با حقوق است. جهت تأمین نیازهای خدمات شهری و در نظر گرفتن عوامل مختلف اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در برنامه‌گذاری سامانه شهری جامع، مشخص‌کردن سیاست‌ها و برنامه‌های توسعه شهری و هماهنگ کردن آنها با سایر برنامه‌های عمرانی در سطح منطقه‌ای و کشوری، و تنظیم برنامه‌ها و طرح‌ها در دوره های زمانی معین و اجرای واقعی آنها با مشارکت مردم، امری بسیار ضرور است.   حد انتظار از مدیریت شهری آن است که براساس مبانی علمی به مدیریت پرداخته، و هر آنچه را که از دانش شهرسازی و در حوزهِ مدیریت شهری مایه می‌گیرد و برای شهرداری‌ها جنبهِ کاربردی دارد، به مرحله‌ی اجرا درآورند. متأسفانه ضعف مدیریت شهرداری‌های ایران باعث آن شده است که دانش شهرسازی، راه خود را برود و شهرداری‌ها بدون توجه به مبانی علمی شهرسازی، کار خود را انجام دهند. مهم‌ترین تصمیم‌گیری‌ها در عرصه‌های تصمیم گیری و مدیریت شهری و اجرایی شهر در شهرداریها نه توسط تحصیلکرده‌های شهرسازی و مدیریت شهری اتخاذ می شود بلکه اغلب توسط غیرمتخصصان صورت می‌گیرد. بدان باید تهیه و تدوین انواع طرح‌های شهری را – که اغلب آنها از نظر محتوایی با اصول متقن شهرسازی همخوانی ندارد و بیشتر نظر کارفرمایان را برآورده می‌کند، یا مسکن وار به رفع مشکلات موقتی می‌پردازد – افزود.

   نحوهِ چیدمان واحدهای مسکونی که مجوز آن‌ها توسط کارشناسان اغلب ناآشنا با مسائل اجتماعی و فرهنگی و اقلیمیِ سکونت صادر می‌شود، به نحوی است که ساختمان‌های بی‌هویتی که هیچ‌گونه ارتباطی با شرایط محیط ندارند و هیچ معنا و مفهوم و ارزشی را گزارشگر نیستند، در سطح شهر پخش شوند.

تخطی از طرح‌های جامع و تفصیلی و بدل شدن این شیوه بعنوان امری مستمر در شهرداری‌ها: طرح جامع جدید شهر تهران در سه سطح؛ طرح جامع شهر تهران – که چشم‌انداز و الگوی کلی توسعه شهر را تعیین می‌کند – (مصوب ۲۱ آبان‌ماه ۱۳۸۶)، طرح تفصیلی شهر تهران – که ملاک عمل برای استفاده از اراضی و ساخت ‌و ‌ساز است – (مصوب ۳۰ فروردین‌ماه ۱۳۹۰) و طرح‌های توسعه شهری تهران، شامل برنامه‌ها و طرح‌های موضعی و موضوعی – که پس از طرح‌های جامع و تفصیلی به‌عنوان اسناد پایه‌ای و مبنا برای ساماندهی توسعه و عمران شهری تهران و برنامه عملیاتی آن محسوب می‌شود – به تصویب رسیده است که خود این طرح ها دارای نقایص متعدد می باشند و دارای اشکالات اجرایی متعددند.اماساخت بسیاری از ساختمانهای بی‌قواره با دور زدن طرح جامع شهری، نیزانجام می‌گیرند.   نوذرپور، رییس جامعه مهندسان شهرساز ایران، در گفت وگو با ایرنا (15 مهر 96 ) نحوه مرسوم تخطی از طرح تفصیلی شهر را عامل اصلی ساخت و سازهای غیرمتعارف در معابر قدیمی یا غیرمتناسب با سازه عنوان و بخوبی آنرا تشریح می‌کند: “ساخت و سازهای غیرمتعارف به ساختمان‌های بلندمرتبه یا برج‌هایی اطلاق می‌شود كه در شبكه‌های معابر نامناسب و كم عرض ساخته می‌شود. در این سازه ها طرح تفصیلی شهری رعایت نمی‌شود كه به طور عمده از طرف مالك یا شهرداری صورت می‌گیرد. به عبارت دیگر مالك یا ذینفع پروانه‌ای بر اساس طرح تفصیلی و تراكم دریافت می‌كند اما زمان اجرا، سازه‌ای متفاوت با آنچه در پروانه آمده، می‌سازد. مثلا پنج طبقه دریافت كرده اما 10 طبقه می‌سازد. همین مساله باعث هماهنگی‌های پنهان میان سازنده و شهرداری می‌شود. در گام نخست، شهرداری متوجه تخلف شده اما پیش از ساخت بنا تخلف را پیگیری نكرده و صبر می‌كند تا ساخت صورت گیرد. پس از ساخت، شهرداری درصدد جلوگیری از تخلف پیش آمده برمی‌آید: پرونده تخلف تشكیل شده، مالك احضار می‌شود. اگر حاضر به رفع تخلف شد كه هیچ، در غیراین صورت، پرونده به كمیسیون ماده 100 ارسال می‌شود. كمیسیون یا تخفیف می‌دهد یا جریمه می‌کند. اگر جریمه دهد بنا ساخته می‌شود و اگر تخفیف بدهند دوباره شهرداری اقدام به اخذ مبلغی می‌كند. به این ترتیب، تخلف صورت گرفته در شهر باقی می‌ماند و زمان عبور از محله‌ای سازه‌ای نامتناسب با عرض معبر مشاهده می‌كنیم.”

   بدین‌سان، شکل‌گیری فساد را با عدم رعایت قوانین و ضوابط که امری مرسوم و متداول در شهرداریها شده است را مشاهده می‌کنیم.

  کارشناسان شهری معتقدند نحوه اجرای اسناد فرادست شهری از چند زاویه مورد نقد قرار دارد. ورود به مباحث جدید طرح‌های توسعه شهری صرفا به‌صورت شکلی و بدون توجه به فقدان زیرساخت‌های لازم اجتماعی، حقوقی، اقتصادی و… انجام شده است. همزمانی تهیه طرح جامع و طرح تفصیلی شهر تهران، تهیه طرح تفصیلی در دو مقیاس یک ده هزارم و یک دو هزارم و عدم‌تطابق آنها با یکدیگر، عدم استفاده از متخصصان معاونت شهرسازی و معماری در فرآیند راهبری و تحویل‌گیری طرح تفصیلی، عدم‌تعیین تکلیف بسیاری از مباحث شهرسازی در ضوابط و مقررات و ارجاع آنها به تهیه طرح‌های ویژه و تعدد مهندسین مشاور تهیه‌کننده طرح و نبود مشاور مادر مهم‌ترین اشکالات اجرایی طرح جامع و تفصیلی شهر تهران طی دوره اخیر مدیریت شهری بوده‌اند.

   اگرچه در دوره گذشته مدیریت شهری سعی داشت از طریق نظارت و مراقبت دوره‌ای برخی اشکالات اجرایی طرح را رفع کند، اما در عمل آنچه محقق شده فقط مختص اصلاح ضعف‌ها و ایرادات وضع موجود طرح بوده است و به ارتباط طرح جامع و خطوط قرمز آن همچون ظرفیت جمعیت‌پذیری، تغییر تراکم و سطح اشغال‌ها نسبت به طرح و تبعات کیفی بارگذاری‌ها، استقرار عملکردهای نامتجانس در معابر اصلی و فرعی توجه نشده است. مهم‌تر از آن، مرجع تشخیص عدول از طرح جامع نیز مشخص نیست و به‌رغم اینکه رصدخانه شهر تهران به‌عنوان ابزاری برای کنترل طرح تفصیلی معرفی شده بود، اما این مرکز به این رسالت پاسخی نداده است.

   از طرفی در حالی که بافت هر محلهِ مسکونی باید سطح انتظار و نیاز و معنی زندگی خانوارهای ساکن در خود را تشریح کند، متأسفانه در بسیاری موارد، صدور مجوز ساختمانی بدون توجه به ترکیب ساختمان‌ها با یکدیگر و فلسفه‌ِ وجودی ساختمان‌ها صورت می‌گیرد. ساختمان‌های مسکونی امروزه در کلانشهرهای ایران خصوصا تهران صرفاً براساس مقررات ملی ساختمان، فقط بر مبنای جوش و اتصالات سطح زیربنا، تراکم طبقات، مقررات ساختمانی و درز انقطاع و انبساط ، پارکینگ و نمای بیرونی مجوز می‌گیرند و به مسائل فرهنگی و اجتماعی و هنری و معماری ایرانی بناهای مسکونی در ترکیب با یکدیگر و ساختمانهای مجاور کمتر توجه می‌شود. امابه زعم نگارنده در واقع درز انقطاعی و شکاف عمیقی بین لزوم برنامه‌گذاری جامع شهری و مدیریت شهرداریها در ایران و نیز شکافی عمیق‌تر در درک ویژگی‌های برنامه گذاری شهری با کشورهای توسعه یافته وجود دارد!

   من باب نمونه، به نوع نگاه به برنامه‌گذاری شهری درکشور آلمان با جمعیتی مشابه با ایران، توجه کنیم: با اینکه کشور آلمان در 74 سال پیش، در پایان جنگ جهانی دوم ، تقریبا نزدیک به بیش از 80 درصدش با خاک یکسان شده بود و اکنون یکی از پیشرفته‌ترین و آبادترین کشورهای اتحادیه اروپا می‌باشد. سومین کشور جهان از نظر تولید ناخالص داخلی و سومین صادر کننده کالا (از نظر درآمد) می‌باشد و از سال 1991 تا کنون یعنی در مدت 30 سالی که دو آلمان یکی شده اند، بیش از 5 استان جدید الحاقی از آلمان شرقی، از پایه ساخته شده‌اند. با مقایسه شهرسازی در آلمان با تنها دو شهر خرمشهر و آبادان که در جریان جنگ تحمیلی آسیب دیده‌اند و هنوز فاقد زیر ساختهای آسیب دیده در جنگ می‌باشند، پی میبریم که مسئله اصلی سازندگی و آبادانی کشور منوط به داشتن سرمایه و یا فقدان آن نیست . ایران دارنده یکی از بزرگ‌ترین ذخایر نفت و گاز جهان است و آلمان تنها دارنده منابع زغال سنگ بوده است. سرمایه اصلی آلمان نیروی کار آن است. اما تفاوتی آشکار در نوع برنامه‌گذاری و پیگیری آن در اجرا خصوصا در برنامه‌گذاری شهری آلمان با ایران وجود دارد: در آلمان مواردی از جمله کاهش آ‌لودگی، حفظ منابع طبیعی، کاهش حجم ضایعات شهری، افزایش بازیافت‌ها مصالح ساختمانی ، کاهش انرژی مصرفی، توجه به فضا و نواحی سبز، عدم تمرکز شهری و کاهش پراکندگی‌ها، افزایش تراکم متوسط در حومه‌های شهری و شهرهای کوچک، کاهش فواصل ارتباطی، ایجاد اشتغال محلی، توسعه متنوع مسکن در مراکز اشتغال، توسعه شهرهای کوچک برای کاهش اتکا به شهرهای بزرگبا داشتن امکانات مناسب به نحوی که نیاز به سفر و مراجعه به کلان شهر ها نباشد، ساختار اجتماع متعادل ( به نحوی که در اغلب شهرهیا آلمان محل سکنی طبقات مختلف اجتماعی و در امدی بسیار مخلوط است، حمل‌ونقل عمومی و کاهش ترافیک جاده‌ای، چارچوب سیاست‌های توسعه شهری این کشور را تشکیل می‌دهند. درایران وقوع یک سیل آیینه تمام نمای بی‌برنامگی و در هم ریختگی مدیریت بحران و مدیریت شهری در چارچوب نظام ولایت فقیه می‌شود.

اهداف برنامه‌گذاری شهری و نقش محوری مسکن:

   مسکن در واقع محل و جایی برای سکونت خانواده، پرورش فرزندان، معاشرت، بسط دوستی و صمیمیت‌ها، محلی برای انتقال فرهنگ‌ها و آداب ملی و محلی وجایی برای توسعه و رشد خانواده و ساکنان آن است. مسکن علاوه بر آن که باید دارای شرایط قابل قبول کالبدی و ایستایی مناسب ساختمان باشد، شرایط آن باید بتواند از نظر اجتماعی، اقتصادی و طبیعی با شرایط محیط مستولی بر آن سازگار باشد. از اینرو در برنامه‌گذاری شهری مسکن، بعلت محل بلافصل اقامت و سکنای انسان نقش محوری دارد.

   مهم‌ترین وجه مسکن، از دیدگاه شهرسازی، تجمع واحدهای مسکونی در قالب محله‌هایی است که شرایط آن‌ها با محیط وفق دهد، با طبیعت سازگار باشد، با فرهنگ و شرایط اجتماعی و اقتصادی هماهنگی کند، سیمای محیطی آن هویت‌بخش بوده و ارزش‌های زیست سالم در آن در قالب شکل‌ها، حجم‌ها، قطعه‌بندی‌های زمین، رنگ، و سبک و اندازه ساختمان رعایت شده باشد.

نقش دولت ونیز شهرداریها در ایجاد فساد و بحران مسکن:

   نگاهی به اسم و رسم و منش سیاسی شهردارهای تهران در چند دهه اخیر (زواره‌ای و کرباسچی و صفایی فراهانی و قالیباف و نجفی و…) که در واقع شهرداریها را به شهر خوارها بدل کرده اند، محرز می‌گرداند که در نظام ولایت فقیه که روابط جایگزین ضوابط شده‌اند، شهرداری‌ها را کاری با مسائل شهر و مردم شهر، و همچنین فنون مدیریت شهر نیست. حال آنکه، شهرداری بایستی برنامه‌های شهر را براساس اهدافی همچون رفع فقر و بیکاری، جرم، جنایت و اعتیاد، حفاظت از حقوق فردی و اجتماعی و ملی و ، اشتغال‌زایی و محیط زیست سالم و تامین مسکن به معنای محل آسایش زیست مردم تنظیم و نظارت کند. هرگاه چنین کند، بسیاری از این اهداف مختلف که مسکن سازی باید برآورد و نحوه‌ِ استفاده از اراضی، ساختارهای محله‌ای و جنبه‌های اجتماعی و فرهنگی شهر، متحقق می‌شود. مسکن پدیده‌ای محلی است . یعنی بر اساس ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، اقلیمی، فرهنگی، سیاسی و قبیله‌ای تعریف می‌شود و آن مدیریت شهری مبتنی بر مبانی علمی است که بهنگام صدور مجوز ایجاد واحدهای مسکونی، صرفه‌جویی در انرژی و در ارتباط قرار داشتن درآمد و توان‌های مالی خانوارها با هزینه‌های مسکن را لحاظ کند. نه همچون بسیاری از شهردارهای فوق‌الذکر از طیف اصلاح طلب معتقد باشند تهران را باید برای ساکنین آن گران کرد! تا به تعبیر آقای صفایی فراهانی: جلوی مهاجرت‌های بی‌رویه گرفته شود! زیرا فرد وقتی می‌بیند برای زندگی در شهرهای بزرگ ناگزیر باید هزینه‌های بسیار بیشتری را متقبل شود، از آمدن به تهران منصرف می‌شود!( مشرق 19 آذر 96 )

   چنین شهرداری از درک این امر عاجز است که با گران کردن شهر و خدماتش نمی‌توان جلو مهاجرت روستائیان و شهرستانی‌ها را بسوی تهران گرفت بلکه با توزیع عادلانه امکانات در تمام سطح کشور از قبیل امکان کار و تحصیل و مسکن  و بهرمندی از سلامت و بهداشت متعادل و برابر است که روستایی و شهرستانی دل به زیست در ده و شهر و کاشانه بومی خود می‌بندد. فقر این امکانات است که روستایی بیمار را راهی بیمارستانهای «فوق تخصصی» شهر تهران می‌گرداند و یا جوینده کار را به امید یافتن کار در تهران راهی آن می‌نماید. گران کردن تهران منجمله مسکن، تنها به فقیر‌تر شدن هر چه بیشتر ساکنین تهران و ساقط شدن از هستی و محروم شدن از شرایط زیست در خور انسان و گرفتار شدن به زاغه نشینی ملیونها نفردر اطراف پایتخت راهبر می‌شود. به آقایان قالیباف و فراهانی و کرباسچی و … بایستی گفت: به مهاجرت دادن ساکنین تهران بعلت گران کردن تهران بطرف سکنی در شهرهایی همچون پردیس و پرند و هشتگرد و کرج تمزکززدایی اطلاق نمی شود، بر عکس تمرکز گرایی گفته می‌شود. همانگونه که حکومت احمدی نژاد برای واگذاری مسکن مهر در قالب فرم بند ج مسکن مهر شرایطی را وضع کرد که باعث شد خانواده‌های بسیاری از مناطق مختلف تهران به هشتگرد، پرند و پردیس کشانده شوند و ناهنجاری‌های اجتماعی بوجود آید.

   در واقع شهرهای پرند و هشتگرد و پردیس برای دارندگان فرم ج مسکن مهر ساخته شد. مگر یکی از شرایط 4 گانه مسکن مهر 5 سال سابقه سکونت در محل نبود؟ چند درصد از مردمی که مسکن مهر را در این شهرستانها خریداری کردند واقعا در آنها ساکن بودند و یا بعد سکنی گزیدند؟ امری که اظهر من‌الشمس بود این بود که وقتی قیمت مسکن را با افزایش قیمت عوارض و سوداگری، بالا می‌برند، صاحبان مسکنهای مهر آنها را خواهند فروخت و در این شهرها سکنی نخواهند کرد . اکنون شاهد آنیم که حتی حذف شروط ۴ گانه برای فروش واحدهای مسکن مهر فاقد متقاضی کارساز نشد و 117 هزار واحد مسکن مهر بدون متقاضی مانده است. وقتی بعلت سیاستگذاری غلط و ناسنجیده، مجبور به وضع و سپس حذف شروط چهارگانه مسکن مهر می‌شوند. شرائط وضع و لغو شدند و اینک همگان می‌توانند آن خانه‌ها را بخرند:

1- افرادی هم که قبلا از امکانات دولتی استفاده کرده‌اند می توانند برای خرید واحدهای مسکن مهر فاقد متقاضی ثبت نام کنند.

2-مجردها و افراد بالای 18 سال هم می توانند نسبت به خرید این واحدهای مسکونی اقدام کنند.

3-متقاضیانی که دارای واحد مسکونی شخصی نیز هستند می توانند نسبت به ثبت نام واحدهای فاقد متقاضی مسکن مهر اقدام کنند

4-لزوم 5 سال سابقه سکونت برداشته میشود

   همین امرباعث شد که سیل مردم از استانهای شمالی و جنوبی راهی خرید مسکن مهر در پردیس و پرند شدند و تا چندی دیگر فاصله بین این شهرها و تهران برداشته و تهران به این شهرستانها وصل می‌شود . به این امر نه تمرکززدایی بلکه تمرکزگرایی می‌گویند. حال مهاجران بسوی اطراف تهران در کدامین شهر بجز تهران جویای کار و اشتغال خواهند شد ؟و بیشتر وقت خود را در چه شهری بسر خواهند برد؟!

   پس این سیاستگذاری غلط به نتیجه عکس خود رسیده و خواهد رسید. توسعه کاربری شهرها و اضافه کردن مناطق پیرامون شهر به بدنه شهر اصلی، اولا سبب می‌شود توجه مردم ( متقاضیانی که به عنوان مثال در خوزستان و یا مازندران و… ساکن هستند) به اهمیت و ارزش بافت‌های درونی شهر از جمله بافت‌های تاریخی کم شود و این محدوده‌ها به حال خود رها شوند و ارزش افزوده آن‌ها نیز مغفول بماند، ثانیا نیت‌های منفعت‌طلبانه و نگاه تجاری یکی از انگیزه‌های جدی توسعه محدوده شهرها را بگردد که از بهره گیری از رانت ارتباطی با مراکز تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیر بوجود می آید.

    از دیدگاه شهرسازی، مدیریت شهری موظف است که خانه‌ها را در بهترین، سالم‌ترین و پاک‌ترین اراضی شهری بسازد. مدیریت شهری باید در تمامی برنامه‌گذاریها به این امر توجه نماید که چگونه خانواده‌ها با فرهنگ‌ها و ارزش‌های مشترک نیاز به آن دارند که در کنار هم زندگی کنند. محله‌ِ مسکونی یک واحد اجتماعی بزرگ است که در میان خود واحدهای اجتماعی کوچکتر (خانواده‌ها) را گرد آورده است.(مبانی برنامه ریزی شهری و منطقه‌ای سیف الدینی، 1378،ص 83)   بنابراین در مفهوم شهرسازی، بناهای مسکونی باید در میان فضاهای سبز و باز محله‌ای که مرکز آن‌ها، فضای فرهنگی و اجتماعی تشکیل داده است، به وجود آید و سلسله مراتب راه‌ها، شرایط چنین فضاهایی را با هم پیوند دهد. محله‌ِ مسکونی جایی است که همه چیز آن در اعتدال بوده و مردم ساکن در آن در هیچ موردی با هراس و تشویق و نگرانی رودررو نباشند. (cools, 1997: 5-1) ) در دنیای امروز، شرایط مدیریت شهری به حالتی پیشرفت کرده است که وجود مشکلات مسکن، نقص در ارائه خدمات عمومی و زیربنایی، بیکاری، کمبود درآمد، زاغه‌نشینی، مشکلات اجتماعی، وسائط نقلیه شهری، و بی‌هویتی ساختمان‌ها و بافت‌های شهری را می‌توان نشانه‌های ضعف در مدیریت شهری دانست و به این نتیجه دست یافت که با وجود چنین مشکلاتی، مدیریت شهری با نارسایی روبه‌رو بوده و در تنگنا قرار دارد و سخت آلوده به فساد است.

 برنامه‌گذار شهری بایستی به چه سئوالاتی خصوصا در حوزه مسکن پاسخ دهد؟

    برنامه‌گذاری شهری، بایستی امری پویاباشد و علت پویایی آن ارتباطش با شهر به مثابه یک موجود زنده است. برای مثال مکانیسم اقتصادی که به صورت ارزش زمین، اجاره بها، مخارج ساختمان و غیره سبب تحرک شهر می‌شوند، بخشی از نظام پویای شهری است که در کنار ابعاد اجتماعی، مدیریتی، زیست محیطی کلیت شهر را تشکیل می‌دهند.

   برنامه‌گذار شهری قبل از برنامه‌گذاری برای آینده شهر نیازمند شناخت دقیق از وضع موجود شهر است که شامل مطالعات تاریخی، چگونگی رشد شهر یا عوامل مؤثر در توسعه ادواری آن، بررسی های اقتصادی، خصوصیات مسکن و معماری شهر و نیز ابنیه تاریخی و ضرورت حفظ هویت آنها ، بررسی راه‌ها و ارتباطات شهری، تأسیسات مختلف زیربنایی و عمومی و فرهنگی و اجتماعی می‌شود. مطالعه و نحوۀ کاربرد اراضی شهری، در صد اشغال هر نوع از کاربری‌های زمین، سرانه‌ها، تراکم‌های مسکونی و شهری موجود، از جمله مهمترین قسمتهای شناخت اولیه می‌باشد.

   مطالعه وضع موجود شهر این کمک را به برنامه‌گذار می کند که بداند طرحی که ارائه می‌دهد برای چه جمعیتی و با چه خصوصیاتی است و طرح پیشنهادی دارای چه امکانات و محدودیت های فیزیکی، اقتصادی و اجتماعی است و چگونه باخصوصیات و هویت مردم شهر و جمعیت آینده آن مطابقت می یابد و برنامه پیشنهادی او باید پاسخگوی سئوالات زیر باشد:

  1. آیا این برنامه‌گذاری با خصوصیات جمعیتی هماهنگ است؟ و این بدان معنی است که آیا مردم از نظر اجتماعی حاضر به پذیرش طرح پیشنهادی او هستند؟
  2. از نظر اقتصادی و با توجه به قیمت زمین و نوع درآمد خانوارها، اجرای پروژه امکان پذیر و تحقق پذیر است؟
  3. آیا نوع مسکن پیشنهادی از نظر طبیعی و فیزیکی قابلیت اجرایی لازم را از نظر هماهنگی با اقلیم منطقه، شیب زمین یا توپوگرافی آن، نوع مصالح، نوع معماری و… دارا می باشد؟ و اصولا تا چه حد خطرات طبیعی (مسیل رودخانه ها ) و یا زلزله آن طرح را تهدید می نماید؟و بالعکس طرح تا چه حد محیط طبیعی را تهدید و یا تحدید می نماید. و در وصل ایا طرح به سلامت محیط زیست میافزاید و یا از آن میکاهد؟
  4. در رابطه با بعد خانوار، آیا تراکم مسکونی پیشنهادی در ارتباط با جمعیت موجود ساکن در شهر و جمعیت آیندۀ آن پاسخگو خواهد بود؟
  5. آیا نوع تراکم های مسکونی پیشنهادی در سطح شهر، تضادهای اجتماعی را باعث نخواهد شد و مناطق بریده از شهر و منزوی یا گتو را به وجود نخواهد آورد؟
  6. در رابطه با وضع موجود مساکن، در صورتی که برنامه‌گذاری مسکن بخواهد به مرحله اجرا درآید، چه مناطقی را از نظر نوسازی و بهسازی شهری اولویت خواهد داد و این برنامه تا چه اندازه قابلیت اجرایی خواهد داشت؟ آیا اثرات مثبت و منفی آن مورد مطالعه قرار گرفته است؟
  7. آیا استانداردهای پیشنهادی می‌توانند عملکرد خوبی داشته باشند؟ همچنین در رابطه با بعد خانوار، نوع محلات، ویژه گی های اجتماعی مردم، قیمت منطقه‌ای زمین، نوع درآمد و مانند آن ها، آیا می‌توانند به نحو چشمگیری به حل مشکلات و معضلات مسکن در سطح شهر بپردازند؟
  8. آیا مطالعات وضع موجود مسکن وجوه مترتب را از نظر تقسیم بندی محلات شهری و نوع آن ها در سطح شهر مورد توجه قرار داده است؟ آیا در برنامه‌گذاری، به این خصوصیات توجه شده است؟
  9. آیا ایجاد محلات جدید مسکونی مغایرتی با محلات دیگر ندارند؟
  10. تعداد مسکن مورد نیاز بر چه اساسی در وضع موجود قرار دارد و در آینده نزدیک، چه تعداد واحد مسکونی احتیاج است؟ آیا ایجاد این تعداد مسکن با سایر نیازهای جمعیت مطابقت دارد؟
  11. آیا استقرار واحدها و مجموعه‌های مسکونی در رابطه با تأسیسات مورد نیازشان و با فواصل لازم قرار می‌گیرند و آیا شهر، گسترش این تأسیسات را اجازه می‌دهد؟
  12. سیمای شهرها در اصل گرازش می‌کنند که رابطه‌ها را حقوق تنظیم می‌کنند و یا قدرت. آیا برنامه به این مهم توجه کرده‌است که شهر باید محل زندگانی شهروندان حقوند باشد و در آن، رابطه‌ها را حقوق تنظیم می‌کنند یا خیر؟

   ملاحظه می‌شود که برنامه‌گذاری شهری شامل مجموعه مطالعات، اقدامات و فرآیندهای مختلف در بسترهای شهری است و دارای فرضیه‌های مختلف در خصوص مدیریت می‌باشد. نباید شهر را به تنها یک بازار و محل درآمد، فروکاست. دید اغلب شهرداران در نظام ولایت فقیه به شهر و برنامه‌گذاری شهری دارند، این دید است.

   نگرش مدیریت شهری، حداقل از حدود اواخر سال‌های دهه‌ِ 1360 تاکنون، با هدف تأمین منابع مالی برای شهرداری‌ها، گسترش نیاز به برنامه‌های عمران شهری، تأمین زیرساخت‌ها، بسط شبکهِ راه‌ها و ایجاد فضاهای باز و سبز، مدیریت شهری را به حالتی درآورده است که مهم‌ترین راه تأمین این مخارج را تغییر در ساختار تراکمی ساختمان‌ها و به ویژه واحدهای مسکونی و نتایج اقتصادی ناشی از این تغییر وابسته کرده است. تأمین سهمی از نیازهای مالی شهرداری‌ها توسط دولت‌ها برای آن‌ها کافی نبوده و به همین دلیل، نگرش مدیریت شهری در تأمین منابع مالی گسترده، خود به طور عمده به سوی واحدهای مسکونی جهت‌گیری شده است. از این‌رو، به یکباره شاهد فروش تراکم در شهر تهران می‌شویم و برجهایی همچون قارچ بر روی سطح شهر پخش می‌شوند، شهری که در قریب به اکثر مناطقش بر روی گسل‌های زلزله خیز قراردارد.

   در دنیای امروز، شرایط مدیریت شهری به حالتی پیشرفت کرده است که وجود مشکلات مسکن، نقص در ارائه خدمات عمومی و زیربنایی، بی‌کاری، کمبود درآمد، زاغه‌نشینی، مشکلات اجتماعی، رشد خودروی شهری، و بی‌هویتی ساختمان‌ها و بافت‌های شهری را می‌توان نشانه‌های ضعف در مدیریت شهری دانست و به این نتیجه دست یافت که با وجود چنین مشکلاتی، مدیریت شهری با نارسایی روبه‌رو بوده و در تنگنا قرار دارد. بدون ارتباط متقابل مردم و حاکمان شهری و درک متقابل، تحقق اهداف توسعه پایدار در یک شهر، قطعا برنامه‌گذاریهای شهری علمی و رها از رانت‌خواری و توقعات دیگر نمی‌شود. باید توجه داشت که این ارتباط و تعامل کاملا دو جانبه می‌باشد.

   برنامه‌گذار شهر، با آینده نگری خاصی در جهت توسعه شهر، با بهره گیری از آمار و اطلاعات و مطالعه وضع موجود و در دست داشتن نبض موضوعات اجتماعی، اقتصادی و فیزیکی شهر، به تجزیه و تحلیل آنها پرداخته و با بهره‌گیری از امکانات و تبدیل محدودیت ها به فرصت ها، با ارائه طرحی جامع و گویا با در نظر داشتن کیفیت برتر زندگی برای شهروندان، به ارائه پیشنهاد می‌پردازد. برنامه‌گذار شهر، با بهره گیری از اطلاعات و آمار وضع موجود، به ارائه طرحی توانا می‌شود که وضعیت و امکانات فیزیکی شهر را با عوامل اقتصادی و اجتماعی آن مطابقت داده و با پیش‌بینی وضع آتی شهر، شرایط زندگی را درخورتر می‌کند.

   اما در ایران امروز تحت حاکمیت نظام ولایت فقیه، پیدایش بحران مسکن در شهرهای ایران، علاوه بر دامن زدن به گسترش سکونت‌گاه‌های غیررسمی و زاغه نشینی‌هایی که در اثر ضعف در برنامه‌های توسعهِ منطقه‌ای و مهاجرت افراد گرفتار ضعف در آمد و ساکن مناطق فاقد امکانات، به سوی شهرها و کلان شهرها اتفاق افتاده‌است و التهاب در برنامه‌های کاربری زمین شهری و ضعف شهرداریها در دادن خدمات و پیدایش مشکلات محیط زیستی در شهرها را در پی‌داشته و شهرها را به صورت گاز انبری تحت تأثیر قرار داده است. یک لبه‌ِ این گاز انبر را برنامهِ تراکم‌فروشی شهرداری‌ها، تشدید تمرکزگرایی، تولید ناکافی و نامرغوب مصالح ساختمانی، افزایش قیمت زمین، عدم استفاده‌ِ کافی از تخصص‌ها، کاستی توان اقتصادی خانوارها و مانند آن‌ها تشکیل می‌دهد و لبهِ دیگر آن را، بساز و بفروشی، واسطه‌گری، بازدهی بالای سرمایه‌گذاری مسکن، تخریب ساختمان‌های با ارزش، و ایجاد ساختمان‌های چند طبقه بی‌هویت بر جای آنها به وجود آورده است.

 پنج عامل عقب افتادگی ایرانیان

سید اسماعیل هاشمی

اخیرا مرتبا این سوال به ذهن من خطور می کند که واقعاً علت و یا علل عقب ماندگی و فلاکت ما ایرانیان و آشفتگی روز افزون جامعه علیل ما چیست؟ چرا ایران جزو فاسدترین کشورهای دنیا است!؟ چرا ایرانیان جزو افسرده ترین مردم دنیا هستند؟! چرا بیش از90% مهاجران و پناهندگان دنیا مسلمانان و از جمله آنها نخبه های ایرانی هستند که به آمریکا و اروپا (دیار کفار) پناه می برند؟! چرا طبق نظر معاون استاندار تهران بیش از 90% جوانان ایرانی از اسلام روی گردان شده اند؟! چرا با وجود منابع غنی ای که خداوند در اختیار ما قرار داده است فقر و فحشا و تن فروشی و حتی اخیرا خودکشی در سرزمین ما بیداد می کند؟! و ده ها چرای دیگر….

و به عنوان یک معلم به این نتبجه رسیده ام که پنج عامل ذیل در فلاکت و بدبختی و عقب ماندگی ما ایرانیان موثر بوده اند:

سیستم حکومتی و مدیریتی در ایران /  رژیم تعلیم و تربیتی ایران / سیستم گزینشی در ایران / بها ندادن به تحقیق، پژوهش و عالمان خلاق، منتقد و دلسوز در ایران / خود ایرانیان

 سیستم حکومتی و مدیریتی در ایرانمتاسفانه سردمداران ایران غالبا دیکتاتورهای تمامیت خواهی بوده اند که نه بر مبنای آرا و خواست مردم بلکه بر مبنای “جهل و سادگی” و “فقر” و “ترس” مردم بر مسند قدرت نشسته اند. به همین دلیل هم هست که این حاکمان برای ماندگار کردن جهل و فقر و ترس در جوامع تحت سیطرهء خود از هیچ تلاشی دریغ نکرده اند. آنان همواره برای نادان و جاهل بار آوردن مردم به سیستم های آموزشی ای روی آورده اند که همانطور که توضیح داده خواهد شد عملاً قدرت تفکر در سطوح بالاتر (از قبیل تفکر انتقادی) مردم را سلب می نمایند. برای فقیر نگه داشتن مردم هم از هیچ اختلاس و دزدی و غارت و خیانت و سیاستی از قبیل موشک پراکنی در شرایط حساس کنونی ابایی ندارند. و برای ایجاد ترس در مردم هم امور مدیریتی و گزینشی را به سپاه سلطه طلب خود می سپارند تا با تکیه بر شلاق و تفنگ و جو ارعاب و خفقان و اختناق حکومت خود را حفظ کنند و بدینوسیله خود را برای ابد به مردم تحمیل نمایند. شگفت آور اینکه این حاکمان مستبد همواره سعی دارند تا خود را نه تنها به مردم خود و جهان اسلام بلکه بر کل دنیا تحمیل نمایند چرا که در این توهم هستند که آنان مرکز ثقل کاینات و نمایندگان خداوند بر روی زمین هستند.همانطور که اخیراً شاهد بوده ایم، هزاران ایرانی در سوریه، عراق، لبنان، یمن و حتی در اثر جنگ تحمیلی در ایران کشته و مجروح و جانباز و یتیم و بیوه شده اند. در نتیجهء مستقیم این شرایط انواع بزه کاری و فساد و عقب ماندگی و فلاکت روز به روز در جامعه ما بیشتر و بیشتر می شود. این در حالی است که می شد با دیپلماسی هوشمند و فعال از این جنگ ها جلوگیری کرد اما متاسفانه طبیعت و خلق و خوی شاهی حاکمان ما این اجازه را به آنان نداد و نمی دهد. متاسفانه هرگاه افراد فرهیخته ای هم در جامعه ظهور می کنند آنها را در نطفه خفه کرده و مطرود و منزوی و مخفی می کنند و در فقر مطلق نگه می دارند و نهایتاً به صورت نامحسوس معدوم می کنند تا که مبادا باعث و بانی بیداری مردم و در نتیجه رهایی آنها از یوغ ستم و استبداد شوند. طبیعی است که نمی توان در چنین شرایطی رابطه ای بین این نوع حاکمان – که واقعاً در جوامع خود نقش خداوندی ظالم را ایفا می کنند! – و جوامع سرزنده، پویا، سالم، خلاق،شاد و دموکراتیک و متمدن متصور شد.

 رژیم تعلیم و تربیتی ایرانهمانطور که اشاره شد سیستم آموزشی فعلی ما نه ‌تنها به رشد و شکوفایی قوای فکری، از قبیل تفکر انتقادی و خلاقیت شهروندان، نمی‌انجامد بلکه مانع رشد آن‌ها هم می‌شود. اینجانب به عنوان یک دکترای آموزش به این نتیجه قطعی رسیده ام که این رژیم آموزشی به‌تدریج قدرت تفکر و خلاقیت فراگیران را تقلیل می‌دهد و در عمل از آنها موجوداتی رام و آرام و مطیع می‌سازد؛ موجوداتی که قادر به زندگی کردن مستقل به معنای واقعی نیستند و به راحتی استثمار می شوند چراکه قدرت تفکر و تحلیل و پردازشگری و انتخاب ندارند.يکی از نقاط ضعف بنیادین در رژیم آموزشی ما عدم پرداختن به مسائل اجتماعی و سیاسی در محیط های آکادمیک از قبیل مدرسه و دانشگاه می باشد. علیرغم این باور مسیولان که “هر گونه ارایه مسائل سیاسی در محیط های آکادمیک برای نظام سم است،” این‌جانب تأکید دارم که شاگردان ما باید «آگاه به مسائل سیاسی» بار آیند چرا که بر این باور هستم که خطرناک‌ترین نوع بی‌سوادی، بی‌سوادی سیاسی است. بی‌توجهی به سیاست و مسائل سیاسی است که به جوامع سرشار از ظلم، ستم، فساد، قتــل، غــارت، ریا و استبداد می‌انجامد و روزبه‌روز بر فساد صاحبان قدرت و بسته‌تر شدن جوامع تحت سیطرهء آن‌ها می‌افزاید. مهم‌تر این‌که دانش ‌آموزان و دانشجویان ما به ظاهر حق رأی دادن دارند و حاکمانی که آن‌ها و خانواده هایشان انتخاب می‌کنند نه ‌تنها سرنوشت خودشان بلکه سرنوشت «ما» و ملت را هم رقم خواهند زد. بنابراین تنها با «آگاه» کردن نسل فردا نسبت به مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و «سیاسی» در کلاس های درس است که قادر به توانمند کردن آن‌ها در جهت رهایی شان خواهیم بود.

 سیستم گزینشی در ایرانبه نظر می رسد که شعار مسیولان گزینش افراد در جمهوری اسلامی ایران این است که “هر کاری بجز نقد حاکمیت بلا مانع است”. مسیولان گزینش فعلی به تنها چیزی که اهمیت می دهند ظاهر سازی و چاپلوسی و ریا کاری است و تنها چیزی که برای آنها اهمیت ندارد تخصص افراد است. من خودم حتی شاهد بوده ام که افراد شراب خوار که البته در نماز جمعه هم شرکت می کردند هیئت‌علمی و حتی رییس دانشگاه دخترانه ‌در مرکز استان شدند. و یا احمدی‌نژاد که هستی و نیستی ایرانیان را با همکاری قبیله‌اش غارت کرد در حال حاضر عضو “مجمع تشخیص مصلحت نظام” است! قسمت اعظم دزدی و فساد و اختلاس و ریا و غارت کنونی در کشور هم نتیجه چنین نگرشی در سیستم گزینشی جمهوری اسلامی می باشد.

 بها ندادن به تحقیق، پژوهش و عالمان خلاق، منتقد و دلسوزهیچ‌کس نمی‌تواند نقش بی‌بدیل تحقیق و پژوهش را در تکامل و سعادت بشر کتمان کند. این واقعیت با نگاهی اجمالی به دنیای پیرامون ما قابل تائید است: رابطه معناداری بین توجه حاکمان و سیاستمداران به مقولهء تحقیق و پژوهش و سعادت و یا فلاکت مردمان تحت سیطره آن‌ها وجود دارد. معمولاً جوامعی که از نقش و اهمیت تحقیق و پژوهش غفلت کرده‌اند سرشار از ظلم، ستم، فساد، بزه‌کاری، غارت، ریا و استبداد وفلاکت وعقب‌ماندگی هستند در حالی ‌که جوامعی که به اهمیت تحقیق و پژوهش پی برده‌اند و در این زمینه سرمایه‌گذاری کرده‌اند سرشار از صلح، صفا، صمیمیت و رشد و بالندگی و توسعه می‌باشند. بنابراین، تمرکز و سرمایه‌گذاری در مقولهءتحقیق و پژوهش وجه تمایز دهنده جوامع متمدن از جوامع غیر متمدن می‌باشد. حتی این‌جانب بر این باور هستم که حکومت‌های تمامیت‌خواه و دیکتاتوری عمداً به تحقیق و پژوهش و علم و علمای واقعی اهمیت نمی‌دهند چرا که نتیجهء تحقیق و پژوهش و علم ‌اندوزیپيدايش مردمانی متمدن‌تر، خلاق‌تر، متفکرتر و منتقدتر می‌باشند. و همه می‌دانیم که حکومت کردن بر چنین مردمانی توسط حاکمان نالایق بسیار دشوار و چالش آور است.

 خود ایرانیان متاسفانه خود ایرانیان هم نقش بسزایی در فلاکت و بدبختی روز افزون خود دارند چرا که عملاً ثابت کرده اند که ساده ترین و ظلم پذیرترین مردم دنیا هستند. سیستم آموزشی که توسط حاکمان برای آنها طراحی شده است، بویژه در این مورد، نقش بسيار چشمگیری ایفا کرده است. واقعیت این است که به واسطهء همین سیستم های آموزشی به مردم عادی تلقین می شود که تمام فلاکت ها و بدبختی های آنها نتیجهء اراده و مشیت الهی است و نه نتیجهء سهل انگاری ها و بی کفایتی و چپاولگری مسیولان و حاکمان! بنابراین به مردم توصیه می کنند تا صبر و سکوت پیشه کنند و به توبه و نماز و روزه خود بپردازند و به رضای خداوند رضا دهند که این رمز خوشبختی و سعادت آنان است! و مردم ظلم و ستم و تبعیض و فساد و ریا و غارت و استبداد را می بینند و با تمام وجود حس می کنند اما جرأت اعتراض و انتقاد ندارند چرا که در این صورت در مقابل خداوند قد علم کرده و طغیان کرده اند! آنها هم که این جسارت را دارند و در برابر خداوند قد علم می کنند، آخوندها (نمایندگان خدا) آنها را، به روش های محسوس و نامحسوس، از هستی ساقط کرده و نهایتاً معدوم می کنند. اخیرا شنیدم که یکی از این آخوند های بزرگ گفته بود که کسانی که (از وضعیت کنونی) انتقاد می کنند “مورد عذاب الهی واقع می شوند”! این همانطور که اشاره شد یعنی اینکه به این باور رسیده اند که خود خداوند هستند چرا که این خود آنها هستند که منتقدین و ایجنت های بیدار سازی مردم را از هستی و نیستی ساقط و نهایتا معدوم می کنند.

 نتیجه متاسفانه در شرایط و دنیای کنونی هم منازعات بین سران تمامیت خواه کشورهای اسلامی ادامه دارد و طرفین منازعه با تمسک به آیات قرآن، احادیث، تفاسیر و دستخط های بزرگان اسلام، سعی در ثابت کردن حقانیت خود در این منازعات دارند. این قبیل مجادلات تقریباً از زمان ظهور اسلام تاکنون ادامه داشته، و امروز نیز از طریق سخنرانی ها، مقاله ها، جراید، مجلات و رسانه های الکترونیکی، اینترنت و جنگهای نیابتی که باعث و بانی کشته شدن و …. میلیونها انسان بوده است تداوم یافته است.

ختم کلام اینکه جامعه علیل، نارس و بحران ‌زدهء ما نتیجه مسئولیت دادن به افراد کوچک و سبک ‌مغز، غیرمتخصص و بی‌کفایت، تنگ‌نظر، ریاکار و چاپلوس و بله ‌قربان‌ گو و شیفتهء جاه و مقام و ریاست در طول دهه ‌های گذشته بوده و جز با طرد این افراد و رهبران شان و پذیرش افراد متخصص دلسوز طرد شده توسط این گروهک های تمامیت‌خواه راه به‌جایی نخواهیم برد.

دختر آبی….

سپیده کرامت بروجنی

چه از آبی ها بگویم که اشک سرزمینمان سرخ شد

چه از رنگ ها بگویم ننگش به پیشانی ما مهر شد

نه سبزی و سپیدی پرچمت بوی آزادی می دهد

نه قرمزی لاله ات به رنگ هیبت خون شد

هیبت از وجود شهیدی که برای دفاع از مرز تو مرد

مرگ یک اسیر که بعد از 8 سال آن نبرد را برد

حیف ما که امروز اسیر ستم حکومت توایم

حکمی که حق دختر آبی را بی عدالت خورد

سبزی پرچمت امروز با رنگ آبی فرقی ندارد

دختر محکوم به حبس سوخت و دم و بازدمی ندارد

حرف از آزادی و جمهوری می زنی  رنگ استقلال ما معنی ندارد

زنان مقاوم ایستاده اند از تو هیچ ترسی ندارند

در های امید به روی زنان باز شد

امروز 18 مهر 98 شد

همه شعار می دهند دختر آبی جای تو خالی

جای محصوری که سکوی زنان پر رنگ شد

ما هم به حق خود رسیدیم

آری حقی که برای دختر آبی نقض شد

آبی….

آبی تو رنگ دریایی   رنگ آسمان   رنگ نگاهی

آبی تو رنگ آزادی   رنگ استقلال   رنگ نجاتی

آبی تو رنگ مشت ما بعد از حضور در استادیوم

آبی تو اسلحه ما برای ورود به ورزشگاهی

منشاء بارشها و سیلابهای ویرانگر ایران بخش دوم

اکبر دهقانی ناژوانی

و مثل  دامنه بالای حفره سیاه شکل(الف) جای کافی برای انبساط گازها دارد و از اتمها و مولکولهایی برخوردار است که آنها در واحد حجم خیلی فشرده نیستند و منبسط و سبک تر و از جرم کمی برخوردار می باشند، مانند گاز هلیم و تا حدودی هم هیدروژن و غیره می باشند، که در مقایسه این گازها با شکل (الف) همان جسم اولی در دامنه بالای حفره سیاه به حساب می آیند، که آنها هم مانند جسم اولی خیلی سبک هستند و این گازهای سبک هم همانطور که در بالا در شکل (الف) گفته شد با انبساط خلاء زیاد درگیری ندارند، چون انبساط خلاء در دامنه پهن و عریض بالای جوی انسجام و تمرکز خود را بر روی یک نقطه در بالای دامنه حفره سیاه( بالای جو زمین) ازمقایسه شکل (الف) با شکل(ب)

دست می دهد و انبساط خلاء که متمرکز بر روی یک نقطه نیست و نیرویش به سراسر دامنه تقسیم شده است تمرکز و کشش آن بر روی هر نقطه در دامنه بالایی کم است و از هر نقطه در این دامنه بالایی جرم زیادی نمی خواهد و این گازها هم جرم زیادی ندارند که تا انبساط خلاء از آنها جرم زیادی بگیرد و فاصله این گازها تا مرکز حفره سیاه زمین خیلی زیاد و نیروی جاذبه حفره سیاه کره زمین بر روی آنها تاثیر زیادی ندارد و به همین نسبت درگیری این گازهای سبک با خلاء و نیروی جاذبه در این منطقه  انتهایی حفره سیاه زمین در شکل(ب) کم است و به همین خاطر برای خنثی کردن این درگیری ناچیز به جرم کمی هم نیاز دارند، به عبارت دیگر درگیری ضعیف دو نیروی انبساط خلاء و نیروی جاذبه بر روی حفره سیاه هر کدام از این گازهای سبک تعیین می کند که حفره سیاه کوچک هر کدام از این گازها جرم کمی داشته باشند و با جرم کمشان تعادل درگیری ضعیف دو نیرو بر روی حفره سیاه خود را بر قرار کنند که در اصل تعادل درگیری دو نیروی جاذبه و نیروی انبساط خلاء بر روی دامنه انتهایی حفره سیاه مادرشان زمین می باشد. به شکل( الف) دوباره نگاهی می اندازیم. جسم دوم را می بینیم که زیر جسم کوچک بالایی( جسم اول) قرار دارد و تا حدودی به مرکز نزدیک تر است و از آن جسم دامنه بالایی جرم بیشتری دارد و منقبض تر می باشد، باید گفت که تاثیر کشش انبساط خلاء بر روی آن خیلی بیشتر از جسم بالایی است، زیرا هرچه به مرکز حفره سیاه نزدیک تر می شویم انسجام نیروی انبساط خلاء و تمرکز آن بر روی آن قسمت از دامنه حفره سیاه که به مرکز نزدیک تر است بیشتر می شود و به همین نسبت کشش آن  نیز بر روی آن قسمت نیز بیشتر می شود. در شکل(الف) دامنه زاویه کشش سه بعدی خلاء بر روی جسم دوم را با کمان قرمز نشان داده ام که از دامنه زاویه  کشش جسم کوچک بالایی(جسم اولی) بیشتر است، پس بنابراین جسم دومی که در دامنه پایین تر حفره سیاه قرار دارد باید از آن جسم اولی بالایی از جرم منقبض تر و سفت تری تشکیل شده باشد که تا بتواند در برابر کشش زیادتر انبساط خلاء در این قسمت از دامنه حفره سیاه مقاومت بیشتری بکند، چون اولا به مرکز حفره سیاه نزدیک تر و تاثیر نیروی جاذبه بر روی آن بیشتر و دوما همانطور که گفته شد و روی شکل هم مشخص است دامنه کشش انبساط خلاء بر روی جسم دوم بیشتر است که با خط قرمز آن را نشان داده ام و سوما جسم دوم جرم بیشتری دارد و دو نیروی نیروی جاذبه و انبساط خلاء بر روی آن حضور بیشتر و تاثیر بیشتری دارند و به همین خاطر درگیری دو نیرو بر روی این جسم دومی بیشتر از جسم اولی می باشد و این جسم دومی باید از جرم بیشتری برخوردار باشد که تا بتواند در این درگیری های زیادتر دو نیروی انبساط خلاء و نیروی جاذبه بر روی خود دوام بیاورد و متلاشی نشود، یعنی در این درگیری بر روی این اجرام نیروی جاذبه سعی دارد که این جرمها منبسط و متلاشی نشوند و بر عکس نیروی انبساط خلاء می خواهد که این جرمها را منبسط و متلاشی و نهایتا از این حفره سیاه بیرون بکشد، زیرا خود خلاء گرسنه و جرم می خواهد و متقابلا هم حفره سیاه باید با کمک نیروی جاذبه اش از جرمش حفاظت کند. با هم بار دیگر سری به شکل(ب) می زنیم. در شکل (ب) بعد از دامنه بالایی جو که گازهای سبک در آن قرار داشتند به همین ترتیب به طبقه پایین تر( منطقه گازهای  متوسط) می رسیم که گازهای این دامنه پایین تر تا حدودی سنگین تر از گازهای بالایی هستند و آنها را از گازهای بالایی پررنگ تر کشیده ام، مثلا  مقدار خیلی کم هیدروژن و تا حدودی بیشتر ازت و اکسیژن در این منطقه متوسط قرار دارند که در مقایسه با شکل(الف) قابل مقایسه با جسم دوم هستند و همان شرایط جسم دوم برای این گازها هم صادق هستند، برای مثال در منطقه متوسط شکل(ب) این گازها از گازهای بالایی جرمدار تر و قوی تر هستند و به مرکز حفره سیاه زمین نزدیک تر و نیروی جاذبه روی آنها بیشتر تاثیر دارد و به همین نسبت درگیری دو نیروی جاذبه و انبساط خلاء بر روی آنها بیشتر و آنها برای اینکه این درگیری بر روی حفره سیاه خود را تحمل کنند مجبورند که از گازهای بالایی جرم بیشتری داشته باشند که تا بتوانند تعادل درگیری این دو نیرو را بر روی خود بوجود بیاورند و به همین خاطر گازهای بالایی به آنها تکیه می کنند که تا با کمک گازهای پایینی که جرمدارتر هستند تاثیر نیروی جاذبه بر روی گازهای بالایی بیشتر شود و با کمک همدیگر باعث می شوند که گازهای بالایی که سبک هستند کمتر جرم به خلاء بدهند و کمتر به خلاء پرتاب شوند، یعنی گازهای پایینی مجبورند که به گازهای بالایی جرم بدهند. می رویم سراغ جسم سومی روی شکل(الف) که از آن دو تای بالایی( یعنی جسم اولی و جسم دومی ) به مرکز  حفره سیاه زمین نزدیک تر است و به همین نسبت جرمدارتر و منقبض تر از آن دو تای بالایی می باشد و همان شرایط بالا اینجا هم مطرح است، منتها با شدت بیشتر، زیرا تاثیرات نیروی انبساط خلاء و نیروی جاذبه در این قسمت از حفره سیاه  که به مرکز حفره سیاه زمین نزدیک تر است خیلی بیشتر از دامنه های بالاتر می باشد و در شکل (الف) دامنه زاویه کشش انبساط خلاء را با کمان قرمز بر روی جسم سوم نشان داده ام که این دامنه درگیری انبساط خلاء با نیروی جاذبه بر سر جرم  سوم از دامنه درگیری دو تا جرم بالایی بیشتر است و در مقایسه شکل(الف) با شکل (ب)، جسم سوم شکل(الف) همان منطقه گازهای جرمدارتر و آبهای دریاها و اقیانوس ها در شکل(ب) می باشد. در شکل (ب) در منطقه( گازهای جرم دارتر) اکسیژن و ازت و گاز کربنیک و بعضی گازهای دیگر وجود دارند که از گازهای بالایی(گازهای متوسط) جرمدار تر و سنگین تر و با ابعاد فشرده تر شکل گرفته اند، زیرا نزدیک تر به مرکز حفره سیاه زمین قرار دارند و به همین نسبت درگیری دو نیرو بر روی آنها بیشتر و آنها منقبض تر و جرم بیشتری از گازهای بالایی دارند و آنها را پررنگ کشیده ام و کمی پایین تر از این گازهای جرمدار تر آبها قرار دارند که آبها از گازها به مرکز زمین نزدیک تر و به همین نسبت درگیری دو نیرو بر روی آنها بیشتر از گازها و از گازها جرمدارتر، سنگین تر و منقبض تر هستند و پایین تر از گازها قرار دارند که این منطقه پایین تر مربوط به مایعات می شود که این مایعات هم همه با هم برابر نیستند و خواص مختلفی دارند، مثل آب ، نفت ، بنزین، اسید ها و غیره. منطقه مایعات و آبها را در شکل (ب) در کنار ( گازهای جرمدارتر ) آوردم که منطقه حیات می باشد و در شکل (الف) آنها را جسم سوم نامیدم، البته بنده می توانستم که طبقه آبها و مایعات را از گازها جدا کنم، چون آبها و مایعات دیگر جرم بیشتری در واحد حجم از گازها دارند و از گازها به مرکز زمین نزدیک تر هستند و نسبت به گازها درگیری دو نیرو بر روی آنها بیشتر است، ولی بهتر دیدم که در کل آنها را در منطقه حیات در کنار گازهای جرمدارتر ارزیابی کنم، زیرا گازها و آبها به مقدار زیادی با هم محلول و یا با هم وارد تجزیه و ترکیب های مختلفی می شوند و یا آبها به بخار تبدیل می شوند و وارد جو و می توان آنها را با هم تا حدودی همخانواده تلقی کرد و این گازها و آبها و مایعات مختلف با ترکیبات خودشان با اجسام سطح زمین در ابعاد مختلف با همدیگر توانسته اند منطقه حیات گیاهان و جانوران را بوجود بیاورند و به همین خاطر بوده است که این دو منطقه گازهای جرمدار و آبها را یکی در نظر گرفته ام و اسم آن را گذاشته ام منطقه حیات حفره سیاه زمین خودمان، چون حیات در آن شکل گرفته است. در این منطقه حیات در شکل (ب) ارزش گاز اکسیژن در ترکیبات از همه گازهای دیگر بیشتر است و این به این خاطر است که در دامنه ای قرار دارد که در شکل(الف) بین جسم دوم و جسم سوم  به حساب می آید و در شکل(ب) بین گازهای متوسط و گازهای جرم دارتر محسوب می شود و در بین این گازهای مختلف و آبها و عناصر سطح زمین اکسیژن رابط خیلی مهمی بین عناصر مختلف بحساب می آید و از طرفی دیگر اکسیژن درگیری دو نیرو بر روی حفره سیاهش از گازهای بالایی بیشتر است و به همین نسبت  نیروی عکس العمل بیشتر و جرم بیشتری از گازهای بالایی می گیرد و جرمدارتر و منقبض تر از آنها می شود و در پایین جو قرار می گیرد و گازهای بالایی به اکسیژنهای پایینی تکیه دارند و خلاء که آن گازهای بالایی را با خود می کشد و از آنها جرم می گیرد، آنها کمبود جرم پیدا کرده و به همین نسبت نیروی عکس العمل پیدا می کنند و با کمک نیروی عکس العمل خودشان اکسیژنهای سنگین تر و جرمدارتر پایین تر را هم با خود می کشند و اکسیژنها مجبورند که از جرم خود به آنها جرمی بدهند که تا آنها کمبود جرمی خود را جبران بکنند و با این جرم در درگیری دو نیرو بر روی حفره سیاه خود دوام بیاورند و به همین نسبت اکسیژنها در درگیری دو نیروی انبساط خلاء و متقابلا نیروی جاذبه بر روی حفره سیاه های خودشان مرتب جرم به خلاء می دهند و کمبود جرم پیدا می کنند و به همین نسبت نیروی عکس العمل حفره سیاهشان بیشتر می شود و به جرم مایعات و جامدات احتیاج پیدا می کنند و آنها در ارتباط با مایعات، مثل آبها و جامدات قرار دارند و چون آبها و جامدات از اکسیژن جرمدارتر هستند، هر حفره سیاه مولکول اکسیژن که گرسنه و نیروی عکس العمل دارد به آنها تکیه می کند و با ترکیب با آنها از جرم آنها استفاده و جرمدارتر شده و تاثیر نیروی جاذبه را بر روی خودش بیشتر می کند و با این جرمگیری تعادل دو نیرو از نو بر روی حفره سیاهش بیشتر می شود و این اکسیژنها به این طریق می توانند با جرم بیشتر در برابر انبساط خلاء مقاومت بیشتری بکنند. یک چنین نقشی را هم  کم و بیش سایر گازهای جرمدار مثل ازت، گاز کربنیک و نیتروژن  دارند، زیرا آنها هم مثل اکسیژن و سایر عناصر در حفره سیاه مادر(زمین) قرار دارند و در حد خود حفره سیاه هستند و در درگیری نیروی جاذبه و نیروی انبساط خلاء قرار دارند، یعنی نیروی جاذبه آنها را همانند سایر عناصر به طرف مرکز حفره سیاه زمین می کشد، ولی انبساط خلاء سعی دارد که تا این گازها را مثل سایر عناصر دیگر به بیرون از حفره سیاه زمین بکشد و آنها هم مثل سایر عناصر مجبورند که جرمی به خلاء بدهند که تا درگیری دو نیرو را بر روی حفره سیاه خود متعادل گرداند و یکی از خاصیتهای مهم در ارتباط تنگاتنگ این عناصر، فنریت و خاصیت الاستیکی گازهای جوی و آبها هستند که به حفره سیاه زمین خیلی کمک می کنند که تا انبساط خلاء یک مرتبه غلبه نکند و نتواند یک مرتبه جرم زیادی از حفره سیاه کره زمین بگیرد و گازهای جوی و مولکول آبها با این خاصیت الاستیکی جرم کمی به خلاء می دهند و مرتب باید از عناصر جرمدارتر زمین جرم  بگیرند و تکمیل شوند و به خاطر همین است که گرد و غبارها به جو می روند و آبها بخار می شوند که تا کمبودهای جوی بر طرف شوند و بخشی از بخارها ابرها را بوجود می آورند و بارشها و سیلابها جاری می شوند که در ادامه بحث به آنها می پردازم .

نقش مهم اکسیژن در ترکیبات در مؤرد آب هم صادق و خیلی برجسته است، چون از یک طرف میزان درگیری دو نیرو بر روی مولکول آب در حدی است که خیلی نزدیک به میزان درگیری دو نیرو بر روی مولکول اکسیژن و ازت و گاز کربنیک و نیتروژن می باشد و از طرفی دیگر این میزان درگیری دو نیرو بر روی حفره سیاه مولکول آب نزدیک است به میزان درگیری دو نیرو بر روی حفره سیاه جامدات سبک و سنگین سطحی زمین. پس بنابراین مولکول آب با مولکول اکسیژن و سایر گازها که مرتب به خلاء جرم می دهند و کمبود جرم پیدا می کنند با کمک هم می توانند برای کمک گیری از جرم عناصر جامد با آنها ترکیب شده و بخشی از جرم خود که مجبورند به خلاء بدهند را در ترکیب خود با این عناصر جامد از آنها بگیرند، مثلا آهن در ترکیب با آب و اکسیژن مرتب به این دو عنصر جرم می دهد و خلاء به مرور این جرمها را از آنها می گیرد و آهن نهایتا از جرم خالی و می پوسد و زنگ می زند و دیگر چیزی از این ترکیب باقی نخواهد ماند، پس بنابراین آب و اکسیژن و بعضی از عناصر دیگر مثل ازت، کربن و هیدروژن همه اینها برای ترکیبات مختلف خیلی خوب هستند و از این ترکیبات مختلف پس از میلیونها سال به مرور زمان ترکیبات آلی گیاهی و حیوانی بوجود آمده اند و در سطح خیلی گسترده و متعالی حیات گیاهی و جانوری را در داخل آبها و روی سطح زمین بوجود آورده اند و اگر به شکل (ب) نگاهی به ( گازهای جرمدارتر ) بیندازیم اکسیژن، ازت، گازکربنیک، نیتروژن و آب در دامنه ای از حفره سیاه زمین قرار دارند که منطقه حیات نامیده می شود و این دامنه برای هر نوع ترکیب با خواص مختلف خیلی عالی است و در مقایسه با شکل(الف) جسم سوم به حساب می آیند. در منطقه گازهای جرمدارتر و آبها و همچنین سطح زمین در شکل(ب) که منطقه حیات نام گرفته است نیروی انبساط خلاء و نیروی جاذبه در درگیری خود بر روی این عناصر نقش پر رنگ تر و انعطاف پذیری بیشتری از جاهای دیگر حفره سیاه زمین داشته اند و در تشکیل ترکیبات مختلف عناصر و خواص مختلف آنها نقش اساسی بازی کرده و می کنند و به همین خاطر عناصری مثل اکسیژن، ازت، نیتروژن، گاز کربنیک و بعضی گازهای دیگر و آبها و عناصر سطحی زمین در درگیری دو نیرو بر روی خود توانسته اند که با هم ترکیب و با هم حیات را بوجود آورند و چون انبساط خلاء در شکلگیری این ترکیبات با نیروی جاذبه نقش داشته و دارد و زحمت خودش را تا به حال کشیده است از جرم این عناصر که بخشی از جرم حفره سیاه زمین ما می باشد، سهم خود را می گیرد و باید بگیرد، چون خلاء هم گرسنه است و این درگیری های دو نیرو و جرم دادنها و جرم گرفتنها بوده اند که حیات کره زمین و حیات جهان را بوجود آورده اند. پس بنابراین این سؤال مطرح می شود که چرا اینطوری باید باشد؟، چون این گازهای جرمدارتر و آبها در منطقه حیات در شکل(ب) مثل منطقه (گازهای سبک) و منطقه (گازهای متوسط) در همان شکل(ب) و همچنین مثل جسم اول و دوم در شکل (الف) خیلی واداده و سبک نیستند که درگیری دو نیرو بر روی آنها خیلی ضعیف باشد و از طرفی دیگر در این منطقه حیات درگیری دو نیرو بر روی این عناصر گازی جرمدارتر و آبها و عناصر سطح زمین در شکل(ب) خیلی خشن و جنگی نیست که بشود آنها را با اجسام جامد زمین که در مرکز زمین قرار دارند در شکل (ب) و با جسم چهارم در شکل(الف)  مقایسه کرد ، زیرا اجسام جامد زمین و جسم چهارم جرم خیلی زیاد و منقبضی دارند و جنبش مولکولی ندارند و جرم آنها ثابت و ساکن است و به راحتی نمی توانند تجزیه و ترکیب بوجود بیاورند و ترکیبات مختلف شیمیایی از آن جمله ترکیبات آلی گیاهی و حیوانی در اجسام جامد زمین در شکل(ب) و همچنین در جسم چهارم در شکل (الف) نمی تواند بوجود آید و حیات در آنها نمی تواند شکل بگیرد، ولی غیر مستقیم به شکل گیری این حیات کمک و از آن حمایت می کنند.  البته من بیشتر وارد جزئیات این ترکیبات و چگونگی شکلگیری آنها با هم  در منطقه حیات نمی شوم ، چون نوع ترکیبات و شکلگیری آنها خیلی گسترده و با هم فرقهای اساسی دارند و در این مبحث نمی گنجند. با همدیگر متمرکز می شویم بر روی جسم چهارم در شکل(الف) و بعد با هم آن را با اجسام جامد حفره سیاه زمین در شکل(ب) مقایسه می کنیم. جسم چهارم در مرکز حفره سیاه شکل(الف) باید جرمدارتر، قوی تر، منقبض تر و بزرگ تر باشد که تا بتواند در برابر کشش همه جانبه و سه بعدی انبساط خلاء مقاومت کند. فلشهای بزرگ سیاه نشان دهنده کشش سه بعدی نیروی انبساط خلاء هستند که مرکز را با خود همه جانبه می کشند و دامنه کشش را با کمان قرمز ۳۶۰ درجه روی شکل نشان داده ام که بزرگی سه بعدی کشش را نشان می دهد و اگر این مرکز و جرم زیاد آن ، یعنی جسم چهارم نتواند در برابر این کشش عظیم  همه جانبه مقاومت کند این حفره سیاه زمین با تمام عناصرش متلاشی می شود، البته این جسم مرکزی و سه جسم دیگر حفره سیاه در شکل( الف) با همدیگر در برابر انبساط خلاء از این حفره سیاه دفاع می کنند، منتها هر کدام به میزان جرم خود، اما جسم مرکزی در حفره سیاه شکل(الف) بیشترین نقش را دارا می باشد. برای اینکه نقش این اجرام، بخصوص جسم چهارم در مرکز حفره سیاه شکل (الف) را در برابر کشش انبساط خلاء بهتر بفهمیم باید به مثال زیر توجه بکنیم. اگر با یک ذره بین محدب نور را بر روی یک کاغذ متمرکز کنیم و نورهای متمرکز و درهم روی یک نقطه از کاغذ با وجودی که جای خیلی کوچکی را به خود اختصاص داده اند، ولی این نور ها به خاطر تمرکز و درهم شدن در یک نقطه کوچک بر روی کاغذ از نیرو و قدرت بیشتری برخوردار شده و به راحتی می توانند که مقاومت جرم مولکولهای کاغذ را در هم شکسته و آنها را منبسط کنند و این کمکی است که این نورها به انبساط خلاء می کنند که تا انبساط خلاء بیشتر بتواند مولکولهای این نقطه کاغذ محل برخورد نورها را بیشتر کشیده و آنها را منبسط و به آتش بکشاند و این کاغذ می سوزد و جرمش به گازها و دود و دم تبدیل و به طرف خلاء کشیده می شوند که سهم خلاء می شوند و این نورها هم سهم خود را از این آتش سوزی می گیرند که در اینجا مؤرد بحث ما نمی باشند و این نورهای متمرکز بر روی این نقطه از کاغذ همان کاری را می کنند که انبساط خلاء بر روی جسمهای شکل (الف)  انجام می دهد، بخصوص جسم مرکزی که از همه طرف توسط نیروهای انبساط خلاء کشیده می شود و فلشهای بزرگ نشان می دهند که نیروی انبساط خلاء بیشتر بر روی مرکز و جسم مرکزی متمرکز هستند درست مثل ذرات نور متمرکز بر روی کاغذ و اگر جرم جسم مرکزی کم و ضعیف باشد و نتواند در برابر کشش انبساط خلاء مقاومت کند، همان بلایی سرش می آید که بر سر مولکولهای کاغذ آمد که از جرم زیاد و فشرده ای برخوردار نبودند و نتوانستند در برابر نورهای متمرکز بر یک نقطه کاغذ و همچنین کشش سه بعدی انبساط خلاء مقاومت کنند و پس از منبسط شدن به آتش کشیده شدند. حال این سؤال مطرح می شود که چرا نورهای متمرکز چنین کاری را کردند؟  زیرا ذرات نور هم هر کدام حفره سیاه هستند و مثل خلاء گرسنه هستند و به جرم احتیاج دارند و با کمک هم و با متمرکز شدن بر روی یک نقطه از کاغذ، همه با هم نیروی عکس العمل زیادی پیدا کردند و بر جرم مولکولهای کاغذ غلبه و آنها را منبسط و از این مولکولها جرم گرفتند و انبساط خلاء هم به آنها کمک کرد و سهم خلاء هم همان دود و دم آتش گرفتن کاغذ بود که به طرف خلاء حرکت کردند، البته اینکه نور چیست و چه نوع حفره سیاهی است و در برخور با عناصر مختلف چه خواصی دارد و چرا حرکت می کند و سرعت زیادی دارد؟ اینها خود بحثهای پیچیده ای دارند و در اینجا آن را مطرح نمی کنم و انها را در کتاب فیزیک آورده ام، پس بنابراین همانطور که در شکل (الف) و شکل (ب)ملاحظه می کنید نیروهای انبساط خلاء سه بعدی متمرکز در مرکز حفره سیاه زمین و با کشش سه بعدی خودشان سعی در کشیدن مرکز حفره سیاه زمین به بیرون را دارند و نقش نور های متمرکز بر روی کاغذ را بازی می کنند و به همین نسبت برای مقاومت در برابر انبساط خلاء، مرکز حفره سیاه به جرم منقبض تر و جرم بیشتری احتیاج دارد که این جرم در برابر کشش انبساط خلاء منبسط نشود و به آتش کشیده و یا منفجر نشود. جسم چهارم در شکل(الف) همان جسم جامد زمین در شکل(ب) است که اجرام سطح زمین و عمق زمین را تشکیل می دهد و جرمهای سنگین و جامدی در آنجا  قرار دارند که آنها هم همه با هم از نظر جرم و میزان انقباض برابری ندارند و تا مرکز زمین لایه های مختلفی را تشکیل می دهند و دارای خواص مختلفی می باشند، مثلا اگر  فقط در لایه سطحی زمین مس را با آهن مقایسه کنیم که عنصر مس در واحد حجم از عنصر آهن سبک تر و از جرم کمتری برخوردار است و مثل آهن زیاد فشرده نیست و خواص آن با آهن فرق می کند و یا عناصری دیگر مثل نقره، طلا، سرب و غیره که ساختار متفاوت و دارای خواص مختلفی هستند، البته در بعضی از خواص تا حدودی به هم شبیه هستند، مثلا در اندازه های مختلف هادی الکتریسته هستند و به مقدار زیادی گرما و سرما را در خود ذخیره می کنند، درجه ذوب بالایی دارند و هر کدام خواص منحصر به فرد در ترکیبات مختلف خود را دارند که در اینجا مؤرد بحث ما نیستند. این را هم باید اضافه کرد که همه حفره سیاه ها در ابعاد مختلف از یک قاعده کلی فیزیک به نام قانون حفره سیاه برخوردار هستند، ولی در جزئیات و فرم و اندازه و شکل با هم فرق های اساسی دارند که اینها خود بحثهای دیگری می طلبد، ولی این نکته ضروری است بدانیم که حفره سیاه دارای تولد، رشد و مرگ و میر می باشد و قبل از تولد خالی است و مراحل جنینی را طی می کند، بعدا اگر جرم اطرافش باشد به دلایل بالا این جرم را می بلعد و جرم دار و متولد می شود و از چند روز تا چندین میلیارد سال می تواند طول عمر تک تک این حفره سیاه های مختلف باشد، برای مثال یک الکترون، یک ذره نور، یک اتم، یک مولکول ، یک کره مثل کره زمین ما و یا یک کهکشان تا یک جهان همگی در حفره سیاه متناسب با خود و همه تابع قانون فیزیک هستند و پس از تولد هر کدام از آنها مراحل تکاملی مختلف خود را در زمانهای مختلف طی می کنند و دارای خواص مختلفی می شوند و مرگ که سراغ تک تک آنها می آید، هر  کدام از این حفره سیاه ها با جرمشان به شکلهای مختلف نابود می شوند. البته جرم  بطور کلی از بین نمی رود، بلکه در جای دیگری به شکل دیگر اعلان موجودیت می کند، همان که می گوییم که انرژی ها به هم تبدیل می شوند.

بعد از تولد حفره سیاه زمین ما:

بعد از اینکه حفره سیاه زمین جرم گرفت و کره زمین ما را بوجود آورد از همان ابتدای تولد زمین حفره سیاه زمین جرم زیاد و منقبضی داشته و نیروی جاذبه آن هم خیلی زیاد بوده است و نیروی انبساط خلاء اطراف زمین گرسنه بوده و سعی می کرده از حفره سیاه زمین جرمی بگیرد، ولی این مهم به راحتی صورت نمی گرفته است، زیرا طبق قانون حفره سیاه نیروی جاذبه حفره سیاه تمایل به منقبض کردن جرم در مرکز حفره سیاه زمین را دارد و حفره سیاه زمین مایل نبوده که به راحتی جرمی را از دست بدهد، چون با هر مقدار جرمی که به خلاء بدهد از جرم و نیروی جاذبه اش کاسته می شود و در ابتدا حفره سیاه زمین هم با جرم زیادتر و نیروی جاذبه زیادتر بیشتر می توانسته است با خلاء و نیروی انبساطش بر سر تحویل جرم چانه زنی کند و خلاء هم در آن زمان مجبور بوده که تا حدودی کوتاه بیاید و جرم خیلی کمی بگیرد، ولی به این کشمکش همیشه کم و بیش ادامه داده، زیرا خلاء هرچه جرم می گرفته است می بایستی آن را دو دستی به خلاء اطراف منظومه شمسی و به خلاء جهانی تحویل می داده و با وجود این به مرور زمان که مرتب زمین جرمی به خلاء می داده است، جرم زمین کمتر و انبساط خلاء غلبه بیشتری بر حفره سیاه زمین و جرمش پیدا می کرده است و مرتب در هر زمان تا به امروز جرم بیشتری می گرفته است. این دعوای دو نیروی انبساط خلاء و نیروی جاذبه حفره سیاه زمین در ابعاد مختلف بر روی عناصر و جرمهای مختلف  کره زمین همیشه بوده است و به همین خاطر این عناصر پس از میلیاردها سال درگیری دو نیرو بر روی خود و مرتب جرم دادن به خلاء در هر زمان شکل و فرم و خواص مختلفی به خود می گرفته اند و می گیرند و این جرم عناصر و خواص آنها مرتب قابل تغییر می باشند، زیرا مرتب خلاء از حفره سیاه زمین و این عناصر وابسته به زمین  جرم می گیرد و از جرم و جاذبه زمین و هم از جرم این عناصر کم می شود و نیروی جاذبه تاثیرات کمتری روی این عناصر و ترکیبات آنها می گذارد و مرتب غلبه انبساط خلاء بر روی این عناصر بیشتر می شود و این ترکیبات و عناصر مختلف با جرم باقی مانده خود، در جاهای مختلف حفره سیاه مادرشان زمین جایی متناسب با ظرفیت خود پیدا می کنند و میزان درگیری دو نیرو بر روی آنها است که تعیین می کند که متناسب با جرمشان در کجای حفره سیاه زمین قرار بگیرند که تا در درگیری دو نیرو بر روی حفره سیاه خود خیلی زود جرم خود را از دست ندهند و متلاشی نشوند و به همین خاطر در جاهای مختلف حفره سیاه زمین قرار می گیرند و با کمک هم طبقات مختلفی را بوجود می آورند که در شکل(الف و ب) آنها را ترسیم کرده ام و یکی دیگر ازعمل کرد این طبقات و عناصر متعلق به آنها این است که در درگیری این دو نیرو بر روی خودشان به همدیگر کمک بکنند و برای این منظور با همدیگر ترکیب و یا از همدیگر جدا و تجزیه می شوند و جرم زمین که مرتب کم می شود درگیری دو نیرو بر روی آنها هم تغییر می کند و از طرفی دیگر با جرم دادن آنها به خلاء تغییرات جرمی در داخل حفره سیاه این عناصر ترکیبی پیدا می شود و به همین نسبت نحوه و نوع درگیری دو نیرو بر روی آنها تغییر می کند که همراه است با تغییرات جرمی درونی این حفره سیاه ها. آنها به مرور زمان با این جرم تغییر یافته جدید به نوعی تعادل جدید دو نیرو  بر روی حفره سیاه خودشان را هموار می سازند که این دگرگونی ها همراه با تکامل است و به همین خاطر به جرم هم در ترکیبات خود احتیاج دارند، ولی از آنجایی که در هر کنش و واکنش انبساط خلاء سهم خود را از جرم این عناصر خواهد گرفت و بر اثر این همه فراز و نشیبها و این اتفاقات جزئی و کلی بر روی کره زمین و همچنین بر روی این ترکیبات مختلف عناصر همه اینها دست به دست هم داده و می دهند و اتفاقات و رخدادهای بزرگتری را بوجود می آورند که بعضی از آنها خطرناک می باشند. این اتفاقات و رخدادهای ناگوار همیشه در ابعاد مختلف وجود داشته اند ولی امروزه که زمین ما پیر شده و جرم زیادی از دست داده است و در برابر کشش نیروی انبساط خلاء ناتوان تر شده است ، جرم زمین کم و جاذبه اش ضعیف تر شده است و به همین نسبت انبساط خلاء غلبه بیشتری دارد و به همین نسبت این رخدادها و اتفاقات بیشتر و خطرناک تر هم شده اند، مثل گرمایش زمین، زلزله، بارانهای شدید، سیلابهای ویرانگر، بهمن، آب شدن یخهای قطبی، انقراض بسیاری از گونه های گیاهی و حیوانی، سونامی، طوفانهای خشکی و دریایی و اقیانوسی، آتشفشانها و غیره، در این فرایندهای ناگوار پدیده های دیگری نیز نقش بازی می کنند که از آنها در اینجا صرف نظر می کنم، چون مطلب خیلی پیچیده می شود. یک مقایسه کوچک بین گذشته و امروز زمین به آگاهی ما خیلی می افزاید، مثلا حیوانات اولیه مثل دایناسرها( دینوزوآریاها) و گیاهان اولیه که خیلی بزرگ بوده اند، دیگر بر روی کره زمین وجود ندارند، زیرا در آن زمان زمین جرم و جاذبه زیادی داشته و به همین خاطر آن حیوانات اولیه و گیاهان اولیه هم خیلی بزرگ و قوی بوده اند، ولی امروزه حیوانات و گیاهان کوچک تر و ضعیف تر شده اند، چون زمین جرم زیادی به خلاء داده و از جرم و استقامت و نیروی جاذبه اش کاسته شده و به همین نسبت موجودات کره زمین و همچنین عناصر موجود بر روی کره زمین هم کوچک تر و ضعیف تر و خواص آنها هم ملایمتر و نرمتر شده اند. در عوض به خاطر غلبه بیشتر انبساط خلاء بر روی حفره سیاه زمین و کمتر شدن جرم و نیروی جاذبه زمین درگیری دو نیرو بر روی عناصر بیشتر و زمین جرم زیادی ندارد که به این عناصر ترکیبی بدهد که تا آنها جرمدارتر و سکون بیشتری داشته باشند، در نتیجه این عناصر ترکیبی جرم کمتری دارند و درگیری دو نیرو بر روی آنها بیشتر و به همین نسبت جنبش مولکولی آنها بیشتر و آنها به خلاء جرم بیشتری می دهند و به همین خاطر موجودات زنده هم کوچک تر و از جرم کمتری برخوردار و سبک تر و جنبش و تجزیه و ترکیب مولکولی بدن آنها بیشتر و آنها از سکون چند میلیون ساله  اجداد گذشته خود فاصله گرفته اند و امروزه آنها به خاطر درگیری دو نیرو بر روی حفره سیاه بدن خود و زیاد شدن جنبش مولکولی از درون  از بیرون بدن فعال تر و با هوش تر از گذشته شده اند، ولی در عوض عمر آنها کوتاه تر شده است. بیشتر وارد جزئیات این بخش نمی شوم.

تغییرات اقلیمی و پیامدهای زیان‌بار آن برای زنان

رامش کیانی

استفاده‌ی بی‌رویه از سوخت‌های فسیلی مانند زغال سنگ و نفت و افزایش گازهای گلخانه‌ای به گرم شدن کره‌ی زمین انجامیده و پیامدهای فاجعه‌آمیزی در بر داشته است. سیلاب­ها و توفان‌هایی با قدرت تخریب بالا، گرمای طاقت‌فرسا، خشکسالی‌های پی‌درپی و در کنار آن استفاده‌ی نامناسب انسان از آب و منابع طبیعی سبب شده تا کارشناسان و سازمان‌های بین‌المللی‌ زنگ خطر را به صدا در آورند.

نقش مردان در آسیب‌پذیری زنان

اخبار مربوط به خشم آشکار طبیعت از دستکاری خودخواهانه‌ی انسان از سراسر دنیا به گوش می‌رسد. اما انتقام طبیعت با نابرابری جنسیتی نیز همراه است. تحقیقات مراکز پژوهشی و نهادهای بین‌المللی نشان می دهد که زنان بیشتر از مردان بر اثر تغییرات اقلیمی آسیب می‌بینند. طرفه این که پژوهش مؤسسه‌ی تحقیقات اقتصادی‌-اجتماعی در فرانکفورت درباره‌ی رفتار مصرفی زنان و مردان نشان داده است که مردان بیشتر از زنان به محیط زیست آسیب می‌رسانند و در ایجاد بحران اقلیمی نقش پررنگ‌تری دارند.

برای مثال، مردان بیشتر از زنان از خودروی شخصی استفاده می‌کنند، بیشتر از زنان وسایل الکترونیکی را به کار می‌برند و بیشتر از زنان گوشت می‌خورند. بنابراین، انرژی بیشتری مصرف می‌کنند. تولید گوشت، به‌ویژه گوشت گاو، مقدار زیادی گاز دی‌اکسید کربن منتشر می‌کند که در پدیده‌ی گرمایش گلخانه ای نقش دارد. برای تهیه‌ی خوراک دام باید درختان را قطع کرد تا جا برای مزارع کشت علوفه فراهم شود. گاز متانی که گاوها از معده‌ی خود آزاد می‌کنند به محیط زیست آسیب می­‌رساند.

صنعت نساجی و تولید پوشاک هم در آلودگی آب و خاک نقش دارد اما در این حوزه زنان بیش از مردان به محیط زیست صدمه می‌زنند.

تاثیر فرهنگ مردسالار و فقر بر آسیب‌پذیری زنان

 در اجلاس سازمان ملل در ریو دو ژانیرو)۱۹۹۲) تصمیم گرفته شد که به رابطه‌ی میان جنسیت و محیط زیست به عنوان یکی از مسائل اصلی بپردازند. از آن پس، این موضوع در کانون گفتگوهای سالانه‌ی سازمان‌های بین‌المللی قرار گرفت.

شمار زیاد قربانیان زن سوانح طبیعی از قبیل سیل و توفان و خشک ‌سالی در سال‌های اخیر نشان داد که نگرانی‌ در مورد آسیب‌پذیری زنان نابجا نبوده و نباید نابرابری جنسیتی را نادیده گرفت. در سونامی جنوب آسیا که در سال ۲۰۰۴ رخ داد تعداد قربانیان زن چهار برابر مردان بود. در گردباد سیدر که در سال ۲۰۰۷ در بنگلادش اتفاق افتاد ۸۰ درصد از قربانیان زنان و دختران بودند.

در سونامی جنوب آسیا که در سال ۲۰۰۴ رخ داد تعداد قربانیان زن چهار برابر مردان بود. در گردباد سیدر که در سال ۲۰۰۷ در بنگلادش اتفاق افتاد ۸۰ درصد از قربانیان زنان و دختران بودند.

این تفاوت‌ها تنها مختص کشورهای در حال توسعه نیست بلکه زنان در کشورهای پیشرفته و صنعتی نیز از اثرات مخرب تغییرات اقلیمی در امان نیستند. برای مثال، در گردباد کاترینا در آمریکا هم زنان بیشتر از مردان آسیب دیدند. در این کشورها اغلب عواملی مثل سن و فقر با جنسیت قربانیان پیوندی تنگاتنگ دارد. پیرزن‌های تنها در فصل گرما بیشتر از پیرمردان از دنیا می‌روند زیرا بستگان پیرمردها معمولاً از آنها مراقبت می‌کنند و آنها در شرایط بحرانی تنها نیستند.

نیروی ویرانگر تغییرات اقلیمی، به‌ویژه در مناطق روستایی و در کشورهای در حال توسعه، چشمگیرتر است. در این مناطق بسیاری از زنان، برخلاف مردان، نمی‌توانند شنا کنند و لباس‌های سنتی‌ای بر تن دارند که معمولاً بلند هستند یا مانع از حرکت سریع می‌شوند. در نتیجه، زنان نمی‌توانند به موقع فرار کنند یا در هنگام سیل خود را نجات دهند.

همچنین در این مناطق هنگام وقوع حادثه، مردان بیرون از خانه یا در محل کار هستند و زنان در زمان وقوع حادثه باید همزمان برای نجات کودکان و اعضای سالمند خانواده تلاش کنند. این امر سبب می‌شود که برای نجات جانِ خود به اندازه‌ی کافی وقت نداشته باشند.

در جوامع پدرسالار و در فرهنگ‌های جنسیت‌محور آمار آسیب‌دیدگان و جان‌باختگان زن بالا است. در این جوامع، زنان اغلب جایگاه اجتماعی فرودست و قدرت سیاسی و اقتصادی کمتری دارند. در نتیجه، فقیرترند، به‌اندازه‌ی کافی به منابع اقتصادی دسترسی ندارند و از حق مالکیت اقتصادی بر این منابع بی‌بهره‌اند. علاوه بر این، زنان باید در زمین‌های کشاورزی کار کنند و به امور خانه نیز رسیدگی کنند. باید عوامل قومی، سنی و گرایش‌های جنسی را نیز به این فهرست افزود.

خشک‌سالی­ و سیلاب‌های ناشی از تغییرات اقلیمی و شیوع بیماری‌های واگیردار ناشی از آن‌ها خطری است که زنان را مستقیماً تهدید می‌کند و بیش از بقیه به آنها آسیب می‌رساند زیرا در زمان خشک‌سالی زنان باید برای تهیه‌ی آب راه طولانی‌تری را بپیمایند. معمولاً پس از بارندگی‌های سیل‌آسا بیماری مالاریا شایع می‌شود و زنان در این شرایط باید از بیماران مراقبت کنند. در نتیجه، احتمال ابتلای آنها به این بیماری افزایش می‌یابد در هنگام سیلاب و بالا آمدن سطح آب دریا و شور شدن آب نوشیدنی احتمال زایمان زودرس و مرگ مادر و نوزاد افزایش می‌یابد.

یکی از دیگر عوامل آسیب‌زا سؤتغذیه است. مواد غذایی در پی خشک‌سالی یا نابودی مزارع بر اثر سیل،کمیاب می‌شود؛ در چنین شرایطی زنان اغلب با کمبود مواد غذایی بیشتری روبرو هستند.

کم‌آبیِ ناشی از خشک‌سالی سبب می‌شود که مردان برای کار به منطقه‌ای دیگر مهاجرت کنند. در این صورت، معمولاً زنان در محل زندگی خود می‌­مانند تا از سایر اعضای خانواده مراقبت کنند، بی‌آن‌که امنیت مالی و شخصی داشته باشند. در این شرایط، دختران اغلب تحصیل را رها می‌کنند تا به مادران خود کمک کنند و این در حالی است که خطر تجاوز و خشونت زنان و دخترانی را که باید برای تهیه‌ی آب مسیر طولانی‌تری را طی کنند بیش از پیش تهدید می‌کند.

برابری جنسیتیِ بیشتر، تولید دیاکسید کربنِ کمتر

تعداد زنان شرکت‌کننده در تظاهرات جنبش «جمعه‌ها برای آینده» بیشتر از مردان است. در نخستین راه‌پیمایی که در ۱۵ مارس امسال در چند شهر جهان برگزار شد ۷۰ درصد از شرکت کنندگان زن بودند.

با توجه به ساختارهای اجتماعی، سهم زنان در تولید گاز دیاکسید کربن کمتر از مردان است و زنان نقش کمتری در آلودگی هوا و تغییرات اقلیمی دارند. با وجود این، خطر تغییرات اقلیمی زنان را بیشتر تهدید می‌کند. چون زنان اغلب درآمدی کمتر از مردان دارند، کمتر از مردان از خودروی شخصی استفاده می کنند و، بنابراین، سهم آنها در تولید گازهای گلخانه‌ای کمتر است. زنان معمولاً مسیرهای درون‌شهری را با دوچرخه یا پیاده طی می­کنند یا از وسایل نقلیه‌ی عمومی استفاده می‌کنند، در حالی که مردان ترجیح می‌دهند با خودروی شخصی به مقصد نهایی برسند.

در برنامه‌ی «اهداف توسعه‌ی پایدار» (یا همان سند ۲۰۳۰) سازمان ملل، امضاءکنندگان نسبت به انجام اقداماتی در جهت بهبود وضعیت اقلیمی و برابری جنسیتی متعهد شده‌اند. برای مثال، باید دسترسی زنان به منابع اقتصادی افزایش یابد و بهره‌مندی آنان از حقوق مالکیت تضمین ‌شود. همچنین باید با وضع قوانین حمایتی، حقوق و دستمزد زنان شاغل در صنعت و زراعت دو برابر شود تا مشکل سوءتغذیه کاهش یابد. بهبود دسترسی زنان به فناوری، به‌ویژه فناوری اطلاعات و ارتباطات، از دیگر اهداف این برنامه است. فراهم شدن امکان تحصیل برای دختران و زنان، تضمین دسترسی آنها به آب سالم و امکانات بهداشتی و درمانی و تأمین امنیت زنان و کودکان از دیگر اهداف این برنامه است.

شبکه‌ی زنان برای دفاع از خود

در ژوئن ۲۰۱۹ نشست تابستانی شورای حقوق بشر سازمان ملل برگزار شد. همچون سال‌های گذشته موضوع اصلی گفت­وگوها و گزارش کارگروه­ها و کمیسیون‌های مختلف، زنان و تغییرات اقلیمی بود. یکی از موارد مطرح‌شده در این گزارش‌ها دسترسی کمتر زنان، به علت موقعیت اقتصادی و اجتماعی‌شان، به اطلاعات و هشدارهای پیش‌گیرانه در مورد خطر وقوع سوانح طبیعی بود که سبب می‌شود شمار قربانیان زن بیش از مردان باشد. بنابراین، کارشناسان پیشنهاد کردند که شبکه‌ای میان زنان و دختران تشکیل شود که دسترسی آنها به اطلاعات را تسهیل کند.

تلاش زنان برای نجات محیط زیست و بهبود شرایط خود

سرعت تخریب محیط زیست و پیامدهای خطرناک ناشی از آن سبب شده است که زنان پیشگام شوند و دنبال راه چاره‌ای برای وضعیت نابسامان کنونی باشند. مشارکت گسترده‌ی زنان در جنبش‌های حمایت از محیط زیست را نمی‌توان نادیده گرفت. تحقیق دانشگاه فنی کمنیتس در آلمان درباره‌ی ۱۳ شهر جهان نشان می‌دهد که تعداد زنان شرکت‌کننده در تظاهرات جنبش «جمعه‌ها برای آینده» بیشتر از مردان است. در نخستین راه‌پیمایی که در ۱۵ مارس امسال در چند شهر جهان برگزار شد ۷۰ درصد از شرکت کنندگان زن بودند.

حتی دراین شرایط نیز زنان باید از موانعی عبور کنند که برخی از مردان بر سر راه آن‌ها قرار می‌دهند. در حالی که دختر ۱۶ ساله­‌ای رهبری یک جنبش محیط زیستی را در دست گرفته و به کشورهای مختلف سفر می‌کند تا نگرانیِ هم‌نسلان خود از آینده‌ی کره‌ی زمین را با دیگران در میان بگذارد، مردان محافظه‌کار بیش از همه با او مخالفت می‌کنند. البته مردان سیاستمدار لیبرال هم وقتی پای منافع اقتصادی به میان می‌آید، همان سازی را می‌­زنند که مردان محافظه کار کوک کرده‌اند و چشم­ خود را بر زندگی نسل‌های آینده می­‌بندند.

تاریخ سرّیِ تشعشعات هسته‌ای

آرو ولمت – کیت براون برگردان: عرفان ثابتی

*این مقاله به مناسبت روز جهانی نابودیِ کامل سلاح‌های هسته‌ای (۲۶ سپتامبر) منتشر می‌شود.

 پس از حادثه‌ی چرنوبیل، سازمان‌های بین‌المللی هشدار پزشکان محلی درباره‌ی بروز «فاجعه‌ی انسانی» را نادیده گرفتند تا بر رسواییِ ناشی از آزمایش‌های هسته‌ای غرب از دهه‌ی ۱۹۵۰ به بعد سرپوش بگذارند. کِیت براون در گفت‌وگو با آرو وِلمِت از تاریخ سرّیِ تشعشعات هسته‌ای و اهمیت فاجعه‌ی چرنوبیل در عصر تغییرات اقلیمی سخن می‌گوید.

آرو ولمت: اجازه دهید در ابتدا به رویدادی اشاره کنم که مرا به یاد کتابتان «راهنمای بقا: سرمشق چرنوبیل برای آینده» انداخت. چند ماه قبل، بازرسیِ سازمان ایمنیِ غذایی استونی نشان داد که درباره‌ی چیزهایی که می‌خوریم اطلاعات ناچیزی داریم. این سازمان بیش از هر چیز مواد غذایی تولیدشده در استونی، آن هم عمدتاً محصولات ارگانیک، را بازبینی کرد. اما استونیایی‌ها در مجموع مواد غذاییِ غیرارگانیک وارداتی را مصرف می‌کنند. با خودم فکر کردم: «راهنمای بقا» این‌جا به درد می‌خورَد. در این کتاب، شما نشان می‌دهید که چقدر مهم است که بفهمیم امروز کل طبیعت، به‌ویژه غذای ما، متأثر از فعالیت انسان است؛ و چقدر مهم است که برای سنجش این فعالیت چه ابزاری را به کار میبریم. چه شد که به فکر افتادید که داستان چرنوبیل را به عنوان داستان مهمی برای کل دنیا تعریف کنید؟

کیت براون: وقتی با توجه به فاجعه‌ی چرنوبیل به مواد غذایی ــ عسل، چای، شیر، قارچ‌های خودرو، گوشت شکار و ماهی ــ فکر می‌کنید، می‌فهمید که شهرها و روستاها محل انباشت آلودگی بود چون آدم‌ها به مزارع و جنگل‌ها می‌رفتند و مواد غذایی موردنظرشان را جمع‌آوری می‌کردند و به شهرها و روستاها می‌بردند. کامیون‌ها با چرخ‌های کثیف خود مواد غذایی را به محل زندگی مردم می‌بردند، مردم درختان جنگل را قطع می‌کردند و چوب‌ها را در آشپزخانه‌ی خود می‌سوزاندند، و خاکستر بر جای مانده را در باغچه می‌ریختند. آلودگی در دهکده انباشته می‌شد. مردم هر قدر تلاش کردند، حکومت شوروی هر قدر سعی کرد، باز هم تشعشعات هسته‌ای به محل زندگی مردم بازگشت. نمی‌توان از خطر تشعشعات هسته‌ای در امان ماند.

نخستین فیزیک‌دانان آمریکایی از همان وقتی که در آزمایشگاه با ایزوتوپ‌های رادیواکتیو ساخته‌ی بشر ور رفتند به این واقعیت پی‌بردند که ماده‌ی رادیواکتیو در همه‌جا پخش می‌شود. فیزیک‌دانی در دهه‌ی ۱۹۴۰ گفت، «انگار ]این ماده[ جان دارد!» این بازگشت مداوم تشعشع از محیط اطراف همان مسئله‌ای است که هیچ‌وقت نتوانسته‌ایم آن را حل کنیم.

 ولمت: داستان‌هایی که درباره‌ی مواد غذایی رادیواکتیو در بلاروس و اوکراین تعریف می‌کنید در سال‌های ۱۹۸۶ و ۱۹۸۷ باورکردنی نبود. اما الان سال ۲۰۱۹ است! آن موقع می‌گفتند تشعشعات چرنوبیل کنترل‌شده است. روی چرنوبیل بتن ریختند، مگر نه؟

براون: در نوامبر ۱۹۸۶ روی چرنوبیل بتن ریختند. اسناد و مدارک نشان می‌دهد که بر اثر واپاشیِ ایزوتوپ‌های رادیواکتیوی که عمر کوتاه‌تری داشتند سطح تشعشعات رادیواکتیو در سال‌های ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ به میزان چشمگیری کاهش یافت. اما ایزوتوپ‌های دیگری هم وجود داشت. نیمه‌عمر استرونتیوم (Strontium) اندکی کمتر از ۳۰ سال، و نیمه‌عمر سزیم (cesium) کمی بیش از ۳۰ سال است. بنابراین، هر دو تا حدود ۳۰۰ سال دیگر باقی خواهند ماند. تنها نیمی از این ایزوتوپ‌ها پس از ۳۰ سال باقی می‌مانند. این خوب است اما هنوز فقط ۳۰ سال گذشته است.

آن موقع نمی‌دانستند که ایزوتوپ‌ها چطور در محیط زیست باقی می‌مانند. پس از چرنوبیل، دانشمندان پیش‌بینی کردند که آلاینده‌های ساخت بشر چنان در اعماق زمین مدفون خواهند شد که بعد از ۱۵ سال دیگر با انسان تماس نخواهند داشت. اما حالا می‌دانیم که برای مثال وقتی در جنگل آتش‌سوزی رخ می‌دهد آلاینده‌ها از مدفن طبیعیِ خود بیرون می‌آیند و «از نظر زیست‌شناختی جان می‌گیرند» ــ یعنی می‌توانند زنجیره‌ی غذایی را آلوده کنند. هر چه تغییرات اقلیمی بیشتر باشد، تشعشعات هسته‌ایِ بیشتری به محیط زیست بازمی‌گردد. تشعشعات هسته‌ای زیادی در یخچال‌ها وجود دارد که بر اثر آب شدن یخچال‌ها دوباره به زنجیره‌ی غذایی ما برمی‌گردد. سیل‌های قدرتمند هم تأثیر مشابهی دارند. برای احیای آن‌چه فکر می‌کردیم از بین رفته است راه‌های زیادی وجود دارد.

 ولمت: معمولاً چنین چیزهایی را درباره‌ی چرنوبیل نمی‌شنویم. می‌گویند این نیروگاه خاص شوروی نقائصی داشت و دستگاه دیوان‌سالاری خاص شوروی بی‌کفایت بود. می‌گویند از انتشار تشعشعات جلوگیری کردیم و ماجرا تمام شده است. می‌گویند این نیروگاه مهر و موم شده است، دیوان‌سالاری شوروی دیگر وجود ندارد و بنابراین دیگر چنین اتفاقی نمی‌تواند رخ دهد. چرا چنین حرف‌هایی می‌زنند و می‌گویند که ماجرا در سال ۱۹۹۱ تمام شد؟

براون: سؤال من هم دقیقاً همین بود. وقتی بایگانی‌ها را بررسی می‌کردم، دیدم که پزشکان و دانشمندانِ نزدیک به محل وقوع حادثه، در مینسک و کی‌یف، در سال‌های پس از حادثه نسبت به وقوع «فاجعه‌ی انسانی» هشدار داده بودند. این هشدارها هم‌زمان بود با موج شدیدی که حوالی سال ۱۹۹۰ در اتحاد جماهیر شوروی در اعتراض به حادثه‌ی چرنوبیل به راه افتاد. حکومت شوروی برای رفع نارضایتی مردم به سازمان‌های بزرگ بین‌المللی گفت: «ممکن است بیایید و وضعیت را بررسی کنید چون مردمِ ما واقعاً نمی‌فهمند که مشکلی وجود ندارد.» در نتیجه سازمان بهداشت جهانی سه دانشمند را به منطقه اعزام کرد. این سه نفر ۹ روز را در گوشه و کنار این منطقه‌ی آلوده سپری کردند و با مردم حرف زدند.

سپس آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای به درخواست شوروی طی ۱۸ ماه چند هیئت نمایندگی را برای بررسی اوضاع به منطقه فرستاد. این دانشمندان ۱۶۰۰ نفر از روستاییان را معاینه و خونشان را آزمایش کردند. آنها همان حرف سازمان بهداشت جهانی را تکرار کردند: در این نواحی بیماری‌های زیادی وجود دارد اما تعدادشان خیلی کمتر از آن است که بتوان آنها را ناشی از آلاینده‌های چرنوبیل دانست. آنها در بیانیه‌ی مشهور خود در سال ۱۹۹۱ گفتند که در آینده ممکن است چند کودک دیگر، شاید چند صد کودک دیگر، هم به سرطان تیروئید مبتلا شوند.

حالا حدود ۱۸۰۰۰ جوان مبتلا به سرطان تیروئید وجود دارند که هنگام وقوع حادثه‌ی چرنوبیل بچه بودند.

من به شواهد و مدارک مختلفی دست یافته‌ام. برای مثال، دانشمندان اوکراینی بیست بیوپسی از کودکان مبتلا به سرطان تیروئید را در اختیار تیم پزشکی آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای گذاشتند. سوابق نشان می‌داد که قبلاً در آن منطقه از هر یک میلیون کودک تقریباً یک نفر به سرطان تیروئید مبتلا بوده است. بنابراین، متخصصان خارجی باور نمی‌کردند که در ناحیه‌ی کوچکی در شمال اوکراین آن همه سرطان بتواند وجود داشته باشد. یکی از دانشمندان بیوپسی‌ها را به آزمایشگاه خود برد و پس از بررسی متوجه شد که همه‌ی نمونه‌ها حاکی از ابتلا به سرطان است. پس چه کار کرد؟ در گزارش خود به این نمونه‌ها اشاره نکرد! نویسندگان گزارش آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای گفتند که «شایعاتی» درباره‌ی سرطان تیروئید وجود دارد اما این شواهد «در اصل افواهی» است. در نتیجه، تحقیقات پژوهشگران اوکراینی و بلاروسی، که بیش از همه در این زمینه صاحب‌نظر بودند، نادیده گرفته شد.

سؤال من این است: چرا چنین کاری کردند؟ خب، چنین کاری از آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای بعید نیست چون سازمانی است که در دهه‌ی ۱۹۵۰ برای ترویج استفاده‌ی صلح‌آمیز از انرژی هسته‌ای تأسیس شد. اما چرا این همه آدم نظر این سازمان را پذیرفتند؟ وزارت نیروی آمریکا، مؤسسه‌ی ملی سرطان آمریکا و سازمان‌هایی در فرانسه و بریتانیا هم این حرف را قبول کردند.

درست در همین زمان، بایگانی‌های محرمانه‌ی دوران جنگ سرد به روی مردم باز شد و دسترسی به مدارک تولید و آزمایش سلاح‌های هسته‌ای ممکن شد. بایگانی‌ها در روسیه، آمریکا، فرانسه و بریتانیا باز شدند ــ‌ همان جاهایی که دولت‌ها آزمایش‌های سرّی انجام داده بودند. در عین حال، قربانیانی که به‌اصطلاح «در جهت باد» بودند به محاکم قضائی شکایت کردند و شهادت دادند که انفجار بیش از ۵۰۰ بمب در جو زمین و آزاد شدن میلیاردها کوری ماده‌ی رادیواکتیو به آنها آسیب رسانده است. غرامت درخواست شده در این پرونده‌ها بالغ بر میلیاردها دلار بود. بنابراین، اگر می‌شد گفت، «اوه، ببینید، بدترین فاجعه‌ی هسته‌ای در تاریخ بشر رخ داده و فقط ۵۴ نفر مرده‌اند»، در این صورت همه‌ی این پرونده‌ها مختومه می‌شد و دولت‌ها از پرداخت غرامت قسر درمی‌رفتند. و دقیقاً همین اتفاق رخ داد.

همان طور که گفتم، دانشمندان اوکراینی و بلاروسی در سال ۱۹۸۹ از اپیدمی سرطان تیروئید حرف زدند. این اپیدمی به‌تدریج وخیم‌تر شد. شواهد و مدارک آن‌قدر زیاد شد که دیگر نمی‌توانستند آن را انکار کنند، و بنابراین به یکی از پیامدهای شناخته‌شده‌ی چرنوبیل تبدیل شد. حالا حدود ۱۸۰۰۰ جوان مبتلا به سرطان تیروئید وجود دارند که هنگام وقوع حادثه‌ی چرنوبیل بچه بودند.

 ولمت: آیا این دانشمندان محلی معتبر بودند؟ شاید هیئت‌های اعزامیِ سازمان بهداشت جهانی و آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای حق داشتند که ادعای آنها را نادیده بگیرند. پزشکی هسته‌ای رشته‌ی پیچیده‌ای است. ردیابی تشعشع و اندازه‌گیری آن دشوار است، همه‌اش پای احتمالات در میان است.

براون: بله همین طور است. به همین دلیل، تاریخ پزشکی هسته‌ای واقعاً مهم است. این تاریخ، پر فراز و نشیب است. پزشکی هسته‌ای زاده‌ی هیروشیما و ناگازاکی است. پنج سال پس از این بمباران‌ها، در سال ۱۹۵۰، دانشمندان آمریکایی و ژاپنی «کمیسیون قربانیان بمب هسته‌ای» را ایجاد کردند تا وضعیت بازماندگان این بمباران‌ها را بررسی کنند. آنها می‌خواستند ببینند مردم در معرض چه مقدار ماده‌ی رادیواکتیو قرار گرفته‌اند ــ چقدر تشعشع جذب کرده‌اند. این داده‌ها وجود داشت. یک فیزیک‌دان ژاپنی یک ماه بعد از بمباران‌ها این داده‌ها را جمع‌آوری کرده بود اما ارتش اشغال‌گر آمریکا آنها را مصادره کرده و به او پس نداده بود. بنابراین، دانشمندان عضو این کمیسیون به سراغ قربانیان رفتند و پرسیدند: «پنج سال قبل وقتی بمباران شد کجا بودید؟ همسرتان کجا بود؟» آنها اطلاعات زیادی درباره‌ی محل استقرار قربانیان و فاصله‌ی آنها از محل انفجار به دست آوردند. محاسبه‌ی مقدار ماده‌ی رادیواکتیو مبتنی بر حافظه‌ی نادقیق آدم‌ها و برون‌یابی‌ یا تخمین‌های ریاضیاتی بود. چون مسئولان آمریکایی واقعیت بارش رادیواکتیو را نپذیرفتند، مقدار ماده‌ی رادیواکتیو را بر اساس آن‌چه در کمتر از یک ثانیه رخ می‌دهد، یعنی به اندازه‌ی یک اشعه‌ی ایکس بزرگ محاسبه کردند. بنابراین، بر اساس محاسبات دانشمندان عضو این کمیسیون این انفجارهای هسته‌ای با حادثه‌ی چرنوبیل از بیخ و بن تفاوت داشت. اما واقعیت این است که در همه‌ی این موارد، قربانیان برای مدتی طولانی در معرض مقدار اندکی ماده‌ی رادیواکتیو یا همان بارش رادیواکتیو بودند.

سپس دانشمندان عضو کمیسیون این قربانیان را چند دهه زیر نظر گرفتند تا ببینند از لحاظ پزشکی چه اتفاقی برایشان رخ می‌دهد. وقتی حادثه‌ی چرنوبیل رخ داد تقریباً ۴۰ سال بود که دانشمندان حدود ۳۰۰ هزار نفر از قربانیان بمباران‌ هیروشیما و ناگازاکی را زیر نظر داشتند. این امر پایه و اساس تحقیقات بعدی شد.

به نظرم، علت مخالفت با انرژی‌های تجدیدپذیر دقیقاً همین است که قدرت سیاسی و مالی را توزیع می‌کنند. استفاده از انرژی تجدیدپذیر به سود مردم و دموکراسی و شفافیت است.

پزشکان شوروی نمی‌دانستند تشعشعات ناشی از حادثه‌ی چرنوبیل چقدر بوده است؛ این اطلاعات محرمانه بود. آنها به تحقیقات مربوط به هیروشیما و ناگازاکی هم دسترس نداشتند. بنابراین، برای اندازه‌گیری از روش‌های دیگری استفاده می‌کردند. آنها از زمان شروع جنگ سرد در بیمارستان‌های محرمانه با افرادی مواجه شده بودند که در معرض تشعشعات هسته‌ای قرار گرفته بودند، و برای تشخیص میزان آسیب از بدن این قربانیان به عنوان شمارشگر گایگِر (Geiger counter) استفاده می‌کردند. این دانشمندان خون بیماران، تغییرات دستگاه عصبی و مینای دندان آنها را آزمایش می‌کردند، و با توجه به این عوامل مقدار تشعشع را می‌سنجیدند.

 ولمت: بنابراین، به این عوامل نگاه می‌کردند و می‌گفتند اگر خونتان شبیه به الف، و مینای دندانتان مثل ب است، در این صورت احتمالاً مقدار تشعشع جذب‌شده در بدنتان ج است؟

براون: بله، و خوشبختانه این مقدار را مورد به مورد اندازه‌گیری می‌کردند. چون ممکن است که من و شما در یک خانه زندگی کنیم اما شما مدت بیشتری را بیرون از خانه یا کنار رودخانه بگذرانید؛ ممکن است که شما ماهی دوست داشته باشید و من از ماهی بدم بیاید، ممکن است که شما قره‌قاط دوست داشته باشید و من از آن بدم بیاید ــ‌ چیزهایی مثل این. بر اساس روش علمی رایج در غرب، مقدار تشعشع جذب‌شده در بدن هر دوی ما یکسان بود. در غرب مقدار تشعشع را این طوری می‌سنجیدند و بر اساس تحقیقات مربوط به هیروشیما احتمال ابتلای شما به سرطان را محاسبه می‌کردند. اما پزشکان شوروی می‌گفتند، «خیلی عجیب است که مقدار تشعشع موجود در بدن شما خیلی بیشتر از کِیت است.» شما ممکن است خیلی گوشت شکار بخورید، ممکن است وقت خیلی زیادی را کنار رودخانه‌ای بگذرانید که تشعشعات هسته‌ای را منعکس می‌کند. محاسبه‌ی مورد به موردِ مقدار تشعشع دقیق‌تر از ساده‌سازی‌های به کار رفته برای محاسبه‌ی مقدار تشعشع موجود در محیط است.

 ولمت: یافته‌های پزشکان شوروی چه بود؟

براون: آنها فهمیدند که در پنج مقوله‌ی مختلف ــ خودایمنی، دستگاه گوارش، باروری، مشکلات بارداری، نقائص مادرزادی ــ بیماری‌ها رو به افزایش است. کودکان، کهن‌سالان و زنان آسیب‌پذیرتر از همه بودند، و اغلب در آنِ واحد نه فقط یک بلکه دو سه بیماری مزمن داشتند. این امر پزشکان را به حیرت انداخت و از آن سر در نمی‌آوردند.

یکی از دیگر مشکلات تاریخ سم‌شناسی و تحقیقات مربوط به هیروشیما این است که آن‌چه از عوارض سم به شمار می‌رفت در واقع فقط «عارضه‌ی حاد» ــ یعنی سرطان و مرگ ــ بود. پزشکان شوروی فهمیدند که هر چند شاید سرانجام سرطان و مرگ در انتظار قربانیان باشد اما در پنج سال نخست، عوارض حاد نیست. برای مثال، می‌توان به «اختلال کودک بیمار» (sick child disorder) اشاره کرد که سبب می‌شد کودکان ۹ ماه از سال به ذات‌الریه مبتلا باشند. این کودکان شکم‌دردِ مزمن داشتند، غده‌ی تیروئیدشان بزرگ شده بود، و غدد بزاقی‌شان به اندازه‌ی کافی بزاق تولید نمی‌کرد و در نتیجه از نظر بهداشت دهان مشکلاتی داشتند. غربی‌ها آمدند و گفتند «شما بیش از حد شکر می‌خورید و مسواک نمی‌زنید» ــ اما این بچه‌ها قبل از حادثه‌ی چرنوبیل هیچ‌وقت چنین مشکلاتی نداشتند. اینها مشکلات غیرحادی است که روی هم انباشته می‌شود و زندگی را جهنم می‌کند. این مشکلات در خانواده‌ها وجود داشت و در نتیجه وقت و پول زیادی را در درمانگاه‌ها صرف می‌کردند و از نظر اقتصادی آسیب می‌دیدند.

فکر می‌کردند که همه‌ی اینها «معضلات اجتماعی بعد از شوروی» است ــ می‌گفتند اینها فقیرند، در مشقت به سر می‌برند، نگران وضعیت سیاسی هستند، بنابراین عجیب نیست که ناخوش‌اند. پس از سال ۱۹۹۳ میزان مرگ‌ومیر در روسیه کاهش یافت. اما واقعیت این است که در دهه‌ی ۱۹۸۰ امید به زندگی در اکثر نقاط شوروی رو به افزایش بود، از جمله به این علت که گورباچف با مشروبات الکلی مبارزه کرد. عمر مردم افزایش یافت ــ اما در مناطق آلوده به رادیواکتیو این طور نبود زیرا در این نواحی میزان بیماری افزایش یافت و امید به زندگی کم شد.

 ولمت: آن‌چه ماجرا را پیچیده می‌کند این است که این همه ماده‌ی رادیواکتیو در مقادیر اندک اما در بلندمدت آزاد می‌شود، و همان طور که می‌گویید، تحقیقات هیروشیما به این مسئله توجه نداشت. علاوه بر این، فقط درصد کمی از تشعشع کم‌مقدار از خود چرنوبیل ساطع می‌شد.

براون: پی‌بردن به این امر واقعاً تکان‌دهنده بود. فقط کافی است که یک ایزوتوپ رادیواکتیو را در نظر بگیرید ــ یدین یا همان یُد رادیواکتیو که عمر کوتاهی دارد و به غده‌ی تیروئید و دیگر اندام‌ها آسیب می‌رساند. ۴۵ میلیون کوری یُدین از چرنوبیل، و ۲۰ میلیارد کوری یدین از آزمایش‌های هسته‌ای شوروی و آمریکا در دهه‌ی ۱۹۶۰ آزاد شد. بیست میلیارد ــ این مقدار بسیار بیشتر از مقدار ماده‌ی رادیواکتیو آزادشده از چرنوبیل بود. باد و باران این مواد رادیواکتیو را در خفا به این سو و آن سو ‌بُرد، به نواحی بارانی ساحلی ــ ممکن است استونی یکی از این مناطق بوده باشد. ولز و شمال اسکاتلند هم به‌شدت آسیب دیدند. در آمریکا، ایالت‌های اوهایو، مینه‌سوتا و داکوتا صدمه دیدند. در دهه‌ی ۱۹۵۰ فهمیدند که میزان مواد رادیواکتیو در مینه‌سوتا و تِنِسی بیشتر از محل آزمایش‌های هسته‌ای در نوادا است. چون نوادا بیابان است. پس از انفجار بمب‌ها، غبار رادیواکتیو به آسمان رفت و بر اثر باران در غرب‌میانه‌ی مرطوب به سطح زمین رسید. واقعاً هنوز این واقعیت را نپذیرفته‌ایم. غبار رادیواکتیو ناشی از آزمایش‌های هسته‌ای شوروی هم در نیم‌کره‌ی شمالی منتشر شد.

درست پس از انفجار چرنوبیل، رئیس «کمیته‌ی علمی سازمان ملل در مورد تأثیرات تشعشع هسته‌ای» گفت باید از این فرصت استفاده کرد و تحقیقاتی در ابعاد هیروشیما درباره‌ی قربانیان این حادثه انجام داد تا بفهمیم که وقتی مردم برای مدتی طولانی در معرض مقدار اندکی ماده‌ی رادیواکتیو قرار می‌گیرند چه اتفاقی رخ می‌دهد. شاید تصور کنید که در سی سال گذشته پژوهشگران فراوانی در منطقه‌ی چرنوبیل سرگرم تحقیق بوده‌اند اما متأسفانه این طور نیست. هنوز چنین تحقیقاتی انجام نشده است. من در کتابم نشان می‌دهم که چرا مطالعات علمی انجام نشد. امروز وقتی سیاستمداران می‌گویند که شواهد و مدارکی نداریم که نشان دهد تشعشع بلندمدتِ مقدار اندکی ماده‌ی رادیواکتیو بیماری‌زا است، منظورشان این است که چنین تحقیقاتی را انجام نداده‌ایم. واقعاً هنوز چیزی نمی‌دانیم. تحقیقات کوچکی که در دوران شوروی و پس از آن در این مناطق انجام شده واقعاً نگران‌کننده است. اما هنوز تحقیقات گسترده‌ای انجام نشده است.

نخستین آزمایش توپخانه‌ی هسته‌ای تاریخ در نوادا. عکس: ویکی‌مدیا کامنز

ولمت: این امر حاکی از مشکل بزرگ‌تر زندگی در عصر «شتاب» است، عصری که در آن مقادیر فزاینده‌ای از سموم ساخته‌ی دست بشر در محیط زیست پراکنده می‌شود، بی‌آن‌که بدانیم این سموم چه بلایی به سرمان می‌آورند. نه فقط مواد رادیواکتیو بلکه علف‌کُشها، آفت‌کشها، و حشره‌کش‌هایی که از سرطان‌زایی بعضی از آنها خبر داریم اما از عوارض بقیه‌ی آنها چیزی نمی‌دانیم. از عوارض تک‌تک این‌ها چیز زیادی نمی‌دانیم و بی‌تردید از پیامدهای تعامل آنها با یکدیگر هیچ نمی‌دانیم اما حالا جزئی از محیط زیست ما هستند.

براون: اگر به آمار ملی سرطان، به‌ویژه در نیم‌کره‌ی شمالی، نگاه کنید، می‌بینید که پیوسته در حال افزایش است. اگر فقط پای واریانس طبیعی در میان باشد، آمار باید مثل موج باشد و بالا و پایین برود. اما میزان سرطان از دهه‌ی ۱۹۵۰ تا دهه‌ی ۱۹۸۰ پیوسته رو به افزایش بود. بعد اندکی کاهش یافت، البته غیر از سرطان‌ تیروئید و سرطان اطفال. اگر به آمار سرطان کودکان از دهه‌ی ۱۹۳۰ نگاه کنید، البته در همان چند کشوری که چنین آماری را ثبت کرده‌اند، می‌بینید که در دهه‌ی ۱۹۳۰ تقریباً چنین سرطانی وجود نداشت. این در حالی است که معمولاً سرطان کودکان چیزی نیست که پزشکان به آن پی‌نبرند.

 ولمت: این با روایت رایج همخوانی ندارد زیرا می‌گویند میزان سرطان با افزایش طول عمر بیشتر می‌شود: میزان سرطان افزایش می‌یابد چون حالا مردم آنقدر عمر می‌کنند که سرانجام سرطان می‌گیرند. قبلاً پیش از رسیدن به این سن بر اثر ابتلا به سل و نظایر آن می‌مردند.

براون: دقیقاً. اما حالا شاهد افزایش میزان سرطان در میان چهل‌ساله‌ها و جوان‌ترها، به‌ویژه بچه‌ها، هستیم. با وجود این، می‌خواهم تأکید کنم که اینها نشانه‌ی نوعی «همبستگی» است و نه رابطه‌ی علت و معلولی میان افزایش سرطان و افزایش آلاینده‌ها در محیط زیست از دهه‌ی ۱۹۵۰ به بعد. اما سرانجام وقتش رسیده که تحقیقاتی انجام شود. بسیاری از تجار و سیاستمداران از انجام چنین تحقیقاتی استقبال نخواهند کرد زیرا چنین کاری حاکی از تغییر عمده‌ای است. اما به نظرم مردم فکر می‌کنند که به تغییر بزرگی احتیاج داریم. بسیاری از محصولات شیمیایی را از نفت می‌سازند، بنابراین خوب است که به‌تدریج آنها را از دور خارج کنیم. با این همه، می‌ترسم که به جای نفت ناگهان به نیروگاه‌های هسته‌ای روی بیاوریم.

 ولمت: استونی یکی از بزرگ‌ترین ردپاهای بوم‌شناختی دنیا را دارد زیرا اکثر انرژی‌اش را از نفت شیل به دست می‌آورد ــ این هم یکی از دیگر پیامدهای ابَرپرو‌ژه‌های دوران شوروی است. اخذ عوارض کربنی توسط اتحادیه‌ی اروپا سبب شده که سودآوری استخراج نفت شیل به‌تدریج کاهش یابد. پس راهبرد خروج چیست؟ گویا تصور می‌کنند که تنها گزینه‌ی موجود انرژی هسته‌ای است. از نیروگاه‌هایی مثل چرنوبیل حرف نمی‌زنیم بلکه از نسل چهارم نیروگاه‌های هسته‌ای حرف می‌زنیم. این نیروگاه‌ها امن‌ترند، تجزیه‌ی ضایعاتشان فقط چند صد، و نه چند هزار، سال طول می‌کشد، و ما هم در کشوری مثل اتحاد جماهیر شوروی زندگی نمی‌کنیم. چنین طرحی روی کاغذ جذاب است.

براون: وقتی کار درباره‌ی تاریخ هسته‌ای را شروع کردم، موضعی نسبتاً بی‌طرف داشتم. به عنوان کسی که نگران تغییرات اقلیمی است، خیلی دوست داشتم که انرژی هسته‌ای راه‌حل باشد. چنین چیزی محشر بود. می‌شد همه‌جا نیروگاه هسته‌ای ساخت و برق یک شهر را تأمین کرد. راه‌حل‌های مدرنیستی شبیه به این هستند.

 ولمت: در مخالفت با انرژی بادی و خورشیدی می‌گویند که چنین منابعی قابل‌اتکا نیستند. اگر روزی هوا ابری باشد و باد نوزد از کجا باید انرژی به دست آورد؟

براون: تحقیقات مارک جِیکوبسون در دانشگاه استنفورد نشان داده که انرژی هسته‌ای از نظر اقتصادی مقرون‌به‌صرفه نیست. در آمریکا، مالیات‌دهندگان بارها و بارها مجبور شده‌اند که شرکت‌های انرژی هسته‌ای را از ورشکستگی نجات دهند. وقتی برق جایی از انرژی هسته‌ای تأمین می‌شود، اهالی آن محل هزینه‌ی بیشتری می‌پردازند. به‌رغم یارانه‌هایی که به تحقیق، طراحی و ساخت نیروگاه‌های هسته‌ای اختصاص یافته، استفاده از انرژی هسته‌ای مقرون‌به‌صرفه به نظر نمی‌رسد. انرژی هسته‌ای از انرژی‌های تجدیدپذیر ارزان‌تر نیست.

اما استفاده از انرژی تجدیدپذیر مزیت مهمی دارد. در زمانه‌ای که دموکراسی‌ها دچار مشکل شده‌اند، انرژی هسته‌ای شفاف نیست. آدم‌های عادی نمی‌توانند به نیروگاه‌های هسته‌ای وارد شوند. وقتی پرزیدنت اوباما می‌خواست به یک نیروگاه هسته‌ای برود، تیم محافظتی او با مأموران حراست نیروگاه درگیر شد. در نهایت، مأموران حراست نیروگاه حرف خود را به کرسی نشاندند. بارها در آمریکا، شوروی و ژاپن دیده‌ایم که رهبران کشور حاضر به پاسخ‌گویی درباره‌ی میزان مواد رادیواکتیو، دامنه‌ی مشکلات و نحوه‌ی نظارت بر سلامتی نیستند.

استفاده از انرژی‌های تجدیدپذیر چه فایده‌ای دارد؟ این منابع، انرژی را به طور یکسان در سراسر کشور توزیع می‌کنند. این امر در عمل به معنای توزیع برابرتر قدرت سیاسی است. انرژی‌های تجدیدپذیر انرژی را در دست یک شرکت خاص، خواه دولتی خواه خصوصی، متمرکز نمی‌کنند. به نظرم، علت مخالفت با انرژی‌های تجدیدپذیر دقیقاً همین است که قدرت سیاسی و مالی را توزیع می‌کنند. استفاده از انرژی تجدیدپذیر به سود مردم و دموکراسی و شفافیت است. این مهم‌ترین دلیل است، مهم‌تر از دلیل مربوط به بیماری‌زایی انرژی هسته‌ای ــ که البته این مشکل را هم به درستی حل نکرده‌ایم.

ما انسان‌ها فوق‌العاده خلاق هستیم و نباید به انتخاب‌های غلط راضی شویم. انتخاب بین سوخت‌های فسیلی یا انرژی هسته‌ای غلط است. استفاده از انرژی‌های‌ تجدیدپذیر، راه‌حلی دم‌ِدستی نیست. برای استفاده از انرژی تجدیدپذیر باید به خلاقیت خود تکیه کنیم و با توجه به محیط زیست محلی، فرهنگ و عادت‌های محلی، و با بهره‌گیری از مهارت‌ها، ایده‌ها و نوآوریِ میلیون‌ها آدمِ خلاق راه‌حل‌هایی بیابیم. این کار را می‌توانیم همین حالا شروع کنیم.

آرو ولمت دانشجوی دوره‌ی دکترای تاریخ و فرانسه‌شناسی در دانشگاه نیویورک و از دبیران نشریه‌ی ویکِرکار است. کیت براون مورخ تاریخ هسته‌ای و زیست‌محیطی در مؤسسه‌ی فناوری ماساچوست (اِم‌آی‌تی) است. عنوان کتاب جدید او راهنمای بقا است.

صلح و ما

مینا رضائی

انقلاب نتیجه‌ی نا آگاهى بود

جنگ نتیجه‌ی انقلاب بود

عقب‌ماندگی نتيجه‌ی جنگ بود

تحريم نتیجه‌ی عقب ماندگی شد

و اختلاس و دزدى نتیجه‌ی تحريم!

فقر و فلاکت اقتصادی و فرهنگی نتیجه‌ی اختلاسها

خرافات نتیجه‌ی فقر

و ناآگاهى نتيجه خرافات

اين چرخه ٤٠ سال كابوسي است كه با ناآگاهى شكل گرفت و هنوز هم با ناآگاهى ادامه دارد…

ايران کشوريست که توسط مردمش *چهار ميخ* شده..

*ميخ اول : جهل*

*ميخ دوم : خرافات*

*ميخ سوم : تعصب کور*

*ميخ چهارم :امامزاده پرستی*

ما جماعتی هستيم که ميخ بر دامان خود و کشورمان گذاشته و بر تخته چهارميخ کرديم که نه خود و نه کشور قادر به حرکت رو به جلو نيستيم..

گسستن از اين ميخ کوبها فقط با انديشيدن ممکن است، پس بايد احساس را کنار گذاشت و لحظه ای در تفکر عميق فرو رفت.

آهای آقای نسبتا محترم با شمام

وقتی که پوشاندن چند تار مو در محیط اجتماع مهمتر از مقابله با فسادهای درون جامعه بشود…

*نجابت*

از بین میرود!

وقتی که کنترل ظاهر و صحبتهای مهماندار هواپیما مهمتر از نظارت فنی پیش از پرواز بشود…

*امنیت*

از بین میرود!

وقتی که دلسوزی مسئولین برای کشورهای عربی مهمتر از داخل باشد

*بودجه مملکت*

 از بین میرود!

وقتی که جرم اختلاس و رانت خواری نادیده گرفته ميشود و اقساط عقب افتاده یک کارگر ساده توهین آمیز قلمداد میشود

*عدالت*

 از بين میرود!

وقتی که هزینه ساخت مسجد و ضریح طلا در کشورهای عربی واجب تر از ساخت بیمارستان و مدرسه در مناطق محروم و جنگ زده وطنم میشه

*ارزش پول*

از بين میرود!

وقتی که پول بادآورده و اضافه حاجی خرج مکه و کربلا رفتن بشه و روز به روز بر شمار گرسنگان و مستضعفان اضافه بشه

*وجدان بیدار*

از بين میرود!

وقتی که خرافات و جهالت در جامعه جزو دستور کار باشه و ملت رو بلانسبت خر حساب کنن

 *اعتماد*

در بين مردم از بین میرود!

وقتی که بی کفایتی مسئولین باعث گرانی و قحطی و تحریم و نابودی ایران باشد

 *درآمد و پس انداز و آرامش و تحکیم خانواده*

از بين میرود!

وقتی مسئولین بزرگترین دزدان سرگردنه هستند و بیانش تخلف باشد

*ایمان*

 در بين مردم از بین میرود!

وقتی که آدرس بهشت را به من و تو آموزش میدهند و خودشان خطاکارترین و دروغگو ترين باشند

*مذهب و اعتقاد*

ازبين میرود!

وقتی که تفکیک جنسیتی مهمتر از احترام به حقوق انسان ها و ایجاد فرصت های برابر بشود…

*آزادی*

از بین میرود!

وقتی که فیلتر کردن، سانسور و پارازیت انداختن مهمتر از حذف آسیب های اجتماعی بشود…

*شادابی*

 از بین میرود!

وقتی که فروش و سود بیشتر مهمتر از هزارجور پالم و زهر مار تو مواد غذایی بشود…

*سلامت*

 از بین میرود!

وقتی که تقلب و کپی کاری مهمتر از اندیشه و ایده پردازی برای پیشرفت بشود…

*خلاقیت*

از بین میرود!

وقتی که ساخت و ساز بیشتر، مهمتر از حفظ محیط زیست و درختکاری میشه…

*طبیعت*

از بین میرود!

وقتی که دلواپسی عقیدتی دانشجویان مهمتر از دلواپسی های علمی شان بشود…

*دانش*

از بین میرود!

 وقتی که دروغ و ریاکاری در ارتباطات مهمتر از صداقت و راستی بشود…

*اخلاق*

از بین میرود!

وقتی که درآمد عسلویه به تنهایی درآمدی معادل *هفت* کشور معادل ایران باشد که *لارژ* زندگی کنن

سایر منابع نفتی و طلا و مس و فولاد و پسته و زعفران و …

 به کجا میروند!

وقتی که صدای بوق ماشینهای مدل بالا مهمتر از صدای تیشه فرهاد بشود…

*عشق*

از بین میرود ،،،،

وقتی که این مطالب توسط من و تو خوانده میشود و سکوت میکنیم و جرات نشر آنرا نداریم

*شهامت*

از بین میرود…..

این متن بالا که به قلم خانم دکتر شاهین عضو کانون بازنشستگان دانشگاه شریف نوشته شده است ؛ شاهکاری است از حقیقت واقی وضع مملکت ما و آفرین به این خانم که بدون ترس حقیقت واقعی وضعیت وطن ما را تشریح کرده است.

به امید اینکه همه ما بتوانیم به دور از خرافات و تعصب های کورکورانه و جهل و در آگاهی کامل و دید باز و دوراندیش بتوانیم در مسیر آزادی و دموکراسی درست تصمیم بگیریم  و همه مردم جهان با تقویت حس همدلی و دیگر پذیری از جنگ و خشونت به دور باشند و در حفظ زمین که خانه همه ماست کوشا باشیم و برای آیندگان و کودکان امروز دنیای دوست داشتنی تری به یادگار بگذاریم.

همواره با صدای مهیب شیپوری ؛جنگی آغاز شده و با به اهتزاز در آمدن تکه پارچه ای سفید؛صلحی به ارمغان آمده است.در میان این جنگ ها و صلح ها انسانهای بسیاری قتل عام شده و حیوانات و درختان و گیاهان و زمین و آب و موجودات بسیاری از بین رفته اند.

حاصل این جنگ ها چیزی نبوده جز افزایش دردی؛  سوءاستفاده از زنان و کودکان؛آدم ربایی؛ گرسنگی؛ قحطی ؛بیماری ؛ تنهایی و درد های انسانی….

با پایان دادن به مناقشات و قطع جنگ؛ دنیا جای بهتری برای زندگی خواهد بود.

 _تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

_تو یکی نه ای ؛هزاری ؛ تو چراغ خود بر افروز

۲۱سپتامبر روز جهانی صلح گرامی باد

حقوق بشر در ایران امروز

علیرضا حجتی

پس از آنکه جنگ جهانی دوم با بیش از 60 ملییون کشته و تمام آوارگی، فراغ، درد و زخم  و  ویرانی که با خود به همراه داشت به پایان رسید، مقدمات تنظیم سندی در دستور کار سازمان ملل متحد قرار گرفت که بتواند احترام به بنیادی ترین حقوق انسان، آنهم تحت هر شرایطی را سرلوحه جهان مدرن سازد. اعلامیه جهانی حقوق بشر در سی ماده که در 10 دسامبر 1948 به تصویب رسید در واقع  حامل یک میراث بشری است که بر دفاع از “حرمت ذاتی آدمی و حقوق برابر و سلب ناپذیر تمامی اعضای خانواده ی بشری بر بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان تاکید می کند”. بر پایه همین منشور جهانی است که در سال های بعد در سازمان ملل متحد از جمله دو میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و حقوق اقتصادی، اجتماعی وفرهنگی به تصویب رسید که کشورهای امضاء کننده آن را ملزم به رعایت استارداردهای جهان در این زمینه می سازد.

اگرچه ایران از جمله امضاء کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر است، اما متاسفانه حکومت های حاکم و احزاب و جریانات سیاسی با فرهنگ و ارزش های حقوق بشری بیگانه بوده یا در عمل به آن بی اعتنائی کرده  یا آن را نقض کرده اند.

زمانی که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب 1357 موج اعدام  وابستگان به نظام شاهنشاهی شروع شد جریانات سیاسی، احزاب و گروه های مختلف، رسانه های همگانی و به دنبال آنها مردم، با شادی از آن استقبال کردند. پس از آن شاهد کشتار مردم در کردستان و ترکمن صحرا و اهواز بودیم و به دنبال آن موج اعدام قاچا قچیان مواد مخدر، دستگیری و شکنجه و اعدام مخالفین  سیاسی و معتقدان به دیگر ادیان و باورها، از جمله بهائیان نیز تا امروز ادامه دارد.

اگر در کشور و جامعه ای ارزش های حقوق بشری حاکم نباشد یا باورعمومی نسبت به آن، جنبه غالب نداشته باشد و یا نیروهای سیاسی و رسانه ها در عمل به آن پای بند نباشند، آن جامعه نمی تواند هیچ گاه به آزادی و دمکراسی برسد. این حقیقت ساده، همان چیزی بود که ما، اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران در آغاز حاکمیت جمهوری اسلامی، نسبت به آن ناآگاه بودیم یا نسبت به شناخت و اهمیت دادن به آن غفلت کردیم.

“خمینی رهبر” انقلاب از همان اول واضح و روشن گفت که حقوق بشر را قبول ندارد زیرا آن را یک دستاورد غربی می داند. با وجودی که او با الهام از قران و اسلام کشتار مخالفین و دگر اندیشان را نوید می داد، چقدر به آن اعتراض شد؟ به چند نمونه زیر ازسخنان خمینی “رهبر و بنیانگذار”

جمهوری اسلامی دقت کنید:

اگر چوبه های دار بر پا کرده بودیم اینطور نمی شد. اعدام در ملاء عام اگر نباشد، انقلابی نیستیم. همه حزب ها را باید ممنوع می کردیم. یک حزب، آنهم حزب الله.

باید همه نوشته هائی که بر علیه اسلام  و پیامبر باشد را از بین ببریم.

جمهوری اسلامی نه یک حرف کم،

نه یک حرف زیاد.

بی حجابی یعنی فحشا آزاد باشد.

اسلام پوست زن ها را می کند.

براستی چه تعداد از مردم ایران آنزمان این حرف ها و سیاست و آینده ای که با آن رقم می خورد را درست فهم کرده و متوجه آن بودند؟ نیروهای سیاسی چه کار کردند تا مردم، بخصوص نوجوانان هیجان زده، عمق این حرف ها را دقیق تر بفهمند؟

و امروز چقدر از مردم ایران درست متوجه هستند که خامنه ای و روحانی و… چه می گویند و چه سیاست ها و آینده ای را برای مردم و کشور رقم می زنند؟

امروز چقدر از مردم ایران متوجه هستند که رهبران سازمان های سیاسی چه می گویند؟

چه تعدادی از مردم متوجه هستند که رسانه ها چه خط و سیاستی را پیش می برند و تحلیل  و اطلاع رسانی آنها واقعا تا کجا بی طرفانه است؟

وقتی در جامعه ای آزادی نبوده و ناآگاهی حاکم باشد و زمانی که مردم نتوانند درست و بی طرفانه و فارغ از احساس و تعصب مسائل را تجزیه و تحلیل کنند و وقتی رسانه ها و منتقدین و تحلیگران آزاد نباشند، آینده یک کشور چه خواهد شد؟ چقدر خون ریخته خواهد شد و چند سال کشور به عقب خواهد رفت؟ و این چرخه ی مرگ تا کی باید ادامه داشته باشد؟

پیروان خمینی با الهام از او هزاران هزار انسان را در سه دهه گذشته در ایران دستگیر و زندانی و شکنجه کرده، یا اعدام کرده اند. امروز شکنجه و تجاوز در این رژیم به امری عادی تبدیل شده است. این رژیم به نقض سیستماتیک و گسترده حقوق بشر بسنده نکرده، بلکه اینک با سخره گرفتن آن، از “منشور حقوق شهروندی” سخن می گوید.

اگر چه گروه های اپوزیسیون ایرانی در 10 سال گذشته  توجه بیشتری به حقوق بشر نشان می دهند، اما کارنامه آنها در این زمینه کاملا شفاف نیست. تجربه سه دهه گذشته در ایران نشان می دهد که تا زمانی که ارزش های حقوق بشری در فرهنگ و مناسبات روزانه ایرانیان” مردم، احزاب و گروه های سیاسی ،اجتماعی و فرهنگی  و رسانه ها وارد نشود”، و تا زمانی که فراتر از شناخت و یا اعتقاد به این ارزش ها، پایبندی و دفاع از آن به طور نسبی در زندگی روزمره فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی به امری بدیهی تبدیل نشده و الزام آوار نگردد، رسیدن به آزادی یا رسیدن به یک حکومت دمکراتیک نیز به همان درجه از نسبیت امکان پذیر نبوده یا بسیار سخت و پرهزینه خواهد شد.

هر تغییری در سیستم سیاسی ایران به همان اندازه با خود “آزادی و دمکراسی” را به دنبال خواهد آورد، که بتواند در عمل پای بندی و وفاداری خود به حقوق بشر و ارزش های آن را اثبات کرده باشد. عدم توجه به تجربه ی تلخ و خونین گذشته، تنها موجب آن خواهد شد تا تحولات دمکراتیک در ایران باز هم طولانی تر شده  و یا هر تغییر و تحول سیاسی با خون ریزی بیشتر و نابودی امکانات انسانی و سرمایه های ملی ایران همراه گردد.

. تحلیل و بررسی وضعیت زنان در جامعه فعلی ایران

مهین ایدر

در ایران آفت زده کنونی همه مردم اعم از زن و مرد وارث تباهی و ویرانی و معضلات بیشمار در زمینه های گوناگون می باشند .اما در این میان زنان همواره بهای بیشتری پرداخته و در واقع اولین قربانیان چنین سیستمی میباشند و نوک پیکان نظام ایدئولوژی اسلامی ایران قلب جامعه زنان را نشانه رفته است زیرا بحث مربوط به حوزه زنان از ارکان اصلی حاکمیت  محسوب می گردد.

مسئله زنان در نظام اسلامی بسیار عمیق است ، زنان بنوعی علامت نظام هستند . با حضور زنان در جامعه خودی و غیر خودی شناخته و مرزها شکسته می شودو به همین دلیل رژیم سعی در کمرنگ نمودن حضور آنان در جامعه و بلکه حذف – آنان از صحنه های اقتصادی اجتماعی و فرهنگی بطرق گوناگون دارد.

برای اینکه بدانیم حکومت چه نوع حکومتی است باید به قوانین آن مراجعه کنیم . حکومت ایدئولوژیکی ایران بدلیل ماهیت اسلامی آن برچند اصل استوار است .

قوانین و مقررات دینی و اسلامی و جاری کردن آن درجامعه ودر جهت حفظ آن ناچار به پایبندی حتی ریاکارانه مظاهر اسلامی است .

از اصلی ترین مظا هر اسلامی مسئله زنان و قوانین مربوط به حوزه آنان است و بدون رعایت آن تقریبا بقای حکومت محکوم به فناست .

قوانین مربوط به حجاب اجباری ، طلاق ف تعدد زوجات ، ازدواج زود هنگام ، حضانت فرزندان ، وراثت ، تمکین و تفکیک جنسیتی و بتازگی طرح جامع جمعیت و تعالی خانواده که این آخرین حقیقتا جامع تر و دارای بندهای تاسف بار در زندگی زنان و حذف علنی آنان از اشتغال و دشوارترکردن مسیر طلاق و محدودیت وسایل جلوگیری از بارداری و در کل قوانینی است که این بار زندگی و سلامت روحی و جسمی زنان را نشانه گرفته و فشار مضاعفی بر جامعه زنان وارد می سازد و هدف آن سوق جامعه به سمت خانواده مطلوب نظر آنها یعنی خانواده سنتی ( مرد نان آور و زن فرزند آور و فرزند پرور ) است .

همه و همه در تضاد آشکار بین حضور و یاعدم حضور زنان در جامعه میباشد .در تمامی این سالها حاکمیت اسلامی ایران گزارشات بیشمار نقض آشکار حقوق شهروند ی بخصوص در بخش زنان از گستردگی و عمق بیشتری برخوردار بوده است . و هر از گاهی بطور مستمر و برنامه ریزی شده شاهد ارائه لوایح پیشنهاد ات و قوانین تازه که جنسیت زن را مستقیما در نظر دارد خواهیم بود.

با نگاهی دیگر اگر بپذیریم که فرهنگ ، اقتصاد و سیاست چون زنجیره ای بهم وابسته و برروی یکدیگر تاثیر مستقیم دارند و هر نوع تغییر و تحول در یک حوزه در حوزه های دیگر نیز موثر واقع می شود آنگاه پی می بریم با توجه به شرایط سیاسی حاکم در ایران بسیار طبیعی است که هرگونه تصمیم و سیاست گذاری در ساختار اجتماعی مستقیما به اغراض سیاسی ربط پیدا خواهد کرد.

قوانین و لوایح مربوط به زنان و خانواده ، با توجه به نوع حاکمیت  کاملا طبیعی و اجتناب ناپذیر است ، تجربه اثبات کرده  هرگونه تحول فرهنگی و اجتماعی از قبیل کمرنگ کردن حضور زنان در جامعه به هر نحو ممکن ، بشکل بسیار نرم و آهسته و هرچند در قالب توجیهات و بسته بندیهای فریبنده باشد ، در نهایت حفظ پایه های حکومت در درازمدت است .

طرح بسیاری از مسائل مربوط به حوزه زنان از جمله حجاب و تفکیک جنسیتی

و غیره بطور مقطعی نیز چه در کوتاه مدت و چه در درازمدت به نفع حکومت است .

در بسیاری موارد هم طرح چنین بحث های داغ و جنجال برانگیز فرهنگی ، اجتماعی و اقتصادی انحراف افکار عمومی به تناسب زمان از واقعیتهای موجود سیاست حاکم در شرایط بحرانی در رابطه با سیاست خارجی و تاثیر مستقیم آن بر سیاست داخلی ایران میباشد.

در هر حال بازیهای سیاسی در ایران استبداد زده و ستم دیده کاملا عادی است . در نهایت موفقیت نسبی آنان چه در کوتاه مدت و چه در درازمدت بنفع حکومت فعلی تمام خواهد شد . بنابراین وجود گسترده ناکارآمدیها ، مظالم ، فشارها و اجبارهادر حوزه زنان  امری کاملا طبیعی و بدیهی است .

باید بدانیم حاکمیت در اصول خود ثابت قدم است و ما ناچار به مواجهه با طرحها و لوایح و پیشنهادات مرتبط با زنان بصورت گاه و بیگاه  دولتمردان نظام هستیم و اگر چه هر بار با مقاومت و ایستادگی و اعتراض نهادهای مدنی ، فعالین جنبش زنان و مقاومت جامعه زنان ، حکومت گامی به عقب برداشته و طرح را بصورت نیم بند ، معلق و یا تاخیر به تصویب میرساند  اما باید بدانیم که مجددا آ نرا در قالبی نو و با رنگ و بوئی تازه به جامعه زنان تحمیل خواهد نمود.

بخشی از خاطرات تلخ دوران زندان من

عوض حاجیانی

من زندانی سیاسی عوض حاجیانی هستم .

در سال 1391 به جرم اقدام علیه امنیت نظام جمهوری اسلامی ایران و همنشینی با سران فعال بهائیت و سفر به کشور  اسرائیل و چند اتهام دیگر  دستگیر شدم. سالیان دراز زندانی بودم . 5 سال حبس تحمل کردم. 6 ماه آن در بازداشتگاهی در سازمان مخوف اطلاعات و امنیت ایران  در شهر  شیراز مشهور به پلاک صد 100 ّدر سلول انفرادی بودم .بازجویی‌هایم همراه با خشونت و پرخاشگری و شکنجه های سنگین چریکی  و   ضدبشری بود .در این شکنجه ها ۳ مهره از مهره های گردنم از جا در شد و گردنم به دست بازجو و شکنجه گر خورد شد، و ۴ مهره از مهره های کمرم دچار آسیب شدید و دیسک شد.

طوری که تا ۲ سال ابتدای  زندان توسط دوستان زندانی ام حمام و تغذیه میشدم.با توهین و افترا بستن به من و خانواده‌ام و تهدید های همه‌جانبه حتی تهدید به سربریدن دو فرزندم  و شکنجه‌های وحشیانه روحی و جسمانی و شکنجه های چریکی و غیر مسئولانه مانند خوراندن کاغذهای باطله بازجویی به من و کشیدن ریشهایم که در اثر نبود وسایل کافی حمام بلند شده بود . زدن چوب های نتراشیده ی درختان به کف پایم که باعث پاره شدن پوست کف پایم میشد ،و ضربات باطوم و میله ی فلزی به پا و سرم و کمرم و …به این روش  اعترافات نا بحق می گرفتند که گاها جهت خورد کردن افکار سیاسی من بود. لاکن سیلی ها و مشت ها و ضرب و شتم ها عموما به خاطر سرگرمی خودشان بود.با ارعاب و ترساندن خانواده ام و گماردن جاسوس و به فقر کشاندن  همسرم به حدی  که  از داشتن یک موبایل همراه  محروم بود. در اثر طولانی شدن دوران زندانم و نبود حامی و فقر کمرشکن ناشی از آن مقاومت های بی دریغ همسرم اثر نبخشید و دو فرزندم از رفتن به مدرسه بازماندند و به افسردگی روحی دچار شدند.  بدین ترتیب نگذاشتند صدای من و همسرم به گوش کسی برسد .

و در یک دادگاه فرمایشی با قضاوت قاضی سرسپرده نظام جمهوری اسلامی ایران سید محمود ساداتی که عضو سازمان مخوف اطلاعات و امنیت ایران میباشد،او غیر قانونی بدون هیچ گونه مدارک و شواهد مرا 5 سال حبس داد .

من خیلی از زندانیان سیاسی گمنام را می‌شناسم که در زندانها بی‌صدا در حال از بین رفتن هستند و دارند مثل شمع آب می‌شوند .

تا اینکه بالاخره توانستیم در روزهای تبعیدمان در شهر بافق در استان یزد که ازتاریخ امروز تا پایان دوره تبعیدیان هنوز 3 ماه باقی مانده است از ترور های پی در پی من و دو فرزند خردسالم و همسرم  از سوی سازمان مخوف اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی ایران که به شیوه های وحشیانه و غافلگیرانه ی مختلفی بود جان سالم بدر ببریم و با یاری خدا در نیمه شبی از ایران فرار کنیم .

هم اکنون نیز ما در خطریم و از سوی سازمان اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی ایران و از سوی قاضی و رئيس دادگاه انقلاب اسلامي در شهر شیراز (سید محمود ساداتی ) تهدید به مرگ شده ایم، خودم وخانواده ام در هر کجای جهان که باشیم. تا آنروز باحتساب دوران5 ساله زندانم=6 سال و6 ماه میشد که زیر نظر مستقیم بودیم. .

 :ایران لارستان فارس ایمیل: avazhajiani3@gmail.com

دل نوشته اي با موضوع طلبه چيست؟ 

محمد علي قديمي

طلبه موجودي است كه ارث پدرش را طلب دارد. جمع طلبه ميشود طالبان.اگر طلبه بخواهد جمع بشود و طالبان نشود،بايد سعي كند از مصرف زياد شكر خودداري كند.محل آموزش طلاب حوزه علميه است كه در آن به آنها زبان عربي و قرآن را با روشي كه ١٣٤٥ سال قبل كشف شده، ياد ميدهند و باعث ميشوند چيزي را كه آدم معمولي در دو ساعت ميفهمند اين طلاب در سه روز ميفهمند. طلاب با پول ارث باباي مردم كه به عنوان خمس و زكات پرداخت ميشود درس ميخوانند تا ياد بگيرنند چگونه خواهر و مادر مردم را به عقد و ازدواج خودشان يا دوستانشان در بياورند. يك طلبه با روشي كه مربوط به ١٤ قرن پيش است،از طريق خواندن كتابهايي كه در ١٠ قرن گذشته نوشته شده، در سيستمي كه ٥٠٠ يا ٦٠٠ سال قبل ساخته شده، ميخواهد اسلام امروز را بيان كند.

كرونولوژي زندگي طلبه: در سن ٥ سالگي به دنيا مي آيد، در ٨، ٩ سالگي پيش پدرش زبان عربي و پيش همسايه فارسي ياد ميگيرد. در سن ١٩ سالگي موفق ميشود عربي را تا حدي و فارسي را كمي ياد بگيرد. وي در ١٨ سالگي ماه فروردين ازدواج، در ارديبهشت باردار ( همسرش ن خودش) و در ١٩ سالگي پدر ميشود و ٥ سال بعد كه كم كم كتب سطح را شروع به خواندن ميكند به قم ميرود و نزد تعدادي علما به خواندن درس و توليد فرزند ادامه ميدهد. از هر هزار طلبه يكي مجتهد ميشود و زندگي سختي پيش رو خواهد داشت، بقيه در بخشهاي تجارت و بازرگاني، ارتوپدي و بسيج و بيماريهاي عفوني، زنان و زايمان و ازدواج و طلاق، سير و سفر و حج و زيارت و بيماريهاي رواني و تبليغات در تلويزيون به كار ميپردازد. رهبر گفته است؛ طلبه بدون اعتقاد به انقلاب بدرد نميخورد. < طلبه هاي بدون اعتقاد هم گفتند : نداريم ديگه چكار كنيم؟ > در واقع طلبه ها ي جوري زندگي جدا از بقيه مردم دارند كه شبيه آپار تايد است و اكنون بدانيد كه آپارتايد چيست و تلفظ درست آن چيست؟

آپارتاهيد چيست؟

آپارتهيد يا آپارتهايد يا آپارتي تهديد يعني جدا سازي و تقسيم مردم به خودي ، نخودي و غير خودي، بدحجاب و باحجاب، ارزشي و هنجار شكن، مسلمان و كافر، سياه پوسن و سفيد پوست. آپارتي: خشونت طلب، بي حيا و پررو، طرفداران و همفكران سعيد امامي كه بعد از روشن شدن ماجرا به او حمله كردند، بي شرم، حقه باز و همه چيزهاي بد، به آنها آپارتي هم گفته اند.

 ارتباط خيابانهاي تهران با يكديگر

آيا تا بحال متوجه ارتباط جالب خيابانهاي تهران با يكديگر شده ايد؟

– “شانزده آذر” به “انقلاب” ختم مي شود.

– “انقلاب” به “آزادي” مي رسد.

– “جمهوري اسلامي و آزادي” گرچه باهم موازيند، اما هرگز بهم نمي رسند.

– “جمهوري اسلامي” قبل از رسيدن به “آزادي” تمام مي شود.

– “ملت” با رسيدن به “جمهوري اسلامي” تمام مي شود.

– “سفارت انگليس” در “جمهوري اسلامي” است.

– “سفارت روسيه” با اينكه در نوفل لوشاتو است، اما آن هم در حواليه “جمهوري اسلامي” است.

– از “انقلاب” مستقيم به “آزادي” مي رسيد و اگر بخواهيد به “جمهوري اسلامي” برويد بايد از “آزادي” دور شويد.

– “دانشگاه و پارك دانشجو” هر دو در “انقلابند”.

– “پاسداران” همان “سلطنت آباد سابق” است ، همان سمت و سو و جهت و همان شيب را دارد.

– “خيابان نبرد” به “پيروزي مي رسد.

– “ابتداي پيروزي” “ميدان شهدا” است.

و در نهايت “يادگار امام” به “اوين” مي رسد.

با آرزوي آزادي ايران

معلمی در ایران و روز جهانی معلم

مینا رضایی

در ابتدا جا دارد روز جهانی معلم را به همه همکاران عزیزم مربیان و معلمین دلسوز ؛عاشق و عدالتخواه تبریک عرض کنم و برای ایشان موفقیت های روز افزون آرزو میکنم.

همانطور که میدانیم سال تحصیلی جدید در حالی آغاز شده است که شماری از معلمان و فعالان صنفی در زندان به سر میبرند.که برخی از این افراد تنها به جرم پیگیری حقوق پایه ای معلمان ؛ با احکام حبس و شلاق مواجه شده اند و حقوق برخی از آنها قطع شده است و به مکانهای دور تبعید شده اند و برخی دیگر هم علاوه بر مطالبه حقوق خود عدالت خواه و مخالف پول سازی آموزش هستند.

در حالی که در خیلی از کشورها معلمین جایگاهی هم رده با رهبران آنها دارند و مقام معلم و معلم ها به بالاترین نشان های افتخار آن کشورها دست میابند و از حقوق و مزایای بالاتری نسبت به سایر مشاغل برخوردارند چرا که همه دکتر ها و مهندس و وکلا و قاضی ها و سایر مشاغل در مکتب معلم به آن جایگاه ها رسیده اند. در حالی که در نظام جمهوری اسلامی ایران معلم جز قشر ضعیف جامعه است؛ بچه ها تغذیه زنگ تفریح خود را هم از دکه معلم خریداری میکنند و معلم بعد از مدرسه در آژانس هم کار میکند و یا سرویس ایاب و ذهاب مدرسه هم میشود. در کشور ما بالاترین دغدغه های معلمانش ؛ چگونه زیستن آبرومندانه است.

در کشور ما معلم مجبور است به در خواست مدیر مدرسه غیر انتفاعی به دانش آموزی که استحقاق نمره بالا ندارد نمره بدهد تا والدین راضی باشند و ثبت نام ها ادامه داشته باشد و سطح در آمد مدیر کاهش نیابد.

در کشور ما معلم به دلیل تامین نبودن رفاه زندگی اش تمام توان خود را صرف آموزش به بچه ها در مدارس دولتی نمیکند و بخشی از انرژی خود را برای تدریس خصوصی داخل منازل و تامین و تامین هزینه های زندگی اش صرف میکند.

در این جامعه صندلی های دانشگاه ها به قیمت های گزاف فروخته میشوند در حالی که دانش آموزان با سواد و با استعداد که توان مالی بالایی ندارند پشت درهای کنکور میمانند و سر خورده میشوند و همانطور که در خبرگزاری ها هم اعلام شد امسال هیچ کدام از رتبه های برتر کنکور متعلق به مدارس دولتی نبود.

با این شرایط قطعا در آینده شاهد آن خواهیم بود که مریض به دست پزشک بیسواد که مهارت لازم ندارد خواهد مرد ؛ خانه ها به دست مهندسینی که سواد کافی ندارند ویران خواهند شد؛ منابع مالی به دست حسابدارانی که با تقلب و پول تحصیل کرده اند از دست خواهد رفت و این در یک کلام یعنی سقوط آموزش و پرورش که در نهایت سقوط ملت را در پی خواهد داشت.

به نظر شخص من ؛ مدرسه نرفتن بچه ها خیلی بهتر از این است که والدین بچه ها را به مدارسی بفرستند که با این سیستم فعالیت میکنند. چه فایده ای دارد رفتن به مدارسی که معلمین با سواد و آگاه و دغدغه مند و عدالت خواه آن در زندان باشند  و یا به دلیل تفتیش عقاید اخراج شوند ولی در عوض هر روز شاهد آن هستیم که معلمانی گزینش میشوند که گاها فقط از لحاظ عقیدتی مورد تایید نظام آموزشی هستند ولی توانایی و سواد و مهارت کافی برای انتقال دانش و آموزش مطالب را ندارند که در برخی موارد هم دیدیم که نتیجه همین گزینش هایشان هم امثال طوسی ها می شوند.

بیل گیتس حرف قشنگی میزند که میگوید :اگر میخواهی فرزندت بهترین آموزش ممکن را داشته باشد مهم تر این است که به جای مدرسه عالی برای او معلمی عالی پیدا کنی…که خیلی از مدارس ما که در ظاهر امر به نظر والدین عالی می آیند ولی از نظر محتوایی پوچ هستند.یک معلم خوب فقط در کلاس متکلم وحده نیست و بقیه شنونده که فقط یک سری مطالب از قبل برنامه ریزی شده را آموزش دهد که فقط بچه ها حفظ کنند و امتحان بدهند و نمره قبولی بگیرن و حافظه شان تقویت شود…بلکه یک معلم خوب باید تفکر کردن؛ پرسشگری ؛ آزاد اندیشی و نقد کردن را در دانش آموزان تقویت کند که در زندگی روزمره هم آموخته هایش را بکار گیرد  و باید پرسش و پاسخ  و به چالش کشیدن را به دانش آموزان بیاموزد تا در سطح جامعه هر مطلبی را به سادگی قبول نکنند و در جامعه فریب نخورند.

یک معلم خوب به دانش آموزان یاد می دهد که چطور اضطراب را از خودش دور کند و در مواجهه با تضاد ها و مخالفت ها چگونه رفتار کند؟ یک معلم خوب ساده ترین و ضروری ترین مسائل را به دانش آموزان می آموزد مثل دقیق و درست نگاه کردن به همه جزئیات و اطراف  و دنیای پیرامون و طراحی کردن و آموزش طراحی یکی از مسائلی است که باعث میشود ما تمرین کنیم و بتوانیم که از دوران کودکی درست و دقیق نگاه کنیم.

به ما در مدرسه خیلی از مهارت های زندگی کردن که خیلی ساده ولی ضروری هستند یاد ندادند مثل: ۱-خوب شنیدن و خوب گوش دادن ۲_ خوب دیدن که در کنار دیدن کمبود ها وکاستی ها و نقاط ضعف خودمان و دیگران خوبی ها و نقاط قوت خودمان و دیگران و دنیا را هم ببینیم و شکر گزار باشیم ۳_ پذیرش دیگران حتی با وجود اختلاف نظر هایمان با آنها و کنترل خشم ۴_ درست نفس کشیدن؛درست راه رفتن و درست نشستن و درست خوابیدن که اینها همه در عملکرد مغز موثر هستند ۵_ اعتراض کردن و انتقاد سازنده نه غر زدن ۶_ داشتن بازی و تفریح و ورزش کردن و موسیقی گوش دادن ۷_ مهرورزی به همه موجودات از انسانها گرفته تا همه موجودات دیگر مثل گیاهان و حیوانات و عاشقی و همه اینها مسائلی هستند که بیشتر از علوم  و ریاضی  و املا و انشا نیاز به معلم و آموزش دارند. ولی در شرایطی که نظام فعلی آموزش و پرورش تلاشی در آموزش این مهارت ها نمیکند و وقتی صرف آموزش آنها در مدارس نمیشود پدر ها ؛ مادر ها؛ پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها باید بدانند که آنها نقش اولین معلم ها را برای هر بچه ای دارند و بچه قبل از وارد شدن به اجتماع از این عزیزان الگو و درس میگیرد و چه خوب است که والدین خودشان این مهارت ها را هم در خود تقویت کنند و هم آنها را با بچه ها تمرین کنند و به آنها آموزش دهند.

چه بسیار هستند پدر و مادرانی که تحصیلات عالی هم دارند ولی نمیدانند که اگر دنیا را هم برای بچه هایشان فراهم کنند به اندازه یک بار محکم بغل کردن و بوسیدن روی آنها به بچه ها آرامش و احساس امنیت و اعتماد به نفس نمیدهد.

در زمین و زمان دنبال عجایب میگردیم ولی از کنار یک شاخه ای که خود به خودی در باغچه سبز شده به سادگی و بی تفاوت رد میشویم و نمیبینیم.همونطور که دالایی لاما میگه : سیاره ما زمین ؛ دیگر نیازی به انسانهای موفق ندارد. این سیاره به شدت نیازمند افراد صلح جو؛ درمانگر ؛ ناجی و قصه گو و عاشق است.

و در آخر باز هم جا دارد یادی کنم از معلمین در حبس که نامه دوتن از این عزیزان به نامهای اسماعیل عبدی و محمود بهشتی که در زندان اوین نوشتند را قرائت میکنم:

“پنجم اکتبر روز جهانی معلم، روز اتحاد و همبستگی معلمان برای آموزش و پرورش انسانی، برابر و رایگان برای همه می‌باشد.

معلمان در اکثر نقاط دنیا این روز را درحالی جشن می‌گیرند که در بخش‌های دیگر دنیا معلمان عدالت‌خواه به بند کشیده شده‌اند. فعالان صنفی معلمان و کارگران ایران حق برگزاری مجامع و تجمع آزاد و مستقل را ندارند و هرگونه تلاشی در این راستا با خطر اخراج از کار، تهدید، بازداشت و زندانی شدن مواجه است.

معلمان ایران در تلاش هستند مانع توسعه پولی‌سازی آموزش شوند. خواسته‌ی آن‌ها ارائه‌ی امکانات آموزش رایگان و کیفی برای همه کودکان می‌باشد ولی دولتمردان، با سیاست خصوصی‌سازی آموزش و پرورش و با تعرض به سفره‌ی اقشار کم درآمد، بیش از پیش به تعداد کودکان کار و دختران تارک تحصیل می‌افزایند.

مراکز رسمی اعلام کرده‌اند که در سال تحصیلی ۹۸-۱۳۹۷ با کمبود نزدیک به ۳۰۰ هزار معلم مواجه هستند و این در حالی است که حقوق‌های معوقه، معلمان حق‌التدریس، پیمانی و دائمی را در فشار بسیار زیاد اقتصادی قرار داده است.

معلمان حق التدریس در بسیاری موارد تا شش‌ماه حقوق دریافت نمی‌کنند. اضافه‌کاری معلمان تا ماه‌ها پرداخت نمی‌شود. صندوق ذخیره فرهنگیان که با هزینه خود معلمان درست شده است در خدمت منافع جناح‌ها درآمده است.بخش قابل توجهی از دانش‌آموزان ایران در شرایط نا امن و غیر استاندارد و کمترین امکانات به کلاس‌های درس می‌روند و در طی سال‌های اخیر تعدادی از دانش‌آموزان و معلمان به دلیل فقدان شرایط ایمنی کار، جان خود را از دست داده‌اند.

داشتن تشکل مستقل از دولت و احزاب دولتی، حق اعتراض و اعتصاب و آزادی بیان که از حقوق اولیه معلمان و همه مزد‌بگیران است سال‌هاست توسط همه دولت‌های متعدد در نظام جمهوری اسلامی پایمال شده است.تعداد کودکان کار و خیابانی طبق آمارهای رسمی به بیش از یک میلیون و هفتصد هزار نفر می‌رسد. جای این کودکان در کلاس درس است.

با وجود اینکه آموزش زبان مادری به عنوان یک کتاب مستقل در مناطق مختلف کشور حق گویش‌وران سایر زبان‌هاست ولی آنان از این مهم محرومند.

خواسته‌ی معلمان ایران، استقلال نظام آموزشی، جلوگیری از تبدیل آموزش و پرورش به بنگاه اقتصادی و سپردن این مهم صرفاً به صاحب‌نظران امر آموزش است.

پشتیبانی تشکل‌ها و اتحادیه‌های صنفی و به طور کلی تمام معلمان جهان از خواسته‌ها و مطالبات معلمان و دانش‌آموزان ایران، ضرورتی غیر قابل انکار است. همبستگی قاطعانه و منسجم شما با جامعه‌ی بزرگ فرهنگیان ایران و انعکاس دردها و رنج‌هایشان می‌تواند کمک بزرگی برای برداشتن قدم‌هایی محکم و ساختن جامعه‌ای مرفه، فرهیخته، آزاد، برابر و صلح‌طلب باشد.

معلمان زندانی چشم به راه همبستگی و پشتیبانی همکاران خود در سرتاسر کره‌ی زمین هستند. اتحاد معلمان و تشکل‌های متفاوت معلمان سرتاسر جهان، برای رسیدن به آموزش و پرورشی مستقل و آزاد، امری مهم و ضروری است.

دست همگی شما را از درون زندان معروف اوین به گرمی می‌فشاریم و از همه شما برای حمایت‌های بی‌دریغ‌تان نهایت تشکر را داریم.

زنده باد همبستگی همه معلمان جهان

خبر کوتاه بود , اعدامشان کردند “

تهیه و تنظیم : الناز اسدی صفا

خبر کوتاه بود :
اعدام شان کردند
خروش  دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد …
و من با کوششی پر درد، اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند؟
می پرسد ز من با چشم  اشک آلود
چرا اعدام شان کردند؟
– عزیزم دخترم !
آنجا، شگفت انگیز دنیایست:

دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
طلا، این کیمیای خون  انسان ها
خدایی می کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرن های دور
هنوز از ننگ  آزار سیاهان دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان حرف هایی پوچ و بیوده ست
در آنجا رهزنی، آدمکشی ، خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادیست در زنجیر
عزیزم دخترم !
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود  زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق  زندگی آواز می خواندند
و تا پایان به راه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم !
پاک کن از چهره اشکت را، ز جا برخیز !
تو در من زنده ای، من در تو، ما هرگز نمی میریم

من و تو با هزاران  دیگر
این راه را دنبال می گیریم
از آن  ماست پیروزی
از آن  ماست فردا، با همه شادی و بهروزی
عزیزم !
کار  دنیا رو به آبادیست
و هر لاله که از خون  شهیدان می دمد امروز
نوید  روز  آزادیست.

قطعه شعری با موضوع “

روز اجازه ورود زنان به ورزشگاه…

لیلا باقری

آبی تو رنگ دریایی_ رنگ آسمان_ رنگ نگاهی

آبی تو رنگ آزادی_ رنگ استقلال_ رنگ نجاتی

آبی تو رنگ مشت ما بعد از حضور در استادیوم

آبی تو اسلحه ما برای ورود به ورزشگاهی

همه مان امروز را بخاطر می سپاریم. 18 مهر 1398 _ بازی ایران و کامبوج

درهای ورزشگاه به روی زنان باز شد. البته با وجود گشت ارشاد و حصاری دور تادور زنان اما خب خوشحالیم. از فیلم های منتشر شده در فضای مجازی دیدیم که ورزشگاه خالی ست.

عده ی کمی در سکو های آزاد و تعداد زنان در جایگاه محصور پر شده است. تعداد زیادی از زنان هم به دلیل بدحجابی اجازه ی ورود به ورزشگاه را پیدا نکردند. زنان شعار می دهند:

سکو ها خالیه دختر ها جاندارند! سکو ها خالیه دختر ها جا ندارند!! آنطرف تر 150 پلیس زن ایستاده و بجای فوتبال زنان را تماشا می کنند. خانمی درمیان تماشاچیان تذکر می دهد: اگر درباره ی دختر آبی شعار بدید از ورزشگاه بیرونتون می کنند.

بین دو نیمه بازی ماموران زن نیروی انتظامی تماشاگری را که همراه خود پلاکاردی با نوشته دختر آبی به همراه داشت را بازداشت و به بیرون از ورزشگاه انتقال می دهند. بقیه زنان در دفاع از دختر می گویند: ولش کن ولش کن! این درگیری ده دقیقه طول می کشد.

خدا کند این خانم جوان به اغتشاش متهم نشود. خدا کند به حبس محکوم نشود. خدا کند ماجرای دختر آبی دوباره تکرار نشود. بعد از نیم ساعت بسیاری از زنان تماشاچی شعار می دهند: دختر آبی جای تو خالی! دختر آبی جای تو خالی!!

بعد از پایان بازی و خروج بانوان از ورزشگاه خبرنگای با چندتن مصاحبه می کند. دختر جوانی می گوید خوشحال است خیلی منتظر این روز بوده و امیدوار است که این تحریم های ورود زنان به استادیوم برداشته شود تا بتوانند برای تماشای بازی های بیشتری به ورزشگاه بیایند. زن دیگری می گوید انتظار دارد در جامعه فرهنگ رفتن زنان به وزشگاه برای همه جا بیفتد.  خانم دیگری میگوید افسوس می خورد که احتمالا در آینده نوه هایش می گویند مادربزرگ ما در سن 24 سالگی دو شب نخوابید تا بلیط گیرش بیاید و خوشحال بود.

همین! جمله ای کوتاه و بس تإمل انگیز. جمله ای دیگر از زبان یک مرد که در فضای مجازی نوشته: اینکه ورود زنان به ورزشگاه آزاد شد مهم نیست  مهم این است که چرا قبلا اجازه ی ورود نداشته اند؟

و دیگر بازیگران و افراد معروف  امروز را به همه تبریک گفتند. کم بود  دیر بود  ولی قشنگ بود!

و در پایان مقاله ام معرفی می کنم

سحر خدایاری 29 ساله معروف به دختر آبی از هواداران تیم استقلال بود که در اسفند 1398 بعد از ورود به ورزشگاه دستگیر و بازداشت شد. او در اعتراض به دستگیری و محکومیت به زندان برای تلاش برای ورود به ورزشگاه و تماشای فوتبال اقدام به خودسوزی کرد و در تاریخ 18 شهریور 1398 در گذشت. دقیق تر بگویم:

او با وثیقه 50 میلیونی آزاد شد و بعد از 4_5 ماه که برای پس گرفتن تلفن همراه خود به دادسرا رفته بود متوجه شد برای او حکم 6 ماه حبس بریده اند. او با اعتراض به حکم روبه روی دادسرا با بنزین خودسوزی کرد و با 90% سوختگی به بیمارستان منتقل شد.

بعد از یک ماه هم جان سپرد. مرگ او بازتاب وسیعی در سرتاسر جهان در میان هواداران فوتبال در پی داشت و به موجب آن درست یک ماه بعد ورود زنان برای اولین بار بعد از انقلاب اسلامی سال 1357  به ورزشگاه آزاد شد.

اما باید پرسید چند انسان آبی باید قربانی جمهوری اسلامی کنیم تا کشورمان از چنگال ستمش آزاد شود؟ 10 اکتبر 2019

عوام فریبی بنام روحانی

معصومه نژاد محجوب

دو سالی پیش بود که حسن روحانی با شعار هایی عوام فریبانه، و با وعده دولتی مدبر و مدیر و با ظاهری حقوقدان و نه نظامی و سرهنگ، دل از گروه بسیاری از ایرانیان داغ دیده از دوران احمدی نژاد و ترسانده شده از لولوی جلیلی برد. رفتار پوپولیستی این شیخ بنفش پوش آنقدر دقیق پیش تنظیم شده بود و سخنانش چنان با حساب و کتاب بود که این پرسش را به ذهن عوام نیانداخت که چطور آخوندی که از هر ژنرالی بیشتر در پست های نظامی و امنیتی بوده است، خود را نه سرهنگ که حقوق دان می داند. حقوقدانی که با بی شرافتی محض، جعل عنوان کرده بود و دو دهه پیش از فارغ التحصیلی کذایی اش از اسکاتلند، خود را دکتر حقوقدان می خواند.

روحانی محبوب می شود، اگر جمله ای خوب بگوید را در بوق و کرنا می کنند ولی اگردانشجویان حادثه کوی دانشگاه را “اراذل و اوباش” خطاب کرده باشد و جنبش سبز را “اردو کشی خیابانی” بخواند و شرکت مردم در انتخابات را پیروی از آرمان های امام راحل اش بداند و …، نه تنها ایرادی که نیست که به سرعت هم فراموش می شود.

روحانی نبض جامعه را در دست دارد، او می داند که مردم ایران به دهها میلیارد دلار که هر سال در اقتصاد کشور با سیاست های غلط رژیم تباه می شود آنقدر اهمیت نمی دهند که وقتی بشنوند برای مثال احمدی نژاد، چند هزار دلاری از کیسه بیت المال خرج کرده و اهل و عیال اش را با خود به دیار فرنگ برده است.

شیخ بنفش اینها را می داند و تنها با معدودی از یارانش به نیویورک می رود و البته آنقدر عوام فریب است که تنها نماینده یهودی مجلس را هم با خود همراه می کند تا به دنیا بگوید که نظام اسلامی اش حقوق دیگر مذاهب و بخصوص یهودیان را رعایت می کند!

کابینه دولتش، جایگاه جانیان و مفسدان و خشک مذهبان است ولی چه ایراد؟ ایراد نگیرید که جناب روحانی باید پله پله مسایل را حل و فصل کند و نمی تواند از همان ابتدا به جنگ با اصول گرایان برود! و چه خوش خیال اید…

مراسم پخش کردن سبد غذایی در میان مردم بینوا و فقیر، شاهکار تازه روحانی است. اینکه مردمی را به چند محل عرضه غذا بکشانند و با بی شرمی، به سمت مردمی گرسنه غذا پرتاب کنند (خبر از بی بی سی فارسی)؛ و مگر احمدی نژاد چنین نمی کرد؟ مگر احمدی نژاد نبود که به سفرهای استانی می رفت و مردمی را به دنبال خودرویش می کشاند و البته دولتیان را هم به زور به استقالش می  آوردند و مگر در سفر روحانی چنین نشد؟

چه فرقی است بین احمدی نژاد و روحانی در دروغ گویی به مردم؟ روحانی که با وقاحتی همپای احمدی نژاد،  و در سفر استانی اش، پذیرش خواست غرب توسط رژیم در توافق ژنو را به زانو زدن غربیان تشبیه کرد!

اخبار  امروز را می خواندم که جناب رییس جمهوری از سر بخشایندگی، یک میلیارد تومان یعنی مبلغی در حدود ۳۰۰ هزار دلار به نرخ فعلی به بیمارستان کلیمیان کمک کرده است! بله، همین خبر از تیتر های اصلی بی بی سی فارسی هم شد تا کماکان سریال عوام فریبی های دنباله دار شیخ بنفش ادامه یابد و البته خریدار داشته باشد!

و البته در بی آزرمی این جماعت حد و مرزی نیست…

قطعه شعری بنام ” حقوق طبیعی

تهیه و تنظیم : محمدعلی محمودزاده رحیم آبادی

پیدائی هر پدیده در قانون است

آئین طبیعت آفرین، قانون است

پیدایش هر چیز ِطبیعی، خردیست

کوچشم نیاز و نظم آن، قانون است

پیدایش هرطبیعتی درخود ِاوست

نظمیست که چشمۀ خرد خانۀ اوست

هـر نظم، بپا فراخت عقل ِهستی

حقیست، که می شکوفد و پایۀ اوست

حقیست طبیعی و نهادی بشریست

این مایۀ هستی آن نیاز بشریست

آنکس که بضد این طبیعت برخاست

چون دیو پی شکار نسل بشریست

حق چیست؟ طبیعت ِنیاز بشریست

او چشمۀ اخلاق و کمال بشـریست

استاد ِطبیعت است سازندۀ او

رسمی که ز قانون و خصال بشریست

کار و هنرِ بشر فراجوئی اوست

دریابی سمت ومرز وعقلیت اوست

ذهنی که شود خالق حق بشری

رازی زنـَدانی وزخودکامی اوست

حق، خود خردیست بسته برعقل بشر

کانیست زعلم، بسته برعلم بشر

چون عقل طبیعت آفرینندۀ اوست

زآنروی ستوده شد به چشمان بشر

حق چشمه ی پیدایش هستی بودست

اصلیست، که همزاده ی هستی بودست

قانون تکامل آفرید بشریست

عـقلی که سخن پایه ی هستی بودست

سرچشمۀ حق نه آسمان و نه کس است

نه داعی قانون، نه شریعت، نه امام و هوس است

فرزانه طبیعت است، قانونگر(آئین گر)او

رازی که بدون آن، نه هستی، نه کس است

آهنگ کـند طبیعت ار هستی نو

بن پایه برابریست، شکل نو در نو

جانمایه همان حقوق ِنظم آرایند

گر نقض شوند، تنش فزایند ازنو

هستی ابدیست،این گهرمایۀ اوست

رازیست، که آئین ازل دایۀ اوست

نظمیت او دانش جاویدانی ست

عقلی که خودآفریده گی پایۀ اوست