در هر ساعت حداقل یک مورد نقض حقوق بشر در ایران اتفاق می افتد
روی جلد نشریه ازادگی 268 |
پشت جلد نشریه ازادگی 268 |
در شماره 268 آزادگی، میخوانید
چشمانمان را باز کنیم | حمید حمیدی |
40 سال دروغ حکومت جمهوری اسلامی ایران | گزارشگران بدون مرز |
مردمسالاری یا دموکراسی | فرشته امیر احمدی |
تخریب گسترده محیط زیست در ایران بعد از انقلاب | زینب عباسیان چالشتری |
تشکل سیاسی؛”اَبَرشخصیتی” و”ایدئولوژی محوری” | پرویز مختاری |
یک قرن تلاش برای تغییر قوانین خانواده | نیشتمان عبداللهی |
فساد دولتي در ايران | محمدعلی قدیمی |
تصور روشنی از آیندهی بعد از شاه نداشتیم | یوسف بنیطرف |
هنوز باور نمیکنم که این همه ظلم را پذیرفته باشیم | مهرانگیز کار |
فریاد من | سپیده کرامت بروجنی |
نگاهی آماری به مسئله ی اعتیادِ دانش آموزان | جواد لعل محمدی |
پاسخ گزارش گونه ی طبرزدی به مصاحبه ی رضاپهلوی و اعلامیه ی ایرانیاران. | حشمت الله طبرزدی |
از زاینده رود تا کارون – طبیعت زخمی شده است | علیرضا جهان بین |
کودکی در ایران | لیلا باقری |
نگاهی به سند 2030 یونسکو | فرشاد قضائی کاوکانی |
آزادی بیان و عقیده در ایران | ژیلا نظرپور |
به بهانه 8 مارس روزجهانی زن (خشونت و تبعیض علیه زن) | نارگل غفوری |
هدف هفدهم: تقویت ابزارهای اجرایی و احیای مشارکت جهانی … | سوسن ذاکری نژاد |
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:
منوچهر شفائی
Manoochehr Shafaei
همکاران در این شماره:
فرشاد قضایی کاوکانی
Farshad Ghazaei kavkanii
سمیه علیمرادی
Somayeh Alimoradi
فرشته امیر احمدی
Fereshteh Amir Ahmadi
لیلا باقری
Leila Bagheri
امورفنی و اینترنتی
رسول عباسی زمان آبادی
Rasoul Abbasi Zamanabadi
چاپ و پخش:
مهدی عطری
Mahdi Atri
یادآوری:
- آزادگی کاملاً مستقل و زیر نظر مدیر مسئول منتشر میشود.
- نشر آثار، سخنرانیها و اطلاعیهها به معنی تائید آنها نبوده و فقط به دلیل اعتقاد و ایمان به آزادی اندیشه و بیان میباشد.
- با اعتقاد به گسترش افکار، استفاده و انتشار آثار چاپ شده در این نشریه بدون هیچ محدودیتی کاملاً آزاد است.
- مسئولیت هر اثری بر عهده نویسنده آن اثر است و آزادگی صرفاً ناشر افکار میباشد.
آزادگی
آدرس:
Azadegy _ M. Shafaei
Postfach 52 42
30052 Hannover – Deutschland
Tel: +49 163 261 12 57
Email: shafaei@azadegy.de
چشمانمان را باز کنیم
حمید حمیدی
یکی از موضوعات چالش بر انگیز در میان فعالان و کنشگران سیاسی و مدنی و اجتماعی، عدم اتطباق موضوع و مفهوم است.
در مراسم بزرگداشت پنجاه سال تلاش و فعالیت دکتر لاهیجی که در شهر هانوفر آلمان با حضور شهردار و جمعی از مقامات محلی برگزار گردید، شهردار هانوفر از تلاش ها و خدمات دکتر لاهیجی در کسوت ریاست فدراسیون جهانی حقوق بشر و هم چنین تلاشگری دراین عرصه، تجلیل به عمل آورد. دکتر لاهیجی در سخنان خود ضمن تشکر از شهردار هانوفر و سایر مقامات سیاسی و دولتی، خطاب به آنها گفت:
“چشمانمان را برای نقض حقوق بشر در همه جا باز کنیم.متاسفم که بگویم در همین شهر که شما شهردار آن می باشید،نقض حقوق بشر صورت می گیرد.”(نقل به مضمون از سخنان دکتر لاهیجی)
موقعیت فعالان مدنی و اجتماعی و حقوق بشر(به شمول مدافعان برابر حقوقی زنان با مردان) از موقعیت فعالان و کنشگران سیاسی متفاوت است. یک فعال و کنشگر سیاسی می تواند از اصلاح طلبان دفاع کند، برانداز باشد،از سیاست های آمریکا حمایت نماید یا مخالف آن باشد.طرفدار شوروی و چین باشد و….اما یک فعال مدنی و اجتماعی و خصوصأ فعالان حقوق بشر با پذیرش و قبول اصول جهانشمول حقوق بشر، می تواند نظر ات سیاسی داشته باشد اما این نظرات به هیچ وجه نمی بایست در فعالیت پذیرفته شده وی سایه بیفکند و آن را تحت الشاع قرار دهد.
پیش از این نیز آقای باطبی و برخی دیگر از افراد به دیدار آقای بوش پسر(رئیس جمهور وقت آمریکا)رفته و عکس های یادگاری نیز گرفته بودند.این موضوع به باورمن تا مادامیکه تحت عنوان کنشگران سیاسی باشد ،انتخابی از سوی آن افراد تلقی می گردد،اما زمانی که خود را تحت عناوین فعال حقوق بشر و مدافع برابر حقوقی زنان با مردان معرفی می کنند،در مواجه با “عدم رعایت حقوق بشر”مسئول و می بایست،واکنش نشان دهندکنشگران و فعالین حقوق بشر”،ضمن دفاع از”رعایت حقوق بشر”،به نقض حقوق انسانها،فارغ از رنگ، نژاد، جنسیت، ….. واکنش و کنش های خود را دارند.
«استانداردی» که فعال حقوق بشر را ملزم به رعایت آن میسازد، مفهوم پیچیدهای است.، مسئولیت فعالان حقوق بشر ، سه مسأله کلیدی زیر میباشند:
پذیرش جهانشمولی حقوق بشر
چه کسی بر حق و چه کسی بر خطاست – آیا این موضوع در داوری فعالان باعث تفاوت نظر میشود؟
فعالیت های صلحآمیز و مسالمت جویانه.
به عبارتی،”رعایت حقوق بشر” برای کنشگران و فعالین نقض حقوق بشر هدف و آرمان بوده و تابع شرایط تاریخی تغییر نمی نماید.
موضوع دیدار آقای باطبی و خانم مسیح علی نژاد با مقام بلندپایه آمریکا و وزیر امور خارجه آمریکا در ادامه افدامات این افراد،موضوع بحث و جدل در شبکه های مجازی گردید.
این را تصریح کنم که از نگاه بنده دیدار آقای باطبی هم چون دیدار گذشته ایشان با بوش پسر تحت عنوان فعال حقوق بشر بدون تاکید بر نقض حقوق بشر در دوران بوش با استانداردهای حقوق بشر در تناقض می باشد.
اما در ارتباط با خانم مسیح علینژاد، به جهت اینکه ایشان خود را روزنامه نگار،بنیان گذارکمپین آزادی های یواشکی و چهارشنبه های سفید اعلام می کنند،موضوعاتی را پیش از این با ایشان مطرح نمودم.(1)(متن انتشار یافته در فیس بوک)
اما پس از دیدار ایشان با وزیر امورخارجه آمریکا و نسبت دادن حسادت از سوی طرفداران ایشان به منتقدان ،لازم دانستم نکاتی بر مواردی که پیش از این بیان کرده بودم اضافه نمایم.
خانم علینژاد حدود ده سال یا کمتر و یا بیشتر به خارج از کشور آمده اند و پیش از آن هم در ایران به عنوان روزنامه نگار و از طرفداران اصلاح طلبان بوده اند.در آن ایام و حداقل از آغاز بکار کمپین یک میلیون امضاء و سایر تلاش های زنان در زمینه مبارزه با سنگسار،حق ورود به ورزشگاه و حق سرپرستی و حضانت کودکان و… زنان و مردان بسیاری در ایران حضور داشتند و هزینه بازداشت و زندان را نیز پرداخته اند.خانم ها رضوان مقدم،خدیجه مقدم،پروین اردلان،آسیه امینی،ژیلا بنی یعغوب،ومنصوره شجاعی،نوشین احمدی خراسانی و……… از جمله این افراد هستند در خارج از کشور نیز تلاش های بسیاری در این زمینه ها و سایر عرصه ها صورت گرفته است.جهت اطلاع خانم علینژاد عرض کنم شاید از اولین مردان برابری خواه بوده ام که در ارتباط با موضوع حجاب تحقیق و بخشی از آن را در غالب یک گفتار صوتی منتشر نموده ام.این را گفتم که ایشان بدانند،در ایامی که ایشان مشغول روزنامه نگاری در دفاع از یک جناح سیاسی بودند،تلاش های بسیاری در راستای برابر حقوقی زنان با مردان و در دفاع از هم میهنان بهائی و دروایش و….. صورت گرفته است.
مجددأ تاکید می نمایم،نگاه بنده به دیدار ایشان مبتنی بر اصول جهانشمول و پرنسیپ های حقوق بشر است.
اول-عدم حضور و سه استدلال:
خانم علی نژاد در گفتگوهای متفاوت به موضوع دعوت خود از سوی وزیر امور خارجه آمریکا اشاره می کنند.
1-نپذیرفتم،چون نگران آزار و اذیت خانواده ام در ایران بودم.
2-نپذیرفتم،چون امکان بیان نظراتم در زمان کوتاه و در میان جمع به عنوان یک مهمان میسر نبود.
3-نپذیرفتم،چون تمایل داشتم،استقلال کمپین چهارشنبه های سفید حفظ بشود.
دوم-ملاقات با پمپئو و رفع نگرانی برای آزار خانواده و استقلال کمپین چهارشنبه های سفید:
فارغ از سایر مواردی که در ادامه به آن خواهم پرداخت،با توجه به روحیات خانم علی نژاد،میتوان یکی از دلائل ایشان را اینگونه درک نمود که، ایشان به دلیل مطرح نشدن در رسانه ها، در دیدار قبلی حضور نداشته.چون نه حکومت ایران تضمینی برای رفع نگرانی ایشان از آزار و اذیت خانواده داده است ونه علاقه مندان خانم علی نژاد در کمپین چهارشنبه های سفید نسبت به نگرانی های ایشان در خصوص استقلال کمپین اعلام نظری نموده اند.
سوم-تغییر در یک تاریخ و تعمیم آن به کل استقرار حکومت اسلامی و اصلاح طلبان:
همانگونه که در بالا اشاره نمودم،خانم علی نژاد،شاید ده سالی است که در خارج از کشور بسر میبرند که دو سال اول آن بسیار محافظه کارانه و بعد از آن برداشتن کلاه از سر و به نوعی اعلام مخالفت با حجاب می باشد،اگر در سوابق کار ایشان(فارغ از ارزش گذاری) جستحو کنیم،،به غیر از کار روزنامه نگاری که البته به ملاحظات آن در ایران آگاهی دارم، با موضوع خاصی مواجه نمی شویم.ایشان در آن زمان حتی یک کلام در مخالفت با نقض کرامت انسانی سخن نگفته و این در حالی است که در یکی از برنامه های اخیر خود از عضو شورای شهر شیراز که از حقوق هم میهنان بهائی دفاع کرده،به روحانی می تازند.تریبون داشتن و مخالفت کردن در خارج از کشور،کار دشواری نیست،منوط به اینکه برای معروف شدن نباشد..مهدی فلاحتی بیش از ده سال است که در همان رسانه مشغول کار است ولی همواره مسیری را رفته که نه برای معروف شدن و جایزه گرفتن بلکه برای آگاهی بخشیدن بوده است .ایشان و طرفداران ایشان،انتقادات را منتسب به اصلاح طلبان و حسودان می کنند و با اعلام اینکه ایشان دو میلیون فالور(دنبال کننده ) دارند،قصد دارند منتقدان خود را وادار به سکوت نمایندلازم است اشاره شود:
امیر تتلو هم چهار هزار فالور دارد.مهم پیروان یک فرد نیستند.مهمتر استفاده ابزاری از این افراد است.رئیسی در مقطع انتخابات به اصطلاح ریاست جمهوری از تتلو استفاده برد. و وزیر امور خارجه آمریکا هم در ارتباط با وضعیت ایران، نیاری به دانستن از سوی هیچ ایرانی ندارد،چون موضوعات ایران را بهتر از تمام ایرانیان می داند.دوم اینکه آیا حقوق زنان محدود به یک جغرافیاست و یا اینکه مربوط به تمام زنان می باشد.فردی که شدیدترین مواضع را در راستای حقوق زنان در آمریکا(مسله سقط جنین) اعمال می کند،می تواند حامی حقوق زن باشد؟فردی که در قبال کشتن خاشقچی با عربستان معامله می کند،میتواند طرفدار آزادی بیان و روزنامه نگاران باشد؟خانم علی نژاد به دلیل روحیه معروف شدن،فریب این بازیها را خورد و از جایگاه یک روزنامه نگار،اکتیوست،به فعال سیاسی تغییر جایگاه داد.در ایران نیز افرادی که به حمایت از ایشان اقدامی می کردند،بعد از این، علاوه براتهام کشف حجاب ،اتهام سر سپردگی به آمریکا هم به آن اضافه میشود. درسیاست، تئوری فایده و زیان یک عمل همواره مد نظر قرار می گیرد،،فایده اینگونه دیدارها در تعمیق مبارزات داخلی چیست؟
بنده با دیدگاه آقای بهنود همراهی نداشته و ندارم.اما پاسخ خانم علینژاد به ایشان را آنچنان نگاه از بالا یافتم که گوئی خانم علینژاد از بدو تولد مخالف حکومت اسلامی و مخالف حجاب اجباری بوده اند.ایشان تا همین ده سال پیش و حتی در اوائل که به خارج از کشور آمدند،از در کنار بودن آقای بهنود مطرح شدند و حتی کتاب خودشان را به عنوان یک صاجب نظر برای نظر دادن برای آقای بهنود فرستادند..
پاسخ خانم علی نژاد به آقای بهنود اینگونه بوده است:
“آقای بهنود! شما که سالها نسل جوان را تشویق کردید به سرکوبگران، به آمران قتلهای زنجیرهای، به بنیانگذاران حجاب اجباری به جنگطلبان سپاه و شکنجهگرانش رای دهند دچار هیجان هستید یا من که خواستار تحریمِ سپاه و صداوسیما و سرکوبگران هستم و علیه جنگ و تحریم ومحدودیتِ مردم ایران؟”
ف.م.سخن در مطلبی در سایت گویا در ارتباط با این واکنش خانم علی نژاد می نویسد: “اولا خواستم به خانم علی نژاد بگویم که در متن آقای بهنود چیزی ندیدیم که شایسته ی پرخاش به ایشان باشد.
ثانیا آقای بهنود قبلا هم همین جوری از خانم علی نژاد تعریف کرده است؛ آن زمان که علی نژاد اصلاح طلب بود و بر اندازان را دوست نمی داشت. همان زمان که کتاب اش «قرار سبز» را برای خواندن و نظر دادنِ آقای بهنود، برای ایشان فرستاد و برایشان نوشت:
“از تو تقلید کردم. اما خبرنگارم و خوب می دانم ورود به حوزه ادبیات داستانی می تواند یک جسارت نابخشودنی تلقی شود برای همین است که باور دارم که «قرار سبز» بی نیاز از نقد و یاری نیست….”
و آقای بهنود هم که از نظر سیاسی افکارش کاملا نزدیک به افکار مسیح تازه وارد به عالم قلم بود، از نظر فرمی خطاب به خانم علی نژاد چنین نوشت:
“نه نمی خواهد دختر. همین که هستی خوب است. خودت هستی، عجول و شلخته و بی تاب. چرا باید نظر بدهم. بگذار در خواندن قصه ات غرق شوم. حالا فرض کن دو سه تا غلط هم گرفتم. که چی. قصه ات به خودت می ماند. خودت به قصه ات می مانی. کتابِ قصه ات خود تست…..”
حالا چطور شده که مثلا گفتنِ این که «گناه [علی نژاد] نیست که هیجان دارد» به خانم علی نژاد بر خورده نمی دانم. البته خوب است آدم افکارش در عرض هف هش سال عوض شود و این تغییر را به اشکال مختلف نشان دهد، ولی اصلا خوب نیست که معلم دیروز خود را، چه در زمینه های فکری و چه در زمینه های قلمی، با عصبانیت بی جا و بی دلیل، بخواهد منکوب کند.”(ف.م.سخن سایت گویا)
خانم علی نژاد،آقای پمپئوبر هدف و خواسته خود برای دیدار با شما واقف و آگاه است.چون مبنای دیدار افراد در سیاست،تئوری”فایده و هزینه” است،آیا شما می توانید نه در باره مواردی که با ایشان سخن گفتید،بلکه هزینه و فایده این دیدار را برای همراهان خود و دیگر منتقدان شما که اصلاح طلب و برانداز نیستند،توضییح دهید.فراموش نکنید آگاه شدن یک حق است و شما مسئولیت آگاهی رسانی در این خصوص را دارید.آیا اطلاع دارید که در کنشگری مدرن مسله تصمیم گیری ها،مبتنی بر تصمیمات جمعی است و لزومأ یک فرد حق ندارد به تنهائی تصمیمی اتخاذ نماید؟ مایلم در پایان با وام گیری از دکتر لاهیجی، این پرسش را مطرح کنم:آیا در مدتی که مشغول گفتگو با آقای پمپئو بودید چشمان شما باز و هیچ نقض حقوق و کرامت انسانی را در ایشان و فضائی که در آن حضور داشتید، مشاهده نکردید؟
پی نوشت
1-در تاریخ 9 دسامبر 2018 متن زیر را در فیس بوک منتشر نمودم:
“بنده به مثابه فعال حقوق بشر و تلاشگر برابر حقوقی زنان با مردان در تمامی عرصه ها،خود را در تقابل با مسیح علینژاد نمی بینم اما به صراحت می گویم که با رویکرد ایشان تفاوت های اساسی دارم.
1-به باور من موضوع برابر حقوقی زنان با مردان و مقابله با خشونت بر علیه زنان، فرا جغرافیائی و جهانی است. در حالیکه ایشان نشان داده اند که دریافت جایزه از یک نهاد دولتی اسرایئلی باعث سکوتشان در باره ظلم به زنان و کودکان فلسطینی و زنان مدافع صلح در اسرائیل گردید.
2-به باور من نمیتوان با سکوت کنندگان نسبت به نقض حقوق بشر در سالهای قبل از 57 هیچگونه همکاری مشترک داشت،در حالیکه ایشان به آقای رضا پهلوی گفته اند که پدرشان با حکومت پدر ایشان مخالفت داشت ولی ما می بایست با هم اتحاد داشته باشیم.
3-مسیح علی نژاد آگاهانه و یا ناخواسته تلاش زنان و مردان برابری خواه را در خصوص مبارزه با حجاب به حساب نمی آورند،در صورتیکه آن زمان که ایشان به عنوان خبرنگار در مجلس حضور داشتند،این تلاش ها در بیرون از مجلس در جریان بوده است.
4-مسیح علی نژاد به مانند برخی از افراد، کنشگری وی در رابطه با مدیا و… تعریف میشود،در حالی که تلاشگران برابری زنان با مردان،سالهای طولانی بدون داشتن کوچکترین تریبونی توانسته اند،سطح آگاهی عمومی جامعه را نسبت به برابری زنان با مردان افزایش دهند.
5-مهمترین و برجسته ترین موضوع در کنشگری،قبول مسئولیت از سوی نهاد و یا فرد کنشگر است.در سالهائی که کمپین یک میلیون امضاء در ایران جریان داشت،به محض دستگیری و بازداشت افراد منتسب به این کمپین،حضور زنان و مردان در مقابل بازداشتگاهها و دادگا هها حضوری ملموس بود،در حالی که در مواردی که افرادی در ارتباط با بی حجابی و یا مواردی از این دست بازداشت و دستگیر شدند،هیچ حامی و یا حامیانی در دفاع از فرد بازداشت شده حضور پیدا نکردند.با این حال فکر می کنم که فرد فرد ما مسئولیت داریم تفاوت های خود را با یکدیگر در فضائی دوستانه بیان و از تقابل با یکدیگر پرهیز نمائیم”.
40 سال دروغ حکومت جمهوری اسلامی ایران
اطلاعیه مطبوعاتی ۱۸ بهمن ۱۳۹۷
رونمایی گزارشگران بدون مرز از یک سند دستگاه قضایی ایران
با استناد به یک سند رسمی دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ایران که در دسترس گزارشگران بدون مرز(RSF) قرار گرفته است این سازمان بر آن است که تایید کند دست کم ۸۶۰ روزنامه نگار و شهروند – خبرنگار در فاصله سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۸۸ تحت تعقیب قرار گرفته، بازداشت، زندانی و یا حتا اعدام شدهاند.
در حالی که ایران چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی را جشن میگیرید، گزارشگران بدون مرز(RSF) دروغ حکومتی بزرگی را که به مدت ۴۰ سال در باره سرکوب قضایی گفته شده است، بر ملا میکند. در کنفرانس مطبوعاتی به تاریخ ۱۸ بهمن ۱۳۹۷ با حضور شیرین عبادی برنده نوبل صلح و دیگر کنشگران و پژوهشگران و شاهدان سه دهه سرکوب از این میان منیره برادران ، ایرج مصداقی، از وجود پروندهای رایانهای که در آن شمار زیادی از بازداشتها، زندانی کردنها و اعدامها در تهران ثبت شده است، پرده برداشت. این پرونده تا امروز محرمانه را افشاگرانی که خواهان اعلام خطر در باره سرکوب بیرحمانه دستگاه قضایی ایران به افکار عمومی و نهادهای جهانی بودند، در اختیار گزارشگران بدون مرز(RSF) قرار دادهاند.
این پرونده « دادههای دستگاه قضایی ایران» در دهههای اخیر است که سازمان بخشی از آن یعنی از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۸۸ را واکاوی کرده است.
در این پرونده یک میلیون هفتصد هزارنام ثبت شده است که همه اقشار و افراد اجتماعی را از زن، مرد و کودک ، اعضای اقلیتهای دینی و قومی، زندانیان عادی و زندانیان سیاسی از این میان مخالفان سیاسی نظام و روزنامهنگاران و شهروند-خبرنگاران در بر می گیرد. واکاوی این پرونده برای نخستین بار نشان میدهد دستگاه قضایی تلاش کرده است که حقیقت را در باره وضعیت و اتهامهای روزنامهنگاران و زندانیان سیاسی دستکاری و یا بزک کند.
۸۶۰ روزنامهنگار و شهروند خبرنگار در این پرونده شمارش شدهاند
با بررسیها و جستجوهای دقیق چند ماهه پژوهشگران، گزارشگران بدون مرز تایید میکند که در فاصله سال های ۱۳۵۸ تا ۱۳۸۸ دست کم ۸۶۰ روزنامهنگار را رژیم ایران بازداشت و زندانی کرده است، شماری از آنها اعدام شدهاند.
هر فرد در این پرونده با مشخصات نام و نام خانوادگی، تاریخ بازداشت، اتهام، نهاد بازداشت کننده، و شعبه دادسرا یا دادگاه و ….. ثبت شده است.
در این پرونده هیچگاه اشارهای به روزنامهنگار بودن «متهمها» نشده است.
اینگونه است که رژیم ایران در محافل داخلی و جهانی بارها تکرار میکند که هیچ روزنامهنگاری و به شکل کلی هیچ زندانی عقیدتی و یا سیاسی در زندانهایش وجود ندارد. دروغ حکومتی که دانسته ساماندهی شده است تا هم منتقدان را به سکوت وادار و هم نهادهای جهانی مدافع حقوق بشر را فریب دهد.
روزنامهنگاران با اتهامهای جعلی چون« اقدام علیه امنیت داخلی» ، «تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی» و یا « همکاری با عوامل بیگانه» و « جاسوسی» بازداشت و زندانی شدهاند.
اتهامهای دیگری نیز چون «توهین به مقدسات اسلامی» و «توهین و اهانت به مقام رهبر جمهوری اسلامی و یا بنیانگذار نظام» نیز برای بازداشت روزنامهنگاران و شهروند خبرنگار بکار گرفته شده است. در این باره دست کم ۵۷ تن از آنها با این اتهامها بازداشت و زندانی شدهاند.
شمار بسیاری از روزنامهنگاران زندانی از حقوق بنیادین خود محروم و در سلولهای انفرادی نگاهداری میشوند، آنها از حق ملاقات دایم با نزدیکان ومشاور حقوقی و از حق درمان بایسته محروم هستند و برخی مورد بدرفتاری و شکنجه قرار میگیرند.
کریستف دولوار مدیرکل گزارشگران بدون مرز در این باره گفت « وجود این پرونده و دادهی میلیونی آن نه تنها پردامنه بودن دروغ مقامات حکومتی ایران در همه این سالها مبنی بر نبود زندانی سیاسی و روزنامهنگار در زندانهای کشوررا بر ملا میکند که همچنین نشان میدهد که رژیم جمهوری اسلامی به مدت ۴۰ سال با سرکوبی بی کم و کاست و سازمان داده شده صدها زن و مرد را برای عقیده و یا کار اطلاع رسانیشان به بند کشیده است.
در برابر این دروغ حکومتی گزارشگران بدون مرز، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، میشل باشله را فرا میخواند تا مقامات جمهوری اسلامی ایران در برابر این اقدامها خود پاسخگو کند.»
در میان صدها نام در میان پرونده روزنامهنگاران شناخته شده زندانی به مانند فرج سرکوهی، رضا علیجانی، تقی رحمانی، اکبر گنجی، محمد صدیق کبودوند، ژیلا بنی یعقوب و همسرش بهمن احمدی امویی، سعید متینپور، هنگامه شهیدی، نرگس محمدی، احمد زیدآبادی، و…. را میتوان دید.
بازداشتها و زندانی کردن و کشتنهایی که هیچگاه به شکل رسمی پذیرفته نشد
جمهوری اسلامی ایران همه توان خود رابکار میگیرد تا سرکوب صداهای منتقد را از چشم جهان پنهان کند. فرج سرکوهی [ شماره ثبت : ۶۹۴۹۶۸ ] یکی از نمونههای این سرکوب است. به تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۷۶ زمانی که به مقصد آلمان و دیدار با خانوادهاش ایران را ترک میکرد از سوی ماموران وزارت اطلاعات به هنگام سوار شدن در هواپیما ربوده شد در حالی که پاسپورت وی مهر خروج از کشور را خورده بود.
رژیم میخواست وانمود کند که وی به آلمان رفته است و در آنجا ناپدید شده است. در آن زمان بسیاری از سازمانهای مردم نهاد جهانی از این میان گزارشگران بدون مرز نگران از ناپدید شدن این روزنامهنگار مقامات ایران را مسوول آن میدانستند.
در زیر فشارهای جهانی رژیم مجبور شد با برگزاری کنفرانس مطبوعاتی در فرودگاه مهرآباد و تحت فشار فرج سرکوهی را وادار کرد تا بگوید در این مدت نه زندانی که در ترکمنستان بوده است. در حالی که وی در خانه امن وزارت اطلاعات زندانی بود.
این روزنامهنگار دوباره ناپدید و پس از انتشار نامهای که پیش از زندان نوشته بود، رژیم مجبور به پذیرش زندانی بودنش شد. پرونده دادههای دستگاه قضایی نشان میدهد که وی در زندان اوین بود است.
دستگاه قضایی ایران همواره کشتن زهرا کاظمی [شماره ثبت : ۱۸۰۲۱۶۶ ] عکاس خبرنگار کانادایی ایرانی تبار در زندان را نفی کرده است. این خبرنگار در دوم تير ماه ١٣٨٢ در حين عکسبرداری از تجمع خانوادههای زندانيان در مقابل زندان اوين بازداشت شد. در هنگام و مدت بازداشت مورد ضرب و شتم قرار گرفت و بر اثر ضربات وارده دچار خونریزی مغزی و در ۲۰ تير ماه در بيمارستان نظامي بقية الله اعظم جان سپرد .
پس از تلاش اوليه در پنهان کردن علت واقعی مرگ وی، مقامات رسمي ايران در ٢٥ تير ١٣٨٢اعلام کردند که زهرا کاظمي در اثر ضربهی مغزی در گذشته است.
پيکر زهرا کاظمي با شتاب بسيار چهارشنبه اول مرداد ماه ١٣٨٢ بر خلاف خواست پسرش استفان هاشميان که در کانادا اقامت دائم دارد، در زادگاهش شيراز به خاک سپرده شد.
پرونده دادههای دستگاه قضایی نشان میدهد که مقامات قضایی برای سرپوش نهادن بر این قتل حتا تاریخ بازداشت را از ۲ به ۱۰ تیر ۱۳۸۲ تغییر دادهاند.
حیرتآورتر اینکه شش ماه پس از قتل زهرا کاظمی نام روزنامهنگار با شمارهای دیگر[شماره ثبت : ۱۸۳۴۸۹۵ ] بعنوان متهم ثبت شده است.
دستکم چهار روزنامهنگار حرفهکار اعدام شدهاند
دست کم در ایران در سالهای سیاه شصت ۴ روزنامهنگار اعدام شدهاند. علی اصغر امیرانی [شماره ثبت : ۵۸۸۰۷۱ ] ، سعید سلطانپور [ شماره ثبت : ۲۸۰۸۳۸ ] ، رحمان هاتفی منفرد[ شماره ثبت : ۵۶۹۸۰۳ ] و سیمون فرزامی [ شماره ثبت : ۳۹۰۶۴۱ ] پرونده دادههای قضایی برای نخستین بار نشان میدهد که این افراد چه زمانی و با چه اتهامی بازداشت شدهاند. سیمون فرزامی یکی از قربانیان هنگام اعدام ۷۰ سال داشت. این روزنامه نگار سوئيسی ایرانیتبار، رییس دفتر خبرگزاری فرانسه در ایران و سردبیر ژورنال دو تهران بود که در اردیبهشت ۱۳۵۹ بازداشت و با اتهام جاسوسی برای امریکا شش ماه پس از بازداشت اعدام شد. دستکم دهها زندانی عقیدتی مخالف نظام که فعال سیاسی بودهاند و برای روزنامهها و ارگانهای مطبوعاتی مخالفان فعالیت میکردهاند نیز در میان اعدام شدگان هستند.
۲۱۸ زن روزنامهنگار و شهروند خبرنگار
از ۶۱۹۲۴ زن ثبت شده در این سند رسمی دستگاه قضایی ۲۱۸ تن روزنامهنگار و شهروند-خبرنگار هستند. از این میان روزنامهنگار و چهره مدافع حقوق زنان و مدیر کانون زنان ایران ژیلا بنی یعقوب [شماره ثبت : ۲۲۲۵۴۰۷] را میتوان نام برد.وی درهشت مارس ١٣٨٨ در تجمعی برای بزرگداشت روز زن بازداشت شد و یک هفته را در زندان معروف اوین گذراند. تجربهای که آن را در قالب کتابی به تحریر درآورد که در خارج از ایران منتشر شده است. ژیلا بنی یعقوب سکوت تحمیل شده را نیز به خوبی میشناسد. در سال ١٣٩٠ وی از سوی شعبهای از دادگاه انقلاب تهران به یک سال زندان و سی سال محرومیت از کار روزنامهنگاری به اتهام « تبلیغ علیه نظام و توهین به رئیس جمهوری» محکوم شد. حکم یک سال زندان از شهریور ٩١ تا تیر ماه ٩٢ به اجرا درآمد. ژیلا بنی یعقوب پیش از این هم برای اتهامهایی چون « تبلیغ علیه نظام» و یا « توهین به رییس جمهور » بازداشت و زندانی شده بود. نام این روزنامهنگار چند بار در پرونده دستگاه قضایی با بازداشت از سوی نهادهای گوناگون ثبت شده است که نشانگر سخت گیری نظام علیه روزنامه نگاران مستقل است.
روزنامهنگار و مدیر سایت کانون زنان ایرانی، محکوم شده است تا سال ٢٠٤٠ ممنوع کار باشد.
بازداشت دهها هزار شهروند
افزون بر روزنامهنگاران این پرونده برای نخستین بار تایید می کند که بیش از ۶۰۴۸ تن در اعتراضهای مردمی علیه برگزیدن دوبارهی محمود احمدی نژاد به ریاست جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۸ بازداشت شدهاند.
آماری که تا امروز برآورد آن دشوار بود. جمهوری اسلامی همواره بازداشت شهروندان را برای انجام تظاهرات رد میکرد. در این سال دستکم بیش از ۶۰۰ زن و ۵۴۰۰ مرد با اتهام « اقدام علیه امنیت داخلی» بازداشت شدهاند.
این اتهام نیر برای روزنامهنگاران و شهروند-خبرنگارانی که تظاهراتها را پوشش میدانند استفاده شده است.
پرونده دادههای دستگاه قضایی حاوی اطلاعاتی در بارهی دست کم ۶۱۹۴۰ زندانی سیاسی از سال ۱۳۵۹ است. دستکم ۵۲۰ تن از آنها به هنگام بازداشت میان ۱۵ تا ۱۸ سال سن داشتهاند. این داده همچنین در برگیرنده نام شماری از قربانیان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ است. در تابستان این سال نزدیک به ۴ هزار زندانی از این میان شماری از روزنامهنگار بنا بر «حکم» آیتالله خمینی، در جلسههایی که در اغلب موارد تنها چند دقیقه طول کشید، دوباره بازجویی شدند و بسیاری ازآنها به مرگ محکوم شدند. اعضای هیات های مرگ که در سراسر ایران تشکیل شده بودند، حکم اعدام برای اغلب زندانیانی صادرمیکرد که از عقاید خود ابراز پیشیمانی نکردند.
بسیاری از این زندانیان در تهران در گورهای جمعی از این میان گورستان خاوان به خاک سپرده شدند. جمهوری اسلامی هیچگاه به شکل رسمی این کشتار را نپذیرفته است.
پرونده دادههای دستگاه قضایی برای نخستین بار مشخص می کند که ۵۷۶۰ شهروند ایرانی در تهران تنها به اتهام عضویت به گفته دستگاه قضایی در «فرقه ضاله بهایت» تحت تعقیب قرار گرفته و یا بازداشت و یا برخی نیز اعدام شدهاند. جمهوری اسلامی همواره بازداشت پیروان آیین بهایت را برای باورهایشان نفی میکند.
نام شمار بسیاری از شخصیتهای ایرانی نیز در این پرونده ثبت شده است از این میان شیرین عبادی وکیل مدافع حقوق بشر و برنده جایزه نوبل صلح، نسرین ستوده وکیل زندانی مدافع حقوق بشر، عبداکریم لاهیجی وکیل و رییس جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران و رییس افتخاری فدارسیون جهانی جامعههای مدافع حقوق بشر، منصوره شجاعی مدافع حقوق زنان. برخی از این افراد هیچگاه بازداشت نشده و نامشان در این فهرست به معنای وجود حکم بازداشت برای آنها و تلاش نهادهای امنیتی برای بازداشت آنان است.
پیوستها
راست آزمایی پرونده داده های دستگاه قضایی
از زمان دریافت این پرونده، گزارشگران بدون مرز به مدت چندین ماه کار بررسی و مطابقت دادهها را انجام داد. نخست این دادهها با فهرستهای دیگر نهادهای ملی و جهانی در باره روزنامهنگاران زندانی از این میان اطلاعیههای گزارشگران بدون مرز و سپس با دادههای عمومی منتشر شدهی طرزعملهای ویژه سازمان ملل متحد مطابقت داده شدند. شماری از ناظران و متخصصان و همچنین اعضای «کمیته دیدهبانی از استفاده دادههای دستگاه قضایی»، و جان بدر بردگان کشتارهای دهه شصت و هفتاد نیز صحت و درستی این اطلاعات را در باره زندانیان سیاسی تأیید کردند.
زندان بدنام اوین
این زندان در دوران شاه سابق ایران ساخته شد و مکانی برای زندانی و شکنجه کردن مخالفان بود. پس از انقلاب اسلامی این زندان گسترش داده شد و زندانی که برای کمتراز سیصد زندانی ساخته شده بود تا نزدیک به ۱۵۰۰۰ نفر را درخود جای داد. این زندان در تئوری بازدشتگاه موقتی است که زندانیان را تا زمان برگزاری دادگاه باید نگاه دارد. اما برخی از زندانیان تمام حبس خود را در آن میگذرانند. در این زندان شمار بسیاری از زندانیان شکنجه و اعدام شدهاند.
کمیته دیدهبانی از استفاده دادههای دستگاه قضایی
این کمیته ویژه به دعوت گزارشگران بدون مرز و تحت ریاست شیرین عبادی جایزه نوبل صلح و شخصیتهای مورد احترام و معتمد مدافع و متخصص در امر حقوق بشر در ایران تشکیل شده است.
وظایف آن
دیدهبانی و تضمین استفاده از پرونده دادههای قضایی ایران مطابق با موازین حقوق بشر
دیدهبانی و تضمین بهرهبرداری از پرونده برای بهینه سازی وضعیت حقوق بشر در ایران و به ویژه حق دستیابی به حقیقت و عدالت برای قربانیان نقض حقوق بشر ثبت شده در پرونده و خانوادههای آنها.
اعضای کمیته
شیرین عبادی : وکیل مدافع حقوق بشر و برنده جایزه نوبل صلح
منیره برادران : کنشگر حقوق بشر، نویسنده و پژوهشگر، زندانی سیاسی در دهه شصت
ایرج مصداقی : کنشگر حقوق بشر، پژوهشگر، زندانی سیاسی در دهه شصت
رضا معینی : پژوهشگر و نماینده گزارش گران بدون مرز
مردمسالاری یا دموکراسی
فرشته امیر احمدی
یک روش مدیریتی دولتی است برای مدیریت کم خطا بر مردم حق مداری که در آن فرد یا گروهی خاص قدرت را در دست ندارند بلکه مردم انتخاب می کنند و یا انتخاب میشوند میکنند
گونههای مختلف دموکراسی وجود دارد و در جامعه بینالملل نیز شاهد چند گانگی دموکراسی هستیم
میان انواع گوناگون دموکراسی، تفاوتهای بنیادین وجود دارد. بعضی از آنها نمایندگی و قدرت بیشتری در اختیار شهروندان میگذارند. در هر صورت اگر در یک دموکراسی، قانونگذاری دقیق برای جلوگیری از تقسیم نامتعادل قدرت سیاسی (برای مثال تفکیک قوا) صورت نگیرد. من دموکراسی را شیوهای از تصمیمگیری دربارهٔ مقررات و سیاستهایی تعریف میکنم که برای جمع الزامآور است و مردم بر آن نظارت میکنند.»
دموکراتیکترین ترتیبات آن است که همهٔ اعضا از حقِّ برابر مؤثر برای شرکت مستقیم بهرهمند باشند؛ یعنی ترتیباتی که به بالاترین میزان اصول نظارت همگانی و برابری سیاسی تحقق بخشند.»
«من به دموکراسی اعتقاد دارم. این اعتقاد نه از جهت خود دموکراسی بلکه از جهت اعتقاد به فرد انسان است. در دموکراسی فرد انسان، حقوقی بیش از سیستمهای دیگر بدست میآورد و امکانات بیشتری برای پیشرفت و تکامل خویش دارد.
دموکراسی یک راه و روش زندگی است.
تصمیمات باید بطور علنی گرفته شود و مردم باید حق انتخا ب کردن داشته باشند و بتوانند حکومت خود را به شکلی مسالمت آمیز تغییر دهند.» ایندیرا گاندی
از «حکومت عدد» به عنوان خاصیت اصلی و متمایزکننده دموکراسی نام میبرند.
برای انتخاب شدن، اعتقاد به 51 و 49 ندارم و باورم این است که آرا با درصد حداقل 60 به 40 باشد تا انتخاب اصلح باشد
از اصول در دموکراسیهای ممتاز میتوان به وجود رقابتهای انتخاباتی عادلانه اشاره کرد. محدود بودن دوران مسئولیت ها
علاوه بر این، آزادی احزاب، آزادی اعتراض، نظارت دائمی مردم از طریق با مجلس، آزادی بیان، آزادی اندیشه سیاسی، مطبوعات آزاد، قوه قضائیه یا دادگستری مستقل که انهم انتخابی باشد .
از دیگر ارکان اساسی دموکراسی هستند که به مردم اجازه میدهند تا با آگاهی و اطلاعات بر حسب علاقه شخصی خود رأی بدهند.
راه رسیدن به مردمسالاری از آگاهی و شناخت حقوق ذاتی و شهروندی آغاز میشود
دستهبندی نظامهای دموکراتیک
در علوم سیاسی، نظامهای دموکراتیک معمولاً به چهار گروه
۱) نظام ریاستی،
۲) نظام پارلمانی،
۳) نظام نیمه ریاستی
۴) نظام نیمه پارلمانی دستهبندی میشوند.
تفاوت اصلی بین نظامهای پارلمانی و ریاستی، در چگونگی توزیع قدرت بین دو نهاد پارلمان و ریاست جمهوری است.
تفاوت این چهار نوع نظام سیاسی به شرح جدول زیر است.
نوع نظام | رئیس حکومت | رئیس دولت | نمونه |
ریاستی | رئیسجمهور انتخابی | رئیسجمهور انتخابی | آمریکا |
نیمه ریاستی | رئیسجمهور انتخابی | نخستوزیر | فرانسه – اوکراین |
نیمه پارلمانی | رئیسجمهور انتخابی
(مقام تشریفاتی با قدرت محدود) |
نخستوزیر | اتریش – فنلاند |
پارلمانی | پادشاهی مشروطه یا
رئیس جمهور انتصابی |
نخستوزیر | بریتانیا – آلمان |
دستهبندی چهارگانه فوق اگر چه برای تشخیص تفاوتهای اصلی نظامهای سیاسی مفید است اما نمیتواند تفاوت میان کشورها در هر گروه را نشان دهد. مثلاً با دستهبندی فوق نمیتوان تفاوت میزان قدرت رئیسجمهور در آمریکا و کره جنوبی را تشخیص داد.
یا از سوی دیگر نمیتوان فهمید که قدرت مجلس در هر یک از کشورهای پارلمانی تا چه میزان متفاوت است.برای تشخیص توزیع اختیارات و توازن میان قدرت رئیسجمهور و قدرت مجلس، با استفاده از قانون اساسی کشورها، مانند جدول زیر، لیستی از اختیارات شامل قدرت رئیسجمهور و قدرت پارلمان، تهیه شدهاست
قدرت مجلس | قدرت مشترک | قدرت رئیسجمهور |
عدم وجود رئیسجمهور انتخابی | وجود رئیسجمهور انتخابی | |
امکان عزل رئیسجمهور توسط مجلس | امکان عزل رئیس جمهور بعد از برگزاری رفراندوم عمومی | عدم امکان عزل رئیسجمهور |
تعیین نخستوزیر توسط مجلس | تعیین نخستوزیر توسط رئیسجمهور و تأیید مجلس | نبود پست نخستوزیری یا تعیین آن توسط رئیسجمهور |
تعیین وزیران توسط مجلس | تعیین وزیران توسط رئیسجمهور با تأیید مجلس | تعیین وزیران توسط رئیسجمهور |
امکان استیضاح وزیران توسط مجلس | مصونیت کابینه در برابر استیضاح | |
مصونیت مجلس در برابر انحلال | امکان انحلال مجلس توسط رئیسجمهور | |
عدم وجود حق وتو در برابر مصوبات مجلس | وجود حق وتو رئیسجمهور و امکان خنثی کردن آن با رای اکثریت مجلس | حق وتو مصوبات مجلس توسط رئیسجمهور |
عدم اجازه فرمان اضطراری بدون تأیید مجلس | امکان فرمان اضطراری رئیس جمهور موقت | حق فرمان و قانونگذاری اضطراری توسط رئیس جمهور |
حق قانونگذاری در تمامی حوزهها توسط مجلس | حق قانونگذاری در حوزههای خاص توسط رئیسجمهور با تأیید مجلس | حق قانونگذاری در حوزههای خاص توسط رئیس جمهور |
حق پیشنهاد اصلاح قانون اساسی توسط مجلس | توافق هر دو نهاد برای پیشنهاد اصلاح قانون اساسی | حق پیشنهاد اصلاح قانون اساسی توسط رئیسجمهور |
مصونیت قوانین مجلس از بازبینی قضایی | وجود بازبینی قضایی بر قوانین مجلس و دستورات رئیسجمهور | مصونیت فرمانهای رئیس جمهور از بازبینی قضایی |
حق اعلان جنگ توسط مجلس | حق اعلان جنگ با توافق هر دو نهاد | حق اعلان جنگ توسط رئیس جمهور |
تصویب پیمانهای بینالمللی توسط مجلس مجلس | تصویب پیمانهای بینالمللی با دستور رئیسجمهور و تأیید مجلس | تصویب پیمانهای بینالمللی بدون نیاز به تأیید مجلس |
تعیین قضات توسط مجلس | تعیین قضات توسط رئیسجمهور با تأیید مجلس | تعیین قضات توسط رئیس جمهور |
تعیین یا نظارت بر مقامات عالی نظامی/انتظامی توسط مجلس | تعیین مقامات نظامی/ انتظامی توسط رئیس جمهور با تأیید مجلس | تعیین مقامات عالی نظامی/ انتظامی توسط رئیسجمهور |
تعیین رئیس بانک مرکزی توسط مجلس | تعیین رئیس بانک مرکزی توسط رئیسجمهور با تأیید مجلس | تعیین رئیس بانک مرکزی توسط رئیسجمهور |
با اندازهگیری تعداد اختیارات تعیین شده در قانون اساسی برای هر یک از این نهادها، میتوان میزان قدرت رئیسجمهور و قدرت پارلمان را در هر کشور تخمین زد و با دیگر کشورها مقایسه کرد.
بر این اساس، رئیسجمهور فرانسه قدرت بیشتری از رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا دارد.
زیرا مجلس فرانسه نمیتواند او را عزل کند در حالیکه او قدرت انحلال مجلس را دارد.
همچنین رئیسجمهور فرانسه برای تعیین مقامات عالی قضایی و رئیس بانک مرکزی نیازی به تائیدیه مجلس ندارد
تخریب گسترده محیط زیست در ایران بعد از انقلاب
زینب عباسیان چالشتری
کشور ما ایران همه اقلیمهای گوناگون جهان مانند کویر، بیابان، نمکزار، دشت، استپ، کوهستان، جنگلهایی چون هیرکانی، کویری، ارسباران، دریاچه، دریا، رودخانه و تالاب را دارد. در واقع همه ویژه گیهای طبیعی پرباری که در جهان وجود دارد در کشورم همه یکجا گرد هم آمده است. ما بیش از ۵۰۰ پرنده بومی، نیمهمهاجر و مهاجر و ۱۷۰ گونه پستاندار در سرزمین خود داشتیم. ما دارای بیش از هزارگونه از دوزیستان، ماهیان و خزندگان بودیم. ما نهنگ تنومند ۱۳۰ تُنی و حشرهخوار کوتوله که دو گرم وزن دارد داشتیم که یکی در ساحل خلیجفارس و دیگری در آبهای آن زندگی میکردند. ایران دارای سیاهخروس است که یكی از گونههای نادر جانوری جهان است. اما اکنون ما در حال تحویل مملکتی خالی به نسلهای آینده هستیم. ویرانگری زیست محیطی در ایران به بالاترین سطح رسیده و بیانگر یک خودکشی همگانی است. در این کشور مدیران و وزارتخانههایی داریم که بیشتر در پی ساخت و پاخت برای تخریب منابع طبیعی هستند. آنها وقتی مقرراتی را برای محیط زیست وضع میکنند در پی اجرای آن قوانین نیستند و می بینیم که بمرور محیط زیست ایران نابسامانتر میگردد. این روحیه بی قانونی از یکسو بوروکراتهای اداری را به نرمش در برابر پول و فساد و عقب نشینی در برابر زمینخواران میکشاند و از سوی دیگر بی اعتنائی به طبیعت در افراد جامعه نیز رخنه کرده است و با رشد رفتار تبهکارانه و ایجاد خشونت در فضای طبیعت ایران ما شاهد کشته شدن محیطبان میباشیم. در حالی که کشور به مدیریت و بررسی و کنترل منابع طبیعی و به آموزش و دیپلم های تخصصی هزاران فرد نیازمنداست، متاسفانه بودجه و سرمایه گذاری جدی در نظر گرفته نمیشود و بی لیاقتی و بی حسی در عرصه زیست محیطی بیکران است.بحران زیست محیطی پیش از هرچیز نشانه بی مسئولیتی و فقدان فرهنگ اکولوژیکی است. علیرغم ثروت و غنای منابع طبیعی، کشور ما بسیاری از تنوع زیست محیطی خود را از دست داده است. زمانی در ایران هزاران گور و آهو میدیدید و امروز دیگر این منظره زیبا میسر نیست. ما زمانی ببر و شیر داشتیم که امروز از بین رفته است.
نزدیک ۴۰ سال پیش وقتی به دریاچه ارومیه میرفتیم میلیونها فلامینگو و آبزیان دیگر در آنجا زندگی میکردند ولی امروز دریاچه ارومیه با انباشت نمک و جسدهای پرنده گان روبرو میباشد. تخریب جنگلها شتاب یافته است. بر اساس آمار رسمی سالانه ۴۰ هکتار از جنگلهای ایران نابود میشوند. پارک ملی توران یا خارتوران در استان سمنان که در 1351 بوجود آمده با آن تنوع طبیعی فوقالعاده که مجموعه پارک و مناطق حفاظتشدهاش یکی از بزرگترین مناطق روی زمین است.این پارک که آفریقای ایران نام نهاده اند و حدود یکمیلیون و ۵۰۰هزار هکتار وسعت دارد، در خود تعداد انبوهی گور ایرانی، یوز ایرانی، آهو، جبیر قوچ، میش، کل و بز و کبک و بلدرچین و مرغ حق و عقاب طلائی داشت. بعنوان نمونه در سال 1356جمعیت گور خر ایران 6000 راس بود و درسال 1392 به میزان 383 راس ارزیابی میشود. زمانی در توران آنقدر گور میدیدید که به شماره در نمیآمد و هم اکنون اگر سه روز هم بگردید با دشواری ۱۰ گورخر خواهید دید. ما در گذشته پارک ملی و پارک ملی گلستان با ۱۴هزار قوچ، میش، کل، بز، گوزن و شوکا را داشتیم و متاسفانه تا سال 1392 تنها ۱۰تا ۱۵درصد حیاتوحش پارک ملی گلستان و پارک ملی باقیماند. طی 3-2 سال اخیر جمعیت حیاتوحش در مناطق آزاد بهکلی ازبینرفتهاست؛ حتی در برخی مناطق حفاظتشده تنها 5 تا 10 درصد از جمعیت حیاتوحش باقی مانده است. ا
اکنون از گلههای بزرگ 10هزار رأسی کل، بز، قوچ، میش و آهوی وحشی در استانهای شیراز، بوشهر و آذربایجان چیزی باقی نمانده است. فک دریای خزر یکی از پستانداران کمیاب آبزی دنیاست که فقط در دریای خزر و رودخانههای منتهی به آن زندگی میکند. فک دریای خزر در میان هزار نوع جاندار خزر تنها پستاندار این دریا محسوب میشود، فکها در تابستان، بهار و پاییز بیشتردر آبهای ایران زندگی میکنند و برای زایمان به مناطق یخی در شمال دریای خزر مهاجرت میکنند. این فک ها در حال انقراض هستند. فکهای خزری تنها از سوی آلودگیهای شیمیایی و فاضلابهای منطقه زخم نمیخورند. فک رقیب قدیمی با ماهیگیران در صید ماهی است. تورهای بزرگ ماهیگیری هر ساله از پاییز تا فروردین سال بعد سواحل دریا را پوشش میدهند و در برخی روزها ماهیگیران دوبار صید ماهی میکنند و باین خاطر فکها برای صید ماهی به بخشهای کمعمق دریا میآیند ولی در آنجا در تور ماهیگیری اسیر میشوند.
خبرگزاری ایلنا بتاریخ 14/8/2013 گزارش داد که در طبقه بندی بين المللي توسط دانشگاه “ييل” رتبه ایران از نظر محیط زیست در سال 2006 در ردیف ۴۰ بود و در فاصله سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲ رتبه ایران از نظر محیط زیست با ۳۶ پله سقوط از جایگاه ۷۸ به مقام ۱۱۴ در میان ۱۳۲ کشور رسیده است. سقوط ۷۴ پلهای ایران در این سالها بیش از هرچیز به دلیل سیاستهای نادرست جمهوری اسلامی و رویکرد دولتها به محیط زیست بوده است.
طرحهای محمود احمدینژاد مانند واگذاری دو هزار متر مربع زمین به هر خانوار ایرانی و تشویقهای او برای افزایش شدید فرزندان، طرحهایی چون مسکن مهر و سدسازیهای بیرویه از آن نشان دارد که دید دستگاه دولتی دیدی سازگار با محیط زیست نبود. در این دوران چندین حادثه زیست محیطی رخ داد که باید بمثابه فاجعه قلمداد شوند. یکی از مهمترین آنها گسترش روند خشک شدن دریاچه ارومیه بود. درياچه اروميه را از دست داديم و حدود ۳۹۰ هزارهکتار از اراضی درياچه اروميه تبديل به کوير شد که از آن به عنوان بزرگ ترين رخداد بيابان زايی قرن ۲۱ ياد می شود. احداث پل میانگذر بر روی این دریاچه که باعث تقسیم شدن آن به دو بخش شد و نیز بستن سد بر روی رودخانههای منتهی به آن از عوامل اصلی گستردگی خشک شدن دریاچه ارومیه هستند. همچنین وارد کردن آبهای آلوده و پساب های صنعتی به دورن دریاچه با اجازه مقامات دولتی که این پساب ها آلودگی و بحران دریاچه شدت بخشید. به گفته کارشناسان تا کنون بیش از ۷۰ درصد آب این دریاچه خشک و به کویر نمک تبدیل شده است. نسل کنونی با دست مسئولان مملکتی و افراد بی مسئولیت و بی دانش و حریص ویرانی را به همه جا کشانده است.
اقدام حکومت جهت خشک کردن دریاچه اقدامی است که نزدیک سی سال ادامه دارد. براستی از خود میتوان پرسش نمود چرا حکومت برای نابودی دریاچه کمر همت بسته است؟
برخی از رسانه ها برآنند که در کف این دریاچه معادن اروانیوم وجودارد واز آنجا که رژیم خواهان دستیابی بدان است ، آگاهانه در پی خشک نمودن دریاچه ارومیه میباشد. طی این دوران تخریبی هرگونه نظردهی و هشدار متخصصان و طرفداران محیط زیست پیوسته نادیده انگاشته شده است و فعالین و مدافعان محیط زیست دریاچه ارومیه مورد سرکوب قرارگرفته اند.
خیانت های زیست محیطی دولت روحانی:
وی دستور به حذف چندین منطقه حفاظت شده با وسعت صدها هزار هکتار داد تا صنایع به دور از محدودیت های زیست محیطی در آن مناطق احداث شوند.صدها هزار هکتار از زمین های اطراف آزاد راه تهران شمال با هدف تجاری به قیمت هیچ، به بنیاد واگذار شد.
اجازه حفاری هزاران حلقه چاه به سپاه و شرکت های وابسته اش داده شد. پروژه های سدسازی ویران کننده محیط زیست همچنان به قرارگاه های سپاه واگذار می شوند. ده ها نقطه در ایران در جستجوی اورانیوم توسط سپاه حفاری شده و به دلیل تشعشعات رادیواکتیو هزاران هکتار از مساحت ایران آلوده شده است. ارسال پارازیت توسط سپاه همچنان در سکوت دولت روحانی ادامه دارد و سرطان و بیماری های مرتبط شیوع یافته است. دریاچه ارومیه علی رغم وعده دروغ روحانی تقریبا به مرحله خشکی کامل رسیده است. دولت روحانی بودجه های مصوب را اختصاص نمی دهد. بیش از چهل سال است که ایران کنوانسیون رامسر را امضا نموده ودریاچه ارومیه در لیست مورد توجه کنوانسیون قراردارد. یونسکو واروپا و فعالان ومتخصصان ایرانی باید بتوانند به همکاری دست زده و سیاست خرابکارانه دولت را متوقف کنند. ویرانی قطعی این دریاچه یک تراژدی اجتماعی و زیست محیطی برای میلیونها انسان میباشد. ویرانگری زیست بومی را نیز در سایر نقاط ایران میتوان مشاهده کرد.اینان رودها را آلوده و زاینده رود را به خشکی کشاندند. اینان تالابهای طشک و بختگان و پریشان و ارژن و نایبند و گاوخونی و آجیگل و بخش مهمی از تالاب سه گانه هامون را خشک کردند، وضعیت تالاب شادگان هویزه و تالاب انزلی را به بحران کشانده اند و در حال استخراج نفت از پارک ملی کویر هستند.
زاینده رود که بطول ۳۵۰ کیلومترمیباشد بدنبال مدیریت نادرست مسئولان در بخش شرقی خود خشک شده و تولید و زندگی اقتصادی تعداد بیشماری از کشاورزان اصفهان نابودشده اند. هزاران شکایت توسط کشاورزان بدادگاه اصفهان تسلیم شده است وآنها خواهان حقوق و حقابه خویشند. اخیرا زیر فشار مردم مقدار کمی از آب پشت سدها به جریان افتاده است ودر واقع قصدرژیم فقط نرمش وعقب نشینی دریک دوره کوتاه است. حال آنکه اصفهان خواهان آنست تا دوباره آبها زیر پل ها رها شود و به سیاست سراپا اشتباه دولت پایان داده شود.
با ولع بسیاری از جنگلها را بریدند، مراتع وسیعی را از بین بردند و مزرعه کردند و به زیستگاههای حیوانات تجاوز کردند تا جاده سازی و ویلاسازی هموار شود. سموم دفع آفات و کودها را به زمینها تحمیل کردند و امروز پرندهها دانههای سمی میخورند امری که باعث مرگ آنها میگردد ودر زنجیره مواد غذائی سموم وارد میشود و انسانها را با بیماری های مهلک روبرو میگرداند. آلودگی هوای شهرهای بزرگ نیز با ریزگردهای آلوده و بیماری زا تا بدانجا پیش رفت که شهرهای اهواز و سنندج در فهرست آلودهترین شهرهای دنیا قرار گرفتند. معضل ديگربحران آب است. روند فرو افت سفره های آب زيرزمينی در کشور یک بحران بزرگ است. منابع آب کشور بازتولید نشده و ۷۰ دشت کشوربه طور متوسط ۱۰۲ متر افت کرده اند. جیره بندی آب و کمبود آب آشامیدنی بیش از پیش در ایران محسوس است و واقعیت اینست که هیچ اقدام جدی جهت بازیافت آب و مقابله با هدر دادن آب و گسترش فرهنگ صرفه جوئی صورت نمیگیرد. جنگل ها تخریب میشوند، در پروژه های دولتی هربارهزاران درخت قطع میگردد، تنوع زیستی ومیراث طبیعی ایران بطور جدی تهدید میشود. نتیجه این خرابی ها ضربه به زیستبوم وسلامتی انسانها میباشد.جنبه دیگر صحبت من در باره سیاست اتمی حکومت اسلامی است.این سیاست ، سیاستی ماجراجویانه، بحران زا، ودر برابر سیاست مسالمت آمیز است. این پروژه میلیاردها دلار را در خود بلعیده است ویک پروژه خطرناک است. در ایران آزادی نظر موجود نیست تا شهروند ایرانی نقد و نظر خودرا آشکارا بیان کند. توسعه سیاست اتمی از نظر اقتصادی اشتباه محض است، برای کشوری که سیصد روز آفتابی دارد و منابع فسیلی بیشمار درآن وجوددارد. هدف رژیم اسلامی هدف سیاسی و نظامی است واو خواهان دسترسی به بمب اتم است. امری که بزیان منافع مردم ایران و امر صلح میباشد. در ایران زندگی انسانها در خطر دائم است، آزادی پیوسته سرکوب میشود ، حقوق بشر هم از نظر سیاسی و هم از جهت زیست محیطی پایمال میگردد. داشتن زندگی سالم در زیستنگاه سالم حق هر فرد است وعلیرغم اینکه قانون اساسی جمهوری اسلامی این اصل را برسمیت میشناسد ولی در کردار ومداوم زیستبوم ایران مورد هجوم رژیم موجود است. سیاست حکومتی در تناقض با محیط زیست سالم میباشد وجامعه ما در دوران این رژیم منابع طبیعی وفرهنگی بسیاری را ازدست داده است. •باید در جهت خلع سلاح عمومی در جهان اقدام شود ودر منطقه هیچ سلاح اتمی موجودنباشد و ایران از این مسیر باید خارج شود. اتحادیه اروپا بایدسیاست قاطع نسبت به رژیم ایران داشته باشد، اما متاسفانه منافع گوناگون کشورهای اروپائی مانع یک سیاست یگانه و قدرتمند است. حمایت از دمکراسی خواهی و فعالان حقوق بشر و نیز حمایت فعال از طرفداران زیستبوم یک وظیفه بین المللی است.
ایران دهمین کشور تخریب کننده محیط زیست در جهان است!
بر اساس آمار آژانس بین المللی انرژی ایران در تخریب محیط زیست دهمین کشور دنیا معرفی شده است پس لازم است با یک عزم جدی و ملی در جهت حفظ محیط زیست تلاش شود.متاسفانه کشور ایران در تخریب محیط زیست رتبه 10 را در جهان دارد، گفت: تمدن ایرانی از دیرباز دوستدار محیط زیست بوده و بر اساس مدارک تاریخی در حفظ چهار عنصر آب، خاک، آتش و هوا تلاشهای زیادی انجام داده است اما متاسفانه امروز جزو کشورهایی است که به تخریب محیط زیست می پردازد. بر اساس آمارهای آژانس بین المللی انرژی در سال 2007، ایران در تولید گازهای گلخانه ای در بخش خانواده رتبه 26، در تولید گاز گلخانه ای در بخش صنعت رتبه 14، در تولید گاز گلخانه ای در بخش ترابری رتبه 13 و بطور میانگین رتبه 10 جهان را در تخریب محیط زیست دارد.
تخریب خاک در ایران: گزارش یک کشتار پیش پا افتاده!
منابع رسمی متعددی می گویند ایران رتبه نخست فرسایش خاک را در جهان دارد. مساحت خاک ایران ۲/۱درصد از خشکی های زمین است و رقم سالانه ۲ میلیارد تن فرسایش خاک ایران چیزی معادل ۷/۷ درصد فرسایش جهانی است و این رقم بالاترین رقم فرسایش خاک دنیا است».آمار واقعی فرسایش خاک در ایران چقدر است؟
اما این همه ماجرا نیست. منابع دیگری می گویند نرخ ۲ میلیارد تن فرسایش سالانه خاک که معمولا از سوی نهادهای دولتی ابراز می شود (و البته در همین حد هم ایران را به فرساینده ترین کشور جهان در حوزه خاک تبدیل کرده) بسیار محافظه کارانه اعلام شده است و مقدار واقعی می تواند حتی سه برابر این نرخ باشد. بر اساس گزارشی که انجمن علوم خاک ایران منتشر کرده است «نرخ سالانه فرسایش خاک در ایران تا ۳۳ تن در هکتار گزارش شده که ۵ تا ۶ برابر حد مجاز است. همچنین میانگین سالانه فرسایش خاک نیز به حدود ۱۵ تن در هکتار رسیده که سه برابر متوسط قاره آسیاست و در حال حاضر 400 هزار هکتار خاک در معرض نابودی است. اگر این ادعا درست باشد، یعنی میزان جابجایی خاک در ایران، نه ۲ میلیارد تنی است که اغلب در گزارشهای رسمی به آن استناد میشود و نه حتی ۴٫۵ میلیارد تنی است که معاون وقت رییس جمهور و رییس سازمان حفاظت محیط زیست کشور، چند سال پیش آن را اعلام کرده بود! بلکه سخن از فرسایشی در حدود ۵ تا شش میلیارد تن در سال است (همان منبع).
هم اکنون میزان فرسایش خاک در ایران به حدی رسیده که اگر فرض کنیم دولت همه توش و توانش را به کار گیرد تا این میزان را به یک سوم مقدار کنونی کاهش دهد (فرضی دشوار در شرایط مدیریتی و اقتصادی کنونی کشور) باز هم ایران کماکان رتبه اول فرسایش خاک در جهان خواهد بود. آنچه که نشان می دهد فرسایش خاک نه فقط بزرگترین بحران محیط زیست ایران، بلکه می تواند حتی بزرگترین مولفه در شکل گیری چشم انداز آینده حیات اقتصادی و اجتماعی کشور به شمار آید.ایران؛ قامتی که هر سال کوتاهتر میشود!!!سرانجام: جز آنکه ایران در رده نخست فرسایش خاک در جهان قرار دارد، می توان آمار این بلای مصیبت بار را به شکل دیگری هم بازگو کرد. مثلا اینکه با تقسیم حجم خاکی که سالانه از دست می رود بر کل مساحت کشور می توان به این نتیجه رسید که هم اکنون ایران دارد سالانه دو میلی متر کوتاهتر می شود.یا اینکه این حجم خاک تقریبا معادل کل حجم سه جزیره تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی است.
این هم داستانی است که از دست رفتن حتی یک سانتی متر از خاک این سه جزیره یا هر جزیره ایرانی دیگر و یا هر بخش دیگری از پهنه ایران مصداق بی وطنی و بی غیرتی و دهها جور خسران اخلاق و معنوی دیگر است اما چنین حجمی از مساحت ایران، آن هم بخشی از این مساحت که بستر حیات است و زمینه زندگی ایرانیان، شتابناک از دست می رود و توجهی هم بر نمی انگیزد.خاک، موضوعی است که در کنار بسیاری مسائل زیست محیطی دیگر نشان می دهد که در ایران وقتی از محیط زیست حرف می زنیم، از آلودگی و تنش در زیستبوم های طبیعی یا انسانی حرف نمی زنیم، داریم از چروکیدن و آب رفتن و خشکیدن و بی آیندگی یک کشور حرف می زنیم.همین یک قلم یادتان باشد که ایران دارد سالانه دو میلی متر کوتاهتر می شود.ایران، آلوده ترین هوا در جهان! افت زیست محیطی ایران ادامه دارد. کشورما از نظر آلودگی هوا و مرگ و میر وابسته به آن، در رتبه ۱۰۵ در میان 132 کشور جهان قرار دارد. رتبه ایران علیرغم ثروتهای خود از نظر دسترسی به آب لوله کشی در جایگاه ۳۹ این جدول است. از نظر شاخصهای بهداشت و تندرستی ایران در رتبه ۱۰۱ ارزیابی شده و کشور ما در رتبه ۶۶ از نظر امید به زندگی قرار دارد. ایران از نظرحفظ تنوع زیستی و گونههای مختلف جانوری در رتبه ۱۰۱ قرار گرفته است. با توجه به شاخص مختلف در زمینههای سلامتی، بهداشت، سرپناه، آب، امنیت فردی، دسترسی به اطلاعات، آزادی بیان، توسعه پایدار، آموزش و شاخصهای دیگری در زمینه محیط زیست از قبیل آلودگی هوا، پایداری اکوسیستمهای مختلف و همچنین بیماریهای واگیردار، پیشرفت اجتماعی ایران در رتبه 94 ارزیابی گشته است. در این رتبه بندی، کشور آفریقایی چاد در انتهای جدول شاخص پیشرفت اجتماعی قرار گرفته است. در گزارش نهائی سازمان جهانی بهداشت مربوط به وضع جهان و ایران در سال 2012 آمده که بیش از 7 میلیون نفر بخاطر آلودگی هوا در جهان جان خود را از دست دادند.
میزان مرگ ناشی از آلودگی در ایران نیز بسیار بالا میباشد، ولی مسئولان حکومت اسلامی آمار دقیق را در ایران منتشر نمیکنند و در پی پنهان سازی حقایق میباشند. درصد مرگ و میر ناشی از آلودگی هوا بر اساس نوع بیماری 34 درصد خونریزی مغزی، 26 درصد بیماری قلبی، 22 درصد برونشیت، 12 درصد بیماری تنفسی، 6 درصد سرطان شش. مرگ و میر ناشی از آلودگی هوا براساس سن و جنسیت 49 درصد مردان بیش از 25 سال، 42 درصد زنان بیش از 25 سال و 9 درصد کودکان کمتر از 5 سال می باشد.نکته اساسی دیگر تشخیص شهرهای دارای هوای آلوده در جهان است. گزارش سازمان جهانی بهداشت که در 25 مارس 2014 منتشر شده جدول آلودگی شهرها را بشکل زیر معرفی میکند.
براساس این گزارش از نظر وضعیت هوا برخی از شهرهای کانادا و آمریکا با 6 میکروگرام آلودگی در هوا در هر متر مکعب، سالمترین هوا را دارند، حال آنکه، آلوده ترین شهر جهان با 372 میکروگرام آلودگی در هرمتر مکعب، اهواز است؛ در میان 10 شهر آلوده جهان، چهار شهر، اهواز، سنندج، کرمانشاه، یاسوج، به ایران تعلق دارد. در پاکستان 2 شهر، در هند 2 شهر، در مغولستان یک شهر و بالاخره در بوستوانا یک شهر جزو شهرهای آلوده دهگانه بشمار میایند. بدون شک شهرهای دارای آلودگی هوا در جهان زیاد هستند و این آلودگی مخرب زندگی و سلامت انسانهاست، ولی در ایرانی که همه شهرهایش آلوده است و میزان بیماری و مرگ ناشی از آلودگی بالاست، در کشوری که 4 شهر آن در بالاترین حد آلودگی هوا قرار دارد، این امر بیانگر تمرکز عوامل آلودگی بسیار سنگین و بیسابقه است.
علاوه این تمرکز فقط ناشی از عوامل اقلیمی کلان و جهانی نیست، بلکه بطور عمده از عوامل بحرانزای درونی سرچشمه میگیرد.بدون شک تخریب مناطق مرطوب و گسترش ریزگردهای آلوده به آلاینده های نفتی و اتمی در منطقه نیز در افزایش آلودگی هوای ایران نقش داشته اند، ولی نابودی دریاچه ها مانند ارومیه و بحران کم آبی رودها مانند کارون و خشکی مناطق تالاب ها و نیز مجموعه آلودگی های نفتی و بنزین های سمی غیر استاندارد و پخش گازهای سمی آن در هوا از نظر آلودگی هوا تاثیر قاطع داشته اند.
از نظر وضعیت هوا ایران ما آلوده ترین کشور جهان است. آیا این آگاهی در جامعه وجود دارد که ما در اجتماعی زندگی میکنیم که یکی از بدترین و مخربترین عوامل نابود کننده زیست محیطی را تجربه میکند؟
تخریب گسترده منابع آبی: بخش بزرگی از رودها، دریاچهها و تالابهای کشور و نیز سفرههای آب زیرزمینی، در سایه مدیریت دولتی متمرکز و رویکرد مدیریت سازهای آب در شش دهه گذشته خشکیده و گذشته از زیستبومها و گیاهان و جانوران و تنوع گونهای، جوامع بومی ارزشمند و مولد خوراک وابسته به این پیکرههای آبی نیز بشدت از این مدیریت ناسازگار آسیب دیدهاند. در شش دهه ۶۴۷ سد ساخته شده و ۱۴۶ سد در دستساخت و ۵۳۷ سد در دست مطالعه است. پیامدهای این ساختوساز افراطی در آبخیزهای کشور خشکیدن رگهای حیات و پیکرههای آبی ارزشمند سرزمین و بیابانزایی گسترده است که بحران آب نامیده شده و نهتنها امنیت اجتماعی و امنیت خوراک که امنیت ملی را نیز تهدید میکند. در تمدن ایرانی، بنابر تجربه کشاورزان با توجه به تبخیر زیاد، ایرانیان باآنکه سدسازان ماهری بودند سدسازی را از رویکرد اصلی تأمین آب کنار گذاشتند. در حوضه مرکزی عمدتاً قنات و شبکههای برداشت سنجیده از رودهای دامنه جنوبی البرز و دامنه شرقی زاگرس، در غرب زاگرس برداشت از رودهای پرآب دامنه این رشتهکوه با شبکههای دقیق، در حوضه دریای کاسپین، کاربست شیوه گردآوری باران در آببندان سنتی در کنار برداشت حسابشده از رود های دامنه شمالی البرز، در کرانه شمالی خلیجفارس برداشت از رودها و نیز گردآوری باران در تختهسنگها و یا کاربرد نم زیرزمین و باغهای زیرزمینی با کمترین نیاز به آب و در سیستان و بلوچستان با مدیریت همگام با طبیعت هامون و استحصال آبهای سطحی و کوتاه سخن سازگارترین و صرفهجویانهترین شیوههای مدیریت قطرههای آب تا شش دهه پیش در ایران رایج بود و علیرغم افزایش دائمی جمعیت پیکرههای آبی این سرزمین پایدار ماندند.
امروز پس از تنها شش دهه الگوبرداری از مدیریت سازهای و سدسازی افراطی به شیوه دیگران بنابر اصل چهار ترومن پس از کودتای ۱۳۳۲، شاهد تخریب گسترده پیکرههای آبی سرزمینمان هستیم و ضرورت توقف این شیوه مدیریت آب بیش از هر زمان دیگر احساس میشود. بنابر موازین توسعه پایدار و چارهاندیشی اندیشمندان جهان برای حفاظت ناگزیر از زیستبومها و پیکرههای طبیعی کره زمین، توجه به جغرافیا، اقلیم، انسان و فرهنگهای بومی، در نقشه راه پیشرفت یک جامعه از اهمیت زیادی برخوردار است و هرگونه الگوبرداری جهانی کورکورانه به بازخوردهای منفی خطرناک میانجامد.
امروز بسیاری از دانشمندان تهاجم به طبیعت را پیشرفت نمیدانند و این فرایند کمکم متوقف میشود و به روشهای بومسازگار تأمین آب، روشهای مدیریت نرم آب مانند اصلاح الگوی مصرف (حتی در کشورهای بسیار پرآب)، اصلاح سبک زندگی، کشاورزی خرد و صرفهجو، شهرسازی بدون تخریب سرزمین و بدون اتکا به منابع دوردست با تغییر راهبردها از کلانشهر به باغشهر کوچک بومسازگار (Eco city)، گسترش خودکفایی خوراک برای حفظ نسل انسان و کاهش تخریب طبیعت، جنگل، مرتع، دریاچه، تالاب، کوهستان و مناطق ساحلی، با فعالیتهای سوداگرانه مانند سدسازی، انتقال آب، چاههای عمیق، ویلاسازی، معدن کاوی، راهسازی ناسازگار پرداختهاند.
هفت تخریب زیست محیطی مهم ایران پس از انقلاب
1- نابودی جنگل های شمال: برآورد شده است که مساحت جنگل های شمال ایران در آغازانقلاب اسلامی، 3/6 میلیون هکتار بود؛ این میزان تنها یک دهه بعد از انقلاب به 1/8 میلیون هکتار رسید و حالا حسب برخی برآوردها، اندکی بیش از 1 میلیون هکتار است. تنها از مساحت جنگل های شمال ایران کاسته نشده است؛ کیفیت این جنگل ها به شدت کاهش یافته: هم تنک تر شده و در بسیاری مناطق به جنگل مخروبه بدل شده اند و از کچلی شدید رنج می برند و هم تراکم گونه های ارزشمندی مانند سرخدار، آزاد، شمشاد، راش، ممرز و .. کاسته شده است. جنگل های شمال به میزان زیادی توان احیای خود را از دست داده اند. برداشت چوب برای صنایع، خانه سازی و ویلاسازی، احداث جاده، دامداری، هیزم کنی و این اواخر سدسازی، عوامل اصلی نابودی جنگل های شمال ایران بوده است.
2- نابودی جنگلهای زاگرس: جنگلهای زاگرس عمدتا با پوشش بلوط هستند؛ بخش عمده ای از این جنگلها اکنون به سبب بیماری های گیاهی و آفت زدگی در حال خشکیدگی و نابودی هستند یا نابود شده اند. البته مانند شمال ایران، توسعه کشاورزی، دامداری، هیزم کنی، سدسازی و راه سازی در این نابودی دخیل بوده اند. فرسایش هرچه بیشتر خاک پیامد نابودی این جنگل ها بوده است.
3- خشک شدن دریاچه ارومیه: دریاچه ارومیه بزرگ ترین پهنه آبی داخل ایران بود. این دریاچه با ساخت سدهای متعدد بر روی رودهایی که به آن می ریخت خشک شد. البته حفر گسترده چاه در پیرامون آن، راه سازی و نیز افزایش کلی دمای هوا و کاهش بارش در این خشک شدن بی تاثیر نبوده اند. توده نمک انباشته در دریاچه ارومیه اصلی ترین خطری است که ایران را تهدید می کند. نابودی محیط زیست گونه های جانوری متنوع در این دریاچه بسیار گسترده بوده است.
4- خشک شدن جلگه خوزستان: خوزستان، علی رغم گرمای هوایش، به سبب رودهای بزرگی که در آن جریان داشت و نیز برکه هایی که از سیلاب ها تغذیه می شد بسیار سرسبز و خرم بود. اما توهم مازاد آب در خوزستان در کنار سدسازی دیوانه وار، آن را به یک جهنم واقعی بدل کرده است. ریزگردها مشغول قتل عام هستند و نبود آب به مصیبتی واقعی بدل شده است.
سطح شوری آب کارون هم با سد گتوند افزایش یافته است. سهم آب طبیعی خوزستان قرار است با طرح هایی به کرمان و یزد منتقل شود و این یعنی خشکی بیشتر و ریزگرد زیادتر. به جز اینها، فعالیت برای استخراج نفت به خشک کردن تالاب ها همراه شده که مرگ بیشتر خوزستان را رقم زده است.
5- نابودی رودخانه ها و تالاب ها: سدسازی دیوانه وار در ایران در کنار جانمایی نامناسب صنایع و انتقال آب سبب نابودی رودخانه ها و تالاب های ایران شده؛ بیش از دو میلیون هکتار از مجموع سه میلیون هکتار مساحت تالابهای ایران خشک شده؛ از حدود سه میلیون هکتار مساحت تالاب های کشور حدود ۵۸ درصد مساحت کل آن از بین رفته و بستر آنها به خاک و نمک تبدیل شده؛ تالاب های بزرگی مثل گاوخونی و شادگان به کانون ریزگرد بدل شده اند. سد سیوند، تالاب بختگان را خشک کرده و گاوخونی هم با نرسیدن حقابه به آن از میان رفته؛ جازموریان با سد سازی بر روی هلیل رود حال و روز خوبی ندارد. حتی تالاب های گیلان و مازندران و گلستان هم حال و روز خوبی ندارند: انزلی در حال نابودی است و استیل و گمیشان، هر از گاهی کاملا خشک می شوند.
6- کشتار زمین: کشاورزی دیوانه وار با اتکا به حفر چاه به نابودی زمین در بسیار نقاط ایران منجر شده است. در بعضی موارد نیروگاه ها هم در این نابودی زمین موثرند. زمینی که به شدت خشک شده، با فرونشست مواجه شده است. این زمین ها، البته قابل احیا نیستند و متروک خواهند شد. ظاهرا این تخلیه دیوانه وار زمین از آب، بی ارتباط با وقوع زلزله های کوچک نیست و می تواند به تحریک بیشتر گسل ها منتهی شود.
7- انقراض جمعی حیات وحش: در چهار دهه گذشته جمعیت حیات وحش ایران به طرز جدی کاهش یافته است. تنها یوزپلنگ نیست که به مرحله انقراض قطعی رسیده:
حسب برخی برآوردها، جمعیت چهارپایان بزرگ وحشی در ایران نسبت به چهار دهه گذشته، یک بیست و پنجم شده است! پلنگ، خرس قهوه ای، خرس سیاه، گوزن قرمز، شوکا، گورخر، گوزن زرد، جبیر و آهو در فهرست کاندیداهای انقراض هستند.
وضعیت پرندگان به هیچ رو بهتر نیست. قاچاق پرندگان شکاری و یا پرندگانی مانند میش مرغ به نهایت ممکن رسیده است. تخریب زیست گاه ها بر شکار گسترده اضافه شده؛ سلاخی پرندگان درفریدون کنار، در جاهای دیگر هم با سروصدای کمتر در حال انجام است. ذخایر شیلات در دریای خزر تقریبا از میان رفته و آن محیط به سبب آلودگی گسترده و نیز تخریب رودخانه های شمال، امکان تکثیر طبیعی ماهی را از دست داده است.
آبزیان آب های داخلی هم در حال نابودی اند.اما از همه این هفت مورد خطرناک تر، این نکته است که سیستم مدیریت و برنامه ریزی و تصمیم گیری در ایران در حوزه محیط زیست، ظرفیت ایجاد فجایع زیست محیطی به مراتب بزرگ تری را دارد؛ انتقال آب از دریای خزر، شیرین کردن آب خلیج فارس به صورت بسیار گسترده، انتقال آب از زاگرس به کرمان و یزد، انتقال آب گیلان و مازندران به این سوی البرز، استخراج آب ها از زیر زمین با روش های جدید و تداوم سدسازی اقداماتی از این دست است. تغییر مرزهای مناطق حفاظت شده، نادیده گرفتن نظرات کارشناسی زیست محیطی در مورد پروژه های معدنی و پالایشگاهی، تامین منابع مالی آزادراه تهران شمال با واگذاری زمین های حاشیه آن و بسیاری دیگر به دست دولت روحانی انجام گرفته است.
با شدت گرفتن بحران اقتصادی و زیست محیطی در ایران، این استعداد شگرف وجود دارد که آن اقدامات فاجعه بار تر و حتی بزرگ تر از آنها هم عملی شود. این درست است که بخشی از مشکلات زیست محیطی کنونی ایران، منشا جهانی دارد که در گرمایش جهانی خلاصه می شود؛ اما در میانه این بحران، تصمیماتی که اتخاذ می شود، فقط به بدتر شدن وضعیت منتهی خواهد شد
راهکارها و پیشنهادات:–
باید راه تشکیل سازمانهای مردم نهاد زیست محیطی در ادارات دولتی هموارتر شود، هم اکنون افراد برای تشکیل یک سازمان مردمی آنقدر باید رفت و آمد کنند و از کانالهای مختلف عبور کنند که از این اقدام خود پشیمان می شود. از یاد نباید برد که محدود کردن فعالیت سازمانهای مردمنهاد محیط زیست و اعمال سرکوب و کنترل این نهادها نیز یکی دیگر از دلایل بدتر شدن وضعیت محیط زیست ایران است. فقدان دمکراسی و خودسریهای حکومتی، نهادهای مردمی طرفدار محیط زیست را از تلاش بازمیدارد و در عمل مانع توسعه کار فرهنگی و آموزشی آنها میگردد. در جامعه ای که رسانه ها فقط در خدمت تبلیغات زیان آور مذهبی و سیاسی و مصرفی هستند و از بودجه بسیار کلان برخوردارند، حداقل کارمفید میتواند توسط نهادهای زیست محیطی و جوانان آگاه صورت گیرد که متاسفانه دیکتاتوری و ایدئولوژهای واپسگرا مانع این امر میباشد.
– حفظ محیط زیست یک عزم جدی، ملی و همت جمعی را می طلبد. محیط زیست در تمام آموزش و برنامه های تحصیلی باید جریان داشته باشد. نوجوانان و دانشجویان در در رشته های گوناگون با فرهنگ زیست محیطی باید آشنا باشند.درحال حاضر برنامه درسی نوجوانان و رشته های دانشگاهی در زمینه آموزشهای عمومی زیستمحیطی از کارکرد مناسبی برخوردار نبوده و عدم حساسیت و فراموشی و غفلت از مشخصه های اصلی است. بهعنوان نمونه دانشجوی پزشکی باید راجع به آلایندههای محیطی و نقش آنها در بروز بیماریها مطلع باشد. فقدان شناخت علمی پزشک از محیط زیست، تشخیص و درمان بیماری را نه تنها با مشکل مواجه میکند بلکه درصورت تجویز داروی نادرست بیماری را تشدید خواهد کرد. یک دانشآموخته حقوق تا چه اندازه از قوانین، مقررات و حقوق محیط زیست شناخت داشته و نسبت به جرایم زیستمحیطی قضاوت درستی دارد؟
یک فارغالتحصیل عمران یا معماری تا چه میزان از دانش پایه زیستمحیطی در طراحی جاده، سد یا شهر مطابق اصول اقتصاد پایدار بهره میگیرد؟
برای گسترش فرهنگ زیست محیطی، اقدام شایسته سیاستگذاران آموزش عالی در تصویب این واحدهای درسی و ایجاد تحول آموزشی بسیار حیاتی است. ولی آیا این مسئولان خود از این فرهنگ برخوردارند؟ آیا کارشناسی لازم صورت گرفته و انتقال فرهنگ و شناخت زیست محیطی با دقت در رشته های گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است؟
در طی سالیان گذشته آیا بودجه کافی برای سازماندهی این امر و تغییرات لازم در برنامه های درسی در نظر گرفته شد؟
پاسخ به پرسش ها منفی است. در ایران، بودجه سازمان حفاظت محیط زیست، 30 درصد در سال 1392 کاهش یافت.
بنابراین حاکمانی که فرهنگ و شعور زیست محیطی ندارند نمیتوانند دلسوز منابع طبیعی مملکت باشند و بودجه لازم اختصاص دهند. صداو سیما و رسانه ها در آگاه سازی و آموزش مردم در گسترش فرهنگ حفاظت از محیط زیست بسیار نقش دارند. – بنا توسعه در کشورها ما توسعه پایدار نیست، گفت: باید نگاه مسئولین را از توسعه به توسعه پایدار هدایت کنیم.
– نگهداری آب باران و حفظ و تغذیه آبخوانها مدیون جنگلها، مراتع، آبخیزها و پوشش گیاهی آنها و حراست از منابع طبیعی ضامن امنیت غذایی و توسعه پایدار است. چنانچه تحول بنیادین در مدیریت منابع آب شکل نگیرد متحمل خسارتهای جبرانناپذیر شدیدتر از این میشویم.
– گسترش انرژیهای پاک :ترتیب روش غیراقتصادی، ناپاک و ناپایدار تأمین برق از سد (برقابی)، در کوتاهمدت با نیروگاههای کوچک گازی و در میانمدت با روشهای پایدار و پاک مانند خورشیدی و بادی کوچک و محلی جایگزین و گسترش یابد .
– کارهای بسیار مهمی مانند پایش صنایع در کاهش مصرف آب، الزام به بازچرخانی ۱۰-۵ باره آب صنعتی، الزام به جابجایی صنایع آببر فولاد از حوضه خشک مرکزی به استانهای کنار خلیجفارس برای کاربرد آبهای نامتعارف برای خنک کردن، تعیین تکلیف ضرور برای مدیریت کامل پسماند در کشور و جلوگیری از دفن آن در عرصههای طبیعی، جلوگیری از کاهش تخریب زیستگاههای کوهستانی و جنگلی، پایش دقیق مناطق حفاظتشده و ارتقای آن از کمتر از ۱۱ درصد سطح کشور به ۱۷ درصد، احیای مناطق چهارگانه محیطزیستی و به رسمیت شناختن قرقهای بومی که طی دهها هزار سال باعث حفظ طبیعت بودهاند و …
امروزه هر آنچه بخواهیم می توانیم وارد کنیم اما محیط زیست تنها چیزی است امکان وارد کردن آن و جود ندارد.دغدغه اصلی ما باید حفظ محیط زیست باشد که در این راستا برنامه های زیادی طراحی شده است که برای اجرا نیاز به حمایت دارد. باید غرور ایرانی را به جوانان برگردانیم و آنان را به سمت حفظ محیط زیست هدایت کنیم.
تشکل سیاسی؛”اَبَرشخصیتی” و”ایدئولوژی محوری”
پرویز مختاری
حقیقت این است که در صد و چند سال گذشته، یعنی همزمان با رویش جنبش مشروطهخواهی و انقلاب مشروطیت، تفکر تشکل یابی و فعالیت حزبی در ایران زایش یافت و بازهم این واقعیتی انکار ناپذیر است که راز پیدایش تشکلهای حزبی و فعالیتهای سیاسی عمدتاً یا ناشی از اَبَر شخصیتها و یا یک ایدئولوژی بوده است.
در مورد اول میتوان از “جبهه ملی و مصدق”،”نیروی سوم وخلیل ملکی”، “فدائیان اسلام و نواب صفوی”،”حزب زحمتکشان و مظفر بقایی”، “حزب پان ایرانیست و دکتر پزشکپور” بهعنوان شاهد مثال نام برد.
در مورد دوم یعنی تشکلهای “ایدئولوژی محور” عمدتاً میتوان سازمانهای رادیکال و چپگرا که عموماً متأثر از تفکرات مارکس و بهویژه تعابیر و خوانش لنینی از آن بودند نام برد.
در تشکلهای از نوع اول این “اَبَرشخصیت ها” بودندهاند که زندگی سیاسی و حتی مناسبات تشکیلاتی را به شدت تحت تأثیر فرهمندی یگانه خود قرار میدادند و در بیشتر مواردتصمیمات فردی آنان بر تصمیمات گروهی و جمعی سیطره داشت.
اگر چه تشکل های نوع دوم بهدلیل مدل سازمانی که داشتند،مدلیکه از آموزههای احزاب نوین کمونیستی اروپایی بود، تا حدی از این قاعده یعنی سیطره “اَبَر شخصیت” بر سیمای سیاسی وتشکیلاتی خود مستثنی بودند، اما نمیتوان سایه سنگین رهبران را بر حیات سیاسی آنها نادیده انگاشت.
نمیتوان وزن بیژن جزنی و بعدتر امیر پرویز پویان و یا مسعود احمدزاده و حمید اشرف را بر سازمان چریکهای فدایی خلق و یا نقش کیانوری را بر حزب توده کم اهمیت دانست.
همینطور وجود این واقعیت در دیگر سازمانهای ایدئولوژیک و نیز مذهبی و در رأس آنان، سازمان مجاهدین خلق امری اثبات شده و غیر قابل نفی است.
این تأثیرگذاری تعین کننده “اَبَر شخصیتها” در تداوم خود بر پیشانی فرهنگ تشکیلات سیاسی، مُهر”شخصیت محوری” را حک کرد و این نشان بهسان ستارهای درخشان به نورافشانی پرداخت.
بهراستی چرا و چه عاملی موجب پیدایش یک چنین وضعیتی شدهاست؟ چرا و چگونه است که مردم ما هنوز که هنوز است چنین تحت تاثیر نخبگان قرارمیگیرندو در جان و کالبدجامعهی سیاسی ایرانی،شخصیتپرستی و رهبرستایی جا خوش کرده و با سرسختی به حیات خود ادامه میدهد؟
آرامش دوستدار در مقالهی “فرهنگ و سیاست”،مفهوم فرهنگ را “مجموعه آنچه مردم یک جامعه در تاریخشان به دستآورده، ساخته یا آفریدهاند و از آنها شالودهی زیست مادی و معنوی خود را ریختهاند”تعریف مینماید. ( خویشاوندی پنهان ص٢١١)
اگر این تعریف فرهنگ را از آرامش دوستدار بپذیریم و آنرا در بخش فرهنگ سیاسی، پایه و زاویه نگرش خود قرار دهیم، نمیتوانیم تأثیر فرهنگ عاشورایی و تعزیهخوانی در سلطه سرسختانه و همهجانبه شخصیتپرستی و رهبرستایی را نا دیده بگیریم.
درسآموزی از واقعه کربلا و فرهنگ تعزیهخوانی، در واقع پیشرانه و برانگیزانده کنش و واکنش بخش بزرگی از فعالان سیاسی ایرانی شد و هنوز هم در حد معنیداری به همین صورت است.
از اواسط دهه چهل شمسی، از دل جنبش دانشجویی جریانات فکری نوینی رو به رشد نهادند. بخشی از اینان دارای تفکرات مذهبی و خداباور و بخش دیگر غیرمذهبی و مارکسیت-لنینیست بودند. این دو نحله فکری هستهیاصلی بهوجود آورنده سازمانهای جدید سیاسی شدند.
وجه افتراق هر دوی این گونه تشکلهای نوبنیاد با تشکلها و سازمانهای سیاسیقدیمیتر آن روزگاران، رادیکالیسم عملگرای اینان علیهسیاستهای مماشاتجویانه و سازشکارانه احزاب پیشین در مقابل دیکتاتوری محمد رضا شاه بود. جالب اینجاست که بدنهی اصلی موسسین این سازمانها، از جوانان جبهه ملی و حزب توده بودند. فرزندانی که آن روز به شماتت پدران خود برخاسته بودند.
علیرغم اینکه از لحاظ جهانبینی فلسفی،باورمندی و یا ناباوری به خدا و بالاخره نقش دین و مذهب در جامعه و بر جامعه، در بین آنان درهی عمیقی وجود میداشت ولیکن به لحاظ خواستهها و اهداف سیاسی هر دو جریاناتی بودند عدالتخواه و بشدت آرمانگرا.
این نحلههای فکری بعدتر بهطور عمدهدر دو سامانه “سازمان مجاهدین خلق ایران” و”سازمان چریکهای فدایی خلق ایران” در سپهر فعالیتهای سیاسی وآوردگاه رزم با رزیم محمدرضا پهلوی سر برافراشتند و سالیان طولانی، ارزشها و قواعد مبارزه علیه دیکتاتوری شاه پارامتری از متغیر مبارزات مسلحانهی چریکی آنان بود و این خود بهشدت تحت تاثیر مبارزات چریکهای شهری در کشورهای آمریکای لاتین، بهویژه برزیل بود و از مبارزات پارتیزانی انقلابیون کوبایی الهام میگرفت. مبارزه مسلحانه با ایفای نقش مرکزی حرف اول و آخر را میزد.
دیکتاتوری خشن شاه و سرکوب بیرحمانه مخالفین، هرگونه فعالیت سیاسی علنی را ناممکن ساخت. فعالیتهای تشکیلاتی و سیاسی به فعالیتهای مخفی و زیرزمینی کشیده شدند. این خود موجب تمرکزهر چه بیشتر سیاستگذاری و تصمیمگیری در امور، بهدست تعداد محدود و معدوی از کادر رهبری این دو سامانه و سازمانهای مشابه دیگر گردید.
اگرچه چگونگی روابط تشکیلاتی و پروسهی تصمیمسازی و سیاستگذاری در بدو تأسیس،براساس سانترالیسم دموکراتیک تعریف شده بود، اما در پراتیک عملی بهتدریج وجه دموکراتیک این اصل تشکیلاتی، به نفع سانترالیسم بهکناری رانده شد.
این پروسه به مرور سازمان را به ملکشخصی رهبران کاریزماتیک تبدیل نمود. این تطور و دگرگونی در مناسبات تشکیلاتی،تأثیری بسیار مخرب و ویرانگر بر سرنوشت و سرانجام دموکراسی درونی سازمانهای سیاسی بر جای نهاد.
از دل این ناکامیها و شکستها از سالهای نیمهی دوم دههی هفتاد شمسی و همزمان با رویش جنبش نوین دموکراسیخواهی جامعه ایرانی، بهتدریج اگرچه با یک تأخیر تاریخی اما به شکلی پیوسته، مقابلهای نظری با گرایشها و عوامل سترون پیشین بهویژه مبارزه مسلحانه، نضج و قوام یافت.
در گفتمان سیاسی ایران مفاهیم سکولاریسم، دموکراسی، انتخابات آزاد و حقوقبشر جانشین مفاهیمی همچون مبارزه با امپریالیسم جهانی،سرمایهداریکمپرادور (دلال) وابسته و سرانجام مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک شدند.
دیگر اکنون الگوهای احزاب و تشکلهای “شخصیت فرهمند” و یا “ایدئولوژی” محور، نمیتوانستند شکل مناسبیبرای پاسخگوئی بهشرایط نوین باشند و تدوین پروژههایی مناسب و همخوان با گفتمان سیاسی غالب را ارایه نمایند.
پیدایش احزاب و سازمانهای سیاسی کهحول یک برنامهی سیاسی و اقتصادی به ارائه پروژههای راهبردی میپرداختند از همین زمان شدت گرفت.
در همین پروسه بود که اولین سازمان بزرگ جمهوریخواهان در سال 2003 میلادی مقارن با١٣٨٢شمسی در شهر برلینِ آلمان تشکیل گردید.اتحاد جمهوریخواهان با تدوین و ارائهی منشور سیاسیای که بر پیشانی آن سکولاریسم ، دموکراسی و منشور جهانی حقوق بشرحک شده بود اولین نمونهی یک تشکل سیاسی بود که نسخه متفاوتی از پیشینهی تشکل سیاسی سابق خود ارائه مینمود.
اتحاد جمهوریخواهان ایران (اجا) نه شخصیتمحور بود و نه ایدئولوژیمحور. از انصاف بهدور خواهد بود که نقش مثبت و سازندهی “جمهوریخواهان ملی” را در شکلگیری و ایجاد”اجا” ناگفته بگذاریم.
این نکته که “اجا” تا چه حد در نیل به اهدافی که در ابتدا پیشبینی نموده بود موفق بود یا خیر موضوع این نوشته نیست اما به جرأت میتوانم بگویم که بدیل سکولاریسم و جمهوری خواهی هنوز راه طولانی برای تبدیل شدن به یک نیروی اجتماعی و تأثیرگذار در تعیین سرنوشت مبارزات سیاسی در پیش دارد.
حقیقت این استکه جامعهی ایران علیرغم تلاشها و جانفشانیهای بسیار، از جنبش مشروطهخواهی تا انقلاب ناکام سال ١٣٥٧و این چهل سال اخیر که از آن انقلاب گذشته است هنوز نتوانسته به خواستهای خود از صدر مشروطیت تاکنون که همانا دموکراسی و رشد متوازن و پایدار به سوی یک مملکت متمدن و پیشرفته در همهی ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و علمی میبود دست یابد.
پروژههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به اجرا درآمده متاخر که برگرفته از دو الگوی استبدادی “سلطنت” و “مذهب” بودهاند، هیچیک نتوانستهاندجامعهی ایرانی را به یک جامعه مدرن و مرفه رهنمون باشند. این دومی (مذهب یا دیانت) بهویژه حتی در رحمانیترین تفسیر خود نیز برپایهی تبعیض استوار است و تبعیضگرایی درست نقطهی مقابل تجانس و یکسانگرایی میباشد.
این ناکامیها و شکستهای دردناک، نیاز تاریخی به یک پروژهی سیاسی جدید را در برابرجامعهی ایرانی قرارداده است. آن پروژهی سیاسی که توانایی دگرگونی بنیادی درهمه زمینههای زندگی اجتماعی ما را موجب میتواند شود،چنان پروژهای است که دارای ساختار حکومتی مبتنی بر سکولاریسم، دموکراسی پارلمانی و مبتنی بر مفاد منشور جهانی حقوق بشر باشد.پروژهای که راز پیدایش آن نه یک “اَبَر شخصیت” و نه یک “ایدئولوژی” باشد.پروژهای که مجریان و هدایتگراناش براساس استعداد، فضیلت، توانائیهای علمی و عملی و شایستگیهای فردی به آن مقام رسیده باشند.
به باور من این پروژه نمیتواند یکی از آن دوپروژهی معیوب و شکست خورده دینی و سلطنتی با چهرهای بزک کردهی دیگری باشد. به باور من پروژهی جمهوریخواهی عرفی بهعنوان راه سوم دارای چنین ظرفیتها و امکاناتی برای انجام آن ضروت تاریخی میباشد.
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بههم سازیم و بنیادش بر اندازیم.
یک قرن تلاش برای تغییر قوانین خانواده
نیشتمان عبداللهی
گاهشمار مبارزات حقوق زنان در ایران
۱۲۸۵: پس از پیروزی مشروطه، زنان با نوشتن در روزنامهها، اعتراض به قوانین نابرابر خانواده و بهویژه سن پایین ازدواج، تعدد زوجات و حق نابرابر در طلاق را آغاز کردند.
۱۳۱۰ : با تصویب «قانون راجع به ازدواج»، در دوران رضا شاه، ثبت ازدواج و طلاق در محضر اجباری شد؛ حداقل سن ازدواج دختران ۱۳ سال شد و مردها مکلف شدند که اگر زن دیگری دارند، قبل از ازدواج مجدد اطلاع دهند.
۱۳۱۱ : در کنگرهی بینالمللی «نسوان شرق»، در تهران، فعالان زن خواستار لغو تعدد زوجات شدند.
۱۳۱۸: «کانون بانوان» از وزارت فرهنگ خواست قانونی برای تساوی زن و شوهر و جلب رضایت زن در طلاق وضع شود.
۱۳۲۳: «تشکیلات دموکراتیک زنان ایران»، وابسته به حزب توده، خواهان تساوی حقوق زن و شوهر شد.
۱۳۲۸: مهرانگیز منوچهریان، کتابی در نقد قوانین مربوط به زنان منتشر کرد و با ارسال آن به مقامات سیاسی و مذهبی، خواستار تغییر قوانین خانواده شد.
۱۳۳۴: «جمعیت راه نو» شرحی دربارهی قوانین نابرابر خانواده در بین مردم توزیع کرد، و طرحی برای تغییر قوانین خانواده به نخست وزیر ارائه داد.
۱۳۳۵ : «شورای زنان» در ملاقات با شاه خواستار اصلاح قوانین حضانت کودک و طلاق و ممنوعیت چند همسری و ازدواج موقت شد.
۱۳۴۲: «جمعیت راه نو» طرح قانون حمایت خانواده را برای رئیس مجلس و نمایندگان زن فرستاد و منوچهریان نیز طرح جداگانهای برای ارائه به مجلس سنا تدوین کرد. این طرحها با اعتراض روحانیون روبرو شد.
۱۳۴۴: مهرانگیز دولتشاهی در دیدارهایی با فرح دیبا، طرح قانون خانواده را برای او تشریح کرد، تا ملکه نظر مثبت شاه را به آن جلب کند.
۱۳۴۶: «قانون حمایت خانواده» که محدودتر از طرح پیشنهادی منوچهریان بود، در مجلس شورای ملی تصویب شد.
رسیدگی به اختلافات خانوادگی در دادگاه، دادن حق درخواست طلاق به زن، تحت شرایطی خاص، و دخالت دادگاه در تعیین وضع فرزندان پس از طلاق، از بخشهای مهم این قانون بود.
بهمن ۱۳۵۳: پس از تلاشهای مستمر زنان متمم «قانون حمایت خانواده» تصویب شد. تعیین حداقل سن (۱۸ سال) برای ازدواج زنان، حق طلاق و حضانت برابر برای زنان و محدود کردن چند همسری از جمله دستاوردهای این قانون بود.
۷ اسفند ۱۳۵۷: رئیس دفتر آیتالله خمینی اعلام کرد قانون حمایت از خانواده خلاف اسلام است، و ملغی میشود. از آن پس مرد حق داشت «هروقت بخواهد زن خود را طلاق دهد.»
۱۳۸۱: پس از چند دهه بیحقی و بازگشت به قانون مدنی ۱۳۱۰، زنان دوباره اجازه یافتند تحت شرایطی محدود درخواست طلاق بدهند.
۱۳۸۲: در پی اعتراض فعالان زن به شکنجه و مرگ کودکی که حضانت او از مادرش سلب شده بود، قانون حضانت تغییر کرد و حضانت کودک پس از طلاق تا هفت سالگی به مادر و پس از آن به پدر سپرده شد.
۲۲ خرداد ۱۳۸۵: تجمعی برای تغییر قوانین تبعیضآمیز، از جمله قوانین نابرابر خانواده در تهران با خشونت سرکوب شد و ۷۰ نفر بازداشت شدند.
۵ شهریور ۱۳۸۵: کمپین یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیضآمیز آغاز به کار کرد. تغییر قوانین طلاق، حضانت و سرپرستی کودکان، سن ازدواج، ارث و منع چندهمسری از جمله خواستههای این کمپین بود.
۱۳۸۶: فعالان زن، از گروههای مختلف سیاسی، در ائتلافی فراگیر به «لایحه حمایت خانواده» که دولت به مجلس فرستاده بود اعتراض کردند. معترضین خواهان حذف موادی بودند که چندهمسری و ازدواج موقت را آسانتر از قبل میکرد.
شهریور ۱۳۸۷: در پی اعتراضهای زنان، لایحهی حمایت خانواده از دستور کار مجلس خارج شد.
اسفند ۱۳۹۱: لایحهی حمایت از خانواده بار دیگر به مجلس برگشت و با حذف و اصلاح مواد مربوط به چندهمسری و ازدواج موقت، به تصویب رسید. این قانون جدید هنوز فرسنگها تا برابری حقوق زن و مرد فاصله دارد.
۵۵ سال تلاش زنان ایرانی برای کسب حق رأی
۱۲۸۶: قانون اساسی مشروطه، زنان را در ردیف دیوانگان، مجرمان و کودکان قرار میدهد و آنها را از حق رأی محروم میکند.
۱۲۹۰: محمدتقی وکیلالرعایا، نمایندهی همدان در مجلس دوم، خواستار حق رأی برای زنان شد، اما باقی نمایندگان مجلس با آن مخالفت کردند.
۱۲۹۹: فعالان زن از جمله صدیقه دولتآبادی با نوشتن مقاله در نشریات به بیحقی زنان در انتخابات اعتراض میکردند.
۱۳۱۱: در دومین کنگرهی بینالمللی «نسوان شرق» که در تهران برگزار شد، فعالان زن خواستار برخورداری زنان از حق رأی شدند.
۱۳۲۳: «تشکیلات زنان» وابسته به حزب توده صدها کنفرانس در شهرهای مختلف برای حمایت از حق رأی زنان برگزار کرد.
۱۳۲۵: «حزب دموکرات آذربایجان» پس از اعلام استقلال آذربایجان، به زنان آذربایجان حق شرکت در انتخابات داد.
۱۳۲۶: لایحهی پیشنهادی حزب توده، که شامل حق رأی زنان نیز بود، در مجلس رأی نیاورد و گفته شد ضد اسلامی است.
۱۳۳۱: ائتلافی از گروههای زنان بیانیهای با صد هزار امضاء منتشر کرد و خواستار حقوق سیاسی و اقتصادی برابر شد.
۲۶ آذر ۱۳۳۱ : محمد مصدق، نخستوزیر وقت، حق رأی زنان را در پیشنویس لایحهی جدید انتخاباتی وارد کرد.
۱۱ دی ماه ۱۳۳۱: تظاهرات در حمایت از حق رأی زنان در میدان بهارستان تهران، محل درگیری شدید موافقان و مخالفان شرکت زنان در انتخابات شد.
دی ماه ۱۳۳۱: با فشار روحانیون و نیروهای محافظهکار در «جبههی ملی» دکتر مصدق حق رأی زنان را از لایحه انتخاباتی حذف کرد، که اعتراض گروههای زنان را به دنبال داشت.
تیر ماه ۱۳۳۴: اعضای «شورای زنان ایران»، هنگام بازگشت شاه و ثریا از شوروی، اعلامیهی بزرگی در فرودگاه آویختند که روی آن نوشته بود «تساوی حقوق زن ایرانی را خواستاریم.»
۱۳۳۵: اعضای شورای زنان، به مدیریت صفیه فیروز در دیدار با شاه خواستار حق رأی برای زنان شدند.
مرداد ۱۳۳۹: اعتراض آیتالله بروجردی، مرجع تقلید شیعیان، نخست وزیر دستور لغو تجمع زنان برای کسب حق رأی را صادر کرد.
۱۶ شهریور ۱۳۳۹: در مراسم معارفهی دولت، ۲۰ تن از فعالان زن به مقابل مجلس سنا رفتند و خواستار حق رأی شدند.
خرداد ۱۳۴۰: گروهی از فعالان زن در دیدار با شهردار تهران، خواستار شرکت زنان در انتخابات شورای شهر شدند. همزمان در اصفهان یک زن کاندید شورای شهر شد.
۱۴ مهر ۱۳۴۱: هیئت دولت در «لایحهی انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی»، محرومیت زنان از حق رأی را حذف کرد.
۸ آذر ۱۳۴۱: در پی اعتراضهای آیتالله خمینی و نیروهای محافظهکار به حق رأی زنان، دولت، لایحهی انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی را پس گرفت.
۱۷ دی ۱۳۴۱: ۳۵۰ تن از زنان معترض به حذف حق رأی زنان، در برابر ساختمان نخستوزیری تحصن کردند.
۱۹ دی ۱۳۴۱: شاه اعلام کرد که حق رأی زنان، به عنوان یکی از مواد «انقلاب سفید»، به همهپرسی گذاشته خواهد شد.فعالان زن به دفتر نخست وزیر رفتند و خواستار حق رأی در همهپرسی شدند.
۳ بهمن ۱۳۴۱: در پی تظاهرات روحانیون و بازاریان مخالفِ حق رأی زنان، طرفداران حق رأی در ادارات و مدارس اعتصاب کردند.
۵ بهمن ۱۳۴۱: فعالان زن در یک برنامهی زندهی تلویزیونی از وزیر کشاورزی پرسیدند: «چرا ما نباید رأی بدهیم؟ مگر ما مردم این مملکت نیستیم؟»
۶ بهمن ۱۳۴۱: صبح روز همهپرسی اعلام شد که زنها هم میتوانند رأی بدهند، اما در صندوقهای جداگانه.
۸ اسفند ۱۳۴۱: شاه اعلام کرد که زنان باید حق رأی داشته باشند.
۱۲ اسفند ۱۳۴۱: دولت اعلام کرد موادی از قانون انتخابات را که مانع رأی دادن زنان بود، لغو کرده است.
۱۳۴۲: زنان ایرانی پس از ۵۵ سال تلاش برای کسب حق رأی، در انتخابات شرکت کردند و شش زن را به مجلس فرستادند.
فساد دولتي در ايران
محمدعلی قدیمی
فساد يك مشكل جدي در ايران بوده است. از ديدگاه سازمان شفافيت بين الملل جمهري اسلامي ايران از نظر فساد داخلي در زمره فاسدترين كشورهاي جهان قرار دارد. مطالعه اي كه به سفارش فرهنگستان علوم به سرپرستي فرامرز رفيع پور صورت گرفت كه به روشني نشان داد، برآوردهاي سازمان بين الملل بسيار خوش بينانه بوده است و فساد اقتصادي در ايران بسيار بيشتر از آن چيزي است كه اعلام كرده بود. فساد در اين دوران ابعاد بي سابقه اي پيدا گشته است. فساد در اخلاق اجتماعي بطور وسيع ضربه خورده و موجب شده بي عدالتي و فقر افزايش يافته است. فساد يك امر سياسي است و كنترل آن هم يك امر سياسي است، لذا نيازمند اداره سياسي است.
ميزان فساد
فساد سازمان يافته در ايران پس از انقلاب ١٣٥٧ به تدريج به عمق خود تعريف بخشيده و چنان در زير پوست حاكمان جا خوش كرده است كه ديگر نميتوان هويت خود را از آن متمايز نمايند. امروزه فساد اداري در ايران تنها به رشوه و زير ميزي در ادارات محدود نميشود و در تاد و پود تمام دستگاههاي اداري در هم تنيده است. احمد توكلي كارشناس اقتصادي در مجلس شوراي اسلامي معتقد است كه حكومت جمهوري اسلامي به مرحله فساد سيستماتيك رسيده است.
اثرات فساد
فساد در دستگاههاي دولتي اعتماد مردم را نسبت به دستگاههاي دولتي و غير دولتي كاهش داده. طبق گزارش دفتر مطالعات استراتژيك رياست جمهوري ايران، اعتماد بين آحاد جامعه ايران به ١٠٪ رسيده و شاخص صداقت و امانتداري به ٨ درصد رسيده است. اقتصاد به شدت دولتي آنگونه كه در قانون اساسي پيش بيني شده بود خود را با بخش خصوصي و تعاوني هماهنگ سازد و خصوصي سازي ها هم به خاطر سيستم فساد اداري به كج راهه رفت. اينها هدفي شد براي رانت خواري و قاچاق رسمي و اختلاس و رشوه خواري در بدنه فرسوده اقتصاد دولتي. ورود صاحبان قدرت سياسي به بازار آسيب ديده تجارت نيز باعث بدتر شدن وضعيت شد تا جاييكه رسانه ها مكرر اخباري از سوء استفاده مالي، اختلاس يا رشوه خواري به گوش ميرسد و بنظر ميرسد ذهن ملت نيز به شنيدن آن عادت كرده است.
به اميد داشتن ايراني آزاد و سالم
تصور روشنی از آیندهی بعد از شاه نداشتیم
یوسف بنیطرف،
فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه میکردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهایشان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب میبینند؟
برای یافتن پاسخ این سؤالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفتوگو کردهایم. حاصل هر گفتوگو روایتی به مثابهی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پیامدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروههای سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر میکشد.
در ماهها و روزهای قبل از انقلاب در شهرهای اهواز، آبادان، خفاجیه و تهران علیه حکومت شاه فعالیت میکردم و به سازماندهی و شرکت در تظاهرات و فروش کتابهای جلد سفید مشغول بودم. چند روز قبل از انقلاب هم به دعوت دانشکدهی نفت آبادان دربارهی خلق عرب در ایران سخنرانی کردم. برنامهای که برای نخستین بار بعد از ۵۰ سال و بر اثر شکست اختناق ساواک برگزار شده بود.
در اهواز مرکز تجمع نیروهای غیرمذهبی روبهروی ادارهی شرکت نفت در محلهی نیوساید بود و نیروهای طرفدار خمینی در حسینیهی اعظم جمع میشدند. روز ۲۱ بهمن در نیوساید بود که خبر قیام مردم تهران را شنیدم. همراه دوستی دربهدر به دنبال کسانی بودیم که بتوانیم همچون تهران پادگانها را خلع سلاح کنیم. اما هیچ سازمانی وجود نداشت، نه اهوازی و نه سراسری. از این رو همراه دو تن از دوستان عرب برای تهیهی اسلحه به یکی از روستاهای بخش روفیه، در مرز عراق رفتیم. اما سقوط رژیم شاه در روز بعد ما را غافلگیر کرد. روحانیون از ما متشکلتر بودند. واقعیت این است که ما تصور دقیقی از سَبُعیت روحانیت پیروز در بعد از انقلاب نداشتیم. گرچه در چند ماه قبل از انقلاب گاهگاهی در تجمعهای سیاسی و اعتراضی اهواز به عنوان دگراندیش مورد حمله «حزباللهیهای بعد از این» قرار میگرفتیم، اما فکر میکردیم این دوران گذرا و این رفتارها فردی است و سخنان آقای خمینی در مورد آزادیهای نیروهای سیاسی مختلف را باور کرده بودیم. ما که جوان بودیم و کم تجربه، اما پیران سیاست هم به ندرت تصور روشنی از آیندهی بعد از شاه داشتند. جز یکی دو اعتراض از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق، به ندرت کسی دربارهی گروههای فشار و میتینگ خرابکن به آقای خمینی اعتراض میکرد. در واقع، در آن شرایط کسی را توان آن نبود که با او رودررو شود. چون اکثریت مردم از شاه نفرت داشتند و فقط میخواستند هرچه زودتر شاه سرنگون شود.
گرچه زایمانِ اغلب انقلابها با خشونت همراه است اما پیامدها و دستاوردهایشان با هم متفاوت است.
سرکوب و کشتاری که پس از انقلاب اسلامی رخ داد در انقلابهای نیمهی دوم قرن بیستم، کم نظیراست. پس از پیروزی انقلاب و پایان جنگ ویتنام در اواسط دههی هفتاد میلادی، یک نفر اعدام نشد بلکه وابستگان به رژیم سابق به زندان و بازپروری محکوم شدند. پس از انقلاب نیکاراگوئه در سال ۱۹۷۹ نیز کسی از افراد رژیم سوموزا را اعدام نکردند. اما در ایران، سرکوب مستمر دگردینان و دگراندیشان و حتی قلع و قمع خود اسلامگرایان غیر معتقد به ولایت فقیه نیز بر همگان آشکار است.
با این توضیحات، بیمهایی که نسبت به این انقلاب داشتم همه تحقق یافتند، حتی بیش از آنچه که تصورش را میکردم. اما امیدهای ما به دموکراسی، آزادی اندیشه و عقیده و بیان، امید به برابری اتنیکی، دینی، مذهبی و امید به یک حکومت غیر متمرکز، در این نظام به ناامیدی بدل شد. با این حال، با توجه به تحولات جامعه این شعله هنوز نمرده است و همچنان در دل ما فروزان است و تحققاش را چندان دور نمیبینم.
هنوز باور نمیکنم که این همه ظلم را پذیرفته باشیم
مهرانگیز کار
فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه میکردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟
و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهایشان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب میبینند؟
برای یافتن پاسخ این سؤالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفتوگو کردهایم. حاصل هر گفتوگو روایتی به مثابهی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پیامدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروههای سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر میکشد.مهرانگیز کار، حقوقدان، پژوهشگر و فعال حقوقزنان، در گفتوگو با آسو تجربهاش از انقلاب و نتایج آن را اینگونه روایت میکند: روزهای انقلاب ۵۷ در تهران بودم. دوران کارآموزی وکالت دادگستری را میگذراندم و بیشتر در راه خانه و دادگستری تظاهرات انقلابی را میدیدم. دادگستری دوران شاه، زنان را در جایگاه قاضی یا وکیل با روی گشاده میپذیرفت. در دفاتر دادگاهها که داد و ستد «زیرمیزی» هنوز رایج نشده بود، کلی احترام داشتم. کارمندان دفتری با آن که در جمعشان مذهبی زیاد بود، به وکلای زن و کارآموزان زن بیش از وکلای مرد احترام میگذاشتند و به ما مانند امیدهای آینده نگاه میکردند. البته در محافل مخالفان دینی و غیر دینی و چپ، چنین اعتبار و احترامی نداشتیم و به ما مثل عطایای ملوکانه که در خور احراز مقام و موقعیت نبودیم پوزخند میزدند. سعی داشتند اعتماد به نفس و غرور جوجههای شاه را با خاک یکسان کنند. در فضائی پارادوکسیکال، زندگی حرفهای خود را سامان میدادیم. من هم به این چشم نگریسته میشدم.
البته چون در مطبوعات کشور مقالههای اجتماعی مینوشتم و جا افتاده بودم، بیشتر با محافلی که به هر شکل به موفقیت زنان برچسب عطایای «ملوکانه» میزدند و آن را خوار و خفیف جلوه میدادند، رفت و آمد داشتم و با تضادها بهتر آشنا میشدم. نشانههای انقلاب که از راه رسید، دو شقه شدیم. جمعی به صفوف انقلاب پیوستند و جمعی تماشاچی انقلاب شدند. من از دستهی دوم بودم و به تدریج نجواها را در گوشم میشنیدم که: «حتماً ساواکی است!»
از همان زمان، امیدی به این انقلاب نداشتم، ولی تا دلتان بخواهد بیم و هراس از آینده درونم را میجَوید. همیشه به اقتضای جوانی و فزونخواهی و گذراندن مدرسهی حقوق در دانشگاه تهران، آرزو داشتم نظام سیاسی دیگری که در آن سوداهای آزادیخواهانه و رؤیاهایم شکل واقعی به خود بگیرد، از راه برسد. اما چهرهای که از سال ۵۶ با آن روبهرو شدم، زشتتر از آن بود که تصور میکردم. تا جایی که میگفتند «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت» امیدبخش بود، اما وقتی این خواست را آخوندی رهبری میکرد با ماهیت تاریخی این صنف که خوانده بودیماش، رؤیاها چرک میشد و گاهی کابوسها هجوم میآورد. زنهای بیحجاب را میدیدم که به اختیار و با هدف پذیرفتهشدن از سوی مخالفان دینی شاه، به صفوف انقلاب میپیوستند و بیمهایم شدت میگرفت. نه دانای کل بودم، نه حکومت شاه را ایدئال مییافتم، اما مادری داشتم که سیگار پشت سیگار آتش میزد و هر بار که میخواستم خانه را ترک کنم هشدارم میداد تا وارد این میدان جهنمی نشوم. تردید نداشت که آنها زنان را زیر انواع حجاب میبرند. خوشبختانه زود پر کشید و ندید که با ابناء بشر چه میکنند؟
چهرهی امروزی کشورم که از آن بنا به خواست آخوند رانده شدهام، بسیار بسیار بدتر از بیمها و کابوسهایی است که آن روزها گرفتارش شده بودم. هنوز باور نمیکنم که این همه ظلم را پذیرفته باشیم. در بهترین دوران از تاریخ معاصر ایران، یک ساختار حقوقی گذاشتند روی دستمان که تمام کرامت انسانی و حیثیت جهانی ما را خدشهدار کرد. به بهانهی دینباوری، هر چه را داشتیم تاراج کردند. ارزشهای اخلاقی که ایرانیان بدون حضور پلیس در زیست فردی و اجتماعی به آن پایبند بودند، مهمترین داشتههای ما بود که به تاراج رفت. شرایط جهانی به کام آنها تغییر کرد. از تغییر شرایط جهانی، ایرانیان سود نبردند، جانیان انقلابی و دزدان انقلابی سود بردند. کشتند و کشتند و کشتند. دزدیدند و به ریش ما خندیدند. چهل سال است صداها را خفه میکنند و طلبکارانه به زیان منافع ملی کشور در جهان نفرت میپراکنند. ادبیات نفرت بر سیاست خارجی سایه افکنده است. رژیم حقوقی و جزائی، رژیم تبعیض است. دست قطع میکنند، سنگسار میکنند، اعدام میکنند، زنان را میچزانند، تولیدمثل را تشویق میکنند و بچهها میشوند «کودک خیابانی». شکنجه شده است تنها شیوه برای پایان بخشیدن به جنبشهای اجتماعی، حق کسب و رفتن به دانشگاهها را از ایرانیان بهائی دزدیدهاند، ایرانیان سنی و اقوام با دردهای بیدرمان خود سرمیکنند و… .
این روزها که شهر را چراغانی کردهاند تا چهل سالگی انقلاب را جشن بگیرند، ایرانیان زیر وحشت ناامنی و آیندهای که هولناکتر از گذشته در ذهنشان تصویر میشود، باور نمیکنند این همه چرک و شکنجه و فقر و اسارت را از انقلابی دارند که با هزار امید به سویش دست دراز کرده بودند و میگفتند «شاه برود، هرکه میخواهد بیاید»، یا «به فرض که خمینی تو زرد از آب در بیاید، ترتیبش را میدهیم، از شاه که قویتر نیست.»
فریاد من
سپیده کرامت بروجنی
جهان را بنگر سراسر
که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود از خویش بیگانه است
و ما را بنگر
بیدار
که هُشیوارانِ غم خویش ایم.
خشم آگین و پرخاشگر
از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری میکنیم
نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویش ایم
تا از قابِ سیاهِ وظیفه ای که بر گِردِ آن کشیده ایم خطا نکند.
و جهان را بنگر
جهان را
در رخوتِ معصومانه ی خوابش
که از خویش چه بیگانه است!
ماه می گذرد
در انتهای مدارِ سردَش
ما مانده ایم و روز نمی آید.
مرا عظیم تر از این آرزویی نمانده است که به جست و جوی فریادی کمشده برخیزم.
با یاریِ فانوسی خُرد
یا بی یاریِ آن،
در هر جایِ این زمین
یا هر کجای این آسمان
نگاهی آماری به مسئله ی اعتیادِ دانش آموزان
جواد لعل محمدی
روزگار چه بازی بدی دارد . حقیقتا اسباب تأسف است وقتی که می شنویم مواد مخدر«سالانه نزدیک به دویست هزار میلیارد تومان ۱»یعنی پنج برابر بودجه آموزش و پرورش را در کشورایران می بلعد و قاچاقچیان وطنی از این منکر «سالانه ۳میلیارد دلار ۲» کسب سود می کنند و ایضا «سالانه ۵۰۰ هزار کیلو در کشور مواد مخدر مصرف می شود۳» و ما از رأس هرم ۱۰ کشور مصرف کننده بزرگ مواد مخدر در جهان پائین نمی آئیم و همچنان در بالا مانده ایم .
هر چند این آمار عریان ؛ آزار دهنده و رعب آور است ، لیکن هولناک تر آن است که ما تلخی حقیقت را فرو بگذاریم و به تأسی از تفکر معیوب حاکم برملاحظات اجتماعی ، با استراتژی بقای مواد مخدر تعامل کنیم و بنشینیم تا این چرخه بچرخد و قاچاقچیان، مواد مخدر را وارد کنند و دستگاهها برای مبارزه پول بگیرند و یک عده با اندوه حسرتهای ناتمام ، در گوشه و خلوت خیابان به اجساد مغلوب خود لگد بزنند و مصرف کنند تا دنیا از حرکت بایستد و این دور محصور بماند و این چرخه باز هم بچرخد .
وحشتناک نیست ؟
وحشتناک نیست که سالانه «۷۰۰۰ الی ۷۵۰۰ نوزاد مظلوم و معتاد متولد می شوند ۴» و پدر و مادر معتادتر فقط می گویند :
الهی بمیرم … آخر چرا؟
وحشتناک نیست که «زمان دسترسی به مواد مخدر ۷ دقیقه شده ۵» ؛ آمار معتادان ایران به تقریب و تقریرهای مختلف از «مرز ۴ میلیون نفر گذشته ۶» ؛ بر اساس شیوع شناسی اعتیاد در سال ۹۴ ، با یک ضرب و تقسیم ساده بالغ بر «۳۴۰ هزار زن در دامنه ی سنی ۱۵ تا ۲۵ سال قرار گرفته اند۷» ؛ «در هر سال ۳۶۰۰۰هزار نفر به تعداد معتادان کشور اضافه می شود و متقابلا سالانه بالغ بر ۳۰۰۰ نفر به علت اعتیاد می میرند ۸» و ما همچنان در حیرانی این فاجعه ی عظما ، مسکن نسخه می پیچیم و با عزل و نصب های غیر تخصصی ، مکانیزم کاهش عرضه را به گفتمانی امنیتی – قضائی تبدیل کرده ایم و از تحولات پرشتاب پدیده اعتیاد غفلت ورزیده ایم و کارمان شده است بگیریم و ببندیم و به زندان بیندازیم .
فی الواقع برای ملموس تر کردن مراتب این فاجعه ، اگر به مسئولین جمهوری اسلامی بگویند جمعیت حدود ۵ میلیون نفری فلسطین ، طی یک برنامه هدفمند، کلهم معتاد شده و اسیر خواب اعتیاد گشته اند، چه می گویند و چه می کنند ؟
آیا سیل کمک های بشر دوستانه خود را سرازیر این کشور نخواهند کرد ؟
آیا درون و برون ماجرا را با معنای عمیق واکاوی نمی کنند ؟
آیا ماضی و مستقبل و حالش را با صدای بلند فریاد نخواهند کرد ؟
پس چرا نسبت به جمعیت ۴ میلیونی و درگیر اعتیاد در داخل کشور که خود به منزله ی یک کشور هستند این گونه بی تفاوت می گذرند و اذن سکوت صادر می کنند و آمار و ارقام این ناهنجاری بزرگ را چون لایه ای در گوش لایه ی دیگر فقط زمزمه می کنند و این مسئله را در جوف کارهای دست چندم می گذارند ؛ چنان که آموزش و پرورش را گذاشته اند .
باری !
بسیار ساده می گوئیم که « سن مصرف مواد مخدر به ۱۱ سال کاهش یافته ۹» واز ۵۰۰ هزار کیلو مواد مصرفی در هر سال «۵۰ هزار کیلو ماده ی وحشی شیشه است ۱۰» و طرفه تر این که « ۲۰۰۰ کیلو از این مواد در بسته های یک گرمی در اطراف مدارس کشف و ضبط شده است ۱۱» و «۶۰ درصد مصرف کنندگان مواد مخدر گفته اند که
باری !
بسیار ساده می گوئیم که « سن مصرف مواد مخدر به ۱۱ سال کاهش یافته ۹» واز ۵۰۰ هزار کیلو مواد مصرفی در هر سال «۵۰ هزار کیلو ماده ی وحشی شیشه است ۱۰» و طرفه تر این که « ۲۰۰۰ کیلو از این مواد در بسته های یک گرمی در اطراف مدارس کشف و ضبط شده است ۱۱» و «۶۰ درصد مصرف کنندگان مواد مخدر گفته اند که شروع مصرف آن ها از دوره دانش آموزی بوده است ۱۲» و مسئولین وزارت آموزش و پرورش به جای پرداختن به علت العلل این بحران ملی ، آمارها را قابل اعتنا ندانند .
فی الواقع شاید مواجهه ی با این آمارهای دل آزار رماننده است ، اما باید کسی باشد که این انتظار غم انگیز را که رفته رفته به یأس تبدیل می شود ، بنویسد و تذکر بدهد که ۴۰ سال از عمر حکومت اسلامی گذشت و در این دوران ۱۸ میلیون بازداشت و زندانی و اعدام ، تأثیر درمانی نداشت ، همه چیز گران شد و مواد مخدر گران نشد تا اتاق های فکر مافیای مواد مخدر همچنان برنامه بریزند و بازارشان مستدام بماند . حتما وقت آن رسیده است تا نگاهمان را بچرخانیم و خوانش را عوض کنیم . این بحران اسارت نیست که به گذری از زمان تمام شود . باید برنامه ریزی منسجم و متحد داشت .
نداشتن یک مرکز آمارسنجی قوی و یک مانیتورینگ مجهز ، یعنی بی اعتنائی و روی خوش نشان ندادن به نهادهای مردمی و صاحب نظران و اهل فن و جا گذاشتن آنهائی که رنج خود و راحت ملت می خواهند .
بی اعتنائی به آموزش های پیشگیرانه در مدارس یعنی کوررنگی اخلاقی نسبت به معصومه هایی که هر شب پدرو یا مادرشان یک نفس دودها را پائین می دهند و او منتظر می ماند که بیرون بیاید و نمی آید .
یعنی بی توجهی به باتلاق گندیده و مرگباری که این کودکان در آن دست و پا می زنند، یعنی بی توجهی به کادرسازی بنیادین و روش های آکادمیک .
بسیار دوست می داشتم تا مبسوط تر بنویسم . از فرشته هایی که راهشان را گم کرده اند و دیگر صدای گریه ی خودشان را هم نمی شنوند ، از کسانی که مسلول و استخوانی و حسرت زده ، پای پنجره ی سرداب زندان نشسته اند ومنتظرند تا مه بیاید و آن ها را در بر بگیرد . از زنانی که به خاک سرد فرو ریخته اند و شب هایشان بی ستاره است . از دانشجویانی که به هر مهری لبخند می زنند و جز کام تلخ نمی ستانند . از غده های وخیم و ورم کرده ای که فقط می خواهند غرامت بستانند .
و اینها همه باشد به فرصتی دیگر ….
پاسخ گزارش گونه ی طبرزدی به مصاحبه ی رضا_پهلوی و اعلامیه ی ایرانیاران.
حشمت الله طبرزدی
اخیرا اقای رضا پهلوی و شهرام همایون در گفتگویی یکطرفه مطالبی در باره ی جلسه ی مشترک من و رضا پهلوی منتشر کردند و به دنبال، تشکل نو بنیاد ایرانیاران،اعلامیه ای صادر کرد که کاملا یک طرفه و علیه من بود.نمی دانم چرا باید بر خلاف مصلحت مبارزات کنونی و در این شرایط حساس بخواهند موجبات تضعیف یک مبارز ،در درون مرز را به وجود اورند!
من پوزه دیکتاتور حاکم انهم در زیر سرنیزه را به خاک مالیدم
حالا میخواهند یک دیکتاتور جدید برای ما بازتولیدکنند؟
نخیر ما طالب یک اعلی حضرت دیگر نیستیم.
اینکه من به رضا پهلوی گفته ام ،مسئولیت پذیر باش و از زیر بار پاسخگویی فرار نکن، حرف بدی است؟
مگر میشود یک نفر در یک مصاحبه از یک سو بگوید من نمی خواهم در هیچ کاری دخالت کنم اما در همان زمان ققنوس را اعلام کند و بگوید برای ۵۰ سال اینده ی ایران در همه زمینه ها
مطالعه و برنامه ریزی می کند؟! او خودش را نماد ملی می داند و از حالا برای اینده ی ما تصمیم می گیرد و نقش خود در اپوزسیون را جنبه ی راهنمایی و ارشادگری دانسته و می گوید فقط رهنمود میدهد! گویا ما صغیر هستیم که همزمان به حل اختلافات ما بپردازد و در عین حال برای ۵۰ سال اینده ی کشور با تشکیلات پر هزینه و عریض و طویل ققنوس، تصمیم بگیرد!؟ ایا مردم ایران در انتخاباتی ازاد، از ایشان چنین نقشی خواسته اند؟ ایشان پادشاه است یا ولی فقیه؟ برای اینکه هیچ رییس جمهوری ولو از نوع جمهوری اسلامی اش چنین نقشی که عمدتا نقش یک قیم خیر خواه برای صغار را در ذهن می اورد، برای خود چنین جایگاه رفیع و در عین حال توهین امیزی قایل نیست. رضا پهلوی اصرار دارد به بهانه ی اینکه خودش را نماد ملی می داند،در فرایند مبارزه شرکت نکند و مسئولیت نپذیرد. از یک سو می گوید، همزمان کاندیدای پادشاهی و ریاست جمهوری است و از دیگر سو هیچ مسیولیتی نمی پذیرد!اگر صادق است اعلام کند که کاندیدای هیچ پستی در اینده نیست،نه اینکه هم خر را بخواهد و هم خرما را!
این یعنی کوسه و ریش پهن.
این یعنی اینکه من تمام قد هستم اما نمی خواهم پاسخگوی هیچ کس باشم. یعنی نمی خواهم هیچ جریانی را به رسمیت بشناسم. یعنی اینکه من یک سلطان هستم. درست مثل خامنه ای. او در همه ی امور دخالت می کند اما هیچ مسئولیتی را نمی پذیرد.همیشه خود را فرای دیگران می داند و از همه طلبکار است و به هیچ کس بدهکار نیست!
می گوید من فصل الخطابم اما اگر در جلسه ای می نشینم، فقط برای ارشاد اعضای جلسه حضور دارم. یعنی فقط نقش کلید را دادم. گره گشایی می کنم.
این حرف فقط از یک ادم تمامیت خواه اما غیر پاسخگو بر می اید. فرقی نمی کند شیخ حاکم باشد یا شاه منتظر!
اتفاقا من در جلسه به رضا پهلوی گفتم ،ما تو را نماد پادشاهی خواهان می دانیم. نماد ملی نمی شناسیم. این شاه زاده ی دموکرات ،از اینکه نماد پادشاهی دانسته شود عصبانی میشود. عجب!جرم من این است که این حرف را صریح به او گفتم.یعنی نماد پادشاهی بودن اینقدر کم است؟کثر شان است؟!بسیار خوب اگر نمی خواهی نماد پادشاهی را قبول کنی پس،مسئولیت پذیر باش. بخشی از مسئولیت مبارزه در یک ساز و کار جمعی را بپذیر یا به کلی اعلام کن،من نیستم.ایا این حرف بدی است!ایا بخشی از مردم را بی جهت امید کاذب دادن ،درست است؟
شهرام همایون در اقدامی کاملا تفرقه افکن و در نقش یک شاه الهی، در جلسه ی مصاحبه با ایشان می گوید، توطئه ی جمهوری اسلامی این است که رضا پهلوی را ولیعهد می نامد! بعد ادامه میدهد روشنفکران و جمهوریخواهان( سپس به گفته های من استناد می کند ) نیز خواسته یا نا خواسته در راه رژیم گام بر می دارند، برای اینکه اصرار دارند شاه زاده را،نماد پادشاهی خواهان بدانند!عجب اگر کسی شاه زاده را نماد پادشاهی ، بداند پس علیه او توطئه کرده است!؟گویا خودشان نیز متوجه شده اند که نماد پادشاهی بودن، یک افت است،تنزل است! و گرنه باید بر ان افتخار می کردند. یا نه، افت نیست اما میخواهند تودهها را با این ترفند که نماد ملی هستند،همچون خمینی ،در سال ۵۷ بفریبند و سپس پادشاهی اعلام کنند. اگر غیر از این است رضا پهلوی باید صراحتا اعلام کند کاندیدای پادشاهی نیست.در انصورت نشان داده که همچون خمینی در پی فریب مردم نیست.برای اینکه فقط شیخ و شاه امکان فریفتن مردم را دارند. فرد دموکراسی خواه و ملی مثل دکتر مصدق از این بازی ها بلد نیست.
رضا پهلوی و حواریون و مریدان و مجیزگویانش از دست طبرزدی عصبانی هستند و خودش در مصاحبه و مجیز گویانش در ایرانیاران، من رانکوهش می کنند که چرا او را نماد ملی نمی شناسم.
نماد ملی را جامعه تعیین می کند نه اینکه فردی خودش به خود جایگاه نماد ملی بدهد.دست کم اپوزسیون دموکراسی خواه و جمهوری خواه برای ایشان چنین جایگاهی قایل نیست ایا این جرم است!؟
تنها گناه طبرزدی این است که با ایشان و رهروانش حاضر به گفتگو شد.
این من نبودم که وارد این گفتگو شدم.
این اصرار چند هفته ای موسس ایرانیاران یعنی خانم ویکتوریا ازاد و یارانشان بود که از من و اقای شریعتمداری میخواستند، وارد گفتگو با ایشان و رضا پهلوی شویم.مستندات موجود است.
من و اقای شریعتمداری حتا در یک جلسه که ایرانیاران با رضا پهلوی به عنوان حامی، ترتیب دادند و اصرار به شرکت ما شدند، شرکت نکردیم. خواستیم در جمع محدود با رضا پهلوی شرکت کنیم تا او را به مسئولیت پذیری قانع کنیم. زمانی که ویکتوریا ازاد مجددا و با اصرار از من خواست تا در جلسه ی محدود با حضور رضا پهلوی ، شرکت کنم،من به او گفتم که حرفهایم را خواهم زد. من نه پیروم،نه مجیز گویم. من یک مبارز دموکراسی خواه هستم. من در جلسه همان کاری را کردم که وعده داده بودم.من از اقای رضا پهلوی خواستم تا مسئولیت بپذیرد و قاعده ی دموکراسی را به هم نزند. ما فرد غیر مسئول در اپوزسیون نمی پذیریم.ویدیوی ان موجود است.نیاز باشد منتشر خواهیم کرد.
موسسین جلسه، خود تصویب کردند که مذاکرات ضبط شود و خود، همزمان منتشر کردند. اقای واحدیان را بانو ویکتوریا دعوت کرد و نه من. گزارش واحدیان را شخص ویکتوریا ازاد منتشر کرد. جرم من این است که در گزارشی شفاف، اعلام کردم که در جلسه چه گذشت و ما چه قرار و مداری گذاشتیم؟اتفاقا گزارش اقای واحدیان گزارش شفافی بود که من نیز منتشر کردم. امد نیوز هم منتشر کرد. چه ایرادی داشت. در ان گزارش به اسب شاه گفته بود یابو! مگر همگان از این گزارش استقبال نکردند؟اگر مدعیان، صداقت دارند ویدیو جلسه سه ساعتی را منتشر کنند تا مردم واقعیات را بدانند.مگر ما خواهان شفاف سازی نیستیم؟
متاسفم که اقایان رضا پهلوی،شهرام همایون و ویکتوریا ازاد با این رفتار غیر مسئولانه، ضربه ی کاری بر اتجاد بین جمهوری خواهان و پادشاهی خواهان زدند که به زودی قابل ترمیم نیست. من در سال ۸۲ نیز برای ائتلاف بین جمهوری خواهان و مشروطه خواهان تلاش کردم که توسط همین جناح نا کام ماند. پادشاهی خواهان در توهم اینکه در اکثریت هستند و نظر سنجی ها به نفع انهاست، عملا قاعده ی اتحاد دموکراتیک را بر هم میزنند.باشد تا برگشت انها به قدرت را تماشگر باشیم!
با این بازی که با ما کردند که ابتدا تلاش کردند من و دوستانم را به ایرانیاران بکشانند ، اما وقتی متوجه شدند که من زیربار مقام غیر پاسخگو اما مدعی نماد ملی،نمی روم، در مصاحبه ی عجولانه، تلاش کردند شخصیت من را زیر سوال ببرند و به من اصول اخلاقی را متذکر شوند و مشاور ایشان و رابط ایشان با ایرانیاران یعنی خانم ویکتوریا ازاد با صدور بیانیه به نام ایرانیاران،به صورت یکطرفه و نقل یکطرفه ی وقایع،علیه من حکم صادر کرد! من نیز با مشاهده ی این بازی کودکانه، به صف ان دسته از احزاب و شخصیت های اپوزسیون میپیوندم که اعلام کرده اند،تنها زمانی با رضا پهلوی و طرفداران او حاضر به همکاری و ائتلاف هستیم که پیمان نامه ای مکتوب را امضا کند و نتواند زیر قولشان بزنند.
از دیدگاه من این بازی تمام شده است و پس از این هر گز به ان تن نخواهم داد.مگر اینکه ابتدا مقاوله نامه ای امضا شود ورضا پهلوی به عنوان یک فرد مسئول و پاسخگو و نه فرد غیر مسئول اما همه کاره، نیز ان را امضا کند. تا زمانی که ژن و خاندان،افریننده ی مقامی غیر پاسخگو اما بسیار پر ادعا است، ان جامعه به سعادت نخواهد رسید .
از زاینده رود تا کارون – طبیعت زخمی شده است.
علیرضا جهان بین
با توجه به گرم شدن زمین، تغییر اقلیم یک پدیده جهانی است، بعضی کشورها با برنامهریزی و بهکارگیری راهکارهایی، صدمهها و تبعات منفی این پدیده را به حداقل میرسانند و کمترین آسیب را از این تغییر متحمل میشوند، اما متأسفانه در ایران چنین نیست و اقدامات لازم از جانب دولت جمهوری اسلامی صورت نگرفته، مقابله مناسبی با تغییرات اقلیمی نمیشود و به دلیل همین نا کارآمدی دولت تبعات منفی بسیاری گریبان گیر ایران و مردم آن میشود که جبرانناپذیر هستند.
افزایش دمای هوا، کاهش نزولات جوی، حفر چاههای غیرمجاز، آبیاری غیر اصولی زمینهای کشاورزی و … باعث شده تا ذخایر آبی بهشدت کاهشیافته و همین امر نیز به خشک شدن دریاچه ارومیه، تالاب هورالعظیم، رودخانههایی چون زایندهرود، سیمینهرود و کارون منجر شود، این چالش بر روی اکوسیستمهای جنگلی نیز مؤثر بوده و به خشک شدن جنگلها منجر شده و همه این عوامل دستبهدست هم داده تا شاهد بیابانزایی آبی، پدیده گردوغبار و ریزگردها باشیم که این امر به چالشی برای مردم ایران تبدیلشده و در بسیاری از موارد باعث بوجود آمدن خطرات و تلفات جانی شده است.
زایندهرود از بیآبی تا قرمز شدن
آب رودخانه <تیره> کشتارگاه آبزیان
کارون: زنده مانده به لطف فاضلاب
و من خواستار آزادی بدون قید و شرط تمامی فعالان محیط زیست از زندانهای جمهوری اسلامی هستم تا بتوانند با تلاش و دلسوزی خود میراث به امانت گذاشته شده از گذشتگان که با بی دانشی و بی توجهی حکومت جمهوری اسلامی در حال نابودی است به بهترین شکل به آیندگان منتقل کنند.و با استناد به ماده ۳(حق حیات برای همه)،ماده ۹(عدم توقیف، حبس یا تبعید غیر قانونی)، ماده ۱۸(حق آزادی عقیده)،ماده ۱۹(حق آزادی بیان)،ماده ۲۲(حق امنیت اجتماعی) و ماده ۲۵(حق خوراک و مسکن و مراقبتهای طبی و خدمات لازم اجتماعی برای همه) از اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون بازل، کنوانسیون نیویورک(تغییرات اقلیمی)، کنوانسیون منطقه ای کویت(حمایت و توسعه محیط زیست دریائی) قانون الحاق دولت جمهوری اسلامی ایران به کنوانسیون جلوگیری از آلودگی دریایی ناشی از دفع مواد زاید و دیگر مواد، پروتکل راجع به حمایت محیط زیست دریایی در برابر منابع آلودگی مستقر در خشکی، و اهداف نهم، چهاردهم و پانزدهم از سند 2030 یونسکو را به شدت محکوم کرده و خواهان امضا و تصویب و اجرای کامل و قاطعانه “معاهده منع حبس، شکنجه و سایر مجازات ها یا رفتارهای بی رحمانه، غیرانسانی یا تحقیرآمیز” توسط دولت جمهوری اسلامی ایران می باشم.
کودکی در ایران
لیلا باقری
اگر چه آمار دقیقی از کودکانی که در ایران والدین زندانی و مخصوصا مادر زندانی دارند در دسترس نیست، اما اندوخته پژوهشهای روانشناختی، در حوزه آثار زندانی شدن والدین بر کودکان بیانگر آن است که زندانی شدن والدین میتواند به ناتوانی کودک در بخشهای مختلف بیانجامد بدیهی است غیبت والدین به هر علت که باشد، به ویژه در صورتی که زندان مطرح میشود، آثار زیان باری دارد و کودک علاوه بر برخوردار نبودن از محبت و توجههای والدین، متحمل کنایهها و حرف و سخنهایی میشود که به جرم والدین مرتبط است. كودکی که هر دو یا حتی یکی از والدینش در زندان به سر می برند، همواره یک احساس حقارت، شکست، سرخوردگی، خودكم بيني را با خود حمل میکند که پذیرش اجتماعی، سازگاری و تمامی روابط انسانیاش را تحت تاثیر منفی قرار میدهد.
باتوجه به مطالعات صورت گرفته، کودکان دارای پدر و مادر زندانی نسبت به کودکانی که پدر و مادرشان را بدلیل مرگ یا طلاق از دست داده اند نرخ بالاتری از کمبود توجه، مشکلات رفتاری، و دیگر مشکلات مربوط به تاخیر در مراحل رشد را تجربه می کنند.
در حالی که در بسیاری از مطالعات، تمرکز بر آسیب های طولانی مدتی است که بدلیل زندانی شدن پدر و مادر بروز می کند٬ بخش کمی از مطالعات به تاثیر زندانی شدن دیگر اعضای خانواده نظیر خواهر و برادر بر دانش آموزان می پردازند. اتفاقی که می تواند به درگیر شدن روان کودک با اندوه٬ استرس و ننگ اجتماعی برخواسته از این رویدادها منجر شود. داشتن عضو زندانی در خانواده عامل بروز خطر است و به عنوان یکی از عوامل کلیدی “تجربه های نامطلوب دوران کودکی” شناخته می شود که “به میزان قابل توجهی بر سلامت٬ آموزش و مشکلات کودک در برقراری روابط اجتماعی اش حتی تا یک دهه بعد تاثیر گذار است.” در تحقیقات مختلف این نکته مطرح شده که عوامل زیربنایی زندانی شدن والدین و تاثیر مخرب آن بر روی کودکان هنوز هم ناشناخته است. آثار ناشی از زندانی شدن پدر یا مادر ممکن است از بروز مشکلات اقتصادی ناشی از زندانی شدن آن ها٬ احساس شرم در مدرسه و یا داشتن اضطراب و وحشت از اینکه در دراز مدت شبیه به پدر و مادر خود شوند ناشی شوند.
حمل حبس، بهخودي خود سخت است اما هميشه خود زندان تنها دشواري زنداني نيست. بيماري، اعتياد، نگراني از اداره خانواده، آسيبهاي درون زندان، نگراني از حضور در جامعه و اشتغال بعد از آزادي، مشكلات روحي و… گاهي قوزبالاي قوز ميشوند. تحمل دوري از فرزند براي زنداني حتما دشوار است اما شايد سختتر از آن، روزگار مادري باشد كه مجبور است همراه با كودكش در زندان زندگي كند. واقعيت اين است كه كودكاني هستند كه در زندان به دنيا ميآيند و حتي در زندان بزرگ ميشوند؛ كودكاني كه بيرون از زندان كسي منتظرشان نيست و جايي جز زندان ندارند. اين كودكان گاهي مجبورند در همان سلولي كودكي كنند كه مادرشان البته چند مجرم ديگر تحمل حبس ميكنند.
درپايان باید گفت فرد زندانی به هر علتی که حبس شود، چه جرم سبک داشته باشد یا سنگین، بی گناه باشد یا گناهکار، عمد باشد یا غیر عمد، در مکانی قرار میگیرد که آثار سوء آن نه فقط به خود او، بلکه به فرزندان، همسر، خانواده و حتی جامعه نیز برمیگردد.
نگاهی به سند 2030 یونسکو
فرشاد قضائی کاوکانی
سند جهانی توسعه پایدار ۲۰۳۰ با موضوع ارتقای سطح آموزش و افزایش کیفیت آموزش ،یکی از اسنادی است که در تصویب نامه /۷۶۴۰۳ /۵۲۹۱۳ مورخ ۲۶ شهریور۱۳۹۵ میان هیات دولت جمهوری اسلامی و یونسکو به امضا رسید و ،یکی از اسنادی است تعهد آور ایران در صحنه بین الملل میباشد.
رهبران کشورهای عضو سازمان ملل متحد ، در سپتامبر۲۰۱۵ در اجلاس عالیرتبه این سازمان متعهد شدند تا اهداف دستور کار جهانی توسعه پایدار۲۰۳۰ را که نتیجه یک فرآیند گسترده مشورتی در سطح جهانی بود، در سیاستگذاری کلان ملی خود از اول ژانویه ۲۰۱۶ را اجزایی کنند.
این دستور کار دارای ۱۷هدف و۱۶۹ هدف ویژه است.
یونسکو که بعنوان یک نهاد بین المللی در امر آموزش شناخته میشود، اجرای هدف چهارم توسعه را بر عهده دارد که به سوی آموزش ، یادگیری مادام العمرباکیفیت ، برابری و فراگیر بودن برای همه مطابق ” سند توسعه پایدار۲۰۳۰ ” قدم بردارند.
این سند جهانی سه نقش ” هدایت و هماهنگی“ ، ” نظارت و گزارش دهی ” و ” ارتقای ظرفیت کارشناسی دولتها ” را در این سند مد نظر قرار داده است . این موضوع در سی و هشتمین کنفرانس عمومی یونسکودر نوامبر۲۰۱۵ به تصویب رسید.
اما نکته مهم در این سند ، وجود دامنه های فراگیری چون ” اشتغال و توسعه مهارتها ” ، ” آموزش عالی ” ، ” آموزش سلامت و بهداشت ” ، ” آموزشهای اجتماعی ” و ” شهروندی ” را هم هدف قرارداده است.
اهداف مورد نظر درسند۲۰۳۰ مطابق پیش نویس
این سند پیش نویس اهداف مختلفی را دنبال خواهد کرد که عبارتند از:
آموزش ابتدایی ، متوسطه ، سنجش و ارزیابی کیفیت یادگیری ، مراقبت اول کودکی ، آموزش دبستانی و ابتدایی ، آموزش فنی و حرفه ایی و مهارتی ، آموزش عالی مهارتی متوسطه ، دسترسی به آموزش عالی با کیفیت برابر، برابر سازی فرصتهای آموزش و اجتماعی برای زنان و دختران ، دسترسی برابر اقشار آسیب پذیر به آموزش ، آموزش توسعه پایداردر آموزش عالی ، آموزش سلامت و شیوه های زندگی سالم و بهداشتی ، توسعه همکاریهای علمی و بین المللی ، آموزش عالی ، تربیت معلم ، انجمن های علمی وسازمانهای مردم نهاد و آموزش ۲۰۳۰
برخی معیارهایی که کشورها مطابق سند ۲۰۳۰ باید انجام دهند
-تقویت کارآیی و کارآیی موسسه آموزشی ، راهبردی و حاکمیت مدارس از طریق افزایش مشارکت جوامع ، از جمله جوانان و والدین در مدیریت مدارس
-اختصاص منصفانه تر منابع در بین مدارس محروم از نظر اجتماعی –اقتصادی ومدارسی که از مزایای اجتماعی و اقتصادی بهره مند هستند
-ترویج آموزش های دو زبانه و چند زبانه در جوامع چند زبانه
-شناسایی موانعی که کودکان و جوانان آسیب پذیر را از دسترسی به برنامه های آموزشی کیفی دور نگه میدارد و تصمیم گیری موثری برای رفع آن مطرح گردد.
-فراهم آوردن آموزش از راه دور ، آموزش فناوری های اطلاعاتی و ارتباطی ، دسترسی به فناوری های مناسب و زیر بنا های مناسب و ضروری برای تسهیل فضای یادگیری در منازل و مناطق جنگی ودورافتاده به ویژه برای دختران ، زنان ، پسران و جوانان آسیب پذیر و سایر گروه های به حاشیه رانده شده.
-حمایت از رویکردی جامع برای مقاوم سازی مدارس در مقابل تاثیر گذاری بلایای طبیعی
تعریف آموزش کیفی از نگاه یونسکو
سند ۲۰۳۰ شش جنبه ، کرامت انسانی ، مردم ، کره زمین ، سعادت ، برابری و مشارکت را در بر میگیرد و به آموزش بعنوان وسیله ای برای تربیت شهروند جهانی تلاش میکند .
یونسکو آموزش کیفی را ” استفاده آموزش از فناوری اطلاعاتی ” وآموزش کیفی را شامل:
آموزشهای مدنی به ویژه آشنایی با مفاهیم جقوق بشر ، دموکراسی ، فرصت برابری آموزشی دختران و پسران(برابری جنسیتی) ، آموزشهای مشترک جهانی ، بهبود منابع مادی وانسانی به منظور ارتقای کیفیت زندگی تعریف میکند.
امروزه به واسطه ” جهانی شدن ” سرنوشت تمامی افراد ، سازمانها و حکوکتها بیش از پیش به یکدیگر گره خورده و تاثیرات این فرآیند بر تمامی حوزه های فعالیت بشری ، غیر قابل انکار است.
اگر بپذیریم که استفاده کنونی از منابع موجود در جهان و در سطح ملی ، غیر منصفانه و غیر قابل قبول است و شکاف فقیر و غنی (از همه جنبه ها) وسیع و وسیع ترمی شود ، باید چاره ایی اندیشید.
آموزش و تربیت شهروند جهان (به ویژه کودک و نوجوان) به عنوان فردی که خواهان تبدیل شدن جهان:
به مکانی سرشار از عدالت ، برابری ، صلح و توسعه پایدار، احترام و پاسداشت تنوع و گوناگونی نژادی ، قومی ومذهبی و… میباشد.
مارتین آلبرو جهانی شدن را چنین تعریف می کند:
” به همه جریاناتی اطلاق میشود که با آن همه ی مردم جهان در یک جامعه جهانی در حال تعامل هستند .“ آنتونی گیدنز جامعه شناس شهیر نیزجهانی شدن را ” عمیق شدن روابط اجتماعی در سطح وسیع بطوری که فاصله ها نامحسوس می شوند …. ” بیان می کند.
آکسفام ، کنفدراسیون متشکل از۱۵ سازمان که در۹۸ کشور جهان در سراسر جهان برای پیدا کردن راه حل های پایدار برای فقر و بی عدالتی فعالیت می کند ، ویژگیهای شهروند جهانی را چنین بر می شمرد:
-نسبت به جهان وسیع تر آگاه است.
-به تفاوتها و گوناگونی ها احترام میگذارد.
-داری فهم است.
-از بی عدالتی اجتماعی منزجر و خشمگین است.
-در طیف وسیعی از سطح محلی تا جهانی مشارکت و فعالیت میکند.
-خواهان اقدام برای تبدیل شدن جهان به مکانی پایدار است.
-مسِئولیت اعمال خود رابرعهده میگیرد.
با در نظر گرفتن آنچه ذکر شد و بررسی محتوی کتاب های درسی به عنوان اصلی ترین رسانه آموزشی در دسترس دانش آموز ، در ایران هم در زمینه های آموزش های شهروندی ، محتوای درسی در نظام آموزش وپرورش بیشتر به تربیت شهروند ملی و با هدف تقویت انسجام ملی تاکید میگردد.
و این نقطه تقابل سند ۲۰۳۰ با سند تحول بنیادین است ، در سند ۲۰۳۰ هدف نهایی تربیت شهروند جهانی است ودر سند تحول بنیادین تریبت شهروند ملی با آموزه های دینی است. واز این منظر مخالفت هایی نسبت به پذیرش این سند بین المللی صورت گرفته است.
با توجه به مشکلاتی که از نوع ، اتفاق تعرض به دانش آموزان در منطقه ۲ تهران و قبل از موضوع تجاوز سعید طوسی یکی از تاکیدات مهم این سند “ فرصت برابری آموزش جنسیتی دانش آموزان دختر وپسر “ است . و بعد از اتفاق تاسف بار پانزده دانش آموز منطقه ۲ تهران ، سیلی از انتقادات مبنی بر اینکه چرا در مدارس دانش آموز با موضوعات و مفاهیم جنسی آشنا نمی شود. و اکثریت منتقدان وقوع این رویداد زشت و غیراخلاقی را ناشی از خلا اموزش جنسی در مدارس بیان نمودند .
سال گذشته هم با رسانه ایی شدن موضوع سند یونسکو ، خیل عظیمی از واکنش ها همراه با تهدید از سوی نهادهایی که وابسته به سازمانهای مرتبط با ایديولوژی حاکم بر سیاستهای آموزشی ، فرهنگی و اجتماعی بودند ، صورت گرفت و با این تهدیدها و هشدارهای مراجع مذهبی و وفقهی ، دولت که مجری تعهدات حکومت در تفاهم نامه ها ، مقاوله نامه ها و اسناد سازمانهای بین المللی که با عضویت در آنها متعهد به اجرای مفاد سند ۲۰۳۰ یونسکو است ، از اجرای آن عقب نشینی نمود و خلا این عقب نشینی ، تکرار موضوعاتی همچون موضوع تعرض به پانزده دانش آموزتوسط یکی از پرسنل مدرسه و تجاوز سعید طوسی خواهیم بود و ناگفته نماند بخشی از اتفاقات بدلیل حفظ آبرو و حیثیت خانواده و دانش آموز و یا تهدید و ارعاب و تطمیع فرد آسیب دیده علنی و پیگیری نمی شوند .
خلا عدم اجرای سند یونسکو ، عواقب جبران ناپذیری درآمادگی شهروندانی متناسب با معیارهای فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی و همگام با شهروندی مفید به با خواهد آورد .
سند یونسکو از جامعیت فراگیر در موضوعات مختلف برخوردار است که آموزش جنسیتی یک وجه آن می باشد .
آماده کردن شهروندانی آگاه و پرسشگر از ویژگیهای برجسته این سند می باشد و این معیار آگاهی و پرسشگری شهروند یکی از حساسیت های حکومت هایی است که نا آگاهی و اطاعت کورکورانه و محض از دلایل تداوم حاکمیت آنها و استثمارمردم و عدم توجه به معیارها و شاخص های بین المللی در موضوعات حقوق بشری ، استاندارهای زندگی همراه با برخورداری از رفاه و آسایش از سیاستهای تثبیت شده آنها در پوششی عوامانه و فرببکارانه برای تداوم حکومت می باشد . بر اقشار آگاه و متعهد بر حساسیت به ، فرزندان ، خانواده ، خویشاوندان وهمشهریان و هم وطنان و یک کلام به کشورهستند در آگاهی دادن سند یونسکو و مفاهیم و اهداف آن تعلل نکنند تا شهروندان آگاه برای آینده ایران داشته باشیم .
آزادی بیان و عقیده در ایران
ژیلا نظرپور
انتقاد کردن به معنای مسخره کردن و یا مخالفت کردن نبوده و نیست و این واژه میتواند در زمین های مختلفی به کار گرفته شود . اگر کسی که مورد نقد قرار میگیرد همیشه خود را ارجع تر از همه و بدون عیب و کاستی بداند این به معنای دیکتاتوری به خود میگیرد . اما در مورد نقد و یا مورد انتقاد قرار دادن یک حکومت این میتواند به معنای یک حق برای هر شهروند باشد که بتواند از نحوه اداره کشور خود انتقاد کند و مسئولان حکومتی به هیچ وجه نباید فرد منتقد را مورد اذیت و آزار قرار بدهند . حتی در اسناد بین المللی هم انتقاد کردن را مورد تائید قرار داده است .البته جای این نکته محفوظ است که فرد مخالف به چه شکل و چگونه انتقاد میکند . در ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر بر اصل آزادی بیان تاکید شده است . و به صراحت در این ماده از اعلامیه جهانی حقوق بشر میگوید :
هر کس حق آزادی عقیده وبیان دارد و حق مزبورشامل آن است که از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن ، به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحضات مرزی، آزاد باشد. اما در ایران حکومت حال حاضر که بر مسند قدرت است چگونه و به چه شکل منتقدان خود را مورد برخورد قرار می دهد ؟ آیا اساسا انتقاد در ساختار حکومت جمهوری اسلامی دارای وجه ای می باشد یا خیر ؟ حکومت حال حاضر در ایران که با نام جمهوری اسلامی ایران شناخته می شود یک حکومت ایدولوژیک مذهبی می باشد . بارها و به دفعات و افراد بسیاری در ایران به دلیل نقد یک فرد خاص و یا حتی سیستم حکومتی در کشور مورد بازداشت و اقدامات سرکوب گرایانه ای از قبیل بازداشت و یا حبس قرار گرفته اند . نقد قانون اساسی و یا اینکه چرا شخص اول حکومتی در کشور دارای فلان نوع از رفتار است و از نظر فرد انتقاد کننده این رفتار شخص اول مملکتی متناسب با ساختار حکومتی کشور نیست .
به صرف همین انتقاد ساده که بعنوان اصل ازادی بیان و عقیده می باشد فرد مذکور بعنوان یک شهروند مورد بازداشت و شکنجه قرار گرفته است که در این بین من می توانم به افرادی از قبیل بهفرلاله زاری و یا گلرخ ایرائی اشاره ای داشته باشم که فرد اول یعنی آقای بهفر لاله زاری به صرف نقد قانون اساسی در صفحه فیس بوک به 7 سال حبس محکوم گردید آن هم با اتهاماتی واحی و فقط به صرف انتقاد از قانون اساسی . ازجمله اتهامات مطروحه برای آقای لاله زاری میتوان به توهین به رهبری و توهین به مقدسات را نام برد . حال هر انسان آزاد و اندیش در نظر بگیرد که در کشوری که حاکمیت آن خود را خدای روی زمین , همانند فرعون که هیچ کسی حق انتقاد به ایشان را نداشت میداند و به تحت هیچ عنوانی هیچ فردی نباید ساختار حکومتی و فرد اول مملکتی را مورد نقد قرار بدهد . آیت الله خامنه ای رهبری مرموز وزیرکی می باشند که قبل از بدو تاسیس جمهوری اسلامی از سال 1342 در به ثمر رسیدن جمهوری اسلامی قبل و بعد از خمینی ازجایگاه ویژه ای برخوردار است و در طی این 4 دهه پر نفوذترین مقام سیاسی و روحانی در حد خدای ساختگی بر جمهوری اسلامی حکم فرمایی کرده است از مقام ریاست جمهوری گرفته تا در جایگاه رهبریت نشسته است که در طول تاریخ ایران هرگز چنین شخص با نفوذ زیرک جاه طلب در عین حال« بسیار ترسو» برای هر گونه تغییرو تحولی در ایران به دلیل ترس از« سقوط خویش» فرمانروایی نکرده است. در این کشور با وجود این نوع از ساختار حکومتی چگونه می توان انتظار تغییر داشت در حالی که اگر هر شهروندی از فرد اول حکومتی که در آن کشور است انتقاد کند معدوم و محبوس و سرکوب می شود . در حقیقت میتوان گفت با توجه به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر اصل آزادی بیان برای هر انسانی در هر جامعه و کشوری باید محفوظ بماند . اما در کشورهائی که حکومت آن کشور سکولار نیست و دارای بار مذهبی می باشد علی الخصوص ایدولوژی اسلامی , این جمله مصداق پیدا میکند که انتقاد از حکومت یعنی انتقاد از خدای آن ایدولوژی و در نتیجه چون فرد اول آن حکومت یک فرد مذهبی است از نظر ایدولوژی حاکم بر آن کشور بعنوان مثال ایران پس فرد منتقد باید برحسب آمیزهای آن ایدولوژی سرکوب و محبوس بشود اگر ما بخواهیم آنچه که از آن بعنوان تاریخ 40 ساله ایران از امروز تا سال 1357 را مورد بررسی قرار بدهیم به موارد بسیار زیادی از سرکوب انسانها به دلیل نقد حاکمیت جمهوری اسلامی و یا فرد یا افراد سطح اول مملکتی که به صرف انتقاد گرفته شدن فرد منتقد را آنچنان سرکوب کرده اند که واژه ای جز جنایت را نمیتوان در خور برای این نوع از سرکوب پیدا کرد و اگر حکومت حال حاضر در ایران مدعی آن است که حکومتی مردمی میباشد باید به خواست شهروندان که برگزاری رفراندوم می باشد تن در دهد . نباید دانشجویان ایران را به صرف اینکه آنها معترض به سیستم حاکمیتی کشور هستند از تحصیل و حقوق شهروندی شان محروم کند نباید افرادی که منتقد حکومتی هستند در قالب فعلان جامعه مدنی و یا وبلاگ نویسان و فعالان عرصه رسانه را مورد حتک حرمت و بازداشت و شکنجه قرار دهد .
اگر حکومت جمهوری اسلامی مدعی مساوات و عدالت و برابری می باشد پس چرا ستار بهشتی که یک وبلاگ نویس منتقد حکومتی بود به صرف نقد حکومت جمهوری اسلامی و رهبر ایران بازداشت و شکنجه و در آخر در اثر ضرب و شتم در زیر شکنجه جان خود را از دست میداد . حکومت جمهوری اسلامی و در صدر آن ولایت فقیه از جمله اساتید برتر در عرصه سفسطه و تفسیر به رای به نفع خود هستند . در ایران دو طیف سیاسی در منظر حکومت جمهوری اسلامی دارای مشروعیت هستند. اصلاح طلب و دیگری اصولگرا . اگر به ریشه این دو حزب سیاسی در ایران توجه داشته باشیم به طور واضح خواهیم دید که هر دوی آنها یکی هستند . فقط طیف اصلاح طلب یا همان اساتید دیکتاتوری از نوع انگلیسی با نگاهی نرم تر برای بقای حکومت جمهوری اسلامی تلاش میکنند و در حقیقت همان مثال دست مخملی و مشت چدنی برای شهروندان ایران هستند و از آنجائی که بسیاری افراد زرق و برق ظاهر افراد و گروهها برایشان مهم می باشد هیچ گونه نگاهی به ریشه اصلاح طلبان در کشور نمی اندازند و از آنجائی که اصلاح طلبان خیلی خوب نقطه ضعف شهروندان ایران را میدانند دقیقا با تاکید بر همان نقاط ضعف خود را مقبول و با رنگهای سبز و بنفش و با حیله گری بسان روباه باعث بقای حکومت جمهوری اسلامی شده اند . اما در مورد طیف اصولگرا دیدگاه این طیف بسیار بسیار خشک و بیان این که خط آنها خط آیت الله خمینی است هیچ گونه تلرنس و نرمش و یا جهتی بجز خط ولایت فقیه در ایران ندارند و هر که با آنها مخالفت کند راهی به جز مرگ و یا حبس و شکنجه پیش پایش نیست . بصورت کلی میتوان گفت که انتقاد کردن با وجود حکومت جمهوری اسلامی که یک حکومت مذهبی است هیچگونه جایگاهی ندارد .
آزادی بیان در ایران را نمی توان با وجود یک حکومت ایدولوژیک مذهبی که خود را بی عیب و پایه گذار آن را نماینده خدا برروی زمین میداند خواستار شد . اگر آنچه که امروز کشور ما ایران به آن دچار شده که نتیجه مستقیم همان مرگ بر این و مرگ بر آن گفتن هاست تغییر نکند اوضاع کشور ما از امروز بدتر هم خواهد شد .امروز جمهوری اسلامی در شرایطی است که اتحاد جماهیر شوروی در سال های آخر حیات اش بود مروج ایدئولوژی است که هیچ کس خریدار آن نیست. تحت هیچ عنوان موافق دخالت کشورهای دیگر برای تغییر در سیستم حکومتی ایران نیستم . اما این نکته را لازم به توضیح میدانم که شهروندان ایران باید از فرصت پیش آمده که به جهت تحریم های رو به گسترش باعث انزوای شدید حکومت جمهوری اسلامی شده استفاده کرده و با فزونی اعتراضات خود حکومت را در جهت هزینه کردن برای بقا وا دار کند آن موقع است که حکومت جمهوری اسلامی با پرداخت هزینه سعی در ابقای خود میکند و با گذشت زمان که زیاد هم نیست تمام اندوخته های خود را خرج و دیگر هیچ در بساط ندارد و آن موقع میتوان ضربه نهائی را برای تغییر در کشور به حکومت وارد کرد . وقتی مشتی نابخرد برای هفتاد میلیون انسان که آنها را نمی خواهند به زور میخواهند تصمیم گیری کنند خروجی این تصمیم چیزی انزوای کشور و نابودی جامعه و گسترش فساد لجام گسیخته نخواهد شد . برای رسیدن به تغییر باید کمی تاوان داد و نمیتوان بدون هزینه انتظار تغییر داشت . برای رسیدن به دموکراسی واقعی در ایران باید در مقابل حکومت جمهوری اسلامی تمام قد و نه فقط برای منافع شخصی و با ظاهر سازی بلکه به معنای واقعی کلمه باید ایستادگی کرد . چرا که حسب یک مثال معروف که می گوید :
کنجد تا زور نبیند روغن پس نمیدهد . گسترش آگاهی شهروندان در کشور و مقاومت در مقابل خواسته های ناحق حکومت جمهوری اسلامی و تلاش روز افزون در جهت برگزاری تجمعات اعتراضی و همچنین گسترش نافرمانی مدنی در کشور و خواست یکسان شهروندان در جهت برگزاری یک رفراندوم برای ایرانی آزاد خواسته اول و آخرهر شهروندی باید باشد . چون اگر در امروز ایران اتحاد وجود نداشته باشد نمی توان انتظار تغییر داشت .
به بهانه 8 مارس روزجهانی زن (خشونت و تبعیض علیه زن)
نارگل غفوری
خشونت علیه زنان،خشونت علیه انسان است.برای منع جهانی خشونت علیه زنان باید به منافع کل بشریت اندیشید.
در جهان ما بیشتر افردی که به قدرت می رسند به اعتبار آن ،اعمال خشونت به دیگران را روا می دانند.خشونت علیه زنان ،شاید از نخستین خشونت های تاریخ انسانی باشد،داستانهایی چون ، زن زائده ای ازدنده چپ مرد است و…زنان را فرودست روایت می کنند و خشونت های روایی در داستان های تاریخی نشان از میل بی پایان مردان زمین برای غلبه جنسیتی است.به گفته خانم هیلاری کلینتون ، حقوق بشر همان حقوق زنان،و حقوق زنان دقیقا همان حقوق بشر است.البته در مساله رواج پدیده خشونت علیه زنان،خود زنان هم گاهی مجرم هستند چرا که در خیلی موارد، خشونت را پذیرفته و حتی سهوا یا عمدا، بر علیه دیگر زنان به کار می برند.
ضرب و شتم ازمظاهرآشکار خشونت است، هرچند که ،خشونت فقط آزار فیزیکی نیست ،خشونت یعنی در معرض رفتارهای ناعادلانه قرار بگیریم. خشونت یعنی محرومیت و محدودیت،محدودیت نسبت به تمام آزادی های انسانی… بیشترین قربانیان خشونت خانگی ،زنان هستند که در اغلب اوقات شاید ندانند بر علیه آنان خشونتی در حال انجام است. از نمونه های خشونت خانگی این است که فردی از اعضای خانواده به قصد آسیب رساندن به شما،دسترسی تان رابه منابعی مانند غذا ،پوشاک ،مسکن و دارو محدود سازد.
اگر فردی مانع بیرون رفتن شما از خانه شود،یا شما را از دوستان و اقوام دور نگه دارد،مانع دسترسی تان به اینترنت ،تلفن ،کسب تحصیل یا شغل مناسب شود ،شما قربانی خشونت خانگی هستید.
اگر آن فرد به قصد آسیب ،شما را تحقیر کند،برسرتان فریاد بزند و شما را بترساند،دشنام و ناسزا بگوید ،شما را تعقیب کرده یا تماس های تلفنی تان را ردیابی کند ،بر علیه تان خشونت انجام داده است.
قهرهای طولانی ،نادیده گرفتن زن،محبت نکردن به وی ، نمونه دیگر خشونت خانگی است،این تفکر که زن مجبور به زندگی است، چون جایگاهی و جایی برای بازگشت ندارد،چون بله را گفته است وگل جوانیش طی شده است، خواهانی ندارد، در اجتماع پایگاه و درآمد چندانی ندارد و هزاران دلیل دیگر که عشق های روزهای اول را تبدیل به نادیده گرفتن های امروز می کند ،همگی خشونت هستند.
زنی که او را چون خدمتکاری در خانه می بینند وآزادی روزهای پیشین را از وی گرفته اند ایا خشونتی علیه او صورت نگرفته است؟
حتی برای رفتن به خارج از کشور باید مجوز محضری از شوهرش بگیرد،حق سکونت ،اشتغال و در برخی موارد تصمیم برای زمان و تعداد فرزند آوری به اختیار مرد او می باشد .آیا این حس بی هویتی و زیر دست بودن خشونت نیست؟؟؟
خشونت به معنی تحقیر،آزار،حتی یک نگاه است.خشونت بی کلام ،بی تماس بدنی اینگونه است :مرد در را باز می کند و زن ناگهان مضطرب می شود، غمگین می شود.شاید نداند چرا!!.
او در حضور مرد خود کلافه است ،انگار حواسش به خود است، انگار باید کاری برای او انجام دهد ، انگار که خودش نباشد یا بترسد که خوب نیست،که کم است ،که دینی دارد.که باید لاغرتر باشد،چاق تر باشد ، زیبا تر باشد،سنگین تر باش،خانه دارتر باشد،عاقل تر باشد.
خشونت آن چیزی است که، زن نیست و فکر می کند باید باشد.آن نقابی است که زن می زند به صورتش تا خودش نباشد تا برای مردش کافی باشد،تا مرد هوس نکند، زن دیگری را به او ترجیح دهد.
نقاب می زند تا دوست داشته شود تا دیده شود و گاهی تا آخر عمر با این ماسک دروغین زندگی می کند و خود واقعی اش را فراموش می کند.
مرد حتی می تواند بدون لمس زن ، لهش کند.شاید بدون اینکه بخواهد. این میراث جای مانده از پدرانش است که به شوخی و جدی توهین های جنسی یا به قول خودش ناموسی را در هر موقعیت نثار دیگران میکند و جنس زن را نابود می کند.
خشونت، آزار وتحقیر،پله های بعدی نردبانی هستند که پله اولش ،فلان لباس را نپوش ،با فلانی معاشرت نکن،فلان جا نرو است ….
سوءاستفاده از عشق زن به زندگی اش ،ابزار کنترلی به دست مردان داده است تا جایی که حتی از عشق خدادادی نسبت به فرزندش هم استفاده کرده و تهدید به گرفتن فرزند در صورت ادامه ندادن زندگی با او میکنند. خشونت باعث می شود زن احساس کند برای همیشه گیر افتاده است.
گیر فردی که او را در همه موارد کنترل خواهد کرد.
این ابزار کنترل منتهی می شود به زنان بی اعتماد به نفس، بی قدرت ،غمگین ،تحقیرشده ، ترسان ،وابسته ، تهدید به ترد شدن و شاید کتک خورده… خشونت علیه زنان کوه یخی است که فقط کمی از آن را می شود بالای آب دید ،آنچه زیر آب است خیلی ترسنا ک تر از ظاهری کتک خورده و صورتی کبود است.
کبودی و زخم و شکستگی خوب می شوند، اما احساسات و عواطف ،میل جنسی ، صمیمیت وشادابی و مهم تر از همه ،قدرت و اعتماد به نفس از دست رفته زن که طول سالها و ماهها گرفته می شود گاهی هیچ وقت ،هیچ وقت و هرگز ترمیم نمی شود.خشونت علیه زنان تنها نابودی روان یک زن نیست !!بلکه مروج خشونت ولطمه زدن به نسل ها است.تک تک اعضای جامعه و خانواده که جامعه کوچک است بایستی از انواع خشونت علیه زنان آگاه شوند و فرد فرد آنان چه زن و چه مرد، نه تنها در این موج حرکت نکنند بلکه تلاش برای از بین بردن آن انجام دهند ، چرا که تمامی افراد بشری از عوارض التیام ناپذیر خشونت علیه زنان بی بهره نخواهند ماند.
زن آفریننده و تربیت کننده نسل فردای جامعه جهانی است و در صورت تامین آرامش ،امنیت و احترام به هویت او ،انسان محترم شمرده شده وحقوق بشر به معنای واقعی حفظ خواهد شد.Formularbeginn