صبح، به نوروزیان، تهنیت عید گفت !

عارف پژمان

میکده، راهش کجاست،تا مس خود زرکنم
آ بجوی شمس را، باز،به ساغر کنم

شیخ دغل را بگو، جنت تو، مال تو
پشت به لاطائل اکبر و اصغر، کنم

باغ، سرافکنده گشت، خندهء گنجشک، مرد
اشک، مجالم نداد، یاد صنوبر کنم

سور مراسیل برد ، گرگ، گلویم فشرد
منت هر دون کشم، شکوه به هر در کنم

عقل، گزید انزوا، گشت بلاهت، عزیز
یار، دلش نازک است، قصه ء دیگر کنم
++++
نوبت نوروز شد، خانه تکانی، خوش است
ریش بد اندیش را، هیزم آذر کنم

چند درین خاکدان، تعزیه باران شوم
گوش به این واعظ، خرافه پرور کنم؟

فصل گل سرخ شد، سلطنت جم رسید
سکهء خورشید را، هدیهء دلبر کنم

بر سر آن نیمکت ، باز کنم نامه اش
کوچهء بن بست را، پراز مشک تر کنم

صبح ، به نوروزیان، تهنیت عید گفت
خواب پریشان بس است، زندگی از سر کنم….